نامه ای ازیک بانوی مسیحی به نویسنده وبلاگ.


To:
asabetr@yahoo.com
Dear Beloved Son.

It is by the grace of God that I received Christ, knowing the truth and the truth has set me free. Having known the truth, I had no choice than to do what is lawful and right in the sight of God for eternal life and in the sight of man for witness of Gods mercy and glory upon my life.

I am . Evelyn Daniels.I am married to Engr. Daniels Boswell who worked with Chevron/Texaco in London for twenty years before he died in the year 2006.We were married for twenty-seven years without a child. He was held hostage and slain to death by protesting youths of the region.

Before his death we were both born again Christians. Since his death I decided not to re-marry.
When my late husband was alive he deposited $10.5million usd with Barclays Bank of London. Presently, this money is still with the Bank and the management just wrote me as the beneficiary to come forward to receive the money or rather issue a letter of authorization to somebody to receive it on my behalf if I cannot come over.Presently, I'm with my laptop in a hospital where I have been undergoing treatment for cancer of the lungs you knows how painful it is, i have suffered a lot.

I have since lost my ability to talk and hear well and my doctors have told me that I have only a few months to live. It is my last wish to see that this money is invested and at the end of every year distributed among charity organization,orphanage home. I want a person that is God fearing that will use this money to fund orphanages and widows propagating good things, that is why my God directed me to you my dear. The Bible made us to understand that blessed is the hand that giver t. I took this decision because I know that there are allot of poor people suffering from different kind of disease and nobody to come to their aid. With God all things are possible dear.

I also took this decision because I don't have any child that will inherit this money and I don't want my husbands Hard-earned money to be misused. I am not afraid of Death hence I know where I am Going. I know that I Am going to be in the bosom of the Lord. Exodus 14 VS 14Says that the Lord will fight my course and I shall Hold my peace If you know truthfully that you can do exactly what i wish to use this money to do, i want you to use this fund for the good service as humanity i know with the love you have for God Almighty you can do that my son.

If you can honestly, do this that I request, I will be glad to hand you over the said $10.5million usd
I hope to hear from you.
Remain Blessed.
Mrs Rose williams




درجستجوی دعا....


درجستجوی دعا


م - ا- زائر


 

آن زمان که کودکی 7 الی 8 ساله بودم یکی از بستگان که تحت تاثیر افکارتوده ایها

وکسرویها بود دعائی برای من خواند . آن دعا به زبان انگلیسی بود وبعد هم آن

راترجمه کرد که من آن دعا رابیاد ندارم ونه ترجمه را . آن چیزی که بیاد دارم این

است که درآن دعا برای رهائی زندانیان دعا شده بود .

اوگفت : ببین این دعا را . ماکدام دعاراداریم که درآن برای آزادی زند انیان دعا شده

باشد .

من که کودکی بودم ومطالعه هم نداشتم بالطبلع جوابی هم نداشتم . زمان گذشت .

اما این سخن برای آن القائاتی بود که درآن ایام می شد. گروههای دینی هم

 فعال نبودند .

آن چه ما ازدین داشتیم عشق به اهل البیت ومقداری حرام وحلالی بود که ازپدر

ومادر یادگرفته بودیم . اما این که ما قدرت تجریه وتحلیل وپاسخگوئی رانداشتیم

وکسی هم نبود که داشته باشد .

اولین آشنا ئی ما باگروه فدائیان اسلام بود که ما فقط صدای گلوله های آنهارا

می شنیدیم ودرفضا پخش می شد و آنهم ازسال 1329 بود . یعنی 60 سال قبل

 که رزم آراترورشد ودلیل هم ازنظرآنه ااین بود که او با ملی شدن نفت مخالف بود .

آن روزها روزهائی بود وزمانی ازتاریخ ایران . رضاشاه رفته بود ومحمدرضا

به سلطنت رسیده بود وجنگ جهانی دوم بپایان رسیده بود . دراین گیرودار ۴

 گروه فعال بودند . 

 بهائیان . کسرویان .توده ایان و فدائیان  که ما به ترتیب به یادآوری خلاصه ای از

 شکل گیری این گروهها وافکارآنها می پردازیم تا به دعا برسیم .

پیدایش فرقه ضاله

میرزا حسینعلی نوری معروف به «بهاء الله» بنیانگذار آیین بهائی، است. میرزا حسینعلی در سال 1233 هجری قمری، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی، خواندن و نوشتن و مقداری عربی را طبق سنت رایج زمان آموخت. بهاء در ابتدا متمایل به تصوف شده و به مسلک درویش ها درمی آید. در28 سالگی زمانی که سید علی محمد شیرازی ادعای بابیت و واسطه وصول به امام زمان (عج) نمود در پی تبلیغ نخستین پیرو باب، ملا حسین بشرویه ای معروف به «باب الباب»، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس به عنوان یکی از فعالترین افراد بابی، به ترویج بابی گری پرداخت. در نخستین سال های سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در جریان شورش های بابیه و ایجاد ناامنی و قتل و غارت مردم در بخشهائی از کشور، میرزا حسینعلی دستگیر و زندانی شد. به دستور امیر کبیر، صدر اعظم وقت، جهت سرکوب این شورش ها علی محمد باب در تبریز اعدام می گردد. بعد از اعدام باب، میرزا حسینعلی با زیرکی و شگردهای فریبکارانه زمام کارها را در دست می گیرد اما پس از قتل امیرکبیر[ و طراحی سوء قصد به ناصرالدین شاه به سفارت روس پناهنده شده و با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافته و به بغداد تبعید می گردد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءالله ملاقات و حمایت دولتهای خویش را به او ابلاغ کردند و والی بغداد نیز برای وی مقرری تعیین می کند. چندی بعد میرزا حسینعلی ملقب به «بهاءالله»، مقام«من یظهره اللهی» را برای خود ادعا کرد و پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و علنی دست از ادعای نایب باب بودن برداشت و رسماً خود را «پیامبر» نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعماری روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار» در شهر عشق آباد ایجاد کرد. میرزا حسینعلی به فرستادن نامه (الواح ) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. پس از مدتی خود را «خدای خدایان»، «آفریدگار جهان» و «معبود حقیقی» نامید. سرانجام در هفتاد و پنج سالگی سال 1308 ق در حیفا از دنیا رفت و پیروانش با اعتقاد به خدایی او قبرش را قبله خویش گرفتند. پس از مرگ میرزا حسینعلی، عباس افندی ملقب به «عبد البهاء» پسر ارشد او که از زیرکی خاصی برخوردار بود در جدال مفتضحانه قدرت با رقیبان به مقام رهبری بهائیان می رسد و با مسافرت به اروپا و آمریکا در سال 1911 م. به جای روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه ای برقرار می کند. در جریان این سفرها او تعالیم باب و بهاء را در ظاهری مترقی و جدید متناسب با اندیشه های رایج قرن نوزدهم در غرب نظیر روشنگری، مدرنیسم و اومانیسم، تحت عنوان تعالیم و اصول دوازده گانه بهائیت به وجود آورد که چیزی جز گردآوری و التقاط تعالیم مذهبی «شرق» با اندیشه های عقلانی و مدرن «غرب» نیست. پس از عبدالبهاء، «شوقی افندی» ملقب به «شوقی ربانی» فرزند ارشد دختر عبد البهاء، که در دارالفنون بالیون لندن، دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و مستقیماً تحت پرورش و تربیت انگلیسی ها رشد یافته بود به رهبری بهائیت برگزیده شد. او خود را «ولی امر الله» می خواند هرچند فساد عظیم و همه جانبه دستگاه رهبری بهائیت، انحرافات اخلاقی گسترده و انحطاط معنوی مبلغین بهائی و حرکت این دار و دسته سیاسی در راستای تامین منافع استعمارگران، موجبات روی گردانی چند تن از نزدیکان عبدالبهاء از فرقه ضاله بهائیت را فراهم می نماید. نقش اساسی شوقی افندی در تاریخ بهائیت ایجاد تشکیلاتی به نام «بیت العدل» واقع در شهر حیفا در فلسطین اشغالی است. پس از مرگ شوقی افندی کشمکش شدیدی بین بهائیان برسرجانشینی او در گرفت و بسیاری از آنان رهبری همسر آمریکایی او روحیه (ماری) ماکسول را پذیرفتند. درکنفرانس ویژه ای که با حضور سران مهم فرقه بهائیت در لندن تشکیل گردید 9 نفر به عنوان اعضای مجلس بیت العدل انتخاب شدند. ریاست این گروه که به بیت العدل حیفا شهرت دارد، با روحیه ماکسول همسرشوقی افندی بود. او نیز در سال 1378 شمسی از دنیا رفت. به موازات رهبری روحیه ماکسول، «چارلز میسن ریمی» فرزند یکی از روحانیون کلیسای ارتدوکس نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را نمود و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در آمریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده دیگری از بهائیان نیز پس از مرگ شوقی به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام «جمشید معانی» روی آوردند. این جوان خود را «سماء الله» نامید و طرفداران او در اندونزی، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند.

قسمتی از آموزه های دینی بهائیان راازکتاب مهدی موعود (ع) تالیف ذبیح الله

 محسنی کبیر دراینجا می آوریم که درکتاب ( بیان ) وسایرکتب بهائیان آمده است .

1-   آنچه جکم دوا براو شود مطلقاحرام است .

2-   به جزنمازمیت هرنمازجماعتی باطل است .

3-   باب به پیروانی می گوید : اگرزنتان آبستن نشد . به دیگران بدهید تا آبستنش کنند.

4-   هرچه ازموش خارج شود پاک است .

5-   آتش . هوا . آب . خاک و شخص باب همگی پا ک کننده اند.

6-   غیرمتدینین به بیان هرکه روی زمین باشد . همه رابکشید.

7-   علمی به جز بیان نیاموزید

8-   تمام کتابهارامحو ونابود کنید.

9-   66 بار( الله اطهر )گفتن . همه چیز راپاک می کند.

10-        آثارباب به خط خوب نوشته شود.

11    - هرکه به ( بیان ) ایمان نیاورد اموالش رامصادره کنید.

12-   غیرمومنین به بیان همگی نجس هستند

13-      خوردن ونگه داشتن وخریدو فروش واستعال دارو حرام است .

14-     ازسگ پرهیز نکنید

15-     آب منی پاک است

16-     استمنا جایزاست

17-       شیرخرنخورید وبه گاوسوارنشوید

18-      هر19سال یک بارکلیه اثاث خانه راعوض کنید.

19-      هر19 روز 19 نفررامهمان کرده پذیرائی کنید اگر چه با آب باشد .

20-      مردوزن 42 ساله ارروزه گرفتن معافند.

21-       نمازگزار باید درنمازش 95 باربه باب تعظیم کند.

22-    درمجالس بالا بالاها ننشینید وگرنه باید 19 مثقال طلاجریمه بدهید.

23-       خوا ب وخروج (باد) وضو وغسل راباطل نمی کند.

24-      بیش از19 کتاب نداشته باشید. آن که بیشتر دارد باید19 مثقال طلاجریمه بدهد.

25-        مدفوع وادرارکودک تاقبل از2 سالگی پاک است .


 

 

 

توضیح : درتهیه این مطلب ازسایت " حیات نامه " وکتاب " آخرین سفیر" نوشته

 آقای ذبیح الله محسنی کبیر استفاد ه شد.


سیداحمد کسروی تبریزی در سال 1269 شمسی در شهر تبریز، در یک

خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛

اما پدرش حاجی میرقاسم، از ملایی دوری گزیده و به بازرگانی

 پرداخته بود. سیداحمد فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب

آموخت؛ و دوازده ساله بود که پدرش به سال 1281 شمسی

درگذشت و او خاه ناخواه مکتب و درس را ترک گفت و چندی به کار

قالیبافی پرداخت و بعد، از آن کار دست کشید و باز به مکتب رفت

 و در مدرسه طالبیه، نخست بار با شیخ محمد خیابانی، که درس هیئت

 قدیم می‌داد، آشنا شد. در سال 1285 که مشروطه پدید آمد،

 سیداحمد بدان دل بست و شیفته دلبریهای ستارخان و دیگر

قهرمانان آزادی شد، تا مشروطه‌خواهان غالب آمدند و

بساط استبداد و ”انجمن اسلامیه“ برچیده شد. دوباره تحصیل را دنبال کرد

 و به پایگاه ملایی رسید. از سال 1298 شمسی به بعد که

محمدعلی میرزا به ایران بازگشت و بار دیگر در ایران و تبریز

جنگها برخاست، سیداحمد که گوشه گرفته و از این جریانات به دور بود،

از راه مطالعه مجله المقتطف و کتابهای عربی و تالیفات طالبوف به

دانشهای اروپایی راه یافت. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ

مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن

مردم می‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.

در ایامی که وحشیگریها به کار افتاده بود و صمدخان شجاع‌الدوله و روسها

هر چند روز یکبار مردم آزاده را به دار می‌آویختند، سیداحمد کتابی به دست

 آورده در خانه می‌خواند و می‌اندیشید. مخصوصاً سیاحت نامه ابراهیم

بیگ تکان سختی در او پدید آورد و باد به آتش درونش زد. تا رفته رفته با

آزادیخواهان آذربایجان آشنا شد. در تابستان 1293، جنگ جهانگیر اروپا

آغاز گردید و آذربایجان میدان جنگ شد. سیداحمد برای اینکه زبان انگلیسی

یاد گیرد، سال بعد به آموزگاری زبان عربی وارد مدرسه آمریکایی شد،

 و در همان مدرسه، برای یاد دادن عربی به شاگردان، کتاب النجمه‌الدریه

را در دو جلد نوشت که سالها در دبیرستانهای تبریز از روی آن درس

 می‌خواندند و هم در آن مدرسه بود که زبان انگلیسی و اسپرانتو را فراگرفت.

در تیرماه 1295، برای اینکه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در یکی

 از شهرهای قفقاز به کار پردازد، به روسیه رفت، اما چون در قفقاز کار به

دست نیاورد از راه عشق‌آباد به مشهد رفت و از مشهد به باکو و تفلیس

بازگشت و در تفلیس به وسیله اسماعیل حقی با آزادیخواهان قفقاز آشنا

 شد و بعد به تبریز آمد و باز در مدرسه آمریکایی مشغول تعلیم و تعلم شد.

در این هنگام بود که خیابانی و سایر آزادیخواهان تبریز به کار و کوشش

برخاسته بودند. سیداحمد نیز به جمع دموکراتها پیوسته و در جلسات

”تجدد“ حضور می‌یافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبریز، که تازه گشایش

 یافته بود، درس عربی می‌داد. سال 1297 فرا رسید. عثمانیان، که

 به تبریز راه یافته بودند، خیابانی و نوبری و چند تن دیگر از آزادیخواهان

تبریز را دستگیر و تبعید کردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه ترکی پدید

آوردند. ولی، چون جنگ به شکست آلمان و همدستان او پایان یافت

 و عثمانیان از تبریز رفتند، سیداحمد با سیدجلیل اردبیلی حزب دموکرات

 و جلسات تجدد را برپا کرد. در این میان، خیابانی از تبعید بازگشت و

 انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تیرماه 1298)، و کار کسروی و

یاران او با خیابانی به دودستگی کشید و کسروی و همراهان او

به ”انتقادیون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردین 1299،

دموکراتها در تبریز قیام کردند و سیداحمد ناچار به تهران آمد.

 در تهران، چندی در دبیرستان ثروت درس عربی می‌داد، تا قیام تبریز

برافتاد و خیابانی به دست مخبرالسلطنه هدایت کشته شد. سیداحمد،

 در تهران، از یکسو با اسپرانتیست‌ها آشنا درآمیخت، و از سوی دیگر

 با سران بهایی آشنایی یافت و با آنان به گفتگو پرداخت. کسروی

در دی ماه 1299 به عضویت استیناف تبریز منصوب و روانه آذربایجان شد.

 اما در عدلیه تبریز بیش از سه هفته نماند، زیرا در آن روزها کودتای

 سیدضیاءالدین در تهران پیش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهای

 عدلیه بسته شد. دولت سیدضیاء برافتاد و قوام‌السلطنه روی کار آمد؛

 ولی درهای عدلیه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را

به دیگری داده بودند.

پس روز 29 شهریور 1300 به تهران حرکت کرد، و در 26 آبان به عنوان

عضو استیناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساری بود که استیناف

آنجا برچیده شد و او به تهران آمد و چندی مأمور دماوند شد.

در مهرماه 1301، او را برای امتحان به تهران خواستند. امتحان داد

و نمره اول گرفت. در دی ماه مأمور عدلیه زنجان شد و در آنجا،

تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود،

اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛

که بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاریخ هجده سالة آذربایجان،

 به ضمیمه مهنامه پیمان، چاپ شد... پس از آن که کابینه

قوام‌السلطنه افتاد و سردار سپه، وزیر جنگ، به نخست وزیری رسید،

سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای

شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت.

خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و کسروی عدلیه را به ناصریه

 (اهواز) برد و چون فرماندار نظامی با این عمل مخالفت کرد و کار به

 سختی کشید، مرخصی خواست و روز سوم فروردین 1304 سفری به

عراق کرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مرکز خواستند، و

روز 22 اردیبهشت به تهران عزیمت کرد. کسروی چندی در تهران به بیکاری

 و خواندن و نوشتن گذرانید و مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد.

 دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی

 او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی

 همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس

از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ

پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده

چاپ کرد. و مقاله‌ای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی

فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام،

حقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره

 زبان فارسی رسید. پادشاهی خاندان قاجار پایان پذیرفت و رضاشاه به

 روی کار آمد. کسروی، در آغاز سال 1305، سمت بازرسی

و ریاست یکی از محکمه‌های جدیدالتأسیس انتظامی را داشت که

داور وزیر عدلیه شد و عدلیه را منحل کرد. باز کسروی بیکار ماند و

فرصت مطالعه یافت. در این هنگام، گفتارها در مهنامه آینده می‌نوشت؛

و درباره تاریخچه شیر و خورشید آگاهیهایی به دست آورد. در اوایل

 سال 1306، پروفسور هرتسفلد کلاسی برای آموختن خط و زبان پهلوی

 بنیاد کرد و کسروی، که اندک اطلاعی در این رشته داشت، با دلخوشی

 به آن کلاس رفت و بهره بسیار از آن برد. در تشکیلات داور، به سفارش

 تیمورتاش، وزیر دربار، دادستان تهران شد ولی با روشی که در کار

پیش گرفته بود، نتوانست دیری در آن سمت بماند و بیست روز از

گشایش عدلیه نگذشته بود که او را مأمور خراسان کردند؛ و چون

غرض تبعید او بود و اجازه مرخصی نمی‌دادند، پنجمین تلگراف را چنین نوشت:

”وزارت جلیله عدلیه بی اجازه حرکت کردم“. پس از ورود به تهران،

چون با داور نتوانست کار کند، کناره‌جویی کرد و پروانه وکالت گرفت. در

 آن روزها بود که به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و

زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ

و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی

به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند می‌دید و

باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد.

کسروی در پائیز سال 1307، به دادگاه جنایی دعوت و مشغول کار شد؛

در 29 دی ماه همان سال به ریاست کل محاکم بدایت منصوب گردید. در

همان روزها بود که به نوشتن کتاب شهریاران گمنام پرداخت و بخش یکم

 و دوم آن را به چاپ رسانید. در زمستان سال 1308 ، جزو هیئت بازرسی

 کشور به اراک و همدان و پیرامونها سفر کرد؛ و در همدان با عارف قزوینی،

 که در تبعیدگاه می‌زیست، آشنا شد. در این سفر، هشت هزار نام از

نامهای دیه‌ها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و

 از سنجیدن آنها به نتیجه‌های سودمندی رسید و کتابهایی نوشت.

سال 1308 به پایان می‌رفت که منتظر خدمتش کردند. کسروی در تمام

مراحل خدمت خود در عدلیه، به واسطه صراحت رأی و بی پروایی و

 نرفتن زیر بار توصیه و نفوذ، سختیها و آزارها دید تا آنجا که در زمستان

 سال 1311، که از عدلیه پا کشیده و وکالت می کرد، بر اثر کینه‌جوییها

و بویژه به علت نامه‌ای که مستقیماً به شاه نوشته و در آن عدلیه را

دستگاه بیهوده و دکانی برای سودجویی داور و دوستان او خوانده و

قانونها را بیخردانه نامیده بود، از دادگاه انتظامی به سه رتبه تنزل

 محکوم شد، ولی حکم اجرا نگردید و با حقوق رتبه هشت بازنشسته شد.

کسروی، در یک سخنرانی که در یکم آذر 1323 ایراد کرده و به صورت کتاب

 مستقلی به نام "چرا از عدلیه بیرون آمدم؟" چاپ شده است، می‌گوید:

”جای بسیار خشنودی است که در این کشوری که رشوه‌خواری و

 نادرستی از در و دیوارش می‌بارد، من، که در عدلیه در کانون رشوه‌خواری

 می‌بوده‌ام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. در این کشوری که

چاپلوسی و پستی گریبانگیر خرد و بزرگ می‌باشد، من، با همه

آمیزش که با چاپلوسان و پست‌نهادان، آلوده خوی آنان نگردیده‌ام.

تا اینجا کار و کوشش کسروی بیشتر تحقیق و مطالعه در تاریخ

 و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات

و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد،

تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و

محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و، به

قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو

جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده

یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد. و هم در آن سال،

ماهنامه پیمان را بنیاد نهاد. و در آن ماهنامه، اندیشه‌های خود را در

 هر رشته از امور دینی و اجتماعی، با بیان خاص خود و از راههای

 گوناگون، روشن کرد. بعد از حوادث شهریور 1320، به جای مجله

پیمان، روزنامه پرچم را، که بیشتر جنبه سیاسی داشت، انتشار داد.

 روزنامه پرچم یکی از جراید اصولی کشور و، به نوشته صاحبش،

”از هر آلودگی و ناپاکی مبرا بود“. اما پس از چندی، پرچم یومیه را هم

 تعطیل و پرچم ماهانه را، که در واقع جانشین ماهنامه پیمان بود،

منتشر کرد. پس از رفتن رضاشاه، از ایران، کسانی مانند سرپاس

مختاری و پزشک احمدی، به جرم اعمالی که در گذشته انجام داده بودند

 به محاکمه کشیده شدند. کسروی وکالت تسخیری مختاری را پذیرفت و

 از عهده آن به خوبی برآمد، و مطالبی در دادگاه عنوان کرد که بسیار ارزنده

 و حتی در آن دوره تند و جسورانه بود. انتقاد بی پرده و بی پروای کسروی

 از برخی عقاید سیاسی و مذهبی و برخی از رسالات کوبنده او درباره

 ادبیات و اندیشه‌های عرفانی، جمعی را در پیرامون او گرد آورد و گروهی

 را با وی دشمن کرد. بارها تهدید شد، و در سال 1324 قصد جانش را کردند

 ولی او از راهی که در پیش گرفته بود برنگشت و اگرچه این دفعه از

خطر مرگ رست، اما همچنان بی پروا می‌نمود. ادوار زندگانی و کار

و کوشش کسروی را می‌توان چنین خلاصه کرد: 1 ـ از جوانی تا آمدن تهران

ـ در این دوره به کسب علوم و مطالعه ادب عرب پرداخته و با مبلغین مسیحی

مباحثه می‌کند؛ و در صرف و نحو عربی کتاب می‌نویسد؛ به مطبوعات

عربی مقاله می‌فرستد؛ از اسپرانتو ترجمه می‌کند و به قیام خیابانی خرده

 می‌گیرد. 2 ـ از آمدن تهران تا تأسیس مجله پیمان، در این دوره به

تحقیق تتبع می‌پردازد؛ کتب عربی و زبانهای دیگر را می کاود؛ زبان ارمنی

و پهلوی را فرامی‌گیرد؛ از ایران و مفاخر ایرانی سخن می‌راند؛ سه جلد

شهریاران گمنام را، که از بهترین آثار اوست، و نیز رساله بیمانندی درباره

زبان باستان آذربایجان به وجود می‌آورد؛ در اسامی شهرها و دیه‌ها و در

تبار سلسله صفوی تحقیق می‌کند، تا جایی که توجه علما و فضلا و

خاورشناسان را به خود جلب می‌نماید. 3 ـ از تأسیس پیمان تا پایان

زندگی ـ در این مرحله، به موضوعهای دینی و اجتماعی و سیاسی و

اخلاقی، و به قول خود او، به ”آیین زندگی“ می‌پردازد؛ مجله پیمان و

روزنامه پرچم و مجله پرچم را پیاپی بنیاد می‌نهد. در کتاب آیین و بعد در

ورجاوند بنیاد، به تمدن نوین اروپایی و فلسفه مادیگری و

ماشینیسم می تازد و مفاسد آنها را یکایک برمی‌شمارد؛ بر ضد

خرافات و تعصبات بیجا و بیهوده و به اختلافات مذهبی از صوفیگری

 و بهائیگری و همچنین به برخی معتقدات شیعی می‌تازد؛ بر

فرهنگستان و لغت‌سازان ایراد می‌گیرد و خود، زبان و لغت خاصی به

 نام ”زبان پاک“ به کا رمی‌برد؛ با شعر و شاعری، به معنای متعارف

 آن، مخالفت می‌ورزد، رمان‌نویسی و داستانسرایی را کار

 بیهوده و نابخردانه می‌خواند؛ فلسفه و عرفان را به باد انتقاد می‌گیرد،

و اغلب احادیث را مجعول می‌داند؛ و در همه این کوششها، که

سرانجام به قیمت جانش تمام شد، آنچه را می‌گوید و می کند

به راست می‌دارد. کسروی از پرکارترین دانشمندان ایران در عهد

اخیر بود. دوره‌های ماهنامه پیمان و پرچم مملو از یک رشته انتقاداتی

است از اوضاع زندگی و طرز معاشرت و آداب اجتماعی، که همه

مطالب آنها را خود او می‌نوشت. او کسی است که خیلی چیزها را

نخست بار عنوان کرده و راه تحقیق را برای دیگران گشوده است.

کوشش کسروی در نمودن معنی درست حکومت مردم بر مردم

و زنده کردن نام مجاهدان و فدائیان و شهدای مشروطیت و گرد آوردن

کارهای این گردان و رادمردان کوششی ارجمند بود.

منبع : http://iranology2.persianblog.ir/post/42

--

یکی از کارهای ناپسند احمدکسروی جشن کتاب سوزان بود . ویکی ازکتابهائی هم که  درلیست

کتابهای منحرف ازنظرایشان قرارد اشت "مفاتیح الجنان " بود.

جشن کتاب سوزان  هرسال دریکم دیماه برپامی شد . وقتی هم به ایشان اعتراض می کردند

 می گفت :

ما مفاتیح الجنان راآتش می زنیم نه قران را.وقران درنزدما محترم است ! درحالی که درقسمت

اول وآخر مفاتیح هم سوره هائی ازقران مجید وجود دارد وحدود یک جزء قران درهمین کتاب

مفاتیح است .

ایشان درکتابی بنام "دادگاه " جنین آورده اند.

۰۰۰۰درمیان آنها گلستان وبوستان سعدی . دیوان حافظ ومفاتیح الجنان ومانند اینها است

واینها همه درخورآتش است .

... مفاتیح الجنان  کتابی است پراززیارت نامه ها. پرازدستورهای بت پرستی . جامع الدعوات

کتاب فال است . سوره های قران درتوی آنهاخود ناپاسداری بزری باقرانست

نادان آن کسانی که اینهارانمی فهمند برای جلوگیری ازاین ناپاسداری بهترین چاره سوزانیدن

آن کتابهاست .مابسیارنیک کرده ایم که آنهاراسوزانیده ایم بازهم خواهیم سوزانید...

کسروی این درندگیهارا(پاکدینی ) می داند  درحالی که این (پاک دینی ) پاک بی دینی است .

من کان فی هذه اعمی فهوفی الاخره اعمی واضل سبیلا.

سوره اسرا. آیه ۷۲

آن کس که بداندوبداندکه بداند

اسب شرف ازگنبد گردون بجهاند

وآنکس که نداند وبداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آنکس که بداند ونداند که بداند

بیدارنمائید که درخواب نماند

وانکس کس که نداندونداندکه نداند

درجهل مرکب ابدالدهر بماند.


 


 حزب توده

در سال 1320، پس از اشغال خاک ایران توسط متفقین، مسؤلین "انترناسیونال

کمونیستی شوروی"(کمینترن) مسئله­ی تأسیس یک حزب سیاسی را که حامل اهداف

 و منافع اتحاد شوروی در فضای سیاسی نوین ایران باشد را در دستور کار خود قرار

 دادند. با اشغال ایران و در پی آن سقوط رضا شاه، فضای سیاسی مناسبی ایجاد شد و

 تعداد زیادی از زندانیان سیاسی آزاد شدند که از آن جمله تعدادی از "گروه 53 نفره"

 بودند که هسته اولیه­ی حزب توده را تشکیل دادند.

موسسین اولیه حزب توده عبارت بودند از: سلیمان محسن اسکندری (رئیس حزب)،

 عباس اسکندری، ایرج اسکندری، رضا رادمنش، عبدالصمد کامبخش، عبدالحسین نوشن،

 رضا روستا، اردشیر آوانسیان، نورالدین الموتی و....

این گروه چهار هدف موقت و اولیه­ی داشت:

1- آزادی باقی مانده 53 نفر

2- به رسمیت شناخته شدن حزب توده به عنوان سازمانی قانونی.

3- انتشار روزنامه، تهیه و تدوین برنامه‌ای برخلاف برنامه‌های غیرمذهبی پیشین و

 بدون برانگیختن مخالفت علما.

4- امکان جذب دموکرات‌ها، سوسیالیست‌ها، و کمونیست‌های کهنه کار و جوان

مارکسیست و حتی غیر مارکسیست‌های رادیکال را فراهم کنند.

 

مرامنامه حزب توده

حزب توده پس از تشکیل، نخستین شعار و مبارزه­ی حزب را، مقاومت همه­ی طبقات

 و قشرهای آزادی­خواه، در مقابل رجعت دیکتاتوری اعلام داشت و به این منظور

 دو نکته را هدب خویش قرار داد:

1- بدست آوردن آزادی‌هایی که به موجب قانون اساسی برای ملت ایران شناخته

 شده است.

2- - جلوگیری از ارتجاع و استبداد با اتکاء به جمع توده ایران.

 

اصول اساسی مرامنامه حزب توده

1- حفظ استقلال و تمامیت ایران.

2- برقراری رژیم دموکراسی و تأمین حقوق فردی و اجتماعی از قبیل آزادی بیان، قلم،

 عقیده و اجتماعات.

3- تعدیل مالیات‌ها یا در نظر گرفتن منافع توده.

4- اصلاحات اساسی در امور فرهنگی، بهداری، آموزشی، اقتصادی و بازرگانی.

5- اصلاحات لازمه در طرز استفاده از زمین و بهبود بخشیدن به وضع زارعین،

دهقانان و توده زحمتکش.

6- ضبط اموال و دارایی پادشاه سابق(رضا شاه) به نفع ایران.

  همچنین حزب اعلام نمود که مجموعه‌ای از چهار طبقه: کارگران، دهقانان،

 روشنفکران و پیشه‌وران است و سیاست داخلی حزب مبتنی بر دفاع از منافع ملی،

 قانون اساسی و دموکراسی است و از نظر خارجی مدافع سیاست ضد فاشیست و

 ضد استعماری می‌باشد.

 فعالیت حزب توده از سال 1320 تا 1357

فعالیت حزب توده در بین این سال‌ها فراز و نشیب‌های زیادی داشت، در مقاطعی

حزب قدرتمند، و در مقاطعی تا حد انحلال و فروپاشی پیش می‌رفت.

در مجلس چهاردهم، حزب توده توانست شرکت کند و 8 نماینده به مجلس شورای ملی

 بفرستد. در "دولت قوام"، 3 وزیر او از حزب توده بودند.

در بهمن ماه 1327 به دنبال سوء قصد به جان  شاه، که ضارب توده‌ای شناخته شد،

حکومت نظامی برقرار شد و اعضای حزب دستگیر شدند و حزب غیرقانونی اعلام گردید.

 در سال 1328 حزب با اعلام رسمی "مارکسیسم – لنینیسم" به عنوان مرام حزبی،

 رویه­ی خود را کاملا آشکار ساخت. به طور کلی حزب توده به هنگام اوج قدرتش در

 سال‌های قبل از کودتای 28 مرداد 1332 دارای صدها کادر کارآزموده و تشکیلاتی،

 روزنامه، هفته­نامه، و ماهنامه‌های متعددی را هدایت می‌کرد و کنترل اتحادیه­ی کارگری

 را بر عهده داشت و همین­طور طرفداران بسیاری در دانشگاهها و مدارس و بین

هنرمندان و نویسندگان و حتی نظامیان به دست آورد.

      اما پس از کودتای 28 مرداد 1332 حزب توده یکدفعه فروپاشید و قدرت

آن به شدت کاهش یافت و اعضای آن یا به زندان و یا به اعدام محکوم شدند. به نظر

 "یرواند آبرهامیان":

1- ضربات سخت نیروهای امنیتی رژیم علیه رهبران حزب.

2-تبلیغات رژیم علیه حزب.

3- دگرگونی‌های اجتماعی حاصل از نوسازی سریع.

4- تضعیف رهبری حزب و مرگ پیشکسوتان در این افول موثر بودند.

کم کم ضعف حزب توده باعث شد که در میان روشنفکران و جریانات رادیکال محبوبیت

 خود را از دست بدهد و در بین سال‌های 34 و 35 باقیمانده­ی رهبری حزب مجبور

 به ترک وطن و اقامت اجباری در اروپای شرقی شدند و تنها گروه کوچکی در ایران

 باقی ماندند. فعالیت حزب توده در دهه 40 و 50 به طور عمده در کشورهای بلوک

شرق متمرکز بود و در حد انتشار مجله، بیانیه و راه اندازی ایستگاه رادیویی در

 خارج از کشور و فعالیت برخی هسته‌های مقاومت بسیار کوچک زیرزمینی در داخل

 کشور محدود شد. حزب توده در طی این سال‌ها دو کنگره و 16 پلنوم(نوعی

گردهمایی با حضور همه اعضاء) برگزار کرد که تمامی تصمیم­گیری‌های حزبی، اهداف،

خط مشی و فعالیت حزب در این گونه جلسات مورد بررسی و تصمیم­گیری قرار می‌گرفت

و به انجام می‌رسید.

 حزب توده بعد از انقلاب

با اوج­گیری انقلاب و فعالیت شدید نیروهای خط امام در آستانه­ی انقلاب اسلامی،

رهبران حزب توده در خارج از کشور شعار سرنگونی رژیم ضد ملی و ضد خلقی

 محمدرضا شاه را مطرح کردند. ولی در آستانه­ی انقلاب اسلامی بین اسکندری و

 کیانوری اختلاف نظر بود. آنها در ملاقاتی که با شوروی‌ها داشتند نظرات خود را

مطرح کردند. اسکندری معتقد بود که هنوز وقت سرنگون کردن رژیم نرسیده و اکنون

کافی است که برای دموکراسی و آزادی مبارزه شود؛ ولی کیانوری معتقد بود باید از

 امام خمینی و جنبش مسلمانان انقلابی حمایت کرد. با پیشرفت انقلاب در ایران،

موضع­گیری جناح طرفدار روش کیانوری محکم­تر و روشن‌تر شد و بالاخره کیانوری

 به "دبیر اولی" حزب انتخاب شد.

با وقوع انقلاب اسلامی، حزب توده توانست برای نخستین بار بعد از سال 1332،

 به سازماندهی علنی بپردازد و اعضاء آن به ایران برگشتند. در بهمن 57،

پلنوم شانزدهم حزب در خارج کشور تشکیل شد بنابر اسناد این پلنوم، حزب پشتیبانی

 خود را از رهبری آیت الله خمینی اعلام و بر ارتباط نزدیک حزب توده و اتحاد شوروی

 تأکید کرد و تشکیل "جبهه متحد خلق" را برای مقابله با تهدیدهای امپریالیسم نسبت به

انقلاب پیشنهاد کرد و به تجدید سازمان خود در داخل ایران در دو بخش علنی و

 مخفی پرداخت.

در این مقطع، اعضای رهبری حزب توده عبارت بودند از: نورالدین کیانوری

 (دبیر اول)، حمید صفری(دبیر دوم)، منوچهر بهزادی، احسان طبری، ایرج اسکندری،

 دکتر حسین جودت، امیرعلی لاهرودی، و....

حزب توده در این مقطع برای بازسازی وجهه­ی پایگاه اجتماعی از دست رفته خود،

استراتژی دو گانه‌ای را در پیش گرفت: نخست، ‌تلاش فشرده‌ای به منظور جعل تاریخ

حزب آغاز شد و کتاب‌ها و مقاله‌هایی به منظور اعاده حیثیت از حزب در رخدادهای

 تاریخی مهمی چون کودتای 28 مرداد 1332، و همچنین سازش و مدارای حزب با

 رژیم شاه و مناسباتش با اتحاد شوروی منتشر شد. دوم، حزب برای جبران نداشتن

یک پایگاه توده‌ای، به جذب نیرو از سازمان‌های دیگر از طریق افشاء و یا بهره‌برداری

 از شکاف‌ها و انشعاب‌های آن متوسل شد.

 

فعالیت‌های حزب توده بعد از انقلاب

به طور کلی فعالیت حزب در نظام جمهوری اسلامی را می‌توان به چهار گروه تقسیم کرد:

1- دوره انتقال:

این دوره نخستین ماه­های پس از پیروزی انقلاب را در بر می‌گیرد که طی آن رهبری

 حزب توده به داخل کشور منتقل شد. در این زمان، فعالیت گروهها و محفل‌های وابسته

 به حزب توده در داخل کشور(به ویژه در محیط‌های دانشگاهی تهران) تشدید شد.

مهمترین گروه­های توده‌ای در این مقطع که به مسقط­الرأس و مرکز تجمع سایر

گروه­ها و محفل‌ها و افراد بدل شدند عبارت بودند از 1- گروه نوید،2- گروه منشعب از

 سازمان چریک‌های فدائی خلق، 3- اتحاد دموکراتیک مردم ایران، 4- محفل زندانیان توده‌ای.

2- دوره تجدید سازمان:

این دوره به طور عمده سال 1358 را در برمی‌گیرد. در این زمان فعالیت تشکیلاتی

 رهبری حزب توده معطوف به جذب گروه­ها و محفل‌ها و افراد توده­ای و متشکل ساختن

 آنها در چارچوب سازمان‌های علنی و مخفی بود.

3- دوره تثبیت:

این دوره سال‌های 1359 و 1360 را در بر می‌گیرد که اوج فعالیت حزب توده

محسوب می‌شود. در این دوره حزب توده حمایت کامل و در بعضی از موارد بی چون

 و چرای خود را از سیاست‌های جمهوری اسلامی و شخص امام خمینی و حتی

حزب جمهوری اسلامی را ابراز می‌داشت که در میان مردم و برجستگان،

ضرب­المثل‌هایی را ایجاد کرده بود، از جمله واژه­ی "آیت­الله کیانوری" برای رهبری حزب.

در این دوره حزب توده با تبلیغات وسیع می‌کوشید تا خود را حامی استراتژیک

خط امام معرفی کند و با موضع‌گیری در مقابل "حزب دموکرات کردستان"،

"دولت لیبرالی مهندس بازرگان"، حمایت از "اشغال لانه جاسوسی"، مشارکت در

 دفاع مقدس، مقابله تبلیغاتی با "خط بنی صدر"، کمک برای جلوگیری از "کودتای نوژه"

 و حتی ارائه برخی اطلاعات به نهادهای انقلابی علیه ضد انقلاب راست و

چپ افراطی و "مائوئیسم" سعی می‌کرد تا جای پای خویش را در جامعه تحکیم بخشد.

حزب توده تلاش می‌کرد در ارگان­ها و نهادهای حکومتی و در احزاب و گروههای

 سیاسی چه اسلامی و چه لیبرال و سلطنت طلب و چپ گرا نفوذ کند، هدف حزب

 از این فعالیت‌های نفوذی، کسب اطلاعات از فعل و انفعالات و جناح­بندی­های

 درونی این گروهها، به دست آوردن اسناد داخلی آنها، القای نظریات خود در داخل

 این گروهها، تلاش برای رسمیت­دهی مواضع عقیدتی و سیاسی آنها در جهت

مورد نظر و مطلوب حزب و کسب اطلاعات برای شوروی بود. ولی در عین

 ارائه­ی برخی از این اطلاعات به مقامات جمهوری اسلامی (مانند کودتای نوژه)،

سعی می‌کرد تا حسن نیت و همکاری خود را با مقامات جمهوری اسلامی نشان بدهد

و از این طریق زمینه­ی نزدیک شدن به آنها را فراهم آورد.

استراتژی حزب توده در جانبداری جناح خاصی از اسلام­گرایان

(جناح رادیکال جمهوری اسلامی) بر پایه­ی "نظریه­ی­ راه رشد غیرسرمایه‌­داری" بود.

نظریه­پردازان حزب کمونیست اتحاد شوروی این نظریه­ی را ابداع کرده و مدعی بودند

که در اندیشه­ی لنین ریشه دارد. به موجب این نظریه­ی، کشورهای در حال توسعه

 با رهبری انقلابی عناصر غیر کمونیست به شرط همکاری نزدیک با شوروی

 می­توانند سرمایه‌داری را دور بزنند و یا آن را بشدت محدود کنند و

 سرانجام به سوی "سوسیالیسم" گذرنمایند.

4- دوره فروپاشی:

این دوره سال‌های 1361 و 1362 را در بر می‌گیرد؛ در این زمان حزب توده

دستخوش مجموعه‌ای ار اختلافات و درگیری‌های درونی بود، که به صورت یک

بحران آن را از درون می‌خورد و زمینه‌های فروپاشی و اضمحلال سریع آن را

 در تقابل با نظام جمهوری اسلامی فراهم می‌آورد؛ علل این اختلافات درونی:

1- تاثیرات ناشی از پیوندهای تابع و متبوع میان حزب توده با حزب کمونیست شوروی،

2- اختلاف نظرها و تحلیل‌های متضاد سیاسی و 3- تعارض جاه­طلبی‌ها و قدرت­جویی‌ها

 و دیگر انگیزه‌های ناسالم مادی و اخلاقی افراد با هم بود

بالاخره در این دوره بر اثر پیگیری نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران،

اسرار توسعه­ی شبکه­ی مخفی و نظامی حزب توده وارتباط جاسوسی آن

با "ک. گ. ب. شوروی" کشف می‌شود و حزب آماج کنترل‌ها و هشدارهای

اطلاعاتی – عملیاتی قرار می‌گیرد. در تاریخ 17 بهمن 1361 اولین گروه از

 رهبران و کادرهای درجه اول حزب دستگیر می‌شوند و به جاسوسی و اشتباه

خود اعتراف می‌کنند  بالاخره در تاریخ 6/ 2 / 1362 سازمان‌های علنی و

 مخفی حزب توده فرو می‌ریزد و در پی آن با اطلاعیه­ی دادستانی کل انقلاب

اسلامی عمر 42 ساله حزب توده در ایران به پایان می‌رسد.


 

                                              جمعیت فدائیان اسلام

بنیان گذار این جمعیت سید مجتبى میر‌لوحى در سال 1303 شمسى در محله‌ى خانی‌آباد

 تهران دیده به دنیا گشود. پدرش سید جواد از خاندان میر‌لوحى و خود در

کسوت روحانیون بود و مادرش را از دودمان صفویه دانسته‌اند. سید مجتبى هنوز

 کودک بود که پدرش لباس روحانى را رها کرده به وکالت در عدلیه پرداخت و به هنگام

 اشتغال به همین شغل بود که گفته می‌شود روزى با على اکبر داور وزیر وقت عدلیه

 درگیر شده و در نتیجه دستگیر و به تحمل سه سال زندان محکوم گردید. وى

کوته زمانى پس از انقضاى مدت محکومیت و آزادى از زندان از دنیا رفت و

 سر پرستى سید مجتبى که در این زمان نه سال داشت، بر عهده‌ى دایى او

سید محمود نواب صفوى قرار گرفت که او نیز در عدلیه کار می‌کرد و از همین

 زمان بود که احتمالاً براى در امان ماندن مجتبى از تبعات فرزند یک محکوم،

نام خانوادگى مادرش را بر او نهادند و او با عنوان نواب صفوى شهره شد.

 آبراهامیان تغییر نام خانوادگى او را واجد مفهوم نمادین اعلام وحدت با

 بنیان گذاران نخستین دولت شیعى در ایران دانسته است که به نظر می‌رسد

درست نباشد.چرا که نه صفویه نخستین دولت شیعى در ایران بود

و نه این تغییر عنوان به هنگام اعلام تشکیل گروه فدائیان اسلام صورت گرفت.

سید مجتبى به دبستان حکیم نظامى رفت و چهار سال ابتدایى را در دو سال به

 اتمام رسانید. او از همان کودکى دائماً ذکر می‌گفت و آن چنان به دستورات اسلامى

 تقید داشت که لب به میوه و غذاى منزل خواهرش که همسر یکى از تجار بود

 نمی‌زد و آنها را حرام می‌دانست و به زنان بی‌حجاب پرخاش می‌کرد. وى علی‌رغم

داشتن چنین گرایشاتى به اصرار دایی‌اش جهت ادامه تحصیل به دبیرستان صنعتى

 ایران ـ آلمان رفت. در سن پانزده سالگى دبیرستان را رها کرده و پس از توقف

چند ماه‌هاى در آبادان، عازم نجف شد. زمان ورود وى به نجف مشخص نیست.

خوش نیت اواخر سال 1320 را زمان ورود نواب به نجف می‌داند.

شهید حاج مهدى عراقى در مورد او به گونه‌اى سخن می‌گوید که آذر و دى ماه سال

 1322 به عنوان زمان ورود نواب به نجف به دست می‌آید.اما قرائن حاکى از آن است

که وى اواخر سال 1318 یا اوایل سال 1319 به نجف رفته است. نواب در نجف در

 حجره‌اى واقع در مدرسه‌ى بزرگ آخوند خراسانى مسکن گزید و فراگرفتن دروس دینى

 را آغاز نمود. وى از وجوهات شرعى استفاده نمی‌کرد و در ساعات فراغت براى

 تأمین مخارج خود در کارگاهى کار می‌کرد. او در نجف از محضر اساتید معتبرى

همچون علامه امینى صاحب الغدیر، شیخ ابوالحسن شیرازى و شیخ محمد آقا تهرانى

استفاده نموده است.

در دوران تحصیل در نجف بود که یکى از کتاب‌هاى سید احمد کسروى (1269ـ1324)

به نام شیعی‌گری، به دست نواب رسید. کسروى در این کتاب که سال 1322 منتشر گردید

و در حمله به معتقدات دینى شیعیان هیچ حریمى را رعایت نکرده بود، اصرار داشت

که روحانیون را از مواضع خویش آگاه سازد. لذا هدایاى نقدى علاقه‌مندان خود را

صرف ترجمه‌ى آن اثر به عربی، چاپ و ارسال آن به قم و نجف کرد. نواب که از مطالعه‌ى

 اثر کسروى به خشم آمده بود در مجلس درس تفسیر شیخ محمد تهرانى به هنگام طرح

بحث نوشته‌هاى کسروى و ابراز اندوه استاد از اینکه کسروى به امام زمان و

امام صادق علیه السلام صریحاً توهین می‌کند و کسى هم نیست که نفس او را

 خفه کند و مشتى به دهانش بکوبد با صداى بلند می‌گوید:

 فرزندان على هستند که جواب او را بدهند.

ضمناً او از علامه امینى و

 آیت‌الله حاج آقا حسین قمى

 فتواى ارتداد کسروى را

 می‌گیرد و روانه‌ى ایران می‌شود.

نخست در آبادان بر ضد

آموزه‌هاى کسروى

 سخنرانى می‌کند

زیرا شنیده بود که کسروى

 در این شهر پیروان زیادى

 دارد. سپس به تهران آمده

 چندین جلسه با کسروى

 

 

 به گفتگو می‌نشیند تا از ارتداد او آگاهى یابد. این مناظرات به نتیجه نرسید

 و نواب راه دیگرى در پیش گرفت.

 گفتنى است که نواب به تأثیر نامطلوب جوانى خویش در کسروى آگاه بود لذا در

 فاصله‌ى دیدارها و مباحثاتش با کسروى جمعیت مبارزه با بی‌دینى را به همراه تنى

 چند از دانشوران دینى مقیم تهران بنیاد نهاد. هدف این جمعیت که با همکارى

حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامى و شیخ مهدى شریعتمدارى شکل گرفت مبارزه

 با تمام بی‌دینی‌ها و مفاسد اجتماعى بود. ولى هدف اصلى آن پاسخگویى به آثار و

 نوشته‌هاى کسروى بوده است. با تشکیل این جمعیت نشریات متعددى توسط

حاج سراج انصارى و دیگر دانشمندان اسلامى انتشار یافت لیکن هیچ کدام از

این اقدامات در کسروى مؤثر واقع نگشت.

بدین ترتیب نواب از اصلاح کسروى نا امید شد و مصمم شد که حکم شرعى و فتواى

استادان خود را اجرا کند. نخست شمشیرى خرید اما آن‌ را براى مقصود خویش کارآمد

 ندید. پس براى تهیه‌ى پول به شیخ محمد حسن طالقانى امام جماعت مسجد

ظهیر الاسلام و داماد آیت‌الله صدر که یکى از علماى پرهیزکار تهران بود، متوسل شد

 و وى چهار صد تومان در اختیار نواب نهاد. با این پول سلاحى تهیه شد و نواب به

همراه محمد آقا خورشیدى در هشتم اردیبهشت 1324 به کسروى حمله کرد. پس از

شلیک دو تیر، اسلحه از تیر اندازى باز ماند و نواب به نزاع تن به تن با کسروى

 پرداخت. اطرافیان کسروى گریخته بودند اما مأموران انتظامى سر رسیدند و نواب را

 دستگیر کرده، کسروى را به بیمارستان رساندند. کسروى از مرگ نجات یافت و

 نواب زندانى شد.

جریان مضروب شدن کسروى به دست نواب و سپس دستگیرى وی، موجى از

 حمایت‌هاى مردمى در سراسر کشور به ویژه در محافل مذهبى پدید آورد. برخى از

علما از جمله آیت‌الله حاج آقا حسین قمى که خود از مشوقین نواب در برخورد با

کسروى بود با ارسال تلگرافی، خواستار آزادى فورى وى شدند. این حمایت‌ها

موجب شد که نواب پس از دو ماه به قید کفیل و به قرار دوازده هزار تومان

 که از سوى اسکویى بازرگان تأمین شد، آزاد گردد. محمد خورشیدى نیز چندى

بعد آزاد شد.

نواب پس از آزادى همچنان در پى کشتن کسروى بود و جمعیت مبارزه با

بی‌دینى نیز به شیوه‌اى آشکار کسروى را در مورد ده موضوع از نوشته‌هایش به

مناظره طلبید. کسروى نه تنها به این درخواست پاسخ مساعد نداد که در دى ماه

1324 جزوه‌ى جناب آقا از میدان در رفت را منتشر ساخت و در آن اتهامات پیشین

 خود به روحانیون و باورهاى آنان را تکرار نمود. نواب که از لجاجت‌هاى کسروى

 به ستوه آمده بود تصمیم گرفت تشکیلات منظمى را به وجود آورد تا در سایه‌ى آن

 کلیت جریان ضد دینى به وجود آمده در آن دوران را بخشکاند. با این اندیشه،

 وى در سال 1324 (ه.ش) با صدور اعلامیه‌اى موجودیت جمعیت فدائیان اسلام

را اعلان کرد. نواب خود اذعان کرده بود که فعالیت‌هاى فرهنگى کافى نیست بلکه

 باید با تشکیل گروهى رزمنده‌ى ضربتى در مقابل تهاجمات ایستاد و غرض

 او از راه‌اندازى جمعیت فدائیان اسلام نیز همین بوده است. اولین اعلامیه‌ى

 این جمعیت پس از اعلان موجودیت داراى لحنى تند بود و از واژگانى تند همچون

انتقام، در محکمه‌ى الهی، دادگاه خونین و لکم فى القصاص حیوه‌ی، مفسدین

 فى الارض و.... بهره می‌برد.

در حول و حوش تأسیس جمعیت فدائیان اسلام (10 اسفند 1324)، اعتراضات

مردمى و علما به ویژه اجتماع بازاریان و تظاهرات آنان بر ضد کسروى بالا گرفت

 و وى به دادگاه احضار شد. مدتى به بهانه‌ى نداشتن امنیت از حضور در دادگاه

 خوددارى نمود و سر انجام در 20 اسفند در حالى ‌که تحت حمایت مأموران پلیس

 و گروه رزمنده‌ى خود و قریب به پنجاه نفر از دوستانش قرار داشت وارد

دادگسترى شد.فدائیان از فرصت به وجود آمده استفاده نموده و طرح کشتن وى را

 در دادگاه پی‌ریزى کردند. از میان داوطلبان شرکت در قتل وى افرادى همچون

سید حسین امامی، سید على ‌محمد امامی، مظفری، قوام، على فدائی، الماسیان،

 رضا گنج بخش، صادقی، مداح، على حسین و حسن لشگرى (دو برادر ارتشی)

 جهت مشارکت در عملیات انتخاب شدند. بر اساس طرح از پیش تعیین شده برادران

لشگرى که لباس نظامى بر تن داشتند به سربازان درب دادگسترى فرمان دادند

که به اتاق‌هایشان بروند. آنان نیز به گمان اینکه این دو از مقامات ارشد خود هستند

اطاعت نمودند و بدین صورت راه را براى ورود یاران نواب به دادگسترى باز نمودند.

 سید حسین امامى بی‌درنگ با دشنه بر بدن کسروى کوبید و آنگاه سید على

 ‌محمد امامى با شلیک گلوله‌ای، کسروى را به قتل رساند. پس از کشته شدن کسروی،

 سید حسین رسید. على ‌محمد امامى که از ناحیه‌ى دست مجروح شده بودند، به

همراه على فدائى خود به بیمارستان رازى مراجعه و سپس دستگیر می‌شوند.

چهار تن دیگر از ضاربان نیز خود را معرفى می‌کنند.

نواب نیز طبق قرار قبلى روز بیستم اسفند عازم مشهد شد و مأمورین نتوانستند

در آن شهر وى را دستگیر کنند. وى در مشهد در خانه‌ى حجت الاسلام شیخ

غلامحسین تبریزى (پدر محمد مهدى عبدخدایى ضارب سید حسین فاطمی) مخفى شد

 و سریعاً براى آزادى بازداشت شدگان دست به فعالیت زد و سیل تلگرافات را به سوى

 تهران جارى ساخت. صدور اعلامیه‌هاى تهدید آمیز ازسوى موافقان قتل کسروى

 مجال ابراز عقیده را از مخالفان این قتل گرفت. به نوشته‌ى نواب یکى از این

اعلامیه‌ها که از سوى بازاریان تهران صادر شد، عنوانش چنین بود:

یک عید بر اعیاد مسلمین دنیا افزوده شد و طى آن به ملت ایران هشدار داده بود که

هشیار باشند تا تاریخ تکرار نشود. از سوى مقابل، هواداران کسروى و جمعیت

 با هماد آزادگان با صدور اعلامیه‌ها، طومارها و نامه‌ها، این روز را عزاى

آزادی‌خواهان خواندند و خواستار مجازات مسببین اصلى این حادثه شدند.

طرفداران کسروی، سراج انصاری، نواب صفوی، مهدى شریعتمدارى و

 قاسم اسلامى را از مهرگان اصلى ضاربین خواندند.

یقیناً چون نواب مجتهد نبود از همان آغاز این پرسش مطرح بود که قتل کسروى به

 فتواى کدام یک از مراجع دینى صادر شده است؟

همسر نواب از علامه امینى سخن می‌گوید. حسین اکبرى یکى از یاران نواب تصریح

کرده که چون در مورد مهدور‌الدم بودن کسروى دچار تردید شده است از آیت‌الله محمد

على شاه آبادی، شیخ محمد حسن طالقانی، آیت‌الله کاشانى و آیت‌الله سید محمد بهبهانى

 کسب تکلیف نموده و همگى او را به کشتن کسروى تشویق کرده‌اند. وى

همچنین مدعى است که خود نواب حکم قتل کسروى را از شیخ محمد حسین مستبط

(کمپانی) و آقا شیخ محمد تهرانى دریافت کرده بود. اگر چه حکم و فتواى کتبى هیچ یک

 از مراجع و علماى نام‌برده مبنى بر ضرورت قتل کسروى به دست نیامد ولى رفع

 اتهام از سید حسین امامى در دادگاه تجدید نظر نشانگر اقدام علما و اعلام

 مهدورالدم دانستن کسروى و مشروع دانستن عمل فدائیان اسلام است.

ناگفته نماند که شمس قنات آبادى مدعى است آیت‌الله کاشانى در بین اقدامات فدائیان اسلام،

 قتل هژیر و رزم‌آرا را تأئید می‌کرد ولى از کشتن کسروی، خشنود نبود. چون ترورش

او را به امامزاده‌اى تبدیل کرد.

پرسش دیگرى که در اینجا مطرح می‌شود آن است که چرا فدائیان اجازه ندادند

محاکمه‌ى کسروى سیر عادى خود را بپیماید و نظر دادگاه اعلام شود؟ خوش نیت معتقد

 است که همه می‌دانستند ره به جایى نمی‌برند و خواسته‌ى مردم و علما را تأمین

 نمی‌کند. به همین دلیل بود که نواب تصمیم گرفت کار او را یکسره سازد.

بدین ترتیب کسروى کشته شد و نواب به مشهد رفت و از دستگیرى در امان ماند.

او پس از مسافرت به نیشابور، گرگان، رشت، قزوین، همدان و کرمانشاه از مرز

 خسروى به عتبات عالیات رفت و به ترغیب علماى آن دیار به آزاد کردن ضاربین

 کسروى پرداخت. آیت‌الله قمى از نجف تلگرافى به دولت ایران مخابره کرد و

 خواستار آزادى فورى ضاربین شد. مدتى بعد با رحلت آسید ابوالحسن اصفهانى

 در نجف، هیأت بلند پایه‌اى از سوى شاه عازم نجف اشرف گردید. در اولین

 جلسه‌ى دیدار این هیأت با علما و مراجع نجف، آیات عظام خویى و سید جواد تبریزی،

عدم رضایت و نگرانى حوزه‌ى علمیه‌ى نجف را از ادامه‌ى بازداشت ضاربین کسروى

 اعلان کردند. حتى آیت‌الله قمى در پاسخ به سؤال یکى از اعضاى هیأت مذکور

عمل فدائیان را مانند نماز از ضروریات دانسته که احتیاجى به فتوا ندارد.

چند روز پس از بازگشت هیأت به ایران بنا به وعده‌هاى داده شده و تحت فشار

 افکار عمومی، ضاربین تبرئه و از زندان آزاد شدند. رهایى فدائیان به منزله‌ى

 یک پیروزى بزرگ براى جمعیت تازه تأسیس آنها به شمار می‌رفت. به گونه‌اى

 که موجب علاقه‌مندى کثیرى از جوانان و نیز نفوذ بعدى آنها در تحولات سیاسى

کشور گردید.

نواب پس از اقامتى چند ماهه در نجف، به ایران بازگشت. در ایران با سازمان‌دهى

 فدائیان علیه بی‌حجابى به نبرد پرداخت و با سفر به اطراف، وحدت امت اسلامى

 را ترویج نمود. در سال 1327 پس از اعلام موجودیت دولت اسرائیل، اجتماع

عظیمى در مسجد سلطانى تهران به راه انداخت و با تلاش خود پنج هزار فدائى

 اسلام را جهت عزیمت به فلسطین مهیا ساخت که ابراهیم حکیمى نخست وزیر

 وقت با تجهیز آنها و اعزامشان به خارج مخالفت به عمل آورد.

در کنار این قبیل اقدامات، نواب به توجیه نظریات سیاسى خود پرداخت. گذشته

از سخنرانی‌هایى که براى اقشار مختلف مردم ایراد می‌نمود در سال 1328

به نگارش کتاب راهنماى حقایق پرداخت. که به سبب تنگناهاى مالی، چاپ و

 نشر آن بیش از یک سال به طول انجامید. در کنار این روشنگری‌ها، از

 اقدامات سیاسى هم غافل نبود. و چون مجلس به نخست وزیرى عبدالحسین هژیر

 رأى اعتماد داد، به درخواست آیت‌الله کاشانى تظاهراتى در مخالفت با نخست وزیرى

هژیر به راه انداخت. این تظاهرات چهار روز به طول انجامید و طى آن به کوشش

نواب براى نخستین بار پس از شهریور 1320 بازار تهران سه روز تعطیل شد.

 پس از این ماجرا نواب به همراه برادران واحدى به لرستان و شیراز رفت و با عشایر

 آن دیار به گفتگو نشست. غرض او احتمالاً ایجاد حکومت اسلامى بود. او خود در

 راهنماى حقایق با عبارت در همین روزهاى نزدیک به برپایى مقدمات چنین دولتى

اشاره کرده بود.

شاید چنین ایده‌هایى نه برخاسته از شرایط اجتماعى ـ سیاسى بلکه معلول

آرزوهاى جوانان مسلمان آرمان‌گراى جمعیت فدائیان اسلام بوده است. درست

 است که در مجالس سخنرانى نواب و واحدى چندین هزار نفر شرکت می‌کردند

اما تعداد فدائیان اسلام هرگز به چند صد تن نیز نرسید. و در همان زمان حتى

سایر پیروان آیت‌الله کاشانى با مواضع نواب همخوانى نداشتند. به

نوشته‌ى شمس قنات آبادى در انتخابات هیأت مدیره مجمع مسلمانان مجاهد که در

 14 بهمن 1327 انجام شد، از یک هزار و هشتصد تن شرکت کنندگان در رأی‌گیری،

نواب فقط هشتاد رأى آورد و قنات آبادى به اتفاق آرا به عنوان مدیر جمعیت انتخاب شد.

 تأکید بر این روایت از این جهت اهمیت داشت که نشان دهد نواب حتى در بین مسلمانان

 مبارز که رهبرى آیت‌الله کاشانى و دخالت فعال در سیاست را پذیرفته بودند، پایگاه

محکمى به دست نیاورد. تا چه رسد به مسلمانان سنتی. لحن بیان فدائیان اسلام بسیار

تند بود و معلول روحیه‌ى انقلابى و متأثر از روح انقلاب زمانه و نیز نوعى تاکتیک

 مبارزه بود. البته این تاکتیک در مبارزه هم کارساز بود و نواب بارها شاهد موفقیت

 آن بود.

یک روز پس از انتخابات مجمع مسلمانان مجاهد، شاه از یک سوء قصد جان سالم

به در برد. دولت به همین بهانه حزب توده را غیر قانونى اعلام کرد و آیت‌الله کاشانى

 را زندان و پس از آن به لبنان تبعید نمود. در انتخابات مجلس شانزده،

 آیت‌الله کاشانى طى نامه‌اى از لبنان از نواب خواست که به انتخاب ملّیون یارى رساند.

 نواب علی‌رغم تردیدى که در پای‌بندى برخى از نامزدها به دین داشت، خواسته‌ى وى را

برآورد و برخى از یاران خود را مأمور نظارت بر انتخابات و حفاظت از

 صندوق‌هاى رأى کرد.

تلاش اینان با دخالت مأموران انتظامى ناکام ماند و به بهانه‌ى برگزارى مراسم

عزادارى سالار شهیدان، صندوق آرا از مسجد سپهسالار به محل فرهنگسراى

 ایران منتقل شد و تقلب مورد نظر دولت به عمل آمد و کاندیداهاى ملى به

مجلس راه نیافتند. درهمین زمان سید حسین امامى در 13 آبان (12 محرم) 1328،

عبدالحسین هژیر وزیر دربار را که در مسجد سپهسالار مشغول خلعت دادن به

 رؤساى هیأت عزادارى بود ترور کرد. هژیر در گذشت و امامى بلا فاصله

 چهار روز بعد محاکمه و اعدام شد.

ترور هژیر، موجب باطل شدن انتخابات گردید و در انتخابات مجدد، نمایندگان

 جبهه‌ى ملى و آیت‌الله کاشانى وارد مجلس شدند. هژیر از دیرباز متهم به

ارتباط نزدیک با انگلیسی‌ها بود. به خصوص مأموریت چند ساله‌ى او در

انگلستان و سپس تصدى مقام‌هاى مهم در کشور، او را در مظان اتهام قرار

 داده بود. او از کسانى بود که با خانم لمبتون مأمور انگلستان در

 ایران رابطه‌ى خوبى بر قرار کرده بود و همین امر رهگشاى او به سوى

 احراز پست‌ها و مقامات بالاى کشورى بود. آیت‌الله کاشانى که به او خوش‌بین نبود،

اعلامیه‌اى شدید‌اللحن علیه نخست وزیری‌اش منتشر کرد.

فدائیان اسلام در اعتراض به نخست وزیرى وى تظاهرات گسترده‌اى

علیه او به راه انداختند. در یکى از این تظاهرات (27 خرداد)، در حالى ‌که

 قرآن بزرگى میان پرچم سه رنگ در دست تظاهرات کنندگان بود، مأمورین

انتظامى به جمعیت معترض حمله کردند و 26 نفر را مجروح ساختند.

 این مسأله موجب نزدیکى وکلاى جبهه‌ى ملى و آیت‌الله کاشانى و نواب

 صفوى گردید.

همچنین آیت‌الله العظمى بروجردى با صدور اعلامیه‌اى حمایت قاطع خود را از

 مبارزات آیت‌الله کاشانى در برابر هژیر اعلام کرد. علاوه بر این، هژیر متهم

بود که در آزادى انتخابات مجلس شانزدهم دست برده و مانع از رسیدن نمایندگان ملى

 به مجلس شده است.

هژیر ترور شد و یک روز بعد در گذشت و سید حسین امامى نیز در هفدهم آبان

 1328 با شعار زنده باد اسلام در میدان سپه به دار آویخته شد. امامى همان

 کسى بود که چندى قبل کسروى را به قتل رسانده بود و به عنوان یک چهره‌ى

انقلابى مذهبی، معروف شد. مرگ امامى که اولین قربانى مبارزات مسلحانه‌ى

 جمعیت فدائیان اسلام بود، تأثیر عمیقى بر روحیه‌ى مبارزه طلبى همرزمان او

 گذاشت و نواب و یارانش را به شدت متألم کرد.

بدین ترتیب ترور هژیر و ابطال انتخابات و برگزارى مجدد آن، به سود اعضاى

 جبهه‌ى ملی، تمام شد و راه براى ورود نمایندگان مورد نظر آیت‌الله کاشانى و

 ملیون به مجلس شوراى ملى فراهم شد. با گشایش مجلس،آیت‌الله کاشانى که

 در شمار وکلاى منتخب تهران قرار داشت و از مصونیت پارلمانى برخوردار

 بود از تبعیدگاه خود لبنان به کشور بازگشت و به صفوف اقلیت مجلس پیوست.

بازگرداندن جنازه‌ى رضا شاه:

در اواخر همان سال موضوع باز آوردن جنازه‌ى رضا شاه از مصر مطرح شد.

محمدرضا شاه بر آن بود که جسد پدر را به قم برده پس از آن که یکى از

 مراجع بر آن نماز خوانده، در حرم عبد العظیم دفن نماید. تدارک شاه و

دربار براى آوردن جنازه‌، گسترده بود و کسى از مراجع قم نیز بر جنازه‌ى وى

 اقامه‌ى نماز نکرد. در این میان فدائیان اسلام سخت فعال بودند و مرتب از

 جنایات او سخن می‌گفتند. سخنرانی‌هاى سید هاشم حسینى و

سید عبدالحسین واحدى و تظاهرات هر روزه در مدرسه‌ى فیضیه و موفقیت آنان

در ناکام گذاشتن شاه و دربار، موجب شد که برخى از وابستگان رفتند و ذهن

 آیت‌الله بروجردى را مشوب کردند و گفتند اینها اخلالگرند.آیت‌الله بروجردى

 نیز در دهم خرداد سال 1329 در سر درس، آنها را طلاب علوم دینى مردود ا

علام کرد که به وظایف روحانى خود آشنا نیستند. پس از این سخنرانی،

احساسات طلاب بر ضد فدائیان اسلام بر انگیخته شد و چون در غروب روز

14 خرداد، آنان پس از نماز آیت‌الله خوانسارى به پخش اعلامیه پرداختند،

طلاب مخالف به آنان حمله برده و تنى چند از فدائیان اسلام را مضروب ساختند

 و شهریه‌ى طلاب پیرو نواب از سوى آن معظم‌له، قطع شد و به گفته‌ى محلاتى

این طلاب تا یک سال حق ورود به مدرسه‌ى فیضیه را نداشتند.

ترور رزم‌آرا

(عملکرد فدائیان اسلام از نهضت ملى شدن صنعت نفت تا کودتاى 28 مرداد

1332):

در پنجم تیر ماه 1329، سپهبد رزم‌آرا به حمایت انگلیس و امریکا به نخست وزیرى

 رسید. او در زمانى به نخست وزیرى رسید که نمایندگان جبهه‌ى ملى و آیت‌الله کاشانى

در صدد ملى کردن صنعت نفت بودند. وکلاى جبهه‌ى ملى در مجلس و سایر مبارزین در

 خارج از مجلس به مخالفت با وى پرداختند. رزم‌آرا پس از کسب رأى اعتماد

 از مجلسین، شروع به مذاکره با مخالفان خود کرد. یکى از مخالفان، نواب صفوى

بود که دولت رزم‌آرا نخست سعى در دستگیرى وى نمود که موفق نگردید و سپس

با وعده‌ى از بین بردن کلیه‌ى سوابق فدائیان در دادگستری، ارتش و شهربانی، از

 او خواست تا سر از مخالفت با دولتش بردارد. نواب در پاسخ، پرونده‌هاى مذکو

ر را فاقد ارزش دانست. همچنین رزم‌آرا افرادى را نزد آیت‌الله کاشانى فرستاد ولى

 از همراهى ایشان هم ناامید شد و بناى سخت‌گیرى بر جبهه‌ى ملى گذاشت.


دکتر حسین فاطمى مدیر روزنامه‌ى باختر امروز را دستگیر و دستور توقیف

چاپخانه‌اى را داد که روزنامه‌ى شاهد دکتر بقایى در آنجا چاپ می‌شد. علاوه بر

 این رزم‌آرا از قرار داد الحاقى نفت درمجلس دفاع نمود و طى نطقى با بیان

 اینکه ایرانى لیاقت ساختن آفتابه گلى را ندارد چگونه می‌خواهد صنایع نفت خود

را اداره کند، به ‌همه‌ى نمایندگان و مردم ایران توهین نمود و در نهایت تهدید

کرد که مجلس را در پى ملى کردن صنعت نفت بر سر اقلیت خراب خواهد کرد.

گفته شده است وى سرهنگ قوامى را مأمور آماده سازى مقدمات کودتا کرده بود.

با این همه، مخالفت‌ها، تحصن‌ها و اعتراضات متعدد به جایى نرسید و رزم‌آرا

همچنان با قدرت زمام امور را در دست داشت و وکلاى ملى ناتوان از انجام

هیچ کار و ترسان از کودتاى رزم‌آرا، به نواب صفوى متوسل شدند.
 

 نواب نیز شرط کرد که اگر دولت ملى سر کار آید احکام اسلام را به اجرا در آورد و

 قوانین غیر اسلامى را ملغى نماید، او خواسته‌ى آنان را به اجابت می‌رساند.

 نواب دو روز طى جلسه‌ى مشابهى با آیت‌الله کاشانى خواسته‌ى آنان را

منوط به خواسته‌هاى خود کرد و از آنان تعهد گرفت. بدین ترتیب به تعبیر

حاج مهدى عراقى وکلاى جبهه‌ى ملى فتواى قتل رزم‌آرا را از نظر سیاسى

 و آیت‌الله کاشانى فتواى قتل او و شش تن دیگر را از جهت شرع صادر کرد.

شمس قنات آبادى هم در خاطرات خود چندین بار تأکید کرده که آیت‌الله کاشانی،

رزم‌آرا را مفسد فى الارض و مهدورالدم می‌دانست. بدین گونه فدائیان بار دیگر فتواى

یک مجتهد مسلم را جهت کشتن مصداقى دیگر گرفته و عمل به آن را وظیفه و

 تکلیف شرعى دانستند. از این رو آنان در قتل رزم‌آرا، مشکل شرعى نداشتند

 اما می‌بایست به وى هشدار می‌دادند. به همین دلیل عبد الحسین واحدى پنج

روز قبل از ترور رزم‌آرا از وى خواست از نخست وزیرى کناره‌گیرى کند و با

 صراحت تهدید کرد اگر رزم‌آرا تا سه روز دیگر خود کنار نرود، او را کنار

 خواهیم فرستاد. رزم‌آرا به این هشدار اعتنایى نکرد. چون روز شانزدهم اسفند

در مجلس ترحیم آیت‌الله فیض در مسجد سلطانى شرکت نمود آماج تیر

خلیل طهماسبى قرار گرفت و به قتل رسید و طهماسبى نیز دستگیر شد.

پس از قتل رزم‌آرا مجلس طى ماده واحده‌اى نظر کمیسیون نفت براى ملى شدن

 صنعت نفت در سراسر کشور را به تصویب رساند و با تصویب این طرح در

مجلس سنا در روز 29 اسفند سال 1329، خواسته‌ى مردم ایران براى

 تصویب ملى شدن صنعت نفت تحقق یافت.

پس از قتل رزم‌آرا، حسین علا به نخست وزیرى رسید. پنج روز پس از روى

 کار آمدن علا در 28 اسفند یعنى 12 روز پس از ترور رزم‌آرا، جوان دانشجویى

از دانشکده‌ى معقول و منقول به نام نصرت الله قمی، دکتر زنگنه وزیر فرهنگ

را با انگیزه‌ى شخصى به قتل رسانید. اما این حادثه از نظر عموم به فدائیان اسلام

نسبت داده شد. به همین دلیل فرماندار نظامى تهران شب عید 1320 و در نخستین

 روزهاى فروردین عده‌اى از فدائیان اسلام را دستگیر کرد.

در هفتم اردیبهشت ماه 1330 حسین علا به علت ناکامى در برابر اقلیت در

مجلس مستعفى شد و مجلس به دکتر مصدق رأى اعتماد داد. او در دوازدهم

اردیبهشت کابینه‌ى خود را معرفى کرد. در آغاز انتظار می‌رفت وى اعضاى

کابینه‌ى خود را از میان عناصر خوش نام، صالح و فعال انتخاب کند در حالى

‌که مصدق در پى جلب نظر شاه و دربار بود و به جز کریم سنجابى هیأت وزیران وی‌،

 متشکل از همان وزراى سابق بودند. آیت‌الله کاشانى با صدور اعلامیه‌اى خود

را از مداخله در طرز تشکیل این دولت مبرا دانست. چنین ترکیبى همراه با عدم

اعتقاد مصدق به اجراى احکام شرعی، موجب شکاف میان وى و نواب صفوى شد.

اختلاف تا آنجا پیش رفت که مصدق معتقد به توافق با شاه جهت ادامه‌ى ملى شدن

 صنعت نفت بود ولى نواب آن را مقدمه‌ى برپایى حکومت اسلامى می‌دانست و از

 آنجا که نوع و شکل حکومت براى نواب اهمیت چندانى نداشت و وجود افراد

 صالح و متعهد را شرط ضرورى براى حکومت مورد نظر خود می‌دانست،

کابینه‌ى مصدق را تفاله‌هایى می‌دانست که نمی‌توان با آنها کنار آمد. در حالى

 ‌که از نظر مصدق، در آن شرایط ملى شدن نفت اهمیت داشت و برپایى

حکومت اسلامى مجالى دیگر می‌طلبید که اکنون فراهم نیست. نواب صفوى

حتى از تعلل آیت‌الله کاشانى در برپایى حکومت اسلامی، گله‌مند شد و در نامه‌اى

 خطاب به او نوشت:

شما به قیمت خون فرزندان اسلام از خطرهاى حتمى نجات یافتید و به حکومت

رسیدید و سر انجام با تبانى با دشمنان اسلام به قدرى به فرزندان دلسوخته‌ى

اسلام جنایت کردید که روى جنایتکاران عالم سفید شد.

در این نامه تندترین حملات به جبهه‌ى ملى به ویژه آیت‌الله کاشانى صورت گرفت

و مخالفان فدائیان اسلام از فواحش پاریس، پست‌تر و نانجیب‌تر به

 حساب آمده‌اند.

متعاقب حملات اخلاقى و سیاسى نواب به اقلیت مجلس و آیت‌الله کاشانی،

دکتر مصدق در 30 اردیبهشت 1330 یعنى 24 روز بعد از گرفتن رأى

اعتماد از مجلس، جمعیت فدائیان اسلام را متهم کرد که قصد کشتن وى را دارند.

 در پى این اتهام و با نظر مساعد مصدق، نواب و جمعى دیگر از فدائیان اسلام

بازداشت و روانه‌ى زندان شدند.

این واقعه سر آغاز یک دوره‌ى سخت مبارزه‌ى فدائیان اسلام با دولت مصدق شد.

 مبارزاتى که تمامى طول حکومت مصدق را در برگرفت و سر منشا‌ء بسیارى

 از حوادث و اتفاقات در این دوره از حیات سیاسى کشور شد.

فدائیان اسلام جهت آزادى زندانیان خود اعلامیه، تحصن، ملاقات‌ها و

نامه‌هاى عدیده‌اى را صورت دادند ولى نتیجه‌اى نگرفت و چون همه‌ى تلاش‌هاى

 آنان جهت آزاد ساختن نواب بی‌ثمر ماند در روز 21 دى 1330 پنجاه و یک تن

 از آنان پس از ملاقات با نواب از زندان خارج نشدند. آنان در زندان اعلام کردند

 که تا رهبرانشان آزاد نگردند در زندان خواهند ماند. رایزنی‌هاى دولت جهت

پایان دادن به این تحصن نتیجه‌اى نداد و آنها 18 روز بندهاى زندان را در

اختیار داشتند. دستگاه‌هاى قضایى و انتظامى به جاى رسیدگى به تقاضاى

متحصنین، ترتیب حمله‌ى نیروهاى ویژه را به زندان دادند و این نیروها

نیمه شبى به فدائیان حمله کرده آنها را سخت کتک زدند و به سلول‌هاى انفرادى

انداخته براى همه یک پرونده‌ى اتهامى تشکیل دادند.اعتصاب غذا و

 به وخامت گرویدن حال برخى از زندانیان، سبب شد تا رژیم 39 نفر از آنان را

 آزاد کنند. با این حال تعداد 14 نفر از متحصنین همچنان در زندان باقى ماندند.

طى مدتى که نواب در زندان به سر می‌برد سید عبدالحسین واحدى که چندى پیش

آزاد شده بود، عملاً رهبرى فدائیان اسلام را بر عهده داشت. او از

 محمدمهدى عبدخدایى نوجوانى 25 ساله ـ خواست که دکتر حسین فاطمى

معاون سابق نخست وزیرى و مدیر روزنامه‌ى باختر را ترور کند. فاطمى در

 حالى ‌که در تاریخ 25/‌11/‌1330 بر سر قبر محمد مسعود ـ روزنامه‌نویسى

 که چند سال پیش از آن به طور مرموزى کشته شد ـ سخنرانى می‌کرد به

 دست عبدخدایى مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد.

فاطمى همانند مصدق در اجراى شریعت اسلام اهمال می‌ورزید و در روزنامه‌ى

 باختر امروز، شدیدترین حملات را به فدائیان اسلام می‌نمود. حتى فدائیان بر

 این باور بودند که عامل اصلى یورش مأموران زندان به آنان، دکتر

 فاطمى بوده است.

بدین ترتیب فدائیان که نمی‌توانستند اسارت رهبر و آزار یاران خود در زندان را

 تحمل کنند بدین نتیجه رسیدند که می‌بایست به حکومت دکتر مصدق درس عبرتى

 بدهند. با این همه عبدخدایى از واحدى می‌خواهد که حکم مراجع را براى

انجام این کار ارائه دهد. واحدى به او می‌گوید که ما از آیت‌الله صدر حکم کلى

داریم. از واحدى می‌پرسد چرا فاطمى انتخاب شده است؟ پاسخ می‌شنود که

 چون فاطمى رابط مصدق و دربار است.

دوران فترت:

محاکمه‌ى متهمان فدائیان اسلام متحصن در زندان قصر، در تیر ماه سال

1331 به پایان رسید. در مرداد ماه همان سال مجلس هفدهم که نواب شرکت در

 انتخابات آن را تحریم کرده بود، طرح سه فوریتى آزادى خلیل طهماسبى را

 تصویب کرد و نام‌برده در 24 آبان ماه 1331 از زندان آزاد شد. در 14

 بهمن ماه همان سال نواب صفوى نیز آزاد گردید. نواب پس از آزادى با انتشار

اعلامیه‌اى ابراز داشت که در شرایط آن روز که نه شاه و نه مصدق، هیچ یک پابند

اجراى احکام اسلام نیستند، در فعالیت‌هاى سیاسی، دوران فترت را آغاز می‌کند و

صرفاً به تبلیغات دینى می‌پردازد. با این همه موضع جدید نواب خوشایند برخى از

 یارانش نبود. دولت مصدق در قبال فشارهاى دولت انگلیس ناتوان شده بود. در

چنین شرایطی، برخى از فدائیان اسلام، علاقه‌مند به نزدیک شدن به آیت‌الله کاشانى و

 حمایت از دولت مصدق در قیام سى تیر 1331 بودند و براى تحقق خواسته‌ى

خود نواب را تحت فشار گذاشتند. اینان نخست به انتقاد از واحدى پرداختند و خواستار

 حذف وى شدند.

واحدى از فدائیان کناره گرفت و اعلام کرد که خود گروهى جدا تشکیل خواهد داد.

پس از جدایى و شکاف بین مصدق و کاشانی، اینان علاقه‌مند به یارى رساندن

آیت‌الله کاشانى در مخالفت با مصدق بودند و براى وارد کردن نواب به پذیرش

خواسته‌ى خود، یکى یکى شروع به استعفا کردند. نواب براى مقابله با این وضع

 اعلامیه‌اى صادر کرد و مخالفان را از جمع فدائیان اسلام اخراج کرد.

 پس از کودتاى 28 مرداد نیز امیر عبد الله کرباسچیان از فدائیان اسلام جدا شد.

چند ماه بعد در پى بازگشت نواب از سفر به فلسطین و اردن و مصر،

حاج ابراهیم حرافان از آنان جدا شد و در فروردین 1333 سید هاشم

حسینى با صدور اعلامیه‌ای، نواب را در ارتباط با اجانب دانست و حتى سیاست

او را انکار نمود. این جدایى و آن اعلامیه، سخت نواب را آزرد. البته خوش نیت

بر آن باور است که داوطلبى نواب براى انتخابات مجلس هجدهم عامل مخالفت سید

 هاشم حسینى با او بود. سید هاشم پس از جدایى از نواب به بسط معارف دینى روى

آورد که سه مجلد با عنوان عقاید الانسان حاصل تلاش این دوره‌ى اوست.

تردیدى نیست که این جدایی‌ها موجب تضعیف توان فدائیان اسلام شد و در

 فرجام نهایى آنان تأثیر گذاشت.

کودتاى 28 مرداد و سکوت نواب صفوى

دکتر مصدق که با حمایت کاشانى در جریان تظاهرات مردمى 30 تیر و

 با سقوط دولت چند روزه‌ى قوام مجدداً بر سر کار آمده بود، هرگز تمایلى

 به اداى دین به آیت‌الله کاشانى نشان نداد و تنها بر پشتیبانى و حمایت مردمى

 از دولتش اتکا داشت و در مسأله‌ى کسب اختیارات فوق العاده، در مقابل کاشانى

 رئیس مجلس و اکثریت نمایندگان مخالف قرار گرفت. با متقاعد کردن اقلیت

 طرفدار خود در مجلس به استعفا و برگزارى رفراندوم، به انحلال مجلس شوراى ملى

 دوره‌ى هفدهم مبادرت ورزید. سپس بر سر کنترل و فرماندهى نیروهاى مسلح با شاه نی

ز درگیر شد. درست در همین زمان طرفدارانش در جبهه‌ى ملى نیز به دلیل خود

 محوری‌هایش از او کناره گرفتند. همزمان توده‌ای‌ها را نیز در فعالیت‌هاى

سیاسى شان باز گذاشت.

در مقابل، خشم و تنفر مذهبیون از جمله فدائیان، برانگیخته شد. مصدق

در چنین اوضاع و احوالی، همه چیز را براى از دست دادن تمام حاصل تلاش

 مردم در راه کسب آزادی‌هاى سیاسى و منافع ملی، فراهم ساخت. سرانجام در

28 مرداد 1332 در برابر حیرت همگان، عده‌اى اوباش مزدور که از سوى

 عمال وابسته به امریکا هدایت می‌شدند، دولت وى را به سادگى و با کمترین

مقاومت مردمى سر نگون کردند. فدائیان اسلام که از گسترش فعالیت‌هاى

 توده‌ای‌ها نگران به نظر می‌رسیدند و از سوى دیگر نسبت به دکتر مصدق قطع امید

نموده بودند در قضیه‌ى کودتاى 28 مرداد تنها تماشاگر اوضاع شدند.

در مرداد ماه 1332، همسر دوم نواب درگذشت. گزارشگر شهربانى از سخنان نواب

در آن ایام گزارشى به دست داده که طى آن، نواب مرگ همسر خود را معلول مزاحمت‌هاى

 وقت و بی‌وقت مأموران مصدق و ترساندن خانم دانسته، افزوده است:

صبح 28 مرداد خود خواستم قیام کنم، چون دیگر تحمل جایز نبود. و از دست

توده‌ای‌ها داشتم دیوانه می‌شدم. در ختم عیالم استخاره کردم استخاره فرمود که صبر کن که

 من هم صبر کردم که از جانب خدا توده‌ای‌ها کوبیده شدند.

دنباله‌ى این گزارشات، بیانگر موضع نواب نسبت به دولت زاهدى است. نواب بیان کرد،

 که:

می‌دانستم این دولت کمى بی‌دین است و از علائم بی‌دینى دولت زاهدى این است که

فکر مردم بیکار و گرسنه نیست. خمس و زکات را از مردم ثروتمند نمی‌گیرد که

 خرج فقرا کند. اما چونکه با توده‌ای‌ها مبارزه می‌کند و مصدقی‌ها را می‌کوبد من فعلاً

حرف ندارم و سکوت می‌کنم.[284]

با این همه نواب پس از گذشت پنج روز از کودتا، ضمن ارسال نامه‌ى

 تهدید آمیزى به زاهدی، با انتشار اعلامیه‌اى مواضع شفاف فدائیان اسلام در

 برابر دولت کودتا را اعلام کرد. نواب در آن اعلامیه با اشاره به فشارهاى

حکومت مصدق بر آنان و یاد آورى اصل دوم متمم قانون اساسى آن دوره، شاه

 و رجال سیاسى کشور را به ترویج احکام اسلامى دعوت کرد. وى صریحاً

 هیأت حاکم و دولت کودتا را غاصب و غیر قانونى خواند.

بدین گونه نواب پس از کودتاى 28 مرداد، هم همچنان بر مواضع و اصول خود

 استوار ماند و همچنان خواهان اجراى احکام اسلام شد.

دولت زاهدى که تازه بر خرابه‌هاى کودتا دولت تشکیل داده بود، نه تنها اعلامیه‌ى تند

نواب را به دل نگرفت بلکه چند تن را نزد نواب فرستاد و به وى پیشنهاد پذیرش

 وزارت فرهنگ کرد، لیکن وى نپذیرفت. با این همه نه نواب کارى به دولت زاهدى

داشت و نه زاهدى از فعالیت‌هاى مذهبى و دینى او ممانعت به عمل می‌آورد.

 حتى در آذر ماه 1332 به تشویق دولت، نواب براى شرکت در مؤتمر اسلامى

به اردن رفت و در آن جا درخشید.

دوره‌ى آخر

بدین ترتیب فدائیان اسلام پس ازکودتا به فعالیت مذهبى و فرهنگى روى آوردند

و هر از چندگاهى نیز به دولت کودتاى حاکمه حملات صریحى می‌نمودند که تنها

از سوى پان ایرانیسم‌ها مورد هجوم قرار می‌گرفتند.

به روایت خوش نیت، فدائیان در این دوران تصمیم داشتند افرادى چون سپهبد زاهدی،

 سرتیپ بختیار، جمال امامى و دکتر امینى را به دلیل هجوم به مقدمات اسلامى از میان

 بردارند اما بنا به دلایلى موفق به این کار نشدند. نواب در این دوره

 همچنین به در خواست مردم مذهبى قم می‌خواست در دوره‌ى 18 مجلس شوراى ملی‌،

 نماینده‌ى مردم آن شهر گردد تا از مصونیت پارلمانى سود جوید و آزادانه از

 تریبون مجلس به بیان ایده‌هاى اسلامی‌اش بپردازد. این حادثه مهم‌ترین

 شیفتى بود که در زندگى سیاسى وى رخ می‌داد. چرا که وى یکباره در شرایطى

 که موفقیت‌هاى زیادى از مسیر مبارزه‌ى مسلحانه به دست آمده بود، به مبارزه‌ى

 سیاسى از طریق پارلمان روى آورد. محمد جواد حجتى کرمانى اقدام او را تنزل

از فاز نظامى به فاز سیاسى و به نوعى پویایى فکر سیاسى او تفسیر می‌کند که

براى خیلى از معاصرانش قابل درک نبود.

تا اینکه با مخالفت‌ها و انتقاداتشان، بناى جدایى گذاردند و نواب را از نامزدى

 انصراف دادند. نواب با صدور اعلامیه‌اى اعلام کرد که نامزدى نمایندگى را

 با وجودی‌‌ که از هر مرگى دردناک‌تر می‌داند، به خاطر دفاع از اسلام و پیشبرد

اهداف اسلامى در جامعه پذیرفته است که به دلیل کوته‌بینى عده‌ای، مبادرت به

انصراف نموده است. سید هاشم حسینى از معترضین به نواب در این

جریان بود که با انتشار اعلامیه‌ى شدید اللحنى جدایى خود را از صفوف فدائیان

اعلام کرد.

به هر ترتیبى که بود نواب از نامزدى منصرف شد و دیگر در عرصه‌ى سیاسى حضور

 پررنگى نداشت تا اینکه در سال 1334، مسأله‌ى پیوستن ایران به پیمان نظامى بغداد

 با شرکت عراق، ترکیه، پاکستان و عضویت امریکا و انگلیس پیش آمد. نواب از

 این پیشامد احساس خطر کرد و اعلامیه‌اى در محکومیت پیوستن ایران به این

 پیمان صادر نمود. اما تلاش‌هاى او به جایى نرسید و لذا بر آن شد تا با ترور

 حسین علا نخست وزیر وقت، مانع انجام این کار شود.

مظفرعلى ذوالقدر، اهل خمسه‌ى زنجان که در آبادان به فدائیان پیوسته بود،

براى ترور علا انتخاب شد. وى در 25 آبان همان سال، حسین علا را که براى

شرکت در مجلس ختم مصطفى کاشانى فرزند آیت‌الله کاشانى به مسجد شاه آمده بود

هدف تیر سلاح خود قرار داد. علا زخمى سطحى برداشت و با سرباند پیچى شد

ه براى امضاى پیمان به عراق رفت. ذوالقدر دستگیر شد و فدائیان اسلام تحت

 تعقیب قرار گرفتند.

اسدالله علم مبلغ سى هزار تومان جایزه براى دستگیرى نواب صفوى قرار داد.

 دورانى فرارسیده بود که هیچ کس جرأت و توان یارى رساندن و پناه دادن به آنها را

 نداشت. در این شرایط حساس تنها آیت‌الله طالقانى به آنها در منزلش پناه داد. پس از

لو رفتن منزل مذکور، مکانى دیگر رفتند و در همان‌جا دستگیر شدند.

پس از بازداشت آنان و صدور حکم اعدام براى نواب صفوى و سه تن از یارانش،

بسیارى از علما و روحانیون تصور نمی‌کردند رژیم دست به چنین اقدامى بزند.

علی‌رغم حمایت‌هاى نیمه‌جانى که از فدائیان شد، رژیم در سپیده دم 27 دى 1334،

 آنان را با چشمانى باز تیرباران کرد و بدین صورت به یک دهه مبارزه‌ى

 مسلحانه‌ى اسلام‌گرایان رادیکال پایان داد.


یادآوری این نکات لازم است .

1-  تاریخ همیشه منصفانه و بی طرفانه نوشته نمی شود وبیشتر اوقات

بازیچه دست سیاست بازان است . یک روز رضاشاه ( کبیر ) خوانده می شد .

 امروز دیگر کبیرنیست . بلکه بعنوان یک فرد وابسته به خارج معرفی می شود

 وبنام شاهی که باکودتای انگلیسی به روی کارآمد. ونمونه های دیگر .

امروز حتی جریانات روشن تاریخی و خدائی هم بخاطرمنافع گروهی تغییر

 می کند که بهترین نمونه آن جریان " غدیرخم " ونفی آن بوسیله گروهی

 که حتی دراسلام امروز اکثریت تلقی می شوندو جریاناتی نظیرکربلاو

حکومت های ظالم وستمگر مانند یزید ومعاویه که شاید امروز بوسیله

 گروه های زیادی به عنوان خلفای مسلمین ازآنها یادمی شود.

2-  آن چه درباره نواب صفوی گفته می شود می توان گفت که فدائیان اسلام

 طلاب پرشوری بودند که شاید ترور راوسیله رسیدن به اهداف خود می دانستند

 لکن کارآنان پخته نبود پایکاه مردمی قوی نداشتند . ترور رزم آرا تنها تروری بود

 که مورد تایید گروه زیادی ازمردم قرارگرفت وگرنه ترورهای دیگر

محکوم شد ویامردم نسبت به آن بی تفاوت بودند خصوصا ترور دکتر فاطمی

 که حتی بوسیله خود آقا ی عبدخدائی هم که هنوز درقید حیاتند محکوم شده

است . وحداقل این مطلب روشن است که فدائیان اسلام یک جریان پخته اسلامی

 نبوده است وبراساس احساسات وشعارها بناشده وادامه یافته است وحرکات

آنها برای افکارعمومی روشن وشفاف نبوده است .

درسالهای اخیر سعی شده است که از نواب صفوی یک سوپرمن ساخته شود

 وملی شدن نفت رابه اونسبت بدهند و این که او بدنبال برداشتن شاه بوده

است .

3-  هدف اصلی  نویسنده بهیچ وجه تایید یاتکذیب هیچ یک ازجریانات فوق

نبوده است . منظوراین است که جریاناتی بعدازشهریور۲۰ فعال بودند که ما

معرفی کردیم .

مابعنوان شیعه مولاعلی (ع) نمی توانیم تایید کننده هیچ جریانی

 باشیم جز حق که همان خداو کتاب وعترت است .

  تنهادرموردکسروی عمل کتاب سوزان

ایشان رامحکوم کردیم و مطلب ما هم بیشتر بااین موضوع تلاقی دارد.

4-  درجریان کودتای 28 مرداد روحانیان ومراجع ایران  سکوت کردند ویا

همکاری و این جریان در اعدام نواب صفوی ویاران اوهم تکرارشد وهیچ کس

مخالفت نکرد . شاید تنها مخالف ومعترض سید نورالدین شیرازی از روحانیان

مقتدرشیرازبوده است .

وحال مطلب راادامه می  دهیم .

من کتاب مفاتیح الجنان را درمنزل نداشتم ودوست داشتم این کتاب راهم به

کتب خودم اضافه کنم . البته دراداراتی که کارمی کردم ویامسولیت داشتم

این کتاب موجود بود واستفاد ه می کردم . درسال  64 مبلغ250  تومان در

جیب آن شهید بود. ازاین مبلغ  85تومان آن رایک کتاب مفاتیح خریدم و

حالاآن شهید درهمه دعاهای من شریک است .

واما من درجستجوی دعا بودم . و حرف آن فردی که ادعا کرده بودکه ما

هیچ دعائی را نداریم که شامل دعا برای زندانیان باشد را فراموش نکردم تا

درمیان  دعاها به یک دعا برخوردکردم که به نظرخودم کوتاه وکامل بودو

آن رامی آورم این دعا درصفحه 214 مفاتیح الجنان است وبنام دعای

حضرت مهدی (عج ) معروف است .

 

دعاى امام زمان عجَّ اللّه تعالى فرجه

 کفعمى در مصباح فرموده این دعاء حضرت مهدى صَلَواتُ اللّهِ

عَلَیْهِ است

اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفیقَ الطّاعَةِ وَبُعْدَ الْمَعْصِیَةِ

خدایا روزى ما کن توفیق اطاعت و دورى از گناه

وَصِدْقَ النِّیَّةِ وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ وَاَکْرِمْنا بِالْهُدى وَالاِْسْتِقامَةِ وَسَدِّدْ

و صدق و صفاى در نیت و شناختن آنچه حرمتش لازم است و گرامى دار ما را بوسیله هدایت شدن و استقامت و استوار کن

اَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِکْمَةِ وَامْلاَْ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ وَطَهِّرْ

زبانهاى ما را به درستگویى و حکمت و لبریز کن دلهاى ما را از دانش و معرفت و پاک کن

بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ وَاکْفُفْ اَیْدِیَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ

اندرون ما را از غذاهاى حرام و شبهه ناک و بازدار دستهاى ما را از ستم و دزدى

وَاغْضُضْ اَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِیانَةِ وَاسْدُدْ اَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ

و بپوشان چشمان ما را از هرزگى و خیانت و ببند گوشهاى ما را از شنیدن سخنان بیهوده

وَالْغیبَةِ وَتَفَضَّلْ عَلى عُلَماَّئِنا بِالزُّهْدِ وَالنَّصیحَةِ وَعَلَى الْمُتَعَلِّمینَ

و غیبت و تفضل فرما بر علماى ما به پارسایى و خیرخواهى کردن و بر دانش آموزان

بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ وَعَلَى الْمُسْتَمِعینَ بِالاِْتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ وَعَلى

به کوشش داشتن و شوق و بر شنوندگان به پیروى کردن و پند گرفتن و بر

مَرْضَى الْمُسْلِمینَ بِالشِّفاَّءِ وَالرّاحَةِ وَعَلى مَوْتاهُمْ بِالرَّاْفَةِ

بیماران مسلمان به بهبودى یافتن و آسودگى و بر مردگان آنها به عطوفت

وَالرَّحْمَةِ وَعَلى مَشایِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّکینَةِ وَعَلَى الشَّبابِ

و مهربانى کردن و بر پیرانمان به وقار و سنگینى و بر جوانان

بِالاِْنابَةِ وَالتَّوْبَةِ وَعَلَى النِّساَّءِ بِالْحَیاَّءِ وَالْعِفَّةِ وَعَلَى الاْغْنِیاَّءِ

به بازگشت و توبه و بر زنان به شرم و عفت و بر توانگران

بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ وَعَلَى الْفُقَراَّءِ بِالصَّبْرِ وَالْقَناعَةِ وَعَلَى الْغُزاةِ

به فروتنى و بخشش کردن و بر مستمندان به شکیبائى و قناعت و بر پیکار کنندگان

بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ وَعَلَى الاُْسَراَّءِ بِالْخَلاصِ وَالرّاحَةِ وَعَلَى الاُْمَراَّءِ

به یارى و پیروزى و بر اسیران به رهایى یافتن و آسودگى و بر زمامداران

بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ وَعَلَى الرَّعِیَّةِ بِالاِْنْصافِ وَحُسْنِ السّیرَةِ وَبارِکْ

به عدالت داشتن و دلسوزى و بر ملت به انصاف و خوش رفتارى و برکت ده

لِلْحُجّاجِ وَالزُّوّارِ فِى الزّادِ وَالنَّفَقَةِ وَاقْضِ ما اَوْجَبْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ

براى حاجیان و زائران در توشه و خرجى و به انجام رسان آنچه را بر ایشان واجب کردى از

الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ بِفَضْلِکَ وَرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ

اعمال حج و عمرة بوسیله فضل و رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان.

این فقط یک دعا ونمونه ای ازدعاهای  پرمعنی وعمیق کتاب مفاتیح الجنان است

 که به دستور کسروی سوزانده می شدو کسرویان آن رامی سوزاندند وهمان

 دوست ماهم که آن ادعاردداشت یعنی مدعی عدم وجود دعابرای زندانیان در

دعاهای ما بود هم ازسوزانندگان مفاتیح بود. درحالی که نمی دانست مفاتیح

چقدرارزشمند است وچه دعاهای باارزشی دارد.وبسیاری دعاهای دیگر که

هیچ چیزی درآنها فروگذارنشده است .

امروز هم  بعضی ازدوستان روشنفکر ما نسبت به این کتاب کم لطفی

می کنند . آنهاجمکران را باچاه جمکران ومفاتیح رابا دعای دندان درد و... 

 می کوبند و محکوم می کنند .

آقایان وخانمها . فرق شما باآن گروه متحجرکه درمرداب وگنداب دروغ و تهمت

زندگی می کنند و بدنبال پیداکردن نقاط ضعف ازمخالفان خودهستند وبا گرفتن

عکس ازچند خانم بدحجاب کل جریان مخالف خودراموردتهمت قرارمی دهند

چیست ؟

شاید این باشد که آنها فکرهاوآدمهاراباهم می کشند وشما فقط مانع تفکرمی شوید .

بیایید خداراد رهمه حال درنظر بگیریم ومنصفانه قضاوت کنیم .

بگذارید نسل جوان ما بادعاهای اثربخش وثمر بخش مفاتیح آشنا شوند و دندان درد

و گوش درد راهم به پزشک بسپاریم .

مفاتیح احتیاج به تبلیغ نداردکه امروز درکنارقران درهرخانه ای وجود دارد و

شماهم درشبهای قدر ودرهرزمان که مستاصل می شوید به این کتاب ارزشمند

 پناه می برید . بیایید وبااین کتاب آشتی وجان خودراباآن روشنی بخشید وبگذارید 

 نسل جوان هم ازاین کتاب بهره مند شوند.

اگر استفاده کردید وبهره مند شدید اگر  دوست داشتید وبیاد من بودید مرا دعا کنید

و اگر هم بهره نبردید آنچه ناسزاونفرین است نثارمن کنید.

خدایا چنان کن سرانجام کار

توخشنود باشی وما رستگار.



21 رمضان 1431 برابر با 10شهریور

1389

پایان

 

خطبه متقین..



خطبه متقین ..




وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَیْهِ السّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
رُوِىَ اَنَّ صاحِباً لاَِمیرِالْمُوْمِنینَ عَلَیْهِ السَّلامُ یُقالُ لَهُ هَمّامٌ، کانَ رَجُلاً عابِداً،
روایت شده: یکى از یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام که او را همّام مى گفتند و مردى عابد بود
فَقالَ لَهُ: یا اَمیرَ الْمُوْمِنینَ صِفْ لِىَ الْمُتَّقینَ حَتّى کَاَنّى اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ. فَتَثاقَلَ عَلَیْهِ السَّلامُ
به حضرت عرضه داشت: اهل تقوا را چنانکه گویى آنان را مى بینم براى من وصف کن. امام در پاسخ


عَنْ جَوابِهِ ثُمَّ قالَ: یا هَمّامُ: اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فـَ «اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا
او درنگ کرد، سپس فرمود: اى همّام، تقواى الهى پیشه کن و کار نیک انجام ده، زیرا خداوند با اهل تقوا
وَالَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ یَقْنَعْ هَمّامٌ بِهذَا الْقَوْلِ حَتّى عَزَمَ عَلَیْهِ. فَحَمِدَ اللّهَ
و اهل کار نیک است. همّام به این مقدار سخن قناعت نکرد و حضرت را قسم داد. حضرت خدا را سپاس
وَ اَثْنى عَلَیْهِ وَ صَلّى عَلَى النَّبِىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ثُمَّ قالَ:[
و ثنا گفت و بر پیامبر ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ درود فرستاد و سپس فرمود:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالى خَلَقَ الْخَلْقَ حینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً
اما بعد، خداوند پاک و برتر مخلوقات را آفرید در حالى که از اطاعتشان
عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ، لاَِنَّهُ لاتَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصاهُ،
بى نیاز، و از گناهشان ایمن بود، زیرا عصیان عاصیان به او زیان نمى رساند،
وَ لاتَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ اَطاعَهُ. فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ مَعایِشَهُمْ، وَ وَضَعَهُمْ مِنَ
و طاعت مطیعان او را سود نمى دهد. پس روزى آنان را در میانشان تقسیم کرد، و هر کس را در دنیا
الدُّنْیا مَواضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فیها هُمْ اَهْلُ الْفَضائِلِ، مَنْطِقُهُمُ
در جایى که سزاوار بود قرار داد. پرهیزکاران در این دنیا اهل فضائلند، گفتارشان
الصَّوابُ، وَ مَلْبَسُهُمُ الاِْقْتِصادُ، وَ مَشْیُهُمُ التَّواضُعُ. غَضُّوا
صواب، پوشاکشان اقتصادى، و رفتارشان افتادگى است. از آنچه
اَبْصارَهُمْ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ، وَ وَقَفُوا اَسْماعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النّافِعِ
خدا بر آنان حرام کرده چشم پوشیده، و گوشهاى خود را وقف دانش بامنفعت
لَهُمْ. نُزِّلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاءِ کَالَّتى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ، وَ لَوْلاَ
نموده اند. آنان را در بلا و سختى و آسایش و راحت حالتى یکسان است، و اگر
الاَْجَلُ الَّذى کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فى اَجْسادِهِمْ
خداوند براى اقامتشان در دنیا زمان معینى را مقرر نکرده بود از شوق به ثواب و بیم از عذاب

طَرْفَةَ عَیْن، شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ.
به انـدازه چشـم به هم زدنى روحشـان در بدنشان قـرار نمى گرفت.
عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ. فَهُمْ
خداوند در باطنشان بزرگ، و غیر او در دیدگانشان کوچک است. آنان
وَالْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فیها مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَالنّارُ کَمَنْ قَدْ رَآها
با بهشت چنانند که گویى آن را دیده و در فضایش غرق نعمتند، و با عذاب جهنم چنانند که گویى
فَهُمْ فیها مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ،
آن را مشاهده نموده و در آن معذبند. دلهایشان محزون، همگان از آزارشان در امان،
وَاَجْسادُهُمْ نَحیفَةٌ، وَ حاجاتُهُمْ خَفیفَةٌ، وَ اَنْفُسُهُمْ عَفیفَةٌ. صَبَرُوا
بدنهایشان لاغر، نیازهایشان سبک، و نفوسشان با عفّت است. روزى چند را در راه حق صبر کردند
اَیّاماً قَصیرَةً اَعْقَبَتْهُمْ راحَةً طَویلَةً، تِجارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَها لَهُمْ رَبُّهُمْ.
که براى آنان راحتى جاوید به دنبال آورد، این است تجارتى سودآور که خداوند براى آنان مهیّا نمود.
اَرادَتْهُمُ الدُّنْیا فَلَمْ یُریدُوها، وَ اَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا اَنْفُسَهُمْ مِنْها.
دنیا آنان را خواست و آنان آن را نخواستند، به اسارتشان کشید و آنان با پرداخت جانشان خود را آزاد کردند.
اَمَّا اللَّیْلُ فَصافُّونَ اَقْدامَهُمْ تالینَ لاَِجْزاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتیلاً،
به هنگام شب براى عبادت برپایند، در حالى که اجزاى قرآن را شمرده و سنجیده تلاوت کنند،
یُحَزِّنُونَ بِهِ اَنْفُسَهُمْ، وَ یَسْتَثیرُونَ بِهِ دَواءَ دائِهِمْ. فَاِذا مَرُّوا بِآیَة فیها
خود را به آیات قرآن اندوهگین ساخته، و داروى دردشان را از آن برگیرند. و چون به آیه اى
تَشْویقٌ رَکَنُوا اِلَیْها طَمَعاً، وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَیْها شَوْقاً، وَ ظَنُّوا
بشارت دهنده بگذرند به مورد بشارت طمع کنند، و روحشان از روى شوق به آن خیره گردد، و گمان
اَنَّها نُصْبَ اَعْیُنِهِمْ. وَ اِذا مَرُّوا بِآیَة فیها تَخْویفٌ اَصْغَوْا اِلَیْها
برند که مورد بشارت در برابر آنهاست. و چون به آیه اى بگذرند که در آن بیم داده شده
مَسامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَ ظَنُّوا اَنَّ زَفیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهیقَها فى اُصُولِ آذانِهِمْ.
گوش دل به آن دهند، و گمان برند شیون و فریاد عذاب بیخ گوش آنان است.
فَهُمْ حانُونَ عَلى اَوْساطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِباهِهِمْ وَ اَکُفِّهِمْ وَ رُکَبِهِمْ
قامت به رکوع خم کرده اند، به وقت سجده پیشانى و دست و زانو و انگشتان پا
وَ اَطْرافِ اَقْدامِهِمْ، یَطْلُبُونَ اِلَى اللّهِ تَعالى فى فِکاکِ رِقابِهِمْ. وَ اَمَّا
بر زمین مى گذارند، و از خداوند آزادى خود را از عذاب مى طلبند، اما به هنگام
النَّهارُ فَحُلَماءُ عُلَماءُ، اَبْرارٌ اَتْقِیاءُ. قَدْ بَراهُمُ الْخَوْفُ بَرْىَ الْقِداح  ِ،
روز، بردباران و دانشمندان و نیکوکاران و پرهیزکارانند. بیم از حق جسمشان را چون تیرِ تراشیده لاغر کرده،
یَنْظُرُ اِلَیْهِمُ النّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضى، وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض،
مردم آنان را مى بینند به تصور اینکه بیمارند، ولى بیمار نیستند،
وَ یَقُولُ: لَقَدْ خُولِطوا، وَ لَقَدْ خالَطَهُمْ اَمْرٌ عَظیمٌ.
و مى گویند دیوانه اند، در حالى که امرى عظیم آنان را بدین حـال درآورده .
لایَرْضَوْنَ مِنْ اَعْمالِهِمُ الْقَلیلَ، وَلایَسْتَکْثِرُونَ الْکَثیرَ. فَهُمْ
به طاعت اندک خشنود نمى شوند، و طاعت زیاد را زیاد ندانند. بنابراین
لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ. وَ مِنْ اَعْمالِهِمْ مُشْفِقُونَ. اِذا زُکِّىَ اَحَدٌ مِنْهُمْ خافَ
خود را به کوتاهى در بندگى متّهم کنند، و از عبادت خود در وحشتند. هرگاه یکى از آنان را تمجید کنند
مِمّا یُقالُ لَهُ فَیَقُولُ: اَنَا اَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَیْرى، وَ رَبّى اَعْلَمُ بى مِنّى
از آن تمجید بیم نموده و گوید: من از دیگران به خود آگاه ترم، و پروردگارم از خودم به من
بِنَفْسى; اللّهُمَّ لاتُؤاخِذْنى بِما یَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى اَفْضَلَ مِمّا
داناتر است; خداوندا، مرا به آنچه درباره ام گویند مگیر، و از آنچه مى پندارند
یَظُنُّـونَ، وَ  اغْفِرْ لى ما لایَعْلَمُـونَ.
بهتر گردان، و زشتى هایى را که از من خبر ندارند بر من ببخش.
فَمِنْ عَلامَةِ اَحَدِهِمْ اَنَّکَ تَرى لَهُ قُوَّةً فى دین، وَ حَزْماً فى لین،
از نشانه هاى دیگرشان آن است که هر کدام را داراى نیرومندى در دین، دوراندیشى با نرمى،
وَ ایماناً فى یَقین، وَ حِرْصاً فى عِلْم، وَ عِلْماً فى حِلْم، وَ قَصْداً فى
ایمان همراه با یقین، حرص در دانش ، علم با بردبارى ، میانه روى در
غِنًى، وَ خُشُوعاً فى عِبادَة، وَ تَجَمُّلاً فى فاقَة، وَ صَبْراً فى شِدَّة،
توانگرى، فروتنى در عبادت، آراستگى در تهیدستى، بردبارى در سختى،
وَ طَلَباً فى حَلال، وَ نَشاطاً فى هُدًى، وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَع  . یَعْمَلُ
جویایى حلال، نشاط در هدایت، و دورى از طمع بینى. در عین به جا آوردن
الاَْعْمالَ الصّالِحَةَ وَ هُوَ عَلى وَجَل. یُمْسى وَ هَمُّهُ الشُّکْرُ، وَ یُصْبِحُ
اعمال شایسته ترسان است. شب مى کند در اندیشه شکر، و روز مى کند
وَ هَمُّهُ الذِّکْرُ. یَبیتُ حَذِراً، وَ یُصْبِحُ فَرِحاً: حَذِراً لِما حُذِّرَ مِنَ
در اندیشه ذکر. شب را به سر مى برد با خوف، و ر وز مى نماید دلشاد: خوف از غفلتى که او را از آن
الْغَفْلَةِ، وَ فَرِحاً بِما اَصابَ مِنَ الْفَضْلِ وَالرَّحْمَةِ. اِنِ اسْتَصْعَبَتْ
برحذر داشته اند، و دلشاد از فضل و رحمت حق که به دست آورده. اگر نفس او را در آنچه
عَلَیْهِ نَفْسُهُ فیما تَکْرَهُ لَمْ یُعْطِها سُؤْلَها فیما تُحِبُّ.
بر او سنگین است از او پیروى نکند او نیز آنچه را که نفس به آن رغبت دارد به او نمى دهد.
قُرَّةُ عَیْنِهِ فیما لایَزُولُ، وَ زَهادَتُهُ فیما لایَبْقى.
روشنى چشمش در آن چیزى است که جاوید است، و بى رغبتى اش در آن است که فانى شدنى است.
یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ. تَراهُ قَریباً اَمَلُهُ، قَلیلاً زَلَلُهُ،
بردبارى را با دانش، و گفتار را با عمل آمیخته مى کند. آرزویش کم و کوتاه، لغزشش اندک،
خاشِعاً قَلْبُهُ، قانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً اَکْلُهُ، سَهْلاً اَمْرُهُ، حَریزاً دینُهُ،
دلش فروتن، نفسش قانع، خوراکش اندک، زندگیش آسان، دینش محفوظ،
مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَکْظُوماً غَیْظُهُ. اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَاْمُونٌ.
شهوتش مرده، و خشمش فروخورده است. خیرش را متوقّع، و از شرّش در امانند.
اِنْ کانَ فِى الْغافِلینَ کُتِبَ فِى الذّاکِرینَ، وَ اِنْ کانَ فِى الذّاکِرینَ
اگر در میان غافلان باشد از ذاکرانش به حساب آرند، و اگر در میان ذاکران باشد
لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغافِلینَ. یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یُعْطى مَنْ حَرَمَهُ،
در شمار غافلانش نیارند. از آن که بر او ستم کرده بگذرد، به آن که او را محروم نموده عطا کند،
وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ. بَعیداً فُحْشُهُ، لَیِّناً قَوْلُهُ، غائِباً مُنْکَرُهُ،
و با کسى که با او قطع رحم نموده صله رحم نماید. زبان دشنام ندارد، گفتارش نرم است، زشتیش پنهان،
حاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَیْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ، فِى الزَّلازِلِ وَقُورٌ،
و خوبیش آشکار است، نیکى اش روى آورده، و شرّش روى گردانده، در حوادث آرام،
وَ فِى الْمَکارِهِ صَبُورٌ، وَ فِى الرَّخاءِ شَکُورٌ. لایَحیفُ عَلى مَنْ یُبْغِضُ،
در ناخوشیها شکیبا، و در خوشیها شاکر است. بر دشمن ستم نمى کند،
وَ لایَأْثَمُ فیمَنْ یُحِبُّ. یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ اَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ. لایُضیعُ
و به خاطرمحبوبش مرتکب گناه نمى شود. پیش ازحاضر کردن شاهد، خود اقرار به حق مى نماید. امانت
مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لایَنْسى ما ذُکِّرَ، وَ لایُنابِزُ بِالاَْلْقابِ،
را تباه نمى کند، و آنچه را به یادش آرند به فراموشى نمى سپارد، احدى را با لقب زشت صدا نمى کند،
وَ لایُضارُّ بِالْجارِ، وَ لایَشْمَتُ بِالْمَصائِبِ، وَ لایَدْخُلُ فِى الْباطِلِ،
به همسایه زیان نمى زند، به بلاهایى که به سر مردم مى آید شادى نمى نماید، در باطل وارد نمى شود،
وَ لایَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ. اِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ اِنْ ضَحِکَ
و از حق خارج نمى گردد. اگر سکوت کند سکوتش غمگینش نکند، و اگر بخندد
لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ، وَ اِنْ بُغِىَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتّى یَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذى یَنْتَقِمُ
قهقهه نزند، چون به او ستم روا دارند صبر پیشه سازد تا خدا انتقامش را
لَهُ. نَفْسُهُ مِنْهُ فى عَناء، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَة. اَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ،
بگیرد. از خود در رنج است، و مردم از او در راحتند. در امر آخرت خود را به زحمت اندازد،
وَ اَراحَ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَباعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزاهَةٌ،
و مردم را از جانب خود قرین آسایش کند. دوریش از آن که دورى مى کند محض زهد و پاک ماندن،
وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنا مِنْهُ لینٌ وَ رَحْمَةٌ، لَیْسَ تَباعُدُهُ بِکِبْر وَ عَظَمَة،
و نزدیکى اش به آن که نزدیک مى شود به خاطر نرمىو رحمت است، دوریش از راه تکبّر و خودخواهى،
وَ لا دُنُوُّهُ بِمَکْر وَ خَدیعَة.
و نزدیکى اش از باب مکر و فریب نیست.
] قالَ: فَصَعِقَ هَمّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فیها. فَقالَ اَمیرُالْمُؤْمِنینَ عَلَیْهِ السَّلامُ:[
راوى گفت: چون سخن به اینجا رسید همّام فریادى برکشید و جان داد. حضرت فرمود:
اَما وَاللّهِ لَقَدْ کُنْتُ اَخافُها عَلَیْهِ. ] ثُمَّ قالَ:[ هکَذا تَصْنَعُ الْمَواعِظُ
به خدا قسم از چنین پیشامدى بر او مى ترسیدم. سپس ادامه داد: اندرزهاى رسا
الْبالِغَةُ بِاَهْلِها! ] فَقالَ لَهُ قائِلٌ: فَما بالُکَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ؟ فَقالَ عَلَیْهِ السّلامُ:[
با اهلش این گونه معامله مى کند! یکى از حاضران فضول به حضرت گفت: خودت چه حالى دارى؟ فرمود:
وَیْحَکَ، اِنَّ لِکُلِّ اَجَل وَقْتاً لایَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لایَتَجاوَزُهُ.
واى بر تو، هر اجلى را وقت معیّنى است که از آن نمى گذرد، و علّتى است که از آن تجاوز نمى کند.
فَمَهْلاً، لاتَعُدْ لِمِثْلِها، فَاِنَّما نَفَثَ الشَّیْطانُ عَلى لِسانِکَ.
بازایست و دیگر اینچنین مگوى که این سخنى بود که شیطان بر زبانت جارى ساخت.
==
ترجمه شعری.
شهاب تشکری آرانی
خدامخلوق عالم آفرید وداد سامانش
نه حاجتمند طاعت بود ونه ترسان زعصیانش
نه طاعات مطیعان بهرخالق بود سود آور
نه عصیان خلایق موجب نقضان وخسرانش
میان خلق شدتقیسم رزق وقسمت آنان
سپس درجای خود هرخلقتی رادادسامانش
فضیلت های ممتازی است هرپرهیزگاری را
سخن ها صدق وپوشش براساس عدل میزانش
بودمخصوص کسب علم گوش مرد باتقوا
برآن کایزدکندتحریم شد پوشیده چشمانش
چنان درروز محنت جان او شد قانع وراضی
که گوئی حق دهد ازلطف الطاف نمایانش
بودعمرش مقدر ورنه اوازحق نمی خواهد
به قدرلحظه ای ازترس نازوشوق رضوانش
خدادرچشم جان اوبزرگ وغیراو کوچک
بهشت آن سان  که گوئی دیده نعمت های الوانش
جهنم آنچنان بهرش که گوئی دیده تعذیبش
دلش مانده است درسختی به اندوه فراوانش
تنش لاغرنیازش کم به پیکرپاک ودرعفت
همه مخلوق ایمن مانده اند ازجرم وعصیانش
به دنیا صبرکرده تاقیامت رابه دست آرد
چین سودای سود آورعطافرموده رحمانش
تلاشی داشت دنیا درفر یبش تا به دام افتد
اسیروغره بردنیا نشد تادادن جانش
به شبها درنمازاست وتلاوت می کند قران
دلش ازآن شود محزون واین حزن است درمانش
نویدی چون درآن یابد چنان درآن کندرغبت
که گوئی اجر فردوس است اینک پیش چشمانش
چوتهدیدی درآن بیند چنان سویش سپارد دل
که گوئی شد طنین افکن به گوشش صوت نیرانش
کند قامت خم وبرخاک ساید دست وپاوسر
نجات خود زدوزخ خواهد ازدرگاه یزدانش
بودهرروز نیکوکارودانائی صبور آن سان
که ازترس خدا پیداست همچون چوب ستخوانش
به ظاهر اوست بیماروندارد هیچ بیماری
بود آشفتگی هایش نشان ازسرپنهانش
همه اعمال نیکش کم شماردنیست زان راضی
بداردمتهم امیال و درهردم هراسانش
چومدحش می کنند افتدبه ترس ازمدح ومی گوید
که هرکس می شناسد خویشتن رابه زاخوانش
بگوید ای خدامارابه ازمامی شناسی تو
زحق خواهدکه سازد زان سخن  مشغول غفرانش
دعاداردکه حق رااوبسازد زان سخن برتر
ببخشد ازگناهانی که مداح است نادانش
نشان متقی این شد که  دردین است پرقوت
به خو. نرم است ودوراندیش درایمان وایقانش
حریص کسب دانش بردبارودرغناعادل
فروتندرعبادت بینی ودرفقر شادانش
به سختی صابر وکسبش حلال ودرهدایت هم
بودپرهیزگاری ازطمع ورزی وطغیانش
به کارنیک مشغول است وباشکرخدا روزش
به شب می آورد بس ترس دارد ازگناهانش
بهشب خوابدبهجان ترسان وبرخیزد  بسی شادان
بودخائف زغفلت  شادمان  ازفضل رحمانش
اگرنفسش مطیع اونگردد درره سختی
کند ازخواستها دور وقرین رنج وخذلانش
بود درپایداری رای وکارمرد باتقوی
بود حلمش به علم ودرسخن کار ست برهانش
امل کوتاه ولغزش اندک و قلبش بود خاضع
غذاکم نفس قانع سعل ره محفوظ ایمانش
بودمیل حرامش مرده هرخشمش فروخورده
مصون مردم زآزاروی وراجی به احسانش
اگردرجمع غفلت پیشگان باشد به ناچاری
کند مکتوب بایارآوران حق نام وعنوانش
وگرباشد به جمع ذاکران غافل ندانندش
ببخشد آن ستمگر راکه اومی خواست حرمانش
به پیوندد به هرکس دور ازاو شد هم کند دوری
زگتفاریکه برهرزشتی وکذب است بنیانش
رسد خیرش به خلق وایمنند ازشراومردم
بودخیرش عیان شرغایب وازدیده پنهانش
به سختی ها صبور ودرخوشی ها شاکریزدان
نه بایاران گهنکارو نه ظالم بهرعدوانش
کند پیش ازگواهی اعتراف ومی شود حافظ
امانتهایخلق ودرتذکرنیست نسیانش
به نام زشت مردم رانخواند کس نیازارد
نگردد شاد ازرنج  ومصیبت های اقرانش
زکارناروا پرهیزد وازحق نپرهیزد
خموشی ها نسازد غمگن وسردرگریبانش
نخندد پس بلند وگرکسی براو ستم آرد
شکیبائیکند تاحق ستاند زود تاوانش
بودنفسش به رنج ودیگران ازدستشآسوده
به زحمت افکند بهر ره عقبی تن وجانش
کند دوری  به زهدومی شود نزدیک بامهرش

نه دراین هست نیرنگ ونه باشد کبر درآنش

.یکی زدصیحه ای درجمع ورفت ازهوش پس گفتا

.به حق حق که من ازپیش هم بودم هراسانش .

  کند پندرسا تاثیربراهل خرد این سان.


یکی گفتا چرابرتو نشد تاثیر این سانش
بگفتا وای برتو هراجل وقت  وسبب دارد

مگوچیزی که برکام توجاری کرد شیطانش .