مشاعره 237
آن صیدوحشیم که زصحر ا به پای خویش
مستانه تابه خانه ی صیاد رفته ایم
محمدادیب طوسی
=
معشوق توهمسایه دیوار به دیوار
دربادیه سرگشته شما درچه هوایید؟
مولوی
=
د استان غم ما برسرآن چشم مگو
نامی ازمرده دلان برسربیمارمبر
سلطان قاجار
=
رفتی برون ازاین دل وبادل بساختی
حق داشتی که همدم دیوانه داشتی
لاادری
=
یخ بسته ام چون قطب آری این چنین است
وقی نمی تابی تو ای خورشید تابان
=
نعیم هردو جهان پیش عاشقان به دوجو
که این متاع قلیل است وآن عطای حقیر
حافظ
=
رفتی وغم آمد به سرجای تو ,ای داد
بیدادکری آمد وفریادرسی رفت
هوشنگ ابتهاج - سایه
=
تن زهم پاشید و فکر پوشش آن می کنی؟
ریش جو گندم شدو اندیشه ی نان می کنی ؟
واعظ قزوینی
=
یخ نزن رود معمائی من جاری باش
دل دریائیم آغوش پذیرا دارد
محمدسلمانی
=
داشت ببه غم دل سردیوانگی
زلف تواش پای به زنجیربست
صغیراصفهانی
=
گردآوری : م.الف زائر