مشاعره 88


مشاعره 88


درکار گلاب  وگل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

حافظ

=

درکنارنامه اغیاریادم کرده ای

تابدانم بعدازاین قدرفرامش کاریت

کلیم کاشانی

=

تنائیم راباتوقسمت می کنم سهم کمی نیست

گسترده تر ازعالم تنهائی من عالمی نیست

محمدعلی بهمنی

=

تنهابه خواستن نرسد کس به کوی دوست

هرتشنه ای به چشمه حیوان نمی رسد

عبدالعلی نگارنده

=

درکنج قفس چندکنی بال فشانی

بس نیست تورا آنچه زپرواز  کشیدی

صائب تبریزی

=

یاری اندرکس نمی بینیم یاران راچه شد

دوستی کی اخرامد دوستداران راچه شد؟

حافظ

=

درکنج قفس می کشدم حسرت پرواز

بابال وپرسوخته پرواز چه سازم

حسین منزوی

=

محشری ست  این  نه بهاری ست که نرگس ازخاک

خاسته دیده حیران تن عریان دارد

فضولی

=

درکنگره و حدت وبردارحقیقت

غیرارسرشوریده منصور نگنجد

بابافغانی

=

درکوی تو دل گم نکند خانه خودرا

دیوانه شناسد ره دیوانه خودرا

مجمراصفهانی

=

گردآوری : م.الف زائر




مشاعره 87


مشاعره 87


رحم اگر هست همان دردل مرگ است که او

این همه مرغ اسیر ازقفس آزادکنــــــــــــــد

لاادری

=

درقمارعشق آخر     باختم دل ودین را

وازدم دراین بازی     عقل مصلحت بین را

فروغی بسطامی

=

آسوده گرازسنگ شد ازارّه جدانیست 

نخلی که دراین باغ ثمر هیچ ندارد

حزین لاهیجی

=


درقمارعشق باشد باختن نقش مراد

تاکسی رادل نرفت ازدست صاحب دل نشد

جلال اسیر

=

درقیامت که سرازخاک به درخواهم کرد

بازهم درطلبت خاک به سرخواهم کرد

دهقان سامانی

=

د رقیامت می شود شیرین زبان درکام ما

تلخی بادام ماراشورمحشر می برد

صائب

=

در کاردوعالم ما چون دل به یکی داد یم

جزدست یکی ماراد رکارنمی گنجد

فوادکرمانی

=

درکارعشق او که جهانیش مدعی ست

این شکر چون کنیم که مارارقیب نیست

حسین منزوی

=

تن نردبان جان بلند آشیان بود

بربام چرخ باید ازاین نردبان گذشت

کاظم رجوی

=

تنور لاله چنان برفروخت باد بهار

که غنچه غرق عرق گشت وگل به جوش آمد

حافظ

=


گردآوری : م.الف زائر




مشاعره 86


مشاعره 86


تن ضعیف مراکم مبین که این رشته

به دست حادثه صد ره فتاد وتاب نخورد

کلیم همدانی

=

درقفس حال خوشی دارم ومی نالم زار

رشک داردبه من آن مرغ که اندرچمن است

لاادری

=

تنگ شد ازغم دل جای به من

یک دل واین همه غم وای به من

فروغی بسطامی

=

رحم است به نومیدی آنکس که به محشر

درنامه او حرف وفای تو نباشـــــــــــــــد

صبوری آذربایجانی

=

درقفس ناله زبی زحمی صیاد مکن

یادایام رهائی کن وفریاد مکن

واله اصفهانی

=

نبیند تاکسی رنج گرفتاری نمی داند

دل ازکف داده ای کو تابدست آرد دل مارا

عاشق  اصفهانی


=


نبودی حاصل عقل ازجنون . کش

چرادیوانه هرجا عاقلی بود

صغیراصفهانی

=

درقفس شادم و نالم که مباداصیاد

شادیم یابد و ازدام کند آزادم

دولت شاه

=

محرومی سکندر و حرمان من یکی ست

او رازآب خضرومرا ازدهان توست

کوثرکلهر

=

تن مسکین من بگداخت چون موم

دل غمگین من بشکافت چون نار

فرخی سیستانی

=

گردآوری : م.الف زائر




مشاعره 85


مشاعره 85


محراب ابرویت بنما تاسحرگهی

دست دعا برآرم ودرگردن آرمت

حافظ

=

تن خوبه قفس دارد,جان زاده پروازاست

آن ماهی تنگ آب , وین ماهی دریائی ست

محمدعلی بهمنی

=

تندخویان رانباشد جزکدورت حاصلی

نیست درکف غیرخاک ازتندی خود بادرا

واعظ قزوینی

=

آسوده خاطران جمن را چه آگهی

ازناله ای که مرغ گرفتارمی کند

راهب نائینی

=

درقبول زندگانی اختیارازمن نبود

من دراین وحشت سرابی اختیارافتاده ام

ابوالحسن ورزی

=

محراب رابه میکده ره یافتم چو دوش

زاهد ردا فکند زمستی به مفرشم

لعبت والا

=

محرم برِاو غیر ومن ازساده دلی ها

دلشادکه راهی به حریم حرمش نیست

طایرشیرازی

=

تن زهم پاشیدوفکر پوشش آن می کنی؟

ریش جوگندم شد و اندیشه نان می کنی

واعظ قزوینی

=

یارهگذر مورچگان است به گلبرگ

یابرسمن تازه بنفشه بدمیدست

امیرمعزی

=

تن سپردم به  کف سیل حوادث مگر آخر

موج لطفی بردم جانب دریای محبت

دکترحسن تاج بخش

=

گردآوری : م .الف زائر





پیشگوئی های شاه نعمت الله ولی .



آیا شما از پیشگوییهای شاه نعمت الله ولی چیزی شنیده اید؟

این شعر قسمتی از دیوان اوست که در حدود 800 سال پیش سروده شده و در ان همانند
 نوستراداموس حوادث بسیاری را بویژه در سرزمین پارس پیش بینی کرده است.البته دریافت اشارات
اشعارش احتیاج به دقت و اطلاعات کافی دارد.



شاه نعمت اله ولی

قدرت کردگار می بینم
حالت روزگار می بینم
حکم امسال صورتی دگر است
نه چو پیرارو پار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم
بلکه از کردگار می بینم
عین و را ذال چو نگذشت از سال
بوالعجب کار و بار می بینم
در خراسان و مصر و شام و عراق
فتنه و کارزار می بینم
همه را حال می شود دیگر
گر یکی ور هزار می بینم
گرد آیینه ضمیر جهان
گرد و زنگ و غبار می بینم
ظلمت ظلم ظالمان دیار
بیحد و بی شمار می بینم
قصه ای بس غریب می شنوم
غصه ای در دیار می بینم
جنگ و آشوب و فتنه و بیداد
از یمین و یسار می بینم
غارت و قتل و لشگر بسیار
در میان و کنار می بینم
بنده را خواجه وش همی یابم
خواجه را بنده وار می بینم
بس فرو مایگان بیحاصل
عامل و خواندگار می بینم
هر که او پار یار بود امسال
خاطرش زیر بار می بینم
مذهب و دین ضعیف مییابم
مبتدع افتخار می بینم
سکه نو زنند بر رخ زر
درهمش کم عیار می بینم
دوستان عزیز هر قومی
گشته غمخوار و خوار می بینم
هر یک از حاکمان هفت اقلیم
دیگری را دچار می بینم
نصب و عزل بتکچی و عمال
هر یکی را دوبار می بینم
ماه را روسیاه می یابم
مهر را دل فکار می بینم
ترک و تاجیک را به هم دیگر
خصمی و گیر و دار می بینم
تاجر از دست دزد بی همراه
مانده در رهگذار می بینم
مکر و تزویر و حیله در هرجا
از صغار و کبار می بینم
حال هندو خراب می یابم
جور ترک و تتار می بینم
بقعه خیر سخت گشته خراب
جای جمع شرار می بینم
بعض اشجار بوستان جهان
بی بهار و ثمار می بینم
اندکی امن اگر بود آن روز
در حد کوهسار می بینم
همدمی و قناعت و کنجی
حالیا اختیار می بینم
گرچه می بینم این همه غمها
شادئی غمگسار می بینم
غم مخور زان که من در این تشویش
خرمی وصل یار می بینم
بعد امسال و چند سال دگر
عالمی چون نگار می بینم
چون زمستان پنجمین بگذشت
ششمش خوش بهار می بینم
نایب مهدی آشکار شود
بلکه من آشکار می بینم
پادشاهی تمام دانائی
سروری با وقار می بینم
هر کجا رو نهد به فضل اله
دشمنش خاکسار می بینم
بندگان جناب حضرت او
سر به سر تاجدار می بینم
تا چهل سال ای برادر من
دور آن شهریار می بینم
دور آن چون شود تمام به کار
پسرش یادگار می بینم
پادشاه و امام هفت اقلیم
شاه عالی تبار می بینم
بعد از او خود امام خواهد بود
که جهان را مدار می بینم
میم و حا میم و دال می خوانم
نام آن نامدار می بینم
صورت و سیرتش چو پیغمبر
علم و حلمش شعار می بینم
دین و دنیا از او شود معمور
خلق از او بختیار می بینم
ید وبیضا که باد پاینده
باز با ذوالفقار می بینم
مهدی وقت و عیسی دوران
هر دو را شهسوار می بینم
گلشن شرع را همی بویم
گل دین را به بار می بینم
این جهان را چو مصر می نگریم
عدل او را حصار می بینم
هفت باشد وزیر و سلطانم
همه را کامکار می بینم
عاصیان از امام معصومم
خجل و شرمسار می بینم
بر کف دست ساقی وحدت
باده خوش گوار می بینم
غازی دوست دار دشمت کش
همدم و یار غار می بینم
تیغ آهن دلان زنگ زده
کند و بی اعتبار می بینم
زینت شرع و رونق اسلام
هر یکی را دوبار می بینم
گرگ با میش و شیر با آهو
در چرا بر قرار می بینم
گنج کسری و نقد اسکندر
همه بر روی کار می بینم
ترک عیار مست می نگرم
خصم او در خمار می بینم
نعمت اله نشسته در کنجی

از همه بر کنار می بینم