مشاعره 118


مشاعره 118

باتو تنها می توان  بسیارگفتن راز دل

بیشتر دل می برد درخلوت گلشن کتاب

رحمت موسوی

=

باتودرخواب د لم عرض تمنامی کرد

درگلوگریه  گره بود چو بیدار شدم

حضوری قمی

=

مرابه چشمه آب حیات  حاجت نیست

که لعل نوش توباشد مراازآن خوش تر

محمدباصری

=

رحمی ای قافله سالار به این خسته بگوی

که چه آمد به سر یوسف کنعانی مـــــــا

سیدمحمدتقی سفیر

=

آفتاب از بیم آن کاین جرم رانسبت به دوست

همچو کلکت زرد شد برگنبد نیلوفـــــــــری

انوری

=

یک روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست

یک سال فارغم کن و یک روز روزه دار

لاادری

=

رخان دوستان چون ماه است چشم من چو نیلوفر

زنورماه نیلوفر به آب اندربود پنهـــــــــــــــان

قطران

=

ندارم گرچه درخرمن پرکاهی به این شادم

که رزق خوشه چین باشد زبان گندمین ازمن

صائب

=

ندانمت که چه گویم توهردوچشم منی

که بی وجود شریفت جهان نمی بینم

سعدی

=

مرابه حال دگردیسی ام  رها سازید

که درشگفت ترین لحظه های تغییرم

محمد سلمانی

=

گردآوری : م.الف زائر




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد