شهید مطهری .... همشهری ان لاین


گر در آن لحظه رندی از شهید مطهری عکس گرفته بود ...


مرتضی مطهری در کنار یک ملحد معروف و سگش

مرتضی مطهری در کنار یک ملحد معروف و سگش

دیدگاه > ایران  - همشهری آنلاین - محمد مطهری:
شهید مطهری از یکی از دوستان اندیشمند خود خواسته بود زمینه‌ای فراهم کند تا بتواند به دیدار مهمترین متفکران مارکسیسم در کشور رفته و با آنان به بحث و گفتگو بپردازد. 
این دوست استاد، در یکی از این دیدارها با منظره‌ای دیدنی مواجه شده بود: شهید مطهری با آن متفکر ملحد در حالی که سگش هم کنارش بود ساعت‌ها در یک پارک قدم زده و با یکدیگر بحث و گفتگو می‌کردند.

اگر خبری با عنوان «مرتضی مطهری در کنار یک ملحد معروف و سگش + عکس» در روزگار پیش از انقلاب منتشر می‌شد، فضای جامعه به گونه‌ای بود که اکثریت افراد، غرض از چنین گفتگویی را درک کرده و آن را افتخاری برای یک روحانی محسوب می‌کردند، اما جامعۀ امروز چطور؟

متأسفانه کلمه «ملاقات» در ادبیات سیاست زده فعلی، معنای تأیید و وابستگی و گاهی تسلیم و دلدادگی به خود گرفته است. حتی در مجالس ختم، برخی شخصیت‌های سیاسی و غیرسیاسی هر لحظه رصد می کنند که مبادا فردی «مسأله دار» در کنار آنان بنشیند و انتشار عکسی از این کنار هم نشستن «مسأله ساز» شود، یعنی نه تنها ارتباط و گفتگو بلکه گاهی نشستن اتفاقی چند دقیقه‌ای در کنار یک فرد هم واژه هایی نظیر «ساده اندیشی»، «تأثیر پذیری» و «همسویی» را به دنبال دارد.

برخی مراکز حوزوی و غیرحوزوی افتخارشان این است که هیچ روشنفکری تا کنون نتوانسته از نگهبانی آنها عبور کند و از سوی دیگر برخی روشنفکران و دگراندیشان نیز از ارتباط نداشتن با «جنس آخوند!» به خود می‌بالند. عده‌ای از دو طرف نیز که به فواید این گفتگوها واقفند، در جو سیاست زده کنونی به خاطر شلوغ بازی‌های بعدی عطای آن را به لقایش می‌بخشند.

نتیجه این می شود که افراد فرهیخته و دانش پژوه جامعه از بسیاری ملاقاتها و گفتگوهای سودمند محروم شده و هر کس خود را محدود به دیدار با همفکران خود می کند. افراطی با دوستان افراطی اش خوش است و تفریطی با دوستان تفریطی اش. کسی هم که چند مورد موضع اعتدالی داشته، خود و دوستانش را صراط مستقیم در همه امور تلقی می کند و افراد نوعا توسط اطرافیان و دوستان خود تأیید شده و خود را معتدل می پندارند. هر وقت هم سخن از ملاقات یا مواجهه با منتقد یا مخالف فکری می شود راه حل را مناظره در جمع می بینند که هدف اصلی از آن غالبا اثبات خود و نفی دیگری است.

در چنین شرایطی جامعه از ثمرات بی شمار گفتگوهای صمیمانه و رو در رو - که رسوا شدن اختلاف افکنان از آن جمله است - دور مانده و در نتیجه عرصه به دست افراد کم سواد و غوغاگر می افتد. این گونه است که بدخواهان به راحتی از یک متفکر سنتی حوزوی در ذهن برخی دانشجویان یک موجود بی منطق و خشن، و از هر روشنفکری در ذهن برخی طلاب، فردی وابسته و بی دین و بلکه ضد دین می سازند.

شهید مطهری کتاب «دو قرن سکوت» مرحوم دکتر عبدالحسین زرین کوب را شدیدا مورد انتقاد قرار داد، اما چون مرز انتقاد و نیز رسم دوستی را می شناخت رابطه دوستانه اش با دکتر زرین کوب را چنان حفظ کرده بود که وقتی کتاب ننگین «بیست و سه سال» منتشر شد چنین تشخیص داد که پاسخ این کتاب را اگر افراد غیر روحانی بدهند مؤثرتر است و لذا از سه دانشمند دانشگاهی از جمله دکتر زرین کوب خواست که نقدی بر آن بنویسند و وی نیز با طیب خاطر پذیرفت (متأسفانه بخش اعظم دست نوشته این کتاب مفقود شد).

پرسش مهم در اینجا این است که با توجه به اینکه «تهمت نیوز» ها - که از طیفهای مختلف فکری هستند- حتی گفتگوی علمی با منتقدان را برنمی تابند، واقعا چه راهی برای حل این معضل وجود دارد؟ در شرایطی که به محض آنکه یک مرکز متعهد حوزوی یا غیرحوزوی بخواهد جلسۀ گفتگوی نقادانه با یک روشنفکر بگذارد مدیر آن به دهها اتهام از غربزدگی و غیره مزین می شود چاره چیست؟ در فضایی که بسیاری روحانیون حاضر نیستند حتی برای پاسخ به سؤالات شرعی، به کسی که بیست سال پیش زیر نامۀ مسأله داری را امضا کرده یا جوانی که به خاطر مسأله ای سیاسی چند شبی را در زندان گذرانده وقت ملاقات بدهند چه باید کرد؟

به نظر می رسد یک راه حل مناسب، سامان دادن حرکتی جمعی است به این نحو که تمام عالمان حوزوی و دانشگاهی و مراکز علمی از سنتی و روشنفکر که درست یا نادرست، ادعای فهم درست اسلام را دارند در یک حرکت هماهنگ، یک زمان مشترک و معین در ماه را «روز گفتگو با منتقدان فکری» قرار دهند و دربها را به روی آنان بگشایند.

تا زمانی که «کنار هم نشینی» مشکل ساز تلقی شود، زمینه ای برای رشد کرسیهای آزاداندیشی فراهم نمی شود، همچنانکه بی هزینه کردن ارتباط و گفتگوهای علمی با منتقدان و مخالفان، پیش شرط هر گونه اقدام در راه وحدت حوزه و دانشگاه است. تحقق این امر با یک حرکت جمعی که قبح خیالی ملاقات با منتقد یا مخالف را می زداید ممکن است. البته گفتگو با منتقد و مخالف – بر خلاف تصور برخی – ملازم با نسبی بودن حقیقت، عدم قاطعیت در برخورد با معاندان در آنجا که اسلام تجویز کرده، و یا انفعال، وادادگی و عقب نشینی از مواضع فکری خود نیست. استثنا شدن موارد نادری در شرع مانند منع همنشینی با بدعتگزاران در شرایط خاص را نباید از نظر دور داشت.

روشن است که مانند بسیاری امور دیگر، گفتگو نیز در مواردی ممکن است تنها در ظاهر به شکل ملاقات و گفتگو باشد اما اغراض دیگری را دنبال کند. در عین حال هرگز به خاطر سوء استفاده عده ای اندک نباید جامعه را از چنین نعمت بزرگی محروم کرد و همه ملاقاتها را با نگاه بدبینی نگریست. این مانند آن است که چون در مواردی مأموران قلابی از لباس پلیس سوء استفاده کرده اند، مردم به همه پلیسها به دیده تردید بنگرند و یا پلیس از استفاده از یونیفورم منع شود.

آیا اسلام به ما می گوید فرد غیرمغرضی را که نسبت به اعتقادات یا عملکرد ما انتقاد داشته و متفاوت از ما فکر می کند بایکوت کنیم تا هر روز در موضع مخالفش تندتر شود؟ تجربه نشان داده است که با برخوردهایی از این دست، فرزندان چنین افرادی که بی مهری به پدر یا مادر خود را لمس کرده اند غالبا نه یک منتقد، که یک مخالف جدی از آب درمی آیند. این برخوردهاست که دشمنان را خوشحال می کند و لذا دشمن چه بسا برای رسیدن به این هدف سعی کند با ابراز خوشحالی تصنعی از ملاقات یک فرد با منتقدان، این تصور را برای ما ایجاد کند که این گفتگوها به نفع دشمن است چون باعث شادی او شده است و با این ترفند ساده، رفتار ما را در جهت دلخواه مدیریت کند و می کند.

شهید مطهری با روشنفکرانی که بعضا منتقد جدی اساس روحانیت بوده و همسران برخی از آنان بی حجاب بودند در عین حفظ صلابت و سلامت فکری، دوستی و ارتباط علمی مستمر داشت. ما چه کرده ایم؟ آیا نباید هرگز با منتقدان خود روبرو شویم؟ آیا ملاقات کنندگان با ما تنها باید از مریدان یا همفکران ما باشند؟ آیا جز یک اراده و حرکت جمعی می تواند به این برداشتهای کودکانه که الف در کنار ب نشست، پس از نظر فکری و عقیدتی از یک طایفه اند پایان دهد؟

(منبع: تابناک)


سوره دخان.. تفسیر المیزان .

ترجمه المیزان: سوره دخان آیات 59 - 1


ترجمة المیزان ج : 18ص :195


( 44 )سوره دخان مکی است و پنجاه و نه آیه دارد ( 59)


سورة الدخان‏


بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ حم‏(1) وَ الْکتَبِ الْمُبِینِ‏(2) إِنَّا أَنزَلْنَهُ فی لَیْلَةٍ مُّبَرَکَةٍإِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ‏(3) فِیهَا یُفْرَقُ کلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ‏(4) أَمْراً مِّنْ عِندِنَاإِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ‏(5) رَحْمَةً مِّن رَّبِّکإِنَّهُ هُوَ السمِیعُ الْعَلِیمُ‏(6) رَب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَاإِن کُنتُم مُّوقِنِینَ‏(7) لا إِلَهَ إِلا هُوَ یحْی وَ یُمِیترَبُّکمْ وَ رَب ءَابَائکُمُ الأَوَّلِینَ‏(8)


ترجمه آیات


به نام خدایی که هم رحمان است و هم رحیم .


حم ( 1) .


سوگند به کتاب روشنگر ( 2) .


که ما آن را در شبی مبارک نازل کردیم ، چون از آغاز خلقت همواره سنت ما بر انذار خلق جریان داشته است ( 3 ) .


در آن شب مبارک هر امر در هم فرو رفته باز می‏شود ( 4) .


البته هر امر بدان جهت که نزد ما است ، چون ما همواره فرستنده رسول بوده‏ایم ( 5) .


و نازل کردن این کتاب رحمتی بود از ناحیه پروردگارت ، چون که او شنوا و دانای به حاجت خلق است ( 6) .


مالک و مدبر آسمانها و زمین و موجودات بین آندو است ، اگر اهل یقین باشید ( 7) .


جز او معبودی نیست ، او است که زنده می‏کند و می‏میراند ، هم مالک و مدبر شما است ، و هم


ترجمة المیزان ج : 18ص :196


مالک و مدبر پدران گذشته شما ( 8) .


بیان آیات


غرض سوره در یک کلمه خلاصه می‏شود ، و آن این است که می‏خواهد کسانی را که به کتاب خدا شک دارند از عذاب دنیا و عذاب آخرت انذار کند .


و این غرض را در این سیاق بیان می‏کند که : قرآن کتابی است روشن که از ناحیه خدا نازل شده بر کسی که او به سوی مردم گسیل داشته ، تا انذارشان کند.


و به این منظور نازل کرده تا رحمتی از او به بندگانش باشد .


و در بهترین شب نازل کرده ، شب قدر که در آن شب هر امری بطور خلل‏ناپذیری تقدیر می‏شود .


چیزی که هست مردم - یعنی کفار - در باره آن خود را به شک می‏اندازند ، و با هوی و هوس خود بازی می‏کنند ، و به زودی عذابی دردناک در دنیا از هر سو ایشان را احاطه می‏کند ، آنگاه به سوی پروردگار خود برمی‏گردند ، و خداوند بعد از فصل قضاء و محاسبه دقیق با عذابی جاودانه از ایشان انتقام می‏گیرد .


آنگاه برای آنان مثالی در خصوص عذاب دنیوی می‏آورد و آن داستان موسی (علیه‏السلام‏) است ، که به سوی قوم فرعون و برای نجات بنی اسرائیل گسیل شد ، و فرعونیان او را تکذیب کردند ، و خداوند به همین جرم در دریا غرقشان کرد .


و سپس برای عذابدومشان که آن را انکار می‏کردند ، یعنی بازگشت به خدا در روز فصل قضا ( قیامت ) چنین اقامه حجت می‏کند که : قیامت آمدنی است ، چه بخواهند و چه نخواهند .


و در آخر پاره‏ای از اخبار قیامت را و آنچه بر سر مجرمین می‏آید و آنچه از انواع عذاب به آنها می‏رسد ، برشمرده ، قسمتی هم از ثوابهایی را که به متقین می‏رسد که حاصل جمعش عبارت است از حیاتی طیب و مقامی کریم ، بیان می‏کند .


و این سوره - همانطور که در آغاز ذکر کردیم - در مکه نازل شده ، و شاهد بر این مدعای ما سیاق آیات آن است .


حم و الکتاب المبین واو در این جمله برای سوگند است .


و مراد از کتاب مبین قرآن است .


انا أنزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین مراد از لیله مبارکه‏ای که قرآن در آن نازل شده شب قدر است ، چون از آیه شریفه


ترجمة المیزان ج : 18ص :197


انا انزلناه فی لیلة القدر این طور استفاده می‏شود .


و منظور از مبارک بودن آن شب این است که ظرفیت خیر کثیری را داشت ، چون برکت به معنای خیر کثیر است ، و قرآن خیر کثیری است که در آن شب نازل گشت ، و رحمت واسعه‏ای است که دامنه‏اش همه خلق را گرفت ، همچنان که خودش فرموده : و ما ادراک ما لیلة القدر لیلة القدر خیر من الف شهر .


از ظاهر لفظ آیه چنین برمی‏آید که شب مزبور یکی از شب‏هایی است که در روی زمین دور می‏زند ، و از ظاهر جمله فیها یفرق کل امر حکیم با در نظر داشتن اینکه صیغه مضارع ( یفرق ) استمرار را می‏رساند ، فهمیده می‏شود که شب مزبور همواره در روی کره زمین تکرار می‏شود .


و از ظاهر جمله شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن چنین برمی‏آید که مادامی که ماه رمضان در کره زمین تکرار می‏شود ، آن شب نیز تکرار می‏شود ، پس نتیجه می‏گیریم که شب مزبور همه‏ساله تکرار می‏شود ، و در هر سال قمری در ماه رمضان همان سال یک بار تکرار می‏گردد .


و اما اینکه شب قدر کدامیک از شبهای رمضان است ؟ از آیات قرآن کریم چیزی نمی‏توان استفاده کرد ، ولی در روایات تعیین شده که - ان شاء الله - در بحث روایتی آینده از نظر شما خواهد گذشت .


و مراد از نازل شدن کتاب در شبی مبارک به طوری که از ظاهر آیه انا انزلناه فی لیلة مبارکة و از آیه انا انزلناه فی لیلة القدر و از آیه شهر رمضان الذی انزل فیه القران هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان استفاده می‏شود نزول تمامی قرآن کریم است ، ( چون در همه این آیات تعبیر به انزال شده که به معنای نازل شدن یک باره است) .


پس دیگر نباید اشکال شود به اینکه آیه شریفه و قرانا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث و نزلناه تنزیلا می‏رساند که قرآن به تدریج نازل شده .


و همچنین آیه و قال الذین


ترجمة المیزان ج : 18ص :198


کفروا لو لا نزل علیه القران جملة واحدة کذلک لنثبت به فؤآدک و رتلناه ترتیلا که از ظاهر آن دو برمی‏آید قرآن به تدریج نازل شده ، و آیاتی دیگر مؤید آن است ، مانند آیه فاذا انزلت سورة محکمة و آیه و اذا ما انزلت سورة نظر بعضهم الی بعض و نیز آیاتی دیگر و همچنین روایات بسیاری که متضمن شان نزول آیات است .


برای اینکه ممکن است بگوییم که قرآن کریم دو نوبت نازل شده ، بار اول تمامی آن در یک نوبت ، و این در ماه رمضان و در شب قدر که یکی از شبهای رمضان است .


و بار دوم ، به تدریج و قسمت قسمت در طول بیست و سه سال نبوت و دعوت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) .


و لیکن مطلبی که سزاوار نیست در آن تردید شود این است که قرآن کریم که مرکب از سوره‏ها و آیاتی است ، با اختلافی که بر حسب موارد شخصی و جزئی نزولش در سیاق آن هست ، با این احتمال که یک دفعه نازل شده باشد سازگار نیست ، برای اینکه آیاتی که در باره وقایع شخصی و حوادث جزئی نازل شده ، ارتباط کامل با زمان و مکان و اشخاص و احوال خاصه‏ای دارد که در باره آن اشخاص و آن احوال و در آن زمان و مکان نازل شده ، و معلوم است که چنین آیاتی صادق و درست درنمی‏آید ، مگر آنکه زمان و مکانش برسد ، و واقعه‏ای که در باره‏اش نازل شده رخ بدهد ، به طوری که اگر از آن زمانها و مکانها و وقایع خاصه صرفنظر شود ، و فرض شود که قرآن یک باره نازل شده ، آن وقت قهرا موارد آن آیات حذف می‏شود ، و دیگر بر آنها تطبیق نمی‏کند ، پس ممکن نیست احتمال بدهیم که قرآن کریم به همین هیئت که هست دو بار نازل شده یک بار دفعة و یکجا ، و بار دیگر به تدریج .


پس اگر بخواهیم بگوییم دو بار نازل شده ، لازم می‏شود که قائل به فرق بین این دو دفعه به اجمال و تفصیل بشویم ، همان اجمال و تفصیلی که آیه شریفه کتاب احکمت ایاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر و آیه انا جعلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام


ترجمة المیزان ج : 18ص :199


الکتاب لدینا لعلی حکیم بدان اشاره می‏کند ، که بحثش در تفسیر سوره هود و زخرف گذشت ، و گفتیم که احکام و تفصیل چه معنایی دارد .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : مراد از نزول کتاب در لیله مبارکه این است که ابتدای نزول تدریجی‏اش در شب قدر در ماه رمضان بوده .


و خلاصه ، ابتدای نزول قرآن سوره علق و یا سوره حمد بوده که در شب قدر واقع شده .


از این گفتار به خوبی پیدا است که گوینده آن معتقد بوده که بین نازل شدن قرآن یکباره در شب قدر ، و بار دیگر به تدریج - که آیات سابق بر آن دلالت دارند - منافات وجود دارد ، و حال آنکه خواننده عزیز متوجه شد که هیچ منافاتی در کار نیست .


علاوه بر اینکه خواننده محترم توجه دارد که این تفسیر خلاف ظاهر آیات است .


بعضی دیگر گفته‏اند : قرآن یک نوبت تمامیش به آسمان دنیا نازل شده ، و آن در شب قدر بوده ، و سپس از آسمان دنیا به تدریج و در طول بیست و سه سال دعوت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) به زمین نازل شده .


و این تفسیر از اخباری استفاده شده که در تفسیر آیاتی وارد شده که می‏رساند قرآن یک دفعه نازل شده - که ان شاء الله - آن روایات در بحث روایتی آینده از نظر خواننده خواهد گذشت .


انا کنا منذرین - این جمله در جای تعلیل قرار گرفته ، و دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی قبل از این انذار هم ، بطور مستمر انذار می‏کرده ، و این خود دلالت دارد بر اینکه نزول قرآن از ناحیه خدای سبحان چیز نوظهوری نیست ، چون قرآن یک انذار است ، و انذار سنت همیشگی خدای تعالی است که همواره در امت‏های گذشته از طریق وحی به انبیاء و رسولان جریان داشته ، و دائما انبیایی را مبعوث می‏کرده تا بشر را انذار کنند .


فیها یفرق کل امر حکیم ضمیر در فیها به لیلة برمی‏گردد .


و فرق - که ماده اصلی یفرق است - به معنای جدا کردن چیزی از چیز دیگر است ، به طوری که از یکدیگر متمایز شوند .


و در مقابل این معنا کلمه احکام قرار دارد .


پس امر حکیم عبارت است از امری که الفاظش از


ترجمة المیزان ج : 18ص :200


یکدیگر متمایز نباشد ، و احوال و خصوصیاتش متعین نباشد ، همچنان که آیه و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم نیز به این معنا اشاره دارد .


بنا بر این ، امور به حسب قضای الهی دارای دو مرحله‏اند ، یکی اجمال و ابهام ، و دیگر مرحله تفصیل .


شب قدر هم بطوری که از آیه فیها یفرق کل امر حکیم برمی‏آید ، شبی است که امور از مرحله احکام و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون می‏آیند .


و از جمله امور یکی هم قرآن کریم است ، که در شب قدر از مرحله احکام درآمده ، و نازل می‏شود ، ( یعنی در خور فهم بشر می‏گردد) .


و چه بسا که خدای سبحان پیامبر خود را به جزئیات حوادثی که به زودی در زمان دعوت او در هنگام نزول هر آیه و یا آیات و یا سوره رخ می‏دهد خبر داده ، و نیز آگاه کرده که در باره هر حادثه آیه یا آیاتی نازل می‏شود ، و از همین جهت هر پیشامدی می‏کرده ، منتظر بوده آیه و یا آیاتی در باره آن نازل شود ، پس در حقیقت قرآن یک بار دفعة و یکپارچه بر او نازل شده ، و یکبار هم تدریجا و متفرق .


برگشت این وجه به این است که بگوییم رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) قبل از آنکه قرآن بر زمین نازل شود ، و در مرحله عین و خارج قرار گیرد ، در مرحله‏ای که داشت بهقضاء تفصیلی نازل می‏شد ، بر آن اطلاع و اشراف داشت .


و بنابر این وجه ، دیگر حاجتی نیست که دو مرحله را به عنوان مرحله اجمال و تفصیل که در وجه قبلی بود تقسیم کنیم .


و ظاهر گفتار بعضی از مفسرین این است که خواسته‏اند بگویند : مراد از جمله فیها یفرق کل امر حکیم تفصیل و جداسازی معارف و احکام و سایر جزئیاتی است که در قرآن بیان شده .


ولی این حرف صحیح نیست ، چون از ظاهر جمله فیها یفرق استمرار فهمیده می‏شود .


به عبارت ساده‏تر : از آن استفاده می‏شود که همه امور حکیمه همه‏ساله از یکدیگر جدا می‏شود .


پس مراد از امور حکیمه باید امور تکوینی باشد که در هر شب قدر بعد از احکام ، تفریق و تقسیم می‏شود .


و اما معارف و احکام الهی معنا ندارد که همه‏ساله تفریق و تقسیم شود ، پس اگر مراد از تفریق ، تفریق معارف بود ، جا داشت بفرماید : فیها فرق - در آن شب معارف و احکام فشرده قرآن تجزیه و تقسیم شد .


بعضی دیگر گفته‏اند : حکیم بودن امر ، محکم کردن آن بعد از تجزیه و تفصیل است ، نه محکم بودن آن قبل از تفصیل ، و معنی جمله این است که : خدای تعالی در آن شب قضای


ترجمة المیزان ج : 18ص :201


هر امری را می‏راند ، و آن را محکم می‏کند ، که دیگر زیاده و نقصان و یا هیچ دگرگونگی دیگری نپذیرد .


و لیکن از همه این وجوه روشن‏تر وجهی است که ما بیان کردیم .


أمرا من عندنا انا کنا مرسلین مراد از کلمه أمر در اینجا شان است .


و این کلمه حال از کلمه امر قبلی است ، و معنای جمله این است : در آن شب هر امری تجزیه و تفصیل می‏شود ، در حالی که امری است از جانب ما ، و آغاز شده‏ای از درگاه ما .


ممکن هم هست مراد از این کلمه همان معنای مقابل نهی باشد ، و آن وقت معنایش چنین می‏شود : در آن شب هر أمری به فرمان ما تفصیل داده می‏شود .


و این کلمه چه بهمعنای شان باشد ، و چه به معنای فرمان ، متعلق است به کلمه یفرق .


و نیز ممکن است که بگوییم متعلق است به جمله انزلناه یعنی در حالی که آن نازل شده شانی از ما است و یا به فرمانی از ما نازل شده است .


و جمله انا کنا مرسلین خالی از تایید این احتمال نیست ، و آن را تعلیل می‏کند .


و معنایش این است که : ما آن کتاب را در حالی که امری از ناحیه ما بود نازل کردیم ، چون سنت ما بر فرستادن پیامبران و رسولان جاری است .


رحمة من ربک انه هو السمیع العلیم یعنی نازل کردن آن رحمتی بود از پروردگار تو .


و یا معنایش این است که ما آن را بدین جهت نازل کردیم تا رحمتی از خود را بر مردم افاضه کرده باشیم : و یا این است که نازل کردنش به خاطر آن بود که رحمت پروردگارت اقتضای انزال آن را داشت .


پس کلمه رحمة بنا بر معنای اول ، حال خواهد بود ، و بنا بر معنای دوم و سوم مفعول له ، و بیان علت .


و در کلمه من ربک التفاتی از تکلم مع الغیر به غیبت بکار رفته ، چون خدای تعالی قبلا متکلم مع الغیر فرض شده بود ، می‏فرمود : ما چنین و چنان کردیم .


و در این کلمه غایب فرض شده می‏فرماید از ناحیه پروردگارت .


وجه این التفات این است که اظهار عنایتی در باره رسول گرامی خود فرموده باشد ، چون آن کسی که قرآن را بر آن جناب نازل کرده ، پروردگار او است ، و منذر حقیقی که پیامبر را به سوی مردم فرستاده او است .


انه هو السمیع العلیم - یعنی او شنوای درخواست‏ها ، و دانای حوائج است .


درخواست آنان را می‏شنود ، و حاجت‏شان را که همان اهتداء به هدایت پروردگار تو است می‏داند ، و به همین جهت کتاب نازل می‏کند و رسول ارسال می‏کند ، چون نسبت به


ترجمة المیزان ج : 18ص :202


بندگانش رحمت دارد .


رب السموات و الأرض و ما بینهما ان کنتم موقنین از آنجا که وثنیها معتقد بودند که هر صنف از اصناف خلق ، اله و معبودی جداگانه دارد - حال یا یکی و یا بیشتر - و چه بسا می‏شد که یک طایفه از آنها اله مخصوصی برای خود داشتند ، غیر آن اله که قوم دیگر اتخاذ کرده بودند ، لذا در این آیه شریفه به دنبال جمله من ربک که در آخر آیه قبلی بود ، فرمود : رب السموات ... تا کسی از آنان خیال نکند که ربوبیت خدا نسبت به رسول گرامیش در جمله ربک - پروردگار تو ربوبیت خاصی است ، و قرآن هم قائل به چند ربوبیت است .


و نیز بفهماند که پروردگار رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) همان پروردگار آسمانها و زمین و موجودات بین آندو است ، و به همین جهت دنبال این آیه در آیه بعدی هم فرمود : لا اله الا هو .


ان کنتم موقنین - این اشتراط - همانطور که زمخشری هم گفته - از قبیل اشتراطی است که گاهی خود ما در گفتگوهایمان می‏آوریم ، مثلا می‏گوییم این تحفه و انعام زید است که مردم همه جا از کرم او سخن می‏گویند و سخاوتش را شهرت داده‏اند .


البته اگر داستان بخشش و سخای او را شنیده باشی ، و برایت گفته باشند .


و در حقیقت معنای این اشتراط این است که بفهمانیم سخاوت زید را همه اهل یقین می‏دانند .


در آیه مورد بحث هم معنای اگر اهل یقین بوده باشید همین است که بفهماند خدا همان کسی است که همه اهل یقین او را می‏شناسند ، و می‏دانند که تنها او رب آسمانها و زمین و ما بین آن دو است ، و اگر شما هم از ایشان باشید البته خواهید دید که او رب همه چیز است .


لا اله الا هو یحیی و یمیت ربکم و رب آبائکم الاولین از آنجا که آیه قبلی می‏فهماند که ربوبیت یعنی ملک و تدبیر منحصر در خدای تعالی است ، و نیز چون الوهیت یعنی معبودیت به حق از لوازم ربوبیت است ، لذا دنبالش کلمه توحید را آورد که تمامی آلهه غیر خدا را نفی می‏کند ، و می‏فرماید : لا اله الا هو .


یحیی و یمیت - این دو صفت از خصوصی‏ترین صفات خدای تعالی است که از شؤون تدبیرند ، و در نامبردن آن دو ، نوعی زمینه‏چینی است برای انذار به معاد که به زودی می‏آید .



ترجمة المیزان ج : 18ص :203


ربکم و رب آبائکم الاولین - در این آیه بطور کامل تصریح شده به اینکه خدای تعالی رب ایشان و رب پدران و نیاکان ایشان است پس باید تنها او را بپرستند ، و به خاطر پیروی از پدران در پرستش بت‏ها ، نباید تعلل ورزند ، و عذر و بهانه بیاورند .


و به منظور تکمیل این تصریح ، جمله مورد بحث در سیاق مخاطب آمده و فرموده : رب شما و رب پدران شما .


و این دو جمله ، یعنی جمله یحیی و یمیت و جمله ربکم هر دو خبرند برای مبتدائی که حذف شده ، و تقدیرش هو یحیی و یمیت و نیز هو ربکم است .


بحث روایتی


در مجمع البیان در ذیل جمله انا أنزلناه فی لیلة مبارکة می‏گوید : لیله مبارکه همان شب قدر است .


این معنا از امام باقر و امام صادق (علیه‏السلام‏) روایت شده .


و در کافی به سند خود از علی بن ابراهیم ، از پدرش ، از ابن ابی عمیر ، از عمر بن اذینه ، از فضیل ، و زراره ، و محمد بن مسلم ، از حمران روایت کرده که از امام باقر (علیه‏السلام‏) از این کلام خدا که می‏فرماید انا أنزلناه فی لیلة مبارکة پرسیده ، فرمود : بله ، منظور شب قدر است ، که هر سال در هر ماه رمضان ، در دهه آخر آن تکرار می‏شود ، پس قرآن نازل نشده مگر در شب قدر ، همچنان که خدای تعالی در باره آن می‏فرماید : فیها یفرق کل امر حکیم یعنی در شب قدر هر سال همه امور آن سال که باید تا سال بعد جریان یابد تقدیر می‏شود ، چه خیر و چه شر ، چه اطاعت و چه معصیت ، و چه مولودهایی که باید به عرصه وجود قدم بگذارند ، و چه اجلها و رزقها .


پس هر چه که در آن شب برای آن سال تقدیر شود ، و قضایش رانده شود ، آن قضاء حتمی است ، ولی در عین حال مشیت خدای تعالی در آن دخل و تصرف دارد .


مؤلف : اینکه فرمود آن قضاء حتمی است ، ولی در عین حال مشیت خدای تعالی در آن دخل و تصرف دارد معنایش این است که از نظر اسباب و شرایط حتمی است ، یعنی هیچ سبب و شرطی نمی‏تواند تغییرش دهد ، مگر آنکه خدای تعالی بخواهد .


و در کتاب بصائر از عباس بن معروف ، از سعدان بن مسلم ، از عبد الله بن سنان،


ترجمة المیزان ج : 18ص :204


روایت کرده که گفت : من از او از نیمه شعبان پرسیدم .


گفت من در این باره اطلاعی ندارم ، و لیکن این قدر می‏دانم که چون شب نوزدهم رمضان می‏شود ، ارزاق را تقسیم می‏کنند و اجلها را می‏نویسند ، و سفر حجاج مقدر می‏شود و خدای تعالی توجهی به بندگان خود نموده ، آنان را می‏آمرزد ، مگر کسانی را که مسکر می‏نوشند .


و چون شب بیست و سوم رمضان می‏شود ، هر امر حکیم در آن تجزیه و تفریق می‏گردد و آنگاه آن را امضاء کرده به دست او می‏سپارند .


من پرسیدم به دست چه کسی می‏سپارند ؟ گفت به دست صاحبتان .


و اگر این نبود صاحبتان از حوادث آینده خبری نمی‏داشت .


و در الدر المنثور است که محمد بن نصر ، ابن منذر و ابن ابی حاتم ، از ابن عباس روایت کرده‏اند که در ذیل آیه فیها یفرق کل امر حکیم گفته : در شب قدر آنچه در آن سال باید پیش بیاید نوشته می‏شود ، چه رزق ، چه مرگ و زندگی ، و چه آمدن و نیامدن باران ، حتی این هم نوشته می‏شود که چه کسانی موفق به حج می‏شوند .


مؤلف : در مورد مساله لیلة القدر ، و آنچه که خدا قضایش را در آن می‏راند ، و اینکه لیلة القدر چه شبی است ، روایات بسیار زیادی هست که عمده آنها در سوره قدر از نظر خواننده عزیز می‏گذرد - ان شاء الله تعالی .



ترجمة المیزان ج : 18ص :205


بَلْ هُمْ فی شکٍ یَلْعَبُونَ‏(9) فَارْتَقِب یَوْمَ تَأْتی السمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِینٍ‏(10) یَغْشی النَّاسهَذَا عَذَابٌ أَلِیمٌ‏(11) رَّبَّنَا اکْشِف عَنَّا الْعَذَاب إِنَّا مُؤْمِنُونَ‏(12) أَنی لهَُمُ الذِّکْرَی وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسولٌ مُّبِینٌ‏(13) ثمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مجْنُونٌ‏(14) إِنَّا کاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِیلاًإِنَّکمْ عَائدُونَ‏(15) یَوْمَ نَبْطِش الْبَطشةَ الْکُبرَی إِنَّا مُنتَقِمُونَ‏(16) × وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسولٌ کرِیمٌ‏(17) أَنْ أَدُّوا إِلی عِبَادَ اللَّهِإِنی لَکمْ رَسولٌ أَمِینٌ‏(18) وَ أَن لا تَعْلُوا عَلی اللَّهِإِنی ءَاتِیکم بِسلْطنٍ مُّبِینٍ‏(19) وَ إِنی عُذْت بِرَبی وَ رَبِّکمْ أَن تَرْجُمُونِ‏(20) وَ إِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لی فَاعْتزِلُونِ‏(21) فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلاءِ قَوْمٌ مجْرِمُونَ‏(22) فَأَسرِ بِعِبَادِی لَیْلاً إِنَّکم مُّتَّبَعُونَ‏(23) وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواًإِنهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ‏(24) کمْ تَرَکُوا مِن جَنَّتٍ وَ عُیُونٍ‏(25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ کَرِیمٍ‏(26) وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیهَا فَکِهِینَ‏(27) کَذَلِکوَ أَوْرَثْنَهَا قَوْماً ءَاخَرِینَ‏(28) فَمَا بَکَت عَلَیهِمُ السمَاءُ وَ الأَرْض وَ مَا کانُوا مُنظرِینَ‏(29) وَ لَقَدْ نجَّیْنَا بَنی إِسرءِیلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِینِ‏(30) مِن فِرْعَوْنَإِنَّهُ کانَ عَالِیاً مِّنَ الْمُسرِفِینَ‏(31) وَ لَقَدِ اخْترْنَهُمْ عَلی عِلْمٍ عَلی الْعَلَمِینَ‏(32) وَ ءَاتَیْنَهُم مِّنَ الاَیَتِ مَا فِیهِ بَلَؤٌا مُّبِینٌ‏(33)



ترجمة المیزان ج : 18ص :206


ترجمه آیات


لیکن ایشان در شکی که دارند سرخوشند ( 9) .


پس تو منتظر آن روزی باش که آسمان دودی آشکار بیاورد ( 10) .


دودی که چشم مردم را بگیرد و این عذابی است دردناک ( 11 ) .


(آن وقت است که می‏گویند ) پروردگارا این عذاب را از ما بردار که ایمان خواهیم آورد ( 12) .


اما کجا می‏توانند متذکر شوند با اینکه رسولی بیانگر برایشان آمد و متذکر نشدند ( 13) .


بلکه از او اعراض کرده گفتند دیوانه‏ای است که دیگران تعلیمش داده‏اند ( 14) .


ما مقدار کمی از عذاب را از شما برمی‏داریم ولی شما باز به کفر خود برخواهید گشت ( 15) .


روزی که با گرفتنی سخت و بزرگ می‏گیریم که ما انتقام گیرنده هستیم ( 16) .


ما قبل از این قوم فرعونیان را آزمودیم که رسولی کریم به سویشان آمد ( 17 ) .


که این بندگان خدا ( یعنی بنی اسرائیل ) را به من بسپارید که من رسولی امین هستم ( 18) .


و اینکه بر خدا تکبر نورزید که من با دلیلی روشن نزد شما آمدم ( 19) .


و من به پروردگارم و پروردگار شما پناه می‏برم از اینکه مرا هدف قرار دهید ( 20) .


و اگر به من ایمان نیاورید پس حد اقل از من کناره‏گیری کنید ( 21) .


پس خدای خود را خواند که این قوم مجرمند ( 22) .


(خدایش پیام داد ) پس بندگان مرا شبانه حرکت ده که دنبال خواهید شد ( 23) .


و دریا را همچنان به صورت راهرو بگذار که ایشان لشکری هستند که باید غرق شوند ( 24 ) .


چه بسیار از باغها و چشمه‏ها که از خود بجای گذاشتند ( 25) .


و چه زراعتها و جایگاه‏های کریم ( 26) .


و نعمتها که از آن برخوردار بودند ( 27) .


ما این چنین همه آن اموال را به قومی دیگر ارث دادیم ( 28) .


در حالی که نه آسمان به حال آنان گریست و نه زمین و نه مهلتی به آنان داده شد ( 29) .


و در عین همین احوال بنی اسرائیل را از عذابی خوار کننده نجات دادیم ( 30) .


از فرعون که مردی بلند پرواز و از اسرافگران بود ( 31) .


و ما بنی اسرائیل را با علم و اطلاع بر عالمیان آن روز برگزیدیم ( 32 ) .


و از آیات چیزهایی به آنان دادیم که در آن آزمایشی روشن بود ( 33) .



ترجمة المیزان ج : 18ص :207


بیان آیات


بعد از آنکه در آیات قبل فرمود : قرآن کتابی است مبین که در بهترین شب بر رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) نازل شد ، تا رحمت خدا و انذاری از سوی وی باشد ، اینک در این آیات ارتیاب و تردید مشرکین را در حقانیت قرآن یادآور شده تهدیدشان می‏کند به عذاب دنیا و عذاب روز قیامت ، و به همین منظور داستان فرستادن موسی به سوی فرعون را برایشان مثل می‏آورد که فرعون و قومش او راتکذیب کردند و خدای تعالی غرقشان کرد .


و این قصه خالی از این اشاره نیست که خدای تعالی به زودی با بیرون کردن یاغیان قریش از مکه ، رسولش و مؤمنین را از شر آنها نجات می‏دهد ، و سپس سران قریش را که به تعقیب رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنین برمی‏خیزند هلاک می‏نماید .


بل هم فی شک یلعبون ضمیر جمع هم به قوم رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) برمی‏گردد ، یعنی مردمی که معاصر آن جناب بودند .


و کلمه بل اعراض از مطلبی است که حذف شده ، مطلبی که سیاق قبلی می‏فهماند چیست ، و تقدیرش این است که ایشان با این حرفها ، یعنی رسالت رسول و اوصاف کتابی که بر او نازل شده صاحب یقین و دارای ایمان نمی‏شوند ، بلکه همچنان در شک و ریب می‏مانند ، و سرگرم بازی با اشتغالات دنیوی خود هستند .


این نظریه ما بود در معنای بل ، ولی زمخشری گفته : این کلمه اعراض از جمله ان کنتم موقنین است .


فارتقب یوم تاتی السماء بدخان مبین یغشی الناس کلمه فارتقب امر از باب ارتقاب است ، و ارتقاب به معنای انتظار است .


می‏فرماید : منتظر روزی باش که آسمان دودی آشکار بیاورد .


و این تهدیدی است به عذابی که از هر سو مردم را فرا می‏گیرد .


مفسرین در اینکه منظور از این عذاب چیست اختلاف کرده‏اند : بعضی گفته‏اند : مراد همان قحطی است که اهل مکه بدان مبتلا شدند ، چون بعد از


ترجمة المیزان ج : 18ص :208


آنکه بر کفر خود و بر آزار رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنین اصرار ورزیدند ، رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) نفرینشان کرد و عرضه داشت : بار الها آنها را به قحطیی نظیر قحطی زمان یوسف گرفتارشان فرما .


بدنبال این نفرین دیگر زمین گیاه نرویانید ، و قریش به قحطی شدیدی دچار شدند ، به طوری که افراد از شدت گرسنگی گویی دودی جلو چشمشان را گرفته و آسمان را پر از دود می‏دیدند .


و برای سد جوع مردار و استخوان می‏خوردند ، تا آنکه نزد رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) رفته ، عرضه داشتند : ای محمد ! تو آمده‏ای تا بشر را به صله رحم دعوت کنی ، اینک قوم تو و ارحامت دارند می‏میرند ، و آنگاه وعده دادند که اگر این گرانی و قحطی برطرف شود به وی ایمان خواهند آورد .


پس رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) دعا کرد و از خدا خواست تا نعمت را بر آنان فراخ و فراوان کند ، و خدا هم دعایش را مستجاب نمود .


اما مردم دوباره به کفر قبلیشان برگشته ، عهد خود بشکستند .


بعضی دیگر گفته‏اند : دخان مذکور در این آیه از علامتهای قیامت است که هنوز محقق نشده ، و قبل از قیام قیامت محقق می‏شود .


و دود در گوشهای مردم داخل می‏شود ، به طوری که سرهایشان مانند سر گوسفند بریان می‏گردد ، اما مؤمنین تنها دچار زکام می‏شوند ، و زمین تمامیش مانند خانه‏ای بدون روزنه می‏شود که در آن آتش افروخته و دود به راه انداخته باشند .


زمین چهل روز چنین حالتی به خود می‏گیرد .


بعضی هم چه بسا گفته باشند که : مراد از روزی که دود بیاورد ، روز فتح مکه است ، که لشکر اسلام وارد آن شد ، و دود اجاقهایشان فضای مکه را پر کرد ، و تاریک ساخت .


و چه بسا بعضی دیگر گفته باشند : مراد از آن ، روز قیامت است ، و این دو قول یعنی قول سوم و چهارم به طوری که ملاحظه می‏فرمایید چندان قابل قبول نیست .


یغشی الناس - یعنی دودی است که از هر طرف بر مردم احاطه می‏یابد .


و مراد از ناس بنا بر قول اول ، اهل مکه ، و بنابر قول دوم عموم مردم است .



ترجمة المیزان ج : 18ص :209


هذا عذاب الیم ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون این جمله حکایت گفتار مردمی است که دچار عذاب دخان شدند ، و معنایش این است که در آن روز که آسمان دودی آشکارا می‏آورد ، مردم می‏گویند : پروردگارا این عذاب را از ما بردار که ایمان خواهیم آورد .


و در این گفتار خود ، هم به ربوبیت خدا اعتراف می‏کنند و هم اظهار ایمان می‏کنند که ما به این دعوت حقت ایمان می‏آوریم .


انی لهم الذکری و قد جاءهم رسول مبین یعنی از کجا می‏توانند متذکر شوند ، و به حق اعتراف کنند ، در حالی که این حق را رسولی آشکارا آورد ، و مع ذلک به آن ایمان نمی‏آورند ، رسولی که رسالتش بسیار روشن بود و جای هیچ شکی در آن نبود .


و خلاصه این آیه شریفه به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) اعلام می‏دارد که اینان در وعده‏ای که می‏دهند راست نمی‏گویند .


ثم تولوا عنه و قالوا معلم مجنون کلمه تولوا جمع ماضی از مصدر تولی است ، که به معنای پشت کردن و اعراض است .


و ضمیر در عنه به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) برمی‏گردد .


و جمله معلم مجنون دو خبر است برای مبتدائی که حذف شده ، و تقدیرش هو معلم و مجنون است .


و معنایش این است که : سپس از رسول اعراض کرده گفتند : او معلم است ، یعنی دیگران یادش داده‏اند و مجنون است یعنی جن او را آسیب زده .


پس هم به آن جناب تهمت زدند که دیگران یادش داده‏اند ، و او به دروغ سخنان خود را به خدا نسبت می‏دهد ، همچنان که در آیه و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر نیز این تهمت را نقل کرده ، و هم اینکه تهمت زدند که جن به عقل او آسیب رسانده و در نتیجه عقلش اختلال یافته .


انا کاشفوا العذاب قلیلا انکم عائدون یعنی ما عذاب را برای مدتی برمی‏داریم و لیکن شما ایمان نخواهید آورد ، و دوباره به کفر خود برمی‏گردید و تکذیب خود را از سر می‏گیرید .


البته این در صورتی است که قول اول در تفسیر آیه یوم تاتی السماء بدخان مبین را اختیار کنیم که می‏گفت منظور از دخان ، عذاب مشرکین در روز فتح مکه است،و این آیه مانند جمله أنی لهم الذکری ... صدق گفتار و وعده مشرکین را رد می‏کند ، و این رد را تاکید می‏نماید .



ترجمة المیزان ج : 18ص :210


و اما بنا بر قول دوم که منظور از دخان یکی از علامتهای نزدیک قیامت بود معنایی که از آیه نزدیک‏تر به ذهن باشد این است که : شما به سوی عذاب روز قیامت برمی‏گردید .


یوم نبطش البطشة الکبری انا منتقمون کلمه بطش به طوری که راغب گفته - به معنای چیزی را با صولت گرفتن است .


و منظور از روزی که خدا کفار به بطشی بزرگ بطش می‏کند بنا بر تفسیر اول آیه یوم تاتی السماء بدخان مبین روز جنگ بدر است ، که خدا کفار را هلاک کرد .


و بنا بر تفسیر دوم ، روز قیامت است .


و چه بسا توصیف بطشه با کلمه کبری مؤید همین تفسیر دوم باشد ، چون این توصیف ، بطشه را بطشه‏ای معرفی می‏کند که بزرگتر از آن تصور نمی‏شود ، و چنین بطشه‏ای همان بطشه روز قیامت است که عذابش از هر عذابی سخت‏تر است ، همچنان که قرآن کریم فرموده : فیعذبه الله العذاب الاکبر کما اینکه پاداش قیامت هم بزرگترین پاداش است ، و در آن باره می‏فرماید : و لاجر الآخرة اکبر .


و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون و جاءهم رسول کریم کلمه فتنا ماضی از مصدر فتنه است .


و فتنه به معنای امتحان و ابتلاء است تا به وسیله آن حقیقت آن چیزی که مورد امتحان واقع شده روشن گردد .


و رسول کریم موسی (علیه‏السلام‏) است کریم کسی را گویند که متصف به خصال حمیده باشد .


راغب می‏گوید : لفظ کریم چون صفت خدای عز و جل قرار گیرد نامی از احسان و انعام‏های روشن او می‏شود ، همچنان که در آیه ان ربی غنی کریم واقع شده .


و چون صفت انسانی قرار گیرد اسم می‏شود برای اخلاق و افعال پسندیده که به وسیله عمل ظاهری جلوه می‏کند .


البته کسی را کریم نمی‏گویند مگر وقتی که عملی حاکی از کرامت نفسش از او سربزند .


و نیز گفته : هر چیزی که در نوع خودش شرافتی داشته باشد آن را هم کریم می‏گویند و از این بابت است که خدای سبحان می‏فرماید : و انبتنا فیها من کل زوج کریم ، و نیز می‏فرماید : و زروع و مقام کریم ، انه لقرآن کریم ، و قل لهما قولا کریما .


أن أدوا الی عباد الله انی لکم رسول أمین این آیه تفسیری است برای آمدن رسول در جمله و جاءهم رسول کریم چون معنای


ترجمة المیزان ج : 18ص :211


آمدن رسول تبلیغ رسالت است ، نه اینکه از جایی بیاید .


و از جمله پیامهای الهی و رسالت‏های موسی به فرعون و قوم اویکی این بوده که بنی اسرائیل را به دست موسی بسپارند .


و از آزار و شکنجه آنان دست بردارند .


و مراد از کلمه عباد الله همان بنی اسرائیل است ، و اگر از آنان این طور تعبیر کرده برای این بوده که هم نسبت به آنان اظهار ترحمی کرده باشد ، و هم به فرعونیان فهمانده باشد که استکباری که نسبت به بنی اسرائیل می‏کنید ، و تعدی و تجاوزی که به حقوق آنان روا می‏دارید خود استکبار بر خدا است ، برای اینکه بنی اسرائیل بندگان خدایند .


و در جمله انی لکم رسول امین که موسی خود را به امانت توصیف می‏کند ، این احتمال دفع شده که : مبادا در رسالتش خیانت کند و مامور نجات بنی اسرائیل از سیطره فرعونیان و بیرون کردن آنان از سرزمین فرعونیان نباشد ، و از پیش خود این ادعاها را کند .


همچنان که بنا به حکایت قرآن ، فرعون این احتمال را در ذهن قومش تقویت می‏کرد و به بزرگان قوم خود می‏گفت : ان هذا لساحر علیم یرید ان یخرجکم من ارضکم بسحره .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : کلمه عباد الله ندایی است به فرعون و قومش ، و تقدیرش ان أدوا الی ما آمرکم به یا عباد الله می‏باشد ، یعنی ای بندگان خدا آنچه دستورتان می‏دهم عمل کنید .


لیکن این تفسیر خیلی مناسب نیست .


چون کلمات زیادی تقدیر گرفته شده که خلاف ظاهر است .


و ان لا تعلوا علی الله انی آتیکم بسلطان مبین یعنی با تکذیب رسالت من و اعراض از آنچه خدا دستورتان می‏دهد بر خدا تجبر و تکبر مکنید ، چون تکذیب یک رسول در رسالتش استعلاء و تجبر بر کسی است که آن رسول را فرستاده .


و دلیل بر اینکه مراد این است ، تعلیل نهی مذکور است با جمله انی آتیکم بسلطان مبین چون معنای این جمله این است که آیات و یا معجزاتی که من آورده‏ام دلالتش بر نبوت و رسالت من بارز و روشن است .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : در این جمله فصاحت و شیرینی تعبیر به کار رفته ، چون از یک سو بین اداء رسالت و امانت جمع کرده ، و از سوی دیگر بین علو و سلطان .



ترجمة المیزان ج : 18ص :212


و انی عذت بربی و ربکم أن ترجمون یعنی من به خدای تعالی پناه می‏برم از اینکه مرا سنگسار کنید ، و نتیجه این پناهندگی من این است که شما قادر نیستید که سنگسارم کنید .


ظاهرا این جمله اشاره باشد به تامینی که پروردگارش به او داده بود ، چون قبل از آنکه موسی (علیه‏السلام‏) به سوی فرعونیان روانه شود ، به حکایت قرآن که فرموده قالا ربنا اننا نخاف ان یفرط علینا أو أن یطغی قال لا تخافا اننی معکما أسمع و أری خداوند او را مطمئن کرده بود ، چه در این آیه موسی و هارون عرضه داشتند : ما می‏ترسیم فرعون به ما تجاوز کند ، و یا طغیان بورزد ، خدای تعالی فرمود : نترسید که من با شما هستم ، و هر چه شما بشنوید و ببینید می‏شنوم و می‏بینم .


با بیانی که گذشت این معنا روشن شد که گفتار بعضی از مفسرین که گفته‏اند : پناه بردن موسی به خدا قبل از آن بوده که خدای تعالی با جمله فلا یصلون الیکما خبر از ناتوانی آنها به رجم موسی بدهد سخن درستی نیست .


و ان لم تؤمنوا لی فاعتزلون یعنی : و اگر ایمان نمی‏آورید پس از منکناره‏گیری کنید ، نه دوستی کنید ، و نه دشمنی ، نه به خیر متعرض من شوید ، و نه به شر .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : مراد از فاعتزلون این است که از من دور شوید و با من رابطه نداشته باشید .


ولی این معنای بعیدی است .


فدعا ربه أن هؤلاء قوم مجرمون یعنی موسی پروردگار خود را خواند که : خدایا این قوم مردمی مجرمند .


و در این دعایش علت آن را مجرم بودن آنها معرفی می‏کند ، جرمی که بخاطر آن مستحق هلاکت بودند ، ولی در این جمله نیامده که از خدا چه خواسته است ، ولی از جمله بعدی که پاسخ خدای تعالی به موسی است ، فهمیده می‏شود که وی درخواست هلاکت ایشان را کرده .


فاسر بعبادی لیلا انکم متبعون کلمه اسر امر از مصدر اسراء است که به معنای سیر شبانه است ، در نتیجه


ترجمة المیزان ج : 18ص :213


کلمه لیلا تاکید و تصریح به معنای آن کلمه است .


و منظور از کلمه عبادی بنی اسرائیل است .


و معنای جمله انکم متبعون این است که : همین که بنی اسرائیل را شبانه حرکت دهی فرعونیان تعقیبتان خواهند کرد .


و این جمله در حقیقت جمله‏ای استینافی است ، که منظور از ذکر آن فقط پیشگویی حادثه‏ای است که به زودی بعد از اسراء واقع می‏شود .


و در این آیه با حذف کلماتی ایجاز به کار رفته و تقدیر کلام چنین است : أسر بعبادی لیلا انکم متبعون یتبعکم فرعون و جنوده - شبانه بندگان مرا در شب حرکت بده که شما تعقیب خواهید شد ، فرعون و لشکریانش شما را تعقیب خواهند کرد .


و اترک البحر رهوا انهم جند مغرقون راغب در مفردات گفته : کلمه رهوا به معنای ساکنا است .


و معنای جمله و اترک البحر رهوا این است که از دریا به آرامش بگذر .


بعضی گفته‏اند : کلمه رهو به معنای وسعت راه است .


و این معنا صحیح است .


و جمله انهم جند مغرقون تعلیل جمله و اترک البحر رهوا است .


و در این کلام حذف و ایجاز به کار رفته و تقدیر آن چنین است : فاسر بعبادی لیلا یتبعکم فرعون و جنوده حتی اذا بلغتم البحر فاضر به بعصاک لینفتح طریق لجوازکم فجاوزوه و اترکه ساکنا او مفتوحا علی حاله فیدخلونه طمعا فی ادراککم فهم جند مغرقون - ای موسی بندگان مرا شبانه حرکت بده تا فرعون و لشکریانش به تعقیب شما برخیزند ، شما به دریا می‏رسید ، با عصا به دریا بزن تا راهی برای عبورتان باز شود ، همین که از دریا گذشتی ، آب را همچنان ساکن و یا همچنان باز و به حال خود بگذار تا فرعونیان برسند ، و به امید رسیدن به بنی اسرائیل داخل دریا شده همگی غرق شوند .


کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمة کانوا فیها فاکهین کذلک کلمه کم تکثیر را افاده می‏کند ، و به جمله چنین معنا می‏دهد : چه بسا از باغها و چشمه‏ها و زراعتها که به جا گذاشتند .


و جمله من جنات ... بیان چیزهایی است که به جای گذاشتند .


و منظور از مقام کریم قصرها و خانه‏های زیبای فرعونیان ، و منظور از نعمة - به فتح نون - تنعم است .


و این کلمه مانند کلمه ضربة که به معنای یکبار زدن است ، یکبار تنعم را می‏رساند ، ولی اگر به کسره نون خوانده شود ، نوعی از تنعم را افاده


ترجمة المیزان ج : 18ص :214


می‏کند ، مانند کلمه جلسة - به کسر جیم - که به معنای نوعی نشستن است .


مفسرین کلمه نعمة را در این آیه تفسیر کرده‏اند به آنچه که وسیله تنعم است و این تفسیر با کلمه ترک مناسب‏تر است .


و کلمه فاکهین از ماده فکاهة به معنای حدیث نفس گرفته شده ، و شاید مراد از آن در اینجا تمتع باشد ، همانطور که مردم از فاکهه ( انواع میوه‏ها ) تمتع می‏برند .


و کلمه کذلک به قول بعضی از مفسرین به معنای الامر کذلک - مطلب از این قرار است می‏باشد .


بعضی - دیگر گفته‏اند : معنایش این است که ما در باره هر که بخواهیم هلاکش کنیم این چنین عمل می‏کنیم .


و بعضی دیگر گفته‏اند : کلمه مذکور اشاره است به بیرون راندنی که از کلام سابق استفاده می‏شد ، و معنایش این است که ما این طور ایشان را از مصر بیرون راندیم .


ممکن هم هست کلمه کذلک حال باشد از مفعول کلمه ترکوا که حذف شده و معنایش این است که : بسیاری از چیزها را به حال خود ترک کردند و رفتند - و خدا داناتر است .


و اورثناها قوما اخرین ضمیر ها به مفعول ترکوا که گفتیم حذف شده و با جمله من جنات بیان شده برمی‏گردد ، و معنای جمله روشن است .


فما بکت علیهم السماءو الأرض و ما کانوا منظرین نه آسمان به حال آنان گریه کرد و نه زمین و نه خدا مهلتشان داد .


منظور از گریه کردن آسمان و زمین بر چیزی که فوت شده کنایه از این است که آسمان و زمین از فوت و نابودی آن تغییر حالت نمی‏دهند و متاثر نمی‏شوند .


و در آیه مورد بحث هم کنایه است از اینکه هلاکت قوم فرعون هیچ اهمیتی برای خدا نداشت ، چون در درگاه خدا خوار و بی مقدار بودند .


و به همین جهت هلاکتشان هیچ اثری در عالم نداشت .


و جمله و ما کانوا منظرین کنایه است از سرعت جریان قضای الهی و قهر ربوبی در باره آنان ، و اینکه هیچ مانعی جلو این جریان را نگرفت ، و هیچ چیزی چاره آن را نکرد و آن را بر طرف نساخت تا به وسیله یکی از این امور تاخیری در قضای الهی رخ دهد .



ترجمة المیزان ج : 18ص :215


و لقد نجینا بنی اسرائیل من العذاب المهین ما بنی اسرائیل را از عذاب خوار کننده نجات دادیم ، که عبارت است از اسارت در دست فرعونیان که فرزندانشان را سرمی‏بریدند ، و زنان و دختران را زنده می‏گذاشتند ، و نیز بلاهای دیگر .


من فرعون انه کان عالیا من المسرفین جمله من فرعون بدل است از جمله من العذاب حال یا به اینکه مضافی از آن حذف شده که تقدیرشمن عذاب فرعون بوده ، و یا اینکه چیزی حذف نشده و خود فرعون برای مبالغه عین عذاب قرار داده شده و معنای جمله انه کان عالیا من المسرفین این است که : فرعون مردی متکبر و از اهل اسراف و تجاوز از حد بود .


