به مدافعان دلیر خونین‌شهر

بنویس، بنویس


سیمین بهبهانی


بنویس! بنویس! بنویس! اسطورة پایداری

تاریخ، ای فصل روشن! زین روزگاران تاری

بنویس: ایثار جان بود، غوغای پیر و جوان بود

فرزند و زن، خانمان بود، از بیش و کم، هر چه داری

بنویس! پرتاب سنگی، حتی ز طفلی به بازی

بنویس! زخم کلنگی، حتی ز پیری به یاری

بنویس: قنداق نوزاد، بر ریسمان تاب می‌خورد

با روز، با هفته، با ماه، بر بام بی‌انتظاری

بنویس کز تن جدا بود، آن تُرد، آن شاخة عاج‏

با دستبندش طلایی، با ناخنانش نگاری

بنویس کانجا عروسک، چون صاحبش غرق خون بود

این چشمهایش پر از خاک، آن شیشه‌هایش غباری

بنویس کانجا کبوتر، پرواز را خوش نمی‌داشت

از بس که در اوج می‌تاخت، روئینه‌باز شکاری

بنویس کان گربه در چشم، اندوه و وحشت به هم داشت

بیزار از جفت‌جویی، بی‌بهره از پخته‌خواری

نستوه، نستوه، مردا! این شیردل، این تکاور

بشکوه، بشکوه، مرگا! این از وطن پاسداری

بنویس از آنان که گفتند: یا مرگ، یا سرفرازی

مردانه تا مرگ رفتند، بنویس! بنویس! آری…‏




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد