درمیان پیغمبرها جر جیس .. علی دشتی

 

درمیان پیغمبرها جرجیس ...

 

انتقاد ازمقاله آقای حاج میرزا یحیی دولت آبادی .

 

به قلم علی د شتی

 

ازکتاب : سایه . چاپ سا ل 1326 شمسی

 

درشماره 7 مجله آینده چشمم به این عنوان مصاد ف شد " قاآنی شیرازی – به قلم آقای حاج میرزایحیی  دولت آبادی ". بی اختیار بیادمثل مشهورافتادم که " درمیان پیغمبرها جرجیس را پیداکرده اند " مع ذالک قبل ازسایرمطالب مجله اول این مقاله راخواندم خیال کردم شاید انتقادی است ازاشعارمبتذل واغلاط فراوان واخلاق نامطلوب "حکیم  قاآنی " ولی متاسفانه آقای دولت آبادی هم مثل تمام تذکره نویسان خودرابدون وجود یک الزام معقولی ملزم دیده بودند ازایشان حمایت کرده وهمه چیزاوراخوب بدانند.

بالاخره باید این اصل کهنه وبی فایده از تحریرات وادبیات ما دور بیفتد ونویسندگان مثل محققین اروپائی درنوشتن شرح احوال کسی اسناد بدست آورده خوب راخوب و بد رابد بنویسند. شخص مترجم همانطوریکه هست نشان بدهند ودست ازاین " فرمول های کهنه " که غالبا اینطور شروع می شود" فلانی شاعری بود سخن سنج ودرمید ان فصاحت وبلاغت یکه تاز اخلاق اوحمیده ودرعلوم ادبیه بی نظیر ودرعلوم عقلیه ماهر... الخ " بردارند.

ازاین لحاظ بنده بانتقاد مقاله ـقای دولت آبادی که خودازپیشقدمان معارف وادبیات هستند وبالطبیعه با انتقاد مخالف نیستند می پردازم واین نکته راهم اضافه می کنم که فقط بعضی ازقسمت های مختلفه مقاله هدف انتقاد می شود والا اگر بخواهم موبمو وارد جزئیات شوم خیلی مفصل خواهد گردید.

                                         

۱                                          - معلومات قاآنی                

آقای دولت آبادی مینوسند " درعلوم ادبیه وعقلیه ونقلیه تاآن حدودوبدان ترتیب که معمول زمان بوده است ممارست نموده وبهره وافربرده بحدی که جنبه شاعریش باعظمتی که دارد دون مرتبه سایر فضائل اوشمرده می شود. ". ازاین عبارت هیچ چیزی برمعلومات انسان

افزوده نمی شود یعنی ابدا معلوم نمیشود که قاآنی درعلوم عقلیه چه میدانسته وازعلوم نقلیه چه بهره ای برده وبچه دلیل ایشان جامع المعقول وا لمنقول بوده اند. آثارآقای قاآنی درعلوم عقلیه ونقلیه چیست ؟و دیگرآنکه معلوم نمییود "حدود وترتیب آن زمان "که قاآنی بان درجه رسیده بود چیست ؟ علاوه برهمه اینها جنبه شاعری قاآنی عظمتی ندارد وبرفرض که عظمت داشته باشدوبقول آقای دولت آبادی درقبال سایرفضایل ومعلومات او هیچ است البته دراینصورت  باید "سایر فضایل او" ده برابرجنبه شاعری نمایش داشته باشد.

رویهمرفته این عبارت بیک تعارف و مجامله ازقبیل " فدایت شوم " " بنده حضرتعالی هستم " بیشتر شبیه است تاتحقیق زند گانی عقلی یک شاعر.

درنقاط مختلفه مقاله آقای دولت آبادی اشارات زیادی هست بمعلومات علمی قاآنی که کمتریناثروکوچکترین نمونه ومتوسط ترین دلیلی هم بروجود معلوماتی غیر از" جنبه شاعریش "نشان نداده اند واین ازدوحال خارج نیست یاحقیقتامشارالیه غیر ازشعرگفتن ومعلوماتی که برای شعرگفتن لازم است وآن غالبا عبارت  است ازدانستن لغات و اصطلاحات فراوان راجع باغلب علوم چیزی نمی دانسته و تصورهم میکنیم همین شق صحیح باشدویااینکه معلومات دیگری هم (مطابق دعوی آقای دولت آبادی ) داشته است نلی آقای دولت آبادی ذکرنکرد ه اند درهرصورت نقص موجوداست . زیرادرصورت اول آقای دولت آبادی بدون تحقیق وبحث عقاید مردمان عادیدوره ناصرالدین شاه راکه هرکس خوب شعرمیگفته اوراشخص دانشمندی می دانسته اند بطوررای تحقیقی خودذکرفرموده اند ودرصورت ثانی صرف نظرکردن ازذکر دلائل وآثارجنبه علمی قاآنی واکتفابذکرمعلومات کردن درنظراهل فکروتتبع نقص است .

 

                                           2-اخلاق قاآنی

 

بدیهی است  ذکراحوال هرشاعری مستلزم بحث درمعلومات او. اخلاق وروحیات اووبالاخره قدروقیمت شعروادبیات اوست . آقای دولت آبادی هم این سه نقطه ملاحطه رافراموش نکرده درخصوص قسمت اول چنانکه ملاحظه گردید معتقدهستند قاآنی "درعلوم عقلیه ونقلیه وادبیه بهره وافربرده " و"حتی جنبه شاعریش باعظمی (!)  که دارد دون مرتبه سایرفضائل اوشمرده می شود" ولی دلیلی برای آن ذکر نکرده اند.

 

اما درقسمت اخلاق وروحیات قاآنی

 

آقای دولت آبادی دراین قسمت مثل اینکه موظف بوده اند شاعرراآنطوری که هست جلوه نداده وازحیث اخلاق هم اوراتمجید فرمایند وچون مساله بدرجه ای فاش است وخود آقای دولت آبادی هم اعتراف باخلاق ذمیمه شاعردارند ونمیتوانند آنراپرده پوشی کنند معاذیرازبرای آن تراشیده اند.

دراینکه قاآنی یک شاعرمتملق درباری دروغگوئی بوده است که برای پول شعرمی گفته درمدح اشخاص نالایق وفاسد مبالغه مینموده است شکی نیست. خودآقای دولت آبادی هم بدان اعتراف می فرمایند.

( مجله آینده صفحه  409- 410و 411 )

وبازدراینکه قاآنی یک شخص عیاش فاسد هرزه وبی تقوائی بوده است شبهه ای نیست . صحائف اشعار اوبدین معنی ناطق وخود آقای دولت آبادی نیز بدان اعتراف دارند( مجله آینده صفحه 412سطر14-21)

باوجودهمه اینها . نویسنده محترم شرح احوال قاآنی خودراملزم بدفاع دیده ومعاذیری ذکرمیفرمایندکه احیانا" عذربدتر ازگناه " رابخاطرانسان می آـورد.

مثلا دریکجا میفرمایند"تنها بااین وسیله (یعنی شاعری) میتوانسته است خودرابه ارباب ثروت ونفوذ وبالاخره دربارسلطنت نزدیک نمود باسایش خاطرزندگی نماید"

شاعری که برای نان شعر گوید شاعرنیست گداست .

شاعری که برای خوردن ریزه خان اعیان واشراف شعر گوید قابل تمجید نیست .

بازجای دیگر میفرمایند" مدیحه سرائی ومزاج گوئی آمیخته به مبالغه درمدح وثنای شیوه دیرینه شعری ماست . وعلتش کسب معیشت بوده است " وبرای زیادگرفتن صله برمبالغه واغراق  میافزوده اند.

توضیح نویسنده : گویا آقای دولت آبادی می خواستند ( مجازگوئی ) بنویسند واشتباهاکلمه معمول بین عوام که مجازرامزاج و مزاج رامجاز می گویند  

نگاشته اند.

بازدرجای دیگرمیفرمایند" پس اگر قاآنی به اقتضای زمان د رمدح شاهزادگان واعیان واشراف مملکت درمبالغه گوئیها داد سخن داده است این تقصیررانمیتوان بتمامه درنامه عمل شاعرنوشت .. وناشی ازطبع تملق دوست وتملق سرای زمان بوده که مانند گردوغبارغلیظ برروی آینه طبع نورانی شاعرپیوسته می نشیند وناچاربوده است آنهارابکاربرده روزگارزندگانی خودراادامه داده باشد."

گمان می کنم نان موردن وزنگانی متوسط کردن مستلزم هیچگونه کثافت کاری ودرهم شکستن اصول عفت وتقوی نیست وتصورنمیکنم قاآنی برای تحصیل معاش اینطور شعرمیگفته است بلکه طمع رسیدن به معیشت وسیع ومیل به خوشگذرانی اوراباین راه انداخته است .

ابدااین عذرمتوجه نیست که انسان بگوید من برای اینکه خانه ( پنج هزارتومانی ) داشته باشم  دزدی کردم .

دزدی وقتی معفو است که برای حفظ حیات مرتکب آن شده باشند والانائب حسین کاشانی هم باید درنظرها بی تقصیر باشد زیراآن بیچاره برای داشتن پارک ولوازم عیش وتجمل مطابق مقتضیات زمان مبادرت به راهزنی کرد. همچنانکه قاآنی برای بیشتر صله گرفتن درمدح درباریان فاسد بیشتر مبالغه نموده است وبرای رسیدن به دربارسطنتی وتهیه لوازم زندگانی تافرق درمنجلاب تملق فرورفته است .

این چه عذری است ؟ مگر تمام آنکسانی که مرتکب جنایتهای مدنی واخلاقی میشوند غیرازاین عذردارند وفقط برای زندگانی تلاش کرده اند؟ ماآنهارا فقط ازاین جهت مقصر میدانیم . که تلاش بری کسب معاش وجنگ وزندگانی حدودی داردکه شرایع آسمانی وقوانین مدنی واصول اخلاقی آنرامعین کرده است وهرکسی ازآن تخطی کند مقصراست .

درینصورت دیگرنباید قاآنی راشاعر گفت بلکه کاسبی است که سرمایه آن قطارکردن الفاظ ومبالغه گوئی وتملق گفتن است .

ازجمله دلایلی که آقای دولت آبادی آنرامجوزروش واخلاق قاآنی ذکرفرموده اند اینست که سایرشعراءهم این رویه راداشته اند.

 

اولا دلیل نقضی که شایع ترین اقسام استدلال است درایران یک دلیل مقنع وکافی نیست. سایرین هم بدکردند . بدی سایرین قلم عفو برخطایای اخلاقی قاآنی نمی کند. تملق ودروغ وستایش ظلمه فاسدوتمجید قبایح فی حد ذاته قبیح وقبح آن عقلی است . اگرفرض کنیم تمام افراد ملتی باین صفات متصف باشند همه افردگناهکارومستوجب نکوهش هستند.

ثانیا : همه شعرااین طورنبودند واگر هم مدحی گفته اند رویه اعتدال راازدست  

نداده اندوممدوح آنهانیز اندکی شایستگی داشته است . فردوسی . سعدی . حافظ . خیام . سنائی . ناصرخسرو. نظامی درتمام دیوان این شعرایک سطر ازتملق ها ومبالغه هائی که سراسردیوان قاآنی راسیاه کرده است دیده نمیشود شاعر حقیقی اینها هستندکه شعرتراوش روح آنهابوده وبرای " نزدیگ شدن به دربارسلطنت " شعر نسروده اند.

دردیوان منوچهری ومسعود سعد سلمان وفرخی سیستانی که قصاید مدح موجوداست آیانظایراغراقات ومجازگوئی های قاآنی دیده میشودوبالاخره ممدوح آنها حاج میرزااقاسی ومهد علیااست .

ثالثا: اگر اساتید سلف بمدح وستایش ارباب نفوذ پرداخته اند اقلا لطایف ادبی ازخود باقی گذاشته ونمونه هائی ازفصاحت وبلاغت زبان فارسی وتشبیهات بدیع دردواوین آنهابقدری هست که کفاره گناهان آنهامحسوب شودولی قاآنی ازاین مزیت هاهم محروم است .

رابعا: درزمان خود قاآنی نیز شعرائی بودهاندکه پیرامون مدح وتملق ودروغ ومداهنه نمی گشتند آیامقتضیات زمان فقط به آقای قاآنی فشارآورده بود نه به شیبانی که دیوان او پراست از نصایح واندرزومناعت طبع وبدبینی نسبت باوضاع !

یکی دیگر از اخلاق نکوهیده قاآنی که آقای  دولت آبادی بااعتراف بدان میخواستند آنرانیز ندیده انگاشته وازنظربپوشانند عیاشی وهرزگی شاعراست که آقای دولت آبادی میفرمایند" اگرشخص بی اطلاعی باثارادبی این شخص نظرکند اوراشخصی دارای اخلاق نکوهیده وعملیات ناپسندیده تصور مینمایدو گمان میکند ( خبریقین می کند). اوتمام وقت خودرابلهو ولعب وعیش وطرب می گذرانیده است ودرصورتیکه ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده است واگر بواسطه معارت بادرباریان فاسد العمل ویاباقتضای طبیعت گاهی مختصر ارتکابی داشته بحدی نبوده است که بتوان اینگونه نسبتهاراباو داد..."

اولاچراآقثای دولت ابادی میفرمایند" اگر شخص بی اطلاعی " خبرهرشخصی ( چه بااطلاع وچه بی اطلاع " که بصحائف شعراین مرحوم نگاه کند حس می کندکه شاعریک رند قلاش هرزه وفاسدی بوده است وهیچ دلیلی بهترازشعر شاعرواعترافات خود اوکاف ازاخلاق اونیست . شعرشاعر آینه روح او ومظهر فکروروحیات اوست . خودشاعرمی گوید

من شرب میخورم . قماربازی میکنم وبدترازهمه مرتکب قبیح ترین اعمال بشری ( شنایع قوم لوط ) میشوم ولی آقای دولت آبادی میفرمایند" ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده "یکی ازمصا دیق "اجتهاد مقابل نص " گمان میکنم همین طرزمدافعه آقای دولت آبادی است .

مگر اینکه آقای دولت آبادی مدعی شوندکه قاآنی اینطور نبوده است واین اشعاری که حاکی ازاخلاق نکوهیده اوست بیهوده سرود ه واصل نداشته وعمدا بخودنسبت داده است. دراین صورت باید  قاآنی رادرزمره مجانین درآورد نه شعراکه بدین واقعیت اخلاق زشتی رابخودنسبت داده است .

صحیح است . یعنی الفاظ هست که درمیان شعرامعمول شده وجزءلوازم شعرگفتن ایرانیان بوده است مثلا تعریف ازشراب کردن ولی توصیف اعضاء قبیح الذکروشرح شنایع اخلاقی ومذهبی هم جزء لوازم شعر است یاحاکی ازاخلاق شاعر؟

درخاتمه این قسمت من یک سوال  ازنویسنده محترم شرح حال قاآنی دارم وآن اینست که ایشان مینویسند قاآنی خیلی بشاش وخندان وخوش معاشرت بودهاست ودلیل خودرانیز اشعارقاآنی قرارمیدهند و این مسمط رابطورنمونه ذکرمیفرمایند.

الاچه سالهاکه من می وندیم داشتم

چوسال تازه می شدی می قدیم داشتم ... الخ

دراین صورت آیاهمین طورکه ایشان ازاشعارقاآنی به بشاشت وخنده روئی استدلال  می کنند ماحق نداریم ازاشعاراو مثل .

یک طبق بلورراماند که...الخ و" تیغم بسپر...الخ ودنباله های مفتضخ آن تصورکنیم که آقای قاآنی یک شخص فاسد بتمام معنی الکلمه بوده است واگرکسی اینطور استدلال کرد "بی اطلاع است " برای اینکه " ازمعاشرین اوغیراین شنیده شده است .

قدروقیمت ادبی قاآنی من بعید می دانم آقای دولت آبادی که خودشعرمیگویند وباشعارفارسی آشنائی کامل دارند . مثل مبتدیان درادبیات فارسی . به قاآنی حقیقتا قدروقیمت ادبی بدهند وبانچه درمجله آینده نوشته اند معتقد باشند.

بنده بیشتر تصور میکنم تمجیدات آقای دولت آبادی جنبه تعارف ومجامله راداشته است وازقبیل همان الزاماتی است که غالب نویسندگان احوال شعراداشته وآقای دولت آبادی نیز درقسمت معلومات واخلاق قاآنی اظهارنموده بودند .

کسیکه استحکام تراکیب لفظی وبلاغت های شورانگیزفردوسی رادیده باشد.

کسیکه طراوت ولطافت وسلامت اشعارسعدی رادریافته باشد .

کسیکه متانت وانسجام وبلندی وفکر حافظ رادرک کرده باشد .

کسیکه به  بدایع ولطائف تشبیهات وکنایات واستعارات وسبکروحی نظامی آشنائی داشته باشد.

کسیکه باروح خندان ولاقید واحیانا محزون خیام وشفافی الفاظ وتراکیب عذب او موانست نموده باشد.

کسیکه طبع بلندومنیع وقریحه وقاد ناصرخسروعلوی راتماشانموده است .

کسیکه عزت نفس .هوش بلند پرواز سنائی رادیده است .

وبالاخره ملتی که خاقانی دارد. منوچهری دارد. مسعود سعد دارد . فرخی سیستانی واین شعراء فحل رابدنیا آورده است نقص است اسم قاآنی گداوقلاش وهرزه ومتملق رادرردیف شعراآورده . دیگر چه رسدباینکه مانند آقای دولت آبادی آنراشاعرعظیم و"فاتح سبک جدید " و" خاتم سبکهای قدیم " بگوید !

خیلی عجب است آقای دولت آبادی میفرمایند " به جرات میتوان گفت قاآنی درمیان شعری ایران ازسلف وخلف یکه تازمیدان الفاظ است "

قاآنی وقتی می خواهد ازناصرالدین شاه مدح کند ازگرز وشمشیروزوبین وپیل واژدروسپرو تیروکمان صحبت میکند . درتغزل غیرازتشبیهات واستعاراتی که هشتصد سال تکرارشده چیزی نمیگوید . آیا این است معنی انقلاب ادبی ؟

شاید غرض آقای د ولت آبادی ازانقاب ادبی قاآنی وتجدد آن مرحوم وآشنائیشان به زبان اروپائی این است که وقتی خواسته است اعتماد السلطنه رامدح کند اسم نیوتن رادرشعر آورده وگفته است نیوتن ریزخوارخوان فضل علی قلی میرزا بوده است .

درهرصورت بنده ازانقلاب ادبی قاآنی چیزی دستگیرم نشد .لذامتاسف هستم که چرا قاآنی " یک صدسال زود  بدنیا آمده است " شایدهم آقای دولت آبادی باین شعر قاآنی که میگوید :

"ملک نژادا جهان  چو من نزاید همی (؟)"

"پس ازمن ای بس حکیم که می بیاید همی "

" بمرگ من پشت دست زغم بخاید همی "

"دودست خویش ازاسف بهم بساید همی  "

"که کاش قاآنیا بدی دراین روزگار"

گول خورده وخیال کرده اند چون قاآنی خودش تعریف ازخودش کرده ومدعی شده است که حکما ء بعد ازاو برای اومتاسف خواهند شد پس حقیقتا اینطور بوده است وایشان هم باید ازفقدان اودراین عصرنورانی متاسف باشند وازاینرو پنج مصرع فوق رانیز درذیل مقاله خود بطوردلیل ذکرفرمود ه اند. درصورتیکه اگر مرحوم قاآنی دراین عصر هم تشریف میداشتند بازهیج ..

فال حافظ . سایت حافظ آن لاو .

 

 

 Love of the Beloved and this wine, I will not leave behind
Repented a hundred times, but no more myself will bind.
Garden of Eden, Tree of Knowledge, and nymphs of Paradise
Will not compare to the clay of the abode of the undefined.
The lessons and affirmations of the wise are but one sign
I understood the sign, and need not repeat in my mind.
I am never aware of the secrets and state of my soul
Until myself in the midst of the tavern I find.
The worldly wise advised me to leave love behind
I need not fight myself, why make my soul misaligned?
Though appraised and judged by the citizens of my town,
I will not sing and dance upon the pulpit to the blind.
Hafiz the old Masters, the old Magi are wise and kind
Prostrated, with this dust I find myself entwined.

© Shahriar Shahriari
Los Angeles, Ca
April 3, 1999

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم
صد بار توبـه کردم و دیگر نمی‌کـنـم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی‌کـنـم
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفـتـم کـنایتی و مـکرر نمی‌کنم
هرگز نـمی‌شود ز سر خود خـبر مرا
تا در میان میکده سر بر نـمی‌کـنـم
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محـتاج جنـگ نیست برادر نمی‌کنم
این تـقواام تمام که با شاهدان شـهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کـنـم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
مـن ترک خاک بوسی این در نمی‌کن
م 

ای حافظ

     

    ای حافظ 

     

    اگر هم دنیا به سر آید , ای حافظ آسمانی آرزو دارم  

    که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری , 

    هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم . همراه تو 

    باده نوشم و چون تو عشق ورزم , زیرا این افتخار 

     زندگی من و مایه حیات من است . ای طبع سخن گوی 

     من , اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای به  

    نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر , 

     زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه ای .

     

    گوته   

جنبه انتقادی شعر حافظ - بمناسبت ۲۰ مهر

 

جنبه انتقادی  دراشعارحافظ

 

بمناسبت 20 مهر روز بزرگداشت حافظ

 

برگرفته ازکتاب : سخنی چنددرباب احوال واشعارحافظ

 

نوشته جواد مجد زاده (صهبا) 

  

د ایره المعارف بریتانی درخصوص  جنبه انتقادی اشعارحافظ می نویسد:

"حافظ اززندگی ریاکارانه وطریقه زهدفروشان بیش ازاندازه تنفرداشته ورویه بی اعتنائی وباد ه پیمائی که ازخصایص روحیات اوبوده برآتش داشته است که جداهمکاران سالوس وحقیقت فروش متظاهرخودراموردپرخاش وحمله قراردهد . تاآنجاکه درمقام هجو وننگین ساختن آن گروه ضمن اشعارومنظومات خویش فروگذارنکرده وواقعا داد سخن داده است ."

علت اینکه خواجه دراشعارانتقادی خودبیشتر باسامی میخانه و پیر می فروش وغیره توسل جسته . ازباب پیرایگی وسادگی می گساران است . چه درنظرخواجه مردم مزورومتقلب حتی ازاشخاص  سفاک وخونریز بدترند. شعرای بعدازحافظ . اصطلاحات پیرمغان وخرابات وشیخ وصوفی وامثال آنهارازاو تقلید کرده اند.

مقایسه حافظ بامنتقدین دیگر

ناصرخسرو نخستین شاعریست که شعرراوسیله نشرعقاید مدهبی ورد مخالفین قرارداده بعد ازاودرقرن ششم سنائی وخیام این کارراپیروی کرده اند. بااین تفاوت که خیام ویران کننده و سنائی سازنده عقاید است واین هردونتیجه ناصرخسرو هستند . ناصرخسرو هم خراب می کندوهم میسازد . درصورتیکه خیام فقط القاءشبهه وتردید مینماید وهمین ایجاد شک . مبداکمالی است که مولوی وحافظ وسنائی وسیله دلخوشی بشر قرارداده اند. زیراخشنودی خیال بچیزی باعث جمودفکر می شود.

انقلابی که خیام درافکارتولید نمودومبادی سابقه راد چارتشکیک کرد. راه رابرای قبول افکارجدیدی بازنمودوهمین شبهه وتردیدی که اوالقاکرد ترقی روحی ونمو فکری ایرانیان راتاسه قرن دیگر تضمین نمود . بدیهی است کسی که درریاضیات فرداول ودرحکمت وفلسفه همدوش ابوعلی سیناست وقتی بگوید.

 

آنانکه محیط فضل وآداب شدند

درجمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه ای ودرخواب شدند .

گفتاراواثرغریبی میبخشدو پایه بسیاری ازمعتقدات مردم رامتزلزل می کند.

بطورکلی افکارخیام بری تکان دادن دماغ بشر لازم بوده وشاید تصورکردکه مردم را لاابالی میکند. زیرانه شخصا شریروبدکاره بوده ونه حب جاه وریاست داشته  بلکه معتقدات آمیخته به تعصب مذهبی راویران میکرده. تابجای آن فکرآزادی رابنا کند.

انتقادات سنائی هم سیاسی است وهم اخلاقی ومذهبی وحتی درآخرحدیقه صوفیان زمان  خودراموردانتقاد قرارداده ومخصوصا دنبال فقهاوزهادراخیلی گرفته ونزاع حنفی وشافعیرانکوهش کرده است .

تنهاتفاوتی که میان خیام وسنائی هست این است که خیام افکارسابقه رابهم میزند تامردم خودبجستجوی افکارتازه ای بپردازند .اما سنائی وحافظ مبادی و اصولی را به مردم نشان داده وبجای آنچه ویران میکنند . بنای تازه ای می سازند. حافظ درجستجوی انبساط خاطراست ومی رابری نشاط می خوردولی خیام درطلب غفلت وبیخودی می رود وباده رابرای تسکین درد می نوشد.

درحقیقت می توان گفت که سنائی ومولوی وخواجه معمای زندگی راحل کرده اندوخیام راه انتقاد وحق گویی رابرای ایشان بازنموده. اگرچه قبل ازآنان فردوسی هم انتقاداتی داردولی اولاباین وضوح وصراحت  نیست وثانیاخودراداعی این کار قرارنداده است .

خواجه وخیام ومولوی درتربیت بتدریج ومداراقائلند وخراب کردن رامقدمه رسیدن به کمال میدانند. بااین تفاوت که حافظ ومولوی تجدید  بنا را بعدازویرانی ضروری می شمارند چنانکه مولوی فرماید.

 

هربنای کهنه کابادان کنند

نی که اول کهنه راویران کنند.

جنبه دیگری که دراشعارخواجه باید موردنظرقرارگیرد این است که لهجه انتقادی حافظ غالبا صریح نبوده وقابل تاویل وتعبیراست لیکن درمعنی وحقیقت ازسخنان خیام زننده ترمی باشد. خیام طرز تفکروروش ومعتقدات مردم را مورد انتقاد قرارداده . خواجه نیزهمین کارراکرده بااین تفاوت که لحن خواجه ظاهرا مرموز ولی باطنا موثرتراست مثلا دراین بیت :

 

جنگ هفتاد ودوملت همه راعذربنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زندند.

مولوی همین مضمون رادرحکایت رومی وعرب وایرانی که هرسه انگورمی خواستند ولی آن رابه اسامی مختلفه می نامید ند .بیان کرده وخیام بصورت دیگری درآورده وگفته :

 

چه کفروچه اسلام وچه طاعت چه گناه

مقصود توئی بهانه بردارازپیش

خلاصه این که لحن خیام صریح وبی پرواست . اما حافظ بنا باقتضای زمان طوری مقصود رابیان می کندک بهانه تکفیربدست مخالفین نمیدهد . هرچند   دیوان خواجه سرتاسرمشحون ازانتقاد عوام فریبان ود عوت مردم بفراغ خاطروبی اعتنائی بانقلابات زمان وحوادث روزگاراست . .

دراینجا برای نمونه بیتی چند ازاشعاروی نقل می کنیم .

اشعارانتقادی حافظ

 

مجموع اشعارانتقادی حافظ رامی توان بدوطبقه تقسیم کرد.

اول . دوره ایست که خواجه ازصحبت زهد فروشان ریاکاربیزاری جسته وبقول خود ازمدرسه به خانقاه رفته است .

 

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن

مبوس جزلب معشوق و جام می حافظ

که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن .

===

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شیخ زآب حرام ما

=

زاهد ظاهر پرست ازحال ما آگاه نیست

درحق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست .

==

فقیه مدرسه دی مست بود وفتوی داد

که می حرام ولی به زمال اوقاف است .

==

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگری برتو نخواهند نوشت .

=

بروای زاهد ودعوت نکنم سوی بهشت

که خدادرازل  از بهر بهشتم نسرشت

توو تسبیح ومصلی وره زهد وورع

من ومیخانه وزناروره دیروکنشت .

=

دلم ازصومعه وصحبت شیخ است ملول

یارترسابچه گو خانه ی خمار کجاست ؟

 

پایان قسمت اول . 

جنبه انتقادی شعر حافظ - قسمت دوم وپایانی

 

 

 جنبه انتقادی در اشعارحافظ

 

قسمت دوم وپایانی 

 

خوشا نیازونمازی که ازسردرد

بآب دیده وخون جگر طهارت کرد

امام خواجه که بودش سرنماز دراز

بخون دختررز جامه را قضاوت کرد.

=

گرچه برواعظ شهر این سخن آسان نشود

تاریاوررزد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز وهنرکن که نه چندان باشد

حیوانی که ننوشد می وانسان نشود

اسم اعظم بکندکارخود ایدل خوش باش

که بتلبیس وحیل دیو مسلمان نشود.

==

زاهدو عجب ونمازومن ومستی ونیاز

تاتراخود زمیان باکه عنایت باشد

زاهد ارراه برندی نبرد معذوراست

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد.

==

واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر می کنند

چون بخلوت میروند آن کاردیگر میکنند

مشکلی دارم زدانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چراخود توبه کمتر می کنند

گوئیا باور نمیدارند روز داوری

کاینهمه قلب ودغل درکارداور میکنند

بنده پیرخراباتم که درویشان او

گنج راازبی نیازی خاک برسرمیکنند

خانه خالی کن دلا تامنزل جانان شود

کاین هوسناکان دل وجان جای دیگر میکنند

یارب این نو دولتانرا باخرخودشان نشان

کاین همه نازازغلام ترک واستر میکنند

==

یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید

دودآهیش درآینه ادراک انداز

==

ریای زاهد سالوس جان من فرسود

قدح بباروبنه مرهمی براین دل ریش

ریاحلال شمارندوجام باده حرام

زهی طریقت وملت زهی شریعت وکیش

==

بیاای شیخ درخم خانه ما

شرابی خور که درکوثرنباشد

=

واعظ ما بوی حق نشنید بشنواین سخن

درحضورش نیز می گویم نه غیبت میکنم

=

دورشو ازبرم ای واعظ وافسانه مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم .

==

ناصح بطعنه گفت حرامست می مخور

گفتم بچشم گوش بهر خر نمیکنم

این تقویم تمام که چون زاهد ان شهر

نازوکرشمه برسرمنبر نمیکنم .

==

نشان اهل خدا عاشقی است باخود دار

که درمشایخ شهر این نشان نمی بینم .  

 

 

بامدعی مگویید اسرارعشق ومستی

تابیخبر بمیرد در درد خود  پرستی

==

بدرندان مگوای شیخ وهشدار

که بامهرسپهری کینه داری

نمی ترسی زآه آتشینم

تودانی خرقه پشمینه دااری

==

زرهم میفکن ای شیخ به دانه های تسبیح

که چومرغ زیرک آید نفتد به هیچ دامی

=

پیش زاهد ازندی دم مزن که نتوان گفت

باطبیب نامحرم حال درد پنهانی

زاهدپشیمان راذوق باده درجانست

عاقلامکن کاری کاورد پشیمانی

=

بیاکه خرقه من گرجه رهن میکده هاست

زمال وقف نبینی بنام من درمی

==

من حال دل زاهد باخلق نخواهم گفت

کاین قصه اگر گویم باچنگ ورباب اولی

==

مرحله دوم انتقاد خواجه ازصوفیان زمان خودوکسانی است که این لباس راوسیله کسب ثروت وشهرت قرارداده وبنام پیرومرشد مردم راگمراه می کردند وبقول خودش مرحله انتقال خواجه

ازخانقاه بمیخانه است .

دلم زصو معه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان وشراب ناب کجا؟

==

زین زهد وپارسائی بگرفت خاطرمن

ساقی بده شرابی تادل شود گشاده

صوفی که دی نصیحت میکرد عاشقان را

امروز دیدمش مست تقوی ببادداده .

=

نقدصوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بساخرقه که مستوجب آتش باشد .

=

منعم ازمی مکن ای صوفی صافی که حکیم

درازل طینت مارازمی ناب سرشت

صوفی صاف بهشتی نبود زانکه چومن

خرقه درمیکده ها درگروباده نهشت .

=

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس

سرپیاله بپوشان که خرقه پوش آمد.

=

غلام همت دردی کشان یکرنگم

نه آن گروه که ازرق لباس ودل سیهند

من ازچه عاشقم ورند ومست ونامه سیاه

هزارشکر که یاران شهر بی گنهند.

==


پیر دردی کش من درحق ازرق پوشان

رخصت بحث نداد ازنه حکایتها بود.

=

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد

پاردمش درازباداین حیوان خوش علف .

==

صوفی بیاکه شد قدح لاله پرزمی

طامات تابچند وخرافات تا بکی

بگذر زکبرونازکه دیده است روزگار

چین قبای قیصرو طرف کلاه کی .

==

ازدلق پوش صومعه نقد طلب مجوی

یعنی زمفلسان سخن کیمیا مپرس

==

همچنین خواجه مکرر ازدوروئی صوفیان ظاهرساز شکایت کرده وفرموده .

صوفی مجلس که دی جام وقدح می شکست

دوش بیکجرعه می عاقل وفرزانه شد.


-==

زاهدی راکه نبودی چو صوامع جائی

بین که درکنج خرابات مقام است امروز

صوفیان سرخوش وپیمانه می درگردش

چشم بد دور که خوش شرب مدامست امروز.

==

صوفی سرخوش ازایندست که کج کرده کلاه

بدوجام دگر آشفته شود دستارش .

==

می صوفی افکن کجا میفروشند

که درتابم ازدست زهد ریائی

بیاموزمت کیمیای سعادت

زهم صحبت بد جدائی جدائی.

 

 
بوی یکرنگی ازاین قوم نیاید هرگز

دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

 

خدازآن خرقه بیزاراست صدبار

که صد بت باشدش درآستینی

درونها تیره شد باشد که ازغیب

چراغی برکند خلوت نشینی .

==

بیفشان زلف وصوفی راببازی وبرقص آور

که ازهر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی .


 

پایان