تفسیر سوره دخان ... ازتفسیرنمونه



فضیلت تلاوت سوره دخان


در حـدیـثى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است : 


(کسى که سوره دخان راشب و روز جمعه بخواند خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى کند)).


در حـدیث دیگرى از امام باقر(ع) چنین نقل شده : ((کسى که سوره دخان را درنمازهاى فریضه و نـافله بخواند خداوند او را در زمره کسانى که روز قیامت در امنیت به سر مى برند مبعوث مى کند و او را در سـایـه عـرشـش قرار مى دهد، و حساب را بر اوآسان مى گیرد و نامه اعمالش را به دست راستش مى دهد)).


به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

(آیه)ـ.

نزول قرآن در شبى پربرکت :.

در ابـتـداى ایـن سوره نیز همانند چهار سوره گذشته و دو سوره آینده که مجموعا هفت سوره را تشکیل مى دهد با حروف مقطعه ((حاـمیم)) (حم) روبه رومى شویم.

(آیـه)ـ در دومـیـن آیـه به قرآن مجید سوگند یاد کرده ، مى فرماید: ((قسم به این کتاب آشکار)) (والکتاب المبین).


کـتـابـى کـه محتوایش روشن ، معارفش آشکار، تعلیماتش زنده ، احکامش سازنده ، و برنامه هایش حساب شده است.

(آیـه)ـ اما ببینیم این سوگند براى چه منظورى ذکر شده است ؟ آیه شریفه این حقیقت را روشن سـاخته ، مى گوید: ((بطورمسلم ما قرآن را (که سند حقانیت پیامبر اسلام است) در شبى پربرکت نازل کردیم)) (انا انزلناه فى لیلة مبارکة).


شب پربرکتى که مقدرات جهان بشریت با نزول قرآن رنگ تازه اى به خودرفت ، شبى که سرنوشت خلایق و مقدرات یکسان در آن رقم زده مى شود، آرى !قرآن در شبى سرنوشت ساز، در شب قدر بر قلب پاک پیامبر نازل شد.

امـا هـدف اصـلى از نزول آن چه بود؟ همان است که در ذیل آیه به آن اشاره شده ، مى فرماید: ((ما همواره انذارکننده بودیم)) (انا کنا منذرین).


این یک سنت همیشگى ماست که فرستادگان خود را براى بیم دادن ظالمان و مشرکان ماموریت مى دهیم ، و فرستادن پیامبر اسلام با این کتاب مبین نیز آخرین حلقه از این سلسله است.


(آیـه)ـ این آیه توصیف و توضیحى است براى شب قدر، مى گوید: شب قدر شبى است که ((در آن هر امرى از امور بر طبق حکمت الهیه تفصیل و تبیین مى شود)) (فیها یفرق کل امر حکیم) این یان هـماهنگ با روایات بسیارى است که مى گوید: در شب قدر مقدر است یکسال همه انسانها تعیین مى گردد، و ارزاق ، وسرآمد عمره، و امور دیگر، در آن شب تفریق و تبیین مى شود.

(آیه)ـ در این آیه براى تاکید بر این معنى که قرآن از ناحیه خداست مى فرماید: آرى نزول قرآن در شب قدر ((فرمانى بود از سوى ما; ما (محمد را)فرستادیم)) (امرا من عندنا انا کنا مرسلین).

(آیـه)ـ سپس براى بیان علت اصلى نزول قرآن و ارسال پیامبر و مقدرات شب قدر مى افزاید: همه اینها ((به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت)) (رحمة من ربک).

آرى ! رحمت بى کران او ایجاب مى کند که بندگان را به حال خود رها نکند، وبرنامه و راهنما براى آنها بفرستد.

و در ذیـل هـمـین آیه و آیات بعد اوصاف هفتگانه اى براى خداوند مى شمردکه همگى بیانگر مقام توحید اوست مى فرماید: ((او سمیع و علیم است)) (انه هوالسمیع العلیم).

تقاضاى بندگان را مى شنود و به اسرار درون دلهاى آنها آگاه است.

(آیه)ـ سپس در بیان سومین توصیف مى فرماید: ((خداوندى که پروردگارآسمانها و زمین و آنچه در مـیـان آن دو قـرار گـرفته است مى باشد، اگر شما یقین دارید))(رب السموات والا رض وما بینهما ان کنتم موقنین).

از آنـجـا کـه بـسـیـارى از مشرکان به خدایان و ارباب متعددى قائل بودند، و براى هر نوع از انواع مـوجودات ربى مى پنداشتند در این آیه با جمله ((رب السموات والا رض وما بینهما)) خط بطلان بر همه مى کشد و اثبات مى کند که پروردگار همه موجودات عالم یکى است.

(آیـه)ـ در چـهارمین و پنجمین و ششمین توصیف مى فرماید: ((هیچ معبودى جز او نیست زنده مى کند و مى میراند)) (لا اله الا هو یحیى ویمیت).

و در هـفـتـمـیـن و آخـریـن توصیف مى افزاید: ((او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست)) (ربکم ورب آبائکم الا ولین).

حـیـات و مـرگ شـما به دست اوست ، و پروردگار شما و پدرانتان و همه جهانیان اوست بنابراین مـعـبودى جز او نمى تواند وجود داشته باشد، آیا کسى که نه مقام ربوبیت دارد، و نه مالک حیات و مرگ است ، مى تواند معبود واقع شود؟.

(آیه)ـ.

آن روز که دودى کشنده همه آسمان را فرا مى گیرد:.

از آنجا که در آیات گذشته سخن از این درمیان بود که اگر آنها طالب یقین باشند اسباب تحصیل یقین فراوان و فراهم است ، در این آیه مى افزاید: آنها جویاى یقین و طالب حق نیستند، ((بلکه آنها در شکند و با حقایق بازى مى کنند))! (بل هم فى شک یلعبون).

اگـر آنـهـا در حـقـانـیت این کتاب آسمانى و نبوت تو تردید دارند به خاطر این نیست که مساله پـیـچـیـده اى اسـت ، بلکه از این جهت است که آن را جدى نمى گیرند،و به شوخى با آن برخورد مى کنند.

(آیـه)ـ در این آیه به تهدید این منکران لجوج و سرسخت پرداخته ، و درحالى که روى سخن را به پـیـامبر کرده ، مى گوید: ((پس منتظر روزى باش که آسمان دود آشکارى پدید آورد))! (فارتقب یوم تاتى السما بدخان مبین).

(آیه)ـ دودى که ((تمام مردم را فرا مى گیرد))! (یغشى الناس).

و سپس به آنها گفته مى شود: ((این عذاب دردناک الهى است))! (هذا عذاب الیم).

مـنـظـور از ((دخان مبین)) همان دود غلیظى است که در پایان جهان و در آستانه قیامت صفحه آسمان را مى پوشاند، و نشانه فرا رسیدن لحظات آخر دنیا و سرآغازعذاب الیم الهى براى ظالمان و مفسدان است.

(آیـه)ـ وحـشـت و اضطراب تمام وجود آنها را فرا مى گیرد، و پرده هاى غفلت از مقابل چشمشان کـنـار مـى رود، و بـه اشـتباه بزرگ خود واقف مى شوند رو به درگاه خدا مى آورند و مى گویند: ((پروردگارا! عذاب را از ما برطرف کن که ایمان مى آوریم))! (ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون).

(آیـه)ـ ولـى او دسـت رد بـر سـینه این نامحرمان زده ، مى فرماید: ((اینهاچگونه و از کجا متذکر مى شوند (و از راه خود باز مى گردند) با این که رسول آشکار(با معجزات و دلائل روشن) به سراغ آنها آمد))؟! (انى لهم الذکرى وقد جاهم رسول مبین).

رسولى که هم خودش آشکار بود و هم تعلیمات و برنامه ها و دلائل ومعجزاتش همه مبین و واضح بود.

(آیه)ـ اما آنها به جاى این که سر بر فرمان او نهند و به خداوند یگانه ایمان آورند و دستوراتش را به جان پذیرا شوند ((از او روى گردان شدند و گفتند: اودیوانه اى است که دیگران این مطالب را به او القا کرده اند))! (ثم تولوا عنه وقالوامعلم مجنون).

(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((ما کمى عذاب را از شما برطرف مى سازیم (ولى عبرت نمى گیرید و) بار دیگر به کارهاى خود باز مى گردید)) (انا کاشفوا العذاب قلیلا انکم عائدون).

(آیـه)ـ و در این آیه مى فرماید: ما از آنها انتقام مى گیریم ((در آن روز که آنهارا با قدرت خواهیم گرفت ; آرى ما انتقام گیرنده ایم)) (یوم نبطش البطشة الکبرى انامنتقمون).

(آیه)ـ در تعقیب آیات گذشته که از سرکشى مشرکان عرب و عدم تسلیم آنها درمقابل حق سخن مـى گـفت ، در اینجا به نمونه اى از امم پیشین که آنها نیز همین مسیررا طى کردند و سرانجام به عـذابـى دردنـاک و شـکـستى فاحش مبتلا شدند، اشاره مى کند، تا هم تسلى خاطرى باشد براى مؤمنان و هم تهدیدى براى منکران لجوج و آن داستان موسى و فرعون است ، مى فرماید: ((ما پیش از اینها قوم فرعون راآزمودیم)) (ولقد فتنا قبلهم قوم فرعون).

((و در این هنگام) رسول بزرگوارى به سراغشان آمد)) (وجاهم رسول کریم).

(آیـه)ـ موسى با لحنى بسیار مؤدبانه و دلپذیر و آکنده از محبت آنها رامخاطب قرار داد و گفت : امـور ((بـنـدگـان خدا را به من واگذارید که من فرستاده امینى براى شما هستم)) (ان ادوا الى عباداللّه انى لکم رسول امین).

(آیـه)ـ سـپـس مـوسى بعد از دعوت آنها به اطاعت خداوند یا آزاد ساختن بنى اسرائیل مى گوید: مـامـوریـت دیـگـر مـن ایـن است که به شما بگویم : ((در برابرخداوند تکبر نورزید (و حد خویش نگهدارید) که من براى شما دلیل روشنى (برگفته هاى خود) آورده ام)) (وان لا تعلوا على اللّه انى آتیکم بسلطان مبین).

هم معجزات آشکار، و هم دلائل منطقى روشن.

(آیه)ـ و از آنجا که مستکبران دنیاپرست هرکس را در جهت مخالف منافع نامشروع خود ببینند از هـیـچ گـونـه تهمت و ناسز، و حتى قتل و اعدام ، فروگذارنمى کنند، موسى به عنوان پیشگیرى مى افزاید: ((و من به پروردگار خود و پروردگارشما پناه مى برم از این که مرا ـمتهم یاـ سنگسار کنید)) (وانى عذت بربى وربکم ان ترجمون).

ایـن تـعـبـیـر ممکن است اشاره به این باشد که من از تهدیدهاى شما باک ندارم ،و تا آخرین نفس ایستاده ام و خدا حافظ و نگاهبان من است.

(آیـه)ـ در ایـن آیه آخرین سخنش را به آنها مى گوید که : ((اگر به من ایمان نمى آورید لااقل مرا رها کنید، و کناره گیرى کنید)) و مزاحم ایمان آوردن مردم نشوید(وان لم تؤمنوا لى فاعتزلون).

ولى مگر ممکن است جباران مغرور که قدرت شیطانى و منافع نامشروعشان را در خطر مى بینند خاموش بنشینند و چنین پیشنهادى را بپذیرند؟.

(آیه)ـ موسى از تمام وسائل هدایت براى نفوذ در دلهاى تاریک این مجرمان استفاده کرد، ولى هیچ اثرى در فرعونیان نبخشید، لذا مایوس شد وچاره اى جز نفرین به آنها ندید، چرا که قوم فاسدى که هیچ امیدى به هدایتشان نباشد از نظر نظام آفرینش حق حیات ندارند.

لذا آیه شریفه مى گوید: ((پس موسى به پیشگاه پروردگارش عرضه داشت که اینها قومى مجرم و گنهکارند)) (فدعا ربه ان هؤلا قوم مجرمون).

چـه نفرین مؤدبانه اى ؟ نمى گوید خداوندا! آنها را چنین و چنان کن ، بلکه همین اندازه مى گوید: خداوندا! اینها گروهى مجرمند که امیدى به هدایتشان باقى نمانده.

(آیه)ـ خداوند نیز دعاى موسى را اجابت کرد، و به عنوان مقدمه نزول عذاب بر فرعونیان و نجات بـنـى اسـرائیـل بـه او دستور داده شد: ((بندگان مرا شبانه حرکت ده که شما (از طرف فرعون و لشکریانش) تعقیب مى شوید))! (فاسر بعبادى لیلا انکم متبعون).

امـا نـگران نباش ، لازم است آنها شما را تعقیب کنند تا به سرنوشتى که درانتظار آنهاست گرفتار آیند.

(آیـه)ـ سـپـس مى افزاید: هنگامى که از دریا همگى به سلامت گذشتید((دریا را آرام و گشاده بگذار)) و بگذر (واترک البحر رهوا).

منظور از دریا در این آیات همان رود عظیم نیل است.

طـبـیعى است که موسى و بنى اسرائیل مایل بودند هنگامى که خود از دریاگذشتند بار دیگر آبها سر بر هم بگذارند و این فاصله عظیم را پر کنند، ولى به آنهادستور داده شد که به هنگام گذشتن از دریـاى نـیـل عـجله نکنید، بگذارید فرعون ولشکریانش تا آخرین نفر وارد شوند، چرا که فرمان مرگ و نابودى آنها به امواج خروشان نیل داده شده است !.

لذا در پایان آیه مى افزاید: ((آنها لشکرى غرق شده خواهند بود)) (انهم جند مغرقون).

(آیه)ـ.

باغها و گنج ها را گذاردند و رفتند!.

اکنون ببینیم بعد از غرق فرعون و فرعونیان چه ماجراهاى عبرت انگیزى تحقق یافت قرآن در آیات بـعـد مـیـراث عـظـیم آنها را که به بنى اسرائیل رسید طى پنج موضوع که فهرست تمام زندگى آنـهـاست بیان کرده ، نخست مى فرماید: ((چه بسیارباغها و چشمه ها که از خود به جا گذاشتند و رفتند))! (کم ترکوا من جنات وعیون).

باغه، و چشمه ه، دو سرمایه از جالبترین و ارزنده ترین اموال آنها بود.

(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((و زراعته، و قصرهاى جالب و زیبا و پرارزش))(وزروع ومقام کریم).

و ایـن دو سـرمـایـه مـهم دیگر آنها بود، زراعتهاى عظیمى که در بستر نیل درسرتاسر مصر از آن اسـتـفـاده مـى کردند و همچنین قصرها و مساکن آباد که یکى ازمهمترین وسائل زندگى انسان مسکن مناسب است.

(آیه)ـ و از آنجا که غیر از امور مهم چهارگانه فوق وسائل تنعم فراوان دیگرى داشتند، به همه آنها نیز در یک جمله کوتاه اشاره کرده ، مى گوید: ((ونعمتهاى فراوان دیگرى که در آن متنعم بودند و در ناز و نعمت زندگى مى کردند))(ونعمة کانوا فیها فاکهین).

(آیـه)ـ سـپس مى افزاید: آرى ((این چنین بود (ماجراى آنها) و ما همه اینها(و سرمایه ها و ماترک فرعونیان) را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم))! (کذلک واورثناها قوما آخرین).

آیـه فوق و آیه همانند آن در سوره ((شعرا)) نشان مى دهد که بنى اسرائیل بعداز غرق فرعونیان به سرزمین مصر بازگشتند، و وارث میراث فراعنه شدند و در آنجاحکومت کردند.

(آیه)ـ در این آیه مى فرماید: ((پس نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین ، ونه به هنگام نزول بلا به آنها مهلتى داده شد))! (فما بکت علیهم السما والا رض وماکانوا منظرین).

گریه نکردن آسمان و زمین بر آنها ممکن است کنایه از حقارت آنها وعدم وجود یار و یاور و دلسوز براى آنها باشد.

(آیه)ـ.

بنى اسرائیل در بوته آزمایش :.

در آیـات گـذشـته سخن از غرق و هلاکت فرعونیان و نابودى قدرت و شوکت آنها و انتقال آن به دیگران بود، در اینجا از نقطه مقابل آن یعنى از نجات و رهائى بنى اسرائیل چنین سخن مى گوید: ((مـا بـنـى اسرائیل را از عذاب خوارکننده رهائى بخشیدیم)) (ولقد نجینا بنى اسرائیل من العذاب المهین).

از شکنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى که تا اعماق جان آنهانفوذ مى کرد.

(آیـه)ـ آرى ! خـداونـد این قوم مظلوم را در پرتو قیام الهى موسى بن عمران از چنگال این ظالمان سفاک تاریخ رهائى بخشید، لذا به دنبال آن مى افزاید: ((از(چنگال) فرعون)) (من فرعون).

((چرا که او مردى متکبر و از اسرافکاران و متجاوزان بود))! (انه کان عالیا من المسرفین).

(آیـه)ـ در این آیه به یکى دیگر از مواهب خداوند به بنى اسرائیل اشاره کرده ، مى گوید: ((ما آنها را از روى عـلم خویش بر جهانیان (در آن عصر و زمان) برترى دادیم و برگزیدیم)) (ولقد اخترناهم على علم على العالمین).

ولى آنها قدر این نعمتها را ندانستند و کفران کردند و مجازات شدند.

و بـه این ترتیب آنها ((امت برگزیده عصر خویش)) بودند، زیرا منظور از((عالمین)) مردم جهان در آن عصر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار.

(آیه)ـ در این آیه به بعضى از مواهب دیگر که خدا به آنها داده بوداشاره کرده ، مى فرماید: ((ما آیات و نـشـانه هایى از عظمت و قدرت خویش به آنان دادیم که در آن آزمایش آشکارى بود)) (وآتیناهم من الا یات ما فیه بلؤامبین).

و ایـن اخـطـارى است به همه امتها و ملتها در مورد پیروزیها و مواهبى که از لطف الهى به دست مى آورند، که دام امتحان در این هنگام سخت است.

(آیه)ـ.

جز همین مرگ چیزى در کار نیست !.

بـعد از ترسیم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونیان و عاقبت کفر و انکارشان در آیات گذشته ، بـار دیـگر سخن از مشرکان به میان مى آورد، و تردید آنها را در مساله معاد ـکه در آغاز سوره آمده بودـ به شکل دیگرى بازگو مى کند: ((اینها چنین مى گویند)) (ان هؤلا لیقولون).

(آیـه)ـ ((مـرگ ما جز همان مرگ اول نیست ، و ما هرگز بار دیگر زنده نخواهیم شد)) (ان هى الا موتتنا الا ولى وما نحن بمنشرین).

و آنـچه محمد(ص) پیرامون معاد و حیات بعد از مرگ و پاداش و کیفر وبهشت و دوزخ مى گوید: هیچ کدام واقعیت ندارد، اصلا حشر و نشرى در کار نیست !.

(آیه)ـ سپس سخن آنها را نقل مى کند که براى اثبات مدعاى خود به دلیل واهى و بى اساسى دست زده و مـى گفتند: ((اگر راست مى گویید (که بعد از مرگ ،حیاتى در کار است) پس پدران ما را زنـده کـنـیـد و نـزد مـا بـیـاورید)) تا بر صدق گفتارشما گواهى دهند! (فاتوا بـابـاتنا ان کنتم صادقین).

(آیه)ـ.

آنها بهترند یا قوم ((تبع))!.

سـرزمـین یمن که در جنوب جزیره عربستان قرار دارد از سرزمینهاى آباد وپربرکتى است که در گـذشـتـه مـهـد تمدن درخشانى بوده است ، پادشاهانى بر آن حکومت مى کردند که ((تبع)) نام داشـتـند، به خاطر این که مردم از آنها ((تبعیت))مى کردند، و یا از این نظر که یکى بعد از دیگرى روى کار مى آمدند.

در اینجا به دنبال بحثى که پیرامون مشرکان مکه و لجاجت و انکار آنها نسبت به معاد آمده با اشاره بـه سـرگذشت ((قوم تبع)) آنها را تهدید مى کند که نه تنها عذاب الهى در قیامت در انتظارشان است که در این دنیا نیز سرنوشتى همچون قوم گنهکارو کافر تبع پیدا خواهند کرد.

مـى فـرماید: ((آیا آنها بهترند، یا قوم تبع ، و کسانى که پیش از آنان بودند؟! ما آنهارا هلاک کردیم ، چرا که آنها مجرم بودند)) (اهم خیر ام قوم تبع والذین من قبلهم اهلکناهم انهم کانوا مجرمین).

(آیه)ـ سپس بار دیگر به مساله معاد باز مى گردد و با استدلال لطیفى این واقعیت را اثبات کرده ، مـى گوید: ((ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است بیهوده و بى هدف نیافریدیم)) (وما خلقنا السموات والا رض وما بینهما لا عبین).

اگر به گفته شما مرگ نقطه پایان زندگى است این آفرینش لعب و لغو و بیهوده خواهد بود.

(آیه)ـ سپس براى تاکید این سخن مى افزاید: ((ما آن دو را جز به حق نیافریدیم)) (ما خلقناهما الا بالحق).

حـق بودن این دستگاه ایجاب مى کند که هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان دیگر ممکن نیست.

((ولى غالب آنها (این حقایق را) نمى دانند)) (ولکن اکثرهم لا یعلمون).

چرا که اندیشه و فکر خود را به کار نمى گیرند، وگرنه دلائل مبدا و معاد واضح و آشکار است.

(آیه)ـ.

روز جدائیها!.

در آیات گذشته در مورد مساله معاد از طریق ((حکمت آفرینش این جهان))براى وجود رستاخیز اسـتـدلال شده بود، آیه شریفه از این استدلال چنین نتیجه گیرى مى کند که : ((یوم الفصل و روز جدائیها وعده گاه همه آنهاست)) (ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین).

(آیـه)ـ سـپـس بـه شرح کوتاهى درباره این روز جدائى پرداخته ، مى گوید:((در همان روزى که (هیچ کس به فریاد دیگرى نمى رسد و) هیچ دوستى کمترین کمکى به دوستش نمى کند، و از هیچ سو یارى نمى شوند))! (یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا ولا هم ینصرون).

آرى ! آن روز، روز فصل و جدائى است ، روزى است که انسان از همه چیزجز عملش جدا مى شود، و مـولـى بـه هر معنى که باشد ـدوست ، سرپرست ،ولى نعمت ، خویشاوند، همسایه ، یاور، و مانند آن ـ توانائى حل کوچکترین مشکلى را از مشکلات قیامت براى کسى ندارد.

(آیـه)ـ تنها یک گروه مستثنا هستند همان گونه که این آیه مى گوید: ((مگر کسى که خدا او را مورد رحمت قرار داده است ، چرا که او توانا و رحیم است)) (الا من رحم اللّه انه هو العزیز الرحیم).

بدون شک این رحمت الهى بى حساب نیست و تنها شامل مؤمنانى مى شودکه داراى عمل صالحند.

(آیه)ـ.

درخت زقوم !.

در ایـنجا توصیف وحشتناک و تکان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعکس شده که بحث آیات قبل را در مورد ((یوم الفصل)) و روز رستاخیز تکمیل مى کند.

مى فرماید: ((مسلما درخت زقوم)) (ان شجرت الزقوم).

(آیه)ـ ((غذاى گنهکاران است))! (طعام الا ثیم).

اینها هستند که از این گیاه تلخ و بد بو و بد طعم و کشنده مى خورند.

(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((همانند فلز گداخته در شکمها مى جوشد))!(کالمهل یغلى فى البطون).

(آیه)ـ ((جوششى همچون آب سوزان)) (کغلى الحمیم).

هـنـگامى که گیاه زقوم وارد شکم آنها مى شود، حرارت فوق العاده اى ایجادکرده ، و همچون آبى جـوشان غلیان پیدا مى کند، و به جاى این که این غذا مایه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفریند.

(آیـه)ـ سـپـس مى فرماید: به ماموران دوزخ خطاب مى شود: ((این (کافرپرگناه) را بگیرید، و به میان دوزخ پرتابش کنید))! (خذوه فاعتلوه الى سوا الجحیم).

(آیـه)ـ بـاز بـه یـکى دیگر از مجازاتهاى دردناک آنها اشاره کرده ، مى گوید:((سپس (به ماموران دوزخ دسـتور داده مى شود، که) بر سر او، از عذاب سوزان بریزید)) (ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم).

به این ترتیب هم از درون مى سوزند و هم از بیرون تمام وجودشان را آتش فرامى گیرد، و در وسط آتش نیز آب سوزان بر آنها مى ریزند.

(آیـه)ـ و بـعد از این همه عذابهاى دردناک جسمانى مجازات جانکاه روانى آنها شروع مى شود: به این مجرم گناهکار سرکش و بى ایمان گفته مى شود:((بچش که (به پندار خود) بسیار قدرتمند و محترم بودى)) (ذق انک انت العزیزالکریم).

آرى ! این تو بودى که با آن همه غرور هر جنایتى را مرتکب شدى ، اکنون بچش نتیجه اعمالت را که در برابر چشمان تو مجسم شده است ، و همان گونه که جسم و جان مردم را سوزاندى اکنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.

(آیـه)ـ در این آیه مى افزاید: به آنها خطاب مى شود: ((این همان چیزى است که پیوسته درباره آن شک و تردید مى کردید)) (ان هذا ما کنتم به تمترون).

چقدر در آیات مختلف قرآن با انواع دلائل ، واقعیت و حقانیت این روز به شما گوشزد شد.

افسوس که گوش شنوا نداشتید!.

(آیه)ـ.

پرهیزکاران و انواع نعمتهاى بهشتى :.

از آنـجـا کـه در آیات گذشته کیفرهاى دردناک دوزخیان مطرح بود در اینجامواهب و پاداشهاى بهشتیان را مى شمرد تا از قرینه مقابله اهمیت هریک از این دوآشکارتر گردد.

این پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده :.

نخست این که : ((پرهیزکاران در جایگاه امن و امانى هستند)) (ان المتقین فى مقام امین).

بـنـابـراین هیچ گونه ناراحتى و ناامنى به آنها نمى رسد، و در امنیت کامل ازآفات و بلاه، از غم و اندوهه، از شیاطین و طاغوتها به سر مى برند.

(آیه)ـ سپس به ذکر نعمت دوم پرداخته ، مى گوید: آنها ((درمیان باغها وچشمه ها به سر مى برند)) و جایگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده (فى جنات وعیون).

(آیه)ـ در مرحله سوم به لباسهاى زیباى آنها اشاره کرده ، مى افزاید: ((آنهالباسهایى از حریر نازک و ضـخـیـم مـى پـوشـند، و در برابر یکدیگر (بر تختها) جاى دارند)) (یلبسون من سندس واستبرق متقابلین).

البته در بهشت گرما و سرماى شدیدى وجود ندارد تا به وسیله پوشیدن لباس دفع شود، بلکه اینها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است.

(آیـه)ـ در مرحله چهارم نوبت به همسران آنها مى رسد، مى گوید: ((آرى این چنینند بهشتیان ، و آنها را با حورالعین تزویج مى کنیم))! (کذلک وزوجناهم بحورعین).

(آیـه)ـ سپس به ذکر پنجمین نعمت بهشتیان پرداخته ، مى افزاید: ((آنها درآنجا هر نوع میوه اى را بـخواهند در اختیارشان قرار مى گیرد و در نهایت امنیت به سرمى برند))(یدعون فیها بکل فاکهة آمنین).

(آیه)ـ جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمین موهبت الهى برمتقین است ، چرا که آنچه فکر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى کند بیم فراق است ، لذا مى فرماید: ((آنها هیچ مرگى جز همان مرگ اول (که در دنیا چشیدند)نخواهند چشید))! (لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الا ولى).

سرانجام هفتمین و آخرین نعمت را در این سلسله چنین بیان مى کند: ((وخداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ کرده است)) (ووقیهم عذاب الجحیم).



کـمـال ایـن نـعـمـتـها در این است که احتمال عذاب و فکر مجازات ، بهشتیان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى کند.

اشـاره به این که اگر پرهیزکاران لغزشهایى هم داشته اند خدا به لطف و کرمش آنها را بخشیده ، و به آنها اطمینان داده است که از این نظر نگرانى به خود راه ندهند.

(آیـه)ـ در ایـن آیه اشاره به تمام این نعمتهاى هفتگانه کرده ، به صورت یک جمع بندى مى گوید: هـمـه ایـنـهـا ((بـه عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است و این فوز عظیم و پیروزى بزرگى است)) که شامل حال پرهیزکاران مى شود (فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم).

درسـت است که پرهیزکاران حسنات بسیارى در دنیا انجام داده اند، ولى مسلما پاداش عادلانه آن اعـمال ناچیز این همه نعمت بى پایان و جاودانى نیست این فضل خداست که این همه پاداش را در اختیار آنها گذارده.

(آیه)ـ گفتیم : ((سوره دخان)) با بیان عظمت و عمق آیات قرآن شروع شده است ، و با این آیه که آن هم بیانگر تاثیر عمیق آیات قرآن است پایان مى گیرد، تا آغازسوره با انجامش هماهنگ باشد.

مـى فـرمـایـد: ((مـا آن [قـرآن ] را بر زبان تو آسان ساختیم شاید آنان متذکر شوند))(فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون).

با این که محتوایش فوق العاده عمیق و ابعادش بسیار گسترده است ، ساده ،روان ، همه کس فهم و قابل استفاده براى همه قشرهاست.


(آیـه)ـ ولـى از آن جـا کـه بـا همه این اوصاف باز گروهى در برابر کلام حق تسلیم نمى شوند در آخرین آیه آنها را مورد تهدید قرار داده ، مى گوید: اگر با این همه آنها پذیرا نشوند ((پس تو منتظر باش ، آنها نیز منتظرند))! (فارتقب انهم مرتقبون).

تو منتظر وعده هاى الهى در زمینه پیروزى بر کفار باش ، و آنها منتظر شکست باشند.


((پایان سوره دخان)).


معنای عقد - پاسخ به سوال دراین مورد.



معنای عقد 

با سلام :

دوست عزیز :از نظر اسلام زن و مرد دو موجودی هستند که مکمل یکدیگرند و خداوند مهربان آنها رابرای همدیگر آفریده است قرآن کریم می فرماید: از نشانه های (قدرت) اوست که برایتان از جنس خودتان همسرانی آفرید، تا به ایشان آرامش یابید و میان شما دوستی و مهربانی نهاد، .....» (1) یکی از نیازهایی که زن و مرد به همدیگر دارند ، نیاز جنسی است. اما برآورده شدن این نیاز باید در چهارچوب قوانین و دستورات اسلام باشد تا به گوهر پاکی و عفت طرفین هیچ گونه خدشه ای وارد نشود.
اسلام برای بر آورده شدن نیازهای جنسی وعاطفی و روانی زن و مرد، چهارچوب ازدواج (دائم و موقت) را معین کرده است و هر گونه ارتباط و لذت های جنسی اعم از صحبت های عاشقانه، لمس و نوازش و ... باید بعد از عقد ازدواج باشد. و حتی دختر و پسری که با هم نامزد هستند و قرار است که در آینده ی نزدیک با هم ازدواج کنند قبل از ازدواج نمی توانند از یکدیگر استفاده و لذت جنسی ببرند حتی اگر در حد گفت و شنودهای عاشقانه و دست دادن باشد. غیر از راه ازدواج راه دیگری برای ایجاد محرمیت و شرعی شدن روابط جنسی بین دختر و پسر وجود ندارد.( متن الفاظ صیغه ازدواج دائم و موقت در رساله های عملیه آمده است.)
البته با شرط کردن عدم استمتاع (بهره گیری ) جنسی در ضمن عقد ازدواج موقت می توان تنها به حد خاصی از محرمیت که خالی از لذت های جنسی و مسائل زناشویی باشد دست یافت شاید منظور از صیغه محرمیت در بین مردم رایج شده است نیز همین باشد. که در این صورت دختر و پسر ضمن اینکه با هم محرم می شوند ولی حق آن قبیل استمتاعات جنسی را که نبودنش را شرط کرده بودند، ندارند اما رفت و آمد، نشست و برخاست، کار کردن با یکدیگر، زندگی کردن باهم، نگاه کردن به همدیگر، دست زدن به بدن همدیگر، گفتگو و مسافرت با هم برای آنان اشکالی ندارد. روشن است که این روش راه مستقلی برای ایجاد محرمیت نیست که همان راه ازدواج موقت است منتهی طرفین باتوافق لذات جنسی از یکدیگر را به حد خاصی محدود کرده و یا به طور کلی عدم آنها را شرط می کنند.
از اینها بگذریم به نظر می رسد منظور شما از خطبه عقد صیغه عقد است و الا خطبه عقد حمد و ثنای خداوند است و سلام و دورد به پیامبر و ائمه و ذکر حدیثی از نبی مکرم اسلام درباره اهمیت ازدواج . به هر حال ازدواج به دو گونه انجام می گیرد : 
1) ازدواج دائم .
2) ازدواج موقت .
در هر کدام از این ازدواج ها عروس و داماد یا خودشان عقد را می خوانند و یا وکیلشان که چندان تفاوتی در معنای صیغه عقد ایجاد نمی شود . لازم به ذکر است که هنگام خواندن صیغه عقد خواننده و قبول کننده باید قصد انشا و ایجاد داشته باشند ضمن اینکه به معانی کلمات واقف باشند ، البته برای خواندن عقد صیغه های متفاوتی وجود دارد که مختصری معانی انها با هم متفاوت است بنده برای نمونه یک مورد از صیغه ها را که از صیغه های عقد موقت است اینجا خدمتتان مثال می زنم ، شما می توانید در این باره به کتاب صیغه های ازدواج مراجعه کنید (کتابی است جیبی که در حدود 30 صفحه استو در کتاب فروشی های مذهبی یافت می شود)
اگر هر دو نفر (عروس و داماد) بخواهند صیغه عقد را خودشان بخوانند ، در عقد موقت خانم می گوید:
(متعت نفسى فى المدة المعلومة على المهر المعلوم) 
من خود را به عقد ، متعه و همسری تو در می آورم (یا به ازدواج تو در می آیم) برای مدت ... روز ( ساعت، سال، ماه، هفته) با مهریه ی این مقدار و با این شرائط خاص.
سپس مرد طرف خود می گوید :
(قبلت لنفسى فى المدة المعلومة على المهر المعلوم) البته در هر دو طرف باید با قصد انشاء عقد موقت و قبول آن باشد.
و مرد می گوید: من این نکاح ( یا ازدواج ) را قبول کردم.
این ترجمه یکی از صیغه های عقد موقت بود ولی خطبه ی عقد چیز دیگری است.
و اگر وکیل شده اید که زن را برای خود عقد موقت کنید کافى است با تعیین مهر و مدت به وکالت از زن بگوئید (انکحت موکلتى نفسى فى المدة المعلومة على الصداق المعلوم) سپس از طرف خود بگویید (قبلت النکاح لنفسى فى المدة المعلومة على الصداق المعلوم) البته در هر دو طرف باید با قصد انشاء عقد موقت و قبول آن باشد. 
واگر وکیل ازطرفین هستید بگوئید (انکحت موکلتی موکلی فی المدة المعلومة علی الصداق المعلوم ) سپس بگوئید ( قبلت النکاح لموکلی کذلک ) .
صیغه عقد موقت را مى توان به فارسى خواند ؟ 
اگر بتوانند به احتیاط واجب باید عربى بخوانند و اگر نتوانند به زبانهاى دیگر اشکال ندارد مثلاً پس از تعیین دقیق مهر و زن به مرد بگوید خود را به ازدواج تو درمدت یادشده معلوم به مهر یه یاد شده معلوم در میآورم ومدر بگوید قبول کردم . 

معنای کلمات عربی که در خطبه عقد خوانده میشود چیست؟ چرا باید حتماً خوانده شود؟
در مراسم عقد ابتدا مستحب است خطبه‏ای خوانده شود، بعد از آن صیغه عقد خوانده میشود.(2)خطبه عقد را میتوان به زبان‏های مختلف خواند ولی غالباً به صورت عربی خوانده میشود مثل: "الحمد لله الذی أحلّ النکاح و حرّم السفاح و الزنا؛ ستایش خدایی که نکاح را حلال کرد و زنا و فساد را حرام نمود".و امّا خواندن صیغه عقد نکاح، واجب است، زیرا به وسیله آن نکاح واقع میشود و اگر صیغه اجرا نشود، ازدواج صورت نگرفته و مرد و زن با یکدیگر محرم نشده‏اند. به فتوای اکثر مراجع به احتیاط واجب باید صیغه عقد ازدواج به زبان عربی صحیح خوانده شود، ولی اگر مرد و زن نتوانند صیغه را به عربی صحیح بخوانند، به هر لفظی (فارسی، ترکی، انگلیسی و...) که صیغه را به طور صحیح بخوانند (که همان معنای جمله عربی باشد)، صحیح است.(3)اگر مرد و زن بخواهند صیغه عقد را خود اجرا کنند باید مهریّه و شرائط را بیان کنند و بعد از توافق و رضایت طرفین صیغه عقد را بخوانند.اول زن میگوید: زوجتک نفسی علی الصداق المعلوم، یعنی خود را زن تو نمودم به مهری که معین شد. پس از آن بدون فاصله مرد میگوید: قبلت التزویج، یعنی ازدواج را قبول کردم.اگر زن و مرد هر کدام برای خود وکیلی بگیرند که از طرف آن‏ها صیغه عقد را بخواند و مثلاً اسم زن فاطمه و اسم مرد احمد باشد، ابتدا وکیل زن میگوید: زوجتُ موکلتی فاطمه موکلک احمد علی الصداق المعلوم، یعنی موکله خودم (فاطمه) را به موکل تو (احمد) بر مقدار مهریه معلوم تزویج کردم، سپس بلافاصله وکیل مرد میگوید: قبلتُ لموکلی احمد علی الصداق المعلوم، یعنی تزویج را برای موکّلم احمد بر مقدار مهریه معلوم قبول کردم.(4)اما این که چرا باید صیغه عقد خوانده شود، علت آن است که عقد ازدواج یک نوع قرارداد و تعهد بین مرد و زن بر ازدواج است مانند بقیه قراردادها از قبیل خرید و فروش، اجاره، مضاربه، جعاله و... در تمامی قراردادها سفارش شده که از ابتدا تمامی مشخصات و جزئیات لحاظ بشود. ازدواج از بقیه قراردادها مهم تر و دقیق تر و احکام و آثار حقوقی زیادی بر آن مترتب است. و از طرفی دستور شرع است که باید عقد ازدواج با تمامی قیود و شرایط به طور صحیح اجرا شود تا در آینده مشکلی ایجاد نشود و کسی به راحتی نتواند این پیمان را زیر پا بگذارد.
دستور خواندن خطبه ی عقد غیردائم
مساله 2031- برای خواندن صیغه عقد موقت کافی است بعد از آن که مدت و مهر معین شد، زن بگوید : « زوجتک نفسی فی المده المعلومه علی المهر المعلوم» (من خودم را به همسری تو در مدت معین با مهر معین درآوردم) مرد نیز بگوید : « قبلت» ( قبول کردم) یا این که وکیل زن بگوید : « متعت موکلتی موکلک فی المده المعلومه علی المهر المعلوم» ( موکله خودم را به ازدواج موکل تو در مدت معین با مهر معین درآوردم) وکیل مرد نیز بگوید : « قبلت لموکلی هکذا» ( قبول کردم برای موکل خودم همینطور) .
ازدواج و زناشوئی
مساله 2023- ازدواج (دائم و غیردائم) از مستحبات است و اگر کسی بترسد که با ترک ازدواج (دائم و غیردائم) در حرام بیفتد ازدواج (دائم و غیر دائم) بر او واجب است.
مساله 2104 – مستحب است در شوهر دادن دختری که به حد بلوغ رسیده تعجیل کنند ، همچنین در مورد زن دادن به پسرانی که نیاز به همسر دارند .
مساله 2024 – به واسطه عقد ازدواج زن و مرد به هم حلال می شوند و آن بر دو قسم است : ازدواج دائم که همیشگی است و زنی را که به این عقد در می آید «دائمه» گویند و ازدواج غیردائم که برای مدت معینی عقد زناشوئی می بندند، خواه این مدت کوتاه باشد یا طولانی و آن را « متعه» نیز می نامند.
مساله 2025 – در عقد ازدواج خواه دائم باشد یا موقت، خواندن صیغه لازم است و رضایت طرفین به تنهایی کافی نیست و صیغه عقد را طرفین یا وکیل آنها می توانند بخوانند.
مساله 2026- وکالت مرد از طرف زن، یا زن از طرف مرد، برای خواندن صیغه مانعی ندارد.
مساله 2027- هر گاه زن و مردمی به کسی وکالت داده اند صیغه عقد آنها را بخواند تا یقین نکنند که وکیل صیغه را خوانده بر یکدیگر حلال نمی شوند، ولی اگر وکیل مورد اعتماد باشد و بگوید خوانده ام کافی است.
مساله 2028- هرگاه زن، کسی را وکیل کند که او را مثلا برای ده روز یا دو ماه به عقد مردمی درآورد و ابتدای آن را معین نکند باید آغاز آن را از روز و ساعتی که عقد می کند قرار دهد.
مساله 2029- احتیاط مستحب آن است که یک نفر از سوی دو همسر صیغه عقد نخواند، یعنی دو طرف عقد دو نفر باشند و نیز احتیاط مستحب این است که انسان نمی تواند از طرف زن وکیل شود تا آن را برای خود بطور دائم و یا موقت عقد کند.
شرایط عقد ازدواج
مساله 2032- عقد ازدواج شرایطی دارد از جمله :
1 - احتیاط آن است که صیغه آن به عربی صحیح خوانده شود ولی در صورتی که مرد و زن نتوانند صیغه را به عربی بخوانند می توانند به زبان خود بخوانند و گرفتن وکیل برای خواندن صیغه به زبان عربی واجب نیست. ولی باید لفظی بگویند که معنی همان صیغه عربی را بهفماند.
2 - کسی که صیغه را می خواند باید قصد انشاء داشته باشد یعنی قصدشان این باشد که با گفتن این الفاظ همسری در میان آن دو برقرار گردد زن خود را همسر مرد قرار دهد و مرد این معنی را قبول کند وکیل نیز باید چنین قصدی را داشته باشد.
3 - کسی که صیغه عقد را می خواند باید عاقل و احتیاطاً بالغ باشد هر چند از طرف دیگری وکیل باشد.
4 - ولی یا وکیل در اجرای صیغه عقد باید زن و شوهر را معین کند بنابراین اگر کسی چند دختر دارد نمی تواند به مردی بگوید : « زوجتک احدی بناتی» ( یکی از دخترانم را به همسری تو در آورم)
5 - زن و مرد باید از رو ی اختیار به ازدواج راضی باشند ولی اگر یکی از آن دو ظاهرا با کراهت اجازه می دهد اما می دانیم قلبا راضی است عقد صحیح است.
6 - صیغه عقدباید صحیح خوانده شود و اگر طوری غلط بخوانند که معنی آن را عوض کند عقد باطل است اما اگر معنی عوض نشود اشکالی ندارد.
مساله 2033- کسی که دستور زبان عربی را نمی داند ولی کلمات عقد را صحیح ادا می کند و معنی آن را نیز می داند عقد او صحیح است.
مساله 2034- اگر عقد زنی را برای مردی بدون اجازه آنها بخوانند و بعدا آنها راضی شوند و اجازه دهند عقد صحیح است.
مساله 2035- اگر زن و مردی یا یکی از آن دو را مجبور به ازدواج نمایند ولی بعد از خواندن عقد راضی شوند و اجازه دهند احتیاط واجب آن است که صیغه عقد را از نو بخوانند.
مساله 2036- پدر و جد پدری می توانند ( در صورت ضرورت ) برای فرزند نابالغ یا دیوانه خود ازدواج کنند و بعد از آن که طفل بالغ شد یا دیوانه عاقل گردید بنابر احتیاط واجب نباید آن را به هم زد.
مساله 2037- دختری که به حد بلوغ رسیده و رشیده است، یعنی مصلحت خود را تشخیص می دهد چنانچه باکره باشد احتیاط آن است که با اجازه پدر یا جد پدری ازدواج نماید ولی اگر همسر مناسبی برای دختر پیدا شود و پدر مخالفت کند اجازه او شرط نیست، همچنین اگر به پدر یا جد پدری دسترسی نباشد و دختر هم احتیاج به شوهر کردن داشته باشد یا این که دختر قبلاً شوهر کرده باشد که در این دو صورت نیز اجازه پدر و جد در ازدواج جدید لازم نیست.
مساله 2102 – هرگاه زن بگوید شوهر ندارم می توان حرف او را قبول کرد به شرط آنکه متهم نباشد ، اما اگر بگوید یائسه ام قبول ادعای او اشکال دارد .
- تعیین‌ مهر و ذکر آن‌ شرط ازدواج‌ موقت‌ است‌ و هر چیزی‌ که‌ مالیت‌ داشته‌ باشد چه‌ کم‌ چه‌ زیاد، را می‌توان‌ با رضایت‌ زن‌ و مرد به‌ عنوان‌ مهر تعیین‌ کرد.
احکام عقد غیردائم
مساله 2070- در ازدواج موقت مقدار وقت و مقدار مهر تعیین شده باشد و بدون آن باطل است.
مساله 2071- ازدواج موقت هرچند برای لذت بردن هم نباشد بلکه به قصد محرم شدن نزدیکان آن دختر باشد جائز است مشروط بر اینکه دختری را که به ازدواج موقت در می آورند در حدی باشد که قابل لذت جنسی باشد، مثلا اگر کوچک است باید وقت را به اندازه ای زیاد کنند که دوران آمادگی دختر را شامل شود، هرچند بعد از عقد مدت را ببخشند.
مساله 2072- احتیاط واجب آن است که شوهر بیش از چهار ماه نزدیکی با همسر خود را در ازدواج موقت نیز ترک نکند.
مساله 2073- زنی می تواند در ازدواج موقت شرط کند که شوهر با او نزدیکی نکند و تنها لذتهای دیگر ببرد، ولی اگر بعدا به این امر راضی شود مانعی ندارد.
مساله 2074- همسر ازدواج موقت حق خرجی ندارد، هرچند باردار شود و از شوهر ارث نمی برد و شوهر هم از او ارث نمی برد و حق واجب همخوابی نیز ندارد.
مساله 2075- همسر موقت می تواند بدون اجازه شوهر از خانه بیرون رود یا کاری در خارج خانه برای خود انتخاب کند، مگر این که به خاطر بیرون رفتنش حق شوهر از بین برود.
مساله 2076- پدر یا جد پدری می تواند برای محرم شدن با زنی او را به عقد موقت پسر نابالغ خود درآورد ( به شرط این که مدت عقد به اندازه ای باشد که پسر به حد بهره گیری جنسی برسد) و نیز می تواند دختر نابالغی را برای محرم شدن بستگان به عقد کسی درآورد ( به همان شرط که در مورد پسر گفته شد) و در هر دو صورت بنابر احتیاط واجب باید عقد فایده ای برای آن دو داشته باشد و خالی از مفسده باشد.
مساله 2077- مرد می تواند مدت ازدواج موقت را ببخشد و به آن پایان دهد ، در این صورت اگر با آن زن نزدیکی کرده باید تمام مهر و اگر نزدیکی نکرده باید نصف آن را بدهد.
مساله 2078- مرد می تواند زنی را که صیغه اوست به عقد دائمی درآورد، ولی باید نخست باقیمانده مدت را ببخشد، سپس او را عقد کند.
مساله 2079- ازدواج موقت بعد از تمام شدن مدت آن، عده دارد به شرحی که در کتاب طلاق خواهد آمد و فرزندانی که از آن متولد می شوند تمام حقوق فرزندی را دارند و از پدر و مادر و بستگان خود ارث می برند هرچند آن زن و شوهر از هم ارث نمی برند.
عده در ازدواج غیردائم
متعه یعنى ازدواج موقت در ازدواج موقت اگر زن و شوهر مدت ازدواج شان به پایان برسد و یا باقی مانده مدت را مرد به زن ببخشد اگر ان دو با هم رابطه جنسی داشته باشند و به همدیگر دخول کرده باشند می بایست زن بعد از پایان مدت عده نگه دارد ، عده متعه بنابر احتیاط واجب دو حیض کامل است و اگر مقصود معناى عدّه و متعه است ، عده یعنى مدتى که زن پس از مفارقت شوهر یا آمیزش شبهه باید از ازدواج دورى کند و احکام عده را مراعات نماید . 
دستور خواندن خطبه ی عقد موقت و احکام کامل ازدواج موقت

در دو صورت ازدواج موقت عده ندارد :
1- نزدیکی صورت نگرفته باشد.
2 - زن یائسه باشد.
عده ازدواج غیردائم
عده ازدواج موقت بعد از تمام شدن مدت . در صورتی که عادات ماهانه می بیند به مقدار دو حیض کامل است و اگر عادت نمی بیند چهل و پنج روز تمام است.
عده وفات
و در صورتی که شوهر از دنیا برود باید چهار ماه و ده روز عده نگه دارد. خواه شوهرش با او نزدیکی کرده باشد یا نه . حتی زن یائسه نیز باید عده وفات نگه دارد . و اگر باردار است باید تا هنگام وضع حمل عده نگه دارد ولی اگر پیش از گذشتن چهار ماه و ده روز فرزندش به دنیا آید باید تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهر عده را ادامه دهد.
بعضی از محدودیت ها و مسئولیت های ازدواج غیر دائم
مساله 2042 – ازدواج با زنانی که با انسان محرم هستند حرام است ، مانند مادر ، دختر ، خواهر ، عمه ، خاله ، دختر برادر ، دختر خواهر ، زن پدر ، دختر زن و مادر زن .
مساله 2043 – هرگاه کسی زنی را برای خود عقد ( دائم ، غیردائم ) نماید هرچند با او نزدیکی نکرده باشد ، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم می شوند ، ولی دختر زن و نوه دختری و پسری آن زن در صورتی به آن مرد حرام می شوند که با آن زن نزدیکی کرده باشد .
مساله 2046 – هرگاه زنی را برای خود عقد کندتا وقتی آن زن در عقد اوست نمی تواند با خواهر آن زن ازدواج کند ، خواه عقد دائم باشد یا غیردائم ، حتی بعد از طلاق مادام که در عده است ، در صورتی که عدع رجعی باشد ، نمی تواند خواهر او را بگیرد و احتیاط مستحب آن است که در عدع طلاق بائن که شرح آن خواهد آمد با او ازدواج نکند ، همچنین در عده متعه ، خواه بعد از تمام شدن مدت باشد و یا بخشیدن مدت .
مساله 2079- ازدواج موقت بعد از تمام شدن مدت آن، عده دارد و فرزندانی که از آن متولد می شوند تمام حقوق فرزندی را دارند و از پدر و مادر و بستگان خود ارث می برند هرچند آن زن و شوهر از هم ارث نمی برند.
مساله 2075- همسر موقت می تواند بدون اجازه شوهر از خانه بیرون رود یا کاری در خارج خانه برای خود انتخاب کند، مگر این که به خاطر بیرون رفتنش حق شوهر از بین برود.
مساله 2074- همسر ازدواج موقت حق خرجی ندارد، هرچند باردار شود و از شوهر ارث نمی برد و شوهر هم از او ارث نمی برد و حق واجب همخوابی نیز ندارد.
مساله 2072- احتیاط واجب آن است که شوهر بیش از چهار ماه نزدیکی با همسر خود را در ازدواج موقت نیز ترک نکند.
مساله 2073- زنی می تواند در ازدواج موقت شرط کند که شوهر با او نزدیکی نکند و تنها لذتهای دیگر ببرد، ولی اگر بعدا به این امر راضی شود مانعی ندارد.
مساله 2070- در ازدواج موقت مقدار وقت و مقدار مهر تعیین شده باشد و بدون آن باطل است.
مساله 2048- زن مسلمان نمی تواند به عقد کافر درآید، همچنین مرد مسلمان نمی تواند بنابر احتیاط با زن کافر ازدواج دائم کند ولی ازدواج موقت با زنان اهل کتاب مانند یهود و نصاری مانعی ندارد
- عقد ازدواج‌ موقت‌ با زنی‌ که‌ زنا کار است‌، خصوصا اگر از زن‌هایی‌ باشد که‌ در زنا شهرت‌ دارد، با کراهت‌ جایز است‌، و اگر مرد با او ازدواج‌ موقت‌ نمود، زن‌ را از فجور باز دارد.
-----------------------------------------------------------------------------
1) روم، 22.
2) محمد حسن نجفی، جواهرالکلام، ج 29، ص 40.2 - توضیح المسائل مراجع، 
3) ج مسئله 2370 و ذیل آن.
4) توضیح‏المسائل مراجع، ج 2، مسئله 2368.

شادی وشادکامی درشعر حافظ.

 

 

 

شادی و شادکامی در دیوان حافظ

 شادی و شادکامی در دیوان حافظ

 
 
وبلاگ > گلزاری، محمود  - روان‌شناسی مثبت گرا را رویکرد روان‌شناسی در هزاره سوم میلادی می‌دانند.

 

در سال 1995، مارتین سلگیمن روان‌شناس نامدار معاصر و رئیس وقت انجمن روان‌شناسی آمریکا، در سخنرانی آغازین خود یادآور شد که دانش روان‌شناسی، از حدود 70 سال پیش به خاطر مشکلات ناشی از جنگ‌های اول و دوم جهانی بیشتر به بیماران و هیجان‌های منفی آنان توجه کرده است و از مطالعه هیجان‌های مثبت آدمی غفلت ورزیده است. او سپس اعلام کرد باید تلاش‌های علمی روان‌شناسان و حمایت‌های اقتصادی و اجتماعی دولت‌ها در جهت بالندگی اکثریت مردم، که سالم و دارای رفتار بهنجارند، سامان یابد.

 

 روان‌شناسی مثبت، در کمتر از دو دهه توانسته است با مطالعه و پژوهش در سه حوزه: هیجان‌های مثبت، صفات و فضایل مثبت و نهادهای مثبت، صدها کتاب معتبر و هزارها مقاله علمی را به جهانیان عرضه کند و راه‌های علمی و دست‌یافتنی زیادی را برای افزایش این سطوح سه‌گانه ترویج نماید.

 

سلیگمن، دینر، سیکزنت می‌های، پترسون، لوپز، اسنایدر، کامپتون، امونز، فردریکسون و آرگایل معروف‌ترین روان‌‌شناسان مثبت‌گرا هستند. شادکامی (حسی و پایدار) امید، خوشبینی، هوش هیجانی و غرقه شدن (flow) هیجان‌های مثبت و اصلی به شمار می‌آیند و خرد، شجاعت، انسانیت، عدالت، میانه‌روی و معنویت شش فضیلت انسانی هستند که بیست و چهار توانمندی منش از آنها ریشه می‌گیرند. در بین هیجان‌های مثبت شادکامی بیش از همه اهمیت دارد به طوری که در آغاز جنبش روان‌شناسی مثبت برخی پیشنهاد کردند که نام این رشته یا رویکرد جدید را شادی‌شناسی (happiology) بگذارند.

سلیگمن و آرگایل شادی را دارای دو سطح می‌دانند:

 

1- گذرا و حسی 2- اصیل و پایدار

در فرهنگ ما شادی حسی و گذرا با «نشاط» و شادی اصیل با سعادت و خوشبختی نزدیک و هم مفهوم هستند.

 

از نظر باربارا فردریکسون در کتاب «مثبت بودن» (positivity) افراد شاد کسانی هستند که فراوانی و شدت هیجان‌های مثبت آنها سه برابر هیجان‌های منفی‌شان باشد. سلیگمن در کتاب «شادکامی اصیل» (happiness Authenetic) همبستگی آماری بین هیجان‌های مثبت و منفی در افراد شاد را عددی منفی و در اندازه‌ای متوسط می‌داند.

 عوامل شادی‌های حسی و گذرا

 

مایکل آرگایل در «روان‌شناسی شادی» (psychology of happiness) با استناد به چند پژوهش علمی و معتبر به توضیح ده عامل شادی و نشاط می‌پردازد:

 

1- خوردن 2- فعالیت اجتماعی 3- رابطه جنسی 4- ورزش 5- به کار بردن مهارت‌ها 6- موفقیت و تایید اجتماعی 7- موسیقی و دیگر هنرها 8- عبادت و نیایش 9- استراحت 10- تماس با طبیعت

شیخ صدوق در کتاب خصال به نقل از امام صادق (ع) منابع «نشره» یعنی نشاط و انبساط خاطر را ده چیز

شکفتنم هوس است

معرفی می‌کند: 1- پیاده‌روی 2- سوارکاری 3- فرو رفتن در آب 4- نگاه به سبزه 5- خوردن 6- آشامیدن 7- نگاه به زن زیباروی 8- آمیزش جنسی 9- مسواک زدن 10- گفت‌وگو با دوستان.

 

علاوه بر اینها، در جوامع روایی از پاکیزه داشتن بدن، تمیزی جامه، گرفتن شارب،‌ استعمال بوی خوش، شستن سر با خطمی، شوخی کردن مناسب و به اندازه، خندیدن و انس گرفتن با خداوند نیز به عنوان عوامل سرورانگیز یاد شده است.

 

شایان ذکر است که اهمیت شادی به این است که طبق بررسی‌های روان‌شناسان مثبت‌گرا و به ویژه با توجه به نظریه «ساخت و گسترش» باربارا فردریکسون، این هیجان خوشایند، باعث طول عمر، شکوفایی و باروری ذهن، گرایش به معنویت و افزایش همدلی و نوعدوستی می‌شود و مردم و جامعه را از افسردگی، خشونت و رکود دور می‌سازد. از آنجا که به گفته مولفان «دایره‌المعارف روان‌شناسی مثبت» این شاخه از دانش بشری بیش از دیگر حوزه‌های روان‌شناسی زمینه‌ای فرهنگی دارد و عارفان، فیلسوفان، شاعران و هنرمندان هر دیار به توصیف و تبیین هیجان‌ها و فضایل مثبت انسانی پرداخته‌اند، سزاوار است با گشت و گذار در بوستان خرم فرهنگ پربار ایران اسلامی، به گردآوری و مطالعه این زمینه‌ها دست زنیم. نگارنده در دو برهه زمانی- بار اول سه سال پیش در پاریس از شب یلدا تا شب کریسمس- و بار دیگر در جوار حرم نورانی امام رضا (ع) در دهه آخر ماه رمضان امسال، توفیق این را یافته است که دیوان حافظ را بیش از چهار بار به دقت مطالعه کند و نزدیک به 320 بیت آن را که بیانگر هیجان‌ها و صفات مثبت هستند یادداشت نماید.

 

اینک بخشی از این تتبع خجسته تقدیم خوانندگان فرهنگ دوست و ادب پرورر می‌شود. به این امید که در آینده مجالی پیدا شود تا به توضیح دیگر مطالب روان‌شناسی مثبت از نگاه این شاعر آسمانی بپردازیم.

 

 حافظ انسانی شاد

گفتیم که فردریکسون، سلیگمن و چند تن دیگر از روان‌شناسان معاصر عقیده دارند کسی را می‌توان شاد و کامروا دانست که در زندگی خود هیجان‌های مثبت را بیش از هیجان‌های منفی بروز دهد. برخی از این روان‌شناسان پیشنهاد می‌کنند که اگر در فردی نسبت هیجان‌های مثبت بر منفی سه به یک باشد می‌توان او را شاد و خوشبخت به حساب آورد. (مثبت بودن ص 32)

 

از حافظ 495 غزل به جا مانده است (دیوان گردآوری ابراهیم قیصری) که تمام یا بیشتر ابیات 137 غزل از آنها هیجان‌های مثبت را توصیف می‌کنند و 40 غزل دارای اشعاری با محتوای رنج و اندوه هستند. به عنوان نمونه از هر گروه و از آغاز دیوان مطلع پنج غزل را می‌آوریم.

 

هیجان مثبت:

 

رونق عهد شباب است دگر بستان را

می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

ساقی به نور باده برافروزد جام ما

مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

وان مواعید که کردی مرواد از یادت

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست

راه هزار چاره‌گر از چارسو بست

بیا که قصر امل سخت؛ سست بنیاد است

بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

 

هیجان منفی

 

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟

گفتم: ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت

وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت؟

سینه، از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت

بی‌مهر رخت روز مرا نور نماندست

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

 

با این حساب نسبت هیجان‌های مثبت بر هیجان‌های منفی در دیوان حافظ 137 بر 40 یا 4/3 برابر و بیش از حد تعیین شده است.

 

خوشبختی یا شادی اصیل و پایدار دارای دو مولفه نشاط و رضایت خاطر است. نشاط در چهره گشاده و خندان و در چالاکی اندام و رفتار جلوه می‌نماید و رضایت با آسودگی خاطر و آرامش درون معلوم می‌شود. حافظ انسان خوشبخت و شادکام را دارای

«لب خندان» و «دل خرم» معرفی می‌کند و او را کسی می‌داند که ظاهری «دژم» و باطنی «نژند» نداشته باشد.

 

چنین فردی همه شیرینی‌ها و زیبایی‌های عالم را یکجا در خود جمع دارد و به دیگران هدیه می‌دهد.

 

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون، لب خندان، دل خرم با اوست

جمال صورت و معنی ز امن و صحت تست

که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد

 

اگر نتوانستیم شادی برون و خرسندی درون را با هم بیامیزیم و از ترکیب آنها که امنیت و سلامت را به ارمغان می‌آورد برخوردار شویم باید به گونه‌ای رفتار کنیم که چهره غم گرفته خود را به این و آن نشان ندهیم.

با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آنی چو چنگ اندر خروش

 

به نظر می‌رسد اگر در روایات اسلامی آمده است که اندوه مومن در دل اوست و شادی‌اش در چهره، برخلاف بعضی تحلیل‌ها، این بیان حزن و اندوه مثبت و به قولی غم عارفانه نیست، بلکه با روشنگری حافظ می‌توان گفت هر چند مومن غمی بزرگ و اندوهی جانکاه دارد اما سزاوار است پیش مردم ننالد و زاری نکند بلکه خود را شاد و خندان نشان دهد تا ارزش و عزتش کاهش نیابد.

 

حافظ بارها به شاد بودن سفارش کرده و بهره‌های آن را باز گفته است:

 

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گوارا

***

 

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سرآید

***

ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند

***

نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان

که حافظا نبود بر رسول، غیر بلاغ

***

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

***

دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم

سخن اهل دل است این و به جان بینوشیم

***

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کارفریست رنجیدن

 

 آسان گیری و شادی

 

حافظ آسان‌گیر و بی‌تکلف و در نتیجه سالم،‌ آرام و خرسند است. او دنیا را گذرگاه و نه قرارگاه انسان می‌داند و باور دارد اگر آدمی واقع‌بین و شکیبا باشد می‌داند که رنج و شادی این سرای سپنج تمام شدنی و خیر و شر آن ناپایدار است.

حافظ با اندیشه خیامی به یادمان می‌آورد خردمند و زیرک کسی است که در فرصت عمر به جای اندوه خوردن بر گذشته و نگرانی و دلهره نسبت به آینده، از نعمت‌های خداوند بهره ببرد و با شادی، امید و پرداختن به کارهای نیک به بالندگی و خرمی خود کمک کند.

 

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

 

آدم بِهشت، روضه دار‌السلام را

***

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

***

می خور که هر که آخر کار جهان بدید

از غم سبک برآمد ورطل گران گرفت

***

زمان خوشدلی دریاب دریاب

که دایم در صدف گوهر نباشد

***

غنیمت دان و می خور در گلستان

که گل تا هفته دیگر نباشد

***

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضامن خواهد شد

***

چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب

فرصت عیش نگه دارد و بزن جامی چند

***

ای جوان سر و قد گویی بزن

پیش از آن کز قامتت چوگان کنند

***

ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن

یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر

***

عاقبت منزل ما وادی خاموشانست

حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

***

جایی که تخت و مسند جم می‌رود به باد

گر غم خوریم خوش نبود به که می‌ خوریم

***

عشرت کنیم ورنه به حسرت کشندمان

روزی که رخت جان به جهان دگر کشیم

***

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری

شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

***

غم دل چند توان خورد که ایام نماند

گونه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن

***

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا

حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

***

نقد عمرت ببردت غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز درین قصه مشکل باشی

 شادی انگیزها

 

حافظ طبیعت و مظهر و پیام‌رسان اصلی آن یعنی باد صبا، موسیقی و رقص، یار دلارام و می خوشگوار را از عوامل

بیرونی و قناعت، آزادگی، ‌امید، دوری از حسادت، معنویت، سحرخیزی، خویشتنداری، مهرورزی به دیگران، شکیبایی، دوراندیشی، رضایتمندی، وقت شناسی، چیرگی بر عادات، بی‌نیازی از مردم، دعا و خوش‌اخلاقی را عوامل درونی و دوستان، حامیان و امنیت سیاسی را برانگیزاننده‌های اجتماعی شادی می‌داند که به یاری خداوند در آینده به آنها خواهیم پرداخت.

 

* عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی   

 

 

جلوه های عاشقی ..

 

جلوه­هایی از رسم عاشقی در
غزلهای سعدی
 

محمدامین فصحتی «سینا» 

شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، این ستاره همیشه درخشنده آسمان شعر و انسانیت، شگردهای گوناگونی را برای هرچه بیشتر دلپذیر شدن غزلهای خود به کار می­بندد، علاوه بر حس بالایی که بر غزلهای جناب شیخ حکمفرماست و نیز سادگی همراه با استواری در بافت جملات در هر غزل، شگردی محتوایی نیز پیش چشم اوست که در بیشتر غزلهایش کاربرد دارد و به رسم عاشقی راوی در این قالب شعری مربوط می­شود. رسم عشق ورزی سعدی بر این منوال است که هم به قهر و هم به لطف معشوق خرسند است و از این بابت نه تنها گله­ای ندارد و خشمی از خود نشان نمی­دهد بلکه از فحوای کلام چنین بر می­آید که عاشقی دست به سینه در نهایت خضوع و فروتنی و رضا و تسلیم هر گونه حکم معشوق را می­پذیرد، این شیوه سبب می­شود که مخاطب ارتباطی عمیق با راوی برقرار کند و به تعبیری این روند محتوایی را در حالتی مقایسه­ای بسنجد و در مجموع با آن همذات پنداری کند. یکی از نمونه­های بارز این گونه از شگرد سعدی در غزل، در غزل معروفی با این مطلع دیده می­شود:
خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند
در بیتهای بعدی این غزل، ادب، تسلیم و رضا موج می­زند و جالب اینکه سعدی درخواستی را که از معشوق دارد مستقیماً بیان نمی­کند چرا که در غیر این صورت کلام لطفی نداشت، همچنین «نیز» در مصراعهای زوج این غزل که جزء ردیف است بار معنایی بالایی دارد و منظور سعدی را یعنی همان خواهش غیر مستقیم، به خوبی و با سرعت به مخاطب می­رساند:
            پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند
نام من گر برود بر دهنت باکی نیست
پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند
تا اینکه در بیت آخر تواضع سعدی به سر حد کمال می­رسد و حتی درخواست غیر مستقیم خود که همان وصل معشوق باشد را در نهایت ادب و رضا تخطئه می­کند:
سعدیا! گر نکند یاد تو آن ماه، مرنج
ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند
شاعر خرسند و ثابت قدم در رضا و تسلیم تحت هیچ شرایطی احترام گذاشتن به معشوق را از یاد نمی­برد:
به تیغ اگر بزنی بی دریغ و برگردی
چو روی باز کنی بازت احترام کنند
او در کار معشوق دخالت و اظهارنظر نمی­کند چرا که «رشته­ای بر گردنش افکنده دوست، می­برد آنجا که خاطرخواه اوست»:
           می ندانم خطر دوزخ و سودای بهشت
هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند
جلوه­های عرفان و معرفت با بیتهای فروتنانه سعدی پیوندی سخت برقرار می­کند:
مرو ­ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
مَبُر ­ای یار که ما از تو نخواهیم برید
فوران اخلاق شاعر در این موارد از رضا و تسلیم تبدیل به فضیلت پایبندی و تعهد نسبت به پیمان عاشقانه او با معشوق می­شود.
    و اما غزل معروفی از جناب سعدی با این مطلع را نباید از یاد برد که سخت با موضوع این مقاله در ارتباط است:
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
   بیشتر بیتهای این غزل دربردارنده آمیزه­ای از رضا و پایبندی را در خود حفظ کرده است:
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست، دوست تر از جان ماست
مالک مُلک وجود حاکم رد و قبول
هرچه کند جور نیست ور تو بنالی خطاست
تیغ برآر از نیام، زهر در افکن به جام
کز قَبِل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگذاری به قهر
حکم تو بر ما روان زجر تو بر ما رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامُش کند مدعی و بی وفاست
سعدی از اخلاق دوست هرچه برآید نکوست
گو همه دشنام ده کز لب شیرین دعاست
در هر حال، شیرینی غزلهای سعدی را باید در این گونه از بیتهای بلند و به یاد ماندنی او نیز جویا شویم که در واقع این تسلیم و رضا و ادب به شخصیت انسانی خودِ شیخ مربوط می­شود و اینجاست که باید صراحتاً گفت سعدی رسم عاشقی را به نیکی می­داند و به مخاطب خود
نیز می­آموزد. 

 

ابن فارض و حافظ- قسمت پایانی


بررسی و تحلیل ساقی نامه حافظ :

ساقی نامه حافظ در قالب مثنوی و بحر متقارب (فعولن فعولن فعولن فعل) سروده شده است. مشخصه‏ای که ساقی نامه را از خمریه متمایز می‏سازد و به آن شکل مستقل می‏دهد ، وزن و قالب مشترک ساقی نامه‏هاست. تعداد ابیات ساقی نامة حافظ پنجاه و هشت است و با خطاب به ساقی آغاز می‏گردد و با جمله‏ای امری امّا مفهوم ومعنایی خبری و انگیزه تشویقی. این نوع خطاب و سخن با ساقی در اغلب ابیات شعر عیناً تکرار می‏شود.
بیا ساقی آن می که حال آورد                   کرامت فـــــــزاید کمال آورد
فعل امر (بیا) از واژه‏های کلیدی و پربار حافظ است که نزد سخنوران دیگر کمتر دیده می‏شود و
« معنای آن ، معنای عادی کلمه نیست بلکه معنی باریک دیگری است و آمیخته است از تشویق و موافقت طلبی و کمابیش برابر است با (بدان) ، (باورکن) ، (بپذیر) ، (ملاحظه) و (موافقت کن) »9
 استخوان‏بندی و فرم شعر حافظ صرف نظر از قالب و وزن با خمریه ابن فارض تفاوت چندانی ندارد. حافظ از ساقی باده می‏طلبد ـ الهی بودن باده از کمال و کرامت بخشیدن آن به آدمی در همان بیت نخست اثبات می‏گردد ـ باده‏ای که سرشته به عبیر ملایک است ، بعد از طلب به توصیف شگفت کاریهای باده می‏پردازد و در نهایت همچون ابن فارض توصیه می‏کند که (در این عرصه خونفشان رستخیز) تنها راه رهایی و طرب در گرو ریختن خون صراحی و ساغر است.
 با نظر به سبک ایهامی خواجه در غزلیات که تفاسیر و برداشت‏های گوناگون از شعرش را سبب می‏گردد تا جایی که گاه برداشت‏ها در تعارض و تقابل با یکدیگر قرار می‏گیرند ، واژه کلیدی باده در ساقی نامه او از پرده ایهام چهره می‏نماید و قراینی محکم در ابیات ذکر می‏گردد که هرگونه دوگونه انگاری را بر مخاطب می‏بندد.
 انتخاب وزن ضربی متقارب و قالب پیوسته مثنوی برای توصیف باده الهی و یار ساختن مغنّی به ساقی ، تناسب و هارمونی بسیار زیبایی به شعر حافظ بخشیده است. ساقی کام و مغنّی گوش جان را می‏نوازد . حافظ با استخدام ساقی و مغنّی و ابزار و آلات بزم ، محفلی روحانی می‏سازد و تشنه کامان را بر خوان باده عشق می‏نشاند و پس از تشویق آنها اندیشه‏ها ، افکار ، احساسات و عواطف خویش را به بهترین شکل به خواننده و شنونده منتقل می‏کند، و گرده عواطف و احساسات مخاطب را به کمند سخن و اندیشه خویش فرومی برد. و این نشان از آن هارمونی و تناسب‏های پنهان و ظریف دارد.

حافظ در توصیف از ساقی و باده و جام ، تلمیحات متنوع و متعددی به وقایع و داستان‏های ملی و اساطیری دارد. با روزگار عتاب می‏کند ، به اندیشه رندان و اعتقادات سرمستان باده محبت گریز می‏زند. مدح ممدوح را نیز به عرصه شعر می‏کشد و بهترین توصیـف‏ها را از می بیان مـی‏دارد و از تمـام مضـامین آفریده طبع ظریف شاعر یک هارمونی و سمفونی بسیار دلفریب برای توصیف و ارسال پیام‏های ارزنده شاعر ایجاد می‏گردد.
 تقلید و تأثر حافظ از شاعران پیش وهمعصر وی مورد تأیید تمامی صاحبنظران است و کمی تأمل در شعر شاعر و اندک آشنایی با دواوین شاعران  این نکته را بروشنی بیان می‏دارد. حافظ از جنبه‏ها و گونه‏های مختلف تقلید بهره جسته. وزن ، قافیه ، ردیف ، مضمون ، اندیشه و فکر شاعران مختلف را عاریت گرفته است ، امّا آنچه عمدتاً از حافظ است و نمود ظریف‏ترین آفرینش هنری است طرز بیان و «آنِ» نهان شعر اوست که از او شاعری همیشه زنده با اثری ماندگار پدید آورده است. آنِ شعرِ او بهترین مشخصه زیبایی است. 10

حافظ خمریه‏های رودکی ، منوچهری ، معزی و فرخی را در اختیار داشته است بخصوص ساقی نامـه و مغنّی نامه‏های نظامی را که می‏توان گفت حافظ بدون شک تحت تأثیر شیوه نظامی در ساقی نامه و مغنّـی نامـه سرایی بوده است و از سویی نگاه حافظ به باده نگاهی نو و تازه نیست ؛ پیش از او سنایی ، عطار و مولانا و عراقی نیز از باده الهی گفته اند و به توصیف آن پرداخته‏اند امّا انچه در این امر صرفاً از آنِ حافظ است شیوه پرداختن و بیان او و گزینش دقیق و تناسب شگفت انگیز واژه‏ها و ترکیبات با معانی مطلوب او بوده است.
 در ساقی نامه حافظ از عناصر خیال به بهترین وجه استفاده شده است : تشبیه ، کنایه ، استعاره ، مجاز ، تلمیح ، حصر ، ایهام ، مراعات النظیر و ... به انتقال پیام او کمک شایانی کرده‏اند.
 در ساقی نامه نیز عنصر غالب وصف است ؛ وصف باده الهی و شگفت کاریهای آن. همین عنصر مرکزی و ایده ی اساسی عناصر حاشیه‏ای دیگری را به کار گرفته است. او معتقد است نوشیدن باده محبت آدمی را از اسرار و رموز کاینات با خبر می‏سازد و آدمی را توان مقابله با فتنه‏گریهای روزگار می‏بخشد.
 ویژگی‏یی که حافظ برای می بر می‏شمارد عبارتند از : آگاه سازی از اسرار هستی که از دیده ادراک آدمی بخصوص هشیاران پنهان است. عطای کامرانی و عمر دراز ، بدنامی که در مکتب رندی عین نام است. شجاعت بخشی ، خوش سازی مشام خرد ، شادابی و طراوت ، برائت از عیب ، دیدن جلوه‏های یار ، بخشش حکمت ، بی نیازی ، پادشاهی در عین گدایی و فقر ، نصرت و کامیابی وپرداختن دل ازغم.
 از آن جا که حافظ مشرب سُکری دارد ، مستی شرط طی طریق است ؛ یعنی مستی و بی‏خبری است که آدمی را به بارگاه‏ انس راهبر می‏شود ، از دید او انسان باید خراب باده و جام گردد تا چون شیری بیشه سوز  دام گرگ پیر روزگار را بردَرد.

حافظ بر این عقیده است که عرصه روزگار ، عرصه رستخیر است و آدمی برای دست یافتن به آسایش از صدمات غم و اندوه نیازمند  مستی و از خود بیخودی است. فریب جهان قصه روشنی است که بر سر هر بازاری هست و انسان نمی‏داند که شب آبستن چگونه حوادثی است ؛ پس باید دم را غنیمت شمرد و از شادی آمیخته به زهر روزگار گلی چید.
 احساسات و عواطف و هیجانات ساقی نامه حافظ بسیار قوی و پرنیروست. در همان ابتدای خطاب به ساقی ، جَولان لگام گسیخته احساس و عاطفه و شور و حال را مشاهده می‏کنیم. شعر حافظ از سرچشمه پهن و گسترده آست و در میانه و پایان نیز همان گستردگی را حفظ می‏کند و گویی طبع

حافظ نسبت به ابن فارض از تراوش و جوشش قوی‏تری برخوردار آست

بررسی تطبیقی خمریه و ساقی نامه
زبان هر دو شاعر پاک و زلال از هرگونه ابهام و کهنگی و پیچیدگی است. زبان آنان زبان روزگار خویش است. واژه‏ها خوش تراش ، موسیقی دل نشین و ساختار جمله ها متناسب است. ترکیبات نو و پرمغز است و تناسب و سلامت لفظ و معنی در همان ابیات آغازین جلب توجه می‏کند. به عبارتی بهتر لفظ و ترکیب و تعبیر به اقتضای نگاه و اندیشه نو است.
 از نظر ادبی هر دو منظومه تصویری هستند و از صور خیال و آرایه‏های لفظی و معنایی به تناسب استفاده کرده‏اند به گونه‏ای که تصویرها و ایماژها تأثیر و انتقال و توصیف را غنی و قوی ساخته اند.
 فکر و اندیشه دو سراینده عرفانی است. هر دو سکری مشرب‏اند و اهل طرب و دشمن اندوه و غم.

ابن فارض جسورانه و بی پرده خود را مست باده الهی می‏داند و حافظ با نظر به شیوه ایهامی‏اش بهرمند از می محبت است زیرا از راز و رمزمی بخوبی با خبر است ، سخنان و توصیفش خبر از تجربه‏ای دیر آهنگ دارد. و هر دو بر این عقیده‏اند که در این بدنامی حیات باید مست باده محبت شد و لحظات عمر را دریافت.

حافظ و ابن فارض بی‏باکانه بر روزگار و ناملایمات دهر می‏تازند و رفتار آن را با مردان آزاده به تمسخر می‏گیرند. دنیا در دید آنان ناستوده و یغماگر است که خوان شادمانی را برمی‏چیند و از می شادی بخش محبت جز ته‏مانده‏ای باقی نمی‏گذارد و جان‏های سرد را از آتش عشق دورتر و دورتر می‏سازد. حاکی از این اندیشه‏اند ابیات زیر :
 بـده تا روم بر فلک شـیر گـیر              به هم برزنم دام ایـن گرگ پیر          بیت21
 وَلَم یُبقِ مِنها الدَّهرُ غَیرَ حَشاشَهٍ               کَاَنَّ خِفَاها فِی صُدُورِ النُّهی کَتمُ              بیت 4

در هر دو شعر به تناسب موضوع که باده الهی و محبت لم یزلی است ، یاد و نام صوفیان و عارفان حق مذکور است ، حافظ به بدیهه و آشکار و ابن فارض با زبانی کنایی به نام و یاد و اندیشه عارفان اشاره می‏کند :
رهی زن که صوفی به حالت رود             به هستی وصلش حوالت رود  بیت 51
هـَنیئاً لِاَهلِ الدَّیـرِ کَم سَکَروا بـِها              وَ ما شَرِبُوا مِنها وَلَکنَّهمَ هَمّوُا  بیت 34

در شعر زیر از ابن فارض منظور از (رکب) و (ملسوع) سالک طریق و صوفی صافی است :
 وَلَو اَنَّ رَکبَاً یَمَّمُوا تُربَ اَرضـِها  وَ فِی الرَّکبِ مَلسوعٌ لِما ضَرَّهُ السَّمُ بیت 15

نزدیکی و شباهت اندیشه و وحدت مضمون و معنی اصلی شعر هر دو سراینده پدیدار است و اگر حافظ را متأثر از ابن فارض بدانیم بیراهه نرفته‏ایم. برای نمونه مضمون زیر از ابن فارض عیناً در شعر حافظ ذکر گردیده است :

ابن فارض در شگفت کاریهای می محبت چنین می‏سراید :

وَلَو عَبِقَت فِی الشَّرقِ اَنفاسُ طِیبِها              وَ فِی الغَربِ مَزکُومٌ لَعادَلَهُ الشَّمُّ  بیت 12
در دید ابن فارض باده محبت شفابخش است طوری که اگر بوی آن باده در شرق عالم پراکنده شود  در غرب عالم شامه از دست رفته زکام گرفته را به او باز می‏گرداند. این مضمون هرچند آمیخته به اغراق می‏نماید امّا از نظر عرفانی حقیقت است. در عالم عرفان شرق محل وزش رایحة محبت لم یزلی است و غرب ،عالم بشری و محل استتار انوار ربوبی است. مزکوم همان محرومی است که برودت هوای نفس و کثافت طبیعت بشری مشام ذوق و ادراک را از ربوده است. هر آینه سرعت روایح باده الهی می‏تواند مشام او را گشاده کند و دیگر بار روایح لم یزلی را حس کند. چنان که « انی لِاَجِدُ نفس الرحمن مِن جانب الیمن » 11

حافظ نیز این اندیشه و شگفتی را به تأثر از ابن فارض چنین می‏سراید :
بده تا بخوری در آتش کنم                      مشام خرد تا ابد خوش کنم         بیت 23

ابن فارض از دیگر شگفت کاریهای باده الهی مهذب الاخلاق بودن آن بیان می‏دارد و می‏گوید :
تُهَذّبَ اَخلاقَ النَدامی فَیَهتَدی               بِها الطَّریقِ العَزمِ مَن لالَهُ العَزمُ  بیت 18

حافظ نیز چنین می‏گوید :
 میم ده که تا گردم از عیب پاک  بر آرم به عشرت سری زین مغاک        بیت 25

از ویژگی‏های دیگر باده در نظر ابن فارض شادی بخشی آن است. از دید او تنها خطور یاد باده حقیقت غمها را از خواطر می‏زداید و سلطان شادمانی در سراپرده دل جای می‏گیرد :
 وان خطرت یوما علی خاطر امریء                اقامت به الافراح و ارتحل الهم  بیت 7
 فَـما سَکنَت وَالهَـمَّ یَومَاً بِمَوضعٍ                   کَذلِکَ لَم یَسکُن مَعَ النَّغَمِ الغَمُّ  بیت 31

حافظ نیز بدین ویژگی چنین اشارت دارد :
 بده ساقی آن می که شادی دهـــد  به پاکی او دل گواهـی دهــد  بیت24

هر دو سراینده بر این باورند که مغنّی و پرده‏های او تأثیر باده محبت را چند برابر می‏کند :

ودُونَکَها فی اَلحانِ و استَجلها بِــهِ            علی نَغَم الالحان فَهِیَ بِها غُنمُ            بیت 37
 فَــما سَـکَنَت والهَمَّ یَوماً بِــمَوضعٍ                کذلِکَ لَم یَسکُن مَعَ النَغَمِ الغَمُّ          بیت 38

و حافظ می‏گوید :

مــغنی کجـایی به گلبــانگ رود              به‏یادآورآن خسروانی سرود             بیت 32
 مــغنی بــزن آن نــو آیین سرود               بـگو با حـریفان به آواز رود               بیت 43
 مــغنی نوای طــرب ســاز کـن                  به قول و غزل قصه آغـاز کن           بیت 45
 مــغنی مــلولم دو تــایی بــزن                به یکتایـی او که تـایـی بـزن            بیت 54

ابن فارض در وصف باده می‏گوید : مُقعدی که یارای برخاستن ندارد می محبت به آن نیروی برخاستن و شور حرکت می‏بخشد. در شعر حافظ نیز با این مضمون روبرو می‏گردیم با این تفاوت که خطاب حافظ به مغنی است و بی تردید ضرب آهنگ‏های مغنی در تشحیذ و برانگیختن آدمی بسیار ملموس‏تر از سرکشیدن جام می است. زمین گیری حافظ از غم است ، غمی که عالم بر کاسة عمر آدمی می‏ریزد. خط عمودی توصیفات و تصاویر ابن فارض چون بر خط کش توصیف عقلی ترسیم می‏گردد از توصیفات ملموس‏تر و عینی‏تر خالی است. البته حافظ بارها و بارها بدین خاصیت می بخصوص غم زدایی آن اشاره دارد و آن را به عنوان یک قانون غیر قابل تغییر در دیوان غزلیات خود به خواننده اعلام می‏کند.12 ابن فارض این ویژگی می را با جمله شرطی زیبایی بیان می‏کند.
و لَوقَرّبُوا مِن حانها مُقعَداً مَشی  و یَنطِقُ مِن ذِکری مَذاقَتِها البُکمُ  بیت11

جامی در شرح خود مقعد را چنین معرفی می‏کند :  « کسی که غم دنیا دارد و از هستی چشم نپوشیده است. تربیت پیر و مرشد می‏تواند او را به رفتار آورد تا گام بر سر دنیا و آخرت نهد و با
« خطوتین و قد وصل » به پیشگاه وصال درآید.»13
حافظ این ویژگی را به نوای مغنّی نسبت می‏دهد :
 که بار غمم بر زمین دوخت پای            به ضرب اصولم برآور ز جای14             بیت46
 از دیگر اوصافی که ابن فارض برای می ذکر می‏کند آن است که ننوشیدن باده محبت بر خلاف باده انگوری گناه است. اگر یاد باده بر خاطر اهالی سرزمینی درآید آنان را مست خواهد کرد و این مستی نه گناه است و نه عیب و عار :
 وَ اِن ذُکِرَت فی الحَیِّ اَصبَحَ اَهلُهُ                 نشاوی ، ولا عارٌ عَلَیهِم و لااِثــمٌ     بیت5
 و قالوا شَرِبتَ الاِثـمَ کلاّ و اِنـّها  شَرِبتُ الّتی فِی تُرکِها عِندِیَ الاثمُ بیت33

حافظ نیز طالب بدنامی و ننگ است و این اندیشه بی تردید حکایت از ملامتی بودن حافظ دارد. زیرا بدنامی در نزد ملالتی عین نام است. او در غزلیاتش بارها عشق خود را نسبت به بدنامی بازگو می‏کند.
 به مـن  ده که بدنام خواهم شدن  خراب می و جام خواهم شدن  بیت19

شواهدی که به عنوان وجوه تشابه از دو سراینده نامی ذکر گردید ، حکایت از این دارد که حافظ به احتمال قوی در سرودن ساقی نامه خود بی توجه به شعر ابن فارض نبوده است همچنان که بی توجه به خمریات و ساقی نامه‏های فارسی نبوده است. ابن فارض در عین حال جسورانه‏تر سخن می‏گوید و زندگی واقعی را از آن مستان باده می می‏داند و هشیاران را برکنار از زندگی واقعی به حساب می‏آورد و چنین داد سخن سر می‏دهد :
 فَلا عَیشَ فی الدُنیا لِمَن عاشَ صاحِیا                و مَن لَم یَمُت شُکراً بِها ، فاتَهُ الحَزمُ  بیت39

از دیگر وجوه مشترک حافظ  و ابن فارض اشاره به اندیشه ، آداب و اعتقادات کهن و رسم و اندیشه صوفیانه است :
حافظ گوید :
 به مـــن  ده که در کیش رندان مست              چه آتش پرست و چه دنیا پرست بیت17
 دگــر رنـد مـن آتشـی مـی‏زنــد                      نـدانم چـراغ کـه بـر می‏کند     بیت56
 که تـا وجــد را کـارسـازی کنـم                     به رقص آیم و خرقه بــازی کنم بیت33

ابن فارض گوید :
 وَ اِن ذُکــِرَت فی الحَـیِّ  اَصــبَحَ  اَهلُهُ                   نَشاوی ، ولا عـارٌ عَلًیهِم ولا اِثـمٌ بیت 5
 و لَـَو رَسَمَ الرّاقی حُرُوفَ اسمِها عَـلَی                    جَبینِ مُصابِ جُنَّ اَبــرَأهُ  الرَّسمُ بیت16

همان طور که در شرح و تفصیل و نقد خمریه ابن فارض گفته شد ، تمام سخن ابن فارض در شرح اوصاف باده است و از مسائل فرعی و حاشیه‏ای در خمریه او خبری نیست هرچه هست وصف می است و شگفت کاریهای آن. امّا در ساقی نامه حافظ ، مسائل فرعی و حاشیه‏ای که ارتباطشان با باده کمی دور می‏نماید ، زیاد است مثل مدح ممدوح که حدود هفت بیت از کل پنجاه و هشت بیت (هشت درصد) ساقی نامه را به خود اختصاص داده است.
از جمله :
 خـدیو زمیـن پادشـاه زمـان                    مـه بـرج دولت شه کامران
 که تمکین اورنگ شاهی ازوست         تن آسایش مرغ و ماهی ازوست      ابیات35/36

حافظ در ساقی نامه خود از تعلق روح به عالم روحانی سخن می‏گوید امّا ابن فارض چنین اشاره‏ای ندارد.
 چو شد بــاغ روحانیان مسکنم   در این جا چـرا تـخته بنـد تنـم  بیت26

تمام  مضامین ابیات دو سروده مشترک و در یک سطح بیان نیستند ، بخصوص حافظ بر خصوصیتی از باده اشاره دارد که ابن فارض از آن چشم پوشیده است و آن ویژگی یکی از مبانی اختلاف سُکریان و صحویان است و آن آگاه شدن نوشندة باده محبت از اسرار آفرینش و وصول به کشف و شهود مغیبات است. حافظ از آن جا که اهل شکر و مستی است آن را بیان داشته و با تکرار ، بر وجود این ویژگی می تأکید بخشیده است :
بـده تا بگـویـم بـه آواز نــی                            که جمشید کی بود و کاووس کی
بـده سـاقی آن مـی کزو جام جم                   زنـد لاف بینـایـی اندر عدم
به من ده که گـردم به تأیید جـام                    چو جـم آگه از سِـرّ عالم تمام
من آنم که چون جام گیرم به دست                 ببینم در آن آینـه هـر چه هست
به مستی تـوان دُرّ اسـرار سـفت                   که در بیخـودی راز نتوان نهفـت
ابیات 2 / 7 / 8 / 28 / 30
البته این ویژگی می در غزلیات حافظ نیز به کرات ذکر گردیده است.
 سرایندگان هر دو منظومه سر عتاب با روزگار دارند امّا در عتاب و تازش آن دو اختلاف هست . ابن فارض در تازش به روزگار شیوه احتیاط پیش می‏گیرد و ابیات اندکی را به آن اختصاص می‏دهد ولی حافظ جسورانه‏تر و متنوع‏تر و به تکرار این عمل را انجام می‏دهد.
 تمامی خطاب حافظ با ساقی و مغنی است. در حالی ک ابن فارض خطابی به ساقی ندارد و تنها یک مورد به گونه‏ای استعاری از انگشت ساقی یاد می‏کند که گرداننده شراب خورشید وش در جام بدر منیر آسمان است. این اشاره بسیار تصویری و ایماژی است که در عین زیبایی گواهی است بر آسمانی بودن شراب معرفت. زیرا ابزار تخیل آن تمامی آسمانی است چون خورشید ، ماه ، ستاره و هلال ؛ آن جا که می‏گوید :
 لَها البَدرِ کأسٌ و هِیَ شَمسٌ یُدیرُها              هــِلالٌ و کَم یبدو اِذا مُــزِجَت نَجمُ            بیت 2

ابن فارض بادة عشق را ازلی و سائقه آفرینش الهی می‏خواند که یادآور حدیث « کنز مخفی » است در حالی که این اشاره با چنین صراحتی در ساقی نامه حافظ نیست.
 تَقَـدَّمَ کـُلَّ الکائِنـاتِ حَــدیثُها                  قَدیماً ولا شکلُ هُناکَ ولا رَسمُ  بیت24

در خمریه  ابن فارض به اصطلاحات فلسفی و اندیشه‏های حکمت آمیز بسیاری بر می‏خوریم به عبارتی شاعر از اصطلاحات فلسفی و اندیشه‏های کلامی کمک می‏گیرد تا قدیمی بودن عشق و بادة معرفت را به تأیید خواننده یا شنونده برساند در حالی که  حافظ در ساقی نامه از این اصطلاحات نظری بهره نمی‏گیرد.
برای نمونه می‏توان ابیات زیر را نقل کرد :
 و قامَت بِها الاشیـاءُ ثُـمَّ لِحِکمهٍ                بِها احتَجَبَت عَن کُلّ مَن لا لَهُ فَهمُ          بیت25
 و هامَت بها رُوحی بِحَیثُ تمازُجَاً            اِتّحاداً و لا جِـرمٌ تَـخَلَّلَهُ جـِرمُ                     بیت26

ابن فارض شناخت و توصیف باده محبت را تنها از آن خود می‏داند و با تفاخری شاعرانه و عالمانه خود را شایسته توصیف آن می‏خواند :
 یَقُولونَ لِی صِفها و اَنتَ بِوَصفِها                  خَبیرٌ اَجَل عِندی بِاَوصافِها عِـلمُ           بیت21
ازبیت فوق چنین بر می‏آید که :
ابن فارض خمریه مزبور را به سفارش دیگری سروده است و دیگر آن که ابن فارض اولین کسی است که باده را در معنای رمزی بر مذاق اهل دل سروده است و پیش از او اگر خمریه‏ای بوده‏ است فقط وصف باده انگوری بوده‏است ،همچون خمریه‏های ابونواس ، ابن‏معتز و ... . امّا حافظ چنین ادعایی ندارد. حافظ با تمام وجود آماده سر کشیدن بادة عشق است و هر لحظه ساقی را طلب می‏کند تا او را به مستی برساند ، امّا ابن فارض توصیه‏ای به سرکشیدن بادة عشق ندارد و از آن به نگاهی بسنده می‏کند. در هیچ بیتی از ابیات ابن فارض ، مخاطب دعوت به خوردن باده نمی‏شود بلکه تنها آشنا ساختن شامه را به رایحه باده کافی می‏داند ، و این خود تفاوتی اساسی بین مسلک عشق با دیگر مسلکهاست. برخی عشق را از دور می‏پسندند و برخی یکی شدن و فنای در عشق را توصیه می‏کنند.
 بادة محبت  ابن فارض و رایحه خوش و تلالوی درخشان آن خواهنده را به سوی خود هدایت می‏کند و در این توصیف ابن فارض از صورت‏های خیال مدد می‏جوید. امّا در شعر حافظ از این خصیصه باده خبری نیست در عوض حافظ راهنمایی و رهنمونی باده عشق را به سالکان طریق در کشف و شهود ذکر می‏کند.
وَلَولا شَذَاها مَا اهــتَدَیتُ لِحــانِها           وَلَولا سَناها ما تَصَوَّرها الوهمُ   بیت3
وَلَو خُضِبَت مِن کَأسِها کَفُّ لامِسٍ        لَما ضَلَّ فِی لَیلٍ و فی یَده النَّجمُ  بیت13

از این قرار است ابیات 2 / 18 / 31 از خمریه ابن فارض.
 ابن فارض در آغاز خود را مست باده معرفی می‏کند و آنچه را که از این مستی به کف آورده ، به صورت گزارش یکنواخت به مخاطب ارائه می‏دهد. در حالی که حافظ از ساقی طلب باده می‏کند و قرینه‏ای و نشانی در سرمستی حافظ نیست و با توجه به ویژگی‏هایی که حافظ برای باده محبت نقل می‏کند و کاربردی که جملات امری در معانی ثانوی دارند ، می‏توان یقین کرد که حافظ از باده معرفت بهره‏مند شده است که چنین در قالب جملات امری مخاطب را به شوق وا‏می‏دارد. امّا آنچه هست کلام او صراحت کلام ابن فارض را در این خصوص ندارد.
 ابن فارض به صراحت و با استفاده از ابزارهای متنوع خیال آسمانی بودن باده خود را ابراز می‏دارد امّا آن گونه که از سبک حافظ انتظار می‏رود ، صراحت و روشنی در این خصوص وجود ندارد ولی صفاتی که حافظ بر می‏شمرد ، صفاتی است که آن باده را از باده انگوری امتیاز می‏دهد ، امتیازی با چاشنی ایهام‏های لطیف.
 در ساقی نامه حافظ تلمیح به شخصیت‏های اساطیری ایران به خصوص خسرو ، کاووس و جمشید به چشم می‏خورد و همین اسامی چیستی باده معرفت را دو سویه می‏سازد همچنین برخی از وقایع و شخصیت‏های تاریخی را نیز در شعر حافظ می‏بینیم در حالی که خمریه ابن فارض از این خصیصه تهی است. در ساقی نامه حافظ مژده بیت اشاره و تلمیح به موضوع یاد شده داریم و این خود با توجه به تعداد ابیات ساقی نامه قابل توجه است. علی الخصوص تلمیحات یاد شده به توصیف دقیق‏تر باده و تأثیر و جایگاه آدمی در روزگار کمک بسیار می‏کنند.
 همان منزل است این جهان خراب           که دیده است ایـوان افـراسیاب 
   بیت10
 کجـارای پیـران لشکر کشش                کجا شیده آن ترک خنجر کشش       بیت11
همان مرحله است این بیابان دور          که گم شد درولشکر سلم و تور        بیت13
به جـای سـکندر بمان سال‏ها              به دانا دلـی کشف کن حال‏ها           بیت40
هدف از تکرار این ابزار تأکید و تفهیم است. تکرار ضرب آهنگی است که بر جان و روح اثر می‏گذارد و به همین خاطر در شعر حافظ تکرار بیت و واژه و ترکیب و موضوع به چشم می‏خورد امّا در شعر ابن فارض چنین تکراری وجود ندارد.
از این قرار است :
 بیا ساقی آن می که عکسش زجام              به کیخسرو و جم فرستد پیـام       بیت3
 بیا ساقی آن می که عکسش زجام              به کیخسرو و جم فرستد پیـام         بیت3
بده سـاقی آن مـی کزو جـام جـم                  زند لاف بینـایی انـدر عـدم             بیت7

هارمونی و تناسب و انسجام ابیات خمریه ابن فارض به اقتضای طبیعت قصیده بیشتر از ساقی نامه حافظ است ؛ تمام سخن ابن فارض از می و شگفت کاریهای آن است ولی کلام حافظ تمامی ارتباط مستقیم با می ندارد. حافظ چون مستان پراکنده گفته است و از هر دَری دُری سفته است. نا گفته نماند ذکر پراکنده از سبو ، صبوحی ، ساقی ، جام ، مغنّی ، عُدر روزگار و ... از ویژگی‏های خمریات و ساقی نامه است ولی در کل چرخش ابیات و مضامین بر حول محور باده در شعر ابن فارض ، چرخشی موزیکال و هماهنگ است.

پای نوشت‏ها و مآخذ

1 ـ فرهنگ اصطلاحات ادبی ، سیما داد ، چاپ دوم ، تهران ، انتشارات مروارید ، 1375 ، ص185 .
2 ـ تاریخ ادبیات عرب ، تألیف ج.م.عبدالجلیل ، ترجمه آذرتاش آذرنوش ، چاپ اول ، تهران ، انتشارات امیر کبیر ، 1363 ، ص 113 .
3 ـ تاریخ ادبیات زبان عربی ، تألیف حناء الفاخوری ، ترجمه عبدالمحمد آیتی ، چاپ چهارم ، انتشارات توس ، 1378 ، ص 296 .
4 ـ مطلع شعر رودکی ( مادر می را بکرد باید قربان بچه او را گرفت و کرد به زندان) ر.ک : اشعار رودکی ، به کوشش خلیل خطیب رهبر ، چاپ پنجم ، انتشارات صفی علیشاه ، 1369 ، ص 27 .
5 ـ تذکره میخانه ، تألیف ملا عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی ، تصحیح احمد گلچین معانی ، چاپ پنجم، انتشارات اقبال ، 1367 ، ص 10 ـ 11 .
6 ـ تاریخ ادبیات عرب ، تألیف ج.م.عبدالجلیل ، ص 198 .
7 ـ متن برگرفته از : شرح دیوان ابن فارض ، شیخ حسن البورینی و عبدالغنی النابلی ، دارالتراث بیروت ، مصر ، صص 174 ـ 196 .
8 ـمتن برگرفته از : دیوان حافظ ، به تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی ، چاپ چهارم ، انتشارات زوار ، 1362 .
9 ـ حافظ نامه ، تألیف بهادالدین خرمشاهی ، چاپ پنجم ، تهران ، انتشارات علمی و فرهنگی ، 1373 ، جلد اول ، ص 345 ـ 346 .
10 ـ جیمز جویس ایرلندی می‏گوید : شناخت ما از زیبایی بر اساس سه مشخصه استوار است : هماهنگی ، انسجام و ویژگی . هماهنگی (هارمونی) نسبت و نیز رابطه‏های موجود میان اجزا می‏باشد که در ارتباط با انسجام  کل اثر هنری عملی اساسی است. انسجام (همگرایی) یعنی داشتن وحدت ترکیبی و ضروریات. مشخصه (ویژگی) :هر اثر زیبا ویژگی‏های خاص خود را داراست و قابل تشبیه به فرآورده‏های تولید جمعی نیست ؛ ویژگی یعنی داشتن چیستی یا همان  « آن » در ادب فارسی. [ گفتاری در باب هنر (زیبایی شناسی) ، عبدالحسینی فرزاد ، مجله رشد ادب فارسی ، شماره 28 ، بهار 71 ، صفحات 16 ـ 20 ]
11 ـ جایی نیز به جنبه عرفانی بیت اشاره دارد. ر.ک : لوامع و لوایح ، عبدالرحمن جامی ، چاپ اول ، انتشارات فرهنگ ایران زمین ، 1360 ، صص 159 ـ 160 .
12 ـ چو نقش غم ز دور ببینی شراب خواه تشخیص کرده‏ایم و مداوا مقرر است [ دیوان حافظ ، تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی ، ص 28 ]
13 ـ  ر.ک : لوامع و لوایح ، ص 158 .
14 ـ  اصول را حکما از نبض فراگرفته‏اند و آن را ضرب القدیم  نام نهاده‏اند. اصل در موسیقی آن است که نطق و ضرب و زمان موافق باشد و زمان آن میان دو ضرب واقع شود و دریافتن مقدار زمان که  « بین الضربین » است و نگاه داشتن قانون آن امری است ذاتی و حیاتی و جبلی. اصول همان رِنگ اصولی است که بسیار مفصل بوده است. امّا امروز فقط قسمتی از آن در شور باقی است. سعدی گوید :
    به دوستی تو که ز دست تو ضربت شمشیر چنان موافق طبع افتدم که ضرب اصول
[ ر.ک : تاریخ موسیقی ایران ، تألیف حسن مشحون ، چاپ اول ، چاپخانه فرح ، 1373 ، جلد اول ، ص 342 ـ 343  /  369 ـ 370 .
15 ـ  تکرار اسامی اساطیری  کیخسرو و جمشید حاوی نکتة ظریفی در ارتباط با باده و شراب است و آن این که جمشید کاشف باده و جام است و کیخسرو دارندة جام و انسان آرمانی حماسه است. کیخسرو همان است که پیش از فرا رسیدن اجل معهود ، مرگ را در آغوش گرفت و روزگار و عالم فانی را به صاحبانش سپرد و در عوض به جامی دست یافت که حقایق نهان از دسترس عوام را به روشنی می‏نمود. کیخسرو و جمشید از شاهان اساطیر ملی ایران هستند که حافظ از میان دیگر شاهان اساطیری به آنها تعلق خاطر داشته است.