و لقد اخترناهم علی علم علی العالمین یعنی ما بنی اسرائیل را با علمی که به استحقاق آنان داشتیم ، برگزیدیم .


و این معنا از سیاق فهمیده می‏شود .


و مراد از عالمین تمامی امت‏های عالم است .


البته این در صورتی است که مراد از اختیار اختیار از بعضی جهات باشد ، مانند زیاد داشتن انبیاء ، چون آنها از سایر امت‏ها انبیاء بیشتری داشتند .


و نیز این امتیاز را داشتند که سالهایی طولانی در بیابان سرگردان شدند ، و در طول آن مدت ابر آسمان برایشان سایه می‏افکند ، و طعامشان من و میوه‏شان سلوی بود ، و امتیازاتی دیگر از این قبیل .


و اما اگر اختیار از تمامی جهات باشد در این صورت منظور از عالمین اهل زمانه خود آنها می‏باشد .


چون بطور مسلم بنی اسرائیل بر امت اسلام برتری ندارند ، برای اینکه امت اسلام به حکم آیه شریفه کنتم خیر امة اخرجت للناس و نیز آیه شریفه هو اجتبیکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج بر تمامی امت‏های عالم برتری و فضیلت دارد .


و آتیناهم من الآیات ما فیه بلاء مبین .


کلمه بلاء به معنای آزمایش و امتحان است ، و معنای آیه این است که : ما از آیات و معجزات نمونه‏هایی به بنی اسرائیل دادیم که در آنها امتحانی روشن بود .


و خلاصه معجزاتی برای آنان آوردیم که نمونه‏اش در هیچ امتی نبود ، و به همین جهت امت بنی اسرائیل


ترجمة المیزان ج : 18ص :216


آزمایشی روشن شدند .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : در این آیه اشاره‏ای است به این که غیر از آن معجزات امور دیگری هم بوده که در آزمودن بنی اسرائیل نظیر معجزه بوده است .


و در این که در ذیل این ماجرا چهار آیه را آورده که از جمله و لقد نجینا بنی اسرائیل شروع شده ، و به جمله بلاء مبین ختم می‏شود ، نوعی دلخوشی است که به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) می‏دهد ، و اشاره می‏کند به اینکه خدای تعالی به زودی او و مؤمنین به او را از فراعنه مکه نجات می‏دهد ، و بر کفار برمی‏گزیند ، و زمین را در اختیارشان قرار می‏دهد ، تا ببیند که چگونه عمل می‏کنند .


بحث روایتی


از جوامع الجامع نقل شده که در تفسیر آیه فارتقب یوم تاتی السماء بدخان مبین گفته است که در معنای دخان اختلاف شده ، بعضی گفته‏اند : دودی است قبل از قیام قیامت از آسمان می‏آید و داخل گوشهای کفار می‏شود ، به طوری که سر آنها مانند سر کباب شده می‏شود ، ولی مؤمنین از آن دود تنها دچار حالتی نظیر زکام می‏گردند ، و روی زمین با همه وسعتش مانند اطاقی در بسته می‏شود که در آن کاه دود کرده باشند ، و این وضع تا چهل روز ادامه می‏یابد - این معنا از علی و ابن عباس و حسن روایت شده .


مؤلف : این حدیث را الدر المنثور هم از همان نامبردگان نقل کرده .


و نیز از حذیفة بن یمان و ابی سعید خدری از رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) ، و نیز از ابن عمر بدون ذکر نام رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) آورده است .


و در تفسیر قمی در ذیل همین آیه گفته است : این در وقتی است که اهل رجعت از قبور درآیند ، در آن روز تمامی مردم در ظلمت فرو می‏روند ، و می‏گویند که این عذاب الیمی است ، پروردگارا این عذاب را از ما برطرف کن که ما دارای ایمانیم .


و در مجمع البیان آمده که زرارة بن اعین از امام صادق (علیه‏السلام‏) روایت کرده که


ترجمة المیزان ج : 18ص :217


آن جناب فرمود : آسمان بر یحیی پسر زکریا و بر حسین بن علی (علیهماالسلام‏) چهل روز گریه کرد .


عرضه داشتم گریه آسمان چه بود ؟ فرمود آفتاب با سرخی طلوع می‏کرد ، و با سرخی هم غروب می‏نمود .


و در الدر المنثور است که ابن ابی حاتم از عبید المکتب از ابراهیم روایت کرده که گفت : از روزی که دنیا خلق شده آسمان نگریسته ، مگر به حال دو نفر .


شخصی از عبید پرسید آیا جز این است که آسمان و زمین به حال مؤمن می‏گریند ؟ گفت : این در همان محلی است که مؤمن در آنجاست ، و اعمالش از آنجا به آسمان بالا می‏رود ، و اما هیچ می‏دانی که معنای گریستن آسمان در این آیه چیست ؟ گفت : نه .


گفت آسمان سرخ می‏شود و گلگون می‏گردد ، و این دو نوبت شده ، یکی در آن وقتی که یحیی بن زکریا کشته شد ، و آسمان خون ببارید ، و یکی هم در وقتی که حسین بن علی (علیهماالسلام‏) کشته شد که در آن روز نیز آسمان سرخ شد .


و در فقیه به سند خود از امام صادق (علیه‏السلام‏) روایت آورده که فرموده : وقتی مؤمن می‏میرد نقاط مختلف زمین که مؤمن در آن نقاط خدا را عبادت می‏کرده بر او می‏گریند .


و نیز از درهای آسمان آن دری که اعمالش از آن به سوی بالا صعود می‏کرده ، و نیز محل سجده‏اش بر او می‏گرید .


مؤلف : و در این معنا و در معنای دو روایت سابق روایات دیگری از طرق شیعه و طرق اهل سنت نقل شده .


و اگر در معنای گریه آسمان و زمین اساس را همین ظاهر روایات قرار دهیم دیگر احتیاجی نیست به اینکه گریه آن دو را حمل کنیم بر کنایه تخییلیه .


و در تفسیر قمی در ذیل جمله و قالوا معلم مجنون آمده که این سخن را وقتی گفتند که دیدند هنگام نزول وحی به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) حالت غشوه و بیهوشی به او دست می‏دهد ، لذا گفتند او مجنون ( جن زده ) است .



ترجمة المیزان ج : 18ص :218


إِنَّ هَؤُلاءِ لَیَقُولُونَ‏(34) إِنْ هِی إِلا مَوْتَتُنَا الأُولی وَ مَا نحْنُ بِمُنشرِینَ‏(35) فَأْتُوا بِئَابَائنَا إِن کُنتُمْ صدِقِینَ‏(36) أَ هُمْ خَیرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْأَهْلَکْنَهُمْإِنهُمْ کانُوا مجْرِمِینَ‏(37) وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَیْنهُمَا لَعِبِینَ‏(38) مَا خَلَقْنَهُمَا إِلا بِالْحَقّ‏ِ وَ لَکِنَّ أَکثرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏(39) إِنَّ یَوْمَ الْفَصلِ مِیقَتُهُمْ أَجْمَعِینَ‏(40) یَوْمَ لا یُغْنی مَوْلی عَن مَّوْلًی شیْئاً وَ لا هُمْ یُنصرُونَ‏(41) إِلا مَن رَّحِمَ اللَّهُإِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏(42) إِنَّ شجَرَت الزَّقُّومِ‏(43) طعَامُ الأَثِیمِ‏(44) کالْمُهْلِ یَغْلی فی الْبُطونِ‏(45) کَغَلی الْحَمِیمِ‏(46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلی سوَاءِ الجَْحِیمِ‏(47) ثمَّ صبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ‏(48) ذُقْ إِنَّک أَنت الْعَزِیزُ الْکرِیمُ‏(49) إِنَّ هَذَا مَا کُنتُم بِهِ تَمْترُونَ‏(50) إِنَّ الْمُتَّقِینَ فی مَقَامٍ أَمِینٍ‏(51) فی جَنَّتٍ وَ عُیُونٍ‏(52) یَلْبَسونَ مِن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَقَبِلِینَ‏(53) کذَلِک وَ زَوَّجْنَهُم بحُورٍ عِینٍ‏(54) یَدْعُونَ فِیهَا بِکلّ‏ِ فَکِهَةٍ ءَامِنِینَ‏(55) لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْت إِلا الْمَوْتَةَ الأُولیوَ وَقَاهُمْ عَذَاب الجَْحِیمِ‏(56) فَضلاً مِّن رَّبِّکذَلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏(57) فَإِنَّمَا یَسرْنَهُ بِلِسانِک لَعَلَّهُمْ یَتَذَکرُونَ‏(58) فَارْتَقِب إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ‏(59)


ترجمه آیات


این مشرکین خواهند گفت ( 34) .



ترجمة المیزان ج : 18ص :219


مرگی بجز همین مرگ اول نداریم و ما مبعوث شدنی نیستیم ( 35) .


اگر هستیم و شما راست می‏گویید پدران گذشته ما را زنده کنید ( 36) .


آیا آنها بهتر بودند یا قوم تبع پادشاه یمن و کسانی که قبل از آنان بودند .


ما همه را هلاک کردیم چون مردمی مجرم بودند ( 37) .


آری ما آسمانها و زمین و ما بین آن دو را به بازی نیافریدیم ( 38) .


نیافریدیمشان مگر به حق و لیکن بیشتر مردم نمی‏دانند ( 39) .


به یقین که روز فصل میعاد همه آنان است ( 40) .


روزی که هیچ دوستی هیچ باری از دوست خود نمی‏کشد و به هیچ وجه یاری نمی‏شوند ( 41) .


مگر کسی که خدایش رحم کند که او عزیز و رحیم است ( 42) .


به یقین درخت زقوم ( 43) .


طعام گنه دوستان است ( 44) .


مانند سرب آب شده که در شکم غلیان کند ( 45) .


آنهم غلیانی چون آبجوش ( 46) .


بگیرید او را و وسط دوزخ بکشید ( 47) .


و سپس از عذاب جوشان بر سرش بریزید ( 48) .


(و به وی بگویید ) بچش که تو همان نازپرورده گردن‏کشی هستی ( 49) .


براستی این همان است که عمری در باره آن در شک بودید ( 50) .


براستی مردم با تقوی در مقامی امین هستند ( 51) .


در بهشت‏ها و چشمه‏سارها ( 52) .


جامه‏های نازک و کلفت از ابریشم به تن کرده روبروی هم می‏نشینند ( 53) .


آری این چنین - و علاوه بر این از حور عین به ازدواجشان درمی‏آوریم ( 54) .


هر میوه‏ای که بخواهند با کمال امنیت طلب می‏کنند ( 55 ) .


در بهشت ، دیگر طعم مرگ را نمی‏چشند مرگشان همان مرگ اول بود و خدا از عذاب دوزخ حفظشان می‏کند ( 56) .


این فضلی است از ناحیه پروردگارت و رستگاری عظیم هم همین است ( 57) .


ما درک آن را به زبان تو ساده کردیم تا شاید متذکر شوند ( 58) .


پس منتظرش باش که ایشان نیز منتظرند ( 59) .



ترجمة المیزان ج : 18ص :220


بیان آیات


بعد از آنکه کفار را به عذاب دنیوی و سپس به عذاب اخروی انذار و تهدید کرد و در عذاب دنیوی به ماجرای قوم فرعون تمثل جست که موسی از طرف پروردگارش به رسالت به سویشان گسیلشد ، و مردم او را تکذیب کردند ، و در نتیجه غرق گشته و منقرض شدند ، اینک در این آیات به عذاب اخروی آنان پرداخته ، و انکار معاد را از ایشان حکایت می‏کند که معتقد بودند به اینکه بعد از مرگ اولی دیگر حیاتی نیست ، و آنگاه بر اثبات معاد احتجاج می‏کند و برهان اقامه می‏نماید ، و سپس به پاره‏ای از عذابهای آخرت که به زودی مجرمین بدان مبتلا می‏شوند و نیز به پاره‏ای از نعمت‏های دائمی که متقین به آن می‏رسند اشاره می‏کند ، و در اینجاست که سوره با تذکر همان مطلبی که با آن آغاز شده بود یعنی نزول کتاب به منظور تذکر خلق و دستور به انتظار کشیدن رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) خاتمه می‏یابد .


ان هؤلاء لیقولون ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین در این آیه به آغاز کلام که می‏فرمود : بل هم فی شک یلعبون بازگشت شده .


و اشاره هؤلاء اشاره به قریش و سایر اعراب وثنی مسلک و منکرین معاد است .


و این که گفتند : ان هی الا موتتنا الاولی منظورشان از آن این است که بعد از مرگ زندگی دیگری نیست ، و معلوم است که لازمه نبودن زندگی بعد از مردن نبودن معاد است ، به دلیل اینکه بعد از آنکه گفتند چیزی ماورای مرگ اولمان نیست اضافه کردند و ما نحن بمنشرین یعنی ما مبعوث نخواهیم گردید ، همچنان که در کشاف گفته : وقتی گفته می‏شود أنشر الله الموتی و نشرهم معنایش این است که خداوند مردگان را مبعوث کرد .


پس اینکه گفتند : ان هی الا موتتنا الاولی ضمیر هی در آن ضمیر عاقبت و نهایت است ، و معنایش این است که عاقبت امر ما و نهایت وجود و حیات ما نیست مگر همان مرگ اولمان که با آن مرگ نابود می‏شویم ، و دیگر بعد از آن ابدا حیاتی نخواهیم داشت .


و در اینکه چرا در آیه شریفه موت را مقید به کلمه اولی کرده ، بعضی از


ترجمة المیزان ج : 18ص :221


مفسرین چنین توجیه کرده‏اند که قید مزبور احترازی نیست ، یعنی نمی‏خواهد در مقابل موتهای دیگر موت اول را اثبات ، و بقیه را نفی کند ، چون هیچ ملازمه‏ای بین موت اول و موت دیگر یا بین موت اول و موت دوم نیست ، چون ممکن است موت اول باشد ، و این موت ، دومی نداشته باشد و در مقابلش موت دیگری نباشد .


در این بین وجه دیگری هست که آن را زمخشری در کشاف آورده ، می‏گوید : حال اگر بگویی نزاع بین دین توحید و کیش وثنیت بر سر حیات دوم یعنی حیات بعد از مرگ بود ، نه در باره مرگ دوم ، تا آنها بگویند غیر از مرگ اول دیگر چیزی نیست ، با اینکه باید گفته باشند غیر از حیات اول حیاتی دیگر نیست ، و ما بعد از حیات اول دیگر مبعوث نمی‏شویم ، همچنان که در جای دیگر قرآن مرام آنها را همینطور حکایت کرده و فرموده : ان هی الا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین .


و خلاصه اشکال این شد که معنای موتتنا الاولی چیست ، مگر بحث در این بود که ما مرگ دیگری هم داریم ، تا بگویند : نه همان مرگ اولی است و لا غیر ؟ در پاسخ می‏گویم : - و الله الموفق للصواب - معنایش این است که همانطور که قبلا مرگی داشتید و به دنبال آن حیاتی باز هم مرگی در پی دارید و به دنبالش حیاتی ، همچنان که در آیه و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم به این معنا است مشرکین هم که منکر معادند گفته‏اند : نه غیر از مرگ اولی چیزی نیست .


و منظورشان این است که مرگی که دنبالش حیاتی باشد غیر از همان مرگ اولی که به دنبالش زندگی دنیا قرار دارد نیست ، دیگر چنین مرگی در پی نداریم ، مرگی که در پی داریم مرگی است که دنبالش حیات نیست ، در نتیجه این آیه همان مطلبی را بیان می‏کند که آیه : ان هی الا حیاتنا الدنیا آن را بیان می‏کرد .


این بود گفتار زمخشری در کشاف .


ممکن هم هست ما آیه را به وجه سومی توجیه کنیم ، و بگوییم : این گفتار مشرکین بعد از شنیدن آیه قالوا ربنا امتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین ... بوده که در تفسیر آن گفتیم که منظور از اماته اول ، مرگ بعد از زندگی دنیا است ، و مراد از اماته دوم مرگ بعد از زندگی برزخ است ، و


ترجمة المیزان ج : 18ص :222


مشرکین با این کلام خود : ان هی الا موتتنا الاولی مرگ دوم را که مستلزم زندگی بعد از مرگ و در برزخ است نفی کردند ، چون مرگ آدمی را انعدام و بطلان ذات او می‏پنداشتند .


و ممکن است آن را به وجه چهارمی توجیه کرد ، و گفت : قید اولی به حکایت بر می‏گردد ، نه به مطلب حکایت شده ، و تنها سخن کفار این بوده باشد که : ان هی الا موتتنا .


و بنا بر این معنای کلام این می‏شود : مشرکین حیات بعد از موت را انکار و نفی می‏کنند : و می‏گویند : ان هی الا موتتنا و منظورشان از کلمه موتتنا همین مردن اولی از آن دو مرگی است که ما در آیه قالوا ربنا امتنا اثنتین ... ذکر کردیم .


و این وجوه چهارگانه از نظر نزدیکی و دوری از ذهن مختلفند ، از همه آنها نزدیک‏تر وجه سوم ، و سپس چهارم و آنگاه اول است .


فاتوا بابائنا ان کنتم صادقین این جمله تتمه کلام مشرکین منکر معاد است ، و خطابشان در آن به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنین است که مساله معاد و احیاء مردگان را به رخ آنان می‏کشیدند .


و مشرکین در این جمله از گفتار خود ، آن را رد نموده ، گفته‏اند که اگر راست می‏گوید پدران ما را بیاورید یعنی پدران گذشته ما را با دعای خود و یا با هر وسیله که در دست دارید زنده کنید تا بدانیم که در ادعای خود که اموات به زودی زنده می‏شوند و مرگ عبارت از انعدام نیست راست می‏گویید .


أ هم خیر أم قوم تبع و الذین من قبلهم اهلکناهم انهم کانوا مجرمین این آیه شریفه تهدیدی است به کفار مشرک که خدا هلاکشان خواهد کرد ، همانطور که قوم تبع و اقوام قبل از ایشان را هلاک کرد .


تبع که در این آیه شریفه نامش آمده ، یکی از پادشاهان حمیر است که در یمن حکومت می‏کردند ، و به طوری که نقل کرده‏اند نامش اسعد ابو کرب و به قول بعضی دیگر سعد ابو کرب بوده ، و به زودی پاره‏ای از داستانش در بحث روایتی خواهد آمد .


و در آیه شریفه نوعی اشاره هست به اینکه خود تبع هلاک نگشته است .


و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون ضمیر تثنیه در کلمه بینهما به جنس سماوات و ارض برمی‏گردد ، نه به الفاظ آنها،


ترجمة المیزان ج : 18ص :223


چون اگر به الفاظ آنها که جمع است برمی‏گشت ، باید ضمیر را هم جمع می‏آورد ، و می‏فرمود : بینها .


و حرف باء در کلمه بالحق باء ملابست است ، و جمله را چنین معنا می‏دهد : ما آسمانها و زمین و بین آن دو را نیافریدیم ، مگر در حالی که متلبس به حق بودند.


بعضی از مفسرین احتمال داده‏اند که باء برای سببیت باشد ، و معنا چنین باشد : ما آنها را به هیچ وسیله و سببی از اسباب نیافریدیم ، مگر به سبب حق که همان ایمان و اطاعت و بعث و جزاء است .


ولی دوری این احتمال از ذهن برای خواننده عزیزپوشیده نیست .


و مضمون این دو آیه شریفه یک حجت برهانی است بر ثبوت معاد ، به این بیان که اگر فرض کنیم ماورای این عالم عالم دیگری ثابت و دائم نباشد ، بلکه خدای تعالی لایزال موجوداتی خلق کند ، و در آخر معدوم نموده ، باز دست به خلقت موجوداتی دیگر بزند ، باز همانها را معدوم کند این را زنده کند ، و سپس بمیراند ، و یکی دیگر را زنده کند ، و همینطور الی ألابد این عمل را تکرار نماید ، در کارش بازی‏گر و کارش عبث و بیهوده خواهد بود ، و بازی عبث بر خدا محال است ، پس عمل او هر چه باشد حق است ، و غرض صحیحی به دنبال دارد .


در مورد بحث هم ناگزیریم قبول کنیم که در ماورای این عالم عالم دیگری هست ، عالمی باقی و دائمی که تمامی موجودات بدانجا منتقل می‏شوند ، و آنچه که در این دنیای فانی و ناپایدار هست مقدمه است برای انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگی آخرت .


و ما در باره این برهان در تفسیر آیه 16 از سوره انبیاء و آیه 27 از سوره ص بحث مفصل کرده‏ایم ، بدانجا مراجعه شود .


و جمله و لکن اکثرهم لا یعلمون توبیخ کفار است به نادانی .


ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین این آیه شریفه خصوصیات و صفات آن روز را که برهان قبلی اثباتش می‏کرد بیان می‏کند ، و می‏فرماید در روز قیامت تمامی مردم از اولین و آخرین برای رب العالمین بپا می‏خیزند .


و اگر آن را یوم الفصل خوانده ، بدین جهت است که خدای تعالی در آن روز بین


ترجمة المیزان ج : 18ص :224


حق و باطل جدایی می‏افکند ، و محق را از مبطل ، و متقی را از مجرم جدا می‏کند .


ممکن هم هست از این جهت باشد که آن روز روز قضاء فصل الهی است .


میقاتهم اجمعین - یعنی روز فصل روز میقات همه آنان است .


ممکن هم هست منظور از همه ، تمامی مردم نباشد ، بلکه تمامی نامبردگان در سابق ، یعنی قوم تبع و قوم فرعون و قریش و دیگران باشد .


یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون این آیه شریفه یوم الفصل را بیان می‏کند .


و کلمه مولی به معنای کسی است که حق دارد در امور دیگری تصرف کند ، و هم به آن کسی که وی نسبت به او ولایت دارد اطلاق می‏شود ، و کلمه مولی ی اولی در آیه شریفه به معنای اول و دومی به معنای دوم است .


و آیه شریفه نخست این معنا را نفی می‏کند که در آن روز کسی به درد کس دیگر بخورد .


و در ثانی خبر می‏دهد از اینکه در آن روز کفار یاری نخواهند شد .


و فرق بین این دو معنا این است که به درد خوردن و اغناء ( بی نیاز کردن ) در اموری است که بی‏نیاز کننده خودش به تنهایی و مستقلا آن امر را عهده‏دار شود ، و برای دیگری و عوض او انجامش دهد ، و دیگری هیچ دخالتی در آن کار نداشته باشد ، ولی نصرت در جائی استعمال می‏شود که هم ناصر دخالت داشته باشد و هم منصور ، چیزی که هست دخالت منصور به تنهایی برای انجام آن کار کافی نباشد ، و با نصرت ناصر تکمیل گردد .


وجه اینکه هم اغناء را نفی می‏کند و هم نصرت را ، این است که اینگونه کمک‏ها همه در دنیا مؤثر واقع می‏شوند ، و اسباب پیشرفت کار به شمار می‏آید ، و روز قیامت روزی است که تمامی سبب‏های دنیوی از کار می‏افتد ، همچنان که قرآن کریم در جای دیگر فرموده : و تقطعت بهم الاسباب و نیز فرموده : فزیلنا بینهم .


الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم این استثناء از ضمیر جمع در لا ینصرون است ، یعنی از بین همه مردم که گفتیم یاری نمی‏شوند ، تنها کسانی استثناء شده‏اند که مورد ترحم خدا واقع شده باشند .


پس می‏توان گفت : این آیه شریفه یکی از ادله شفاعت در قیامت است که تفصیل کیفیت دلالتش در


ترجمة المیزان ج : 18ص : 225


بحث شفاعت در جلد اول این کتاب گذشت .


البته این در صورتی است کهضمیر در لا ینصرون به عموم مردم برگردد ، همچنان که ظاهرش هم همین است ، و اما اگر تنها به کفار برگردد - آن چنان که بعضی احتمالش را داده‏اند - آن وقت استثناء مذکور منقطع و بدون مستثنا منه خواهد بود ، و معنایش این می‏شود که : کفار یاری نمی‏شوند ، و لیکن کسی که مورد رحمت خدای تعالی قرار گیرد که همان متقیانند ، یاری می‏شوند ، چون آنان بی‏نیازند از مولائی که به دردشان بخورد ، و از ناصری که یاریشان دهد .


و اما این احتمال که بعضی داده‏اند که استثناء متصل است و مستثنا منه لفظ مولی باشد ، فسادش از بیان گذشته ما روشن گردید ، برای اینکه در معنای کلمه اغناء گفتیم که در مواردی تحقق می‏یابد که دست خود انسان از تمامی سببهای نجات قطع شده باشد ، و آن وقت دیگری آدمی را نجات دهد .


در این حال است که می‏گوییم : فلانی بی‏نیاز از ما شد ، و کسی که مولائی ندارد که بی‏نیاز از او باشد دیگر استثناء پذیر نیست ، و کسی که به حکم و لا هم ینصرون ناصری ندارد نیز استثناء پذیر نیست ، چون گفتیم که نصرت عبارت است از ضمیمه شدن عاملی از خارج به عاملی از ناحیه خود انسان ، تا کاری از پیش برده شود .


و در آیه مورد بحث کسی ممکن است یاری شود و شفیع آدمی گردد که از ناحیه خود آدمی هم عامل نجاتی - که عبارت است از دین پسندیده - وجود داشته باشد که بیان مفصلش در بحث شفاعت گذشت .


بله این احتمال را می‏توان با مضمون روایت شحام که به زودی خواهد آمد توجیه نمود .


انه هو العزیز الرحیم - یعنی او غالبی است که هرگز مغلوب چیزی نمی‏شود ، و چیزی نیست که بر او غالب آید تا بتواند از عذاب هر کس که بخواهد عذاب کند جلوگیرش شود ، و یا از افاضه خیر بر کسی که بخواهد بر او ترحم کند و به او خیر برساند ، مانع آید.


این نکته هم از نظر خواننده پوشیده نیست که بین این دو اسم از اسماء خدای تعالی تناسبی با مضامین آیات وجود دارد که شاید در نامهای دیگر ، آن تناسب نباشد .


ان شجرة الزقوم طعام الاثیم در سابق در تفسیر سوره صافات در معنای شجره زقوم سخن رفت .


و اما کلمه أثیم به معنای کسی است که در اثر تکرار یک گناه و یا گناهان بسیار روحیه‏ای عصیانگر


ترجمة المیزان ج : 18ص :226


و گناه دوست پیدا کرده باشد ، و این آیه تا هشت آیه بعدش حال اهل آتش را بیان می‏کند .


کالمهل یغلی فی البطون کغلی الحمیم کلمه مهل به معنای مذاب مس ، قلع و دیگر فلزات می‏باشد .


و کلمه غلی و کلمه غلیان هر دو به معنای جوشیدن است .


و کلمه حمیم به معنای آب بسیار داغ است و کلمه کالمهل خبر دوم برای ان است ، همچنان که جمله طعام الاثیم خبر اول آن است .


و جمله یغلی فی البطون کغلی الحمیم خبر سوم آن است ، و معنای آیه روشن می‏باشد ، ( می‏فرماید : شجره زقوم سه خصیصه دارد ، اول اینکه طعام گناه دوستان است ، و دوم اینکه چون سرب و یا مس مذاب است ، و سوم اینکه در درون شکمها چون آب جوش غلیان می‏کند) .


خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم کلمه اعتلوا جمع امر حاضر از مصدر عتل است ، که به معنای کشیدن به عنف و به زور است ، و سواء الجحیم به معنای وسط دوزخ است .


و خطاب بگیرید او را به ملائکه‏ای است که موکل بر آتشند .


و معنای آیه این است که : ما به ملائکه می‏گوییم این گنه‏پیشه را بگیرید ، و به عنف به سوی وسط دوزخ بکشید ، تا آتش از همه جهات بر او احاطه یابد .


همچنان که در جای دیگر فرموده : و ان جهنم لمحیطة بالکافرین .


ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم گویا مراد از عذاب وسیله عذاب است ، و اضافه عذاب به کلمه حمیم اضافه بیانیه است ، و معنای آیه این است که : سپس از بالای سرش آن مایع مذاب و جوشانی که وسیله عذاب او است بر سرش بریزید .


ذق انک انت العزیز الکریم این جمله خطابی است به گناه‏پیشه‏ای که در حال چشیدن عذاب‏های پی در پی است .


و اگر او را عزیز و کریم خواند ، با اینکه در نهایت ذلت و پستی و ملامت است در حقیقت نوعی استهزاء به او است تا عذابش شدیدتر گردد .


چون اینگونه افراد در دنیا برای خود عزت و کرامتی قائل هستند و به هیچ وجه حاضر نیستند از آن عزت و کرامت موهوم دست بردارند ، همچنان که از آیه و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الی ربی ان لی عنده للحسنی که حکایت گفتار همین گونه مردم است ، این


ترجمة المیزان ج : 18ص :227


پندار به خوبی به چشم می‏خورد .


ان هذا ما کنتم به تمترون کلمه تمترون جمع مضارع حاضر از مصدر امتراء است که به معنای شک و تردید است ، و این آیه شریفه هم تتمه گفتار ملائکه به گناه‏پیشگان است ، که در آن ، عذاب آنها را تاکید و خطاکاری و لغزش آنها در دنیا را اعلام می‏دارد ، چون در دنیا در چیزی شک و تردید کردند که امروز آن را با تمام وجود خود لمس می‏کنند ، و به همین جهت از تحمل عذاب تعبیر کرد به چشیدن ، چون وقتی بخواهند بگویند درک من نسبت به آن درد و یا آن لذت درکی تام و تمام بود ، می‏گویند من آن درد را چشیدم ، یا من آن لذت را چشیدم .


ممکن هم هست آیه شریفه استیناف و کلامی نو از خدای تعالی باشد ، که بعد از ذکر حال کفار در قیامت ایشان را با آن مخاطب می‏سازد .


و چه بسا جمله کنتم به تمترون مؤید این احتمال باشد ، برای اینکه خطاب‏های سابق همه به صورت مفرد بود و در خصوص این آیه خطاب به صیغه جمع است .


ان المتقین فی مقام امین کلمه مقام به معنای محل قیام ، یعنی محل ثبوت و پابرجایی هر چیز است ، و به همین جهت محل اقامت را نیز مقام گفته‏اند .


و کلمه أمین صفتی است از أمن یعنی نرسیدن مکروه .


و معنای جمله این است که : پرهیزکاران - در روز قیامت - در محلی امن از هر مکروه و از مطلق ناملایمات ثابت و مستقر می‏باشند .


با این بیان روشن می‏شود که نسبت دادن أمن به مقام و گفتن مقام امین از باب مجاز در نسبت است ، چون گفتیم امین صفت صاحب مقام است و در ظاهر به خود مقام نسبت داده شده است .


فی جنات و عیون این جمله بیانی است برای جمله فی مقام امین .


و اگر عیون - چشمه‏ها را هم منزلگاهی برای اهل بهشت معرفی نموده ، به اعتبار این است که اهل بهشت در مجاورت چشمه‏ها قرار دارند ، و نیز بدین جهت است که چشمه‏ها هم در همان بهشت‏ها واقعند ، و اگر جنات را جمع آورده ، با اینکه ظرف و محل زندگی هر کس یک جنت است ، به این اعتبار است که بهشت‏ها دارای انواعی هستند .


و یا برای این بوده که برای هر فرد از متقین به تنهایی یک بهشت و یا چند بهشت است .



ترجمة المیزان ج : 18ص :228


یلبسون من سندس و استبرق متقابلین کلمه سندس به معنای پارچه نازکی است که از ابریشم بافته شده باشد ، و کلمه استبرق پارچه ضخیم ابریشمی است ، و هر دو کلمه در اصل فارسی بوده ، و به زبان عرب داخل شده است .


متقابلین - یعنی روبروی همند تا با هم انس داشته باشند ، چون نزد اهل بهشت هیچ ناملایمی نیست ، زیرا فرمود : در مقامی امین قرار دارند .


کذلک و زوجناهم بحور عین یعنی به همین منوال است که وصف کردیم ، و مراد از تزویج اهل بهشت با حوریان این است که قرین حوریان هستند ، چون این تزویج به معنای ازدواج اصطلاحی نیست ، بلکه از زوج به معنای قرین است ، که معنای اصلی لغوی آن است .


و کلمه حور جمع حوراء است ، که به معنای زنی است که سفیدی چشمش بسیار سفید ، و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد ، و یا به معنای زنی است که دارای چشمانی سیاه چون چشم آهو باشد .


و کلمه عین جمع کلمه عیناء یعنی درشت چشم است و از ظاهر کلام خدای تعالی برمی‏آید ، که حور العین غیر زنان دنیایند ، که آنان نیز داخل بهشت می‏شوند .


یدعون فیها بکل فاکهة آمنین یعنی تمام اقسام میوه‏ها را می‏طلبند ، و می‏خورند ، در حالی که از ضرر آنها ایمنند .


لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الاولی و وقیهم عذاب الجحیم یعنی غیر از مرگ اول دیگر مرگی نمی‏چشند ، و در بهشت خلد به حیاتی ابدی که دیگر دستخوش مرگ نمی‏شود زنده‏اند .


بعضی از مفسرین در این آیه اشکال کرده‏اند ، به اینکه استثناء مرگ اول از جمله در بهشت مرگی نمی‏چشند مگر مرگ اول را ، چنین می‏رساند که در بهشت یک مرگ می‏چشند ، در حالی که قطعا خلاف این معنا منظور است .


و به بیانی روشن‏تر اینکه : منظور از مرگ اول مسلما مرگ در دنیا است که نسبت به اهل بهشت پیشامد گذشته‏ای است ، و محال است که انسان در آینده‏اش یعنی در بهشت متصف و متلبس به چیزی باشد که در گذشته واقع شده ، و گذشته است ، و با این حال چه معنا دارد که در آیه بفرماید : در آینده یعنی در بهشت نمی‏چشند مگر مرگ در گذشته را ؟ .


البته در اینجا اشکال دیگری نیز هست که مفسرین متعرض آن نشده‏اند ، و آن این


ترجمة المیزان ج : 18ص :229


است که در سابق در تفسیر آیه : ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین گفتیم که بین زندگی دنیا و قیامت ، دو بار مرگ اتفاق می‏افتد ، یکی مرگ در دنیا برای انتقال از دنیا به برزخ و یکی هم مرگ در برزخ برای انتقال از آن به زندگی آخرت .


و ظاهرا مراد از مرگ اول در آیه مورد بحث ، مرگ دنیا است که آدمی را به برزخ منتقل می‏کند ، حال اشکال این است که بر فرض که استثناء موتة الاولی را به وجهی اصلاح کردیم ، مرگ دومی چرا استثناء نشده ؟ و چه فرقی است بین آن دو که بفرماید داخل بهشت نمی‏شوند ، مگر بعد از چشیدن مرگ اول ، و حال آنکه باید بفرماید مگربعد از چشیدن دو مرگ .


بعضی از مفسرین از اشکال اول پاسخ داده‏اند به اینکه استثناء الا الموتة الاولی استثناء منقطع ، و بی ربط به ما قبل است ، و معنای لکن را می‏دهد ، و معنای آیه چنین است که : در بهشت مرگی نمی‏چشند ، لیکن مرگ همان بود که در دنیا چشیدند و از دنیا به عالم برزخ منتقل شدند پس عموم جمله در بهشت مرگی نمی‏چشند به حال خود باقی است .


و به فرضی هم که استثناء منقطع نباشد می‏توان کلمه الا را به معنای سوای و جمله : الا الموتة الاولی را بدل از کلمه الموت دانست ، آن وقت اصلا استثنایی در بین نمی‏آید ، و معنای آیه این می‏شود : در بهشت سوای مرگ اول چیزی از مرگ نمی‏چشند ، و اما مرگ اول را چشیدند ، و دیگر محال است همان را بچشند .


بعضی دیگر جوابهای دیگری داده‏اند که قابل اعتناء نیست .


و خواننده گرامی خود توجه دارد که این دو پاسخی هم که نقل کردیم این اشکال را که چرا کلمه اولی را به میان آورد جواب نمی‏دهد ، و ما در تفسیر آیه شریفه ان هی الا موتتنا الاولی وجوهی در پاسخ این سؤال آوردیم .


و اما از اشکال دوم ممکن است همان جواب دوم از اشکال قبلی را داد ، و گفت که کلمه الا به معنای سوای است ، چون گفتیم آدمی دارایدو مرگ است ، یکی مرگ اول که آدمی را از دنیا به برزخ نقل می‏دهد ، و دوم مرگی که آدمی را از برزخ به آخرت می‏برد .


و وقتی کلمه الا به معنای سوای باشد ، و مجموعا جمله الا الموتة الاولی بدل از کلمه الموت باشد ، آیه شریفه در این سیاق و این مقام خواهد بود که غیر از مرگ اول را - یعنی مرگ دوم را که همان مرگ برزخی است - نفی کند ، و بفرماید در بهشت آخرت اصلا


ترجمة المیزان ج : 18ص :230


مرگی نیست ، نه مرگ اول و دنیای ، برای اینکه آن را چشیدند ، و نه غیر آن که مرگ برزخ باشد .


با این بیان علت تقیید موت به اولی روشن می‏شود .


و وقیهم عذاب الجحیم - کلمه وقیهم مفرد ماضی از مصدر وقایت است ، که به معنای حفظ هر چیز است از اینکه چیز دیگری آن را اذیت کند و به آن ضرر بزند .


پس معنای جمله این است که : خداوند ایشان را از عذاب دوزخ حفظ می‏کند .


در این آیه شریفه بعد از آنکه مردن را از بهشتیان نفی کرد ، و به عبارتی دیگر فرمود که بهشتیان به وسیله مرگ از آن عالم به عالمی دیگر منتقل نمی‏شوند اینک در آخر آیه می‏فرماید : از حالت تنعم و سعادت در بهشت ، به حالت شقاوت و عذاب در جهنم نیز منتقل نمی‏گردند تا هر دو قسم انتقال را تکمیل کرده باشد ، هم انتقال مکانی را و هم انتقال حالی را .


فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم این جمله ، جمله‏ای است حالیه از کرامت و نعمتی که قبلا ذکر شده بود .


ممکن هم هست مفعول مطلق و یا مفعول له باشد .


در هر صورت چه حال باشد و چه مفعول مطلق ، و چه مفعول له این معنا را افاده می‏کند که آن کرامت و نعمت که گفته شد فضلی است از ناحیه خدا ، نه اینکه بندگان خدا از او چنین چیزی را طلب‏کار باشند ، و آنچنان مستحق آن باشند که خدا بر خود لازم و واجب بداند که آن بهشت را به عنوان پاداش به ایشان بدهد ، برای اینکه خدامالک است ، مالکی غیر مملوک ، و هیچ چیزی و هیچ موجودی مالک حقی که آن را از خدا طلب کند نیست تا خدا را محکوم به دادن آن حق کند ، بلکه داستان نعمت بهشت تنها وعده‏ای است که خدا به بندگان صالحش داده ، و این خود او است که فرموده خدا خلف وعده نمی‏کند .


و ما در بحث‏های گذشته بحث مفصل این معنا را گذراندیم .


کلمه فوز به معنای ظفر یافتن به مقصود است ، و اگر بهشت را پیروزی و فوزی عظیم خوانده ، بدین جهت است که آخرین سعادتی است که آدمی بدان نائل می‏شود .


فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون مضمون این آیه به خاطر حرف فاء که در اول آن درآمده ، نتیجه و فرع همه مطالب گذشته - از اول سوره تا اینجا - می‏باشد ، و در حقیقت این مضمون خلاصه و نتیجه‏گیری از همه آن مطالب است .


کلمه یسرنا صیغه متکلم مع الغیر ، از فعل ماضی از مصدر تیسیر است ، و تیسیر که مصدر باب تفعیل است به معنای آسان کردن است ، و ضمیر در یسرناه به کتاب برمی‏گردد .


و خطاب در بلسانک به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) است ، که لسانش عربی است .



ترجمة المیزان ج : 18ص :231


می‏فرماید : ما فهم قرآن را با زبان و بیان خود تو که زبانی عربی است آسان کردیم تا شاید ایشان - یعنی قوم تو - متذکر شوند .


در نتیجه آیه مورد بحث قریب المعنی با آیه انا جعلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون می‏باشد .


ولی بعضی از مفسرین گفته‏اند : مراد از تیسیر کتاب به لسان رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) ، این است که با اینکه آن جناب امی و درس ناخوانده بود ، قرآن را بر زبانش جاری ساخت تا آیت و معجزه‏ای بر صدق نبوتش باشد .


ولی این معنا از سیاق قبلی که گفتیم خلاصه مطالب سوره است بعید است .


فارتقب انهم مرتقبون گویا این جمله نیز - بخاطر حرف فایی که با آن ابتداء شده - متفرع بر همان چیزی است که آیه قبلی متفرع بر آن بود .


و حاصل معنا چنین است : ما قرآن را به وسیله عربیت آسان کردیم به این امید که مردم متذکر شوند ، ولی متذکر نشدند ، بلکه همچنان در شک خود سرگرم بازی هستند ، و منتظر عذابی هستند که برای تکذیب کنندگان مفری از آن نیست ، پس منتظر آن عذاب باش ، همچنان که خود آنان منتظرش هستند .


و اینکه آنان را منتظر خوانده ، از باب استهزاء به ایشان است .


یکی از حرف‏های بی ربطی که در تفسیر این آیه گفته‏اند این است که : این آیه نسخ شده ، چون دستور متبارکه با کفار را می‏دهد ، و آیه جهاد آن را نسخ کرده است .


بحث روایتی


در مجمع البیان در ذیل آیه ا هم خیر ام قوم تبع می‏گوید : سهل بن ساعد از رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) روایت کرده که فرموده : تبع را ناسزا مگویید ، چون او اسلام آورده بود .


مؤلف : این معنا در الدر المنثور هم از ابن عباس ، و نیز از ابن عساکر ، از عطاء بن ابی رباح ، از رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) روایت شده .



ترجمة المیزان ج : 18ص :232


و نیز در همان کتاب آمده که : ولید بن صبیح از امام صادق (علیه‏السلام‏) روایت کرده که فرمود : تبع به اوس و خزرج گفت شما دراین سرزمین منزل کنید تا شاید ظهور این پیامبر را درک کنید ، من نیز اگر درک کنم به خدمتش درمی‏آیم و با او خروج می‏کنم .


و در الدر المنثور است که ابو نعیم - در کتاب دلائل - از عبد الله بن سلام روایت کرده که گفت : تبع از دنیا نرفت تا آنکه نبوت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) را تصدیق کرد ، چون یهودیان ( که از شام به مدینه آمده بودند ، و بدانجا مهاجرت کرده بودند ، تا ظهور آن جناب را درک کنند ) جریان نبوت آن جناب را به وی گفته بودند .


مؤلف : اخبار در داستان تبع بسیار زیاد است ، و در بعضی از آنها آمده : او اولین کسی بود که برای کعبه پوششی درست کرد .


و در کافی به سند خود از زید شحام روایت کرده که گفت : امام صادق (علیه‏السلام‏) در شب جمعه‏ای که در خدمتش به راهی می‏رفتیم به من فرمود : امشب شب جمعه است ، قرآنی بخوان .


من این آیه را خواندم : ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله .


حضرت صادق (علیه‏السلام‏) فرمود : به خدا سوگند استثناء شدگان ماییم که به درد مردم می‏خوریم .


مؤلف : این روایت به مساله شفاعت اشاره می‏کند و معلوم است که مستثنا منه را مولای اولی گرفته است .


و در تفسیر قمی آمده که : قرآن سپس فرموده ان شجرة الزقوم طعام الاثیم و این آیه در باره ابو جهل بن هشام نازل شده .


و امام در باره جمله کالمهل فرموده : یعنی مس ذوب شده .


یغلی فی البطون کغلی الحمیم یعنی مانند آبی که در نهایت درجه جوشش و غلیان است .


مؤلف : از طرق اهل سنت نیز روایاتی رسیده که مؤید این معنا است که آیه شریفه در باره ابو جهل نازل شده است

تفسیر سوره دخان ... ازتفسیرنمونه



فضیلت تلاوت سوره دخان


در حـدیـثى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است : 


(کسى که سوره دخان راشب و روز جمعه بخواند خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى کند)).


در حـدیث دیگرى از امام باقر(ع) چنین نقل شده : ((کسى که سوره دخان را درنمازهاى فریضه و نـافله بخواند خداوند او را در زمره کسانى که روز قیامت در امنیت به سر مى برند مبعوث مى کند و او را در سـایـه عـرشـش قرار مى دهد، و حساب را بر اوآسان مى گیرد و نامه اعمالش را به دست راستش مى دهد)).


به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

(آیه)ـ.

نزول قرآن در شبى پربرکت :.

در ابـتـداى ایـن سوره نیز همانند چهار سوره گذشته و دو سوره آینده که مجموعا هفت سوره را تشکیل مى دهد با حروف مقطعه ((حاـمیم)) (حم) روبه رومى شویم.

(آیـه)ـ در دومـیـن آیـه به قرآن مجید سوگند یاد کرده ، مى فرماید: ((قسم به این کتاب آشکار)) (والکتاب المبین).


کـتـابـى کـه محتوایش روشن ، معارفش آشکار، تعلیماتش زنده ، احکامش سازنده ، و برنامه هایش حساب شده است.

(آیـه)ـ اما ببینیم این سوگند براى چه منظورى ذکر شده است ؟ آیه شریفه این حقیقت را روشن سـاخته ، مى گوید: ((بطورمسلم ما قرآن را (که سند حقانیت پیامبر اسلام است) در شبى پربرکت نازل کردیم)) (انا انزلناه فى لیلة مبارکة).


شب پربرکتى که مقدرات جهان بشریت با نزول قرآن رنگ تازه اى به خودرفت ، شبى که سرنوشت خلایق و مقدرات یکسان در آن رقم زده مى شود، آرى !قرآن در شبى سرنوشت ساز، در شب قدر بر قلب پاک پیامبر نازل شد.

امـا هـدف اصـلى از نزول آن چه بود؟ همان است که در ذیل آیه به آن اشاره شده ، مى فرماید: ((ما همواره انذارکننده بودیم)) (انا کنا منذرین).


این یک سنت همیشگى ماست که فرستادگان خود را براى بیم دادن ظالمان و مشرکان ماموریت مى دهیم ، و فرستادن پیامبر اسلام با این کتاب مبین نیز آخرین حلقه از این سلسله است.


(آیـه)ـ این آیه توصیف و توضیحى است براى شب قدر، مى گوید: شب قدر شبى است که ((در آن هر امرى از امور بر طبق حکمت الهیه تفصیل و تبیین مى شود)) (فیها یفرق کل امر حکیم) این یان هـماهنگ با روایات بسیارى است که مى گوید: در شب قدر مقدر است یکسال همه انسانها تعیین مى گردد، و ارزاق ، وسرآمد عمره، و امور دیگر، در آن شب تفریق و تبیین مى شود.

(آیه)ـ در این آیه براى تاکید بر این معنى که قرآن از ناحیه خداست مى فرماید: آرى نزول قرآن در شب قدر ((فرمانى بود از سوى ما; ما (محمد را)فرستادیم)) (امرا من عندنا انا کنا مرسلین).

(آیـه)ـ سپس براى بیان علت اصلى نزول قرآن و ارسال پیامبر و مقدرات شب قدر مى افزاید: همه اینها ((به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت)) (رحمة من ربک).

آرى ! رحمت بى کران او ایجاب مى کند که بندگان را به حال خود رها نکند، وبرنامه و راهنما براى آنها بفرستد.

و در ذیـل هـمـین آیه و آیات بعد اوصاف هفتگانه اى براى خداوند مى شمردکه همگى بیانگر مقام توحید اوست مى فرماید: ((او سمیع و علیم است)) (انه هوالسمیع العلیم).

تقاضاى بندگان را مى شنود و به اسرار درون دلهاى آنها آگاه است.

(آیه)ـ سپس در بیان سومین توصیف مى فرماید: ((خداوندى که پروردگارآسمانها و زمین و آنچه در مـیـان آن دو قـرار گـرفته است مى باشد، اگر شما یقین دارید))(رب السموات والا رض وما بینهما ان کنتم موقنین).

از آنـجـا کـه بـسـیـارى از مشرکان به خدایان و ارباب متعددى قائل بودند، و براى هر نوع از انواع مـوجودات ربى مى پنداشتند در این آیه با جمله ((رب السموات والا رض وما بینهما)) خط بطلان بر همه مى کشد و اثبات مى کند که پروردگار همه موجودات عالم یکى است.

(آیـه)ـ در چـهارمین و پنجمین و ششمین توصیف مى فرماید: ((هیچ معبودى جز او نیست زنده مى کند و مى میراند)) (لا اله الا هو یحیى ویمیت).

و در هـفـتـمـیـن و آخـریـن توصیف مى افزاید: ((او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست)) (ربکم ورب آبائکم الا ولین).

حـیـات و مـرگ شـما به دست اوست ، و پروردگار شما و پدرانتان و همه جهانیان اوست بنابراین مـعـبودى جز او نمى تواند وجود داشته باشد، آیا کسى که نه مقام ربوبیت دارد، و نه مالک حیات و مرگ است ، مى تواند معبود واقع شود؟.

(آیه)ـ.

آن روز که دودى کشنده همه آسمان را فرا مى گیرد:.

از آنجا که در آیات گذشته سخن از این درمیان بود که اگر آنها طالب یقین باشند اسباب تحصیل یقین فراوان و فراهم است ، در این آیه مى افزاید: آنها جویاى یقین و طالب حق نیستند، ((بلکه آنها در شکند و با حقایق بازى مى کنند))! (بل هم فى شک یلعبون).

اگـر آنـهـا در حـقـانـیت این کتاب آسمانى و نبوت تو تردید دارند به خاطر این نیست که مساله پـیـچـیـده اى اسـت ، بلکه از این جهت است که آن را جدى نمى گیرند،و به شوخى با آن برخورد مى کنند.

(آیـه)ـ در این آیه به تهدید این منکران لجوج و سرسخت پرداخته ، و درحالى که روى سخن را به پـیـامبر کرده ، مى گوید: ((پس منتظر روزى باش که آسمان دود آشکارى پدید آورد))! (فارتقب یوم تاتى السما بدخان مبین).

(آیه)ـ دودى که ((تمام مردم را فرا مى گیرد))! (یغشى الناس).

و سپس به آنها گفته مى شود: ((این عذاب دردناک الهى است))! (هذا عذاب الیم).

مـنـظـور از ((دخان مبین)) همان دود غلیظى است که در پایان جهان و در آستانه قیامت صفحه آسمان را مى پوشاند، و نشانه فرا رسیدن لحظات آخر دنیا و سرآغازعذاب الیم الهى براى ظالمان و مفسدان است.

(آیـه)ـ وحـشـت و اضطراب تمام وجود آنها را فرا مى گیرد، و پرده هاى غفلت از مقابل چشمشان کـنـار مـى رود، و بـه اشـتباه بزرگ خود واقف مى شوند رو به درگاه خدا مى آورند و مى گویند: ((پروردگارا! عذاب را از ما برطرف کن که ایمان مى آوریم))! (ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون).

(آیـه)ـ ولـى او دسـت رد بـر سـینه این نامحرمان زده ، مى فرماید: ((اینهاچگونه و از کجا متذکر مى شوند (و از راه خود باز مى گردند) با این که رسول آشکار(با معجزات و دلائل روشن) به سراغ آنها آمد))؟! (انى لهم الذکرى وقد جاهم رسول مبین).

رسولى که هم خودش آشکار بود و هم تعلیمات و برنامه ها و دلائل ومعجزاتش همه مبین و واضح بود.

(آیه)ـ اما آنها به جاى این که سر بر فرمان او نهند و به خداوند یگانه ایمان آورند و دستوراتش را به جان پذیرا شوند ((از او روى گردان شدند و گفتند: اودیوانه اى است که دیگران این مطالب را به او القا کرده اند))! (ثم تولوا عنه وقالوامعلم مجنون).

(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((ما کمى عذاب را از شما برطرف مى سازیم (ولى عبرت نمى گیرید و) بار دیگر به کارهاى خود باز مى گردید)) (انا کاشفوا العذاب قلیلا انکم عائدون).

(آیـه)ـ و در این آیه مى فرماید: ما از آنها انتقام مى گیریم ((در آن روز که آنهارا با قدرت خواهیم گرفت ; آرى ما انتقام گیرنده ایم)) (یوم نبطش البطشة الکبرى انامنتقمون).

(آیه)ـ در تعقیب آیات گذشته که از سرکشى مشرکان عرب و عدم تسلیم آنها درمقابل حق سخن مـى گـفت ، در اینجا به نمونه اى از امم پیشین که آنها نیز همین مسیررا طى کردند و سرانجام به عـذابـى دردنـاک و شـکـستى فاحش مبتلا شدند، اشاره مى کند، تا هم تسلى خاطرى باشد براى مؤمنان و هم تهدیدى براى منکران لجوج و آن داستان موسى و فرعون است ، مى فرماید: ((ما پیش از اینها قوم فرعون راآزمودیم)) (ولقد فتنا قبلهم قوم فرعون).

((و در این هنگام) رسول بزرگوارى به سراغشان آمد)) (وجاهم رسول کریم).

(آیـه)ـ موسى با لحنى بسیار مؤدبانه و دلپذیر و آکنده از محبت آنها رامخاطب قرار داد و گفت : امـور ((بـنـدگـان خدا را به من واگذارید که من فرستاده امینى براى شما هستم)) (ان ادوا الى عباداللّه انى لکم رسول امین).

(آیـه)ـ سـپـس مـوسى بعد از دعوت آنها به اطاعت خداوند یا آزاد ساختن بنى اسرائیل مى گوید: مـامـوریـت دیـگـر مـن ایـن است که به شما بگویم : ((در برابرخداوند تکبر نورزید (و حد خویش نگهدارید) که من براى شما دلیل روشنى (برگفته هاى خود) آورده ام)) (وان لا تعلوا على اللّه انى آتیکم بسلطان مبین).

هم معجزات آشکار، و هم دلائل منطقى روشن.

(آیه)ـ و از آنجا که مستکبران دنیاپرست هرکس را در جهت مخالف منافع نامشروع خود ببینند از هـیـچ گـونـه تهمت و ناسز، و حتى قتل و اعدام ، فروگذارنمى کنند، موسى به عنوان پیشگیرى مى افزاید: ((و من به پروردگار خود و پروردگارشما پناه مى برم از این که مرا ـمتهم یاـ سنگسار کنید)) (وانى عذت بربى وربکم ان ترجمون).

ایـن تـعـبـیـر ممکن است اشاره به این باشد که من از تهدیدهاى شما باک ندارم ،و تا آخرین نفس ایستاده ام و خدا حافظ و نگاهبان من است.

(آیـه)ـ در ایـن آیه آخرین سخنش را به آنها مى گوید که : ((اگر به من ایمان نمى آورید لااقل مرا رها کنید، و کناره گیرى کنید)) و مزاحم ایمان آوردن مردم نشوید(وان لم تؤمنوا لى فاعتزلون).

ولى مگر ممکن است جباران مغرور که قدرت شیطانى و منافع نامشروعشان را در خطر مى بینند خاموش بنشینند و چنین پیشنهادى را بپذیرند؟.

(آیه)ـ موسى از تمام وسائل هدایت براى نفوذ در دلهاى تاریک این مجرمان استفاده کرد، ولى هیچ اثرى در فرعونیان نبخشید، لذا مایوس شد وچاره اى جز نفرین به آنها ندید، چرا که قوم فاسدى که هیچ امیدى به هدایتشان نباشد از نظر نظام آفرینش حق حیات ندارند.

لذا آیه شریفه مى گوید: ((پس موسى به پیشگاه پروردگارش عرضه داشت که اینها قومى مجرم و گنهکارند)) (فدعا ربه ان هؤلا قوم مجرمون).

چـه نفرین مؤدبانه اى ؟ نمى گوید خداوندا! آنها را چنین و چنان کن ، بلکه همین اندازه مى گوید: خداوندا! اینها گروهى مجرمند که امیدى به هدایتشان باقى نمانده.

(آیه)ـ خداوند نیز دعاى موسى را اجابت کرد، و به عنوان مقدمه نزول عذاب بر فرعونیان و نجات بـنـى اسـرائیـل بـه او دستور داده شد: ((بندگان مرا شبانه حرکت ده که شما (از طرف فرعون و لشکریانش) تعقیب مى شوید))! (فاسر بعبادى لیلا انکم متبعون).

امـا نـگران نباش ، لازم است آنها شما را تعقیب کنند تا به سرنوشتى که درانتظار آنهاست گرفتار آیند.

(آیـه)ـ سـپـس مى افزاید: هنگامى که از دریا همگى به سلامت گذشتید((دریا را آرام و گشاده بگذار)) و بگذر (واترک البحر رهوا).

منظور از دریا در این آیات همان رود عظیم نیل است.

طـبـیعى است که موسى و بنى اسرائیل مایل بودند هنگامى که خود از دریاگذشتند بار دیگر آبها سر بر هم بگذارند و این فاصله عظیم را پر کنند، ولى به آنهادستور داده شد که به هنگام گذشتن از دریـاى نـیـل عـجله نکنید، بگذارید فرعون ولشکریانش تا آخرین نفر وارد شوند، چرا که فرمان مرگ و نابودى آنها به امواج خروشان نیل داده شده است !.

لذا در پایان آیه مى افزاید: ((آنها لشکرى غرق شده خواهند بود)) (انهم جند مغرقون).

(آیه)ـ.

باغها و گنج ها را گذاردند و رفتند!.

اکنون ببینیم بعد از غرق فرعون و فرعونیان چه ماجراهاى عبرت انگیزى تحقق یافت قرآن در آیات بـعـد مـیـراث عـظـیم آنها را که به بنى اسرائیل رسید طى پنج موضوع که فهرست تمام زندگى آنـهـاست بیان کرده ، نخست مى فرماید: ((چه بسیارباغها و چشمه ها که از خود به جا گذاشتند و رفتند))! (کم ترکوا من جنات وعیون).

باغه، و چشمه ه، دو سرمایه از جالبترین و ارزنده ترین اموال آنها بود.

(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((و زراعته، و قصرهاى جالب و زیبا و پرارزش))(وزروع ومقام کریم).

و ایـن دو سـرمـایـه مـهم دیگر آنها بود، زراعتهاى عظیمى که در بستر نیل درسرتاسر مصر از آن اسـتـفـاده مـى کردند و همچنین قصرها و مساکن آباد که یکى ازمهمترین وسائل زندگى انسان مسکن مناسب است.

(آیه)ـ و از آنجا که غیر از امور مهم چهارگانه فوق وسائل تنعم فراوان دیگرى داشتند، به همه آنها نیز در یک جمله کوتاه اشاره کرده ، مى گوید: ((ونعمتهاى فراوان دیگرى که در آن متنعم بودند و در ناز و نعمت زندگى مى کردند))(ونعمة کانوا فیها فاکهین).

(آیـه)ـ سـپس مى افزاید: آرى ((این چنین بود (ماجراى آنها) و ما همه اینها(و سرمایه ها و ماترک فرعونیان) را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم))! (کذلک واورثناها قوما آخرین).

آیـه فوق و آیه همانند آن در سوره ((شعرا)) نشان مى دهد که بنى اسرائیل بعداز غرق فرعونیان به سرزمین مصر بازگشتند، و وارث میراث فراعنه شدند و در آنجاحکومت کردند.

(آیه)ـ در این آیه مى فرماید: ((پس نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین ، ونه به هنگام نزول بلا به آنها مهلتى داده شد))! (فما بکت علیهم السما والا رض وماکانوا منظرین).

گریه نکردن آسمان و زمین بر آنها ممکن است کنایه از حقارت آنها وعدم وجود یار و یاور و دلسوز براى آنها باشد.

(آیه)ـ.

بنى اسرائیل در بوته آزمایش :.

در آیـات گـذشـته سخن از غرق و هلاکت فرعونیان و نابودى قدرت و شوکت آنها و انتقال آن به دیگران بود، در اینجا از نقطه مقابل آن یعنى از نجات و رهائى بنى اسرائیل چنین سخن مى گوید: ((مـا بـنـى اسرائیل را از عذاب خوارکننده رهائى بخشیدیم)) (ولقد نجینا بنى اسرائیل من العذاب المهین).

از شکنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى که تا اعماق جان آنهانفوذ مى کرد.

(آیـه)ـ آرى ! خـداونـد این قوم مظلوم را در پرتو قیام الهى موسى بن عمران از چنگال این ظالمان سفاک تاریخ رهائى بخشید، لذا به دنبال آن مى افزاید: ((از(چنگال) فرعون)) (من فرعون).

((چرا که او مردى متکبر و از اسرافکاران و متجاوزان بود))! (انه کان عالیا من المسرفین).

(آیـه)ـ در این آیه به یکى دیگر از مواهب خداوند به بنى اسرائیل اشاره کرده ، مى گوید: ((ما آنها را از روى عـلم خویش بر جهانیان (در آن عصر و زمان) برترى دادیم و برگزیدیم)) (ولقد اخترناهم على علم على العالمین).

ولى آنها قدر این نعمتها را ندانستند و کفران کردند و مجازات شدند.

و بـه این ترتیب آنها ((امت برگزیده عصر خویش)) بودند، زیرا منظور از((عالمین)) مردم جهان در آن عصر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار.

(آیه)ـ در این آیه به بعضى از مواهب دیگر که خدا به آنها داده بوداشاره کرده ، مى فرماید: ((ما آیات و نـشـانه هایى از عظمت و قدرت خویش به آنان دادیم که در آن آزمایش آشکارى بود)) (وآتیناهم من الا یات ما فیه بلؤامبین).

و ایـن اخـطـارى است به همه امتها و ملتها در مورد پیروزیها و مواهبى که از لطف الهى به دست مى آورند، که دام امتحان در این هنگام سخت است.

(آیه)ـ.

جز همین مرگ چیزى در کار نیست !.

بـعد از ترسیم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونیان و عاقبت کفر و انکارشان در آیات گذشته ، بـار دیـگر سخن از مشرکان به میان مى آورد، و تردید آنها را در مساله معاد ـکه در آغاز سوره آمده بودـ به شکل دیگرى بازگو مى کند: ((اینها چنین مى گویند)) (ان هؤلا لیقولون).

(آیـه)ـ ((مـرگ ما جز همان مرگ اول نیست ، و ما هرگز بار دیگر زنده نخواهیم شد)) (ان هى الا موتتنا الا ولى وما نحن بمنشرین).

و آنـچه محمد(ص) پیرامون معاد و حیات بعد از مرگ و پاداش و کیفر وبهشت و دوزخ مى گوید: هیچ کدام واقعیت ندارد، اصلا حشر و نشرى در کار نیست !.

(آیه)ـ سپس سخن آنها را نقل مى کند که براى اثبات مدعاى خود به دلیل واهى و بى اساسى دست زده و مـى گفتند: ((اگر راست مى گویید (که بعد از مرگ ،حیاتى در کار است) پس پدران ما را زنـده کـنـیـد و نـزد مـا بـیـاورید)) تا بر صدق گفتارشما گواهى دهند! (فاتوا بـابـاتنا ان کنتم صادقین).

(آیه)ـ.

آنها بهترند یا قوم ((تبع))!.

سـرزمـین یمن که در جنوب جزیره عربستان قرار دارد از سرزمینهاى آباد وپربرکتى است که در گـذشـتـه مـهـد تمدن درخشانى بوده است ، پادشاهانى بر آن حکومت مى کردند که ((تبع)) نام داشـتـند، به خاطر این که مردم از آنها ((تبعیت))مى کردند، و یا از این نظر که یکى بعد از دیگرى روى کار مى آمدند.

در اینجا به دنبال بحثى که پیرامون مشرکان مکه و لجاجت و انکار آنها نسبت به معاد آمده با اشاره بـه سـرگذشت ((قوم تبع)) آنها را تهدید مى کند که نه تنها عذاب الهى در قیامت در انتظارشان است که در این دنیا نیز سرنوشتى همچون قوم گنهکارو کافر تبع پیدا خواهند کرد.

مـى فـرماید: ((آیا آنها بهترند، یا قوم تبع ، و کسانى که پیش از آنان بودند؟! ما آنهارا هلاک کردیم ، چرا که آنها مجرم بودند)) (اهم خیر ام قوم تبع والذین من قبلهم اهلکناهم انهم کانوا مجرمین).

(آیه)ـ سپس بار دیگر به مساله معاد باز مى گردد و با استدلال لطیفى این واقعیت را اثبات کرده ، مـى گوید: ((ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است بیهوده و بى هدف نیافریدیم)) (وما خلقنا السموات والا رض وما بینهما لا عبین).

اگر به گفته شما مرگ نقطه پایان زندگى است این آفرینش لعب و لغو و بیهوده خواهد بود.

(آیه)ـ سپس براى تاکید این سخن مى افزاید: ((ما آن دو را جز به حق نیافریدیم)) (ما خلقناهما الا بالحق).

حـق بودن این دستگاه ایجاب مى کند که هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان دیگر ممکن نیست.

((ولى غالب آنها (این حقایق را) نمى دانند)) (ولکن اکثرهم لا یعلمون).

چرا که اندیشه و فکر خود را به کار نمى گیرند، وگرنه دلائل مبدا و معاد واضح و آشکار است.

(آیه)ـ.

روز جدائیها!.

در آیات گذشته در مورد مساله معاد از طریق ((حکمت آفرینش این جهان))براى وجود رستاخیز اسـتـدلال شده بود، آیه شریفه از این استدلال چنین نتیجه گیرى مى کند که : ((یوم الفصل و روز جدائیها وعده گاه همه آنهاست)) (ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین).

(آیـه)ـ سـپـس بـه شرح کوتاهى درباره این روز جدائى پرداخته ، مى گوید:((در همان روزى که (هیچ کس به فریاد دیگرى نمى رسد و) هیچ دوستى کمترین کمکى به دوستش نمى کند، و از هیچ سو یارى نمى شوند))! (یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا ولا هم ینصرون).

آرى ! آن روز، روز فصل و جدائى است ، روزى است که انسان از همه چیزجز عملش جدا مى شود، و مـولـى بـه هر معنى که باشد ـدوست ، سرپرست ،ولى نعمت ، خویشاوند، همسایه ، یاور، و مانند آن ـ توانائى حل کوچکترین مشکلى را از مشکلات قیامت براى کسى ندارد.

(آیـه)ـ تنها یک گروه مستثنا هستند همان گونه که این آیه مى گوید: ((مگر کسى که خدا او را مورد رحمت قرار داده است ، چرا که او توانا و رحیم است)) (الا من رحم اللّه انه هو العزیز الرحیم).

بدون شک این رحمت الهى بى حساب نیست و تنها شامل مؤمنانى مى شودکه داراى عمل صالحند.

(آیه)ـ.

درخت زقوم !.

در ایـنجا توصیف وحشتناک و تکان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعکس شده که بحث آیات قبل را در مورد ((یوم الفصل)) و روز رستاخیز تکمیل مى کند.

مى فرماید: ((مسلما درخت زقوم)) (ان شجرت الزقوم).

(آیه)ـ ((غذاى گنهکاران است))! (طعام الا ثیم).

اینها هستند که از این گیاه تلخ و بد بو و بد طعم و کشنده مى خورند.

(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((همانند فلز گداخته در شکمها مى جوشد))!(کالمهل یغلى فى البطون).

(آیه)ـ ((جوششى همچون آب سوزان)) (کغلى الحمیم).

هـنـگامى که گیاه زقوم وارد شکم آنها مى شود، حرارت فوق العاده اى ایجادکرده ، و همچون آبى جـوشان غلیان پیدا مى کند، و به جاى این که این غذا مایه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفریند.

(آیـه)ـ سـپـس مى فرماید: به ماموران دوزخ خطاب مى شود: ((این (کافرپرگناه) را بگیرید، و به میان دوزخ پرتابش کنید))! (خذوه فاعتلوه الى سوا الجحیم).

(آیـه)ـ بـاز بـه یـکى دیگر از مجازاتهاى دردناک آنها اشاره کرده ، مى گوید:((سپس (به ماموران دوزخ دسـتور داده مى شود، که) بر سر او، از عذاب سوزان بریزید)) (ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم).

به این ترتیب هم از درون مى سوزند و هم از بیرون تمام وجودشان را آتش فرامى گیرد، و در وسط آتش نیز آب سوزان بر آنها مى ریزند.

(آیـه)ـ و بـعد از این همه عذابهاى دردناک جسمانى مجازات جانکاه روانى آنها شروع مى شود: به این مجرم گناهکار سرکش و بى ایمان گفته مى شود:((بچش که (به پندار خود) بسیار قدرتمند و محترم بودى)) (ذق انک انت العزیزالکریم).

آرى ! این تو بودى که با آن همه غرور هر جنایتى را مرتکب شدى ، اکنون بچش نتیجه اعمالت را که در برابر چشمان تو مجسم شده است ، و همان گونه که جسم و جان مردم را سوزاندى اکنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.

(آیـه)ـ در این آیه مى افزاید: به آنها خطاب مى شود: ((این همان چیزى است که پیوسته درباره آن شک و تردید مى کردید)) (ان هذا ما کنتم به تمترون).

چقدر در آیات مختلف قرآن با انواع دلائل ، واقعیت و حقانیت این روز به شما گوشزد شد.

افسوس که گوش شنوا نداشتید!.

(آیه)ـ.

پرهیزکاران و انواع نعمتهاى بهشتى :.

از آنـجـا کـه در آیات گذشته کیفرهاى دردناک دوزخیان مطرح بود در اینجامواهب و پاداشهاى بهشتیان را مى شمرد تا از قرینه مقابله اهمیت هریک از این دوآشکارتر گردد.

این پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده :.

نخست این که : ((پرهیزکاران در جایگاه امن و امانى هستند)) (ان المتقین فى مقام امین).

بـنـابـراین هیچ گونه ناراحتى و ناامنى به آنها نمى رسد، و در امنیت کامل ازآفات و بلاه، از غم و اندوهه، از شیاطین و طاغوتها به سر مى برند.

(آیه)ـ سپس به ذکر نعمت دوم پرداخته ، مى گوید: آنها ((درمیان باغها وچشمه ها به سر مى برند)) و جایگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده (فى جنات وعیون).

(آیه)ـ در مرحله سوم به لباسهاى زیباى آنها اشاره کرده ، مى افزاید: ((آنهالباسهایى از حریر نازک و ضـخـیـم مـى پـوشـند، و در برابر یکدیگر (بر تختها) جاى دارند)) (یلبسون من سندس واستبرق متقابلین).

البته در بهشت گرما و سرماى شدیدى وجود ندارد تا به وسیله پوشیدن لباس دفع شود، بلکه اینها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است.

(آیـه)ـ در مرحله چهارم نوبت به همسران آنها مى رسد، مى گوید: ((آرى این چنینند بهشتیان ، و آنها را با حورالعین تزویج مى کنیم))! (کذلک وزوجناهم بحورعین).

(آیـه)ـ سپس به ذکر پنجمین نعمت بهشتیان پرداخته ، مى افزاید: ((آنها درآنجا هر نوع میوه اى را بـخواهند در اختیارشان قرار مى گیرد و در نهایت امنیت به سرمى برند))(یدعون فیها بکل فاکهة آمنین).

(آیه)ـ جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمین موهبت الهى برمتقین است ، چرا که آنچه فکر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى کند بیم فراق است ، لذا مى فرماید: ((آنها هیچ مرگى جز همان مرگ اول (که در دنیا چشیدند)نخواهند چشید))! (لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الا ولى).

سرانجام هفتمین و آخرین نعمت را در این سلسله چنین بیان مى کند: ((وخداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ کرده است)) (ووقیهم عذاب الجحیم).



کـمـال ایـن نـعـمـتـها در این است که احتمال عذاب و فکر مجازات ، بهشتیان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى کند.

اشـاره به این که اگر پرهیزکاران لغزشهایى هم داشته اند خدا به لطف و کرمش آنها را بخشیده ، و به آنها اطمینان داده است که از این نظر نگرانى به خود راه ندهند.

(آیـه)ـ در ایـن آیه اشاره به تمام این نعمتهاى هفتگانه کرده ، به صورت یک جمع بندى مى گوید: هـمـه ایـنـهـا ((بـه عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است و این فوز عظیم و پیروزى بزرگى است)) که شامل حال پرهیزکاران مى شود (فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم).

درسـت است که پرهیزکاران حسنات بسیارى در دنیا انجام داده اند، ولى مسلما پاداش عادلانه آن اعـمال ناچیز این همه نعمت بى پایان و جاودانى نیست این فضل خداست که این همه پاداش را در اختیار آنها گذارده.

(آیه)ـ گفتیم : ((سوره دخان)) با بیان عظمت و عمق آیات قرآن شروع شده است ، و با این آیه که آن هم بیانگر تاثیر عمیق آیات قرآن است پایان مى گیرد، تا آغازسوره با انجامش هماهنگ باشد.

مـى فـرمـایـد: ((مـا آن [قـرآن ] را بر زبان تو آسان ساختیم شاید آنان متذکر شوند))(فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون).

با این که محتوایش فوق العاده عمیق و ابعادش بسیار گسترده است ، ساده ،روان ، همه کس فهم و قابل استفاده براى همه قشرهاست.


(آیـه)ـ ولـى از آن جـا کـه بـا همه این اوصاف باز گروهى در برابر کلام حق تسلیم نمى شوند در آخرین آیه آنها را مورد تهدید قرار داده ، مى گوید: اگر با این همه آنها پذیرا نشوند ((پس تو منتظر باش ، آنها نیز منتظرند))! (فارتقب انهم مرتقبون).

تو منتظر وعده هاى الهى در زمینه پیروزى بر کفار باش ، و آنها منتظر شکست باشند.


((پایان سوره دخان)).


آیت الله کاشانی .

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی
آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

در سحرگاهی مبارک از سال 1264 ش . در تهران ، سپیده ای نمایان گشت که او را ((ابوالقاسم )) نامیدند.

تولد

انقلاب 1920 عراق

انتقام جوئی استعمار

تبعید به لبنان

ملی شدن صنعت نفت

منزوی کردن آیة الله کاشانی

تا مرز شهادت

 

تولد

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

پدرش ، آیة الله حاج سید مصطفی کاشانی ، از علما و مراجع بزرگ شیعه در عصر خویش بود که در سال 1280 ش . از ایران به نجف اشراف هجری کرد و به تحقیق و تدریس پرداخت .

سید ابوالقاسم که در این هنگام ، جوانی شانزده ساله بود - همراه پدر عازم نجف اشرف گردید و در آنجا علاوه بر استفاده از حلقه درس پدر و دیگر اساتید، دوره سطح را به پایان برد و سپس در درس آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی و آیة الله آخوند خراسانی شرکت جست .

او از همان آغاز جوانی به نکته سنجی و دقت نظر مشهور شده و در دانش ‍ سر آمد بود؛ بطوری که در 25 سالگی به درجه اجتهاد دست یافت 

و بزرگانی مانند آیة الله شیخ الشریعه اصفهانی ، آیة الله آقا ضیاء الدین عراقی و

 آیة الله صدر در نوشته های خود، مقام علمی اش را با القابی نظیر ((شکافنده دریای

 علم ))، ((کلید در گنجهای دقیق )) و... ستودند و آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی 

، تقلید از وی را تاءیید می نمود.(384)

او از جوانی دارای افکار آزادیخواهانه و ستم ستیز بود و از این رو در منطقه ای 

به وسعت جهان اسلام با استعمار و استبداد وارد مبارزه شد.

آیة الله کاشانی در نهضت مشروطه ، مشاور شخصیتی چون آیة الله آخوند خراسانی 

(از رهبران اصلی نهضت ) بود و او را در تصمیم گیری ها و تنظیم اعلامیه ها

 یاری می داد.

در جنگ جهانی اول - که نیروهای انگلیسی بعضی از شهرهای عراق از

 جمله ((فاو)) و ((بصیره )) را اشغال کرده بودند، آیة الله کاشانی به دلیل

 جوان بودن و پرشورتر بودن ، در صف اول نبرد علمای شیعه با متجاوزین

 قرار داشت ، آنان با جنگهای چریکی و پی در پی ، نیروی های دشمن را

 در منطقه ((کوت العماره )) زمین گیر کردند و سرانجام پس از هیجده ماه جنگ

 و مقاومت ، به کمک دولت عثمانی ، نیروهای انگلیسی را وادار به تسلیم نمودند.

انقلاب 1920 عراق

او در این انقلاب نقشی یگانه داشت ، آیة الله کاشانی به منظور آماده کردن ، 

مردم و سران عشایر برای مبارزه با سلطه استعمار، از نجف به کاظمین رفت

 و آنجا را برای شروع یک حرکت انقلاب برگزید.

با آغاز فعالیتهای ضد استعماریش ، علمای بزرگی چون آیة الله میرزا

 محمد تقی شیرازی و شیخ الشریعه اصفهانی با نوشتن نامه هایی به یاری 

وی برخاستند و به دنبال آن ، عمده ای از سران عشایر نیز به تاءیید 

حرکت او پرداختند.

پس از آن که راههای مسالمت آمیز برای استقلال عراق به نتیجه نرسید،

 آیة الله کاشانی عده ای را در پانزدهم شعبان 1338 ق . به منزل خود 

در کربلا فرا خواند. و مساءله قیام مسلحانه بر ضد استعمار انگلیس را به 

بحث گذاشت . در آن جلسه مخفیانه تصمیم بر آن شد که پنج نفر از شرکت کنندگان 

، مساءله را با آیة الله شیرازی در میان بگذارند و آنان نیز پس از صحبت با آن

 مرجع بزرگ ، از او اجازه قیام مسلحانه گرفتند.

با شروع نبرد بین انقلابیون و نیروهای انگلیسی ، آقای کاشانی از

 آیة الله شیرازی فتوای جهاد گرفت و به این ترتیب قیام در سرتاسر 

مناطق اشغالی فراگیر شد و بعضی از شهرها و مناطق بدست مسلمانان

 آزاد گردید.(385)

پس از شکست انقلاب عراق ، او به تقاضای عده ای از مردم عراق و

 سران عشایر برای در امان ماندن از کینه استعمار انگلیس ، عازم

 ایران گردید و بعد از چند روز توقف در شهر قم ، در سی ام بهمن 1299

 وارد تهران شد.

انتقام جوئی استعمار

با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین ، 

استعمار انگلیس که از مبارزات آیة الله کاشانی در عراق ضربات سختی 

خورده بود با شایع کردن همکاری او با آلمانیها، تصمیم به دستگیری اش 

گرفت تا بدون مزاحمت وی بتواند در انتخابات دوره چهاردهم مجلس دخالت کند.

 به همین منظور در خرداد 1322 چند افسر انگلیسی برای دستگیری 

آن روحانی مجاهد به منزلش هجوم بردند. اما بر اثر هوشیاری و فداکاری

 یارانش تا کام ماندند آیة الله کاشانی به ناچار مخفی گردد.

کاشانی مدت یک سال ، مخفیانه به مبارزه اش ادامه داد تا این که انگلیسیها در

هنگام انتخابات مجلس از محل اقامتش در تهران (امامزاده قاسم شمیران ) با خبر

 شده و او را دستگیر کردند. با وجود اینکه وی از سوی مردم تهران به عنوان

 نماینده انتخاب گردیده بود، به دستور فرستاد ارتش ‍ متفقین ، از لیست اسامی 

نمایندگان حذف شد و به زندان روسها در رشت فرستاده شد. او پس از 

چندی به زندان انگلیسیها در اراک و سپس به زندانی در کرمانشاه منتقل گردید.

سرانجام پس از تحمل یک سال و چهار ماه زندان در سخت ترین شرایط،

در 24 مرداد 1324 آزاد گشت و روز جمعه ، سی و یکم شهریور،

 میان انبوه استقبال کنندگان وارد تهران شد.(386)

مخالفت با دولت قوام

در انتخابات دوره پانزدهم مجلس ، نخست وزیر (قوام السلطنه ) 

در صدد بود تا آن را بصورت فرمایشی برگزار کند. مجاهد نستوه که چندین

 ماه از آزادی اش نگذشته بود، برای افشا کردن ماهیت قوام بپاخاست و

 پس از سخنرانی در تهران ، عازم مشهد شد و در شهرهای مسیرش ،

 مردم را از وابسته بودن قوام به انگلیس و دخالت او در انتخابات آگاه می کرد. 

قوام از این اقدام به وحشت افتاد و او را در تیرماه 1325 در بین راه

 شاهرود - مشهد دستگیر که و به بهجت آباد قزوین تبعید نمود.

آیة الله کاشانی یک سال در تبعید بسر برد تا این که بر اثر فشارهای سیاسی

 از سوی علما و مردم ، در 21 خرداد 1326 آزاد گردید و دوباره به 

تهران برگشت .

شاه ایران پس از اقوام ، عبدالحسین هژیر، یکی دیگر از نوکران استعمار، 

را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد.

کاشانی که از وابستگی هژیر اطلاع داشت ، به مخالفت برخاست و در

 27 خرداد 1327 یعنی روزی که قرار بود، هژیر برای گرفتن راءی

 اعتماد به مجلس برود، مردم را به راهپیمایی در جلوی مجلس فرا خواند. 

مردم در آن روز تظاهرات پرشوری به راه انداختند به گونه ای عده ای

 در درگیری با مزدوران رژیم به شهادت رسیدند.

تبعید به لبنان

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

مخالفتهای آیة الله کاشانی سبب گشت تا در آستانه تشکیل مجلس مؤ سسان برای تغییر قانون اساسی ، او را از ایران دور گردانند. از این رو پس از واقعه ساختگی ترور ناموفق شاه بدست فخرایی در پانزدهم بهمن 1327، به دستور هژیر آیة الله کاشانی را به بهانه دست داشتن در ترور دستگیر و به لبنان تبعید کردند.

او در تبعیدگاه بیروت نیز از آنچه که در ایران می گذشت ، غافل نبود و در اعلامیه هایش خطاب به ملت ایران و نمایندگان مجلس ، آنان را به وظائفشان توجه می داد.(387)

سرانجام اعلامیه ها مؤ ثر افتاد و آیة الله کاشانی و تعدادی دیگر از افراد مبارز در انتخابات دوره شانزدهم راءی لازم را به دست آورند.

 ولی رژیم برای جلوگیری از ورود نمایندگان واقعی ملت به مجلس ، در

 تعداد آراء تقلب کرد.

مردم از این کار رژیم خشمگین گشتند و سید حسین امامی که از

 طرفداران کاشانی و شاهد تعویض آراء بود، به دستور فدائیان اسلام ، هژیر

 (کارگردان تقلب در آراء) را ترور کرد وبه هیات ننگین او خاتمه داد.

از این رو پس از تشکیل مجلس شانزدهم ، منصور الملک ، 

نخست وزیر وقت ایران با فرستادن تلگراف ، از آیة الله کاشانی 

عذر خواهی کرد و خواستار بازگشت وی به ایران شد و او در روز

 بیستم خرداد 1329 به وطنش برگشت .

مبارزه با رزم آرا

سپهبد رزم آرا به منظور تمدید و توسعه امتیاز نفت جنوب 

(قرار داد گس - گلشائیان ) در پنچم تیر 1329 به مقام نخست وزیری رسید.

روحانی مجاهد که هدف روی کار آمدن رزم آرا را دریافته بود، با 

نخست وزیر به مخالفت برخاست و مردم و نمایندگان را از نقشه 

شوم دشمن آگاه کرد.

به دنبال مخالفت وی با رزم آرا، بازار تهران به حال تعطیل در آمد و 

هزاران نفر در میدان بهارستان اجتماع کرده تا از ورود او به 

مجلس جلوگیری کنند.

آیة الله کاشانی برای جلوگیری از تصویب قرار داد نفت در مجلس ،

 اعلامیه ای خطاب به ملت ایران ، درباره ملی کردن صنعت نفت

 صادر کرد.(388)

اما رزم آرا با گستاخی تمام و بی اعتنا به نظر علما و نمایندگان مجلس 

و مردم ، همچنان بر تصویب قرار دادالحاقی نفت جنوب پافشاری می کرد و

 با بی شرمی ، در حضور نمایندگان ملت به لیاقت مردم ایران در اداره صنعت نفت ،

اهانت نمود.

سر انجام رزم آرا در شانزدهم اسفند 1339 با گلوله آتشین خلیل طهماسبی 

(از اعضاء فدائیان اسلام ) از پای در آمد و پرونده خیانتش بسته شد.

او در برداشتن آخرین گامها برای ملی کردن صنعت نفت ، همزمان با

 دفن جنازه رزم آرا، دستور برپایی تظاهرات همگانی را صادر کرد.

وقتی این خبر به گوش نوکران استعمار رسید، آنان سر درگم شدند و

 کفیل نخست وزیری با عجله هیاءت وزیران را به جلسه ای اضطراری 

فرا خواند. در این جلسه تصمیم گرفته شد تا با کاشانی مذاکره کنند و او 

را از این اقدام منصرف نمایند و یا تظاهرات را به تاءخیر بیندازد. 

اما آن رهبر آگاه ، فرصت را از دست نداد و گفت : من آرامش تظاهرات 

را تا آخرین دقیقه تضمین می کنم به شرط این که شما نظم ما را

 بر هم نزنید.

از این رو تظاهرات بزرگ صد هزار نفری در تهران با شعارهایی در 

حمایت از اسلام و مخالفت با دخالت انگلیس در امور ایران به راه افتاد.

ملی شدن صنعت نفت

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

پس از ترور رزم آرا هیچکس جراءت مقاومت در برابر طرح ملی شدن صنعت نفت را نداشت . از این رو با تلاش تعداد کمی از نمایندگان مجلس ، در 24 اسفند 1339، طرح ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و در 29 اسفند همان سال از تصویب مجلس سنا نیز گذشت و به این ترتیب در اثر تلاش و فداکاری مردم به رهبری آیة الله کاشانی یکی از آرزوهای ملت ستمدیده ایران ، به ثمره نشست .

حسین علاء که پس از رزم آرا به نخست وزیری رسیده بود، بیش از دو ماه دوام نیاورد. بعد از استعفای علاء، دکتر مصدق در هفتم اردیبهشت 1330 به نخست وزیری رسید و آیة الله کاشانی در حمایت از او اعلام داشت که دست وی را در

 انتخاب وزیران باز خواهد گذاشت و هیچ گونه دخالتی در این باره نخواهد کرد.

او برای پشتیبانی از دولت دکتر مصدق در برابر کار شکنی ها و

 تهدیدهای انگلستان ، مردم را به اجتماع در میدان بهارستان فراخواند 

و طی پیامی که برای اجتماع کنندگان فرستاد، آنان را نسبت به 

کارشکنیهای انگلیس و همدستی آمریکا با وی ، آگاه کرد.(389)

همچنین هنگامی که دولت مصدق برای تامین کمبود بودجه دولت ، ا

قدام به پخش اوراق قرضه کرد، آیة الله کاشانی مردم را به یاری دولت فراخواند

 و خرید اوراق قرضه را بر همه افراد واجب نمود.(390)

پس از تهدید دولت مصدق از سوی استعمار مبنی بر دخالت نظامی 

و گسیل داشتن چهار هزار چترباز و حرکت ناوهای جنگی به طرف 

سواحل ایران ، مجاهد سخن به میان آورد و گفت : اگر انگلیسیها به

 خاک ایران تجاوز کنند، خوزستان را برای آنها به جهنم تبدیل می کند.(391)

در نتیجه انگلیس موقعیت را برای دخالت نظامی مناسب ندید و با همکاری آمریکا به محاصره اقتصادی ایران دست زد.

توجه به جهان اسلام

آیة الله کاشانی هیچگاه از مسائل جهان اسلام غافل نبود؛ از این رو

سال 1326 ش . که تاءسیس دولت غاصب اسرائیل اعلام گردید،

 اعلامیه ای خطاب به مسلمانان جهان صادر کرد و در آن ، ضمن بر

 شمردن اهداف تشکیل سازمان ملل و شعارهای دروغین آن ، به موضع گیری 

ظالمانه سازمان ملل درباره اندونزی ، مصر و فلسطین اشاره کرد و راءی 

این سازمان در تقسیم سرزمین فلسطین بین صهیونیستهای مهاجر و مردم

 عرب و مسلمان آن را زیر سؤ ال برد. او مسلمانان را نسبت به فسادی 

که دولت غاصب اسرائیل در آینده ایجاد خواهد کرد، هشدار داد و از آنان 

خواست تا تمام کوشش خود را برای ریشه کن کردن این غده سرطانی

 بکار گیرند.(392)

او مردم ایران را به تظاهرات بر ضد اسرائیل غاصب دعوت کرد که در 

روز بیستم دیماه 1326، بیش از سی هزار نفر در تهران به این 

دعوت لبیک گفتند.

وی در سی ام اردیبهشت 1327 بار دیگر مردم را به تظاهرات بر ضد 

اسرائیل فراخواند و خود در اجتماع پر شور تظاهر کنندگان سخنرانی نمود 

و وضع نابسامان مسلمانان را نتیجه دخالت استعمارگران در امور آنها و 

از بین رفتن روح اتحاد و دوری از احکام اسلام دانست .(393)

آیة الله کاشانی مسلمانان مصر را نیز در مبارزات استقلال طلبانه آنان ، 

مورد حمایت قرار و در بحران کانال سوئز، پیام تاءییدی خطاب به 

جمال عبدالناصر (رئیس جمهور مصر) فرستاد و در مسجد ارک تهران

 مراسمی برای گرامی داشت یاد شهدای مصر و ارج نهادن به 

فداکاریهایشان برپا کرد.

او در جریان مبارزه مردم مسلمان تونس برای رهایی از سلطه استعمار فرانسه ، 

بیانیه ای صادر کرد و تنفر شدید خود را نسبت به بر قراری جو ترور و وحشت 

توسط فرانسه در خاک تونس ، بیان داشت . وی در این باره از آقای مصدق 

خواست تا به نماینده ایران در سازمان ملل دستور دهد که تلاش ‍ کند قضیه 

تونس در دستور کار شورای امنیت قرار گیرد و هر چه زودتر به تونس

 استقلال کامل داده شود.(394)

آیة الله کاشانی در سال 1331 ش . پس از بازگشت از مراسم حج ، 

نامه ای به تمام کشورهای اسلامی فرستاد و از آنها خواست برای 

شرکت در کنگره اسلامی و تبادل نظر درباره اتحاد جهان اسلام ، 

نمایندگانی به ایران بفرستند.(395)

این فکر با استقبال شایانی در میان کشورهای اسلامی روبرو گشت 

و نظرهای موافق پی در پی به ایران می رسید؛ اما استعمارگران که از 

اندیشه اتحاد جهان اسلام وحشت داشتند، به کمک جیره خواران داخلی 

خود تصمیم گرفتند، شخصیت آیة الله کاشانی را ترور نمایند. از این رو 

زمزمه های مخالفت با تشکیل کنگره ، از حلقومهای مختلف بلند شد و 

از تحقق این فکر جلوگیری کردند.

نخست وزیری چهار روزه

دکتر مصدق در 25/4/1331 نسبت به در اختیار گرفتن وزارت جنگ 

(که به دست شاه بود) با شاه اختلاف پیدا کرد و به دنبال آن بدون این

 که مجلس یا کسی دیگر را در جریان قرار دهد، استعفا داد.

شاه نیز با اشاره انگلیس ، احمد قوام را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد.

 قوام برای کنترل اوضاع ، به فریب و تهدید مردم دست زد تا استعمار 

را در برگرداندن منافع از دست رفته اش یاری دهد.

در فضایی که کسی جراءت اعتراض نداشت و همه مهر خاموشی بر 

لب زده بودند، آیة الله کاشانی خروشی دیگر آغاز کرد و با نادیده گرفتن یاوه های

 قوام ، یک بار دیگر ملت ایران را برای به نمایش گذاردن قدرت خویش به 

قیام دعوت و ضمن اعلامیه ای اظهار داشت :

((... احمد قوام باید بداند که در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از

 سالهای رنج و تعب ، شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده اند،

 نباید رسما اختناق افکار عقاید را اعلام و مردم را به اعدام جمعی

 تهدید نماید.

 من صریحا می گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در این 

راه جهاد اکبر، کمر همت بر بسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست

 استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در بدست آوردن قدرت و سیطره 

گذشته محال است ...))(396)

به دنبال انتشار این اعلامیه ، مردم برای مبارزه به صحنه آمدند و 

تلاش شاه و قوام برای به سازش کشاندن کاشانی مؤ ثر نیفتاد، از

 این رو قوام در شب 29 تیره ماه 1331 حکم دستگیری آن مجاهد 

نستوه را صادر کرد.

فردای آن شب که ماءموران امنیتی برای دستگیری او رفتند، بسیار دیر بود. 

زیرا مردم منزل رهبر خویش را تا محدوده صد متری همچون نگینی در

 میان گرفته بودند.

دراین هنگام ، آیة الله کاشانی در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی 

آخرین ضربه را بر پیکر نیمه جان دولت قوام نواخت و اعلام داشت که : 

روی کار آمدن قوام ، زیر نظر انگلیسیها بود و ما تا آخرین قطره خون

 ایستادگی خواهیم کرد و اگر اقوام تا 48 ساعت دیگر، استعفا ندهد، 

خود کفن می پوشم و پیشاپیش صفوف مردم مسلمان حکومت او

 را سرنگون خواهم کرد.(397)

پس از این مصاحبه ، مردم با هجوم یکپارچه و جانفشانی بسیار،

 در کمتر از بیست ساعت دولت قوام را ساقط کردند و نخست وزیری اش 

چهار روز بیشتر طول نکشید.

به این تربیت دکتر مصدق بعد از پنج روز خانه نشینی و انزوا، 

دوباره به نخست وزیری رسید.

منزوی کردن آیة الله کاشانی

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

در این هنگام استعمار انگلیس برای ضربه زدن به جبهه انقلابیون ، نقشه ترور شخصیت کاشانی را اجرا کرد و از رو تبلیغات وسیعی علیه او به راه انداخت و دشمنان آگاه و دوستان نادان دست به دست هم داده تا به آرزوی نامیمون استعمار جامه عمل بپوشانند و ضمن ایجاد شکاف بین مصدق و آن عالم بیدار عده ای به طرفداری از مصدق ، خانه آیة الله کاشانی را با مواد آتش زا، چوب و سنگ مورد حمله قرار دادند.(398)

با این حال ، وقتی این روحانی دلسوز نسبت به دولت مصدق احساس خطر کرد

 در روز 27 مرداد 1332 نامه ای به مصدق نوشت و او را از وقوع 

یک کودتا به دست زاهدی آگاه کرد.(399)

ولی با تاءسف در اثر بی توجهی ، سهل انگاری و همکاری مصدق با

عوامل کودتا(400)، در روز 28 مرداد 1332 سرلشکر زاهدی به کمک آمریکا 

کودتا کرد و مصدق بدون هیچگونه مقاومت شایسته ای کشور را به

 دشمن سپرد و نتایج سالها تلاش و فداکاری ملت بر باد رفت .

خروشی دیگر

زاهدی پس از به قدرت رسیدن ، امینی را به منظور امضای قراردادی

 با کنسرسیوم نفتی متشکل از کمپانیهای نفتی انگلیس ، آمریکا، 

هلند و فرانسه تعیین نمود.

در این هنگام آیة الله کاشانی با فریادی حسینی ، سکوت مرگبار حاکم 

بر جامعه را شکست و با صدور اعلامیه ای ، مردم را از خیانتهای

 زاهدی و هجوم دوباره استعمارگران به کشور، آگاه کرد(401)درباره 

رابطه با انگلستان اعلام کرد: روزی که دولت تجدید رابطه را اعلام بکند، 

روز عزای ملی است و مردم باید نوار سیاه به سینه خو نصب کنند.(402)

او در جریان انتخابات دوره هیجدهم مجلس ، شبنامه ای علیه انتخابات 

نمایشی و فرمایشی زاهدی پخش کرد و با فرستادن نامه ای به دبیر کل 

وقت سازمان ملل وضع اسفبار ایران ، جو ترور و وحشت و نیز برگزاری 

انتخابات در محیطی ناسالم و بسیاری مسائل دیگر را بیان کرد تا همگان 

را از اوضاع ایران آگاه سازد.(403)

تا مرز شهادت

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی

در سال 1334 ش . شاه برای اینکه در پیوستن به پیمان ((سنتو)) مشکلی از جانب کاشانی نداشته باشد، ترتیبی داد تا در دیماه او را به بهانه شرکت در ترور رزم آرا دستگیر و روانه زندان کنند.

آنگاه وی را پس از شکنجه های بسیار به پای میز محاکمه کشیدند و تا آستانه اعدام پیش بردند. ولی به موجب اعتراض یکپارچه روحانیت ، بویژه آیة الله بروجردی ، به ناچار از اعدامش دست کشیده و پس از مدتی آزادش ‍ کردند.

سرانجام روحانی مجاهد با دلی پرخون از شکست نهضت و برقراری 

دوباره حکومت فساد، در 23 اسفند 1340 چشم از جهان فرو بست 

و پیکرش در میان انبوه مشتاقان تا حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام 

تشییع گردید و بین مزار آن حضرت و امامزاده حمزه به 

خاک سپرده شد.