کتاب هزارگوهر کلمات گهربار مولاعلی ع - حدیث شماره370


مولاعلی  ع


370 «تَعَلَّموا العِلمَ تُعرَفوا بِه وَ اعمَلوا

بِه تَکونوا مِن أَهلِهِ»

دانش بیاموزید تا بدان شناخته شوید و آنرا به  کار بندید

تا دانشمند باشید

چو خواهى به دانش شناسا شوى،

به آموختن کى تن آسا شوى‏


عمل میوه باغ دانش بود


به علم ار تو را این گرایش بود

=

کتاب هزار گوهر

سیدعطاء الله مجدی

=

گردآ وری : م .الف ز ائر



نظرات 1 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 18:58

=


371 «تَفَکَّر قَبلَ اَن تَعزِمَ وَ شاوِر قَبلَ اَن تُقدِمَ

وَ تَدَبَّر قَبلَ أَن تُهجِمَ»



پیش از تصمیم گرفتن بیندیش و قبل از عمل

مشورت کن و پیش از یورش

پایان کار را بنگر

بیندیش و آنگه بکار اندر آى

کند مشورت ایمنت از خطاى

به هنگام یورش تو تدبیر کن‏


‏ ولى دورى از مکر و تزویر کن‏


=


372 «تَجاوَز مَعَ القُدرَةِ وَ أَحسِن مَعَ الدّولَةِ

تَکمُل لَکَ السَّعادَةُ»

در حال توانائى از گناه دیگران در گذر و بهنگام

دولت نیکى کن تا سعادت تو کامل شود

تو را باشد ار قدرت و زور و زر

ز تقصیر و جرم کسان در گذر

، بهنگام دولت به نیکى گراى‏

سعادت کند بر تو کامل خداى‏


==



373 «ثَلاثُُ هُنَّ کَمالُ الدّین: اَلأِخلاصُ

وَ الیَقینُ وَ التَّقَنُع»


سه چیز کامل کننده دین است: اخلاص، یقین

بخدا داشتن و قانع بودن

سه چیز است دین را کمال و جمال،

کز آن گردد ایمان مصون از زوال‏


بود اوّل اخلاص و دوّم یقین‏


سوم تا توانى قناعت گزین



=


374 «ثَلاثُُ هُنَّ زینَة المؤمُنِ: تَقوىَ اللّهِ وَ صِدقُ

الحَدیثَ وَ اَداءُ الأَمانَةِ»


سه چیز مؤمن را مى‏آراید: خدا ترسى، راستى

در گفتار و بجاى آوردن امانت


سه چیز است کان زیب ایمان بود

سزد مؤمن ار واجد آن بود

خدا ترسى و راست گفتن دگر،


براه امانت شدن رهسپر


=

375 «ثَلاثُُ هُنَّ شَینُ الدّینِ، اَلفُجورُ

وَ الغَدرُ وَ الخِیانَةُ»



سه چیز عیب دین است: گناه، پیمان شکنى

و خیانت


شود زشت و معیوب دین از سه چیز

برو تا توانى از آنها گریز

، یکى نادرستىّ و دیگر گناه‏

ز پیمان شکستن شدن رو سیاه‏


=



376 «ثَلاثُُ یوجبنَ المُحَبَّةَ، اَلدّینُ

وَ التَّواضُعُ وَ السَّخاءُ»


سه چیز ایجاد محبّت میکند: دین، فروتنى

و بخشندگى

محبّت فزونتر شود از سه چیز
نخستین بود دین، ز روى تمیز

، دو دیگر تواضع، سه بخشندگى‏


بدین‏ها گوارا شود زندگى‏


==



377 «ثَلاثةُُ مُهلِکاتُُ، طاعَةُ النِساء وَ طاعَةُ

الغَضَبِ و طاعَةُ الشَّهوَة»


سه چیز مایه هلاکت است: فرمان زن و خشم و شهوت بردن

سه چیز است اسباب رنج و هلاک

تو را باید از آن بسى ترس و باک‏


بود شهوت و طاعت خشم نیز


دگر طاعت امر زن اى عزیز


=



378 «ثَلاثُُ مَن کُنَّ فیهِ فَقَد کَمِلَ ایمانُهُ

العَقلُ وَ العِلمُ وَ الحِلمُ»



سه چیز است که در هر کس باشد ایمانش

کامل شود: خردمندى، دانش و بردبارى



شود کامل ایمان ز عقل و خرد

ز علم و ز دانش چنان کاو سزد


دگر حلم، کان برد بارى بود

تورابهترازا« چه کاری بود

=



379 «ثَمَرَةُ الکِذبِ المَهانَةُ فِى الدُّنیا

وَ العَذابُ فِى الاخِرَةِ»


نتیجه دروغ خوارى در دنیا و عذاب

در آخرت است.


دروغت بدنیا کند خوار و زار

ز کاذب تو امّید نیکى مدار

گرفتار گردد بروز حساب‏


سزاى دروغ است رنج و عذاب‏

380 «ثَروَةُ العاقِلِ فى عِلمِهِ وَ عَمَلِهِ. ثَروَةُ

الجاهِلِ فى مالِهِ وَ أمَلِهِ»


دارائى خردمند بدانش و کردار او است. دارائى

نادان به مال و آرزوى او است

بود ثروت عاقل، علم و عمل

گریزان بود او ز طول امل‏

ولى ثروت بیخرد، مال او است‏


دگر ثروتش، کثرت آرزو است‏


=

381 «ثَوابُ الصَّبرِ أَعلى الثَّوابِ- ثَوابُ

الجَهادِ أعظَمُ الثَّوابِ»



پاداش صبر و جهاد بزرگترین

پاداشها است.

بصبر اندر است اجر و مزد عظیم

ز خشنودى کردگار کریم‏
بود برترین اجر، اجر جهاد

تو را زین دو پرهیز و دورى مباد

=



382 «ثَلاثِِ هُنَّ المِروَّةِ جُودُُ مَعَ قِلَّةِِ وَ احتِمالُُ


مِن غَیرِ مَذَلَّة ِِوَ تَعَفَّفُ عَنِ المَسأَلَةِِ»



سه چیز نشان مروّت است: بخشش در نادارى،

بردبارى بدون خوارى و چیزى

نخواستن از مردم

چو بخشش کند آنکه باشد ندار،

ز روى رضایت بود بردبار

ز خوارىّ خواهش بود برکنار،


، نشان مروّت بود این سه کار


=

383 «ثَلاثُُ لا یَستَودَعَن سِرّاََ اَلمرَةُُ

وَ النَُّمامُ وَ الأَحمَقُ»


بسه نفر نباید راز گفت: زن، سخن چین

و احمق


بزن راز گفتن نه نیکو بود

سخن چین بسى بدتر از او بود

باحمق مگو هرگز اسرار خود


که گردى پشیمان تو از کار خود


==


384 «ثَمَرَةُ القَناعَةِ العِزُّ. ثَمَرةُ الطَّمَعِ

ذُلُّ الدُّنیا وَ الأخِرَةِ»



نتیجه قناعت گرامى شدن است. نتیجه آزمندى

خوارى دنیا و آخرت است.

درخت قناعت گر آرد برى

نباشد بجز عزّت و سرورى‏

، طمع مر تو را ذلّت آرد ببار

بدنیا و عقبى شوى شرمسار


==


385 «ثَلاثُُ مِن کُنوزِ الأیمانِ. کِتمانُ المُصیبَةِ
وَ الصَّدَقَةُ وَ المَرَضُ»

سه چیز از گنجهاى ایمان است: پنهان داشتن

گرفتارى، صدقه دادن و تحمّل بیمارى

سه چیز است کان گنج ایمان بود

نخستین مصیبت، چو پنهان بود

، دگر صدقه دادن براه خدا

برنج مریضى شدن مبتلا
=
386 «ثَوابُ العَمَلِ عَلى قَدرِ المَشَقَّةِ فیهِ. ثَوابُ
المُصیبَةُ عَلى قَدرِ الصَّبرِ عَلَیها»

پاداش هر کارى باندازه رنج آن است. پاداش

گرفتارى باندازه صبر در آن است

تو را چون بکارى بسى رنج بود،

ثواب عمل خواهدت آن، فزود
چو اندر مصیبت کنى صبر بیش
،فزائى تو بر اجر و پاداش خویش‏
=
387 «ثَلاثُُ لَیسَ عَلَیهُنَّ مُستَزادُُ حُسنُ الأَدبِ
وَ مُجانَبَةُ الرَیبِ وَ الکَفُّ عَنِ المَحارِم»

سه چیز است که بالاتر از آنها نیست: کمال ادب، دورى

از شکّ و پرهیز از چیزهاى حرام

نباشد پسندیده‏ تر از سه چیز

کمال ادب، دورى از ریب نیز
بود دیگرى اجتناب از حرام‏

مزن در ره معصیت هیچ گام‏

=




388 «ثَلاثُُ مِن اَعظَمِ البَلاء کَثرَةُ العائِلَةُ


وَ غَلَبَةُ الدَّینِ وَ دوامُ المَرضُ»



سه چیز از بزرگترین گرفتاریها است: زیادى نانخور، بدهى

بسیار و دوام بیمارى


بود وام بسیار، دردى بزرگ

بتر زان، دوام مرض اى سترگ


چه گویم من از کثرت عائله‏


‏ که از آن نباشد بتر غائله‏


==

389 «ثَوبُ التّقى أَشَرَفُ المَلابِس»

جامه زهد و پرهیزگارى بهترین جامه ‏ها است

چه گویم من از بهترین جامه‏ ها

براى تو، نى بهر خود کامه‏ ها

که آن جامه زهد و تقوى بود


بقامت تو را بین چه زیبا بود

==


390 «ثِیابُکَ عَلى غَیرِکَ اَبقى مِنها عَلَیکَ»

جامه ‏ا ى را که بر پیکر دیگرى پوشى، برایت پاینده ‏تر است

از آنکه خود آنرا بتن کنى


چو پوشى تو بر پیکر دیگران،
بمیل و رضا جامه رایگان‏

تو را باشد آن هر چه پاینده ‏تر


شود بحر رزق تو زاینده ‏تر

==



391 «ثَلاثُُ یُمتَحَنُ بِها عُقُولُ الرِّجالِ هُنَّ المالُ

وَ الوِلایَةُ وَ المُصیبَةُ»


با سه چیز خرد انسان سنجیده

مى ‏شود: دارائى، فرمانروایى و گرفتارى

سه چیز است معیار عقل رجال

نخستین مصیبت، دوم جاه و مال،

، سه دیگر ولایت، که در رأس کار،


چه باشد ترا اى برادر شعار


=

392 «ثَلاثُُ فیهِنَّ المُرُوَّةُ غَضُّ الطَّرَفِ وَ

غَضُّ الصَّوتِ و شَىُ القَصدِ»


جوانمردى در سه چیز است: از حرام چشم

پوشیدن، پائین آوردن صدا و میانه روى.


بپوشد جوانمرد چشم از حرام

کند کوته آهنگ خود در کلام‏

ز افراط و تفریط باشد بدور


براه تعادل رود در امور


=

393 «ثَلاثُُ لا یُهَنّا لِصاحِبِهِنَّ عَیشُُ اَلحِقدُ

وَ الحَسَدُ وَ سوء الخُلقِ»



سه چیز است که زندگى را بر صاحب آن ناگوار

میکند: کینه ورزى، رشکبرى و بد خویى

منغّص کند عیش انسان سه چیز

شود خنجر طعنه ز آن نیز تیز

، یکى کینه ورزى، دگر خوى بد،



سه، آلوده گشتن به لوث حسد

=




394 «جالِسُ العُلماءَ، یَزدَد عِلمُکَ

و َیَحسُن اَدَبُکَ وَ تَزکُ نَفسُکَ»



با دانشمندان همنشین باش تا دانشت زیاد شود

و بکمال ادب برسى و نفست بپاکى گراید
برو باش با عالمان همنشین
شود دانشت بیش اى اهل دین‏

کمال ادب حاصل آید تو را


ز اهریمن نفس گردى رها


==


395 «جَمالُ الرَّجُلِ فِى الوَقار. جَمال

الحُرِّ تَجَنّبُ العارِ»


زیبائى انسان بوقار است. زیبائى آزاد مرد
بدورى از ننگ است

وقار است آرایش مرد و زن

بخوارى مده تا توانى تو تن‏

هر آزاده را فرّ و زیب و جمال،


بدورى ز ننگ است اى با کمال‏


=

396 «جُودُ الرَّجُلِ یُحَبِّبُهُ اِلى اَضدادهِ

وَ بُخلُهُ یُبغِضُهُ اِلى اَولادِه»


بخشش انسان را محبوب دشمنانش مى‏سازد و

بخلش فرزندانش را دشمن او میکند

چو خواهى که محبوب اعدا شوى

ببخشش تو باید مهیّا شوى‏



، چو کوشى ببخل و بامساک بیش،

شود دشمنت جمله اولاد خویش‏


==




397 «جِهادُ الهَوى ثَمَنُ الجَنَّةِ. جِهادُ

النَّفس ِأَفضَلُ جِهادِِ»


جنگیدن با هوى و هوس بهاى بهشت است. جهاد

با خود بالاترین جهاد است

چو آئى بجنگ هوى و هوس
کنى نفس امّاره را در قفس،

، بپاداش خواهى بجنّت رسید
جهادى از این خوبتر کس ندید


==

398 «جَمالُ السّیاسَةِ العَدلُ فِى الأُمَرةِ

وَ العَفوُ مَعَ القُدَرةِ»

دادگسترى به هنگام حکمروائى و از گناه دیگران

در گذشتن در دوران قدرت، بهترین

سیاست است

جمال سیاست بود عدل و داد

دگر عفو در قدرت، اى مرد راد

ز بیداد ویران شود مملکت‏


جهان گردد آباد از معدلت‏

399 «جَمیلُ القَولِ دَلیلُ وفورِ

العَقلِ. جَمیلالفِعلِ یُنِبىُ‏ء عَن طیبِ الأَصلِ»


گفتار نیک دلیل بر زیادى عقل است. کردار

نیک حاکى از پاکى گوهر و تبار است

ز پاکىّ گوهر بود کار نیک

ز عقل کثیر است گفتار نیک‏

چو گفتار شد پاک و کردار پاک،

شود کوکب طالعت تابناک‏


=



400 «حُسنُ البِشرِ اَوَّلُ العَطاءَ وَ اَسهَلُ السَّخاء»


خوشرویى نخستین بخشش و آسانترین

دهش و سخاوت است.

نخستین عطاى تو خوشرویى است


که خوشروئیت به ز خوش گویى است

تو را باشد آسانتر از هر سخا
‏ چنین است کردار اهل صفا


=


گردآوری : م. الف ز ائر

=


=

401 «حَلاوَةُ الدُّنیا تُوجِبُ مَرارَةَ

الأخِرَةِ َوَ سوءُ العُقبى»


شیرینى دنیا تلخى آخرت و

بد فرجامى را بدنبال دارد

بشیرینى لذّت این جهان،

مشو هیچ مغرور اى کامران‏
که اندر پیش تلخى آخرت،
بود همره زشتى عاقبت‏


402 «حَصِّنوا الأَعراضِ بِالأموالِ»

شرفتان را با مالتان حفظ کنید.

نگه دار با مال خود عرض خویش

که باشد گرامى شرف همچو کیش

در این ره نه امساک زیبا بود


‏ چو رفت آبرو، شخص رسوا بود
==


403 «حَصِّلوا الأخِرَةِ بِتَرکِ الدّنیا وَ


لا تُحصِّلوا بِتَرکِ الدّینِ الدُّنیا»



با ترک دنیا آخرت را بدست آورید ولى با

ترک دین تحصیل دنیا نکنید.

بر آن باش با ترک دنیاى پست،

تو دار بقا را بیارى بدست‏

ولى دار فانى تو با دین مخر


که سودت سرانجام گردد ضرر


=

404 «حَصِّنوا الدّینَ بِالدُّنیا وَ لا تُحَصِّنوا

الدّنیا بِالدّینِ»


دین را بوسیله دنیا نگهدارید ولى

دنیا را با دین نگه ندارید
سزد گر به دنیا، کنى حفظ دین

نباشد جز این مؤمن راستین

‏ پشیمان نگردى، شنو این سخن‏
و لیکن به دین حفظ دنیا مکن‏

=


405 «حَصِّنوا اَموالَکمُ بِالزَّکوةِ»


با پرداخت زکات دارائى خود را حفظ کنید
نگه داردت مال و ثروت، زکات

زکات است واجب چو صوم و صلات‏
چو پاکیزه گردد ترا مال از آن،

نکوتر شود هم ترا حال از آن‏



406 «حُسنُ الخُلقِ یُورِثُ المُحَبَّةَ وَ یُؤکِّدُ المَوَدَّةَ. حُسنُ العَمَلُ
خَیُر ذُخرِِ وَ اَفضَلُ عُدَّةِِ»

خوى نیک محبّت پدید مى‏آورد و دوستى را استوار

مى‏ سازد. کردار خوب بهترین ذخیره و

بالاترین ساز و برگ است

محبّت پدید آید از خوى خوش


شود دوستى محکم از روى خوش‏
بود بهترین توشه کردار نیک‏
بماند تو را نام، از کار نیک‏

407 «حَسَبُ الأَدَبِ أَشرَفُ مِن حَسَبِ النَّسَبِ»

قدر ادب بالاتر از قدر نسب است

برو گوهر فضل و دانش بجوى

مکن جان من از نسب گفتگوى
که قدر تو باشد بعلم و ادب‏
‏ چه نازىّ و بالى باصل و نسب‏

408 «حَلاوَةُ الشَّهوَةِ یُنَقِّصُها عارُ الفَضیحَةِ»

ننگ رسوائى شیرینى شهوت را ناگوار مى‏ سازد.

شود شهد شهوت بسى ناگوار،

چو رسوائى آرد بپایان کار

و گر باشد اندر طریق حلال


، برو برگزین جانب اعتدال‏
==

409 «خَیرُ الإِخوانِ مَن لَم یَکُن عَلى

اِخوانِه مُستَقصِیاََ»

بهترین دوستان کسى است که در باره

دوستانش کنجکاوى نکند

تو در کار یاران مشو خرد بین

ترا شیوه باشد اگر این چنین‏

برو از تجسّس تو دورى گزین‏

بهین دوست باشى ز روى یقین‏

==

410 «خَیرُ النّاسِ مَن اِن غَضِبَ حَلَم وَ اِن

ظُلِمَ غَفَرَ وَ اِن اُسیَئَ اِلَیهِ اَحسَنَ»


بهترین مردم کسى است که هنگام خشم
بردبار باشد، چون ستم بیند در گذرد،
و بجاى بدى نیکى کند

چو باشى بگاه غضب بردبار،

چو بینى ستم بخشش آرى بکار

به نیکى دهى زشت و بد را جزا،
، توئى بهترین بندگان خدا


=

411 «خَیرُ النّاسِ مَن نَفَعَ النّاسَ. خَیرُ النّاسِ
مَن تَحَمّلَ مَؤنَةَ النّاس»

بهترین مردم کسى است که به مردم سود برساند. بهترین

مردم آنست که بار رنج دیگران

را بر دوش کشد

چو از کس بمردم رسد سود بیش،
بود بهترین بنده آن خوب کیش‏
تحمّل کند ار کسى بار خلق،
بود بهترین مردم آن یار خلق‏

=



412 «خَیرُ الامورِ اَلنَّمَطُ الأَوسَطُ اِلیَهِ یَرجِعُ الغالى
وَ بِهِ یَلحَقُ التّالى»

بهترین کارها میانه روى است. آنکه پیش افتاده

بدان باز مى‏گردد و آنکه پس مانده بدان مى‏ رسد

بود بهترین شیوه ‏ها اقتصاد

بدان بایدت بیشتر اعتماد

بدان باز گردد چو کس بیش رفت‏
هم آنجا رسد، عاجز از پیشرفت‏
=

413 «خَیرُ العِبادِ مَن اِذا اَحسَنَ استَبشَر

وَ اِذا ساءَ استَغفَرَ»


بهترین بندگان کسى است که چون نیکى کند

گشاده رو باشد و چون بدى کند آمرزش طلبد.

چو شادى کند کس، باحسان خویش،

و گر بد کند، پوزش آرد به پیش،

بود بهترین بندگان خدا چنو دیده‏اى اى برادر کجا
=

414 «خَیرُ ما وَرَّثَ الاباءُ الأَبناءَ الأَدَب»

بهترین چیزى که پدران براى فرزندان

بجا مى‏گذارند ادب است

ز میراث دانش نکوتر مجوى

ز مال و ز ثروت مکن گفتگوى

ادب چون رسد از پدر بر پسر،
‏ چه حاجت بسرمایه‏ هاى دگر
=

415 «خَیرُ الأمورِ اَعجَلُها عائَدِةََ وَ اَحمَدُها عاقِبَةََ»

بهترین کارها آنستکه سودش زودتر برسد

و فرجامش خوبتر باشد

ز کارى چو حاصل شود بهره زود،

سرانجامش ار نیک و محمود بود

نباشد از آن خوبتر هیچ کار،

درختى است کان آورد زود بار
==

416 «خَیرُ العِلمِ ما أَصلَحتَ بِه رَشادَکَ
وَ شَرُّهُ ما أَفسَدتَ بِه مَعادَکَ»


بهترین دانش آنستکه با آن براه راست روى

و بدترین دانش آنستکه با آن

معادت را تباه کنى گرت دانشى بر ره راست برد،

بهین دانش آن را بباید شمرد
و گر شد معاد تو از آن خراب،
سرابست اى بیخبر نیست آب‏

=

417 «خَیرُ اِخوانِکَ مَن کَثُرَ إِغضابُهُ لَکَ فِى الحَقِّ»


بهترین دوستان تو کسى است که در راه حقّ

بیشترتر تو خشم گیرد (و از کار بد بازت دارد)

ترا گویم از بهترین دوستان

ز گلهاى بیخار در بوستان‏

بودآنکه گشتى چو گرد خلاف

،نباشى ز توبیخ و خشمش معاف‏

==


418 «خَیرُ العِلمِ ما قارَنَهُ العَمَل. خَیرُ
الأَعمالِ ما اَصلَحِ الدّینَ»


بهترین دانش آنستکه با عمل همراه باشد. بهترین

کارها کارى است که دین را اصلاح کند

بود بهترین دانش آن دانشى

که آن را عمل بخشد آرایشى‏
، چو کارى بود بهر اصلاح دین

، از آن نیست بهتر ز روى یقین‏

=

419 «خَیرُ الکَرَمِ جُودُُ بِلا طَلَبِ مُکافاةِِ»ِ

بهترین بخششها بدون عوض بخشیدن است
ز نیکىّ خود چون نخواهى جزا

بود بهترین لطف و جود و سخا
، تو را نیست چون جز نکوئى غرض

، دهد کردگارت نکوتر عوض‏
=

420 «خَیرُ الأُمَراء مَن کانَ عَلى نَفسِهِ اَمیراََ»

بهترین حکمروایان کسى است که

بر نفس خود حاکم باشد

چو بر نفس خود کس امارت کند،

هوى را به بند اسارت کند،
بود بهترین امیران هم او
ز آزادگان و دلیران هم او

==



421 «خُذ مِمّا لا یَبقى لَکَ لِما یَبقى لَکَ وَ لا یُفارِقُکَ»

از آنچه برایت نمى‏ماند بخاطر آنچه مى‏ماند و از تو

جدا نمى‏ گردد، بهره برگیر (استفاده از دنیا براى آخرت)

ز چیزى که آنرا نباشد بقا،

بگیر آنچه خواهى ز برگ و نوا
برو صرف باقى کن آن ساز و برگ

‏ نه بگذار باقى بماند بمرگ‏
=

422 «خُذِ الحِکمَةِ مِمَّن اَتاکَ بِها وَ انظُر اِلى
ما قالَ وَ لا تَنظُر اِلى مَن قالَ»

هر کس بسویت حکمت آورد فراگیر و به آن

چه گفته مى‏شود توجّه کن نه بگوینده.

حکیمى بسویت چو رو آورد،

بیاموز هر حکمت او آوردچو دانش تو را باشد اندر نظر،

بگوینده منگر، سخن را نگر

=

423 «خُذِ الحِکمَةَ اَنّى کانَت فَاِنَّ الحِکمَةَ ضاَلّةُ کُلِّ مؤمِنِِ»


حکمت را هر کجا باشد فراگیر زیرا حکمت

گم شده هر مؤمن است
==

بود علم و دانش ز روى یقین،

چو گم گشته اهل ایمان و دین‏
تو گم گشته را چون کنى جستجو،
سرانجام خواهى رسیدن بدو

=

424 «خَلیلُ المَرءِ دَلیلُ عَقلِه وَ کَلامُهُ بُرهانُ فَضلِهِ»

دوست انسان نماینده خرد وى و سخنش

نشانه دانش او است

شناسند عقل تو از عقل دوست

چنانت شمارند مردم که او است
زبانت بود مخبر دانشت‏
‏ از آن است زشتىّ و آرایشت‏
=

425 «خَیرُ النّاسِ مَن کانَ فى عُسرَتِهِ مُؤثِراََ صبوراََ»


بهترین مردم کسى است که هنگام سختى

دیگران را بر خود مقدّم دارد و شکیبا باشد

بعسرت چو کس بردبارى نمود،

هم او اهل ایثار و انفاق بود،
بود بهترین بندگان خدا

دهد کردگارش به نیکى جزا

=

426 «خَیرُ النّاسِ مَن طَهَّرَ مِنَ الشَّهَواتِ قَلبَهُ
وَ قَمَعَ غَضَبَهُ وَ اَرضى رَبَّهُ»


بهترین مردم کسى است که دلش را از

خواهشهاى نابجایش بپیراید و خشمش

را سرکوب نماید و پروردگارش را راضى کند

ز شهوت کس ار قلب خود پاک کرد

هم اهریمن خشم بر خاک کرد،

، از او گشت راضى خداى غفور

، نیابى چنو بنده‏اى اى شکور

=

427 «دوَلُ الاَکارِمِ مِن اَفضَلِ الغَنائِم»

بدولت رسیدن بزرگان از بالاترین

غنیمتها است.

چو افتد بدست بزرگان امور،

فرومایه از کار گردد بدور،
نباشد غنیمت از این بیشتر
بسامان رسد کارها سر بسر

= =

428 «دِرهَمُ یَنفَعُ خَیرُُ مِن دینارِِ یَصرَعُ»


پول کمى که براى تو سودمند باشد بهتر است

از پول زیادى که ترا بسر در افکند

ترا باشد ار درهمى سودمند،

ز دینارى افتى چو اندر گزند،
ترا بهتر آن نقد اندک بود
گهى بهتر از صد، بسى، یک بود،
=


429 «دُوَلُ الفُجّارِ مَذَلَّةُ الأَبرارِ»

بدولت رسیدن بدکاران موجب

خوارى نیکان است

چو بد کار را قدرت آید بدست،

شود فاجر از جام اقبال مست

بخوارى در افتند نیکان همه‏
، چو گرگى که آید فتد در رمه‏

=


430 «ذِکرُ اللهِ یُستَنجُح بِهِ الأُمُورُ
وَ یَستَنیرُ بِهِ السّرائِر»

با یاد خدا نیازها برآورده مى‏شود و آنچه پوشیده

است روشن و آشکار مى‏ گردد

شود باز هر عقده ‏اى از امور

چو باشى بیاد خداى غفور
شود روشن از آن درونهاى تار
کند نور ایمان چو بر آن گذار

==

431 «ذِکرُ اللّهِ دَعامَةُ الإیمانِ وَ عِصمَةُُ مِن الشّیطانِ»


بیاد خدا بودن پایه ایمان و نگهدارنده انسان

از شرّ شیطان است

بخرگاه ایمان، بود پایه ذکر

نجوئى تو چیزى همانند فکر
نگهبانت از شرّ شیطان بود
چو از نام حقّ او گریزان بود

=

432 «ذِکرُ اللّهِ جَلاءُ الصّدورِ وَ طُمأنینَةُ القُلوبِ»


یاد خدا زنگ شبهه را از سینه‏ ها مى‏ زداید

و دلها را آرام میکند


شود سینه صافى ز یاد خدا

ز تسبیح و ذکر زیاد خدا


هم آرامش جان و دل زان بود


نه غافل از آن غیر نادان بود

==

433 «ذَکِّ عَقلَکَ بِالأَدَبِ کَما تُذَکِّى النّارِ بِالحَطَبِ»


بدان سان که با هیزم آتش مى‏فروزى، مشعل

عقل خود را با ادب روشن کن

عقل خود را با ادب روشن کن

عقل خود را با ادب روشن کن
==

بدان سان که با هیزم و با خشب،

بیفروزى آتش بهر روز و شب،
خرد را بنور ادب بر فروز
بدین شعله نامردمى را بسوز
==

434 «ذِکرُ اللّهِ سَجیَّةُ کُلِّ مُحسِنِِ ِوَ شَیمَةُ کُلِّ
مؤمِنِِ. ذِکرُ اللّهِ دَواءُ اَعلالِ النُّفوسِ»


ذکر خدا شیوه هر انسان نیکوکار و مؤمن

و داروى همه دردهاى مردم است

نکوکار را نیست جز فکر ربّ

نه مؤمن بود فارغ از ذکر ربّ‏
شود جمله درد مردم دوا
چو باشند دایم بیاد خدا

==

435 «ذَهابُ البَصَرِ خَیرُُ مِن عِمىَ البَصیرَةِ»

کورى چشم بهتر از نداشتن

بصیرت است

ترا کور باشد اگر چشم سر،

نبینى تو اطراف خود را دگر

بود بهتر از کورى چشم دل‏
، نباشى ز نادانى خود خجل‏

==


436 «ذَو وَ العَقلِ لا یَنکَشِفُ إلّا عَن
اِحتمالِِ وَ اِجمالِِ وَ اِفضالِِ»


خردمندان شناخته نمى‏ شوند مگر به بردبارى

و کم گوئى و نیکى کردن

نشان خردمند باشد سه چیز،

نداند کس آن را جز اهل تمیز

باجمال پرداختن در کلام‏

نمودن باحسان و صبر اهتمام‏

==

437 «ذَهابُ النَّظَرِ خَیرُُ مِن النَّظَرِ اِلى ما یُوجِبُ الفتنَةَ»

نابینائى بهتر است از دیدن

آنچه موجب فتنه باشد

ترا گر شود کور چشمان سر

رود روشنائىّ و نور بصر،
بود بهتر از آن که باشد نظر،

تو را بر حرام و باسباب شرّ

==

===

438 «ذَرِ العَجَلَ فَاِنّ العَجَلَ فِى الأُمورِ

لا یُدرِکُ مَطلَبَهُ وَ لا یُحمَدُ اَمرُهُ»


شتاب مکن زیرا شتابنده بمنظور خود

نمى‏ رسد و پایان کارش پسندیده نیست.

ترا باز دارد ز مقصد شتاب

نگردد شتابنده ‏اى کامیاب
نباشد پسندیده فرجام او
‏ بلغزد بهر ره بسى گام او

==
مولا علی ع

439 «رَأسُ الإیمانِ الإحسانُ. رَأسُ الإسلامِ

لُزومُِ الصِّدقِ»

با مردم نیکى کردن اساس ایمان است. پایه اسلام بر لزوم

راستى استوار است

نکوئى، بود پایه و اصل دین

اگر اهل دینى، نکوئى گزین‏

باسلام جز راستى پایه نیست‏

تو را همچنو هیچ سرمایه نیست‏

=
کتاب هزارگوهر - سیدعطاء الله مجدی
گردآوری : م.الف زائر



440 «رَأسُ السّیاسَة ِاِستِعمالُ الرِّفقِ. رَأسُ
العَقلِ الَتَودّدُ اِلىَ النّاسِ»


اساس سیاست بکار بردن نرمش و مدارا است. دوستى با

مردم اساس و پایه خردمندى است

سیاست برفق و مدارا بود

به عقل و بتدبیر و یارا بودبود پایه عقل مهر و وداد

به مردم، ز هر دسته و هر نژاد

=

441 «رَأسُ الحِکمَةِ لُزومُ الحَقِّ وَ طاعَةُ المُحِقّ»

ریشه حکمت حقّ را ملازم بودن و

فرمان بردن از حقّدار است

ملازم بحقّ بودن اى هوشیار،

ز حقّدار کردن اطاعت شعار،
بود اصل حکمت ز روى یقین‏
تو خود را در آئینه حقّ ببین‏
=


مولاعلی ع

442 «رَأسُ الجَهلِ مُعاداةُ النّاسِ»

ریشه نادانى دشمنى کردن با مردم است

چو پیوسته باشى تو دشمن تراش

کنى بهر آزار مردم تلاش، تو را ریشه جهل در دل بود

، از این زشتکارى چه حاصل بود

=

443 «رَأسُ الإیمانِ حُسنُ الخُلقِ و التَّحَلى بِالصّدقِ»


خوى نیکى داشتن و خود را بزیور راستى

آراستن اساس ایمان است

تو را حسن اخلاق و خوى حمید

بود اصل ایمان و دین اى سعید

، دگر پایه و اصل آن راستى است‏
برى بودن از کژىّ و کاستى است‏

=

444 «رَأسُ الحِکمَةِ تَجَنُّبُ الخِدَعِ»

اساس حکمت دورى گزیدن از خدعه و مکر است

حذر کردن از خدعه و مکر و ریب،

باندیشه بردن فرو سر بجیب

بود پایه حکمت و معرفت‏

، تو را باید آنجا رسد مرتبت‏
==


445 «رُدَّ الحَجَرَ مِن حَیثُ جاءَکَ فَإِنُّه
لا یَرُدِّ الشَّرَّ اِلّا بِالشّرِّ»

اگر از جائى بتو سنگى رسد آنرا بهمان جا
بازگردان، زیرا بدى جز با بدى دفع نمى‏ شود

چو کس رنجه کردت بپرتاب سنگ،

بر او باز گردان تو آن را بجنگ‏
تو را دفع فاسد بافسد، سزا است

بدى را برادر نه نیکى جزا است‏
=

446 َ«رَضىَ بِالذُّلِّ مَن کَشَفَ ضُرّهُ لِغَیرهِ»

کسى که سختى و بد حالى خود را بر دیگرى

آشکار کرد دل بخوارى سپرد

به کس حالت زار خود را مگو
مکن هیچ از رنج و غم گفتگو
چو گویى بخوارى رضا داده ‏اى

‏بدو آبرو، بى بها داده ‏اى‏

=

447 «رَدعُ النَّفسِ عَن الهوَى هُو الجِهادُ الأَکبرِ»

باز داشتن خود از هوى و هوس بزرگترین

جهاد است

کنم آگهت از جهادى بزرگ

نه چون حمله با چنگ و دندان بگرگ
بود جنگ با دیو نفس شریر،

مر او را بخوارى نمودن اسیر

==

448 «رَحِمَ اللهُ اَمرءََ اِتَّعَظَ وَ ازدَجَرَ وَ انتَفَعَ بِالعِبَرِ»


خدا بیامرزد کسى را که پند گیرد و از گناه باز ایستد

و عبرت آموز باشد

چو دورى کند بنده ‏اى از گناه

ز هر عبرتى یاد او انتباه،
، بیامرزد او را خداى کریم‏
شود هادیش در ره مستقیم‏

==

449 «رَحِمَ اللهُ امرَءَ اَحیى حَقّاََ وَ اَماتَ باطِلاََ

و َدَحَضَ الجَورُ وَ اَقامَ العَدلَ»


خدا بیامرزد کسى را که حقّى را زنده کند و باطلى

را نابود سازد و ریشه ستم را بر کند

و عدل را بر پاى دارد

بیامرزد آن بنده را کردگار

که از ظلم و عدوان بر آرد دمار
کنده زنده حقّ را و کوشد بداد
دهد خرمن عمر باطل بباد
=

450 «رَحِمَ اللّهُ امرَءََ قَصِّرَ الأَمَلَ، وَ بادَرَ الأَجَلَ

و َاغتَنَمَ المُهَلَ وَ تَزَوَّدَ مِن العَمَلِ»


خدا بیامرزد کسى را که آرزویش کوتاه باشد و

بسوى مرگ بشتابد و فرصتها را غنیمت شمارد

و از عمل نیک توشه گرد آورد

بر آن بنده رحمت ز سوى خدا

که فرصت ز دستش نگردد رها
، نباشد ورا آرزوى درازکند

از اجل با عمل پیشباز

==

451 «رَحِمَ َاللهُ اَمرءََ عَرَفَ قَدرَهُ وَ لمَ یَتَعَدَّ طَورَهُ»


خدا کسى را که خود را بشناسد و پاى از

حدّش بیرون نگذارد، مى ‏آمرزد

چو باشد کسى آگه از قدر خویش،

نه بگذارد از مرز خود پاى پیش
ببارد بر او رحمت کردگار
، هراسان نگردد بپایان کار
=

452 «رَحِمَ اللّهُ عَبداََ راقَبَ ذَنبَهُ وَ خافَ رَبَّهُ»


خداوند کسى را که گناهش را در نظر داشته

از آفریدگارش بترسد، مى ‏آمرزد

چو کس را بدل خوف یزدان بود،

مر او را نظر بر گناهان بود
بیامرزد او را خداوند پاک‏
، دلش گردد از لطف حقّ تابناک‏

==

453 «راکِبُ الظّلمِ یَکبوبِهِ مَرکَبُهُ»

اسب ستم، سوار بر خود را بزمین مى‏زند

بر اسب ستم چون شود کس سوار

نترسد ز گردیدن روزگار
، در اندازدش عاقبت او بسر،

ز بیداد ناید بجز شرّ و ضرّ

==

454 «رِفقُ المَرءِ وَ سَخائَهُ یُحبِّبهُ اِلى اَعدائِهِ»

مدارا و بخشندگى انسان را محبوب

دشمنانش مى‏ سازد

چو با دشمنان نرمى آرى بکار

گرت بخشش وجود باشد شعار
، همه دشمنان دوستانت شوند
، همه چاکر آستانت شوند
=

455 «رَفاهِیَّةُ العَیشِ فِى الأَمنِ»


آسودگى زندگى در امنیّت است

شود زندگى راحت از ایمنى

چه از فتنه زاید جز اهریمنى
شناسد کسى قدر امن و امان،
‏ که روزى فتد از قضا دور از آن‏
=

456 «رِزانَةُ العَقلِ تُختَبَرُ فِى الفَرَحِ وَ الحُزنِ»
استوارى و سنگینى خرد هر کس در

هنگام شادى و اندوه شناخته مى‏ شود

بهنگام شادىّ و سور و سرور،

بوقت غم و رنج، اى با شعور
شود وزن عقل و خرد آشکار
، کند آزمایش تو را روزگار

=
457 «زَینُ العِلمِ اَلحِلمُ. زَینُ الحِکمَةِ اَلزُّهدُ فِى الدُّنیا»

بردبارى آرایش علم است. ترک

دنیا زینت حکمت است

بود زیور علم صبر و شکیب

شکیبا نباشد بغربت غریب‏
دهد پارسائى بحکمت جمال‏
فضیلت بتقوى بودنى بمال‏
=

458 «زَینُ الدّینِ الَعَقلُ. زَینُ الإِسلامِ اِعمالُ الإِحسانِ»

