نویسنده: س . جمشیدی
یکشنبه 28 آذر1389
سلام
تقریبا 15 – 16 سال پیش با هم آشنا شدیم . سال های دبیرستان رو با هم گذروندیم . شیطنت ها و شادی های اون روزا رو با هم تجربه کریدم . با هم دانشگاه قبول شدیم ...
عاشق بود . هر کاری از دستمون بر میومد انجام دادیم تا بالاخره یه روز زنگ زد و گفت "ساغر ! خونواده ها راضی شدن"
یه روز زنگ زد و گفت "ساغر ! متن کارت عروسیمون رو تو بنویس" یه روز زنگ زد و گفت "دفاع پایان نامهء ارشدم بیا" یه روز ... یه روز ... یه روز ... تا چند روز پیش . روزهای تعطیلات با مناسبت و بی مناسبت . زنگ زد و گفت "ساغر ! سیامک توی کماست..."
پریشون خودمو رسوندم به بیمارستان که دیدم مادرش توی خیابون منتظرمه . تا منو دید مثل یه ابر سیاه بغضش صاعقه زد و رگبار اشک امونش نداد . گفت "ساغر ... تموم کرده اما شیوا نمی دونه . فقط تو می تونی بهش بگی. باید بگی که مرگ مغزی شده و دکترا واسه اعضای بدنش رضایت می خوان..." گفت " ما می ترسیم بهش بگیم" .
همهء اینها رو گفتند و گفتم و دو روز بعد صدای گم شده در شیون های شیوا بود که پشت تلفن بهم گفت "ساغر! متن کارت عروسیمون رو تو نوشتی ، نامهء خدا حافظی مون رو هم بنویس..."
من هیچ وقت اون طور با صدای بلند گریه نکرده بودم!
غروب بود و هوا بوی پَر کشیدن داشت
عجیب حال و هوای غزل شنیدن داشت
کنار ِ پنجره ، کنج قفس ، قناری من
سکوتِ حنجره اش نغمهء رهیدن داشت
چقدر دل نگران بودم و پُر از انکار
شبی که وحشت گنگی شبیه رفتن داشت
سلیس و ساده و شیوا دلیل آوردم
و گوش های خدا میل ناشنیدن داشت!
تو ناگهانی و یکباره رهسپار شدی
و کاش اشک من آن دم دل چکیدن داشت...
قسم به هرچه برایم مقدس است آن شب
صدای قلب من آهنگ ِ دل سپردن داشت
چه دل سپردنِ سختی به هرچه باداباد
به هرچه آن شبِ مبهم سرِ رمیدن داشت
غروب بود و هوا بوی پر کشیدن داشت
عجیب حال و هوای غزل شنیدن داشت ...
برای دوست داغدارم : شیوا .
شعری ارسالی از: آیدا
مدادش شکسته بود
و
دست هایش بسته
حنجره اش
از هجوم کلمات به خاک افتاده بود .
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست. مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی هم از کشیش پرسید: "پدر روحانی! روماتیسم از چی ایجاد می شود؟"
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت: "روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است."
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.
بعد کشیش از او پرسید: تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت :من روماتیسم ندارم.
این جا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است!
زمزمه ای با ارباب عشق...سالار شهیدان
آقا بــه خــدا مــا زشـمــا فـاصله داریم
بــا اصل مــرامــت به خــــدا فاصلـه داریم
بـا شور تــو و کرببـــلا محــفلــمــان گــرم
هم بــا تــو و بــا کربــبـلا فاصــلــه داریم
با چشمه ی احساس تــو ای خـون خداوند
با این همه تــزویر و ریــــا فاصــلــه داریم
تــا کربــبــلا تــا غــــم تنــهاییــت آن روز
صد حــنــجره فریــاد صـــدا فاصــله داریم
دیوار و در و دفترمان عکس شهـیـد است
با حــرمت خـــون شــهـــدا فاصــله داریم
گر مرجـع تقلید شمــا زینب کـبــری است
خواهر ز چه رو این همه ما فاصله داریم
تــصویــر تو را آیــنــه فــــــریــاد بــر آورد
با عـصمت حق،تا به کجــا فاصــله داریم
ما وارث خــون شــهــدایــیــم ولــی حــیف
بــا شــیــر زن کــربــبـلا فاصــلــه داریــم
عــمــریست کـه زنـدانی اندیشه ی خویشیم
با ذهــن پــر از عطــر هوا فاصــله داریم
دیــروز کـه در سنـگرمان ذکر و دعـــا بود
امــروز کــه از ذکــر و دعـا فاصله داریم
بــا عشــق و صـفــا خـانه یکی بود دل ما
افسوس که با ایـن هــمه جــا فاصله داریم
آیــا شــده از خویـش بـپــرسیم کـه امروز
با عشـق ســرآغــاز چــرا فاصله داریم ؟......
..شعر هاشمی زاده