امروز باسعدی


امروز با سعدی


ازین تعلق بیهوده تا به من چه رسد؟

وز آنکه خون دلم ریخت، تا به تن چه رسد؟

به گرد پای سمندش نمی‌رسد مشتاق

که دستبوس کند تا بدان دهن چه رسد؟

همه خطای من است اینکه می‌رود بر من

ز دست خویشتنم تا به خویشتن چه رسد؟

بیا که گر به گریبانِ جان رسد دستم

ز شوق پاره کنم، تا به پیرهن چه رسد؟

که دید رنگ بهاری به رنگ رخسارت؟

که آب گل ببرد تا به یاسمن چه رسد؟

رقیب کیست؟ که در ماجرای خلوت ما

فرشته ره نبرد تا به اهرمن چه رسد؟

زهی نبات که حسنی و منظری دارد!

به سرو قامت آن نازنین بدن چه رسد؟

چو خسرو از لب شیرین نمی‌برد مقصود

قیاس کن که به فرهاد کوهکن چه رسد؟

زکات لعل لبت را بسی طلبکارند

میان این همه خواهندگان به من چه رسد؟

رسید ناله سعدی به هر که در آفاق

و گر عبیر نسوزد، به انجمن چه رسد؟ 

قیام... محمدضیاء قاسمی

 

قیام . 

 

می رسی  سپیده به دوشت می شود تمام جهـــــان سبز  

 

پیش رو افق د رافق سرخ . پشت سرکران تاکران سبـز 

 

خاک زیرپای تو روشن باد بانگاه توآ تــــــــــــــــــــش 

 

می شود به وقت وضویت چشمه چشمه آب روان سبز  

 

ابرمی رسی که بباری برفرازگـــمشــــــــــــــــده گل 

 

درنگاهت آیینه جاری . می شود زمین وزمـــــــان سبز 

 

درطنین خسته ناقوس . می رسی به دست تو فانوس 

 

بازهم به گوش درختان می رسد صدای اذان سبــــــــز 

 

تادرآسمان دلی سرخ میوزد به نام توشـــــــــــــــــعری  

 

می شود به رنگ درختــــــــــــان ناگهان قیام زبان سبز 

 

شعرمی زنی گل خورشید. ازهمان کرانه شــــــــــــــرقی  

 

درپی ات روان چو دریالشکری درفش ونشـــــــــــان سبز 

 

 

درکنارعلقمه.

 

درکنارعلقمه  

 

شعری از مرحوم حاج محمد علامه .

 

تقدیم به همه شهدای راه آزادگی وآزادی وفرزندان  

 

واصحاب مظلوم حسین درهمه عصرها ونسل ها. 

 

 باهم می خوانیم اگر اشکی ازگوشه چشمتان سرازیرشد

 

 بیا د من هم که یادآور این شعرهستم باشید. .

 

م - ا- زائر  

  

 

                    

 

 

درکنارعلقمه سروی زپاافتاده است 

 

یاگلی ازگلشن آل عباافتاده است

 

درزمین پربلای کربلا باشوروآه

 

ناله جانسوز " ادرک یااخا " افتاده است

 

شه سواراسب شد با سربه میدان روی کرد

 

تابه بیند جسم عباسش کجا افتاده است

 

ناگهان ازصدرزین افکند خودرابرزمین

 

دید" بسم الله " ازقر آن جدا افتاده است

 

پاره قران ببوسید وپی اصلش دوید

 

مصحف ناطق کجا یارب زپاافتاده است ؟

 

تاکنارنهرعلقم بوی عباسش کشید

 

دید برخاک سیه صاحب لوا افتاده است

 

کرده دردریای خون ماه بنی هاشم افول

 

گفت " پشت من زهجرانت دوتا افتاده است

 

بهرآبی درجرم طفلان من درانتظار 

 

ازعطش بنگر چه شوری خیمه ها افتاده است  

 

هرچه شه نالید عباسش زلب لب برنداشت

 

دید مرغ روح او سوی سما افتاده است

 

گفت : پس جسم برادر رابرم درخیمه گاه

 

دید هرعضوی زاعضایش جدا افتاده است

 

شه بسوی خیمه شد پای پیاده رهسپار

 

درحرم شه دید افغان ونوا افتاده است

 

جمله می گفتند : سقا . ای پدرجان . دیرکرد

 

برسر عمّوی ما . بابا چه ها افتاده است

 

حال زینب رامگو "علامه " ازشه چون شنید 

 

دست عباس علمدارش جدا افتاده است .