خرد آرایش دین است. نیکى کردن

زینت اسلام است

خرد زینت و زیور دین بود

خرد شیوه مرد حقّ بین بود
باسلام، نیکى است زینت فزاى

‏ اگر مسلمى سوى احسان گراى‏
=

459 «زَینُ الدّینِ اَلصّبرِ وَ الرِّضا. زَینُ الإیمانِ اَلوَرَعُ»
صبر و رضا آرایش دین است. پارسائى

آرایش ایمان است

بود زیور دین بصبر و رضا


بتسلیم در پیشگاه خدا

ورع زینت و زیب ایمان بود

هم او سنگر دفع شیطان بود
==

460 «زِیادَةُ الشَّهوَةِ تُزرى بِالمُروَّةِ»

زیادى شهوت بمردانگى لطمه مى‏زند

چو شهوت شود آدمى را فزون

رود از ره عقل و دانش برون‏

، نماند ز مردانگى غیر نام‏
از اندازه بیرون مرو و السّلام‏
=

461 «زِیارَةُ بَیتِ اللّهّ اَمنُُ مِن عَذابِ جَهَنَّمَ»

زیارت خانه خدا موجب ایمنى از آتش دوزخ است

اگر کعبه حقّ زیارت کنى،

از آن به که صدها عمارت کنى

شوى ایمن از شعله‏ هاى جحیم‏‏ روى در پناه خداى رحیم‏
=

462 «زِیادَةُ الشُحِِّ تُفسِدُ الفُتُوَّة َوَ فَسادُ الأُخُوَّةِ»


بخل زیاد جوانمردى را تباه میکند و برادرى

و دوستى را از بین مى‏برد

شود بیش چون بخل و کین و حسد

تو را دمبدم ز آن زیانها رسد
جوانمردیت گردد از آن تبه‏
شوى پیش یاران همه، رو سیه‏

==

463 «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السَّفینَة ِتُغرَقُ وَ یَغرِقُ»

خطاى عالم مانند شکستن کشتى است که

هم خودش غرق مى‏شود و هم

دیگران را غرق میکند

چو بر کشتى آید بدریا شکست
شود غرق و نابود با آنچه هست،
، چنین است لغزیدن عالمان‏
بسر اندر افتند با دیگران‏
=

464 «زَلَّةُ اللِّسانِ أَشَدُّ مِن جَرحِ السَّنانِ»


لغزش زبان بدتر از زخم

سرنیزه است



رسد بر تو گر زخمها از سنان

بسى بهتر است آن ز نیش زبان
، چو، زخم سنان را مداوا کنى

‏‏ بزخم زبان چون مدارا کنى‏
=

465 «زَلَّةُ العالِمِ تُفسِدُ العَوالِمَ»

خطاى شخص عالم عالمها را خراب میکند

به لغزیدن اندر ره ناصواب،

جهان را کند مرد عالم خراب
چو باشد ورا علم، بیش از خرد
‏ نداند که اندر ره کج رود
==


466 «زادُ المَرءِ اِلىَ الأخِرَةِ اَلوَرَعُ وَ التُّقى»


توشه انسان براى آخرت پارسائى

و پرهیزگارى است

و پرهیزگارى است

و پرهیزگارى است

چه دارى تو از توشه آخرت
چو خواهى شوى رستگار عاقبت
ندانى که پرهیزکارى بود
‏ ز حرص و طمع برکنارى بود
=
467 «زَوالُ النِِّعَمِ بِمَنعِ حُقوقِ اللّهِ مِنها وَ التَّقصیرُ فى شُکرِها»

ادا نکردن واجبات خدا و ناسپاسى، نعمت‏ها

را از بین مى‏برد

رود نعمت منعم آنگه ز دست،

به فقر اندر افتد، شود خوار و پست
که حقّ خدا را نسازد ادا، نیارد سپاس الهى بجا

468 «زینَةُ البَواطِنِ أَجمَلُ مِن زینَةِ الظّواهِرِ»
آرایش دلها از آرایش تن‏ها بهتر است
بود زینت باطن اى نیکخوى

بسى بهتر از زینت روى و موى
ز تقوى است آن را جمال و صفا
‏ که اتقى است اکرم، بنزد خدا

==

469 «سُوء الجِوارِ وَ الإسائَةُ اِلىَ الأبرارِ مِن اَعظَمِ اللَّومِ»


بدى کردن نسبت به همسایگان و نیکان از

بزرگترین پستى‏ها است

بهمسایه بد کردن اى هوشمند
به نیکان رساندن زیان و گزند،
، بزشتى بود بدتر از هر بدى‏
بود غایت نا کسى و ددى‏
=

470 «سُوءُ الظَّنِّ بِالمُحسِنِ شَرُّ الإِثمِ وَ أَقبَحُ الظُّلمِ»


بد گمانى نسبت بشخص نیکوکار بدترین گناه

و زشت‏ترین ستم است

ز مرد نکو پیشه پاکزاد،

تو با بدگمانى نکن هیچ یاد
کز آن نیست بدتر گناه و جفا
نه در نزد خلق و نه پیش خدا
=

471 «سُوءُ الخُلقِ یُوحِشُ القَریبَ وَ یُنفِرُ البَعیدَ»


بدخوئى خویش و نزدیک را از انسان دور میکند

و بیگانه را از او بیزار مى‏ نماید

نکوهیده باشد گرت خلق و خوى،

چنان کاید از سوى گند آب بوى،

کنى خویش و بیگانه از خویش دور
تو تنها شوى گاه سوگ و سرور
=

472 «سُوءُ الخُلق ِنَکَدُ العَیشِ وَ عَذابُ النَّفسِ»


بد خوئى زندگى را تیره میکند

و روح را مى‏آزارد

شود زندگى تنگ از خوى بد

مبادت نظر هیچگه سوى بد
به رنج و عذاب افتى آخر از او
تو از زشتخوئى شوى زشت رو

==

473 «سَمِعُ الاُذُنِ لا یَنفَعُ مَعَ غَفلَةِ القَلبِ»


با غفلت دل شنیدن با گوش سودمند نیست

تو را چشم دل کور و گوش ار کر است،

چه سودى ز چشم و ز گوش سر است
به بیدارى دل خدا بین شوى‏
‏ سوى علم تا کشور چین شوى‏

=-

474 «سَلَّمُ الشَّرَفِ التّواضُعِ وَ السّخاءُ»


فروتنى و بخشندگى نردبان شرف

و بزرگى است.
تواضع بود نردبان شرف

چو گوهر نباشد، چه ارزد صدف‏

دگر پلّه آن سخاء است و جود
چه ماند ترا گر سخاوت نبود

===

475 «سُکرُ الغَفلَةِ وَ الغُرورِ اَبعَدُ مِن سُکرِ الخُمورِ»


مستى غفلت و غرور طولانى‏ تر از

مستى مسکرات است

بود مستى غافلىّ و غرور،

بس افزونتر از سکر شرب خمور
بهوش آئى از مستى شرب زود
کى آئى تو از اسب غفلت فرود

=

476 «سَبُعُ اُکولُُ حَطومُُ خَیرُُ مِن والِ غَشومُُ مَظلومُُ»

درنده بسیار خورنده طعمه شکن از

فرمانرواى ستمگر بهتر است

بود شیر درّنده بیش خوار،

چو حاکم کشد خلق را با ستم‏


به از حاکم ظالم زشتکار

کند اکتفا شیر با بیش و کم‏

=


477 «سِتَّةُُ تَختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ: اَلمُصاحَبَةُ وَ المُعامَلَةُ

و َالوِلایَةُ وَ العَزلُ وَ الغِناءُ وَ الفَقرُ»


عقل انسان به شش چیز معلوم مى‏شود: همنشینى، داد

و ستد، فرمانروائى، برکنارى از کار، دارایى و فقر

به شش چیز سنجى تو عقل رجال

به صحبت، به ثروت، به کمبود مال
به عزل و ولایت، به داد و ستد
، به راهى که او اندر اینها رود
=

478 «سَعادةُ الرَّجُلِ فى اِحرازِ دینِهِ وَ العَمَلُ لأِخِرَتِهِ»

سعادت انسان در این است که دینش را حفظ کند

و براى آخرتش کارى انجام دهد

ره رستگارى بود حفظ دین

بایمان محکم، بعلم و یقین‏
باندوختن توشه آن جهان‏
بخیر و سرافرازى جاودان

==‏

479 «سادَةُ النّاسِ فِى الدُّنیا اَلاسخیاء

وَ فِى الأخِرَةِ الَأتقیاءُ»

سرور مردم در دنیا بخشندگانند

و در آخرت پارسایان

بدنیا سر و سرور بندگان

نباشد بجز خیل بخشندگان‏
، بروز جزا مردم پارسا،
بزرگند و سرور بنزد خدا
= =

480 «سَیِّئَةُُ تَسوئُکَ خَیرُُ مِن حَسَنَةِِ تُعجِبُکَ»


گناهى که تو را از آن بد آید از کار نیکى که بدان

فریفته و مغرور شوى بهتر است

گناهى گرت در نظر زشت بود،

چو خیرى بعجب و غرورت فزود
از آن خیر بهتر بود آن گناه،
، بظاهر فریبى نیفتى بچاه‏

==


481 «سامِعُ هَجوِ القَولِ شَریکُ القائِلِ»

شنونده سخن زشت شریک گوینده آن است

چو گوینده‏اى زشتگوئى کند

بگفتار درّنده خویى کند،
، مبادا بدان گوش دارى فرا
که انباز باشى تو اندر جزا
=

482 «سُنَّةُ الاخیارِ لَینُ الکَلامِ وَ اِفشاءُ السّلامِ»

بنرمى سخن گفتن و آشکار کردن

سلام روش نیکان است

بنرمىّ و آهسته گفتن کلام،

ولى آشکارا نمودن سلام،
بود شیوه اهل خیر و رضا
ز اخیار هرگز نبینى جفا

=

483 «سِتَّةُُ لا یُمارونَ الفَقیهُ وَ الرّئیسُ

وَ الَدّنىُّ وَ البَذىّ ُوَ المرَةُ وَ الصَّبىُّ»


با شش کس نباید ستیزه کرد: فقیه، رئیس، شخص

پست، آدم بد زبان، زن و کودک

به شش کس نباید نمودن ستیز،

به ناکس، به کودک، به بى‏شرم، نیز
بمرد فقیه و رئیس و به زن‏
ز پیکار با هیچیک دم مزن‏

=
484 «سَفهُکَ عَلى مَن فَوقَکَ جَهلُُ مُردِىُُّ»


در افتادن تو با کسى که از تو بالاتر است

نادانى کشنده ‏اى است

چو باشد کسى از تو در زور بیش،
بجنگش مکن رنجه بازوى خویش
که نادانى مهلک است این ستیز
‏ مشو غرّه و از خطر می گریز



485 «سَفهُکَ عَلى مَن دونَکَ جَهلُُ مُوذىُُّ»

در افتادن تو با کسى که از تو پائین‏تر است

نادانى آزار دهنده ‏اى است


به قدرت چو کس باشدت زیر دست

به استیزه با او مکن خویش پست
، که از جهل موذى است پیکار تو

‏ چرا نیست زین کارها عار تو

==


486 «سَل عَمّا لا بُدّ لَکَ وَ لا تُعَذّرُ فى جَهلِهِ»

آنچه را از انجامش ناگریزى و عذرت از ندانستن

آن پذیرفته نیست بپرس


نباشد ز چیزى تو را چون گریز،

ز جهلش نباشى تو معذور نیز،

بپرس ار ندانى تو آن را درست‏

که انجام آن روز و شب کار تو است‏
==


487 «سَنامُ الدّینِ الصَّبرُ وَ الیَقینُ
وَ مُجاهَدَةُ الهَوى»


صبر و یقین و جهاد با نفس از بزرگترین

پایه‏ هاى دین است.

به تحقیق صبر است ز ارکان دین

دگر پایه ‏اش هست بى‏ شک یقین
جهاد است با نفس اصل دگر

‏ تو گر اهل دینى به ارکان نگر

==

488 «سَفکُ الدِّماءُ بِغَیرِ حَقِّها یَدعو اِلى

حُلول النِّقمَةِ وَ ََزَوالِ النِّعمَةِ»

ریختن خون نا حقّ بخشم و عذاب خدا

و نابودى نعمت مى‏کشد

شود نعمت از خون ناحقّ تباه

چو، قتل است بالاتر از هر گناه‏

کشد کار قاتل برنج و عقاب‏
شود دین و دنیاى عامل خراب‏
=

489 «سامِعُ الغیبَةُ شَریکُ المُغتاب»

غیبت شنو شریک غیبت کننده است.

چو غیبت کند کس تو مشنو از او

مکن با چنین آدمى گفتگو
که با او به غیبت تو گردى شریک
‏ چرا نشنوى جان من حرف نیک‏

==

490 «شَیئانِ لا یوزَنُ ثَوابُهُما اَلعَفو وَ العَدلُ»

دو چیز است که اجر آنها را نمى‏ توان سنجید، یکى

گذشت از گناه و دیگرى دادگسترى

دو چیز است افزونتر اندر ثواب،

یکى عفو و بخشش بجاى عقاب
دگر در گه قدرت است عدل و داد
‏ که مظلوم گردد ز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد