اشعارعطاء الله گرامی

(۱)

پیش از این قطره‌ باران،‌ همه دریا بودم

پیش از این غفلت دل اگه و دانا بودم

باغ فردوس برین جایگه روز نخست

عاریت بود مرا روز و شب آنجا بودم

یار می‌آمد و با نغمه مرغان سحر

نکته می‌گفت و منش عاشق شیدا بودم

هر طرف جام می‌یی شاخ گلی، پنجره‌ای

راستی را که عجب ساده و زیبا بودم

خلق چون آیت و عالم همه چون آینه‌ای

أو در آئینه و من غرق تماشا بودم

ناگهان وسوسة نامی و نان آمد و برد

از کفم هرچه که بود، آنچه که آنجا بودم

آشنائی رخش و روضة رضوانم بود

آگهی رفت و من آن آدم تنها بودم

بانگی آمد که بروم بردر ما بند نیست

پای رفتن نبدم، غرق تمنا بودم

خلق می‌خفت برآن عالم پرغفلت خویش

من از این هبط و خطا گریة دنیا بودم

شب فرودآمد و مرغان همه درخواب شدند

من چو یعقوب غمین یکسره برپا بودم

آهوی گمشدة ماندة از مادر خویش

مرغ بشکسته پر عالم بالا بودم

آسمان کن مددی باغ برین گم کردم

طوطی خوش‌سخن عالم أعلی بودم

ای زمین، راه فلک بازنما، گم شده‌ام

من نه این شب‌پره سیمرغ من عنقا بودم

جان پروانه در این پیله نگنجد «باراک»

همتی تا روم آنجا که از آنجا بودم

(۲)

آخر ای بندة من، راه نمایان سازم

ره‌نمای همة مردم جویا بودم

عاقبت پرده برون افتد و این پشت بهار

کارگاه هنری هست من اینجا بودم

خواب بودی تو و من نقشه گل می‌دادم

بی‌خبر بودی و من برکت دنیا بودم

آسمان شب ما دیدی و غافل رفتی

من چون ناقوس فلک یکسره برپا بودم

همچو آن شب‌پرگان هرطرفی بال زدی

آمدی عاقبت اینجا که همینجا بودم

برهمین نقطه بمان سرحد دل خانه‌ماست

آخر گوچه دل مزرع گل‌ها بودم

من آن سودرسان، برکت انسان و جهان

چشم دل بازکنی، فاش و هویدا بودم

با من از تیرگی حبس درون باز رهی

پی گمگشته نرو یکسره پیدا بودم

بامن از هیچ‌کس،‌ هیچ‌کجا، هیچ مترس

ارغنون شب تنهایی موسی بودم

یاور هر دل بشکسته و هرچشم پراشک

شعله پرداز دل مریم و زهرا بودم

تا نگرید زنی از تهمت بد بار دگر

بازتاب نفس پاک مسیحا بودم

تا ننالد سیهی از غم تبعیض زمان

پاس‌دار حرم هاجر تنها بودم

خلق عالم به حقیقت همه فرزند منند

من ز فرزندکشی، های! مبرا بودم

سخن از خاک وطن در برما هیچ مگو

صاحب إقلیم همه مردم دنیا بودم

خالق ارض و سما زرد و سیه گبر و یهود

صاحب‌الدین همه رهبر آنها بودم

برسر خاک زمین امت من پاره شدند

بری از خط‌کشی ما و منی‌ها بودم

وقت آن آمده گل برسر شمشیر زنید

عاشق گفتگوی مردم دانا بودم

های ای خلق زمین ناله تبه می‌‌سازد

دوست دارم دل و با گریه هم آوا بودم

گفتی ای یاور دل خسته دلم دستم‌ گیر

دست‌گیر تو از آن موسم یلدا بودم

اول کار خود از عاقبت اندیشه نما

اگه کار تو آخر آنها بودم

اینک این راه من آن راه خطا آزادی

کز أزل عاشق آزادی جانها بودم

و اینک این جنگ و جفا حاصل افکار شماست

طلب توسعه جمله دلها بودم

با همه خلق ستم دیده مظلوم بگو

می‌رسم، می‌شکنم، جانب آنها بودم

(۳)

از گدایی تن پست رها می‌شوم

بری از حرص و حسد کبر و ریا می‌شوم

بگذرم از سر این کو تهی فم جهان

با تو بر وسعت آن عالم زیبا می‌شوم

گر از آن عالم بالا نظرم بنمائی

با تو ای روح وفا صلح و صفا می‌شوم

پیش از این چون و چرا شیوه هرکارم بود

برسر مهر تو بی‌چون و چرا می‌شوم

گرم از بام فلک پنچره‌ای بگشایی

قمری خوش غزل بام شما می‌شوم

همچنان مرغ مهاجر که به مقصد برسد

غرقه رقص پر و شور و نوا می‌شوم

اگر آن کوکب تابان به شبم باز آید

همچو پروانه از این پیله جدا می‌شوم

می‌روم شاد سبک‌بال به هر چشمه و باغ

همچنان قاصدک از خویش رها می‌شوم

خیر با هم سرآن خانه موعد رویم

من از این قصه ادم همه غوغا می‌شوم

بانگی آمد که خداوند و ملک می‌آید۱

خواب بودم همه بیدار و سراپا می‌شوم

مشاعره 82


مشاعره 82


نبردصرفه  یقین روز جزا ای زاهد

زهدفاش توزمی خوردن پنهانی ما

صغیراصفهانی

=

آسمان گومفروش این عظمت کاندرعشق

خرمن مه به جوی , خوشه پروین به دوجو

حافظ

=

وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا

پیرشدم نکردازاین رنج وشکنجه بس مرا

شهریار

=

آسمان  یک لحظه بروفق مرادمانگشت

برزمین جزگوشه زندان مقام مانگشت

محیط طباطبائی

=

تلخی محنت ما قصه کوتاهی بود

ماصبورانه کشیدیم ودرازش کردیم

سیدحسن حسینی

=

محتسب ازعاجزی دست سبوی باده بست

بکنشد دستی که دست مردم آزاده بست

صائب تبریزی

=

تماشای دل من کرد ازدور

ازآن درجان آتش اضطراب است

زمان یزدی

=

تمام روز بلبل سربه زیربال می دارد

چمبیند باغبان راصبحدم  درحال گل چیدن

کمال اجتماعی ( گلبانگ )

=

نبردمرغ دلم یک زمان توراازیاد

به هردیارگذ شت و به هردیارنشست

حمیدمصدق

=

تمنای وصالم نیست عشق من مگیرازمن

به دردت خو گرفتم نیستم دربند در مانی

شهریار

=

گردآور ی: م.الف زائر




ترجمه خاطرات کاشف الغطاء


انتشار ترجمه خاطرات علامه کاشف الغطاء

کتاب بند بندِ سرگذشتم خاطرات علامه محمد حسین کاشف الغطاء با ترجمه و توضیح و باز پژوهی استاد علی شمس در 448 صفحه در قطع رقعی به تعداد 1500 نسخهدر اختیار علاقه مندان و پژوهشگران تاریخ معاصر ایران قرار گرفته است.

این کتاب ترجمه خاطرات علامه کاشف الغطاء است که هم زمان با برگزاری بیست و هشتمین نمایشگاه بین المللی کتاب در تهران ، نخستین بار در اختیار علاقه مندان فارسی زبان قرار گرفت. استاد علی شمس در باره دلایل ترجمه این اثر به زبان فارسی می نویسد:

دفتر خاطرات علامه شیخ محمدحسین کاشف‌الغطاء را بدین منظور ترجمه کردیم که شمه‌ای از حال‌وهوای پیشین را در آن بجوییم. می‌خواستیم گوشه‌هایی از اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران، عراق و اطرافشان را در مقطع میان مشروطه و کودتای 28مرداد، این بار از نگاه یک مجتهدِ مصلحِ آگاه از سیاست و غمخوار امت بنگریم که در خیلی از رویدادها شاهد عینی یا دخیل و بلکه میدان‌دار بوده است.

مرحوم آیةالله علامه شیخ محمدحسین کاشف‌الغطاء نویسنده‌ی این خاطرات و برادر فقیه وی آیةالله حاج‌شیخ‌أحمد (مرجع تقلید صاحب‌نام)، هردو اهل نجف، شاگرد، حامی و دستیار خاص آیةالله‌العظمی سیدمحمدکاظم طباطبائی یزدی و همچنین وصی شرعی و قانونی و لاجَرَم محرم اسرار آن زعیم عظیم بوده‌اند.

متن عربی دست‌نویس این دفتر، پنجاه‌وچند سال پس از رحلت نویسنده‌اش یعنی همین دوسه سال پیش در نجف به تحقیق و چاپ مزین شد. قصه‌ی روزگارش اگرچه پرغصه و سرگذشتش اگرچه پر مصیبت و حزن است اما لابه‌لای خاطرات تلخش حال‌وهوای دلچسبی دیده می‌شود:

در این دفتر می‌خوانیم که طلبه‌ی عرب نجفی ناگهان در شهر خود نجف، کانون دانش و میعادگاه دانشوران، به فراست می‌فهمد باید فارسی بیاموزد تا بتواند عالم و مجتهد شود. چراکه بیشتر طلبه‌های فاضل، اساتید، علما، فقها و حکمای بزرگ نجف ایرانی بوده‌اند و تقریبا تمام درس‌ها را به فارسی می‌گفته‌اند و در مباحثه‌های جان‌دار و نکته‌آموزشان فارسی حرف می‌زده‌اند و کوتاه سخن آنکه زبان علم آن روزگار فارسی بوده است.

و می‌خوانیم که هشتادوپنج سال پیش، چندصد نفر از علمای برجسته‌ی دنیای اسلام، شب میلاد پیامبر اعظم (ص) در مراسم افتتاح کنفرانس قدس با سی‌هزار نفر از اهالی بیت‌المقدس، نمازشان را به همان طلبه‌ی نجفی اقتدا کردند که حالا دیگر یک مجتهد علامه بود و بعد پای منبرش نشستند که او سخن از یکدلی و اتحاد مسلمین بگوید و از فردا تمام اعضای کنفرانس، نمازهای پنج‌ وقتشان را به همین آقا اقتدا ‌کردند و یکی دو روز بعد نیز علمای گردآمده در همایش از علامه کاشف‌الغطاء خواهش کردند که نماز جمعه‌ی آن هفته‌ی قدس را نیز اقامه کند.

و می‌خوانیم که جمعه‌ی نیمه‌ی شعبان همان سال، بزرگان شیعه و سنی شهر صیدا از همین علامه‌‌ی اهل نجف خواهش ‌کردند نماز جمعه‌‌ی آنان را نیز در مسجدجامع العمری امامت کند و همه‌ی شهر متفق به مسجد آمدند حتی مسیحیان و کلیمیان! که می‌گفتند برای شنیدن خطبه‌هایش ‌آمده‌ایم.

مرحوم مؤلف برروی‌هم بیش از نصف این دفتر را پیرامون ایران و ایرانیان نوشته اما روایتش از اوضاع عراق، سوریه، لبنان و مصر هم سخت دلکش و خواندنیست.

منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی




مشاعره 81


مشاعره 81


درعشق دگر صحبت شاگردی مانیست

بازیچه طفلان شد م استادیم این است

بیضائی ( ادب )

=

تکیه برتقوی ودانش درطریقت کافری است

رهراو گرصد هنر دارد توکل بایدش

حافظ

=

شاعر, تورا زین خیل بی دردان کسی نشناخت

تومشکلیّ وهرگزت آسان کسی نشناخت 

حسین منزوی

=

تلخ است بی توصبردل غم فزوده را

نتوان چشید داروی ناآزموده را

شاهی سبزواری

=

آسمان پرستاره یاکه  دامان است این

سینه صدپاره گل یاگریبان است این

اسدالله عاطفی

=

نباید که باشد بجز آفرین

که پاکی نژاد  آورد پاک دین

فردوسی

=

نبخشود برحال پروانه شمع

نگه کن که چون سوخت درپیش جمع

سعدی 

=

عارض ازکافور وزلف ازمشک داشت

لعل سیراب ازلبش لب خشک داشت

عطار

=

تلخکامی نبود در شکرستان وصال

نامه آور نگه وبوسه پیام است اینجا

صائب تبریزی

=

آسمان گرزگریبان قمرآورده برون

ازگریبان توخورشید سرآورده برون

صبوحی

=

گردآوری : م.الف زائر




مشاعره 80


مشاعره 80


درطریق عشق خارازپاکشیدن مشکل است

ریشه دردل می کند خاری که ازپامی رود

صائب تبریزی

=

درطواف شمع می گفت این سخن پروانه ای

سوختم زین اشنایان ای خوشا  بیگانه ای

بهار

=

یارمن یارکسی گشته ودلدارکسی

چه شدی گرنشدی  یارکسی یارکسی

سحاب اصفهانی

=

یارمن نیست بجز دیده خونیارکه آن هم

گهی اختربفشاند گهی اختربشمارد

نامی خلجستانی

=

درعزای عاشق خود شمع سوزد تابه حشر

خوب معشوق وفاداری بود پروانه را

فرخی یزدی

=

آسمان ازتخلکامی های ماآسوده است

حقه خشخاش رادلگیری ازتریاک نیست

صائب

=

تکیه براخترشب دزد مکن کاین عیار

تاج کاووس ببردو کمر کیخسرو

حافظ

=

وای به روزگارمن درتو اگر اثرکند

ناله وآه نیمه شب , گریه صبح گاهیم 

بابانصیبی 

=

محتاج یک کرشمه ام ای مایه امید

این عتشق رازآفت حرمان نگاه دار

هوشنگ ابتهاج ( سایه )

=

رتبه  زمزمه عشق ندارد زاهد

بگذارید که آوازه جنت شنود

صائب تبریزی

=

گردآوری : م.الف زائر