مشاعره 203
دوش ای پسر می خورده ای چشمت گواهی می دهد
باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
سعدی
=
آن دل که پریشان شود ازناله بلبل
دردامنش آویز که باوی خبری هست
عرفی شیرازی
=
تاگل عشق تو آمیخته با گوهر ما
شعله خون می خورد ازگرمی خاکستر ما
نوذرپرنگ
=
آن دل که جلوه گاه خیالش بود
آیینه سان به سنگ گران بشکست
دکترکاسمی
=
تاگنج غمت دردل ویرانه مقیمست
همواره مراکوی خرابات مقام است
حافظ
=
تاگوهر امید شوم دردل صدف
ازدیده ی سپهر به دریاگریختم
مشفق کاشانی
=
مستی سلامت می کند پنهان پیامت می کند
آن کادلش رابرده ای جان هم غلامت می کند
مولوی
=
دوش با یادتو درخلوت من بزمی بود
خلق گفتندکه سودازده , تنهاست هنوز
لعبت شیبانی
=
زان طلعت شاهانه , ز ان مشعله خانه
هرگوشه چو میدان شد , تاباد چنین بادا
مولوی
=
آن دل که درهوای تو ازسینه پرگرفت
خون گشت وازدیار سلامت سفرگرفت
فریدون توللی
=
گردآوری : م. الف زائر