مشاعره 255


مشاعره 255

توانم گفت : مستم می کنی بایک نگه ,اما

حبیبا دردهجرانت به گفتن درنمی آید 

امیدخراسانی

=

دراین بازاراگر سودی است بادرویش خرسند است

خدایامنعهم گرد ان به درویشی وخرسندی

حافظ

=

یک چراغ است دراین خانه و ازپرتو آن 

هرطرف می نگرم  انجمنی ساخته اند

لاادری

=

دراین بازارعطاران مرو هرسو چو بیکاران

به دکان کسی بنشین که دردکان شکر دارد

مولوی 

=

دراین باغ ارخد ا خواهددگر پیرانه سرحافَظ

نشیند برلب جوئی وسروی درکنارآرد

حافظ

=

دراینجاکس نمی فهمد زبان صحبت مارا

مگر آیینه دریابد حدیث حیرت مارا

سرشک خراسانی

=

آن که ازچشم تو افکند مرابی تقصیر

چشم د ارم  به همین دردگرفتارشود

صائب 

=

دراین چمن چودرآید خزان به یغمائی 

رهش به سروسهی قامت بلند مباد 

حافظ

=

دراین دوروزه   چرانیکی ووفا نکنی 

گره گشا نشوی  , حاجتی روا نکنی 

سرهنگ شهنازی 

=

یک  دست توبازلف و دگر دست توباجام

یک گوش به چنگی و دگرگوش به نائی 

منوچهری 

=

گردآوری : م.الف زائر



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد