درجستجوی دعا....


درجستجوی دعا


م - ا- زائر


 

آن زمان که کودکی 7 الی 8 ساله بودم یکی از بستگان که تحت تاثیر افکارتوده ایها

وکسرویها بود دعائی برای من خواند . آن دعا به زبان انگلیسی بود وبعد هم آن

راترجمه کرد که من آن دعا رابیاد ندارم ونه ترجمه را . آن چیزی که بیاد دارم این

است که درآن دعا برای رهائی زندانیان دعا شده بود .

اوگفت : ببین این دعا را . ماکدام دعاراداریم که درآن برای آزادی زند انیان دعا شده

باشد .

من که کودکی بودم ومطالعه هم نداشتم بالطبلع جوابی هم نداشتم . زمان گذشت .

اما این سخن برای آن القائاتی بود که درآن ایام می شد. گروههای دینی هم

 فعال نبودند .

آن چه ما ازدین داشتیم عشق به اهل البیت ومقداری حرام وحلالی بود که ازپدر

ومادر یادگرفته بودیم . اما این که ما قدرت تجریه وتحلیل وپاسخگوئی رانداشتیم

وکسی هم نبود که داشته باشد .

اولین آشنا ئی ما باگروه فدائیان اسلام بود که ما فقط صدای گلوله های آنهارا

می شنیدیم ودرفضا پخش می شد و آنهم ازسال 1329 بود . یعنی 60 سال قبل

 که رزم آراترورشد ودلیل هم ازنظرآنه ااین بود که او با ملی شدن نفت مخالف بود .

آن روزها روزهائی بود وزمانی ازتاریخ ایران . رضاشاه رفته بود ومحمدرضا

به سلطنت رسیده بود وجنگ جهانی دوم بپایان رسیده بود . دراین گیرودار ۴

 گروه فعال بودند . 

 بهائیان . کسرویان .توده ایان و فدائیان  که ما به ترتیب به یادآوری خلاصه ای از

 شکل گیری این گروهها وافکارآنها می پردازیم تا به دعا برسیم .

پیدایش فرقه ضاله

میرزا حسینعلی نوری معروف به «بهاء الله» بنیانگذار آیین بهائی، است. میرزا حسینعلی در سال 1233 هجری قمری، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی، خواندن و نوشتن و مقداری عربی را طبق سنت رایج زمان آموخت. بهاء در ابتدا متمایل به تصوف شده و به مسلک درویش ها درمی آید. در28 سالگی زمانی که سید علی محمد شیرازی ادعای بابیت و واسطه وصول به امام زمان (عج) نمود در پی تبلیغ نخستین پیرو باب، ملا حسین بشرویه ای معروف به «باب الباب»، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس به عنوان یکی از فعالترین افراد بابی، به ترویج بابی گری پرداخت. در نخستین سال های سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در جریان شورش های بابیه و ایجاد ناامنی و قتل و غارت مردم در بخشهائی از کشور، میرزا حسینعلی دستگیر و زندانی شد. به دستور امیر کبیر، صدر اعظم وقت، جهت سرکوب این شورش ها علی محمد باب در تبریز اعدام می گردد. بعد از اعدام باب، میرزا حسینعلی با زیرکی و شگردهای فریبکارانه زمام کارها را در دست می گیرد اما پس از قتل امیرکبیر[ و طراحی سوء قصد به ناصرالدین شاه به سفارت روس پناهنده شده و با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافته و به بغداد تبعید می گردد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءالله ملاقات و حمایت دولتهای خویش را به او ابلاغ کردند و والی بغداد نیز برای وی مقرری تعیین می کند. چندی بعد میرزا حسینعلی ملقب به «بهاءالله»، مقام«من یظهره اللهی» را برای خود ادعا کرد و پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و علنی دست از ادعای نایب باب بودن برداشت و رسماً خود را «پیامبر» نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعماری روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار» در شهر عشق آباد ایجاد کرد. میرزا حسینعلی به فرستادن نامه (الواح ) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. پس از مدتی خود را «خدای خدایان»، «آفریدگار جهان» و «معبود حقیقی» نامید. سرانجام در هفتاد و پنج سالگی سال 1308 ق در حیفا از دنیا رفت و پیروانش با اعتقاد به خدایی او قبرش را قبله خویش گرفتند. پس از مرگ میرزا حسینعلی، عباس افندی ملقب به «عبد البهاء» پسر ارشد او که از زیرکی خاصی برخوردار بود در جدال مفتضحانه قدرت با رقیبان به مقام رهبری بهائیان می رسد و با مسافرت به اروپا و آمریکا در سال 1911 م. به جای روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه ای برقرار می کند. در جریان این سفرها او تعالیم باب و بهاء را در ظاهری مترقی و جدید متناسب با اندیشه های رایج قرن نوزدهم در غرب نظیر روشنگری، مدرنیسم و اومانیسم، تحت عنوان تعالیم و اصول دوازده گانه بهائیت به وجود آورد که چیزی جز گردآوری و التقاط تعالیم مذهبی «شرق» با اندیشه های عقلانی و مدرن «غرب» نیست. پس از عبدالبهاء، «شوقی افندی» ملقب به «شوقی ربانی» فرزند ارشد دختر عبد البهاء، که در دارالفنون بالیون لندن، دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و مستقیماً تحت پرورش و تربیت انگلیسی ها رشد یافته بود به رهبری بهائیت برگزیده شد. او خود را «ولی امر الله» می خواند هرچند فساد عظیم و همه جانبه دستگاه رهبری بهائیت، انحرافات اخلاقی گسترده و انحطاط معنوی مبلغین بهائی و حرکت این دار و دسته سیاسی در راستای تامین منافع استعمارگران، موجبات روی گردانی چند تن از نزدیکان عبدالبهاء از فرقه ضاله بهائیت را فراهم می نماید. نقش اساسی شوقی افندی در تاریخ بهائیت ایجاد تشکیلاتی به نام «بیت العدل» واقع در شهر حیفا در فلسطین اشغالی است. پس از مرگ شوقی افندی کشمکش شدیدی بین بهائیان برسرجانشینی او در گرفت و بسیاری از آنان رهبری همسر آمریکایی او روحیه (ماری) ماکسول را پذیرفتند. درکنفرانس ویژه ای که با حضور سران مهم فرقه بهائیت در لندن تشکیل گردید 9 نفر به عنوان اعضای مجلس بیت العدل انتخاب شدند. ریاست این گروه که به بیت العدل حیفا شهرت دارد، با روحیه ماکسول همسرشوقی افندی بود. او نیز در سال 1378 شمسی از دنیا رفت. به موازات رهبری روحیه ماکسول، «چارلز میسن ریمی» فرزند یکی از روحانیون کلیسای ارتدوکس نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را نمود و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در آمریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده دیگری از بهائیان نیز پس از مرگ شوقی به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام «جمشید معانی» روی آوردند. این جوان خود را «سماء الله» نامید و طرفداران او در اندونزی، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند.

قسمتی از آموزه های دینی بهائیان راازکتاب مهدی موعود (ع) تالیف ذبیح الله

 محسنی کبیر دراینجا می آوریم که درکتاب ( بیان ) وسایرکتب بهائیان آمده است .

1-   آنچه جکم دوا براو شود مطلقاحرام است .

2-   به جزنمازمیت هرنمازجماعتی باطل است .

3-   باب به پیروانی می گوید : اگرزنتان آبستن نشد . به دیگران بدهید تا آبستنش کنند.

4-   هرچه ازموش خارج شود پاک است .

5-   آتش . هوا . آب . خاک و شخص باب همگی پا ک کننده اند.

6-   غیرمتدینین به بیان هرکه روی زمین باشد . همه رابکشید.

7-   علمی به جز بیان نیاموزید

8-   تمام کتابهارامحو ونابود کنید.

9-   66 بار( الله اطهر )گفتن . همه چیز راپاک می کند.

10-        آثارباب به خط خوب نوشته شود.

11    - هرکه به ( بیان ) ایمان نیاورد اموالش رامصادره کنید.

12-   غیرمومنین به بیان همگی نجس هستند

13-      خوردن ونگه داشتن وخریدو فروش واستعال دارو حرام است .

14-     ازسگ پرهیز نکنید

15-     آب منی پاک است

16-     استمنا جایزاست

17-       شیرخرنخورید وبه گاوسوارنشوید

18-      هر19سال یک بارکلیه اثاث خانه راعوض کنید.

19-      هر19 روز 19 نفررامهمان کرده پذیرائی کنید اگر چه با آب باشد .

20-      مردوزن 42 ساله ارروزه گرفتن معافند.

21-       نمازگزار باید درنمازش 95 باربه باب تعظیم کند.

22-    درمجالس بالا بالاها ننشینید وگرنه باید 19 مثقال طلاجریمه بدهید.

23-       خوا ب وخروج (باد) وضو وغسل راباطل نمی کند.

24-      بیش از19 کتاب نداشته باشید. آن که بیشتر دارد باید19 مثقال طلاجریمه بدهد.

25-        مدفوع وادرارکودک تاقبل از2 سالگی پاک است .


 

 

 

توضیح : درتهیه این مطلب ازسایت " حیات نامه " وکتاب " آخرین سفیر" نوشته

 آقای ذبیح الله محسنی کبیر استفاد ه شد.


سیداحمد کسروی تبریزی در سال 1269 شمسی در شهر تبریز، در یک

خانواده روحانی به دنیا آمد. اجدادش عنوان ملایی و پیشوایی داشتن؛

اما پدرش حاجی میرقاسم، از ملایی دوری گزیده و به بازرگانی

 پرداخته بود. سیداحمد فارسی و قرآن و مقدمات عربی را در مکتب

آموخت؛ و دوازده ساله بود که پدرش به سال 1281 شمسی

درگذشت و او خاه ناخواه مکتب و درس را ترک گفت و چندی به کار

قالیبافی پرداخت و بعد، از آن کار دست کشید و باز به مکتب رفت

 و در مدرسه طالبیه، نخست بار با شیخ محمد خیابانی، که درس هیئت

 قدیم می‌داد، آشنا شد. در سال 1285 که مشروطه پدید آمد،

 سیداحمد بدان دل بست و شیفته دلبریهای ستارخان و دیگر

قهرمانان آزادی شد، تا مشروطه‌خواهان غالب آمدند و

بساط استبداد و ”انجمن اسلامیه“ برچیده شد. دوباره تحصیل را دنبال کرد

 و به پایگاه ملایی رسید. از سال 1298 شمسی به بعد که

محمدعلی میرزا به ایران بازگشت و بار دیگر در ایران و تبریز

جنگها برخاست، سیداحمد که گوشه گرفته و از این جریانات به دور بود،

از راه مطالعه مجله المقتطف و کتابهای عربی و تالیفات طالبوف به

دانشهای اروپایی راه یافت. در اولتیماتوم روس به ایران و جنگ

مجاهدان تبریز با روسهای تزاری، شبها از بالای منبر به شورانیدن

مردم می‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزادیخواهان درآمد.

در ایامی که وحشیگریها به کار افتاده بود و صمدخان شجاع‌الدوله و روسها

هر چند روز یکبار مردم آزاده را به دار می‌آویختند، سیداحمد کتابی به دست

 آورده در خانه می‌خواند و می‌اندیشید. مخصوصاً سیاحت نامه ابراهیم

بیگ تکان سختی در او پدید آورد و باد به آتش درونش زد. تا رفته رفته با

آزادیخواهان آذربایجان آشنا شد. در تابستان 1293، جنگ جهانگیر اروپا

آغاز گردید و آذربایجان میدان جنگ شد. سیداحمد برای اینکه زبان انگلیسی

یاد گیرد، سال بعد به آموزگاری زبان عربی وارد مدرسه آمریکایی شد،

 و در همان مدرسه، برای یاد دادن عربی به شاگردان، کتاب النجمه‌الدریه

را در دو جلد نوشت که سالها در دبیرستانهای تبریز از روی آن درس

 می‌خواندند و هم در آن مدرسه بود که زبان انگلیسی و اسپرانتو را فراگرفت.

در تیرماه 1295، برای اینکه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در یکی

 از شهرهای قفقاز به کار پردازد، به روسیه رفت، اما چون در قفقاز کار به

دست نیاورد از راه عشق‌آباد به مشهد رفت و از مشهد به باکو و تفلیس

بازگشت و در تفلیس به وسیله اسماعیل حقی با آزادیخواهان قفقاز آشنا

 شد و بعد به تبریز آمد و باز در مدرسه آمریکایی مشغول تعلیم و تعلم شد.

در این هنگام بود که خیابانی و سایر آزادیخواهان تبریز به کار و کوشش

برخاسته بودند. سیداحمد نیز به جمع دموکراتها پیوسته و در جلسات

”تجدد“ حضور می‌یافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبریز، که تازه گشایش

 یافته بود، درس عربی می‌داد. سال 1297 فرا رسید. عثمانیان، که

 به تبریز راه یافته بودند، خیابانی و نوبری و چند تن دیگر از آزادیخواهان

تبریز را دستگیر و تبعید کردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه ترکی پدید

آوردند. ولی، چون جنگ به شکست آلمان و همدستان او پایان یافت

 و عثمانیان از تبریز رفتند، سیداحمد با سیدجلیل اردبیلی حزب دموکرات

 و جلسات تجدد را برپا کرد. در این میان، خیابانی از تبعید بازگشت و

 انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تیرماه 1298)، و کار کسروی و

یاران او با خیابانی به دودستگی کشید و کسروی و همراهان او

به ”انتقادیون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردین 1299،

دموکراتها در تبریز قیام کردند و سیداحمد ناچار به تهران آمد.

 در تهران، چندی در دبیرستان ثروت درس عربی می‌داد، تا قیام تبریز

برافتاد و خیابانی به دست مخبرالسلطنه هدایت کشته شد. سیداحمد،

 در تهران، از یکسو با اسپرانتیست‌ها آشنا درآمیخت، و از سوی دیگر

 با سران بهایی آشنایی یافت و با آنان به گفتگو پرداخت. کسروی

در دی ماه 1299 به عضویت استیناف تبریز منصوب و روانه آذربایجان شد.

 اما در عدلیه تبریز بیش از سه هفته نماند، زیرا در آن روزها کودتای

 سیدضیاءالدین در تهران پیش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهای

 عدلیه بسته شد. دولت سیدضیاء برافتاد و قوام‌السلطنه روی کار آمد؛

 ولی درهای عدلیه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را

به دیگری داده بودند.

پس روز 29 شهریور 1300 به تهران حرکت کرد، و در 26 آبان به عنوان

عضو استیناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساری بود که استیناف

آنجا برچیده شد و او به تهران آمد و چندی مأمور دماوند شد.

در مهرماه 1301، او را برای امتحان به تهران خواستند. امتحان داد

و نمره اول گرفت. در دی ماه مأمور عدلیه زنجان شد و در آنجا،

تاریخ حوادث آذربایجان را، که در دماوند به زبان عربی نوشته بود،

اصلاح کرد و برای مجله العرفان صیدا (از شهرهای سوریه) فرستاد؛

که بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاریخ هجده سالة آذربایجان،

 به ضمیمه مهنامه پیمان، چاپ شد... پس از آن که کابینه

قوام‌السلطنه افتاد و سردار سپه، وزیر جنگ، به نخست وزیری رسید،

سیداحمد به ریاست عدلیه خوزستان مأمور شد. او در شوشتر زبانهای

شوشتری و دزفولی را آموخت و به تحریر تاریخ خوزستان پرداخت.

خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و کسروی عدلیه را به ناصریه

 (اهواز) برد و چون فرماندار نظامی با این عمل مخالفت کرد و کار به

 سختی کشید، مرخصی خواست و روز سوم فروردین 1304 سفری به

عراق کرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مرکز خواستند، و

روز 22 اردیبهشت به تهران عزیمت کرد. کسروی چندی در تهران به بیکاری

 و خواندن و نوشتن گذرانید و مطالعات خود را راجع به تاریخ خوزستان دنبال کرد.

 دفتر آذری یا زبان باستان آذربایجان را به چاپ رسانید؛ و از اینجا همبستگی

 او با انجمنهای دانشی جهان آغاز گردید. ابتدا به عضویت انجمن آسیایی

 همایونی و انجمن جغرافیایی آسیایی و دو انجمن در آمریکا، و، پس

از همه، به عضویت آکادمی آمریکا برگزیده شد. در همان هنگام، تاریخ

پانصدساله خوزستان را به پایان رسانید و کوتاه شده آن را در مجله آینده

چاپ کرد. و مقاله‌ای درباره تبار صوفیه در آینده نوشت که اهمیت تاریخی

فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسید؛ و نیز در این ایام،

حقیقات خود را درباره نیمزبانها دنبال کرد و به آگاهیهای ژرفی درباره

 زبان فارسی رسید. پادشاهی خاندان قاجار پایان پذیرفت و رضاشاه به

 روی کار آمد. کسروی، در آغاز سال 1305، سمت بازرسی

و ریاست یکی از محکمه‌های جدیدالتأسیس انتظامی را داشت که

داور وزیر عدلیه شد و عدلیه را منحل کرد. باز کسروی بیکار ماند و

فرصت مطالعه یافت. در این هنگام، گفتارها در مهنامه آینده می‌نوشت؛

و درباره تاریخچه شیر و خورشید آگاهیهایی به دست آورد. در اوایل

 سال 1306، پروفسور هرتسفلد کلاسی برای آموختن خط و زبان پهلوی

 بنیاد کرد و کسروی، که اندک اطلاعی در این رشته داشت، با دلخوشی

 به آن کلاس رفت و بهره بسیار از آن برد. در تشکیلات داور، به سفارش

 تیمورتاش، وزیر دربار، دادستان تهران شد ولی با روشی که در کار

پیش گرفته بود، نتوانست دیری در آن سمت بماند و بیست روز از

گشایش عدلیه نگذشته بود که او را مأمور خراسان کردند؛ و چون

غرض تبعید او بود و اجازه مرخصی نمی‌دادند، پنجمین تلگراف را چنین نوشت:

”وزارت جلیله عدلیه بی اجازه حرکت کردم“. پس از ورود به تهران،

چون با داور نتوانست کار کند، کناره‌جویی کرد و پروانه وکالت گرفت. در

 آن روزها بود که به خواندن و فراگرفتن زبان ارمنی کهن (گراپار) و

زبان ارمنی نو (آشخاپار) پرداخت. کسروی برای تحقیق در رشته تاریخ

و زبانشناسی، بویژه تاریخ و زبان آذربایجان که از هر باره بستگی

به تاریخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به این زبان نیازمند می‌دید و

باز، در همان روزها، "کارنامه اردشیر بابکان" را از پهلوی به فارسی درآورد.

کسروی در پائیز سال 1307، به دادگاه جنایی دعوت و مشغول کار شد؛

در 29 دی ماه همان سال به ریاست کل محاکم بدایت منصوب گردید. در

همان روزها بود که به نوشتن کتاب شهریاران گمنام پرداخت و بخش یکم

 و دوم آن را به چاپ رسانید. در زمستان سال 1308 ، جزو هیئت بازرسی

 کشور به اراک و همدان و پیرامونها سفر کرد؛ و در همدان با عارف قزوینی،

 که در تبعیدگاه می‌زیست، آشنا شد. در این سفر، هشت هزار نام از

نامهای دیه‌ها و آبادیها را از همدان و کرمانشاهان و دیگر جاها گرد آورد، و

 از سنجیدن آنها به نتیجه‌های سودمندی رسید و کتابهایی نوشت.

سال 1308 به پایان می‌رفت که منتظر خدمتش کردند. کسروی در تمام

مراحل خدمت خود در عدلیه، به واسطه صراحت رأی و بی پروایی و

 نرفتن زیر بار توصیه و نفوذ، سختیها و آزارها دید تا آنجا که در زمستان

 سال 1311، که از عدلیه پا کشیده و وکالت می کرد، بر اثر کینه‌جوییها

و بویژه به علت نامه‌ای که مستقیماً به شاه نوشته و در آن عدلیه را

دستگاه بیهوده و دکانی برای سودجویی داور و دوستان او خوانده و

قانونها را بیخردانه نامیده بود، از دادگاه انتظامی به سه رتبه تنزل

 محکوم شد، ولی حکم اجرا نگردید و با حقوق رتبه هشت بازنشسته شد.

کسروی، در یک سخنرانی که در یکم آذر 1323 ایراد کرده و به صورت کتاب

 مستقلی به نام "چرا از عدلیه بیرون آمدم؟" چاپ شده است، می‌گوید:

”جای بسیار خشنودی است که در این کشوری که رشوه‌خواری و

 نادرستی از در و دیوارش می‌بارد، من، که در عدلیه در کانون رشوه‌خواری

 می‌بوده‌ام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. در این کشوری که

چاپلوسی و پستی گریبانگیر خرد و بزرگ می‌باشد، من، با همه

آمیزش که با چاپلوسان و پست‌نهادان، آلوده خوی آنان نگردیده‌ام.

تا اینجا کار و کوشش کسروی بیشتر تحقیق و مطالعه در تاریخ

 و زبانشناسی بود، و چنان که ذکر شد، در این دورشته، مقالات

و رسالات بسیار نفیسی به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد،

تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و

محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و، به

قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همین سال دو

جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده

یافت و در تهران و شهرستانها پیروانی پیدا کرد. و هم در آن سال،

ماهنامه پیمان را بنیاد نهاد. و در آن ماهنامه، اندیشه‌های خود را در

 هر رشته از امور دینی و اجتماعی، با بیان خاص خود و از راههای

 گوناگون، روشن کرد. بعد از حوادث شهریور 1320، به جای مجله

پیمان، روزنامه پرچم را، که بیشتر جنبه سیاسی داشت، انتشار داد.

 روزنامه پرچم یکی از جراید اصولی کشور و، به نوشته صاحبش،

”از هر آلودگی و ناپاکی مبرا بود“. اما پس از چندی، پرچم یومیه را هم

 تعطیل و پرچم ماهانه را، که در واقع جانشین ماهنامه پیمان بود،

منتشر کرد. پس از رفتن رضاشاه، از ایران، کسانی مانند سرپاس

مختاری و پزشک احمدی، به جرم اعمالی که در گذشته انجام داده بودند

 به محاکمه کشیده شدند. کسروی وکالت تسخیری مختاری را پذیرفت و

 از عهده آن به خوبی برآمد، و مطالبی در دادگاه عنوان کرد که بسیار ارزنده

 و حتی در آن دوره تند و جسورانه بود. انتقاد بی پرده و بی پروای کسروی

 از برخی عقاید سیاسی و مذهبی و برخی از رسالات کوبنده او درباره

 ادبیات و اندیشه‌های عرفانی، جمعی را در پیرامون او گرد آورد و گروهی

 را با وی دشمن کرد. بارها تهدید شد، و در سال 1324 قصد جانش را کردند

 ولی او از راهی که در پیش گرفته بود برنگشت و اگرچه این دفعه از

خطر مرگ رست، اما همچنان بی پروا می‌نمود. ادوار زندگانی و کار

و کوشش کسروی را می‌توان چنین خلاصه کرد: 1 ـ از جوانی تا آمدن تهران

ـ در این دوره به کسب علوم و مطالعه ادب عرب پرداخته و با مبلغین مسیحی

مباحثه می‌کند؛ و در صرف و نحو عربی کتاب می‌نویسد؛ به مطبوعات

عربی مقاله می‌فرستد؛ از اسپرانتو ترجمه می‌کند و به قیام خیابانی خرده

 می‌گیرد. 2 ـ از آمدن تهران تا تأسیس مجله پیمان، در این دوره به

تحقیق تتبع می‌پردازد؛ کتب عربی و زبانهای دیگر را می کاود؛ زبان ارمنی

و پهلوی را فرامی‌گیرد؛ از ایران و مفاخر ایرانی سخن می‌راند؛ سه جلد

شهریاران گمنام را، که از بهترین آثار اوست، و نیز رساله بیمانندی درباره

زبان باستان آذربایجان به وجود می‌آورد؛ در اسامی شهرها و دیه‌ها و در

تبار سلسله صفوی تحقیق می‌کند، تا جایی که توجه علما و فضلا و

خاورشناسان را به خود جلب می‌نماید. 3 ـ از تأسیس پیمان تا پایان

زندگی ـ در این مرحله، به موضوعهای دینی و اجتماعی و سیاسی و

اخلاقی، و به قول خود او، به ”آیین زندگی“ می‌پردازد؛ مجله پیمان و

روزنامه پرچم و مجله پرچم را پیاپی بنیاد می‌نهد. در کتاب آیین و بعد در

ورجاوند بنیاد، به تمدن نوین اروپایی و فلسفه مادیگری و

ماشینیسم می تازد و مفاسد آنها را یکایک برمی‌شمارد؛ بر ضد

خرافات و تعصبات بیجا و بیهوده و به اختلافات مذهبی از صوفیگری

 و بهائیگری و همچنین به برخی معتقدات شیعی می‌تازد؛ بر

فرهنگستان و لغت‌سازان ایراد می‌گیرد و خود، زبان و لغت خاصی به

 نام ”زبان پاک“ به کا رمی‌برد؛ با شعر و شاعری، به معنای متعارف

 آن، مخالفت می‌ورزد، رمان‌نویسی و داستانسرایی را کار

 بیهوده و نابخردانه می‌خواند؛ فلسفه و عرفان را به باد انتقاد می‌گیرد،

و اغلب احادیث را مجعول می‌داند؛ و در همه این کوششها، که

سرانجام به قیمت جانش تمام شد، آنچه را می‌گوید و می کند

به راست می‌دارد. کسروی از پرکارترین دانشمندان ایران در عهد

اخیر بود. دوره‌های ماهنامه پیمان و پرچم مملو از یک رشته انتقاداتی

است از اوضاع زندگی و طرز معاشرت و آداب اجتماعی، که همه

مطالب آنها را خود او می‌نوشت. او کسی است که خیلی چیزها را

نخست بار عنوان کرده و راه تحقیق را برای دیگران گشوده است.

کوشش کسروی در نمودن معنی درست حکومت مردم بر مردم

و زنده کردن نام مجاهدان و فدائیان و شهدای مشروطیت و گرد آوردن

کارهای این گردان و رادمردان کوششی ارجمند بود.

منبع : http://iranology2.persianblog.ir/post/42

--

یکی از کارهای ناپسند احمدکسروی جشن کتاب سوزان بود . ویکی ازکتابهائی هم که  درلیست

کتابهای منحرف ازنظرایشان قرارد اشت "مفاتیح الجنان " بود.

جشن کتاب سوزان  هرسال دریکم دیماه برپامی شد . وقتی هم به ایشان اعتراض می کردند

 می گفت :

ما مفاتیح الجنان راآتش می زنیم نه قران را.وقران درنزدما محترم است ! درحالی که درقسمت

اول وآخر مفاتیح هم سوره هائی ازقران مجید وجود دارد وحدود یک جزء قران درهمین کتاب

مفاتیح است .

ایشان درکتابی بنام "دادگاه " جنین آورده اند.

۰۰۰۰درمیان آنها گلستان وبوستان سعدی . دیوان حافظ ومفاتیح الجنان ومانند اینها است

واینها همه درخورآتش است .

... مفاتیح الجنان  کتابی است پراززیارت نامه ها. پرازدستورهای بت پرستی . جامع الدعوات

کتاب فال است . سوره های قران درتوی آنهاخود ناپاسداری بزری باقرانست

نادان آن کسانی که اینهارانمی فهمند برای جلوگیری ازاین ناپاسداری بهترین چاره سوزانیدن

آن کتابهاست .مابسیارنیک کرده ایم که آنهاراسوزانیده ایم بازهم خواهیم سوزانید...

کسروی این درندگیهارا(پاکدینی ) می داند  درحالی که این (پاک دینی ) پاک بی دینی است .

من کان فی هذه اعمی فهوفی الاخره اعمی واضل سبیلا.

سوره اسرا. آیه ۷۲

آن کس که بداندوبداندکه بداند

اسب شرف ازگنبد گردون بجهاند

وآنکس که نداند وبداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آنکس که بداند ونداند که بداند

بیدارنمائید که درخواب نماند

وانکس کس که نداندونداندکه نداند

درجهل مرکب ابدالدهر بماند.


 


 حزب توده

در سال 1320، پس از اشغال خاک ایران توسط متفقین، مسؤلین "انترناسیونال

کمونیستی شوروی"(کمینترن) مسئله­ی تأسیس یک حزب سیاسی را که حامل اهداف

 و منافع اتحاد شوروی در فضای سیاسی نوین ایران باشد را در دستور کار خود قرار

 دادند. با اشغال ایران و در پی آن سقوط رضا شاه، فضای سیاسی مناسبی ایجاد شد و

 تعداد زیادی از زندانیان سیاسی آزاد شدند که از آن جمله تعدادی از "گروه 53 نفره"

 بودند که هسته اولیه­ی حزب توده را تشکیل دادند.

موسسین اولیه حزب توده عبارت بودند از: سلیمان محسن اسکندری (رئیس حزب)،

 عباس اسکندری، ایرج اسکندری، رضا رادمنش، عبدالصمد کامبخش، عبدالحسین نوشن،

 رضا روستا، اردشیر آوانسیان، نورالدین الموتی و....

این گروه چهار هدف موقت و اولیه­ی داشت:

1- آزادی باقی مانده 53 نفر

2- به رسمیت شناخته شدن حزب توده به عنوان سازمانی قانونی.

3- انتشار روزنامه، تهیه و تدوین برنامه‌ای برخلاف برنامه‌های غیرمذهبی پیشین و

 بدون برانگیختن مخالفت علما.

4- امکان جذب دموکرات‌ها، سوسیالیست‌ها، و کمونیست‌های کهنه کار و جوان

مارکسیست و حتی غیر مارکسیست‌های رادیکال را فراهم کنند.

 

مرامنامه حزب توده

حزب توده پس از تشکیل، نخستین شعار و مبارزه­ی حزب را، مقاومت همه­ی طبقات

 و قشرهای آزادی­خواه، در مقابل رجعت دیکتاتوری اعلام داشت و به این منظور

 دو نکته را هدب خویش قرار داد:

1- بدست آوردن آزادی‌هایی که به موجب قانون اساسی برای ملت ایران شناخته

 شده است.

2- - جلوگیری از ارتجاع و استبداد با اتکاء به جمع توده ایران.

 

اصول اساسی مرامنامه حزب توده

1- حفظ استقلال و تمامیت ایران.

2- برقراری رژیم دموکراسی و تأمین حقوق فردی و اجتماعی از قبیل آزادی بیان، قلم،

 عقیده و اجتماعات.

3- تعدیل مالیات‌ها یا در نظر گرفتن منافع توده.

4- اصلاحات اساسی در امور فرهنگی، بهداری، آموزشی، اقتصادی و بازرگانی.

5- اصلاحات لازمه در طرز استفاده از زمین و بهبود بخشیدن به وضع زارعین،

دهقانان و توده زحمتکش.

6- ضبط اموال و دارایی پادشاه سابق(رضا شاه) به نفع ایران.

  همچنین حزب اعلام نمود که مجموعه‌ای از چهار طبقه: کارگران، دهقانان،

 روشنفکران و پیشه‌وران است و سیاست داخلی حزب مبتنی بر دفاع از منافع ملی،

 قانون اساسی و دموکراسی است و از نظر خارجی مدافع سیاست ضد فاشیست و

 ضد استعماری می‌باشد.

 فعالیت حزب توده از سال 1320 تا 1357

فعالیت حزب توده در بین این سال‌ها فراز و نشیب‌های زیادی داشت، در مقاطعی

حزب قدرتمند، و در مقاطعی تا حد انحلال و فروپاشی پیش می‌رفت.

در مجلس چهاردهم، حزب توده توانست شرکت کند و 8 نماینده به مجلس شورای ملی

 بفرستد. در "دولت قوام"، 3 وزیر او از حزب توده بودند.

در بهمن ماه 1327 به دنبال سوء قصد به جان  شاه، که ضارب توده‌ای شناخته شد،

حکومت نظامی برقرار شد و اعضای حزب دستگیر شدند و حزب غیرقانونی اعلام گردید.

 در سال 1328 حزب با اعلام رسمی "مارکسیسم – لنینیسم" به عنوان مرام حزبی،

 رویه­ی خود را کاملا آشکار ساخت. به طور کلی حزب توده به هنگام اوج قدرتش در

 سال‌های قبل از کودتای 28 مرداد 1332 دارای صدها کادر کارآزموده و تشکیلاتی،

 روزنامه، هفته­نامه، و ماهنامه‌های متعددی را هدایت می‌کرد و کنترل اتحادیه­ی کارگری

 را بر عهده داشت و همین­طور طرفداران بسیاری در دانشگاهها و مدارس و بین

هنرمندان و نویسندگان و حتی نظامیان به دست آورد.

      اما پس از کودتای 28 مرداد 1332 حزب توده یکدفعه فروپاشید و قدرت

آن به شدت کاهش یافت و اعضای آن یا به زندان و یا به اعدام محکوم شدند. به نظر

 "یرواند آبرهامیان":

1- ضربات سخت نیروهای امنیتی رژیم علیه رهبران حزب.

2-تبلیغات رژیم علیه حزب.

3- دگرگونی‌های اجتماعی حاصل از نوسازی سریع.

4- تضعیف رهبری حزب و مرگ پیشکسوتان در این افول موثر بودند.

کم کم ضعف حزب توده باعث شد که در میان روشنفکران و جریانات رادیکال محبوبیت

 خود را از دست بدهد و در بین سال‌های 34 و 35 باقیمانده­ی رهبری حزب مجبور

 به ترک وطن و اقامت اجباری در اروپای شرقی شدند و تنها گروه کوچکی در ایران

 باقی ماندند. فعالیت حزب توده در دهه 40 و 50 به طور عمده در کشورهای بلوک

شرق متمرکز بود و در حد انتشار مجله، بیانیه و راه اندازی ایستگاه رادیویی در

 خارج از کشور و فعالیت برخی هسته‌های مقاومت بسیار کوچک زیرزمینی در داخل

 کشور محدود شد. حزب توده در طی این سال‌ها دو کنگره و 16 پلنوم(نوعی

گردهمایی با حضور همه اعضاء) برگزار کرد که تمامی تصمیم­گیری‌های حزبی، اهداف،

خط مشی و فعالیت حزب در این گونه جلسات مورد بررسی و تصمیم­گیری قرار می‌گرفت

و به انجام می‌رسید.

 حزب توده بعد از انقلاب

با اوج­گیری انقلاب و فعالیت شدید نیروهای خط امام در آستانه­ی انقلاب اسلامی،

رهبران حزب توده در خارج از کشور شعار سرنگونی رژیم ضد ملی و ضد خلقی

 محمدرضا شاه را مطرح کردند. ولی در آستانه­ی انقلاب اسلامی بین اسکندری و

 کیانوری اختلاف نظر بود. آنها در ملاقاتی که با شوروی‌ها داشتند نظرات خود را

مطرح کردند. اسکندری معتقد بود که هنوز وقت سرنگون کردن رژیم نرسیده و اکنون

کافی است که برای دموکراسی و آزادی مبارزه شود؛ ولی کیانوری معتقد بود باید از

 امام خمینی و جنبش مسلمانان انقلابی حمایت کرد. با پیشرفت انقلاب در ایران،

موضع­گیری جناح طرفدار روش کیانوری محکم­تر و روشن‌تر شد و بالاخره کیانوری

 به "دبیر اولی" حزب انتخاب شد.

با وقوع انقلاب اسلامی، حزب توده توانست برای نخستین بار بعد از سال 1332،

 به سازماندهی علنی بپردازد و اعضاء آن به ایران برگشتند. در بهمن 57،

پلنوم شانزدهم حزب در خارج کشور تشکیل شد بنابر اسناد این پلنوم، حزب پشتیبانی

 خود را از رهبری آیت الله خمینی اعلام و بر ارتباط نزدیک حزب توده و اتحاد شوروی

 تأکید کرد و تشکیل "جبهه متحد خلق" را برای مقابله با تهدیدهای امپریالیسم نسبت به

انقلاب پیشنهاد کرد و به تجدید سازمان خود در داخل ایران در دو بخش علنی و

 مخفی پرداخت.

در این مقطع، اعضای رهبری حزب توده عبارت بودند از: نورالدین کیانوری

 (دبیر اول)، حمید صفری(دبیر دوم)، منوچهر بهزادی، احسان طبری، ایرج اسکندری،

 دکتر حسین جودت، امیرعلی لاهرودی، و....

حزب توده در این مقطع برای بازسازی وجهه­ی پایگاه اجتماعی از دست رفته خود،

استراتژی دو گانه‌ای را در پیش گرفت: نخست، ‌تلاش فشرده‌ای به منظور جعل تاریخ

حزب آغاز شد و کتاب‌ها و مقاله‌هایی به منظور اعاده حیثیت از حزب در رخدادهای

 تاریخی مهمی چون کودتای 28 مرداد 1332، و همچنین سازش و مدارای حزب با

 رژیم شاه و مناسباتش با اتحاد شوروی منتشر شد. دوم، حزب برای جبران نداشتن

یک پایگاه توده‌ای، به جذب نیرو از سازمان‌های دیگر از طریق افشاء و یا بهره‌برداری

 از شکاف‌ها و انشعاب‌های آن متوسل شد.

 

فعالیت‌های حزب توده بعد از انقلاب

به طور کلی فعالیت حزب در نظام جمهوری اسلامی را می‌توان به چهار گروه تقسیم کرد:

1- دوره انتقال:

این دوره نخستین ماه­های پس از پیروزی انقلاب را در بر می‌گیرد که طی آن رهبری

 حزب توده به داخل کشور منتقل شد. در این زمان، فعالیت گروهها و محفل‌های وابسته

 به حزب توده در داخل کشور(به ویژه در محیط‌های دانشگاهی تهران) تشدید شد.

مهمترین گروه­های توده‌ای در این مقطع که به مسقط­الرأس و مرکز تجمع سایر

گروه­ها و محفل‌ها و افراد بدل شدند عبارت بودند از 1- گروه نوید،2- گروه منشعب از

 سازمان چریک‌های فدائی خلق، 3- اتحاد دموکراتیک مردم ایران، 4- محفل زندانیان توده‌ای.

2- دوره تجدید سازمان:

این دوره به طور عمده سال 1358 را در برمی‌گیرد. در این زمان فعالیت تشکیلاتی

 رهبری حزب توده معطوف به جذب گروه­ها و محفل‌ها و افراد توده­ای و متشکل ساختن

 آنها در چارچوب سازمان‌های علنی و مخفی بود.

3- دوره تثبیت:

این دوره سال‌های 1359 و 1360 را در بر می‌گیرد که اوج فعالیت حزب توده

محسوب می‌شود. در این دوره حزب توده حمایت کامل و در بعضی از موارد بی چون

 و چرای خود را از سیاست‌های جمهوری اسلامی و شخص امام خمینی و حتی

حزب جمهوری اسلامی را ابراز می‌داشت که در میان مردم و برجستگان،

ضرب­المثل‌هایی را ایجاد کرده بود، از جمله واژه­ی "آیت­الله کیانوری" برای رهبری حزب.

در این دوره حزب توده با تبلیغات وسیع می‌کوشید تا خود را حامی استراتژیک

خط امام معرفی کند و با موضع‌گیری در مقابل "حزب دموکرات کردستان"،

"دولت لیبرالی مهندس بازرگان"، حمایت از "اشغال لانه جاسوسی"، مشارکت در

 دفاع مقدس، مقابله تبلیغاتی با "خط بنی صدر"، کمک برای جلوگیری از "کودتای نوژه"

 و حتی ارائه برخی اطلاعات به نهادهای انقلابی علیه ضد انقلاب راست و

چپ افراطی و "مائوئیسم" سعی می‌کرد تا جای پای خویش را در جامعه تحکیم بخشد.

حزب توده تلاش می‌کرد در ارگان­ها و نهادهای حکومتی و در احزاب و گروههای

 سیاسی چه اسلامی و چه لیبرال و سلطنت طلب و چپ گرا نفوذ کند، هدف حزب

 از این فعالیت‌های نفوذی، کسب اطلاعات از فعل و انفعالات و جناح­بندی­های

 درونی این گروهها، به دست آوردن اسناد داخلی آنها، القای نظریات خود در داخل

 این گروهها، تلاش برای رسمیت­دهی مواضع عقیدتی و سیاسی آنها در جهت

مورد نظر و مطلوب حزب و کسب اطلاعات برای شوروی بود. ولی در عین

 ارائه­ی برخی از این اطلاعات به مقامات جمهوری اسلامی (مانند کودتای نوژه)،

سعی می‌کرد تا حسن نیت و همکاری خود را با مقامات جمهوری اسلامی نشان بدهد

و از این طریق زمینه­ی نزدیک شدن به آنها را فراهم آورد.

استراتژی حزب توده در جانبداری جناح خاصی از اسلام­گرایان

(جناح رادیکال جمهوری اسلامی) بر پایه­ی "نظریه­ی­ راه رشد غیرسرمایه‌­داری" بود.

نظریه­پردازان حزب کمونیست اتحاد شوروی این نظریه­ی را ابداع کرده و مدعی بودند

که در اندیشه­ی لنین ریشه دارد. به موجب این نظریه­ی، کشورهای در حال توسعه

 با رهبری انقلابی عناصر غیر کمونیست به شرط همکاری نزدیک با شوروی

 می­توانند سرمایه‌داری را دور بزنند و یا آن را بشدت محدود کنند و

 سرانجام به سوی "سوسیالیسم" گذرنمایند.

4- دوره فروپاشی:

این دوره سال‌های 1361 و 1362 را در بر می‌گیرد؛ در این زمان حزب توده

دستخوش مجموعه‌ای ار اختلافات و درگیری‌های درونی بود، که به صورت یک

بحران آن را از درون می‌خورد و زمینه‌های فروپاشی و اضمحلال سریع آن را

 در تقابل با نظام جمهوری اسلامی فراهم می‌آورد؛ علل این اختلافات درونی:

1- تاثیرات ناشی از پیوندهای تابع و متبوع میان حزب توده با حزب کمونیست شوروی،

2- اختلاف نظرها و تحلیل‌های متضاد سیاسی و 3- تعارض جاه­طلبی‌ها و قدرت­جویی‌ها

 و دیگر انگیزه‌های ناسالم مادی و اخلاقی افراد با هم بود

بالاخره در این دوره بر اثر پیگیری نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران،

اسرار توسعه­ی شبکه­ی مخفی و نظامی حزب توده وارتباط جاسوسی آن

با "ک. گ. ب. شوروی" کشف می‌شود و حزب آماج کنترل‌ها و هشدارهای

اطلاعاتی – عملیاتی قرار می‌گیرد. در تاریخ 17 بهمن 1361 اولین گروه از

 رهبران و کادرهای درجه اول حزب دستگیر می‌شوند و به جاسوسی و اشتباه

خود اعتراف می‌کنند  بالاخره در تاریخ 6/ 2 / 1362 سازمان‌های علنی و

 مخفی حزب توده فرو می‌ریزد و در پی آن با اطلاعیه­ی دادستانی کل انقلاب

اسلامی عمر 42 ساله حزب توده در ایران به پایان می‌رسد.


 

                                              جمعیت فدائیان اسلام

بنیان گذار این جمعیت سید مجتبى میر‌لوحى در سال 1303 شمسى در محله‌ى خانی‌آباد

 تهران دیده به دنیا گشود. پدرش سید جواد از خاندان میر‌لوحى و خود در

کسوت روحانیون بود و مادرش را از دودمان صفویه دانسته‌اند. سید مجتبى هنوز

 کودک بود که پدرش لباس روحانى را رها کرده به وکالت در عدلیه پرداخت و به هنگام

 اشتغال به همین شغل بود که گفته می‌شود روزى با على اکبر داور وزیر وقت عدلیه

 درگیر شده و در نتیجه دستگیر و به تحمل سه سال زندان محکوم گردید. وى

کوته زمانى پس از انقضاى مدت محکومیت و آزادى از زندان از دنیا رفت و

 سر پرستى سید مجتبى که در این زمان نه سال داشت، بر عهده‌ى دایى او

سید محمود نواب صفوى قرار گرفت که او نیز در عدلیه کار می‌کرد و از همین

 زمان بود که احتمالاً براى در امان ماندن مجتبى از تبعات فرزند یک محکوم،

نام خانوادگى مادرش را بر او نهادند و او با عنوان نواب صفوى شهره شد.

 آبراهامیان تغییر نام خانوادگى او را واجد مفهوم نمادین اعلام وحدت با

 بنیان گذاران نخستین دولت شیعى در ایران دانسته است که به نظر می‌رسد

درست نباشد.چرا که نه صفویه نخستین دولت شیعى در ایران بود

و نه این تغییر عنوان به هنگام اعلام تشکیل گروه فدائیان اسلام صورت گرفت.

سید مجتبى به دبستان حکیم نظامى رفت و چهار سال ابتدایى را در دو سال به

 اتمام رسانید. او از همان کودکى دائماً ذکر می‌گفت و آن چنان به دستورات اسلامى

 تقید داشت که لب به میوه و غذاى منزل خواهرش که همسر یکى از تجار بود

 نمی‌زد و آنها را حرام می‌دانست و به زنان بی‌حجاب پرخاش می‌کرد. وى علی‌رغم

داشتن چنین گرایشاتى به اصرار دایی‌اش جهت ادامه تحصیل به دبیرستان صنعتى

 ایران ـ آلمان رفت. در سن پانزده سالگى دبیرستان را رها کرده و پس از توقف

چند ماه‌هاى در آبادان، عازم نجف شد. زمان ورود وى به نجف مشخص نیست.

خوش نیت اواخر سال 1320 را زمان ورود نواب به نجف می‌داند.

شهید حاج مهدى عراقى در مورد او به گونه‌اى سخن می‌گوید که آذر و دى ماه سال

 1322 به عنوان زمان ورود نواب به نجف به دست می‌آید.اما قرائن حاکى از آن است

که وى اواخر سال 1318 یا اوایل سال 1319 به نجف رفته است. نواب در نجف در

 حجره‌اى واقع در مدرسه‌ى بزرگ آخوند خراسانى مسکن گزید و فراگرفتن دروس دینى

 را آغاز نمود. وى از وجوهات شرعى استفاده نمی‌کرد و در ساعات فراغت براى

 تأمین مخارج خود در کارگاهى کار می‌کرد. او در نجف از محضر اساتید معتبرى

همچون علامه امینى صاحب الغدیر، شیخ ابوالحسن شیرازى و شیخ محمد آقا تهرانى

استفاده نموده است.

در دوران تحصیل در نجف بود که یکى از کتاب‌هاى سید احمد کسروى (1269ـ1324)

به نام شیعی‌گری، به دست نواب رسید. کسروى در این کتاب که سال 1322 منتشر گردید

و در حمله به معتقدات دینى شیعیان هیچ حریمى را رعایت نکرده بود، اصرار داشت

که روحانیون را از مواضع خویش آگاه سازد. لذا هدایاى نقدى علاقه‌مندان خود را

صرف ترجمه‌ى آن اثر به عربی، چاپ و ارسال آن به قم و نجف کرد. نواب که از مطالعه‌ى

 اثر کسروى به خشم آمده بود در مجلس درس تفسیر شیخ محمد تهرانى به هنگام طرح

بحث نوشته‌هاى کسروى و ابراز اندوه استاد از اینکه کسروى به امام زمان و

امام صادق علیه السلام صریحاً توهین می‌کند و کسى هم نیست که نفس او را

 خفه کند و مشتى به دهانش بکوبد با صداى بلند می‌گوید:

 فرزندان على هستند که جواب او را بدهند.

ضمناً او از علامه امینى و

 آیت‌الله حاج آقا حسین قمى

 فتواى ارتداد کسروى را

 می‌گیرد و روانه‌ى ایران می‌شود.

نخست در آبادان بر ضد

آموزه‌هاى کسروى

 سخنرانى می‌کند

زیرا شنیده بود که کسروى

 در این شهر پیروان زیادى

 دارد. سپس به تهران آمده

 چندین جلسه با کسروى

 

 

 به گفتگو می‌نشیند تا از ارتداد او آگاهى یابد. این مناظرات به نتیجه نرسید

 و نواب راه دیگرى در پیش گرفت.

 گفتنى است که نواب به تأثیر نامطلوب جوانى خویش در کسروى آگاه بود لذا در

 فاصله‌ى دیدارها و مباحثاتش با کسروى جمعیت مبارزه با بی‌دینى را به همراه تنى

 چند از دانشوران دینى مقیم تهران بنیاد نهاد. هدف این جمعیت که با همکارى

حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامى و شیخ مهدى شریعتمدارى شکل گرفت مبارزه

 با تمام بی‌دینی‌ها و مفاسد اجتماعى بود. ولى هدف اصلى آن پاسخگویى به آثار و

 نوشته‌هاى کسروى بوده است. با تشکیل این جمعیت نشریات متعددى توسط

حاج سراج انصارى و دیگر دانشمندان اسلامى انتشار یافت لیکن هیچ کدام از

این اقدامات در کسروى مؤثر واقع نگشت.

بدین ترتیب نواب از اصلاح کسروى نا امید شد و مصمم شد که حکم شرعى و فتواى

استادان خود را اجرا کند. نخست شمشیرى خرید اما آن‌ را براى مقصود خویش کارآمد

 ندید. پس براى تهیه‌ى پول به شیخ محمد حسن طالقانى امام جماعت مسجد

ظهیر الاسلام و داماد آیت‌الله صدر که یکى از علماى پرهیزکار تهران بود، متوسل شد

 و وى چهار صد تومان در اختیار نواب نهاد. با این پول سلاحى تهیه شد و نواب به

همراه محمد آقا خورشیدى در هشتم اردیبهشت 1324 به کسروى حمله کرد. پس از

شلیک دو تیر، اسلحه از تیر اندازى باز ماند و نواب به نزاع تن به تن با کسروى

 پرداخت. اطرافیان کسروى گریخته بودند اما مأموران انتظامى سر رسیدند و نواب را

 دستگیر کرده، کسروى را به بیمارستان رساندند. کسروى از مرگ نجات یافت و

 نواب زندانى شد.

جریان مضروب شدن کسروى به دست نواب و سپس دستگیرى وی، موجى از

 حمایت‌هاى مردمى در سراسر کشور به ویژه در محافل مذهبى پدید آورد. برخى از

علما از جمله آیت‌الله حاج آقا حسین قمى که خود از مشوقین نواب در برخورد با

کسروى بود با ارسال تلگرافی، خواستار آزادى فورى وى شدند. این حمایت‌ها

موجب شد که نواب پس از دو ماه به قید کفیل و به قرار دوازده هزار تومان

 که از سوى اسکویى بازرگان تأمین شد، آزاد گردد. محمد خورشیدى نیز چندى

بعد آزاد شد.

نواب پس از آزادى همچنان در پى کشتن کسروى بود و جمعیت مبارزه با

بی‌دینى نیز به شیوه‌اى آشکار کسروى را در مورد ده موضوع از نوشته‌هایش به

مناظره طلبید. کسروى نه تنها به این درخواست پاسخ مساعد نداد که در دى ماه

1324 جزوه‌ى جناب آقا از میدان در رفت را منتشر ساخت و در آن اتهامات پیشین

 خود به روحانیون و باورهاى آنان را تکرار نمود. نواب که از لجاجت‌هاى کسروى

 به ستوه آمده بود تصمیم گرفت تشکیلات منظمى را به وجود آورد تا در سایه‌ى آن

 کلیت جریان ضد دینى به وجود آمده در آن دوران را بخشکاند. با این اندیشه،

 وى در سال 1324 (ه.ش) با صدور اعلامیه‌اى موجودیت جمعیت فدائیان اسلام

را اعلان کرد. نواب خود اذعان کرده بود که فعالیت‌هاى فرهنگى کافى نیست بلکه

 باید با تشکیل گروهى رزمنده‌ى ضربتى در مقابل تهاجمات ایستاد و غرض

 او از راه‌اندازى جمعیت فدائیان اسلام نیز همین بوده است. اولین اعلامیه‌ى

 این جمعیت پس از اعلان موجودیت داراى لحنى تند بود و از واژگانى تند همچون

انتقام، در محکمه‌ى الهی، دادگاه خونین و لکم فى القصاص حیوه‌ی، مفسدین

 فى الارض و.... بهره می‌برد.

در حول و حوش تأسیس جمعیت فدائیان اسلام (10 اسفند 1324)، اعتراضات

مردمى و علما به ویژه اجتماع بازاریان و تظاهرات آنان بر ضد کسروى بالا گرفت

 و وى به دادگاه احضار شد. مدتى به بهانه‌ى نداشتن امنیت از حضور در دادگاه

 خوددارى نمود و سر انجام در 20 اسفند در حالى ‌که تحت حمایت مأموران پلیس

 و گروه رزمنده‌ى خود و قریب به پنجاه نفر از دوستانش قرار داشت وارد

دادگسترى شد.فدائیان از فرصت به وجود آمده استفاده نموده و طرح کشتن وى را

 در دادگاه پی‌ریزى کردند. از میان داوطلبان شرکت در قتل وى افرادى همچون

سید حسین امامی، سید على ‌محمد امامی، مظفری، قوام، على فدائی، الماسیان،

 رضا گنج بخش، صادقی، مداح، على حسین و حسن لشگرى (دو برادر ارتشی)

 جهت مشارکت در عملیات انتخاب شدند. بر اساس طرح از پیش تعیین شده برادران

لشگرى که لباس نظامى بر تن داشتند به سربازان درب دادگسترى فرمان دادند

که به اتاق‌هایشان بروند. آنان نیز به گمان اینکه این دو از مقامات ارشد خود هستند

اطاعت نمودند و بدین صورت راه را براى ورود یاران نواب به دادگسترى باز نمودند.

 سید حسین امامى بی‌درنگ با دشنه بر بدن کسروى کوبید و آنگاه سید على

 ‌محمد امامى با شلیک گلوله‌ای، کسروى را به قتل رساند. پس از کشته شدن کسروی،

 سید حسین رسید. على ‌محمد امامى که از ناحیه‌ى دست مجروح شده بودند، به

همراه على فدائى خود به بیمارستان رازى مراجعه و سپس دستگیر می‌شوند.

چهار تن دیگر از ضاربان نیز خود را معرفى می‌کنند.

نواب نیز طبق قرار قبلى روز بیستم اسفند عازم مشهد شد و مأمورین نتوانستند

در آن شهر وى را دستگیر کنند. وى در مشهد در خانه‌ى حجت الاسلام شیخ

غلامحسین تبریزى (پدر محمد مهدى عبدخدایى ضارب سید حسین فاطمی) مخفى شد

 و سریعاً براى آزادى بازداشت شدگان دست به فعالیت زد و سیل تلگرافات را به سوى

 تهران جارى ساخت. صدور اعلامیه‌هاى تهدید آمیز ازسوى موافقان قتل کسروى

 مجال ابراز عقیده را از مخالفان این قتل گرفت. به نوشته‌ى نواب یکى از این

اعلامیه‌ها که از سوى بازاریان تهران صادر شد، عنوانش چنین بود:

یک عید بر اعیاد مسلمین دنیا افزوده شد و طى آن به ملت ایران هشدار داده بود که

هشیار باشند تا تاریخ تکرار نشود. از سوى مقابل، هواداران کسروى و جمعیت

 با هماد آزادگان با صدور اعلامیه‌ها، طومارها و نامه‌ها، این روز را عزاى

آزادی‌خواهان خواندند و خواستار مجازات مسببین اصلى این حادثه شدند.

طرفداران کسروی، سراج انصاری، نواب صفوی، مهدى شریعتمدارى و

 قاسم اسلامى را از مهرگان اصلى ضاربین خواندند.

یقیناً چون نواب مجتهد نبود از همان آغاز این پرسش مطرح بود که قتل کسروى به

 فتواى کدام یک از مراجع دینى صادر شده است؟

همسر نواب از علامه امینى سخن می‌گوید. حسین اکبرى یکى از یاران نواب تصریح

کرده که چون در مورد مهدور‌الدم بودن کسروى دچار تردید شده است از آیت‌الله محمد

على شاه آبادی، شیخ محمد حسن طالقانی، آیت‌الله کاشانى و آیت‌الله سید محمد بهبهانى

 کسب تکلیف نموده و همگى او را به کشتن کسروى تشویق کرده‌اند. وى

همچنین مدعى است که خود نواب حکم قتل کسروى را از شیخ محمد حسین مستبط

(کمپانی) و آقا شیخ محمد تهرانى دریافت کرده بود. اگر چه حکم و فتواى کتبى هیچ یک

 از مراجع و علماى نام‌برده مبنى بر ضرورت قتل کسروى به دست نیامد ولى رفع

 اتهام از سید حسین امامى در دادگاه تجدید نظر نشانگر اقدام علما و اعلام

 مهدورالدم دانستن کسروى و مشروع دانستن عمل فدائیان اسلام است.

ناگفته نماند که شمس قنات آبادى مدعى است آیت‌الله کاشانى در بین اقدامات فدائیان اسلام،

 قتل هژیر و رزم‌آرا را تأئید می‌کرد ولى از کشتن کسروی، خشنود نبود. چون ترورش

او را به امامزاده‌اى تبدیل کرد.

پرسش دیگرى که در اینجا مطرح می‌شود آن است که چرا فدائیان اجازه ندادند

محاکمه‌ى کسروى سیر عادى خود را بپیماید و نظر دادگاه اعلام شود؟ خوش نیت معتقد

 است که همه می‌دانستند ره به جایى نمی‌برند و خواسته‌ى مردم و علما را تأمین

 نمی‌کند. به همین دلیل بود که نواب تصمیم گرفت کار او را یکسره سازد.

بدین ترتیب کسروى کشته شد و نواب به مشهد رفت و از دستگیرى در امان ماند.

او پس از مسافرت به نیشابور، گرگان، رشت، قزوین، همدان و کرمانشاه از مرز

 خسروى به عتبات عالیات رفت و به ترغیب علماى آن دیار به آزاد کردن ضاربین

 کسروى پرداخت. آیت‌الله قمى از نجف تلگرافى به دولت ایران مخابره کرد و

 خواستار آزادى فورى ضاربین شد. مدتى بعد با رحلت آسید ابوالحسن اصفهانى

 در نجف، هیأت بلند پایه‌اى از سوى شاه عازم نجف اشرف گردید. در اولین

 جلسه‌ى دیدار این هیأت با علما و مراجع نجف، آیات عظام خویى و سید جواد تبریزی،

عدم رضایت و نگرانى حوزه‌ى علمیه‌ى نجف را از ادامه‌ى بازداشت ضاربین کسروى

 اعلان کردند. حتى آیت‌الله قمى در پاسخ به سؤال یکى از اعضاى هیأت مذکور

عمل فدائیان را مانند نماز از ضروریات دانسته که احتیاجى به فتوا ندارد.

چند روز پس از بازگشت هیأت به ایران بنا به وعده‌هاى داده شده و تحت فشار

 افکار عمومی، ضاربین تبرئه و از زندان آزاد شدند. رهایى فدائیان به منزله‌ى

 یک پیروزى بزرگ براى جمعیت تازه تأسیس آنها به شمار می‌رفت. به گونه‌اى

 که موجب علاقه‌مندى کثیرى از جوانان و نیز نفوذ بعدى آنها در تحولات سیاسى

کشور گردید.

نواب پس از اقامتى چند ماهه در نجف، به ایران بازگشت. در ایران با سازمان‌دهى

 فدائیان علیه بی‌حجابى به نبرد پرداخت و با سفر به اطراف، وحدت امت اسلامى

 را ترویج نمود. در سال 1327 پس از اعلام موجودیت دولت اسرائیل، اجتماع

عظیمى در مسجد سلطانى تهران به راه انداخت و با تلاش خود پنج هزار فدائى

 اسلام را جهت عزیمت به فلسطین مهیا ساخت که ابراهیم حکیمى نخست وزیر

 وقت با تجهیز آنها و اعزامشان به خارج مخالفت به عمل آورد.

در کنار این قبیل اقدامات، نواب به توجیه نظریات سیاسى خود پرداخت. گذشته

از سخنرانی‌هایى که براى اقشار مختلف مردم ایراد می‌نمود در سال 1328

به نگارش کتاب راهنماى حقایق پرداخت. که به سبب تنگناهاى مالی، چاپ و

 نشر آن بیش از یک سال به طول انجامید. در کنار این روشنگری‌ها، از

 اقدامات سیاسى هم غافل نبود. و چون مجلس به نخست وزیرى عبدالحسین هژیر

 رأى اعتماد داد، به درخواست آیت‌الله کاشانى تظاهراتى در مخالفت با نخست وزیرى

هژیر به راه انداخت. این تظاهرات چهار روز به طول انجامید و طى آن به کوشش

نواب براى نخستین بار پس از شهریور 1320 بازار تهران سه روز تعطیل شد.

 پس از این ماجرا نواب به همراه برادران واحدى به لرستان و شیراز رفت و با عشایر

 آن دیار به گفتگو نشست. غرض او احتمالاً ایجاد حکومت اسلامى بود. او خود در

 راهنماى حقایق با عبارت در همین روزهاى نزدیک به برپایى مقدمات چنین دولتى

اشاره کرده بود.

شاید چنین ایده‌هایى نه برخاسته از شرایط اجتماعى ـ سیاسى بلکه معلول

آرزوهاى جوانان مسلمان آرمان‌گراى جمعیت فدائیان اسلام بوده است. درست

 است که در مجالس سخنرانى نواب و واحدى چندین هزار نفر شرکت می‌کردند

اما تعداد فدائیان اسلام هرگز به چند صد تن نیز نرسید. و در همان زمان حتى

سایر پیروان آیت‌الله کاشانى با مواضع نواب همخوانى نداشتند. به

نوشته‌ى شمس قنات آبادى در انتخابات هیأت مدیره مجمع مسلمانان مجاهد که در

 14 بهمن 1327 انجام شد، از یک هزار و هشتصد تن شرکت کنندگان در رأی‌گیری،

نواب فقط هشتاد رأى آورد و قنات آبادى به اتفاق آرا به عنوان مدیر جمعیت انتخاب شد.

 تأکید بر این روایت از این جهت اهمیت داشت که نشان دهد نواب حتى در بین مسلمانان

 مبارز که رهبرى آیت‌الله کاشانى و دخالت فعال در سیاست را پذیرفته بودند، پایگاه

محکمى به دست نیاورد. تا چه رسد به مسلمانان سنتی. لحن بیان فدائیان اسلام بسیار

تند بود و معلول روحیه‌ى انقلابى و متأثر از روح انقلاب زمانه و نیز نوعى تاکتیک

 مبارزه بود. البته این تاکتیک در مبارزه هم کارساز بود و نواب بارها شاهد موفقیت

 آن بود.

یک روز پس از انتخابات مجمع مسلمانان مجاهد، شاه از یک سوء قصد جان سالم

به در برد. دولت به همین بهانه حزب توده را غیر قانونى اعلام کرد و آیت‌الله کاشانى

 را زندان و پس از آن به لبنان تبعید نمود. در انتخابات مجلس شانزده،

 آیت‌الله کاشانى طى نامه‌اى از لبنان از نواب خواست که به انتخاب ملّیون یارى رساند.

 نواب علی‌رغم تردیدى که در پای‌بندى برخى از نامزدها به دین داشت، خواسته‌ى وى را

برآورد و برخى از یاران خود را مأمور نظارت بر انتخابات و حفاظت از

 صندوق‌هاى رأى کرد.

تلاش اینان با دخالت مأموران انتظامى ناکام ماند و به بهانه‌ى برگزارى مراسم

عزادارى سالار شهیدان، صندوق آرا از مسجد سپهسالار به محل فرهنگسراى

 ایران منتقل شد و تقلب مورد نظر دولت به عمل آمد و کاندیداهاى ملى به

مجلس راه نیافتند. درهمین زمان سید حسین امامى در 13 آبان (12 محرم) 1328،

عبدالحسین هژیر وزیر دربار را که در مسجد سپهسالار مشغول خلعت دادن به

 رؤساى هیأت عزادارى بود ترور کرد. هژیر در گذشت و امامى بلا فاصله

 چهار روز بعد محاکمه و اعدام شد.

ترور هژیر، موجب باطل شدن انتخابات گردید و در انتخابات مجدد، نمایندگان

 جبهه‌ى ملى و آیت‌الله کاشانى وارد مجلس شدند. هژیر از دیرباز متهم به

ارتباط نزدیک با انگلیسی‌ها بود. به خصوص مأموریت چند ساله‌ى او در

انگلستان و سپس تصدى مقام‌هاى مهم در کشور، او را در مظان اتهام قرار

 داده بود. او از کسانى بود که با خانم لمبتون مأمور انگلستان در

 ایران رابطه‌ى خوبى بر قرار کرده بود و همین امر رهگشاى او به سوى

 احراز پست‌ها و مقامات بالاى کشورى بود. آیت‌الله کاشانى که به او خوش‌بین نبود،

اعلامیه‌اى شدید‌اللحن علیه نخست وزیری‌اش منتشر کرد.

فدائیان اسلام در اعتراض به نخست وزیرى وى تظاهرات گسترده‌اى

علیه او به راه انداختند. در یکى از این تظاهرات (27 خرداد)، در حالى ‌که

 قرآن بزرگى میان پرچم سه رنگ در دست تظاهرات کنندگان بود، مأمورین

انتظامى به جمعیت معترض حمله کردند و 26 نفر را مجروح ساختند.

 این مسأله موجب نزدیکى وکلاى جبهه‌ى ملى و آیت‌الله کاشانى و نواب

 صفوى گردید.

همچنین آیت‌الله العظمى بروجردى با صدور اعلامیه‌اى حمایت قاطع خود را از

 مبارزات آیت‌الله کاشانى در برابر هژیر اعلام کرد. علاوه بر این، هژیر متهم

بود که در آزادى انتخابات مجلس شانزدهم دست برده و مانع از رسیدن نمایندگان ملى

 به مجلس شده است.

هژیر ترور شد و یک روز بعد در گذشت و سید حسین امامى نیز در هفدهم آبان

 1328 با شعار زنده باد اسلام در میدان سپه به دار آویخته شد. امامى همان

 کسى بود که چندى قبل کسروى را به قتل رسانده بود و به عنوان یک چهره‌ى

انقلابى مذهبی، معروف شد. مرگ امامى که اولین قربانى مبارزات مسلحانه‌ى

 جمعیت فدائیان اسلام بود، تأثیر عمیقى بر روحیه‌ى مبارزه طلبى همرزمان او

 گذاشت و نواب و یارانش را به شدت متألم کرد.

بدین ترتیب ترور هژیر و ابطال انتخابات و برگزارى مجدد آن، به سود اعضاى

 جبهه‌ى ملی، تمام شد و راه براى ورود نمایندگان مورد نظر آیت‌الله کاشانى و

 ملیون به مجلس شوراى ملى فراهم شد. با گشایش مجلس،آیت‌الله کاشانى که

 در شمار وکلاى منتخب تهران قرار داشت و از مصونیت پارلمانى برخوردار

 بود از تبعیدگاه خود لبنان به کشور بازگشت و به صفوف اقلیت مجلس پیوست.

بازگرداندن جنازه‌ى رضا شاه:

در اواخر همان سال موضوع باز آوردن جنازه‌ى رضا شاه از مصر مطرح شد.

محمدرضا شاه بر آن بود که جسد پدر را به قم برده پس از آن که یکى از

 مراجع بر آن نماز خوانده، در حرم عبد العظیم دفن نماید. تدارک شاه و

دربار براى آوردن جنازه‌، گسترده بود و کسى از مراجع قم نیز بر جنازه‌ى وى

 اقامه‌ى نماز نکرد. در این میان فدائیان اسلام سخت فعال بودند و مرتب از

 جنایات او سخن می‌گفتند. سخنرانی‌هاى سید هاشم حسینى و

سید عبدالحسین واحدى و تظاهرات هر روزه در مدرسه‌ى فیضیه و موفقیت آنان

در ناکام گذاشتن شاه و دربار، موجب شد که برخى از وابستگان رفتند و ذهن

 آیت‌الله بروجردى را مشوب کردند و گفتند اینها اخلالگرند.آیت‌الله بروجردى

 نیز در دهم خرداد سال 1329 در سر درس، آنها را طلاب علوم دینى مردود ا

علام کرد که به وظایف روحانى خود آشنا نیستند. پس از این سخنرانی،

احساسات طلاب بر ضد فدائیان اسلام بر انگیخته شد و چون در غروب روز

14 خرداد، آنان پس از نماز آیت‌الله خوانسارى به پخش اعلامیه پرداختند،

طلاب مخالف به آنان حمله برده و تنى چند از فدائیان اسلام را مضروب ساختند

 و شهریه‌ى طلاب پیرو نواب از سوى آن معظم‌له، قطع شد و به گفته‌ى محلاتى

این طلاب تا یک سال حق ورود به مدرسه‌ى فیضیه را نداشتند.

ترور رزم‌آرا

(عملکرد فدائیان اسلام از نهضت ملى شدن صنعت نفت تا کودتاى 28 مرداد

1332):

در پنجم تیر ماه 1329، سپهبد رزم‌آرا به حمایت انگلیس و امریکا به نخست وزیرى

 رسید. او در زمانى به نخست وزیرى رسید که نمایندگان جبهه‌ى ملى و آیت‌الله کاشانى

در صدد ملى کردن صنعت نفت بودند. وکلاى جبهه‌ى ملى در مجلس و سایر مبارزین در

 خارج از مجلس به مخالفت با وى پرداختند. رزم‌آرا پس از کسب رأى اعتماد

 از مجلسین، شروع به مذاکره با مخالفان خود کرد. یکى از مخالفان، نواب صفوى

بود که دولت رزم‌آرا نخست سعى در دستگیرى وى نمود که موفق نگردید و سپس

با وعده‌ى از بین بردن کلیه‌ى سوابق فدائیان در دادگستری، ارتش و شهربانی، از

 او خواست تا سر از مخالفت با دولتش بردارد. نواب در پاسخ، پرونده‌هاى مذکو

ر را فاقد ارزش دانست. همچنین رزم‌آرا افرادى را نزد آیت‌الله کاشانى فرستاد ولى

 از همراهى ایشان هم ناامید شد و بناى سخت‌گیرى بر جبهه‌ى ملى گذاشت.


دکتر حسین فاطمى مدیر روزنامه‌ى باختر امروز را دستگیر و دستور توقیف

چاپخانه‌اى را داد که روزنامه‌ى شاهد دکتر بقایى در آنجا چاپ می‌شد. علاوه بر

 این رزم‌آرا از قرار داد الحاقى نفت درمجلس دفاع نمود و طى نطقى با بیان

 اینکه ایرانى لیاقت ساختن آفتابه گلى را ندارد چگونه می‌خواهد صنایع نفت خود

را اداره کند، به ‌همه‌ى نمایندگان و مردم ایران توهین نمود و در نهایت تهدید

کرد که مجلس را در پى ملى کردن صنعت نفت بر سر اقلیت خراب خواهد کرد.

گفته شده است وى سرهنگ قوامى را مأمور آماده سازى مقدمات کودتا کرده بود.

با این همه، مخالفت‌ها، تحصن‌ها و اعتراضات متعدد به جایى نرسید و رزم‌آرا

همچنان با قدرت زمام امور را در دست داشت و وکلاى ملى ناتوان از انجام

هیچ کار و ترسان از کودتاى رزم‌آرا، به نواب صفوى متوسل شدند.
 

 نواب نیز شرط کرد که اگر دولت ملى سر کار آید احکام اسلام را به اجرا در آورد و

 قوانین غیر اسلامى را ملغى نماید، او خواسته‌ى آنان را به اجابت می‌رساند.

 نواب دو روز طى جلسه‌ى مشابهى با آیت‌الله کاشانى خواسته‌ى آنان را

منوط به خواسته‌هاى خود کرد و از آنان تعهد گرفت. بدین ترتیب به تعبیر

حاج مهدى عراقى وکلاى جبهه‌ى ملى فتواى قتل رزم‌آرا را از نظر سیاسى

 و آیت‌الله کاشانى فتواى قتل او و شش تن دیگر را از جهت شرع صادر کرد.

شمس قنات آبادى هم در خاطرات خود چندین بار تأکید کرده که آیت‌الله کاشانی،

رزم‌آرا را مفسد فى الارض و مهدورالدم می‌دانست. بدین گونه فدائیان بار دیگر فتواى

یک مجتهد مسلم را جهت کشتن مصداقى دیگر گرفته و عمل به آن را وظیفه و

 تکلیف شرعى دانستند. از این رو آنان در قتل رزم‌آرا، مشکل شرعى نداشتند

 اما می‌بایست به وى هشدار می‌دادند. به همین دلیل عبد الحسین واحدى پنج

روز قبل از ترور رزم‌آرا از وى خواست از نخست وزیرى کناره‌گیرى کند و با

 صراحت تهدید کرد اگر رزم‌آرا تا سه روز دیگر خود کنار نرود، او را کنار

 خواهیم فرستاد. رزم‌آرا به این هشدار اعتنایى نکرد. چون روز شانزدهم اسفند

در مجلس ترحیم آیت‌الله فیض در مسجد سلطانى شرکت نمود آماج تیر

خلیل طهماسبى قرار گرفت و به قتل رسید و طهماسبى نیز دستگیر شد.

پس از قتل رزم‌آرا مجلس طى ماده واحده‌اى نظر کمیسیون نفت براى ملى شدن

 صنعت نفت در سراسر کشور را به تصویب رساند و با تصویب این طرح در

مجلس سنا در روز 29 اسفند سال 1329، خواسته‌ى مردم ایران براى

 تصویب ملى شدن صنعت نفت تحقق یافت.

پس از قتل رزم‌آرا، حسین علا به نخست وزیرى رسید. پنج روز پس از روى

 کار آمدن علا در 28 اسفند یعنى 12 روز پس از ترور رزم‌آرا، جوان دانشجویى

از دانشکده‌ى معقول و منقول به نام نصرت الله قمی، دکتر زنگنه وزیر فرهنگ

را با انگیزه‌ى شخصى به قتل رسانید. اما این حادثه از نظر عموم به فدائیان اسلام

نسبت داده شد. به همین دلیل فرماندار نظامى تهران شب عید 1320 و در نخستین

 روزهاى فروردین عده‌اى از فدائیان اسلام را دستگیر کرد.

در هفتم اردیبهشت ماه 1330 حسین علا به علت ناکامى در برابر اقلیت در

مجلس مستعفى شد و مجلس به دکتر مصدق رأى اعتماد داد. او در دوازدهم

اردیبهشت کابینه‌ى خود را معرفى کرد. در آغاز انتظار می‌رفت وى اعضاى

کابینه‌ى خود را از میان عناصر خوش نام، صالح و فعال انتخاب کند در حالى

‌که مصدق در پى جلب نظر شاه و دربار بود و به جز کریم سنجابى هیأت وزیران وی‌،

 متشکل از همان وزراى سابق بودند. آیت‌الله کاشانى با صدور اعلامیه‌اى خود

را از مداخله در طرز تشکیل این دولت مبرا دانست. چنین ترکیبى همراه با عدم

اعتقاد مصدق به اجراى احکام شرعی، موجب شکاف میان وى و نواب صفوى شد.

اختلاف تا آنجا پیش رفت که مصدق معتقد به توافق با شاه جهت ادامه‌ى ملى شدن

 صنعت نفت بود ولى نواب آن را مقدمه‌ى برپایى حکومت اسلامى می‌دانست و از

 آنجا که نوع و شکل حکومت براى نواب اهمیت چندانى نداشت و وجود افراد

 صالح و متعهد را شرط ضرورى براى حکومت مورد نظر خود می‌دانست،

کابینه‌ى مصدق را تفاله‌هایى می‌دانست که نمی‌توان با آنها کنار آمد. در حالى

 ‌که از نظر مصدق، در آن شرایط ملى شدن نفت اهمیت داشت و برپایى

حکومت اسلامى مجالى دیگر می‌طلبید که اکنون فراهم نیست. نواب صفوى

حتى از تعلل آیت‌الله کاشانى در برپایى حکومت اسلامی، گله‌مند شد و در نامه‌اى

 خطاب به او نوشت:

شما به قیمت خون فرزندان اسلام از خطرهاى حتمى نجات یافتید و به حکومت

رسیدید و سر انجام با تبانى با دشمنان اسلام به قدرى به فرزندان دلسوخته‌ى

اسلام جنایت کردید که روى جنایتکاران عالم سفید شد.

در این نامه تندترین حملات به جبهه‌ى ملى به ویژه آیت‌الله کاشانى صورت گرفت

و مخالفان فدائیان اسلام از فواحش پاریس، پست‌تر و نانجیب‌تر به

 حساب آمده‌اند.

متعاقب حملات اخلاقى و سیاسى نواب به اقلیت مجلس و آیت‌الله کاشانی،

دکتر مصدق در 30 اردیبهشت 1330 یعنى 24 روز بعد از گرفتن رأى

اعتماد از مجلس، جمعیت فدائیان اسلام را متهم کرد که قصد کشتن وى را دارند.

 در پى این اتهام و با نظر مساعد مصدق، نواب و جمعى دیگر از فدائیان اسلام

بازداشت و روانه‌ى زندان شدند.

این واقعه سر آغاز یک دوره‌ى سخت مبارزه‌ى فدائیان اسلام با دولت مصدق شد.

 مبارزاتى که تمامى طول حکومت مصدق را در برگرفت و سر منشا‌ء بسیارى

 از حوادث و اتفاقات در این دوره از حیات سیاسى کشور شد.

فدائیان اسلام جهت آزادى زندانیان خود اعلامیه، تحصن، ملاقات‌ها و

نامه‌هاى عدیده‌اى را صورت دادند ولى نتیجه‌اى نگرفت و چون همه‌ى تلاش‌هاى

 آنان جهت آزاد ساختن نواب بی‌ثمر ماند در روز 21 دى 1330 پنجاه و یک تن

 از آنان پس از ملاقات با نواب از زندان خارج نشدند. آنان در زندان اعلام کردند

 که تا رهبرانشان آزاد نگردند در زندان خواهند ماند. رایزنی‌هاى دولت جهت

پایان دادن به این تحصن نتیجه‌اى نداد و آنها 18 روز بندهاى زندان را در

اختیار داشتند. دستگاه‌هاى قضایى و انتظامى به جاى رسیدگى به تقاضاى

متحصنین، ترتیب حمله‌ى نیروهاى ویژه را به زندان دادند و این نیروها

نیمه شبى به فدائیان حمله کرده آنها را سخت کتک زدند و به سلول‌هاى انفرادى

انداخته براى همه یک پرونده‌ى اتهامى تشکیل دادند.اعتصاب غذا و

 به وخامت گرویدن حال برخى از زندانیان، سبب شد تا رژیم 39 نفر از آنان را

 آزاد کنند. با این حال تعداد 14 نفر از متحصنین همچنان در زندان باقى ماندند.

طى مدتى که نواب در زندان به سر می‌برد سید عبدالحسین واحدى که چندى پیش

آزاد شده بود، عملاً رهبرى فدائیان اسلام را بر عهده داشت. او از

 محمدمهدى عبدخدایى نوجوانى 25 ساله ـ خواست که دکتر حسین فاطمى

معاون سابق نخست وزیرى و مدیر روزنامه‌ى باختر را ترور کند. فاطمى در

 حالى ‌که در تاریخ 25/‌11/‌1330 بر سر قبر محمد مسعود ـ روزنامه‌نویسى

 که چند سال پیش از آن به طور مرموزى کشته شد ـ سخنرانى می‌کرد به

 دست عبدخدایى مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد.

فاطمى همانند مصدق در اجراى شریعت اسلام اهمال می‌ورزید و در روزنامه‌ى

 باختر امروز، شدیدترین حملات را به فدائیان اسلام می‌نمود. حتى فدائیان بر

 این باور بودند که عامل اصلى یورش مأموران زندان به آنان، دکتر

 فاطمى بوده است.

بدین ترتیب فدائیان که نمی‌توانستند اسارت رهبر و آزار یاران خود در زندان را

 تحمل کنند بدین نتیجه رسیدند که می‌بایست به حکومت دکتر مصدق درس عبرتى

 بدهند. با این همه عبدخدایى از واحدى می‌خواهد که حکم مراجع را براى

انجام این کار ارائه دهد. واحدى به او می‌گوید که ما از آیت‌الله صدر حکم کلى

داریم. از واحدى می‌پرسد چرا فاطمى انتخاب شده است؟ پاسخ می‌شنود که

 چون فاطمى رابط مصدق و دربار است.

دوران فترت:

محاکمه‌ى متهمان فدائیان اسلام متحصن در زندان قصر، در تیر ماه سال

1331 به پایان رسید. در مرداد ماه همان سال مجلس هفدهم که نواب شرکت در

 انتخابات آن را تحریم کرده بود، طرح سه فوریتى آزادى خلیل طهماسبى را

 تصویب کرد و نام‌برده در 24 آبان ماه 1331 از زندان آزاد شد. در 14

 بهمن ماه همان سال نواب صفوى نیز آزاد گردید. نواب پس از آزادى با انتشار

اعلامیه‌اى ابراز داشت که در شرایط آن روز که نه شاه و نه مصدق، هیچ یک پابند

اجراى احکام اسلام نیستند، در فعالیت‌هاى سیاسی، دوران فترت را آغاز می‌کند و

صرفاً به تبلیغات دینى می‌پردازد. با این همه موضع جدید نواب خوشایند برخى از

 یارانش نبود. دولت مصدق در قبال فشارهاى دولت انگلیس ناتوان شده بود. در

چنین شرایطی، برخى از فدائیان اسلام، علاقه‌مند به نزدیک شدن به آیت‌الله کاشانى و

 حمایت از دولت مصدق در قیام سى تیر 1331 بودند و براى تحقق خواسته‌ى

خود نواب را تحت فشار گذاشتند. اینان نخست به انتقاد از واحدى پرداختند و خواستار

 حذف وى شدند.

واحدى از فدائیان کناره گرفت و اعلام کرد که خود گروهى جدا تشکیل خواهد داد.

پس از جدایى و شکاف بین مصدق و کاشانی، اینان علاقه‌مند به یارى رساندن

آیت‌الله کاشانى در مخالفت با مصدق بودند و براى وارد کردن نواب به پذیرش

خواسته‌ى خود، یکى یکى شروع به استعفا کردند. نواب براى مقابله با این وضع

 اعلامیه‌اى صادر کرد و مخالفان را از جمع فدائیان اسلام اخراج کرد.

 پس از کودتاى 28 مرداد نیز امیر عبد الله کرباسچیان از فدائیان اسلام جدا شد.

چند ماه بعد در پى بازگشت نواب از سفر به فلسطین و اردن و مصر،

حاج ابراهیم حرافان از آنان جدا شد و در فروردین 1333 سید هاشم

حسینى با صدور اعلامیه‌ای، نواب را در ارتباط با اجانب دانست و حتى سیاست

او را انکار نمود. این جدایى و آن اعلامیه، سخت نواب را آزرد. البته خوش نیت

بر آن باور است که داوطلبى نواب براى انتخابات مجلس هجدهم عامل مخالفت سید

 هاشم حسینى با او بود. سید هاشم پس از جدایى از نواب به بسط معارف دینى روى

آورد که سه مجلد با عنوان عقاید الانسان حاصل تلاش این دوره‌ى اوست.

تردیدى نیست که این جدایی‌ها موجب تضعیف توان فدائیان اسلام شد و در

 فرجام نهایى آنان تأثیر گذاشت.

کودتاى 28 مرداد و سکوت نواب صفوى

دکتر مصدق که با حمایت کاشانى در جریان تظاهرات مردمى 30 تیر و

 با سقوط دولت چند روزه‌ى قوام مجدداً بر سر کار آمده بود، هرگز تمایلى

 به اداى دین به آیت‌الله کاشانى نشان نداد و تنها بر پشتیبانى و حمایت مردمى

 از دولتش اتکا داشت و در مسأله‌ى کسب اختیارات فوق العاده، در مقابل کاشانى

 رئیس مجلس و اکثریت نمایندگان مخالف قرار گرفت. با متقاعد کردن اقلیت

 طرفدار خود در مجلس به استعفا و برگزارى رفراندوم، به انحلال مجلس شوراى ملى

 دوره‌ى هفدهم مبادرت ورزید. سپس بر سر کنترل و فرماندهى نیروهاى مسلح با شاه نی

ز درگیر شد. درست در همین زمان طرفدارانش در جبهه‌ى ملى نیز به دلیل خود

 محوری‌هایش از او کناره گرفتند. همزمان توده‌ای‌ها را نیز در فعالیت‌هاى

سیاسى شان باز گذاشت.

در مقابل، خشم و تنفر مذهبیون از جمله فدائیان، برانگیخته شد. مصدق

در چنین اوضاع و احوالی، همه چیز را براى از دست دادن تمام حاصل تلاش

 مردم در راه کسب آزادی‌هاى سیاسى و منافع ملی، فراهم ساخت. سرانجام در

28 مرداد 1332 در برابر حیرت همگان، عده‌اى اوباش مزدور که از سوى

 عمال وابسته به امریکا هدایت می‌شدند، دولت وى را به سادگى و با کمترین

مقاومت مردمى سر نگون کردند. فدائیان اسلام که از گسترش فعالیت‌هاى

 توده‌ای‌ها نگران به نظر می‌رسیدند و از سوى دیگر نسبت به دکتر مصدق قطع امید

نموده بودند در قضیه‌ى کودتاى 28 مرداد تنها تماشاگر اوضاع شدند.

در مرداد ماه 1332، همسر دوم نواب درگذشت. گزارشگر شهربانى از سخنان نواب

در آن ایام گزارشى به دست داده که طى آن، نواب مرگ همسر خود را معلول مزاحمت‌هاى

 وقت و بی‌وقت مأموران مصدق و ترساندن خانم دانسته، افزوده است:

صبح 28 مرداد خود خواستم قیام کنم، چون دیگر تحمل جایز نبود. و از دست

توده‌ای‌ها داشتم دیوانه می‌شدم. در ختم عیالم استخاره کردم استخاره فرمود که صبر کن که

 من هم صبر کردم که از جانب خدا توده‌ای‌ها کوبیده شدند.

دنباله‌ى این گزارشات، بیانگر موضع نواب نسبت به دولت زاهدى است. نواب بیان کرد،

 که:

می‌دانستم این دولت کمى بی‌دین است و از علائم بی‌دینى دولت زاهدى این است که

فکر مردم بیکار و گرسنه نیست. خمس و زکات را از مردم ثروتمند نمی‌گیرد که

 خرج فقرا کند. اما چونکه با توده‌ای‌ها مبارزه می‌کند و مصدقی‌ها را می‌کوبد من فعلاً

حرف ندارم و سکوت می‌کنم.[284]

با این همه نواب پس از گذشت پنج روز از کودتا، ضمن ارسال نامه‌ى

 تهدید آمیزى به زاهدی، با انتشار اعلامیه‌اى مواضع شفاف فدائیان اسلام در

 برابر دولت کودتا را اعلام کرد. نواب در آن اعلامیه با اشاره به فشارهاى

حکومت مصدق بر آنان و یاد آورى اصل دوم متمم قانون اساسى آن دوره، شاه

 و رجال سیاسى کشور را به ترویج احکام اسلامى دعوت کرد. وى صریحاً

 هیأت حاکم و دولت کودتا را غاصب و غیر قانونى خواند.

بدین گونه نواب پس از کودتاى 28 مرداد، هم همچنان بر مواضع و اصول خود

 استوار ماند و همچنان خواهان اجراى احکام اسلام شد.

دولت زاهدى که تازه بر خرابه‌هاى کودتا دولت تشکیل داده بود، نه تنها اعلامیه‌ى تند

نواب را به دل نگرفت بلکه چند تن را نزد نواب فرستاد و به وى پیشنهاد پذیرش

 وزارت فرهنگ کرد، لیکن وى نپذیرفت. با این همه نه نواب کارى به دولت زاهدى

داشت و نه زاهدى از فعالیت‌هاى مذهبى و دینى او ممانعت به عمل می‌آورد.

 حتى در آذر ماه 1332 به تشویق دولت، نواب براى شرکت در مؤتمر اسلامى

به اردن رفت و در آن جا درخشید.

دوره‌ى آخر

بدین ترتیب فدائیان اسلام پس ازکودتا به فعالیت مذهبى و فرهنگى روى آوردند

و هر از چندگاهى نیز به دولت کودتاى حاکمه حملات صریحى می‌نمودند که تنها

از سوى پان ایرانیسم‌ها مورد هجوم قرار می‌گرفتند.

به روایت خوش نیت، فدائیان در این دوران تصمیم داشتند افرادى چون سپهبد زاهدی،

 سرتیپ بختیار، جمال امامى و دکتر امینى را به دلیل هجوم به مقدمات اسلامى از میان

 بردارند اما بنا به دلایلى موفق به این کار نشدند. نواب در این دوره

 همچنین به در خواست مردم مذهبى قم می‌خواست در دوره‌ى 18 مجلس شوراى ملی‌،

 نماینده‌ى مردم آن شهر گردد تا از مصونیت پارلمانى سود جوید و آزادانه از

 تریبون مجلس به بیان ایده‌هاى اسلامی‌اش بپردازد. این حادثه مهم‌ترین

 شیفتى بود که در زندگى سیاسى وى رخ می‌داد. چرا که وى یکباره در شرایطى

 که موفقیت‌هاى زیادى از مسیر مبارزه‌ى مسلحانه به دست آمده بود، به مبارزه‌ى

 سیاسى از طریق پارلمان روى آورد. محمد جواد حجتى کرمانى اقدام او را تنزل

از فاز نظامى به فاز سیاسى و به نوعى پویایى فکر سیاسى او تفسیر می‌کند که

براى خیلى از معاصرانش قابل درک نبود.

تا اینکه با مخالفت‌ها و انتقاداتشان، بناى جدایى گذاردند و نواب را از نامزدى

 انصراف دادند. نواب با صدور اعلامیه‌اى اعلام کرد که نامزدى نمایندگى را

 با وجودی‌‌ که از هر مرگى دردناک‌تر می‌داند، به خاطر دفاع از اسلام و پیشبرد

اهداف اسلامى در جامعه پذیرفته است که به دلیل کوته‌بینى عده‌ای، مبادرت به

انصراف نموده است. سید هاشم حسینى از معترضین به نواب در این

جریان بود که با انتشار اعلامیه‌ى شدید اللحنى جدایى خود را از صفوف فدائیان

اعلام کرد.

به هر ترتیبى که بود نواب از نامزدى منصرف شد و دیگر در عرصه‌ى سیاسى حضور

 پررنگى نداشت تا اینکه در سال 1334، مسأله‌ى پیوستن ایران به پیمان نظامى بغداد

 با شرکت عراق، ترکیه، پاکستان و عضویت امریکا و انگلیس پیش آمد. نواب از

 این پیشامد احساس خطر کرد و اعلامیه‌اى در محکومیت پیوستن ایران به این

 پیمان صادر نمود. اما تلاش‌هاى او به جایى نرسید و لذا بر آن شد تا با ترور

 حسین علا نخست وزیر وقت، مانع انجام این کار شود.

مظفرعلى ذوالقدر، اهل خمسه‌ى زنجان که در آبادان به فدائیان پیوسته بود،

براى ترور علا انتخاب شد. وى در 25 آبان همان سال، حسین علا را که براى

شرکت در مجلس ختم مصطفى کاشانى فرزند آیت‌الله کاشانى به مسجد شاه آمده بود

هدف تیر سلاح خود قرار داد. علا زخمى سطحى برداشت و با سرباند پیچى شد

ه براى امضاى پیمان به عراق رفت. ذوالقدر دستگیر شد و فدائیان اسلام تحت

 تعقیب قرار گرفتند.

اسدالله علم مبلغ سى هزار تومان جایزه براى دستگیرى نواب صفوى قرار داد.

 دورانى فرارسیده بود که هیچ کس جرأت و توان یارى رساندن و پناه دادن به آنها را

 نداشت. در این شرایط حساس تنها آیت‌الله طالقانى به آنها در منزلش پناه داد. پس از

لو رفتن منزل مذکور، مکانى دیگر رفتند و در همان‌جا دستگیر شدند.

پس از بازداشت آنان و صدور حکم اعدام براى نواب صفوى و سه تن از یارانش،

بسیارى از علما و روحانیون تصور نمی‌کردند رژیم دست به چنین اقدامى بزند.

علی‌رغم حمایت‌هاى نیمه‌جانى که از فدائیان شد، رژیم در سپیده دم 27 دى 1334،

 آنان را با چشمانى باز تیرباران کرد و بدین صورت به یک دهه مبارزه‌ى

 مسلحانه‌ى اسلام‌گرایان رادیکال پایان داد.


یادآوری این نکات لازم است .

1-  تاریخ همیشه منصفانه و بی طرفانه نوشته نمی شود وبیشتر اوقات

بازیچه دست سیاست بازان است . یک روز رضاشاه ( کبیر ) خوانده می شد .

 امروز دیگر کبیرنیست . بلکه بعنوان یک فرد وابسته به خارج معرفی می شود

 وبنام شاهی که باکودتای انگلیسی به روی کارآمد. ونمونه های دیگر .

امروز حتی جریانات روشن تاریخی و خدائی هم بخاطرمنافع گروهی تغییر

 می کند که بهترین نمونه آن جریان " غدیرخم " ونفی آن بوسیله گروهی

 که حتی دراسلام امروز اکثریت تلقی می شوندو جریاناتی نظیرکربلاو

حکومت های ظالم وستمگر مانند یزید ومعاویه که شاید امروز بوسیله

 گروه های زیادی به عنوان خلفای مسلمین ازآنها یادمی شود.

2-  آن چه درباره نواب صفوی گفته می شود می توان گفت که فدائیان اسلام

 طلاب پرشوری بودند که شاید ترور راوسیله رسیدن به اهداف خود می دانستند

 لکن کارآنان پخته نبود پایکاه مردمی قوی نداشتند . ترور رزم آرا تنها تروری بود

 که مورد تایید گروه زیادی ازمردم قرارگرفت وگرنه ترورهای دیگر

محکوم شد ویامردم نسبت به آن بی تفاوت بودند خصوصا ترور دکتر فاطمی

 که حتی بوسیله خود آقا ی عبدخدائی هم که هنوز درقید حیاتند محکوم شده

است . وحداقل این مطلب روشن است که فدائیان اسلام یک جریان پخته اسلامی

 نبوده است وبراساس احساسات وشعارها بناشده وادامه یافته است وحرکات

آنها برای افکارعمومی روشن وشفاف نبوده است .

درسالهای اخیر سعی شده است که از نواب صفوی یک سوپرمن ساخته شود

 وملی شدن نفت رابه اونسبت بدهند و این که او بدنبال برداشتن شاه بوده

است .

3-  هدف اصلی  نویسنده بهیچ وجه تایید یاتکذیب هیچ یک ازجریانات فوق

نبوده است . منظوراین است که جریاناتی بعدازشهریور۲۰ فعال بودند که ما

معرفی کردیم .

مابعنوان شیعه مولاعلی (ع) نمی توانیم تایید کننده هیچ جریانی

 باشیم جز حق که همان خداو کتاب وعترت است .

  تنهادرموردکسروی عمل کتاب سوزان

ایشان رامحکوم کردیم و مطلب ما هم بیشتر بااین موضوع تلاقی دارد.

4-  درجریان کودتای 28 مرداد روحانیان ومراجع ایران  سکوت کردند ویا

همکاری و این جریان در اعدام نواب صفوی ویاران اوهم تکرارشد وهیچ کس

مخالفت نکرد . شاید تنها مخالف ومعترض سید نورالدین شیرازی از روحانیان

مقتدرشیرازبوده است .

وحال مطلب راادامه می  دهیم .

من کتاب مفاتیح الجنان را درمنزل نداشتم ودوست داشتم این کتاب راهم به

کتب خودم اضافه کنم . البته دراداراتی که کارمی کردم ویامسولیت داشتم

این کتاب موجود بود واستفاد ه می کردم . درسال  64 مبلغ250  تومان در

جیب آن شهید بود. ازاین مبلغ  85تومان آن رایک کتاب مفاتیح خریدم و

حالاآن شهید درهمه دعاهای من شریک است .

واما من درجستجوی دعا بودم . و حرف آن فردی که ادعا کرده بودکه ما

هیچ دعائی را نداریم که شامل دعا برای زندانیان باشد را فراموش نکردم تا

درمیان  دعاها به یک دعا برخوردکردم که به نظرخودم کوتاه وکامل بودو

آن رامی آورم این دعا درصفحه 214 مفاتیح الجنان است وبنام دعای

حضرت مهدی (عج ) معروف است .

 

دعاى امام زمان عجَّ اللّه تعالى فرجه

 کفعمى در مصباح فرموده این دعاء حضرت مهدى صَلَواتُ اللّهِ

عَلَیْهِ است

اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفیقَ الطّاعَةِ وَبُعْدَ الْمَعْصِیَةِ

خدایا روزى ما کن توفیق اطاعت و دورى از گناه

وَصِدْقَ النِّیَّةِ وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ وَاَکْرِمْنا بِالْهُدى وَالاِْسْتِقامَةِ وَسَدِّدْ

و صدق و صفاى در نیت و شناختن آنچه حرمتش لازم است و گرامى دار ما را بوسیله هدایت شدن و استقامت و استوار کن

اَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِکْمَةِ وَامْلاَْ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ وَطَهِّرْ

زبانهاى ما را به درستگویى و حکمت و لبریز کن دلهاى ما را از دانش و معرفت و پاک کن

بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ وَاکْفُفْ اَیْدِیَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ

اندرون ما را از غذاهاى حرام و شبهه ناک و بازدار دستهاى ما را از ستم و دزدى

وَاغْضُضْ اَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِیانَةِ وَاسْدُدْ اَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ

و بپوشان چشمان ما را از هرزگى و خیانت و ببند گوشهاى ما را از شنیدن سخنان بیهوده

وَالْغیبَةِ وَتَفَضَّلْ عَلى عُلَماَّئِنا بِالزُّهْدِ وَالنَّصیحَةِ وَعَلَى الْمُتَعَلِّمینَ

و غیبت و تفضل فرما بر علماى ما به پارسایى و خیرخواهى کردن و بر دانش آموزان

بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ وَعَلَى الْمُسْتَمِعینَ بِالاِْتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ وَعَلى

به کوشش داشتن و شوق و بر شنوندگان به پیروى کردن و پند گرفتن و بر

مَرْضَى الْمُسْلِمینَ بِالشِّفاَّءِ وَالرّاحَةِ وَعَلى مَوْتاهُمْ بِالرَّاْفَةِ

بیماران مسلمان به بهبودى یافتن و آسودگى و بر مردگان آنها به عطوفت

وَالرَّحْمَةِ وَعَلى مَشایِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّکینَةِ وَعَلَى الشَّبابِ

و مهربانى کردن و بر پیرانمان به وقار و سنگینى و بر جوانان

بِالاِْنابَةِ وَالتَّوْبَةِ وَعَلَى النِّساَّءِ بِالْحَیاَّءِ وَالْعِفَّةِ وَعَلَى الاْغْنِیاَّءِ

به بازگشت و توبه و بر زنان به شرم و عفت و بر توانگران

بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ وَعَلَى الْفُقَراَّءِ بِالصَّبْرِ وَالْقَناعَةِ وَعَلَى الْغُزاةِ

به فروتنى و بخشش کردن و بر مستمندان به شکیبائى و قناعت و بر پیکار کنندگان

بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ وَعَلَى الاُْسَراَّءِ بِالْخَلاصِ وَالرّاحَةِ وَعَلَى الاُْمَراَّءِ

به یارى و پیروزى و بر اسیران به رهایى یافتن و آسودگى و بر زمامداران

بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ وَعَلَى الرَّعِیَّةِ بِالاِْنْصافِ وَحُسْنِ السّیرَةِ وَبارِکْ

به عدالت داشتن و دلسوزى و بر ملت به انصاف و خوش رفتارى و برکت ده

لِلْحُجّاجِ وَالزُّوّارِ فِى الزّادِ وَالنَّفَقَةِ وَاقْضِ ما اَوْجَبْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ

براى حاجیان و زائران در توشه و خرجى و به انجام رسان آنچه را بر ایشان واجب کردى از

الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ بِفَضْلِکَ وَرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ

اعمال حج و عمرة بوسیله فضل و رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان.

این فقط یک دعا ونمونه ای ازدعاهای  پرمعنی وعمیق کتاب مفاتیح الجنان است

 که به دستور کسروی سوزانده می شدو کسرویان آن رامی سوزاندند وهمان

 دوست ماهم که آن ادعاردداشت یعنی مدعی عدم وجود دعابرای زندانیان در

دعاهای ما بود هم ازسوزانندگان مفاتیح بود. درحالی که نمی دانست مفاتیح

چقدرارزشمند است وچه دعاهای باارزشی دارد.وبسیاری دعاهای دیگر که

هیچ چیزی درآنها فروگذارنشده است .

امروز هم  بعضی ازدوستان روشنفکر ما نسبت به این کتاب کم لطفی

می کنند . آنهاجمکران را باچاه جمکران ومفاتیح رابا دعای دندان درد و... 

 می کوبند و محکوم می کنند .

آقایان وخانمها . فرق شما باآن گروه متحجرکه درمرداب وگنداب دروغ و تهمت

زندگی می کنند و بدنبال پیداکردن نقاط ضعف ازمخالفان خودهستند وبا گرفتن

عکس ازچند خانم بدحجاب کل جریان مخالف خودراموردتهمت قرارمی دهند

چیست ؟

شاید این باشد که آنها فکرهاوآدمهاراباهم می کشند وشما فقط مانع تفکرمی شوید .

بیایید خداراد رهمه حال درنظر بگیریم ومنصفانه قضاوت کنیم .

بگذارید نسل جوان ما بادعاهای اثربخش وثمر بخش مفاتیح آشنا شوند و دندان درد

و گوش درد راهم به پزشک بسپاریم .

مفاتیح احتیاج به تبلیغ نداردکه امروز درکنارقران درهرخانه ای وجود دارد و

شماهم درشبهای قدر ودرهرزمان که مستاصل می شوید به این کتاب ارزشمند

 پناه می برید . بیایید وبااین کتاب آشتی وجان خودراباآن روشنی بخشید وبگذارید 

 نسل جوان هم ازاین کتاب بهره مند شوند.

اگر استفاده کردید وبهره مند شدید اگر  دوست داشتید وبیاد من بودید مرا دعا کنید

و اگر هم بهره نبردید آنچه ناسزاونفرین است نثارمن کنید.

خدایا چنان کن سرانجام کار

توخشنود باشی وما رستگار.



21 رمضان 1431 برابر با 10شهریور

1389

پایان

 

شیعه کیست ؟ سپهرمحمدی




پراساس قرآن، شیعه کیست؟


ارسال شده توسط سپهر محمدی در تاریخ: ۲۸ فروردین ۱۳۹۱


در دسته: شیعه دیدگاه!

باسمه تعالی


گاهی پرسیده می شود که شیعه کیست؟ آیا شیعه در قرآن آمده است؟ در اینجا می خواهم پاسخ دهم، بله! بر مبنای قرآن، شیعه، مفهومی است که بر اساس عشق و محبت الهی و پیروی از امامان هدایت یافته الهی که در قرآن معرفی شده اند، بنا شده است. شیعه، کسی است که خدا را دوست می دارد، لذا پیرو و تابع شخصی است که خدا او را هدایت کرده است و او را برای هدایت مردم قرار داده است و او از بابت هدایت مردم از آنها چیزی طلب نمی کند، چنین شخصی در ادبیات قرآن، امام نامیده می شود و پیشتر در اینجا در مورد امامت در قرآن سخن گفته ام. و مفهوم شیعه کاملا با محبت در آمیخته است. ابراهیم خود از شیعیان نوح بود: وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ (۳۷:۸۳) و بى‏گمان، ابراهیم از پیروان او(نوح) است. (۸۳) و یوسف، شیعه ابراهیم و اسحاق و یعقوب بود که همگی پی در پی امام بودند: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۱۲:۳۸) و آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نموده‏ام. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولى بیشتر مردم سپاسگزارى نمى‏کنند. (۳۸) و محمد(ص)، نیز شیعه ابراهیم(ع) بود: ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ (۱۶:۱۲۳) سپس به تو وحى کردیم که: «از آیین ابراهیم حق‏گراى پیروى کن، [چرا که‏] او از مشرکان نبود.» (۱۲۳) و ما مسلمانان نیز، اگر خدا را دوست می داریم، باید پیرو محمد(ص) باشیم، تا خدا نیز ما را دوست بدارد: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (۳:۳۱) بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است.» (۳۱) و همچنین ما وظیفه داریم که از کسانی که خدا هدایتشان کرده است و از ما اجری نمی خواهند، پیروی کنیم: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۳۶:۲۱) از کسانى که پاداشى از شما نمى‏خواهند و خود [نیز] بر راه راست قرار دارند، پیروى کنید. (۲۱) و البته خداوند به ما آموخته است که همواره و در همه زمانها، افرادی هدایت یافته در نسل ابراهیم، وجود دارند: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی‏ ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۵۷:۲۶) و در حقیقت، نوح و ابراهیم را فرستادیم و در میان فرزندان آن دو، نبوّت و کتاب را قرار دادیم: از آنها [برخى‏] راه‏یاب هستند، و [لى‏] بسیارى از آنان بدکار بودند. (۲۶) وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فی‏ عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۴۳:۲۸) خداى تعالى [هدایت] را در نسل او باقى گذاشت، شاید برگردند (۲۸) و چون آیه ۵۷:۲۶ قید زمانی ندارد همیشه در نسل ابراهیم کسانی راه یافته وجود دارند و آیه ۴۳:۲۸ هم روشن می کند که خدا هدایت را که در آیه قبلش به آن اشاره شده است(سیهدین)، در نسل ابراهیم “کلمه باقیه” ای برای همه زمانها، قرار داده است. این راهیافتگان از نسل ابراهیم، ائمه الهی هستند، که خدا آنها را قرار داده تا ما را به امر الهی هدایت می کنند و خدا احکام خود را به آنان آموخته است: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (۲۱:۷۳) و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى‏کردند، و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند. (۷۳) و ما وظیفه داریم، به هدایت این راه یافتگان اقتدا کنیم: أُوْلَئکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَئهُمُ اقْتَدِهْ قُل لَّا أَسْلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَى‏ لِلْعَلَمِینَ(۶:۹۰) اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو: «من، از شما هیچ مزدى بر این [رسالت‏] نمى‏طلبم. این [قرآن‏] جز تذکرى براى جهانیان نیست.» (۹۰) و واقعا سوال از کسانی که پیرو افراد دیگر هستند، این است که، آیا بهتر است که پیرو کسی که خود هدایت یافته است و به حق هدایت می کند، باشیم یا پیرو کسی باشیم که خودش باید توسط دیگری هدایت شود؟ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۱۰:۳۵) پس، آیا کسى که به سوى حقّ رهبرى مى‏کند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا کسى که راه نمى‏یابد مگر آنکه هدایت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مى‏کنید؟ (۳۵) پس بنا بر آیات قرآن ما وظیفه داریم که امامان و افراد هدایت یافته ای که به خصوص از نسل ابراهیم، در همه زمانها وجود دارند و هیچ مزدی از ما نمی خواهند را، یافته و به هدایت آنان اقتدا کنیم. به چنین افرادی در ادبیات قرآن، شیعه گفته می شود. معمولا سوال می شود که چرا نام علی(ع) امیر المومنین، در قرآن نیامده است؟ و پاسخ چه کسی از پاسخ قرآن بهتر است: وَ یَقُولُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَوْ لَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ محُّکَمَةٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فىِ قُلُوبهِم مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشىِ‏ِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلىَ‏ لَهُمْ(۲۰) طَاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُواْ اللَّهَ لَکاَنَ خَیرْا لَّهُمْ(۲۱) فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُواْ أَرْحَامَکُمْ(۲۲) أُوْلَئکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصَرَهُمْ(۲۳) أَ فَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلىَ‏ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا(۲۴) و کسانى که ایمان آورده‏اند مى‏گویند: «چرا سوره‏اى نازل نمى‏شود؟» امّا چون سوره‏اى صریح نازل شد و در آن نامِ کارزار آمد، مى‏بینى آنان که در دلهایشان مرضى هست، مانند کسى که به حال بیهوشى مرگ افتاده به تو مى‏نگرند. (۲۰) [ولى‏] فرمان‏پذیرى و سخنى شایسته برایشان بهتر است. و چون کار به تصمیم کشد، قطعاً خیر آنان در این است که با خدا راست [دل‏] باشند. (۲۱) پس آیا امید بستید که چون [از خدا] برگشتید [یا سرپرست مردم شدید] در [روى‏] زمین فساد کنید و خویشاوندیهاى خود را از هم بگسلید؟ (۲۲) اینان همان کسانند که خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل‏] ایشان را ناشنوا و چشمهایشان را نابینا کرده است. (۲۳) آیا به آیات قرآن نمى‏اندیشند؟ یا [مگر] بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است؟ (۲۴) آری مشکل آن است که آنها یا تدبر در قرآن نمی کنند یا بر دلهایشان قفلی نهاده شده است. به امید آنکه همه مسلمانان، شیعیان و پیروان واقعی محمد و آل محمد و آل ابراهیم باشند.


بحثی نو درباره خمس . برگرفته ازکتاب فلسفه واسراراحکام .



آیاخمس بخشوده شده است .؟


 کتاب فلسفه واسراراحکام


جلددوم


نوشته . محمد وحیدی


ازصفحه 269 تاپایان 273


پرسش : می گویند درحالی که خمس بخشوده شده است  چگونه علما می گویند خمس بپردازید؟


پاسخ : روایاتی که موجب این توهم شده است پنج دسته اند.

اول : روایاتی که  درباره ی غنائم جنگی واردشده وزنانی که جزءبردگان بودند وبه عنوان کنیز به دست افراد می افتادند وان هابااین زنان ازدواج می کردندوصاحب فرزند می شدند که اگر جهادبه اذن امام نبوده تمام غنائمی که بدست امده  مربوط به بیت المال است وباید بااجازه ی امام مصرف شود وحتی اگربه اذن امام باشد تاخمس آن پرداخت نشود  تصرف درآنهاحرام است . بنابراین  کنیزانی که به عنوان غنیمت به دست افرادمی افتادند وخمس آن پرداخت نشده بود برصاحبان ان ها حرام بوده است وحق نداشته اند به عنوان یکی همسر باآنها رفتارکنند . دراین صورت اگرکسی توجه به این حکم داشته باشد فرزندی که ازچنان زنی برای او متولد می شود

فزندنامشروع خواهد بود .لذاامامان اهل بیت (ع) این قسمت ازخمس راکه مربوط به چنین زنانی بوده به شیعیان بخشیدند تافرزندان انها همگی حلال باشند.

 وسائل الشیعه : جلد 6 صفحه 379 . ابواب الانفال . باب 4 . حدیث 3-5- 10- 15-16- 18-20 -

ابواب مایجب فیه الخمس . باب 8 حدیث 8


دوم : احادیثی که دلیل برحلال نمودن خمس درزمان خاص ومعینی است . زیرا پیامبروامامان

به عنوان رئیس حکومت اسلامی حق داشتند که این مالیات اسلامی رادرشرایط خاصی که  مصلحت مسلمانان  رااقتضا می کرده به مردم ببخشند . همان طورکه درشرایط سخت وسنگین ایجاب می کرده که مالیات فوق العاده ای دیگر موقتا وبه طور محدود بران بیفزایند.

وسائل الشیعه .  ج 6 ابواب الانفال . حدیث 6-2-1-7-8-9-14-19


سوم . آن چه مربوط به شخص معینی بوده است یعنی شخص خاصی خدمت امام رسیده وامام  بادرنظرگرفتن وضع حال او وی راازخمس معاف کرده است .

وسایل الشیعه . ج6 ابواب الانفال  باب 1. حدیث 6


چهارم . روایاتی که مضمون ان خمس نمودن خمس است ولی بادقت  اشکارمی شود که منظور خمس نیست بلکه "انفال " می باشد.


پنجم . روایاتی که مخصوص به زمانوشخص معینی نمی باشد وظاهرش حلال نمدون خمس به صورت مطلق است  که اراین باره سه روایت موجود است که بررسی می نمائیم .

1-روایتی  که دروسایل الشیعه ج 6 ابواب انفال . باب چهارم حدیث 4 نقل شده است .

ازشخصی به نام " سالم بن مکرم (ابو خدیجه ) ازامام صادق (ع) نقل کرده است که :

اولا: سند این حدیث ضعیف است زیرا سالم بن مکرم  که نام دیگر او (ابوخدیجه ) است درمیان دانشمندان علم رجال شدیدا محل گفتگوست .

ثانیا. اگر کمی درسوالی که ازامامشده است دقت کنیم روشن خواهد شد  که بحث درمجموع روایات درباره کنیزانی است که مشمول احکام خمس بوده اند ویازنانی که مهرانها راازمال التجاره ای که خمس آن داده نشده پرداختهاند ویاکنیزوزنی که بااموال اهدائی  ومیزاثی که مور دتعلق به خمس بوده  وخمس ان پرداخت نشده دراختیارانسان قرارگرفته است وطبیعی است که جواب حضرت هم مخصوص همین قسمت خواهد بود .بنابراین بااین روایت که نه دلالت کافی دارد ونه سند معتبر نمی توان چیزی را اثبات کرد.


2- حدیثی که "معازابن کثیر"ازامام صادق (ع) نقل می کند که فرمود :

برشیعیان ما امروسیع است که ازآن چه دردست  دارند درراه نیکی انفاق کنند . اماهنگامی که قائم ماقیام کند. برهرکسی که گنچینه ای

اندوخته است . گنچینه ی او حرام می شود  تابه خدمت او بیاورند وازآن برای پیشبرد  اهدافش استفاده کند.


اولا: دررجال این حدیث  "محمدابن سنان " است که وضع اوردر میان علمای رجال مبهم است .


ثانیا:  دراین حدیث هیچ گونه سخنی از مساله ی خمس به میان نیامده است واگرخمس بود باید بفرماید خمس آن رادراختیارحضرت قراردهند.


3- حدیث مرسلی است که در"تفسیرعیاشی " ازامام صادق (ع) نقل شده است  که فرمود:


"مشکل ترین چیزی که مردم درروز قبیامت باآن سروکاردارند این است که صاحب خمس بر می خیزد و میگوید . خداوندا . خمس مرا نپرداخته  ولی شیعیان ما ازاین موضوع معافند.


ناگفته پیدااست که این حدیث مرسل است  وشخص مجهول وناشناسی ان راازامام صادق (ع) نقل کرده است.


 خلاصه همه این احادیث مربوطبهمعاف شدن  جمعی ازمسلمانان که درشرایط خاصی قرارداشتند ازبرنامه ی این مالیات اسلامی است وبه هیچ وجه دلیل برمعافیت عمومی نخواهد بود . گواه زنده ودلیل روشن براین مساله این است که عده ای دیگر ازامامان (ع)ویاشخص امام صادق (ع)وامام باقر(ع) درشرایطظ دیگری  که شیعیان توانائی برپرداخت این مالیات اسلامی داشتند باشدیدترین لحنی ازآنها مطالبه نموده وآنان راموظف به انجام این وظیفه ی اسلامی کرده اند.


پرسش :

ایا خمس مزد رسالت است وایا این موضوع  موجب تقویت امتیازطبقاتی نیست ؟


پاسخ:  اگر خمس مزد رسالت باشد که به ساد ات د اده می شود باید به همه سادات و ذراری پیامبر داده شود  وحال که چنین نیست وفقط به فقرای سادات داده می شود و همان فقراهم اگر ازاحتیاجات انان زیادتر باشد باید مازادآن رابه بیت المال مسلمانات  ریحت که درراه مصالح عمومی مصرف گردد همچنان که اگر احتیاجات فقرای سادات ازمیزان خمس زیادتر باشد باید ازبیت المال کمبود آن راتامین کرد.

واما ازجهت امتیازطبقاتی بایدگفت . هیچ گونه امتیازی وجود ندارد . زیرافقرای غیرسید اززکات استفاده می کنند و فقرای سید ازخمس یعنی بانک های پرداخت کننده دوتااست  ودراین زمینه  حتی به فقرای سادات سخت گیری هم شده استکه به فقرای غیرسید می توان بیشتر ازمخارج یک سال هم داد  بلکه می توان انهاراغنی کرد  ولی به ف قرای سید بیش ازخرجیک سال داده نمی شود  واگرداده شود خود انها موظفند برگردانند  وشاید این سخت گیری برای این باشد  که بعضی گمان نکنند قانون اسلام  طرفداری ازسادات کرده است . تنها چیزی که هست  برای آن که فرزندان پیغمبرخداازیک نوع احترام معنوی برخوردارباند نیازمندی های انان فقط بانکش چدا شده است .


بدیخی است که این احترام معنوی یک نوع احترام نسبت به شخص پیغمبر(ص) است .


پرسش : به چه دلیل سهم امام (ع)بایدبه مجتهد داده شود برفرض لزوم  چراباید به مچتهدی  که مرجع تقلید اوست پرداخت نماید.؟


پاسخ: دلیل دادن سهم امام (ع) به مجتهد آنا ستکه اوچون وکیل عام امام (ع)است و زمانی که به خود امام (ع)دسترسی نیست باید به وکیلش ردا وحداقل برائت ذمه همین است وامااین که باید به مجتهد مرجع تقلیدش بدهد باید به مجتهداعلم بدهدکه طبعا تقلید ازاوهم واجب است وبدون آن مکلف اطمینان به برائت ذمه پیدانمی کند .

الفردوس الاعلی ص 54


پرسش : اگر سرمایه کسی مخمس شود  وباگذشت یکسال مالی  دراثرتورم ناشی ازافزایش حجم پول درگردش  . ارزش  پولی آن افزایش بیابد ولی جنس عوض نشود ومقدار ان ثابت بماند ایا دراینجا

ربح صدق می کند  ومشمول خمس می شود؟


پاسخ: ربح  دراین جا صدق پیدانمی کند زیرانوسانات محدود وکوتاه مدت درعرف بازارهنوز به رسمیت شناخته نشده است  وتنهادرمحافل علمی مورد بحث است . توضیح این که دربعضی  از جوامع کنونی  کمترین تغییر درتورم . درمحاسبات  بدهی ها ومطالبات درعرف بازارلحاظ می شود  . مثلا بانک های این کشورها هرسال هنگامیکه بهره ی سپرده هارا می دهند درکناربهره . تفاوت تورم راهم می پردازند  . یعنی درعرف بازارآنها.  محاسبه تورم به عنوان یک اصل اقتصادی  شناخته شده است .


دراین کشورها می توان تورم رادرهمه دادوستدها ملحوظ داشت . ولی درعرف کشورهای دیگر این مساله فقط درمحافل علمی مطرح است ومی دانیم مسایل فقهی برمحورموشوعات عرفی دورمی زند .نه موضوعات خاص محافل علمی .






شهید مطهری .... همشهری ان لاین


گر در آن لحظه رندی از شهید مطهری عکس گرفته بود ...


مرتضی مطهری در کنار یک ملحد معروف و سگش

مرتضی مطهری در کنار یک ملحد معروف و سگش

دیدگاه > ایران  - همشهری آنلاین - محمد مطهری:
شهید مطهری از یکی از دوستان اندیشمند خود خواسته بود زمینه‌ای فراهم کند تا بتواند به دیدار مهمترین متفکران مارکسیسم در کشور رفته و با آنان به بحث و گفتگو بپردازد. 
این دوست استاد، در یکی از این دیدارها با منظره‌ای دیدنی مواجه شده بود: شهید مطهری با آن متفکر ملحد در حالی که سگش هم کنارش بود ساعت‌ها در یک پارک قدم زده و با یکدیگر بحث و گفتگو می‌کردند.

اگر خبری با عنوان «مرتضی مطهری در کنار یک ملحد معروف و سگش + عکس» در روزگار پیش از انقلاب منتشر می‌شد، فضای جامعه به گونه‌ای بود که اکثریت افراد، غرض از چنین گفتگویی را درک کرده و آن را افتخاری برای یک روحانی محسوب می‌کردند، اما جامعۀ امروز چطور؟

متأسفانه کلمه «ملاقات» در ادبیات سیاست زده فعلی، معنای تأیید و وابستگی و گاهی تسلیم و دلدادگی به خود گرفته است. حتی در مجالس ختم، برخی شخصیت‌های سیاسی و غیرسیاسی هر لحظه رصد می کنند که مبادا فردی «مسأله دار» در کنار آنان بنشیند و انتشار عکسی از این کنار هم نشستن «مسأله ساز» شود، یعنی نه تنها ارتباط و گفتگو بلکه گاهی نشستن اتفاقی چند دقیقه‌ای در کنار یک فرد هم واژه هایی نظیر «ساده اندیشی»، «تأثیر پذیری» و «همسویی» را به دنبال دارد.

برخی مراکز حوزوی و غیرحوزوی افتخارشان این است که هیچ روشنفکری تا کنون نتوانسته از نگهبانی آنها عبور کند و از سوی دیگر برخی روشنفکران و دگراندیشان نیز از ارتباط نداشتن با «جنس آخوند!» به خود می‌بالند. عده‌ای از دو طرف نیز که به فواید این گفتگوها واقفند، در جو سیاست زده کنونی به خاطر شلوغ بازی‌های بعدی عطای آن را به لقایش می‌بخشند.

نتیجه این می شود که افراد فرهیخته و دانش پژوه جامعه از بسیاری ملاقاتها و گفتگوهای سودمند محروم شده و هر کس خود را محدود به دیدار با همفکران خود می کند. افراطی با دوستان افراطی اش خوش است و تفریطی با دوستان تفریطی اش. کسی هم که چند مورد موضع اعتدالی داشته، خود و دوستانش را صراط مستقیم در همه امور تلقی می کند و افراد نوعا توسط اطرافیان و دوستان خود تأیید شده و خود را معتدل می پندارند. هر وقت هم سخن از ملاقات یا مواجهه با منتقد یا مخالف فکری می شود راه حل را مناظره در جمع می بینند که هدف اصلی از آن غالبا اثبات خود و نفی دیگری است.

در چنین شرایطی جامعه از ثمرات بی شمار گفتگوهای صمیمانه و رو در رو - که رسوا شدن اختلاف افکنان از آن جمله است - دور مانده و در نتیجه عرصه به دست افراد کم سواد و غوغاگر می افتد. این گونه است که بدخواهان به راحتی از یک متفکر سنتی حوزوی در ذهن برخی دانشجویان یک موجود بی منطق و خشن، و از هر روشنفکری در ذهن برخی طلاب، فردی وابسته و بی دین و بلکه ضد دین می سازند.

شهید مطهری کتاب «دو قرن سکوت» مرحوم دکتر عبدالحسین زرین کوب را شدیدا مورد انتقاد قرار داد، اما چون مرز انتقاد و نیز رسم دوستی را می شناخت رابطه دوستانه اش با دکتر زرین کوب را چنان حفظ کرده بود که وقتی کتاب ننگین «بیست و سه سال» منتشر شد چنین تشخیص داد که پاسخ این کتاب را اگر افراد غیر روحانی بدهند مؤثرتر است و لذا از سه دانشمند دانشگاهی از جمله دکتر زرین کوب خواست که نقدی بر آن بنویسند و وی نیز با طیب خاطر پذیرفت (متأسفانه بخش اعظم دست نوشته این کتاب مفقود شد).

پرسش مهم در اینجا این است که با توجه به اینکه «تهمت نیوز» ها - که از طیفهای مختلف فکری هستند- حتی گفتگوی علمی با منتقدان را برنمی تابند، واقعا چه راهی برای حل این معضل وجود دارد؟ در شرایطی که به محض آنکه یک مرکز متعهد حوزوی یا غیرحوزوی بخواهد جلسۀ گفتگوی نقادانه با یک روشنفکر بگذارد مدیر آن به دهها اتهام از غربزدگی و غیره مزین می شود چاره چیست؟ در فضایی که بسیاری روحانیون حاضر نیستند حتی برای پاسخ به سؤالات شرعی، به کسی که بیست سال پیش زیر نامۀ مسأله داری را امضا کرده یا جوانی که به خاطر مسأله ای سیاسی چند شبی را در زندان گذرانده وقت ملاقات بدهند چه باید کرد؟

به نظر می رسد یک راه حل مناسب، سامان دادن حرکتی جمعی است به این نحو که تمام عالمان حوزوی و دانشگاهی و مراکز علمی از سنتی و روشنفکر که درست یا نادرست، ادعای فهم درست اسلام را دارند در یک حرکت هماهنگ، یک زمان مشترک و معین در ماه را «روز گفتگو با منتقدان فکری» قرار دهند و دربها را به روی آنان بگشایند.

تا زمانی که «کنار هم نشینی» مشکل ساز تلقی شود، زمینه ای برای رشد کرسیهای آزاداندیشی فراهم نمی شود، همچنانکه بی هزینه کردن ارتباط و گفتگوهای علمی با منتقدان و مخالفان، پیش شرط هر گونه اقدام در راه وحدت حوزه و دانشگاه است. تحقق این امر با یک حرکت جمعی که قبح خیالی ملاقات با منتقد یا مخالف را می زداید ممکن است. البته گفتگو با منتقد و مخالف – بر خلاف تصور برخی – ملازم با نسبی بودن حقیقت، عدم قاطعیت در برخورد با معاندان در آنجا که اسلام تجویز کرده، و یا انفعال، وادادگی و عقب نشینی از مواضع فکری خود نیست. استثنا شدن موارد نادری در شرع مانند منع همنشینی با بدعتگزاران در شرایط خاص را نباید از نظر دور داشت.

روشن است که مانند بسیاری امور دیگر، گفتگو نیز در مواردی ممکن است تنها در ظاهر به شکل ملاقات و گفتگو باشد اما اغراض دیگری را دنبال کند. در عین حال هرگز به خاطر سوء استفاده عده ای اندک نباید جامعه را از چنین نعمت بزرگی محروم کرد و همه ملاقاتها را با نگاه بدبینی نگریست. این مانند آن است که چون در مواردی مأموران قلابی از لباس پلیس سوء استفاده کرده اند، مردم به همه پلیسها به دیده تردید بنگرند و یا پلیس از استفاده از یونیفورم منع شود.

آیا اسلام به ما می گوید فرد غیرمغرضی را که نسبت به اعتقادات یا عملکرد ما انتقاد داشته و متفاوت از ما فکر می کند بایکوت کنیم تا هر روز در موضع مخالفش تندتر شود؟ تجربه نشان داده است که با برخوردهایی از این دست، فرزندان چنین افرادی که بی مهری به پدر یا مادر خود را لمس کرده اند غالبا نه یک منتقد، که یک مخالف جدی از آب درمی آیند. این برخوردهاست که دشمنان را خوشحال می کند و لذا دشمن چه بسا برای رسیدن به این هدف سعی کند با ابراز خوشحالی تصنعی از ملاقات یک فرد با منتقدان، این تصور را برای ما ایجاد کند که این گفتگوها به نفع دشمن است چون باعث شادی او شده است و با این ترفند ساده، رفتار ما را در جهت دلخواه مدیریت کند و می کند.

شهید مطهری با روشنفکرانی که بعضا منتقد جدی اساس روحانیت بوده و همسران برخی از آنان بی حجاب بودند در عین حفظ صلابت و سلامت فکری، دوستی و ارتباط علمی مستمر داشت. ما چه کرده ایم؟ آیا نباید هرگز با منتقدان خود روبرو شویم؟ آیا ملاقات کنندگان با ما تنها باید از مریدان یا همفکران ما باشند؟ آیا جز یک اراده و حرکت جمعی می تواند به این برداشتهای کودکانه که الف در کنار ب نشست، پس از نظر فکری و عقیدتی از یک طایفه اند پایان دهد؟

(منبع: تابناک)


سوره دخان.. تفسیر المیزان .

ترجمه المیزان: سوره دخان آیات 59 - 1


ترجمة المیزان ج : 18ص :195


( 44 )سوره دخان مکی است و پنجاه و نه آیه دارد ( 59)


سورة الدخان‏


بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ حم‏(1) وَ الْکتَبِ الْمُبِینِ‏(2) إِنَّا أَنزَلْنَهُ فی لَیْلَةٍ مُّبَرَکَةٍإِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ‏(3) فِیهَا یُفْرَقُ کلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ‏(4) أَمْراً مِّنْ عِندِنَاإِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ‏(5) رَحْمَةً مِّن رَّبِّکإِنَّهُ هُوَ السمِیعُ الْعَلِیمُ‏(6) رَب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَاإِن کُنتُم مُّوقِنِینَ‏(7) لا إِلَهَ إِلا هُوَ یحْی وَ یُمِیترَبُّکمْ وَ رَب ءَابَائکُمُ الأَوَّلِینَ‏(8)


ترجمه آیات


به نام خدایی که هم رحمان است و هم رحیم .


حم ( 1) .


سوگند به کتاب روشنگر ( 2) .


که ما آن را در شبی مبارک نازل کردیم ، چون از آغاز خلقت همواره سنت ما بر انذار خلق جریان داشته است ( 3 ) .


در آن شب مبارک هر امر در هم فرو رفته باز می‏شود ( 4) .


البته هر امر بدان جهت که نزد ما است ، چون ما همواره فرستنده رسول بوده‏ایم ( 5) .


و نازل کردن این کتاب رحمتی بود از ناحیه پروردگارت ، چون که او شنوا و دانای به حاجت خلق است ( 6) .


مالک و مدبر آسمانها و زمین و موجودات بین آندو است ، اگر اهل یقین باشید ( 7) .


جز او معبودی نیست ، او است که زنده می‏کند و می‏میراند ، هم مالک و مدبر شما است ، و هم


ترجمة المیزان ج : 18ص :196


مالک و مدبر پدران گذشته شما ( 8) .


بیان آیات


غرض سوره در یک کلمه خلاصه می‏شود ، و آن این است که می‏خواهد کسانی را که به کتاب خدا شک دارند از عذاب دنیا و عذاب آخرت انذار کند .


و این غرض را در این سیاق بیان می‏کند که : قرآن کتابی است روشن که از ناحیه خدا نازل شده بر کسی که او به سوی مردم گسیل داشته ، تا انذارشان کند.


و به این منظور نازل کرده تا رحمتی از او به بندگانش باشد .


و در بهترین شب نازل کرده ، شب قدر که در آن شب هر امری بطور خلل‏ناپذیری تقدیر می‏شود .


چیزی که هست مردم - یعنی کفار - در باره آن خود را به شک می‏اندازند ، و با هوی و هوس خود بازی می‏کنند ، و به زودی عذابی دردناک در دنیا از هر سو ایشان را احاطه می‏کند ، آنگاه به سوی پروردگار خود برمی‏گردند ، و خداوند بعد از فصل قضاء و محاسبه دقیق با عذابی جاودانه از ایشان انتقام می‏گیرد .


آنگاه برای آنان مثالی در خصوص عذاب دنیوی می‏آورد و آن داستان موسی (علیه‏السلام‏) است ، که به سوی قوم فرعون و برای نجات بنی اسرائیل گسیل شد ، و فرعونیان او را تکذیب کردند ، و خداوند به همین جرم در دریا غرقشان کرد .


و سپس برای عذابدومشان که آن را انکار می‏کردند ، یعنی بازگشت به خدا در روز فصل قضا ( قیامت ) چنین اقامه حجت می‏کند که : قیامت آمدنی است ، چه بخواهند و چه نخواهند .


و در آخر پاره‏ای از اخبار قیامت را و آنچه بر سر مجرمین می‏آید و آنچه از انواع عذاب به آنها می‏رسد ، برشمرده ، قسمتی هم از ثوابهایی را که به متقین می‏رسد که حاصل جمعش عبارت است از حیاتی طیب و مقامی کریم ، بیان می‏کند .


و این سوره - همانطور که در آغاز ذکر کردیم - در مکه نازل شده ، و شاهد بر این مدعای ما سیاق آیات آن است .


حم و الکتاب المبین واو در این جمله برای سوگند است .


و مراد از کتاب مبین قرآن است .


انا أنزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین مراد از لیله مبارکه‏ای که قرآن در آن نازل شده شب قدر است ، چون از آیه شریفه


ترجمة المیزان ج : 18ص :197


انا انزلناه فی لیلة القدر این طور استفاده می‏شود .


و منظور از مبارک بودن آن شب این است که ظرفیت خیر کثیری را داشت ، چون برکت به معنای خیر کثیر است ، و قرآن خیر کثیری است که در آن شب نازل گشت ، و رحمت واسعه‏ای است که دامنه‏اش همه خلق را گرفت ، همچنان که خودش فرموده : و ما ادراک ما لیلة القدر لیلة القدر خیر من الف شهر .


از ظاهر لفظ آیه چنین برمی‏آید که شب مزبور یکی از شب‏هایی است که در روی زمین دور می‏زند ، و از ظاهر جمله فیها یفرق کل امر حکیم با در نظر داشتن اینکه صیغه مضارع ( یفرق ) استمرار را می‏رساند ، فهمیده می‏شود که شب مزبور همواره در روی کره زمین تکرار می‏شود .


و از ظاهر جمله شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن چنین برمی‏آید که مادامی که ماه رمضان در کره زمین تکرار می‏شود ، آن شب نیز تکرار می‏شود ، پس نتیجه می‏گیریم که شب مزبور همه‏ساله تکرار می‏شود ، و در هر سال قمری در ماه رمضان همان سال یک بار تکرار می‏گردد .


و اما اینکه شب قدر کدامیک از شبهای رمضان است ؟ از آیات قرآن کریم چیزی نمی‏توان استفاده کرد ، ولی در روایات تعیین شده که - ان شاء الله - در بحث روایتی آینده از نظر شما خواهد گذشت .


و مراد از نازل شدن کتاب در شبی مبارک به طوری که از ظاهر آیه انا انزلناه فی لیلة مبارکة و از آیه انا انزلناه فی لیلة القدر و از آیه شهر رمضان الذی انزل فیه القران هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان استفاده می‏شود نزول تمامی قرآن کریم است ، ( چون در همه این آیات تعبیر به انزال شده که به معنای نازل شدن یک باره است) .


پس دیگر نباید اشکال شود به اینکه آیه شریفه و قرانا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث و نزلناه تنزیلا می‏رساند که قرآن به تدریج نازل شده .


و همچنین آیه و قال الذین


ترجمة المیزان ج : 18ص :198


کفروا لو لا نزل علیه القران جملة واحدة کذلک لنثبت به فؤآدک و رتلناه ترتیلا که از ظاهر آن دو برمی‏آید قرآن به تدریج نازل شده ، و آیاتی دیگر مؤید آن است ، مانند آیه فاذا انزلت سورة محکمة و آیه و اذا ما انزلت سورة نظر بعضهم الی بعض و نیز آیاتی دیگر و همچنین روایات بسیاری که متضمن شان نزول آیات است .


برای اینکه ممکن است بگوییم که قرآن کریم دو نوبت نازل شده ، بار اول تمامی آن در یک نوبت ، و این در ماه رمضان و در شب قدر که یکی از شبهای رمضان است .


و بار دوم ، به تدریج و قسمت قسمت در طول بیست و سه سال نبوت و دعوت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) .


و لیکن مطلبی که سزاوار نیست در آن تردید شود این است که قرآن کریم که مرکب از سوره‏ها و آیاتی است ، با اختلافی که بر حسب موارد شخصی و جزئی نزولش در سیاق آن هست ، با این احتمال که یک دفعه نازل شده باشد سازگار نیست ، برای اینکه آیاتی که در باره وقایع شخصی و حوادث جزئی نازل شده ، ارتباط کامل با زمان و مکان و اشخاص و احوال خاصه‏ای دارد که در باره آن اشخاص و آن احوال و در آن زمان و مکان نازل شده ، و معلوم است که چنین آیاتی صادق و درست درنمی‏آید ، مگر آنکه زمان و مکانش برسد ، و واقعه‏ای که در باره‏اش نازل شده رخ بدهد ، به طوری که اگر از آن زمانها و مکانها و وقایع خاصه صرفنظر شود ، و فرض شود که قرآن یک باره نازل شده ، آن وقت قهرا موارد آن آیات حذف می‏شود ، و دیگر بر آنها تطبیق نمی‏کند ، پس ممکن نیست احتمال بدهیم که قرآن کریم به همین هیئت که هست دو بار نازل شده یک بار دفعة و یکجا ، و بار دیگر به تدریج .


پس اگر بخواهیم بگوییم دو بار نازل شده ، لازم می‏شود که قائل به فرق بین این دو دفعه به اجمال و تفصیل بشویم ، همان اجمال و تفصیلی که آیه شریفه کتاب احکمت ایاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر و آیه انا جعلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام


ترجمة المیزان ج : 18ص :199


الکتاب لدینا لعلی حکیم بدان اشاره می‏کند ، که بحثش در تفسیر سوره هود و زخرف گذشت ، و گفتیم که احکام و تفصیل چه معنایی دارد .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : مراد از نزول کتاب در لیله مبارکه این است که ابتدای نزول تدریجی‏اش در شب قدر در ماه رمضان بوده .


و خلاصه ، ابتدای نزول قرآن سوره علق و یا سوره حمد بوده که در شب قدر واقع شده .


از این گفتار به خوبی پیدا است که گوینده آن معتقد بوده که بین نازل شدن قرآن یکباره در شب قدر ، و بار دیگر به تدریج - که آیات سابق بر آن دلالت دارند - منافات وجود دارد ، و حال آنکه خواننده عزیز متوجه شد که هیچ منافاتی در کار نیست .


علاوه بر اینکه خواننده محترم توجه دارد که این تفسیر خلاف ظاهر آیات است .


بعضی دیگر گفته‏اند : قرآن یک نوبت تمامیش به آسمان دنیا نازل شده ، و آن در شب قدر بوده ، و سپس از آسمان دنیا به تدریج و در طول بیست و سه سال دعوت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) به زمین نازل شده .


و این تفسیر از اخباری استفاده شده که در تفسیر آیاتی وارد شده که می‏رساند قرآن یک دفعه نازل شده - که ان شاء الله - آن روایات در بحث روایتی آینده از نظر خواننده خواهد گذشت .


انا کنا منذرین - این جمله در جای تعلیل قرار گرفته ، و دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی قبل از این انذار هم ، بطور مستمر انذار می‏کرده ، و این خود دلالت دارد بر اینکه نزول قرآن از ناحیه خدای سبحان چیز نوظهوری نیست ، چون قرآن یک انذار است ، و انذار سنت همیشگی خدای تعالی است که همواره در امت‏های گذشته از طریق وحی به انبیاء و رسولان جریان داشته ، و دائما انبیایی را مبعوث می‏کرده تا بشر را انذار کنند .


فیها یفرق کل امر حکیم ضمیر در فیها به لیلة برمی‏گردد .


و فرق - که ماده اصلی یفرق است - به معنای جدا کردن چیزی از چیز دیگر است ، به طوری که از یکدیگر متمایز شوند .


و در مقابل این معنا کلمه احکام قرار دارد .


پس امر حکیم عبارت است از امری که الفاظش از


ترجمة المیزان ج : 18ص :200


یکدیگر متمایز نباشد ، و احوال و خصوصیاتش متعین نباشد ، همچنان که آیه و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم نیز به این معنا اشاره دارد .


بنا بر این ، امور به حسب قضای الهی دارای دو مرحله‏اند ، یکی اجمال و ابهام ، و دیگر مرحله تفصیل .


شب قدر هم بطوری که از آیه فیها یفرق کل امر حکیم برمی‏آید ، شبی است که امور از مرحله احکام و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون می‏آیند .


و از جمله امور یکی هم قرآن کریم است ، که در شب قدر از مرحله احکام درآمده ، و نازل می‏شود ، ( یعنی در خور فهم بشر می‏گردد) .


و چه بسا که خدای سبحان پیامبر خود را به جزئیات حوادثی که به زودی در زمان دعوت او در هنگام نزول هر آیه و یا آیات و یا سوره رخ می‏دهد خبر داده ، و نیز آگاه کرده که در باره هر حادثه آیه یا آیاتی نازل می‏شود ، و از همین جهت هر پیشامدی می‏کرده ، منتظر بوده آیه و یا آیاتی در باره آن نازل شود ، پس در حقیقت قرآن یک بار دفعة و یکپارچه بر او نازل شده ، و یکبار هم تدریجا و متفرق .


برگشت این وجه به این است که بگوییم رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) قبل از آنکه قرآن بر زمین نازل شود ، و در مرحله عین و خارج قرار گیرد ، در مرحله‏ای که داشت بهقضاء تفصیلی نازل می‏شد ، بر آن اطلاع و اشراف داشت .


و بنابر این وجه ، دیگر حاجتی نیست که دو مرحله را به عنوان مرحله اجمال و تفصیل که در وجه قبلی بود تقسیم کنیم .


و ظاهر گفتار بعضی از مفسرین این است که خواسته‏اند بگویند : مراد از جمله فیها یفرق کل امر حکیم تفصیل و جداسازی معارف و احکام و سایر جزئیاتی است که در قرآن بیان شده .


ولی این حرف صحیح نیست ، چون از ظاهر جمله فیها یفرق استمرار فهمیده می‏شود .


به عبارت ساده‏تر : از آن استفاده می‏شود که همه امور حکیمه همه‏ساله از یکدیگر جدا می‏شود .


پس مراد از امور حکیمه باید امور تکوینی باشد که در هر شب قدر بعد از احکام ، تفریق و تقسیم می‏شود .


و اما معارف و احکام الهی معنا ندارد که همه‏ساله تفریق و تقسیم شود ، پس اگر مراد از تفریق ، تفریق معارف بود ، جا داشت بفرماید : فیها فرق - در آن شب معارف و احکام فشرده قرآن تجزیه و تقسیم شد .


بعضی دیگر گفته‏اند : حکیم بودن امر ، محکم کردن آن بعد از تجزیه و تفصیل است ، نه محکم بودن آن قبل از تفصیل ، و معنی جمله این است که : خدای تعالی در آن شب قضای


ترجمة المیزان ج : 18ص :201


هر امری را می‏راند ، و آن را محکم می‏کند ، که دیگر زیاده و نقصان و یا هیچ دگرگونگی دیگری نپذیرد .


و لیکن از همه این وجوه روشن‏تر وجهی است که ما بیان کردیم .


أمرا من عندنا انا کنا مرسلین مراد از کلمه أمر در اینجا شان است .


و این کلمه حال از کلمه امر قبلی است ، و معنای جمله این است : در آن شب هر امری تجزیه و تفصیل می‏شود ، در حالی که امری است از جانب ما ، و آغاز شده‏ای از درگاه ما .


ممکن هم هست مراد از این کلمه همان معنای مقابل نهی باشد ، و آن وقت معنایش چنین می‏شود : در آن شب هر أمری به فرمان ما تفصیل داده می‏شود .


و این کلمه چه بهمعنای شان باشد ، و چه به معنای فرمان ، متعلق است به کلمه یفرق .


و نیز ممکن است که بگوییم متعلق است به جمله انزلناه یعنی در حالی که آن نازل شده شانی از ما است و یا به فرمانی از ما نازل شده است .


و جمله انا کنا مرسلین خالی از تایید این احتمال نیست ، و آن را تعلیل می‏کند .


و معنایش این است که : ما آن کتاب را در حالی که امری از ناحیه ما بود نازل کردیم ، چون سنت ما بر فرستادن پیامبران و رسولان جاری است .


رحمة من ربک انه هو السمیع العلیم یعنی نازل کردن آن رحمتی بود از پروردگار تو .


و یا معنایش این است که ما آن را بدین جهت نازل کردیم تا رحمتی از خود را بر مردم افاضه کرده باشیم : و یا این است که نازل کردنش به خاطر آن بود که رحمت پروردگارت اقتضای انزال آن را داشت .


پس کلمه رحمة بنا بر معنای اول ، حال خواهد بود ، و بنا بر معنای دوم و سوم مفعول له ، و بیان علت .


و در کلمه من ربک التفاتی از تکلم مع الغیر به غیبت بکار رفته ، چون خدای تعالی قبلا متکلم مع الغیر فرض شده بود ، می‏فرمود : ما چنین و چنان کردیم .


و در این کلمه غایب فرض شده می‏فرماید از ناحیه پروردگارت .


وجه این التفات این است که اظهار عنایتی در باره رسول گرامی خود فرموده باشد ، چون آن کسی که قرآن را بر آن جناب نازل کرده ، پروردگار او است ، و منذر حقیقی که پیامبر را به سوی مردم فرستاده او است .


انه هو السمیع العلیم - یعنی او شنوای درخواست‏ها ، و دانای حوائج است .


درخواست آنان را می‏شنود ، و حاجت‏شان را که همان اهتداء به هدایت پروردگار تو است می‏داند ، و به همین جهت کتاب نازل می‏کند و رسول ارسال می‏کند ، چون نسبت به


ترجمة المیزان ج : 18ص :202


بندگانش رحمت دارد .


رب السموات و الأرض و ما بینهما ان کنتم موقنین از آنجا که وثنیها معتقد بودند که هر صنف از اصناف خلق ، اله و معبودی جداگانه دارد - حال یا یکی و یا بیشتر - و چه بسا می‏شد که یک طایفه از آنها اله مخصوصی برای خود داشتند ، غیر آن اله که قوم دیگر اتخاذ کرده بودند ، لذا در این آیه شریفه به دنبال جمله من ربک که در آخر آیه قبلی بود ، فرمود : رب السموات ... تا کسی از آنان خیال نکند که ربوبیت خدا نسبت به رسول گرامیش در جمله ربک - پروردگار تو ربوبیت خاصی است ، و قرآن هم قائل به چند ربوبیت است .


و نیز بفهماند که پروردگار رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) همان پروردگار آسمانها و زمین و موجودات بین آندو است ، و به همین جهت دنبال این آیه در آیه بعدی هم فرمود : لا اله الا هو .


ان کنتم موقنین - این اشتراط - همانطور که زمخشری هم گفته - از قبیل اشتراطی است که گاهی خود ما در گفتگوهایمان می‏آوریم ، مثلا می‏گوییم این تحفه و انعام زید است که مردم همه جا از کرم او سخن می‏گویند و سخاوتش را شهرت داده‏اند .


البته اگر داستان بخشش و سخای او را شنیده باشی ، و برایت گفته باشند .


و در حقیقت معنای این اشتراط این است که بفهمانیم سخاوت زید را همه اهل یقین می‏دانند .


در آیه مورد بحث هم معنای اگر اهل یقین بوده باشید همین است که بفهماند خدا همان کسی است که همه اهل یقین او را می‏شناسند ، و می‏دانند که تنها او رب آسمانها و زمین و ما بین آن دو است ، و اگر شما هم از ایشان باشید البته خواهید دید که او رب همه چیز است .


لا اله الا هو یحیی و یمیت ربکم و رب آبائکم الاولین از آنجا که آیه قبلی می‏فهماند که ربوبیت یعنی ملک و تدبیر منحصر در خدای تعالی است ، و نیز چون الوهیت یعنی معبودیت به حق از لوازم ربوبیت است ، لذا دنبالش کلمه توحید را آورد که تمامی آلهه غیر خدا را نفی می‏کند ، و می‏فرماید : لا اله الا هو .


یحیی و یمیت - این دو صفت از خصوصی‏ترین صفات خدای تعالی است که از شؤون تدبیرند ، و در نامبردن آن دو ، نوعی زمینه‏چینی است برای انذار به معاد که به زودی می‏آید .



ترجمة المیزان ج : 18ص :203


ربکم و رب آبائکم الاولین - در این آیه بطور کامل تصریح شده به اینکه خدای تعالی رب ایشان و رب پدران و نیاکان ایشان است پس باید تنها او را بپرستند ، و به خاطر پیروی از پدران در پرستش بت‏ها ، نباید تعلل ورزند ، و عذر و بهانه بیاورند .


و به منظور تکمیل این تصریح ، جمله مورد بحث در سیاق مخاطب آمده و فرموده : رب شما و رب پدران شما .


و این دو جمله ، یعنی جمله یحیی و یمیت و جمله ربکم هر دو خبرند برای مبتدائی که حذف شده ، و تقدیرش هو یحیی و یمیت و نیز هو ربکم است .


بحث روایتی


در مجمع البیان در ذیل جمله انا أنزلناه فی لیلة مبارکة می‏گوید : لیله مبارکه همان شب قدر است .


این معنا از امام باقر و امام صادق (علیه‏السلام‏) روایت شده .


و در کافی به سند خود از علی بن ابراهیم ، از پدرش ، از ابن ابی عمیر ، از عمر بن اذینه ، از فضیل ، و زراره ، و محمد بن مسلم ، از حمران روایت کرده که از امام باقر (علیه‏السلام‏) از این کلام خدا که می‏فرماید انا أنزلناه فی لیلة مبارکة پرسیده ، فرمود : بله ، منظور شب قدر است ، که هر سال در هر ماه رمضان ، در دهه آخر آن تکرار می‏شود ، پس قرآن نازل نشده مگر در شب قدر ، همچنان که خدای تعالی در باره آن می‏فرماید : فیها یفرق کل امر حکیم یعنی در شب قدر هر سال همه امور آن سال که باید تا سال بعد جریان یابد تقدیر می‏شود ، چه خیر و چه شر ، چه اطاعت و چه معصیت ، و چه مولودهایی که باید به عرصه وجود قدم بگذارند ، و چه اجلها و رزقها .


پس هر چه که در آن شب برای آن سال تقدیر شود ، و قضایش رانده شود ، آن قضاء حتمی است ، ولی در عین حال مشیت خدای تعالی در آن دخل و تصرف دارد .


مؤلف : اینکه فرمود آن قضاء حتمی است ، ولی در عین حال مشیت خدای تعالی در آن دخل و تصرف دارد معنایش این است که از نظر اسباب و شرایط حتمی است ، یعنی هیچ سبب و شرطی نمی‏تواند تغییرش دهد ، مگر آنکه خدای تعالی بخواهد .


و در کتاب بصائر از عباس بن معروف ، از سعدان بن مسلم ، از عبد الله بن سنان،


ترجمة المیزان ج : 18ص :204


روایت کرده که گفت : من از او از نیمه شعبان پرسیدم .


گفت من در این باره اطلاعی ندارم ، و لیکن این قدر می‏دانم که چون شب نوزدهم رمضان می‏شود ، ارزاق را تقسیم می‏کنند و اجلها را می‏نویسند ، و سفر حجاج مقدر می‏شود و خدای تعالی توجهی به بندگان خود نموده ، آنان را می‏آمرزد ، مگر کسانی را که مسکر می‏نوشند .


و چون شب بیست و سوم رمضان می‏شود ، هر امر حکیم در آن تجزیه و تفریق می‏گردد و آنگاه آن را امضاء کرده به دست او می‏سپارند .


من پرسیدم به دست چه کسی می‏سپارند ؟ گفت به دست صاحبتان .


و اگر این نبود صاحبتان از حوادث آینده خبری نمی‏داشت .


و در الدر المنثور است که محمد بن نصر ، ابن منذر و ابن ابی حاتم ، از ابن عباس روایت کرده‏اند که در ذیل آیه فیها یفرق کل امر حکیم گفته : در شب قدر آنچه در آن سال باید پیش بیاید نوشته می‏شود ، چه رزق ، چه مرگ و زندگی ، و چه آمدن و نیامدن باران ، حتی این هم نوشته می‏شود که چه کسانی موفق به حج می‏شوند .


مؤلف : در مورد مساله لیلة القدر ، و آنچه که خدا قضایش را در آن می‏راند ، و اینکه لیلة القدر چه شبی است ، روایات بسیار زیادی هست که عمده آنها در سوره قدر از نظر خواننده عزیز می‏گذرد - ان شاء الله تعالی .



ترجمة المیزان ج : 18ص :205


بَلْ هُمْ فی شکٍ یَلْعَبُونَ‏(9) فَارْتَقِب یَوْمَ تَأْتی السمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِینٍ‏(10) یَغْشی النَّاسهَذَا عَذَابٌ أَلِیمٌ‏(11) رَّبَّنَا اکْشِف عَنَّا الْعَذَاب إِنَّا مُؤْمِنُونَ‏(12) أَنی لهَُمُ الذِّکْرَی وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسولٌ مُّبِینٌ‏(13) ثمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مجْنُونٌ‏(14) إِنَّا کاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِیلاًإِنَّکمْ عَائدُونَ‏(15) یَوْمَ نَبْطِش الْبَطشةَ الْکُبرَی إِنَّا مُنتَقِمُونَ‏(16) × وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسولٌ کرِیمٌ‏(17) أَنْ أَدُّوا إِلی عِبَادَ اللَّهِإِنی لَکمْ رَسولٌ أَمِینٌ‏(18) وَ أَن لا تَعْلُوا عَلی اللَّهِإِنی ءَاتِیکم بِسلْطنٍ مُّبِینٍ‏(19) وَ إِنی عُذْت بِرَبی وَ رَبِّکمْ أَن تَرْجُمُونِ‏(20) وَ إِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لی فَاعْتزِلُونِ‏(21) فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلاءِ قَوْمٌ مجْرِمُونَ‏(22) فَأَسرِ بِعِبَادِی لَیْلاً إِنَّکم مُّتَّبَعُونَ‏(23) وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواًإِنهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ‏(24) کمْ تَرَکُوا مِن جَنَّتٍ وَ عُیُونٍ‏(25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ کَرِیمٍ‏(26) وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیهَا فَکِهِینَ‏(27) کَذَلِکوَ أَوْرَثْنَهَا قَوْماً ءَاخَرِینَ‏(28) فَمَا بَکَت عَلَیهِمُ السمَاءُ وَ الأَرْض وَ مَا کانُوا مُنظرِینَ‏(29) وَ لَقَدْ نجَّیْنَا بَنی إِسرءِیلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِینِ‏(30) مِن فِرْعَوْنَإِنَّهُ کانَ عَالِیاً مِّنَ الْمُسرِفِینَ‏(31) وَ لَقَدِ اخْترْنَهُمْ عَلی عِلْمٍ عَلی الْعَلَمِینَ‏(32) وَ ءَاتَیْنَهُم مِّنَ الاَیَتِ مَا فِیهِ بَلَؤٌا مُّبِینٌ‏(33)



ترجمة المیزان ج : 18ص :206


ترجمه آیات


لیکن ایشان در شکی که دارند سرخوشند ( 9) .


پس تو منتظر آن روزی باش که آسمان دودی آشکار بیاورد ( 10) .


دودی که چشم مردم را بگیرد و این عذابی است دردناک ( 11 ) .


(آن وقت است که می‏گویند ) پروردگارا این عذاب را از ما بردار که ایمان خواهیم آورد ( 12) .


اما کجا می‏توانند متذکر شوند با اینکه رسولی بیانگر برایشان آمد و متذکر نشدند ( 13) .


بلکه از او اعراض کرده گفتند دیوانه‏ای است که دیگران تعلیمش داده‏اند ( 14) .


ما مقدار کمی از عذاب را از شما برمی‏داریم ولی شما باز به کفر خود برخواهید گشت ( 15) .


روزی که با گرفتنی سخت و بزرگ می‏گیریم که ما انتقام گیرنده هستیم ( 16) .


ما قبل از این قوم فرعونیان را آزمودیم که رسولی کریم به سویشان آمد ( 17 ) .


که این بندگان خدا ( یعنی بنی اسرائیل ) را به من بسپارید که من رسولی امین هستم ( 18) .


و اینکه بر خدا تکبر نورزید که من با دلیلی روشن نزد شما آمدم ( 19) .


و من به پروردگارم و پروردگار شما پناه می‏برم از اینکه مرا هدف قرار دهید ( 20) .


و اگر به من ایمان نیاورید پس حد اقل از من کناره‏گیری کنید ( 21) .


پس خدای خود را خواند که این قوم مجرمند ( 22) .


(خدایش پیام داد ) پس بندگان مرا شبانه حرکت ده که دنبال خواهید شد ( 23) .


و دریا را همچنان به صورت راهرو بگذار که ایشان لشکری هستند که باید غرق شوند ( 24 ) .


چه بسیار از باغها و چشمه‏ها که از خود بجای گذاشتند ( 25) .


و چه زراعتها و جایگاه‏های کریم ( 26) .


و نعمتها که از آن برخوردار بودند ( 27) .


ما این چنین همه آن اموال را به قومی دیگر ارث دادیم ( 28) .


در حالی که نه آسمان به حال آنان گریست و نه زمین و نه مهلتی به آنان داده شد ( 29) .


و در عین همین احوال بنی اسرائیل را از عذابی خوار کننده نجات دادیم ( 30) .


از فرعون که مردی بلند پرواز و از اسرافگران بود ( 31) .


و ما بنی اسرائیل را با علم و اطلاع بر عالمیان آن روز برگزیدیم ( 32 ) .


و از آیات چیزهایی به آنان دادیم که در آن آزمایشی روشن بود ( 33) .



ترجمة المیزان ج : 18ص :207


بیان آیات


بعد از آنکه در آیات قبل فرمود : قرآن کتابی است مبین که در بهترین شب بر رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) نازل شد ، تا رحمت خدا و انذاری از سوی وی باشد ، اینک در این آیات ارتیاب و تردید مشرکین را در حقانیت قرآن یادآور شده تهدیدشان می‏کند به عذاب دنیا و عذاب روز قیامت ، و به همین منظور داستان فرستادن موسی به سوی فرعون را برایشان مثل می‏آورد که فرعون و قومش او راتکذیب کردند و خدای تعالی غرقشان کرد .


و این قصه خالی از این اشاره نیست که خدای تعالی به زودی با بیرون کردن یاغیان قریش از مکه ، رسولش و مؤمنین را از شر آنها نجات می‏دهد ، و سپس سران قریش را که به تعقیب رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنین برمی‏خیزند هلاک می‏نماید .


بل هم فی شک یلعبون ضمیر جمع هم به قوم رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) برمی‏گردد ، یعنی مردمی که معاصر آن جناب بودند .


و کلمه بل اعراض از مطلبی است که حذف شده ، مطلبی که سیاق قبلی می‏فهماند چیست ، و تقدیرش این است که ایشان با این حرفها ، یعنی رسالت رسول و اوصاف کتابی که بر او نازل شده صاحب یقین و دارای ایمان نمی‏شوند ، بلکه همچنان در شک و ریب می‏مانند ، و سرگرم بازی با اشتغالات دنیوی خود هستند .


این نظریه ما بود در معنای بل ، ولی زمخشری گفته : این کلمه اعراض از جمله ان کنتم موقنین است .


فارتقب یوم تاتی السماء بدخان مبین یغشی الناس کلمه فارتقب امر از باب ارتقاب است ، و ارتقاب به معنای انتظار است .


می‏فرماید : منتظر روزی باش که آسمان دودی آشکار بیاورد .


و این تهدیدی است به عذابی که از هر سو مردم را فرا می‏گیرد .


مفسرین در اینکه منظور از این عذاب چیست اختلاف کرده‏اند : بعضی گفته‏اند : مراد همان قحطی است که اهل مکه بدان مبتلا شدند ، چون بعد از


ترجمة المیزان ج : 18ص :208


آنکه بر کفر خود و بر آزار رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنین اصرار ورزیدند ، رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) نفرینشان کرد و عرضه داشت : بار الها آنها را به قحطیی نظیر قحطی زمان یوسف گرفتارشان فرما .


بدنبال این نفرین دیگر زمین گیاه نرویانید ، و قریش به قحطی شدیدی دچار شدند ، به طوری که افراد از شدت گرسنگی گویی دودی جلو چشمشان را گرفته و آسمان را پر از دود می‏دیدند .


و برای سد جوع مردار و استخوان می‏خوردند ، تا آنکه نزد رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) رفته ، عرضه داشتند : ای محمد ! تو آمده‏ای تا بشر را به صله رحم دعوت کنی ، اینک قوم تو و ارحامت دارند می‏میرند ، و آنگاه وعده دادند که اگر این گرانی و قحطی برطرف شود به وی ایمان خواهند آورد .


پس رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) دعا کرد و از خدا خواست تا نعمت را بر آنان فراخ و فراوان کند ، و خدا هم دعایش را مستجاب نمود .


اما مردم دوباره به کفر قبلیشان برگشته ، عهد خود بشکستند .


بعضی دیگر گفته‏اند : دخان مذکور در این آیه از علامتهای قیامت است که هنوز محقق نشده ، و قبل از قیام قیامت محقق می‏شود .


و دود در گوشهای مردم داخل می‏شود ، به طوری که سرهایشان مانند سر گوسفند بریان می‏گردد ، اما مؤمنین تنها دچار زکام می‏شوند ، و زمین تمامیش مانند خانه‏ای بدون روزنه می‏شود که در آن آتش افروخته و دود به راه انداخته باشند .


زمین چهل روز چنین حالتی به خود می‏گیرد .


بعضی هم چه بسا گفته باشند که : مراد از روزی که دود بیاورد ، روز فتح مکه است ، که لشکر اسلام وارد آن شد ، و دود اجاقهایشان فضای مکه را پر کرد ، و تاریک ساخت .


و چه بسا بعضی دیگر گفته باشند : مراد از آن ، روز قیامت است ، و این دو قول یعنی قول سوم و چهارم به طوری که ملاحظه می‏فرمایید چندان قابل قبول نیست .


یغشی الناس - یعنی دودی است که از هر طرف بر مردم احاطه می‏یابد .


و مراد از ناس بنا بر قول اول ، اهل مکه ، و بنابر قول دوم عموم مردم است .



ترجمة المیزان ج : 18ص :209


هذا عذاب الیم ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون این جمله حکایت گفتار مردمی است که دچار عذاب دخان شدند ، و معنایش این است که در آن روز که آسمان دودی آشکارا می‏آورد ، مردم می‏گویند : پروردگارا این عذاب را از ما بردار که ایمان خواهیم آورد .


و در این گفتار خود ، هم به ربوبیت خدا اعتراف می‏کنند و هم اظهار ایمان می‏کنند که ما به این دعوت حقت ایمان می‏آوریم .


انی لهم الذکری و قد جاءهم رسول مبین یعنی از کجا می‏توانند متذکر شوند ، و به حق اعتراف کنند ، در حالی که این حق را رسولی آشکارا آورد ، و مع ذلک به آن ایمان نمی‏آورند ، رسولی که رسالتش بسیار روشن بود و جای هیچ شکی در آن نبود .


و خلاصه این آیه شریفه به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) اعلام می‏دارد که اینان در وعده‏ای که می‏دهند راست نمی‏گویند .


ثم تولوا عنه و قالوا معلم مجنون کلمه تولوا جمع ماضی از مصدر تولی است ، که به معنای پشت کردن و اعراض است .


و ضمیر در عنه به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) برمی‏گردد .


و جمله معلم مجنون دو خبر است برای مبتدائی که حذف شده ، و تقدیرش هو معلم و مجنون است .


و معنایش این است که : سپس از رسول اعراض کرده گفتند : او معلم است ، یعنی دیگران یادش داده‏اند و مجنون است یعنی جن او را آسیب زده .


پس هم به آن جناب تهمت زدند که دیگران یادش داده‏اند ، و او به دروغ سخنان خود را به خدا نسبت می‏دهد ، همچنان که در آیه و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر نیز این تهمت را نقل کرده ، و هم اینکه تهمت زدند که جن به عقل او آسیب رسانده و در نتیجه عقلش اختلال یافته .


انا کاشفوا العذاب قلیلا انکم عائدون یعنی ما عذاب را برای مدتی برمی‏داریم و لیکن شما ایمان نخواهید آورد ، و دوباره به کفر خود برمی‏گردید و تکذیب خود را از سر می‏گیرید .


البته این در صورتی است که قول اول در تفسیر آیه یوم تاتی السماء بدخان مبین را اختیار کنیم که می‏گفت منظور از دخان ، عذاب مشرکین در روز فتح مکه است،و این آیه مانند جمله أنی لهم الذکری ... صدق گفتار و وعده مشرکین را رد می‏کند ، و این رد را تاکید می‏نماید .



ترجمة المیزان ج : 18ص :210


و اما بنا بر قول دوم که منظور از دخان یکی از علامتهای نزدیک قیامت بود معنایی که از آیه نزدیک‏تر به ذهن باشد این است که : شما به سوی عذاب روز قیامت برمی‏گردید .


یوم نبطش البطشة الکبری انا منتقمون کلمه بطش به طوری که راغب گفته - به معنای چیزی را با صولت گرفتن است .


و منظور از روزی که خدا کفار به بطشی بزرگ بطش می‏کند بنا بر تفسیر اول آیه یوم تاتی السماء بدخان مبین روز جنگ بدر است ، که خدا کفار را هلاک کرد .


و بنا بر تفسیر دوم ، روز قیامت است .


و چه بسا توصیف بطشه با کلمه کبری مؤید همین تفسیر دوم باشد ، چون این توصیف ، بطشه را بطشه‏ای معرفی می‏کند که بزرگتر از آن تصور نمی‏شود ، و چنین بطشه‏ای همان بطشه روز قیامت است که عذابش از هر عذابی سخت‏تر است ، همچنان که قرآن کریم فرموده : فیعذبه الله العذاب الاکبر کما اینکه پاداش قیامت هم بزرگترین پاداش است ، و در آن باره می‏فرماید : و لاجر الآخرة اکبر .


و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون و جاءهم رسول کریم کلمه فتنا ماضی از مصدر فتنه است .


و فتنه به معنای امتحان و ابتلاء است تا به وسیله آن حقیقت آن چیزی که مورد امتحان واقع شده روشن گردد .


و رسول کریم موسی (علیه‏السلام‏) است کریم کسی را گویند که متصف به خصال حمیده باشد .


راغب می‏گوید : لفظ کریم چون صفت خدای عز و جل قرار گیرد نامی از احسان و انعام‏های روشن او می‏شود ، همچنان که در آیه ان ربی غنی کریم واقع شده .


و چون صفت انسانی قرار گیرد اسم می‏شود برای اخلاق و افعال پسندیده که به وسیله عمل ظاهری جلوه می‏کند .


البته کسی را کریم نمی‏گویند مگر وقتی که عملی حاکی از کرامت نفسش از او سربزند .


و نیز گفته : هر چیزی که در نوع خودش شرافتی داشته باشد آن را هم کریم می‏گویند و از این بابت است که خدای سبحان می‏فرماید : و انبتنا فیها من کل زوج کریم ، و نیز می‏فرماید : و زروع و مقام کریم ، انه لقرآن کریم ، و قل لهما قولا کریما .


أن أدوا الی عباد الله انی لکم رسول أمین این آیه تفسیری است برای آمدن رسول در جمله و جاءهم رسول کریم چون معنای


ترجمة المیزان ج : 18ص :211


آمدن رسول تبلیغ رسالت است ، نه اینکه از جایی بیاید .


و از جمله پیامهای الهی و رسالت‏های موسی به فرعون و قوم اویکی این بوده که بنی اسرائیل را به دست موسی بسپارند .


و از آزار و شکنجه آنان دست بردارند .


و مراد از کلمه عباد الله همان بنی اسرائیل است ، و اگر از آنان این طور تعبیر کرده برای این بوده که هم نسبت به آنان اظهار ترحمی کرده باشد ، و هم به فرعونیان فهمانده باشد که استکباری که نسبت به بنی اسرائیل می‏کنید ، و تعدی و تجاوزی که به حقوق آنان روا می‏دارید خود استکبار بر خدا است ، برای اینکه بنی اسرائیل بندگان خدایند .


و در جمله انی لکم رسول امین که موسی خود را به امانت توصیف می‏کند ، این احتمال دفع شده که : مبادا در رسالتش خیانت کند و مامور نجات بنی اسرائیل از سیطره فرعونیان و بیرون کردن آنان از سرزمین فرعونیان نباشد ، و از پیش خود این ادعاها را کند .


همچنان که بنا به حکایت قرآن ، فرعون این احتمال را در ذهن قومش تقویت می‏کرد و به بزرگان قوم خود می‏گفت : ان هذا لساحر علیم یرید ان یخرجکم من ارضکم بسحره .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : کلمه عباد الله ندایی است به فرعون و قومش ، و تقدیرش ان أدوا الی ما آمرکم به یا عباد الله می‏باشد ، یعنی ای بندگان خدا آنچه دستورتان می‏دهم عمل کنید .


لیکن این تفسیر خیلی مناسب نیست .


چون کلمات زیادی تقدیر گرفته شده که خلاف ظاهر است .


و ان لا تعلوا علی الله انی آتیکم بسلطان مبین یعنی با تکذیب رسالت من و اعراض از آنچه خدا دستورتان می‏دهد بر خدا تجبر و تکبر مکنید ، چون تکذیب یک رسول در رسالتش استعلاء و تجبر بر کسی است که آن رسول را فرستاده .


و دلیل بر اینکه مراد این است ، تعلیل نهی مذکور است با جمله انی آتیکم بسلطان مبین چون معنای این جمله این است که آیات و یا معجزاتی که من آورده‏ام دلالتش بر نبوت و رسالت من بارز و روشن است .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : در این جمله فصاحت و شیرینی تعبیر به کار رفته ، چون از یک سو بین اداء رسالت و امانت جمع کرده ، و از سوی دیگر بین علو و سلطان .



ترجمة المیزان ج : 18ص :212


و انی عذت بربی و ربکم أن ترجمون یعنی من به خدای تعالی پناه می‏برم از اینکه مرا سنگسار کنید ، و نتیجه این پناهندگی من این است که شما قادر نیستید که سنگسارم کنید .


ظاهرا این جمله اشاره باشد به تامینی که پروردگارش به او داده بود ، چون قبل از آنکه موسی (علیه‏السلام‏) به سوی فرعونیان روانه شود ، به حکایت قرآن که فرموده قالا ربنا اننا نخاف ان یفرط علینا أو أن یطغی قال لا تخافا اننی معکما أسمع و أری خداوند او را مطمئن کرده بود ، چه در این آیه موسی و هارون عرضه داشتند : ما می‏ترسیم فرعون به ما تجاوز کند ، و یا طغیان بورزد ، خدای تعالی فرمود : نترسید که من با شما هستم ، و هر چه شما بشنوید و ببینید می‏شنوم و می‏بینم .


با بیانی که گذشت این معنا روشن شد که گفتار بعضی از مفسرین که گفته‏اند : پناه بردن موسی به خدا قبل از آن بوده که خدای تعالی با جمله فلا یصلون الیکما خبر از ناتوانی آنها به رجم موسی بدهد سخن درستی نیست .


و ان لم تؤمنوا لی فاعتزلون یعنی : و اگر ایمان نمی‏آورید پس از منکناره‏گیری کنید ، نه دوستی کنید ، و نه دشمنی ، نه به خیر متعرض من شوید ، و نه به شر .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : مراد از فاعتزلون این است که از من دور شوید و با من رابطه نداشته باشید .


ولی این معنای بعیدی است .


فدعا ربه أن هؤلاء قوم مجرمون یعنی موسی پروردگار خود را خواند که : خدایا این قوم مردمی مجرمند .


و در این دعایش علت آن را مجرم بودن آنها معرفی می‏کند ، جرمی که بخاطر آن مستحق هلاکت بودند ، ولی در این جمله نیامده که از خدا چه خواسته است ، ولی از جمله بعدی که پاسخ خدای تعالی به موسی است ، فهمیده می‏شود که وی درخواست هلاکت ایشان را کرده .


فاسر بعبادی لیلا انکم متبعون کلمه اسر امر از مصدر اسراء است که به معنای سیر شبانه است ، در نتیجه


ترجمة المیزان ج : 18ص :213


کلمه لیلا تاکید و تصریح به معنای آن کلمه است .


و منظور از کلمه عبادی بنی اسرائیل است .


و معنای جمله انکم متبعون این است که : همین که بنی اسرائیل را شبانه حرکت دهی فرعونیان تعقیبتان خواهند کرد .


و این جمله در حقیقت جمله‏ای استینافی است ، که منظور از ذکر آن فقط پیشگویی حادثه‏ای است که به زودی بعد از اسراء واقع می‏شود .


و در این آیه با حذف کلماتی ایجاز به کار رفته و تقدیر کلام چنین است : أسر بعبادی لیلا انکم متبعون یتبعکم فرعون و جنوده - شبانه بندگان مرا در شب حرکت بده که شما تعقیب خواهید شد ، فرعون و لشکریانش شما را تعقیب خواهند کرد .


و اترک البحر رهوا انهم جند مغرقون راغب در مفردات گفته : کلمه رهوا به معنای ساکنا است .


و معنای جمله و اترک البحر رهوا این است که از دریا به آرامش بگذر .


بعضی گفته‏اند : کلمه رهو به معنای وسعت راه است .


و این معنا صحیح است .


و جمله انهم جند مغرقون تعلیل جمله و اترک البحر رهوا است .


و در این کلام حذف و ایجاز به کار رفته و تقدیر آن چنین است : فاسر بعبادی لیلا یتبعکم فرعون و جنوده حتی اذا بلغتم البحر فاضر به بعصاک لینفتح طریق لجوازکم فجاوزوه و اترکه ساکنا او مفتوحا علی حاله فیدخلونه طمعا فی ادراککم فهم جند مغرقون - ای موسی بندگان مرا شبانه حرکت بده تا فرعون و لشکریانش به تعقیب شما برخیزند ، شما به دریا می‏رسید ، با عصا به دریا بزن تا راهی برای عبورتان باز شود ، همین که از دریا گذشتی ، آب را همچنان ساکن و یا همچنان باز و به حال خود بگذار تا فرعونیان برسند ، و به امید رسیدن به بنی اسرائیل داخل دریا شده همگی غرق شوند .


کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمة کانوا فیها فاکهین کذلک کلمه کم تکثیر را افاده می‏کند ، و به جمله چنین معنا می‏دهد : چه بسا از باغها و چشمه‏ها و زراعتها که به جا گذاشتند .


و جمله من جنات ... بیان چیزهایی است که به جای گذاشتند .


و منظور از مقام کریم قصرها و خانه‏های زیبای فرعونیان ، و منظور از نعمة - به فتح نون - تنعم است .


و این کلمه مانند کلمه ضربة که به معنای یکبار زدن است ، یکبار تنعم را می‏رساند ، ولی اگر به کسره نون خوانده شود ، نوعی از تنعم را افاده


ترجمة المیزان ج : 18ص :214


می‏کند ، مانند کلمه جلسة - به کسر جیم - که به معنای نوعی نشستن است .


مفسرین کلمه نعمة را در این آیه تفسیر کرده‏اند به آنچه که وسیله تنعم است و این تفسیر با کلمه ترک مناسب‏تر است .


و کلمه فاکهین از ماده فکاهة به معنای حدیث نفس گرفته شده ، و شاید مراد از آن در اینجا تمتع باشد ، همانطور که مردم از فاکهه ( انواع میوه‏ها ) تمتع می‏برند .


و کلمه کذلک به قول بعضی از مفسرین به معنای الامر کذلک - مطلب از این قرار است می‏باشد .


بعضی - دیگر گفته‏اند : معنایش این است که ما در باره هر که بخواهیم هلاکش کنیم این چنین عمل می‏کنیم .


و بعضی دیگر گفته‏اند : کلمه مذکور اشاره است به بیرون راندنی که از کلام سابق استفاده می‏شد ، و معنایش این است که ما این طور ایشان را از مصر بیرون راندیم .


ممکن هم هست کلمه کذلک حال باشد از مفعول کلمه ترکوا که حذف شده و معنایش این است که : بسیاری از چیزها را به حال خود ترک کردند و رفتند - و خدا داناتر است .


و اورثناها قوما اخرین ضمیر ها به مفعول ترکوا که گفتیم حذف شده و با جمله من جنات بیان شده برمی‏گردد ، و معنای جمله روشن است .


فما بکت علیهم السماءو الأرض و ما کانوا منظرین نه آسمان به حال آنان گریه کرد و نه زمین و نه خدا مهلتشان داد .


منظور از گریه کردن آسمان و زمین بر چیزی که فوت شده کنایه از این است که آسمان و زمین از فوت و نابودی آن تغییر حالت نمی‏دهند و متاثر نمی‏شوند .


و در آیه مورد بحث هم کنایه است از اینکه هلاکت قوم فرعون هیچ اهمیتی برای خدا نداشت ، چون در درگاه خدا خوار و بی مقدار بودند .


و به همین جهت هلاکتشان هیچ اثری در عالم نداشت .


و جمله و ما کانوا منظرین کنایه است از سرعت جریان قضای الهی و قهر ربوبی در باره آنان ، و اینکه هیچ مانعی جلو این جریان را نگرفت ، و هیچ چیزی چاره آن را نکرد و آن را بر طرف نساخت تا به وسیله یکی از این امور تاخیری در قضای الهی رخ دهد .



ترجمة المیزان ج : 18ص :215


و لقد نجینا بنی اسرائیل من العذاب المهین ما بنی اسرائیل را از عذاب خوار کننده نجات دادیم ، که عبارت است از اسارت در دست فرعونیان که فرزندانشان را سرمی‏بریدند ، و زنان و دختران را زنده می‏گذاشتند ، و نیز بلاهای دیگر .


من فرعون انه کان عالیا من المسرفین جمله من فرعون بدل است از جمله من العذاب حال یا به اینکه مضافی از آن حذف شده که تقدیرشمن عذاب فرعون بوده ، و یا اینکه چیزی حذف نشده و خود فرعون برای مبالغه عین عذاب قرار داده شده و معنای جمله انه کان عالیا من المسرفین این است که : فرعون مردی متکبر و از اهل اسراف و تجاوز از حد بود .


و لقد اخترناهم علی علم علی العالمین یعنی ما بنی اسرائیل را با علمی که به استحقاق آنان داشتیم ، برگزیدیم .


و این معنا از سیاق فهمیده می‏شود .


و مراد از عالمین تمامی امت‏های عالم است .


البته این در صورتی است که مراد از اختیار اختیار از بعضی جهات باشد ، مانند زیاد داشتن انبیاء ، چون آنها از سایر امت‏ها انبیاء بیشتری داشتند .


و نیز این امتیاز را داشتند که سالهایی طولانی در بیابان سرگردان شدند ، و در طول آن مدت ابر آسمان برایشان سایه می‏افکند ، و طعامشان من و میوه‏شان سلوی بود ، و امتیازاتی دیگر از این قبیل .


و اما اگر اختیار از تمامی جهات باشد در این صورت منظور از عالمین اهل زمانه خود آنها می‏باشد .


چون بطور مسلم بنی اسرائیل بر امت اسلام برتری ندارند ، برای اینکه امت اسلام به حکم آیه شریفه کنتم خیر امة اخرجت للناس و نیز آیه شریفه هو اجتبیکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج بر تمامی امت‏های عالم برتری و فضیلت دارد .


و آتیناهم من الآیات ما فیه بلاء مبین .


کلمه بلاء به معنای آزمایش و امتحان است ، و معنای آیه این است که : ما از آیات و معجزات نمونه‏هایی به بنی اسرائیل دادیم که در آنها امتحانی روشن بود .


و خلاصه معجزاتی برای آنان آوردیم که نمونه‏اش در هیچ امتی نبود ، و به همین جهت امت بنی اسرائیل


ترجمة المیزان ج : 18ص :216


آزمایشی روشن شدند .


بعضی از مفسرین گفته‏اند : در این آیه اشاره‏ای است به این که غیر از آن معجزات امور دیگری هم بوده که در آزمودن بنی اسرائیل نظیر معجزه بوده است .


و در این که در ذیل این ماجرا چهار آیه را آورده که از جمله و لقد نجینا بنی اسرائیل شروع شده ، و به جمله بلاء مبین ختم می‏شود ، نوعی دلخوشی است که به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) می‏دهد ، و اشاره می‏کند به اینکه خدای تعالی به زودی او و مؤمنین به او را از فراعنه مکه نجات می‏دهد ، و بر کفار برمی‏گزیند ، و زمین را در اختیارشان قرار می‏دهد ، تا ببیند که چگونه عمل می‏کنند .


بحث روایتی


از جوامع الجامع نقل شده که در تفسیر آیه فارتقب یوم تاتی السماء بدخان مبین گفته است که در معنای دخان اختلاف شده ، بعضی گفته‏اند : دودی است قبل از قیام قیامت از آسمان می‏آید و داخل گوشهای کفار می‏شود ، به طوری که سر آنها مانند سر کباب شده می‏شود ، ولی مؤمنین از آن دود تنها دچار حالتی نظیر زکام می‏گردند ، و روی زمین با همه وسعتش مانند اطاقی در بسته می‏شود که در آن کاه دود کرده باشند ، و این وضع تا چهل روز ادامه می‏یابد - این معنا از علی و ابن عباس و حسن روایت شده .


مؤلف : این حدیث را الدر المنثور هم از همان نامبردگان نقل کرده .


و نیز از حذیفة بن یمان و ابی سعید خدری از رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) ، و نیز از ابن عمر بدون ذکر نام رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) آورده است .


و در تفسیر قمی در ذیل همین آیه گفته است : این در وقتی است که اهل رجعت از قبور درآیند ، در آن روز تمامی مردم در ظلمت فرو می‏روند ، و می‏گویند که این عذاب الیمی است ، پروردگارا این عذاب را از ما برطرف کن که ما دارای ایمانیم .


و در مجمع البیان آمده که زرارة بن اعین از امام صادق (علیه‏السلام‏) روایت کرده که


ترجمة المیزان ج : 18ص :217


آن جناب فرمود : آسمان بر یحیی پسر زکریا و بر حسین بن علی (علیهماالسلام‏) چهل روز گریه کرد .


عرضه داشتم گریه آسمان چه بود ؟ فرمود آفتاب با سرخی طلوع می‏کرد ، و با سرخی هم غروب می‏نمود .


و در الدر المنثور است که ابن ابی حاتم از عبید المکتب از ابراهیم روایت کرده که گفت : از روزی که دنیا خلق شده آسمان نگریسته ، مگر به حال دو نفر .


شخصی از عبید پرسید آیا جز این است که آسمان و زمین به حال مؤمن می‏گریند ؟ گفت : این در همان محلی است که مؤمن در آنجاست ، و اعمالش از آنجا به آسمان بالا می‏رود ، و اما هیچ می‏دانی که معنای گریستن آسمان در این آیه چیست ؟ گفت : نه .


گفت آسمان سرخ می‏شود و گلگون می‏گردد ، و این دو نوبت شده ، یکی در آن وقتی که یحیی بن زکریا کشته شد ، و آسمان خون ببارید ، و یکی هم در وقتی که حسین بن علی (علیهماالسلام‏) کشته شد که در آن روز نیز آسمان سرخ شد .


و در فقیه به سند خود از امام صادق (علیه‏السلام‏) روایت آورده که فرموده : وقتی مؤمن می‏میرد نقاط مختلف زمین که مؤمن در آن نقاط خدا را عبادت می‏کرده بر او می‏گریند .


و نیز از درهای آسمان آن دری که اعمالش از آن به سوی بالا صعود می‏کرده ، و نیز محل سجده‏اش بر او می‏گرید .


مؤلف : و در این معنا و در معنای دو روایت سابق روایات دیگری از طرق شیعه و طرق اهل سنت نقل شده .


و اگر در معنای گریه آسمان و زمین اساس را همین ظاهر روایات قرار دهیم دیگر احتیاجی نیست به اینکه گریه آن دو را حمل کنیم بر کنایه تخییلیه .


و در تفسیر قمی در ذیل جمله و قالوا معلم مجنون آمده که این سخن را وقتی گفتند که دیدند هنگام نزول وحی به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) حالت غشوه و بیهوشی به او دست می‏دهد ، لذا گفتند او مجنون ( جن زده ) است .



ترجمة المیزان ج : 18ص :218


إِنَّ هَؤُلاءِ لَیَقُولُونَ‏(34) إِنْ هِی إِلا مَوْتَتُنَا الأُولی وَ مَا نحْنُ بِمُنشرِینَ‏(35) فَأْتُوا بِئَابَائنَا إِن کُنتُمْ صدِقِینَ‏(36) أَ هُمْ خَیرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْأَهْلَکْنَهُمْإِنهُمْ کانُوا مجْرِمِینَ‏(37) وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَیْنهُمَا لَعِبِینَ‏(38) مَا خَلَقْنَهُمَا إِلا بِالْحَقّ‏ِ وَ لَکِنَّ أَکثرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏(39) إِنَّ یَوْمَ الْفَصلِ مِیقَتُهُمْ أَجْمَعِینَ‏(40) یَوْمَ لا یُغْنی مَوْلی عَن مَّوْلًی شیْئاً وَ لا هُمْ یُنصرُونَ‏(41) إِلا مَن رَّحِمَ اللَّهُإِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏(42) إِنَّ شجَرَت الزَّقُّومِ‏(43) طعَامُ الأَثِیمِ‏(44) کالْمُهْلِ یَغْلی فی الْبُطونِ‏(45) کَغَلی الْحَمِیمِ‏(46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلی سوَاءِ الجَْحِیمِ‏(47) ثمَّ صبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ‏(48) ذُقْ إِنَّک أَنت الْعَزِیزُ الْکرِیمُ‏(49) إِنَّ هَذَا مَا کُنتُم بِهِ تَمْترُونَ‏(50) إِنَّ الْمُتَّقِینَ فی مَقَامٍ أَمِینٍ‏(51) فی جَنَّتٍ وَ عُیُونٍ‏(52) یَلْبَسونَ مِن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَقَبِلِینَ‏(53) کذَلِک وَ زَوَّجْنَهُم بحُورٍ عِینٍ‏(54) یَدْعُونَ فِیهَا بِکلّ‏ِ فَکِهَةٍ ءَامِنِینَ‏(55) لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْت إِلا الْمَوْتَةَ الأُولیوَ وَقَاهُمْ عَذَاب الجَْحِیمِ‏(56) فَضلاً مِّن رَّبِّکذَلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏(57) فَإِنَّمَا یَسرْنَهُ بِلِسانِک لَعَلَّهُمْ یَتَذَکرُونَ‏(58) فَارْتَقِب إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ‏(59)


ترجمه آیات


این مشرکین خواهند گفت ( 34) .



ترجمة المیزان ج : 18ص :219


مرگی بجز همین مرگ اول نداریم و ما مبعوث شدنی نیستیم ( 35) .


اگر هستیم و شما راست می‏گویید پدران گذشته ما را زنده کنید ( 36) .


آیا آنها بهتر بودند یا قوم تبع پادشاه یمن و کسانی که قبل از آنان بودند .


ما همه را هلاک کردیم چون مردمی مجرم بودند ( 37) .


آری ما آسمانها و زمین و ما بین آن دو را به بازی نیافریدیم ( 38) .


نیافریدیمشان مگر به حق و لیکن بیشتر مردم نمی‏دانند ( 39) .


به یقین که روز فصل میعاد همه آنان است ( 40) .


روزی که هیچ دوستی هیچ باری از دوست خود نمی‏کشد و به هیچ وجه یاری نمی‏شوند ( 41) .


مگر کسی که خدایش رحم کند که او عزیز و رحیم است ( 42) .


به یقین درخت زقوم ( 43) .


طعام گنه دوستان است ( 44) .


مانند سرب آب شده که در شکم غلیان کند ( 45) .


آنهم غلیانی چون آبجوش ( 46) .


بگیرید او را و وسط دوزخ بکشید ( 47) .


و سپس از عذاب جوشان بر سرش بریزید ( 48) .


(و به وی بگویید ) بچش که تو همان نازپرورده گردن‏کشی هستی ( 49) .


براستی این همان است که عمری در باره آن در شک بودید ( 50) .


براستی مردم با تقوی در مقامی امین هستند ( 51) .


در بهشت‏ها و چشمه‏سارها ( 52) .


جامه‏های نازک و کلفت از ابریشم به تن کرده روبروی هم می‏نشینند ( 53) .


آری این چنین - و علاوه بر این از حور عین به ازدواجشان درمی‏آوریم ( 54) .


هر میوه‏ای که بخواهند با کمال امنیت طلب می‏کنند ( 55 ) .


در بهشت ، دیگر طعم مرگ را نمی‏چشند مرگشان همان مرگ اول بود و خدا از عذاب دوزخ حفظشان می‏کند ( 56) .


این فضلی است از ناحیه پروردگارت و رستگاری عظیم هم همین است ( 57) .


ما درک آن را به زبان تو ساده کردیم تا شاید متذکر شوند ( 58) .


پس منتظرش باش که ایشان نیز منتظرند ( 59) .



ترجمة المیزان ج : 18ص :220


بیان آیات


بعد از آنکه کفار را به عذاب دنیوی و سپس به عذاب اخروی انذار و تهدید کرد و در عذاب دنیوی به ماجرای قوم فرعون تمثل جست که موسی از طرف پروردگارش به رسالت به سویشان گسیلشد ، و مردم او را تکذیب کردند ، و در نتیجه غرق گشته و منقرض شدند ، اینک در این آیات به عذاب اخروی آنان پرداخته ، و انکار معاد را از ایشان حکایت می‏کند که معتقد بودند به اینکه بعد از مرگ اولی دیگر حیاتی نیست ، و آنگاه بر اثبات معاد احتجاج می‏کند و برهان اقامه می‏نماید ، و سپس به پاره‏ای از عذابهای آخرت که به زودی مجرمین بدان مبتلا می‏شوند و نیز به پاره‏ای از نعمت‏های دائمی که متقین به آن می‏رسند اشاره می‏کند ، و در اینجاست که سوره با تذکر همان مطلبی که با آن آغاز شده بود یعنی نزول کتاب به منظور تذکر خلق و دستور به انتظار کشیدن رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) خاتمه می‏یابد .


ان هؤلاء لیقولون ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین در این آیه به آغاز کلام که می‏فرمود : بل هم فی شک یلعبون بازگشت شده .


و اشاره هؤلاء اشاره به قریش و سایر اعراب وثنی مسلک و منکرین معاد است .


و این که گفتند : ان هی الا موتتنا الاولی منظورشان از آن این است که بعد از مرگ زندگی دیگری نیست ، و معلوم است که لازمه نبودن زندگی بعد از مردن نبودن معاد است ، به دلیل اینکه بعد از آنکه گفتند چیزی ماورای مرگ اولمان نیست اضافه کردند و ما نحن بمنشرین یعنی ما مبعوث نخواهیم گردید ، همچنان که در کشاف گفته : وقتی گفته می‏شود أنشر الله الموتی و نشرهم معنایش این است که خداوند مردگان را مبعوث کرد .


پس اینکه گفتند : ان هی الا موتتنا الاولی ضمیر هی در آن ضمیر عاقبت و نهایت است ، و معنایش این است که عاقبت امر ما و نهایت وجود و حیات ما نیست مگر همان مرگ اولمان که با آن مرگ نابود می‏شویم ، و دیگر بعد از آن ابدا حیاتی نخواهیم داشت .


و در اینکه چرا در آیه شریفه موت را مقید به کلمه اولی کرده ، بعضی از


ترجمة المیزان ج : 18ص :221


مفسرین چنین توجیه کرده‏اند که قید مزبور احترازی نیست ، یعنی نمی‏خواهد در مقابل موتهای دیگر موت اول را اثبات ، و بقیه را نفی کند ، چون هیچ ملازمه‏ای بین موت اول و موت دیگر یا بین موت اول و موت دوم نیست ، چون ممکن است موت اول باشد ، و این موت ، دومی نداشته باشد و در مقابلش موت دیگری نباشد .


در این بین وجه دیگری هست که آن را زمخشری در کشاف آورده ، می‏گوید : حال اگر بگویی نزاع بین دین توحید و کیش وثنیت بر سر حیات دوم یعنی حیات بعد از مرگ بود ، نه در باره مرگ دوم ، تا آنها بگویند غیر از مرگ اول دیگر چیزی نیست ، با اینکه باید گفته باشند غیر از حیات اول حیاتی دیگر نیست ، و ما بعد از حیات اول دیگر مبعوث نمی‏شویم ، همچنان که در جای دیگر قرآن مرام آنها را همینطور حکایت کرده و فرموده : ان هی الا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین .


و خلاصه اشکال این شد که معنای موتتنا الاولی چیست ، مگر بحث در این بود که ما مرگ دیگری هم داریم ، تا بگویند : نه همان مرگ اولی است و لا غیر ؟ در پاسخ می‏گویم : - و الله الموفق للصواب - معنایش این است که همانطور که قبلا مرگی داشتید و به دنبال آن حیاتی باز هم مرگی در پی دارید و به دنبالش حیاتی ، همچنان که در آیه و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم به این معنا است مشرکین هم که منکر معادند گفته‏اند : نه غیر از مرگ اولی چیزی نیست .


و منظورشان این است که مرگی که دنبالش حیاتی باشد غیر از همان مرگ اولی که به دنبالش زندگی دنیا قرار دارد نیست ، دیگر چنین مرگی در پی نداریم ، مرگی که در پی داریم مرگی است که دنبالش حیات نیست ، در نتیجه این آیه همان مطلبی را بیان می‏کند که آیه : ان هی الا حیاتنا الدنیا آن را بیان می‏کرد .


این بود گفتار زمخشری در کشاف .


ممکن هم هست ما آیه را به وجه سومی توجیه کنیم ، و بگوییم : این گفتار مشرکین بعد از شنیدن آیه قالوا ربنا امتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین ... بوده که در تفسیر آن گفتیم که منظور از اماته اول ، مرگ بعد از زندگی دنیا است ، و مراد از اماته دوم مرگ بعد از زندگی برزخ است ، و


ترجمة المیزان ج : 18ص :222


مشرکین با این کلام خود : ان هی الا موتتنا الاولی مرگ دوم را که مستلزم زندگی بعد از مرگ و در برزخ است نفی کردند ، چون مرگ آدمی را انعدام و بطلان ذات او می‏پنداشتند .


و ممکن است آن را به وجه چهارمی توجیه کرد ، و گفت : قید اولی به حکایت بر می‏گردد ، نه به مطلب حکایت شده ، و تنها سخن کفار این بوده باشد که : ان هی الا موتتنا .


و بنا بر این معنای کلام این می‏شود : مشرکین حیات بعد از موت را انکار و نفی می‏کنند : و می‏گویند : ان هی الا موتتنا و منظورشان از کلمه موتتنا همین مردن اولی از آن دو مرگی است که ما در آیه قالوا ربنا امتنا اثنتین ... ذکر کردیم .


و این وجوه چهارگانه از نظر نزدیکی و دوری از ذهن مختلفند ، از همه آنها نزدیک‏تر وجه سوم ، و سپس چهارم و آنگاه اول است .


فاتوا بابائنا ان کنتم صادقین این جمله تتمه کلام مشرکین منکر معاد است ، و خطابشان در آن به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنین است که مساله معاد و احیاء مردگان را به رخ آنان می‏کشیدند .


و مشرکین در این جمله از گفتار خود ، آن را رد نموده ، گفته‏اند که اگر راست می‏گوید پدران ما را بیاورید یعنی پدران گذشته ما را با دعای خود و یا با هر وسیله که در دست دارید زنده کنید تا بدانیم که در ادعای خود که اموات به زودی زنده می‏شوند و مرگ عبارت از انعدام نیست راست می‏گویید .


أ هم خیر أم قوم تبع و الذین من قبلهم اهلکناهم انهم کانوا مجرمین این آیه شریفه تهدیدی است به کفار مشرک که خدا هلاکشان خواهد کرد ، همانطور که قوم تبع و اقوام قبل از ایشان را هلاک کرد .


تبع که در این آیه شریفه نامش آمده ، یکی از پادشاهان حمیر است که در یمن حکومت می‏کردند ، و به طوری که نقل کرده‏اند نامش اسعد ابو کرب و به قول بعضی دیگر سعد ابو کرب بوده ، و به زودی پاره‏ای از داستانش در بحث روایتی خواهد آمد .


و در آیه شریفه نوعی اشاره هست به اینکه خود تبع هلاک نگشته است .


و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون ضمیر تثنیه در کلمه بینهما به جنس سماوات و ارض برمی‏گردد ، نه به الفاظ آنها،


ترجمة المیزان ج : 18ص :223


چون اگر به الفاظ آنها که جمع است برمی‏گشت ، باید ضمیر را هم جمع می‏آورد ، و می‏فرمود : بینها .


و حرف باء در کلمه بالحق باء ملابست است ، و جمله را چنین معنا می‏دهد : ما آسمانها و زمین و بین آن دو را نیافریدیم ، مگر در حالی که متلبس به حق بودند.


بعضی از مفسرین احتمال داده‏اند که باء برای سببیت باشد ، و معنا چنین باشد : ما آنها را به هیچ وسیله و سببی از اسباب نیافریدیم ، مگر به سبب حق که همان ایمان و اطاعت و بعث و جزاء است .


ولی دوری این احتمال از ذهن برای خواننده عزیزپوشیده نیست .


و مضمون این دو آیه شریفه یک حجت برهانی است بر ثبوت معاد ، به این بیان که اگر فرض کنیم ماورای این عالم عالم دیگری ثابت و دائم نباشد ، بلکه خدای تعالی لایزال موجوداتی خلق کند ، و در آخر معدوم نموده ، باز دست به خلقت موجوداتی دیگر بزند ، باز همانها را معدوم کند این را زنده کند ، و سپس بمیراند ، و یکی دیگر را زنده کند ، و همینطور الی ألابد این عمل را تکرار نماید ، در کارش بازی‏گر و کارش عبث و بیهوده خواهد بود ، و بازی عبث بر خدا محال است ، پس عمل او هر چه باشد حق است ، و غرض صحیحی به دنبال دارد .


در مورد بحث هم ناگزیریم قبول کنیم که در ماورای این عالم عالم دیگری هست ، عالمی باقی و دائمی که تمامی موجودات بدانجا منتقل می‏شوند ، و آنچه که در این دنیای فانی و ناپایدار هست مقدمه است برای انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگی آخرت .


و ما در باره این برهان در تفسیر آیه 16 از سوره انبیاء و آیه 27 از سوره ص بحث مفصل کرده‏ایم ، بدانجا مراجعه شود .


و جمله و لکن اکثرهم لا یعلمون توبیخ کفار است به نادانی .


ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین این آیه شریفه خصوصیات و صفات آن روز را که برهان قبلی اثباتش می‏کرد بیان می‏کند ، و می‏فرماید در روز قیامت تمامی مردم از اولین و آخرین برای رب العالمین بپا می‏خیزند .


و اگر آن را یوم الفصل خوانده ، بدین جهت است که خدای تعالی در آن روز بین


ترجمة المیزان ج : 18ص :224


حق و باطل جدایی می‏افکند ، و محق را از مبطل ، و متقی را از مجرم جدا می‏کند .


ممکن هم هست از این جهت باشد که آن روز روز قضاء فصل الهی است .


میقاتهم اجمعین - یعنی روز فصل روز میقات همه آنان است .


ممکن هم هست منظور از همه ، تمامی مردم نباشد ، بلکه تمامی نامبردگان در سابق ، یعنی قوم تبع و قوم فرعون و قریش و دیگران باشد .


یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون این آیه شریفه یوم الفصل را بیان می‏کند .


و کلمه مولی به معنای کسی است که حق دارد در امور دیگری تصرف کند ، و هم به آن کسی که وی نسبت به او ولایت دارد اطلاق می‏شود ، و کلمه مولی ی اولی در آیه شریفه به معنای اول و دومی به معنای دوم است .


و آیه شریفه نخست این معنا را نفی می‏کند که در آن روز کسی به درد کس دیگر بخورد .


و در ثانی خبر می‏دهد از اینکه در آن روز کفار یاری نخواهند شد .


و فرق بین این دو معنا این است که به درد خوردن و اغناء ( بی نیاز کردن ) در اموری است که بی‏نیاز کننده خودش به تنهایی و مستقلا آن امر را عهده‏دار شود ، و برای دیگری و عوض او انجامش دهد ، و دیگری هیچ دخالتی در آن کار نداشته باشد ، ولی نصرت در جائی استعمال می‏شود که هم ناصر دخالت داشته باشد و هم منصور ، چیزی که هست دخالت منصور به تنهایی برای انجام آن کار کافی نباشد ، و با نصرت ناصر تکمیل گردد .


وجه اینکه هم اغناء را نفی می‏کند و هم نصرت را ، این است که اینگونه کمک‏ها همه در دنیا مؤثر واقع می‏شوند ، و اسباب پیشرفت کار به شمار می‏آید ، و روز قیامت روزی است که تمامی سبب‏های دنیوی از کار می‏افتد ، همچنان که قرآن کریم در جای دیگر فرموده : و تقطعت بهم الاسباب و نیز فرموده : فزیلنا بینهم .


الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم این استثناء از ضمیر جمع در لا ینصرون است ، یعنی از بین همه مردم که گفتیم یاری نمی‏شوند ، تنها کسانی استثناء شده‏اند که مورد ترحم خدا واقع شده باشند .


پس می‏توان گفت : این آیه شریفه یکی از ادله شفاعت در قیامت است که تفصیل کیفیت دلالتش در


ترجمة المیزان ج : 18ص : 225


بحث شفاعت در جلد اول این کتاب گذشت .


البته این در صورتی است کهضمیر در لا ینصرون به عموم مردم برگردد ، همچنان که ظاهرش هم همین است ، و اما اگر تنها به کفار برگردد - آن چنان که بعضی احتمالش را داده‏اند - آن وقت استثناء مذکور منقطع و بدون مستثنا منه خواهد بود ، و معنایش این می‏شود که : کفار یاری نمی‏شوند ، و لیکن کسی که مورد رحمت خدای تعالی قرار گیرد که همان متقیانند ، یاری می‏شوند ، چون آنان بی‏نیازند از مولائی که به دردشان بخورد ، و از ناصری که یاریشان دهد .


و اما این احتمال که بعضی داده‏اند که استثناء متصل است و مستثنا منه لفظ مولی باشد ، فسادش از بیان گذشته ما روشن گردید ، برای اینکه در معنای کلمه اغناء گفتیم که در مواردی تحقق می‏یابد که دست خود انسان از تمامی سببهای نجات قطع شده باشد ، و آن وقت دیگری آدمی را نجات دهد .


در این حال است که می‏گوییم : فلانی بی‏نیاز از ما شد ، و کسی که مولائی ندارد که بی‏نیاز از او باشد دیگر استثناء پذیر نیست ، و کسی که به حکم و لا هم ینصرون ناصری ندارد نیز استثناء پذیر نیست ، چون گفتیم که نصرت عبارت است از ضمیمه شدن عاملی از خارج به عاملی از ناحیه خود انسان ، تا کاری از پیش برده شود .


و در آیه مورد بحث کسی ممکن است یاری شود و شفیع آدمی گردد که از ناحیه خود آدمی هم عامل نجاتی - که عبارت است از دین پسندیده - وجود داشته باشد که بیان مفصلش در بحث شفاعت گذشت .


بله این احتمال را می‏توان با مضمون روایت شحام که به زودی خواهد آمد توجیه نمود .


انه هو العزیز الرحیم - یعنی او غالبی است که هرگز مغلوب چیزی نمی‏شود ، و چیزی نیست که بر او غالب آید تا بتواند از عذاب هر کس که بخواهد عذاب کند جلوگیرش شود ، و یا از افاضه خیر بر کسی که بخواهد بر او ترحم کند و به او خیر برساند ، مانع آید.


این نکته هم از نظر خواننده پوشیده نیست که بین این دو اسم از اسماء خدای تعالی تناسبی با مضامین آیات وجود دارد که شاید در نامهای دیگر ، آن تناسب نباشد .


ان شجرة الزقوم طعام الاثیم در سابق در تفسیر سوره صافات در معنای شجره زقوم سخن رفت .


و اما کلمه أثیم به معنای کسی است که در اثر تکرار یک گناه و یا گناهان بسیار روحیه‏ای عصیانگر


ترجمة المیزان ج : 18ص :226


و گناه دوست پیدا کرده باشد ، و این آیه تا هشت آیه بعدش حال اهل آتش را بیان می‏کند .


کالمهل یغلی فی البطون کغلی الحمیم کلمه مهل به معنای مذاب مس ، قلع و دیگر فلزات می‏باشد .


و کلمه غلی و کلمه غلیان هر دو به معنای جوشیدن است .


و کلمه حمیم به معنای آب بسیار داغ است و کلمه کالمهل خبر دوم برای ان است ، همچنان که جمله طعام الاثیم خبر اول آن است .


و جمله یغلی فی البطون کغلی الحمیم خبر سوم آن است ، و معنای آیه روشن می‏باشد ، ( می‏فرماید : شجره زقوم سه خصیصه دارد ، اول اینکه طعام گناه دوستان است ، و دوم اینکه چون سرب و یا مس مذاب است ، و سوم اینکه در درون شکمها چون آب جوش غلیان می‏کند) .


خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم کلمه اعتلوا جمع امر حاضر از مصدر عتل است ، که به معنای کشیدن به عنف و به زور است ، و سواء الجحیم به معنای وسط دوزخ است .


و خطاب بگیرید او را به ملائکه‏ای است که موکل بر آتشند .


و معنای آیه این است که : ما به ملائکه می‏گوییم این گنه‏پیشه را بگیرید ، و به عنف به سوی وسط دوزخ بکشید ، تا آتش از همه جهات بر او احاطه یابد .


همچنان که در جای دیگر فرموده : و ان جهنم لمحیطة بالکافرین .


ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم گویا مراد از عذاب وسیله عذاب است ، و اضافه عذاب به کلمه حمیم اضافه بیانیه است ، و معنای آیه این است که : سپس از بالای سرش آن مایع مذاب و جوشانی که وسیله عذاب او است بر سرش بریزید .


ذق انک انت العزیز الکریم این جمله خطابی است به گناه‏پیشه‏ای که در حال چشیدن عذاب‏های پی در پی است .


و اگر او را عزیز و کریم خواند ، با اینکه در نهایت ذلت و پستی و ملامت است در حقیقت نوعی استهزاء به او است تا عذابش شدیدتر گردد .


چون اینگونه افراد در دنیا برای خود عزت و کرامتی قائل هستند و به هیچ وجه حاضر نیستند از آن عزت و کرامت موهوم دست بردارند ، همچنان که از آیه و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الی ربی ان لی عنده للحسنی که حکایت گفتار همین گونه مردم است ، این


ترجمة المیزان ج : 18ص :227


پندار به خوبی به چشم می‏خورد .


ان هذا ما کنتم به تمترون کلمه تمترون جمع مضارع حاضر از مصدر امتراء است که به معنای شک و تردید است ، و این آیه شریفه هم تتمه گفتار ملائکه به گناه‏پیشگان است ، که در آن ، عذاب آنها را تاکید و خطاکاری و لغزش آنها در دنیا را اعلام می‏دارد ، چون در دنیا در چیزی شک و تردید کردند که امروز آن را با تمام وجود خود لمس می‏کنند ، و به همین جهت از تحمل عذاب تعبیر کرد به چشیدن ، چون وقتی بخواهند بگویند درک من نسبت به آن درد و یا آن لذت درکی تام و تمام بود ، می‏گویند من آن درد را چشیدم ، یا من آن لذت را چشیدم .


ممکن هم هست آیه شریفه استیناف و کلامی نو از خدای تعالی باشد ، که بعد از ذکر حال کفار در قیامت ایشان را با آن مخاطب می‏سازد .


و چه بسا جمله کنتم به تمترون مؤید این احتمال باشد ، برای اینکه خطاب‏های سابق همه به صورت مفرد بود و در خصوص این آیه خطاب به صیغه جمع است .


ان المتقین فی مقام امین کلمه مقام به معنای محل قیام ، یعنی محل ثبوت و پابرجایی هر چیز است ، و به همین جهت محل اقامت را نیز مقام گفته‏اند .


و کلمه أمین صفتی است از أمن یعنی نرسیدن مکروه .


و معنای جمله این است که : پرهیزکاران - در روز قیامت - در محلی امن از هر مکروه و از مطلق ناملایمات ثابت و مستقر می‏باشند .


با این بیان روشن می‏شود که نسبت دادن أمن به مقام و گفتن مقام امین از باب مجاز در نسبت است ، چون گفتیم امین صفت صاحب مقام است و در ظاهر به خود مقام نسبت داده شده است .


فی جنات و عیون این جمله بیانی است برای جمله فی مقام امین .


و اگر عیون - چشمه‏ها را هم منزلگاهی برای اهل بهشت معرفی نموده ، به اعتبار این است که اهل بهشت در مجاورت چشمه‏ها قرار دارند ، و نیز بدین جهت است که چشمه‏ها هم در همان بهشت‏ها واقعند ، و اگر جنات را جمع آورده ، با اینکه ظرف و محل زندگی هر کس یک جنت است ، به این اعتبار است که بهشت‏ها دارای انواعی هستند .


و یا برای این بوده که برای هر فرد از متقین به تنهایی یک بهشت و یا چند بهشت است .



ترجمة المیزان ج : 18ص :228


یلبسون من سندس و استبرق متقابلین کلمه سندس به معنای پارچه نازکی است که از ابریشم بافته شده باشد ، و کلمه استبرق پارچه ضخیم ابریشمی است ، و هر دو کلمه در اصل فارسی بوده ، و به زبان عرب داخل شده است .


متقابلین - یعنی روبروی همند تا با هم انس داشته باشند ، چون نزد اهل بهشت هیچ ناملایمی نیست ، زیرا فرمود : در مقامی امین قرار دارند .


کذلک و زوجناهم بحور عین یعنی به همین منوال است که وصف کردیم ، و مراد از تزویج اهل بهشت با حوریان این است که قرین حوریان هستند ، چون این تزویج به معنای ازدواج اصطلاحی نیست ، بلکه از زوج به معنای قرین است ، که معنای اصلی لغوی آن است .


و کلمه حور جمع حوراء است ، که به معنای زنی است که سفیدی چشمش بسیار سفید ، و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد ، و یا به معنای زنی است که دارای چشمانی سیاه چون چشم آهو باشد .


و کلمه عین جمع کلمه عیناء یعنی درشت چشم است و از ظاهر کلام خدای تعالی برمی‏آید ، که حور العین غیر زنان دنیایند ، که آنان نیز داخل بهشت می‏شوند .


یدعون فیها بکل فاکهة آمنین یعنی تمام اقسام میوه‏ها را می‏طلبند ، و می‏خورند ، در حالی که از ضرر آنها ایمنند .


لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الاولی و وقیهم عذاب الجحیم یعنی غیر از مرگ اول دیگر مرگی نمی‏چشند ، و در بهشت خلد به حیاتی ابدی که دیگر دستخوش مرگ نمی‏شود زنده‏اند .


بعضی از مفسرین در این آیه اشکال کرده‏اند ، به اینکه استثناء مرگ اول از جمله در بهشت مرگی نمی‏چشند مگر مرگ اول را ، چنین می‏رساند که در بهشت یک مرگ می‏چشند ، در حالی که قطعا خلاف این معنا منظور است .


و به بیانی روشن‏تر اینکه : منظور از مرگ اول مسلما مرگ در دنیا است که نسبت به اهل بهشت پیشامد گذشته‏ای است ، و محال است که انسان در آینده‏اش یعنی در بهشت متصف و متلبس به چیزی باشد که در گذشته واقع شده ، و گذشته است ، و با این حال چه معنا دارد که در آیه بفرماید : در آینده یعنی در بهشت نمی‏چشند مگر مرگ در گذشته را ؟ .


البته در اینجا اشکال دیگری نیز هست که مفسرین متعرض آن نشده‏اند ، و آن این


ترجمة المیزان ج : 18ص :229


است که در سابق در تفسیر آیه : ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین گفتیم که بین زندگی دنیا و قیامت ، دو بار مرگ اتفاق می‏افتد ، یکی مرگ در دنیا برای انتقال از دنیا به برزخ و یکی هم مرگ در برزخ برای انتقال از آن به زندگی آخرت .


و ظاهرا مراد از مرگ اول در آیه مورد بحث ، مرگ دنیا است که آدمی را به برزخ منتقل می‏کند ، حال اشکال این است که بر فرض که استثناء موتة الاولی را به وجهی اصلاح کردیم ، مرگ دومی چرا استثناء نشده ؟ و چه فرقی است بین آن دو که بفرماید داخل بهشت نمی‏شوند ، مگر بعد از چشیدن مرگ اول ، و حال آنکه باید بفرماید مگربعد از چشیدن دو مرگ .


بعضی از مفسرین از اشکال اول پاسخ داده‏اند به اینکه استثناء الا الموتة الاولی استثناء منقطع ، و بی ربط به ما قبل است ، و معنای لکن را می‏دهد ، و معنای آیه چنین است که : در بهشت مرگی نمی‏چشند ، لیکن مرگ همان بود که در دنیا چشیدند و از دنیا به عالم برزخ منتقل شدند پس عموم جمله در بهشت مرگی نمی‏چشند به حال خود باقی است .


و به فرضی هم که استثناء منقطع نباشد می‏توان کلمه الا را به معنای سوای و جمله : الا الموتة الاولی را بدل از کلمه الموت دانست ، آن وقت اصلا استثنایی در بین نمی‏آید ، و معنای آیه این می‏شود : در بهشت سوای مرگ اول چیزی از مرگ نمی‏چشند ، و اما مرگ اول را چشیدند ، و دیگر محال است همان را بچشند .


بعضی دیگر جوابهای دیگری داده‏اند که قابل اعتناء نیست .


و خواننده گرامی خود توجه دارد که این دو پاسخی هم که نقل کردیم این اشکال را که چرا کلمه اولی را به میان آورد جواب نمی‏دهد ، و ما در تفسیر آیه شریفه ان هی الا موتتنا الاولی وجوهی در پاسخ این سؤال آوردیم .


و اما از اشکال دوم ممکن است همان جواب دوم از اشکال قبلی را داد ، و گفت که کلمه الا به معنای سوای است ، چون گفتیم آدمی دارایدو مرگ است ، یکی مرگ اول که آدمی را از دنیا به برزخ نقل می‏دهد ، و دوم مرگی که آدمی را از برزخ به آخرت می‏برد .


و وقتی کلمه الا به معنای سوای باشد ، و مجموعا جمله الا الموتة الاولی بدل از کلمه الموت باشد ، آیه شریفه در این سیاق و این مقام خواهد بود که غیر از مرگ اول را - یعنی مرگ دوم را که همان مرگ برزخی است - نفی کند ، و بفرماید در بهشت آخرت اصلا


ترجمة المیزان ج : 18ص :230


مرگی نیست ، نه مرگ اول و دنیای ، برای اینکه آن را چشیدند ، و نه غیر آن که مرگ برزخ باشد .


با این بیان علت تقیید موت به اولی روشن می‏شود .


و وقیهم عذاب الجحیم - کلمه وقیهم مفرد ماضی از مصدر وقایت است ، که به معنای حفظ هر چیز است از اینکه چیز دیگری آن را اذیت کند و به آن ضرر بزند .


پس معنای جمله این است که : خداوند ایشان را از عذاب دوزخ حفظ می‏کند .


در این آیه شریفه بعد از آنکه مردن را از بهشتیان نفی کرد ، و به عبارتی دیگر فرمود که بهشتیان به وسیله مرگ از آن عالم به عالمی دیگر منتقل نمی‏شوند اینک در آخر آیه می‏فرماید : از حالت تنعم و سعادت در بهشت ، به حالت شقاوت و عذاب در جهنم نیز منتقل نمی‏گردند تا هر دو قسم انتقال را تکمیل کرده باشد ، هم انتقال مکانی را و هم انتقال حالی را .


فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم این جمله ، جمله‏ای است حالیه از کرامت و نعمتی که قبلا ذکر شده بود .


ممکن هم هست مفعول مطلق و یا مفعول له باشد .


در هر صورت چه حال باشد و چه مفعول مطلق ، و چه مفعول له این معنا را افاده می‏کند که آن کرامت و نعمت که گفته شد فضلی است از ناحیه خدا ، نه اینکه بندگان خدا از او چنین چیزی را طلب‏کار باشند ، و آنچنان مستحق آن باشند که خدا بر خود لازم و واجب بداند که آن بهشت را به عنوان پاداش به ایشان بدهد ، برای اینکه خدامالک است ، مالکی غیر مملوک ، و هیچ چیزی و هیچ موجودی مالک حقی که آن را از خدا طلب کند نیست تا خدا را محکوم به دادن آن حق کند ، بلکه داستان نعمت بهشت تنها وعده‏ای است که خدا به بندگان صالحش داده ، و این خود او است که فرموده خدا خلف وعده نمی‏کند .


و ما در بحث‏های گذشته بحث مفصل این معنا را گذراندیم .


کلمه فوز به معنای ظفر یافتن به مقصود است ، و اگر بهشت را پیروزی و فوزی عظیم خوانده ، بدین جهت است که آخرین سعادتی است که آدمی بدان نائل می‏شود .


فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون مضمون این آیه به خاطر حرف فاء که در اول آن درآمده ، نتیجه و فرع همه مطالب گذشته - از اول سوره تا اینجا - می‏باشد ، و در حقیقت این مضمون خلاصه و نتیجه‏گیری از همه آن مطالب است .


کلمه یسرنا صیغه متکلم مع الغیر ، از فعل ماضی از مصدر تیسیر است ، و تیسیر که مصدر باب تفعیل است به معنای آسان کردن است ، و ضمیر در یسرناه به کتاب برمی‏گردد .


و خطاب در بلسانک به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) است ، که لسانش عربی است .



ترجمة المیزان ج : 18ص :231


می‏فرماید : ما فهم قرآن را با زبان و بیان خود تو که زبانی عربی است آسان کردیم تا شاید ایشان - یعنی قوم تو - متذکر شوند .


در نتیجه آیه مورد بحث قریب المعنی با آیه انا جعلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون می‏باشد .


ولی بعضی از مفسرین گفته‏اند : مراد از تیسیر کتاب به لسان رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) ، این است که با اینکه آن جناب امی و درس ناخوانده بود ، قرآن را بر زبانش جاری ساخت تا آیت و معجزه‏ای بر صدق نبوتش باشد .


ولی این معنا از سیاق قبلی که گفتیم خلاصه مطالب سوره است بعید است .


فارتقب انهم مرتقبون گویا این جمله نیز - بخاطر حرف فایی که با آن ابتداء شده - متفرع بر همان چیزی است که آیه قبلی متفرع بر آن بود .


و حاصل معنا چنین است : ما قرآن را به وسیله عربیت آسان کردیم به این امید که مردم متذکر شوند ، ولی متذکر نشدند ، بلکه همچنان در شک خود سرگرم بازی هستند ، و منتظر عذابی هستند که برای تکذیب کنندگان مفری از آن نیست ، پس منتظر آن عذاب باش ، همچنان که خود آنان منتظرش هستند .


و اینکه آنان را منتظر خوانده ، از باب استهزاء به ایشان است .


یکی از حرف‏های بی ربطی که در تفسیر این آیه گفته‏اند این است که : این آیه نسخ شده ، چون دستور متبارکه با کفار را می‏دهد ، و آیه جهاد آن را نسخ کرده است .


بحث روایتی


در مجمع البیان در ذیل آیه ا هم خیر ام قوم تبع می‏گوید : سهل بن ساعد از رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) روایت کرده که فرموده : تبع را ناسزا مگویید ، چون او اسلام آورده بود .


مؤلف : این معنا در الدر المنثور هم از ابن عباس ، و نیز از ابن عساکر ، از عطاء بن ابی رباح ، از رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) روایت شده .



ترجمة المیزان ج : 18ص :232


و نیز در همان کتاب آمده که : ولید بن صبیح از امام صادق (علیه‏السلام‏) روایت کرده که فرمود : تبع به اوس و خزرج گفت شما دراین سرزمین منزل کنید تا شاید ظهور این پیامبر را درک کنید ، من نیز اگر درک کنم به خدمتش درمی‏آیم و با او خروج می‏کنم .


و در الدر المنثور است که ابو نعیم - در کتاب دلائل - از عبد الله بن سلام روایت کرده که گفت : تبع از دنیا نرفت تا آنکه نبوت رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) را تصدیق کرد ، چون یهودیان ( که از شام به مدینه آمده بودند ، و بدانجا مهاجرت کرده بودند ، تا ظهور آن جناب را درک کنند ) جریان نبوت آن جناب را به وی گفته بودند .


مؤلف : اخبار در داستان تبع بسیار زیاد است ، و در بعضی از آنها آمده : او اولین کسی بود که برای کعبه پوششی درست کرد .


و در کافی به سند خود از زید شحام روایت کرده که گفت : امام صادق (علیه‏السلام‏) در شب جمعه‏ای که در خدمتش به راهی می‏رفتیم به من فرمود : امشب شب جمعه است ، قرآنی بخوان .


من این آیه را خواندم : ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله .


حضرت صادق (علیه‏السلام‏) فرمود : به خدا سوگند استثناء شدگان ماییم که به درد مردم می‏خوریم .


مؤلف : این روایت به مساله شفاعت اشاره می‏کند و معلوم است که مستثنا منه را مولای اولی گرفته است .


و در تفسیر قمی آمده که : قرآن سپس فرموده ان شجرة الزقوم طعام الاثیم و این آیه در باره ابو جهل بن هشام نازل شده .


و امام در باره جمله کالمهل فرموده : یعنی مس ذوب شده .


یغلی فی البطون کغلی الحمیم یعنی مانند آبی که در نهایت درجه جوشش و غلیان است .


مؤلف : از طرق اهل سنت نیز روایاتی رسیده که مؤید این معنا است که آیه شریفه در باره ابو جهل نازل شده است