بهاردراشعار شاعران ایرانی قصیده در وصف بهار -


  1. قصیده در وصف بهار - سعدی شیرازی

    بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
    خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار

    صوفى، از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
    که نه وقت است که در خانه بخفتى بیکار

    بلبلان، وقت گل آمد که بنالند از شوق‏
    نه کم از بلبل مستى تو، بنال اى هشیار

    آفرینش همه تنبیه خداوند دل است‏
    دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

    این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
    هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

    کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‏اند
    نه همه مستمعى فهم کند این اسرار

    خبرت هست که مرغان سحر مى‏گویند
    آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار

    هر که امروز نبیند اثر قدرت او
    غالب آن است که فرداش نبیند دیدار

    تا کى آخر چون بنفشه سر غفلت در پیش‏
    حیف باشد که تو در خوابى و، نرگس بیدار

    که تواند که دهد میوه الوان از چوب؟
    یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار؟

    وقت آن است که داماد گل از حجله غیب‏
    به درآید، که درختان همه کردند نثار

    آدمى زاده اگر در طرب آید نه عجب‏
    سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

    باش تا غنچه سیراب دهن باز کند
    بامدادان چون سر نافه آهوى تتار

    مژدگانى، که گل از غنچه برون مى‏آید
    صد هزار اقچه بریزند درختان بهار

    باد گیسوى درختان چمن شانه کند
    بوى نسرین و قرنفل برود در اقطار

    ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
    راست چون عارض گلبوى عرق کرده یار

    باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بید
    در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟

    خیرى و خطمى و نیلوفر و بستان افروز
    نقشهایى که درو خیره بماند ابصار

    ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن‏
    همچنان است که بر تخته دیبا دینار

    این هنوز اول آذار جهان افروز است‏
    باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار

    شاخها دختر دوشیزه بالغ‏اند هنوز
    باش تا حامله گردند به الوان ثمار

    عقل حیران شود از خوشه زرین عنب‏
    فهم عاجز شود از حقه یاقوت انار

    بندهاى رطب از نخل فرو آویزند
    نخلبندان قضا و قدر شیرن کار

    تا نه تاریک بود سایه انبوه درخت‏
    زیر هر برگ چراغى بنهند از گلنار

    سیب را هر طرفى داده طبیعت رنگى‏
    هم بدان گونه که گلگونه کند روى، نگار

    شکل امرود تو گویى که ز شیرنى و لطف‏
    کوزه چند نبات است معلق بر بار

    آب در پاى ترنج و به و بادام، روان‏
    همچو در پاى درختان بهشتى انهار

    گو نظر باز کن و، خلقت نارنج ببین‏
    اى که باور نکنى فى الشجر الاخضر نار

    پاک و بى عیب خدایى که به تقدیر عزیز
    ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار

    پادشاهى نه به دستور کند یا گنجور
    نقشبندى نه به شنگرف کند یا زنگار

    چشمه از سنگ برون آرد و، باران از میغ‏
    انگبین از مگس نحل و در از دریا بار

    نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن‏
    و اندکى بیش نگفتیم هنوز از بسیار

    تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
    همه گویند و، یکى گفته نیاید ز هزار

    آن که باشد که نبندد کمر طاعت او؟
    جاى آن است که کافر بگشاید زنار

    نعمتت، بار خدایا، ز عدد بیرون است‏
    شکر انعام تو هرگز نکند شکر گزار

    این همه پرده که بر کرده ما مى‏پوشى‏
    گر به تقصیر بگیرى نگذارى دیار

    ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
    تاب قهر تو نداریم خدایا، زنهار!

    فعلهایى که زما دیدى و نپسندیدى‏
    به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار

    حیف ازین عمر گرانمایه که در لغو برفت‏
    یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار

    درد پنهان به تو گویم که خداوند منى‏
    یا نگویم، که تو خود مطلعى بر اسرار

    سعدیا، راست روان گوى سعادت بردند
    راستى کن که به منزل نرسد کج رفتار



  2. سعدی - غزلیات

    برآمد باد صبح و بوی نوروز
    به کام دوستان و بخت پیروز

    مبارک بادت این سال و همه سال
    همایون بادت این روز و همه روز

    چو آتش در درخت افکند گلنار
    دگر منقل منه آتش میفروز

    چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
    حسدگو دشمنان را دیده بردوز

    بهاری خرمست ای گل کجایی
    که بینی بلبلان را ناله و سوز

    جهان بی ما بسی بودست و باشد
    برادر جز نکونامی میندوز

    نکویی کن که دولت بینی از بخت
    مبر فرمان بدگوی بدآموز

    منه دل بر سرای عمر سعدی
    که بر گنبد نخواهد ماند این کوز

    دریغا عیش اگر مرگش نبودی
    دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

  3. سعدی - غزلیات

    بهار آمد که هر ساعت رود خاطر ببستانی
    بغلغل در سماع آیند هر مرغی بدستانی

    دم عیسی است پنداری نسیم باد نوروزی
    که خاک مرده بازآید درو روحی و ریحانی

    بجولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی
    تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی

    به هرگوئی پریروئی بچوگان میزند گوئی
    تو خود گوی زنخ داری، بساز از زلف چوگانی

    بچندین حیلت و حکمت گوی ازهمگنان بر دم
    بچوگانی نمی افتد چنین گوی زنخدانی

    بیارای باغبان سروی ببالای دلارامم
    که یاری من ندیدستم چنین گل در گلستانی

    تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آنگه
    که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی

    کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم
    که حیران باز می مانم چه داند گفت حیرانی

    وصال تست ا گر دل را مرادی هست و مطلوبی
    کنارتست اگر غم را کناری هست و پایانی

    طبیب از من بجان آمد که سعدی، قصه کوته کن
    که دردت را نمی دانم برون از صبر درمانی
  4. سعدی - غزلیات

    باد بهارى وزید، از طرف مرغزار
    باز به گردون رسید، ناله ى هر مرغ زار

    سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
    نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار

    گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست
    سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار

    شاخ که با میوه هاست، سنگ به پا می خورد
    بید مگر فارغست، از ستم نابکار

    شیوه ى نرگس ببین، نزد بنفشه نشین
    سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار

    خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع
    ناله ى موزون مرغ، بوى خوش لاله زار

    هر گل و برگى که هست، یاد خدا می کند
    بلبل و قمرى چه خواند، یاد خداوندگار

    برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
    هر ورقى دفتریست، معرفت کردگار

    وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم
    تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار

    بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
    طوطى شکرفشان، نقل به مجلس بیار

    بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت
    وقت بهاران گذشت، گفته ى سعدى بیار


  5. مولانا جلال الدین محمد بلخی (ایرانی زاد و همیشه ایرانی)

    بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
    خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

    ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
    به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

    گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت
    همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

    سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی
    به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

    بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد
    که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

    همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
    بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

    صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
    که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

    ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
    به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد

    ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر
    که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد

    مولانا جلال الدین محمد بلخی (ایرانی زاد و همیشه ایرانی)


    ویرایش توسط سعدی : March 13th, 2008 در ساعت86
  6. سعدی - غزلیات

    برخیز که می‌رود زمستان
    بگشای در سرای بستان

    نارنج و بنفشه بر طبق نه
    منقل بگذار در شبستان

    وین پرده بگوی تا به یک بار
    زحمت ببرد ز پیش ایوان

    برخیز که باد صبح نوروز
    در باغچه می‌کند گل افشان

    خاموشی بلبلان مشتاق
    در موسم گل ندارد امکان

    آواز دهل نهان نماند
    در زیر گلیم و عشق پنهان

    بوی گل بامداد نوروز
    و آواز خوش هزاردستان

    بس جامه فروختست و دستار
    بس خانه که سوختست و دکان

    ما را سر دوست بر کنارست
    آنک سر دشمنان و سندان

    چشمی که به دوست برکند دوست
    بر هم ننهد ز تیرباران

    سعدی چو به میوه می‌رسد دست
    سهلست جفای بوستانبان
  7. شمس الدین محمد حافظ شیرازی - غزلیات

    ز کوى یار می آید نسیم باد نوروزى
    از این باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى

    چو گل گر خرده اى دارى خدا را صرف عشرت کن
    که قارون را غلط ها داد سوداى زراندوزى

    ز جام گل دگر بلبل چنان مست مى لعل است
    که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزى

    به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانى
    به گلزار آى کز بلبل غزل گفتن بیاموزى

    چو امکان خلود اى دل در این فیروزه ایوان نیست
    مجال عیش فرصت دان به فیروزى و بهروزى

    طریق کام بخشى چیست ترک کام خود کردن
    کلاه سرورى آن است کز این ترک بردوزى

    سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آى
    که بیش از پنج روزى نیست حکم میر نوروزى

    ندانم نوحه قمرى به طرف جویباران چیست
    مگر او نیز همچون من غمى دارد شبانروزى

    می اى دارم چو جان صافى و صوفى می کند عیبش
    خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزى

    جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین اى شمع
    که حکم آسمان این است اگر سازى و گر سوزى

    به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
    بیا ساقى که جاهل را هنیتر می رسد روزى

    مى اندر مجلس آصف به نوروز جلالى نوش
    که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزى

    نه حافظ می کند تنها دعاى خواجه تورانشاه
    ز مدح آصفى خواهد جهان عیدى و نوروزى

    جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
    جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزى



  8. فریدون مشیری

    بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
    شاخه های شسته، باران خورده، پاک
    آسمان آبی و ابر سپید
    برگهای سبز بید
    عطر نرگس، رقص باد
    نغمه و بانگ پرستوهای شاد
    خلوت گرم کبوترهای مست
    نرم نرمک میرسد اینک بهار
    خوش بحال روزگار …
    خوش بحال چشمه ها و دشتها
    خوش بحال دانه ها و سبزه ها
    خوش بحال غنچه های نیمه باز
    خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
    خوش بحال جان لبریز از شراب
    خوش بحال آفتاب …
    ای دل من، گرچه در این روزگار
    جامهء رنگین نمی‌پوشی به کام
    بادهء رنگین نمی‌نوشی ز جام
    نقل و سبزه در میان سفره نیست
    جامت از آن می که می‌باید تهی است
    ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
    ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
    ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار …
    گر نکوبی شیشهء غم را به سنگ
    هفت رنگش میشود هفتاد رنگ …


  9. رودکی سمرقندی - غزلیات

    آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
    با صد هزار زینت و آرایش عجیب

    شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود
    گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب

    چرخ بزرگوار یکی لشگری بکرد
    لشگرش ابر تیره و باد صبا نقیب

    نقاط برق روشن و تندرش طبل زن
    دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب

    آن ابر بین که گرید چون مرد سوگوار
    و آن رعد بین که نالد چون عاشق کثیب

    خورشید ز ابر تیره دهد روی گاه گاه
    چونان حصاریی که گذر دارد از رقیب

    یک چند روزگار جهان دردمند بود
    به شد که یافت بوی سمن را دوای طیب

    باران مشک بوی ببارید نو بنو
    وز برف برکشید یکی حله قصیب

    گنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
    هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

    لاله میان کشت درخشد همی ز دور
    چون پنجه عروس به حنا شده خضیب

    بلبل همی بخواند در شاخسار بید
    سار از درخت سرو مر او را شده مجیب

    صلصل بسر و بن بر با نغمه کهن
    بلبل به شاخ گل بر بالحنک غریب

    اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد
    که اکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب


  10. برافکند ای صنم ابر بهشتی
    زمین را خلعت اردیبهشتی

    بهشت عدن را گلزارماند
    درخت آراسته حور بهشتی

    جهان طاوس گونه گشت دیدار
    به جایی نرمی و جایی درشتی

    زمین برسان خون آلوده دیبا
    هوا برسان نیل اندوده مشتی

    بدان ماند که گویی از می و مشک
    مثال دوست بر صحرا نبشی

    زگل بوی گلاب آید ازآن سان
    که پنداری گل اندر گل سرشتی

    به طعم نوش گشته چشمه آب
    به رنگ دیده آهوی دشتی

    چنان گردد جهان هزمان که گویی
    پلنگ آهو نگیرد جز به کشتی

    بتی باید کنون خورشید چهره
    مهی کو دارد از خورشید پشتی

    بتی رخسار او همرنگ یاقوت
    م‍ئی برگونه جامه کنشتی

    دقیقی چارخصلت برگزیدست
    به گیتی در زخوبیها و زشتی

    لب بیجاده رنگ و ناله چنگ
    می چون زنگ و کیش زرد هشتی

    دقیقی مروزی(طوسی)

  11. باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
    تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

    باغ همچون کلبه بزاز پردیبا شود
    راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

    روی بند هر زمینی حله چینی شود
    گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

    چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز
    گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

    افسر سیمین فرو گیرد زسر کوه بلند
    بازمینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود

    عنصری

  12. صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
    عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

    با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد
    کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین

    گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
    همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین

    آستین بر دست پوشید از بهاربرگ شاخ
    میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین

    باد گل‌ها را پریشان می‌کند هر صبحدم
    زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین

    نوبهارازغنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
    بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین

    این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
    یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین

    بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند
    گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین

    گرسرش داری چو سعدی سربنه مردانه وار
    با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین
    ----
  13. علم دولت نوروز به صحرا برخاست
    زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

    بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
    که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

    تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
    یزک تابش خورشید به یغما برخاست

    طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند
    شکرآن را که زمین از تب سرما برخاست

    این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟
    وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟

    چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟
    چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست

    طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت
    بس که از طرف چمن لل لالا برخاست

    موسم نغمه‌ی چنگست که در بزم صبوح
    بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست

    بوی آلودگی از خرقه‌ی صوفی آمد سوز
    دیوانگی از سینه‌ی دانا برخاست

    از زمین ناله‌ی عشاق به گردون بر شد
    وز ثری نعره‌ی مستان به ثریا برخاست

    عارف امروز به ذوقی بر شاهد بنشست
    که دل زاهد از اندیشه‌ی فردا برخاست

    هر دلی را هوس روی گلی در سرشد
    که نه این مشغله از بلبل تنها برخاست

    گوییا پرده‌ی معشوق برافتاد از پیش
    قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست

    هر کجا طلعت خورشید رخی سایه فکند
    بیدلی خسته کمر بسته چو جوزا برخاست

    هرکجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
    عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست

    با رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت
    با قدش سرو ندانم به چه یارا برخاست

    سر به بالین عدم بازنه ای نرگس مست
    که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست

    به سخن گفتن او عقل زهردل برمید
    عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست

    روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
    گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست

    ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد
    که حجاب از حرم راز معما برخاست

    سعدیا تا کی از نامه سیه کردن بس
    که قلم را به سر از دست تو سودا برخواست
  14. سیمین بهبهانی

    می خواستم به پای تو تقدیم جان کنم
    بختم چنین نخواست که کاری چنان کنم‏

    چون ساغر بلور شکستم به خاره سنگ

    تا در تو از اسف اثری امتحان کنم‏

    گفتی که حیف! گفتمت آری، ولی هنوز‏

    دارم غنیمتی که تو را شادمان کنم‏

    بر خرده هام گر نگری هر شکسته را‏

    در پرتو نگاه تو رنگین کمان کنم

    جز ساعد شکسته چه می آیدم به کار

    تا با نوای عشق، نی از استخوان کنم!‏

    دیر آمدی، اگر چه بهارم ز شاخه ریخت

    شادا خزان که میوه تو را ازمغان کنم

    می خواهمت، که خواستنی تر ز هر کسی

    کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم؟

    تنها نه من که یار دگر نیز خواهدت

    می باش از آن او که تحمل توان کنم‏

    تلخ است دوست داشتن و واگذاشتن

    زان تلخ تر که رنجه دل دیگران کنم

    با آن که نغمه خوان توام، ای بلند سبز‏

    بگذار در درخت دگر آشیان کنم


عید امد ... وبلاگ پرواز رابه خاطر بسپار




 

هوالمحبوب 

 

 

عید آمد و عید آمد...!

 

 

بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد 
 

بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

 

آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد 
 

معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد

 

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد 
 

شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد

 

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت 
 

هر چند چو خورشیدی، بر پاک و پلید آمد

 

از لذت جام تو، دل ماند به دام تو 
 

جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد

 

بس توبه ی شایسته ، بر سنگ تو بشکسته 
 

بس زاهد و بس عابد، کو خرقه درید آمد

 

باغ از دی نامحرم، سه ماه نمی‌زد دم 
 

بر بوی بهار تو، از غیب دمید آمد

 

 

(مولانای بزرگ، دیوان شمس، غزلیات) 

 

 

 

 

 

عید سعید فطر؛ جشن بازگشت آدمی به فطرت و سلوک الی‌الله، بر همه

مسلمانان جهان و عاشقان جمال الهی مبارک باد


قران درقران... هدیه ماه مبارک رمضان


 باسلام به دوستان عزیزوخوانندگان محترم این وبلاگ .

 

ماه رمضان می اید فاصله چندانی نداریم . ..

رمضان را بهارقران نامیده اند .. و ماه نزول قران .. و ماه لیله القدر .

بنابراین می گذارم که دراین ماه مبارک رمضان قران را باایات قران وبااستفاده ازمنابع مختلف معر فی کنم امید که دوستان این بحث را مجدانه دنبال کنند.
وانها هم که اهل قران نیستند بیایند و دراین ماه ازبرکات ماه رمضان وقران استفاده کنند .
دراین بحث درمورد کتب اسمانی دیگر هم صحبت شده است.

 

۱- سوره رعد . ایه ۳۸ .
 

لکل اجل کتاب .


که هرامری را وقتی معین (درکتاب قضای حق )‌مرقوم است .   

 

سوره انعام آیه ۹۱

 

وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیرًا وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلاَ آبَاؤُکُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ . 

 

آنهاکه گفتند خدابرهیچکس ازبشر کتابی نفرستاده خدارانشناختند . ای پیغمبر به انها پاسخ ده که کتاب توراتی راکه موسی آورد ودرآن نور علم وهدایت خلق بود که براوفرستاد؟که شما آیات آنرا در اوراق نگاشته بعضی راآشکا رنمودیدوبسیاری را پنهان داشتید  وآنچه راشما وپدرانتان نمیدانستید ازآن بیاموختید : بگو  (که رسول وکتاب فرستاد) خداست آنگاه (پس از اتمام حجت )  آنهارابگذارببازیچه خود (وغروردنیا) فروروند.  

 

 

  بقره : ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ   ﴿ 2 ﴾     جزء 1  
این است کتابى که در[ حقانیت ]آن هیچ تردیدى نیست ،[ و ]مایه هدایت تقواپیشگان است: 
بقره : الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ   ﴿ 3 ﴾     جزء 1  
آنان که به غیب ایمان مى آورند، و نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به ایشان روزى داده ایم انفاق مى کنند، ;
بقره : وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ   ﴿ 4 ﴾     جزء 1  
و آنان که بدانچه به سوى تو فرود آمده ، و به آنچه پیش از تو نازل شده است ، ایمان مى آورند، و آنانند که به آخرت یقین دارند. .
بقره : أُولئِکَ عَلَی‏ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ   ﴿ 5 ﴾     جزء 1  
آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشند، و آنان همان رستگارانند
===
. قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ    ﴿ 97 ﴾  بقره جزئ یک  


بگو> :کسى که دشمن جبرئیل است[ در واقع دشمن خداست ]چرا که او، به فرمان خدا، قرآن را بر قلبت نازل کرده است ، در حالى که موید[ کتابهاى آسمانى ]پیش از آن ، و هدایت و بشارتى براى مومنان است.   

 


بقره : شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَن کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ    ﴿ 185 ﴾     جزء 2 

 

  ماه رمضان[ همان ماه ]است که در آن ، قرآن فرو فرستاده شده است ،[ کتابى ] که مردم را راهبر، و[ متضمن ]دلایل آشکار هدایت ، و[ میزان ]تشخیص حق از باطل است .پس هر کس از شما این ماه را درک کند باید آن را روزه بدارد، و کسى که بیمار یا در سفر است[ باید به شماره آن ، ]تعدادى از روزهاى دیگر[ را روزه بدارد .]خدا براى شما آسانى مى خواهد و براى شما دشوارى نمى خواهد، تا شماره[ مقرر ]را تکمیل کنید و خدا را به پاس آنکه رهنمونیتان کرده است به بزرگى بستایید، و باشد که شکرگزارى کنید  

 

======== 

 

 

 
•بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ 
• 

قدر : إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ    ﴿ 1 ﴾     جزء 30  به نام خداوند رحمتگر مهربان  

ما[ قرآن را ]در شب قدر نازل کردیم .

• 

قدر : وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ    ﴿ 2 ﴾     جزء 30  

 و از شب قدر، چه آگاهت کرد.


•قدر : لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ    ﴿ 3 ﴾     جزء 30   

شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است.

•قدر : تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ    ﴿ 4 ﴾     جزء 30  

 در آن[ شب ]فرشتگان ، با روح ، به فرمان پروردگارشان ، براى هر کارى[ که مقرر شده است ]فرود آیند، .


•قدر : سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ    ﴿ 5 ﴾     جزء 30   

[آن شب ]تا دم صبح ، صلح و سلام است. .  

--- 



•آل عمران : نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ    ﴿ 3 ﴾     جزء 3

این کتاب را در حالى که موید آنچه[ از کتابهاى آسمانى ]پیش از خود مى باشد، 

 به حق[ و به تدریج ]بر تو نازل کرد، و تورات و انجیل را...



•آل عمران : مِن قَبْلُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِ اللّهِ لَهُمْ  

عَذَابٌ شَدِیدٌ وَاللّهُ عَزِیزٌ ذُو انتِقَامٍ    ﴿ 4 ﴾     جزء 3  


پیش از آن براى رهنمود مردم فرو فرستاد، و فرقان[ جداکننده حق از باطل ] 

را نازل کرد .کسانى که به آیات خدا کفر ورزیدند، بى تردید عذابى سخت  

خواهند داشت ، و خداوند، شکست ناپذیر و صاحب انتقام است.


•آل عمران : هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ  

وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ  

وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ  

مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ    ﴿ 7 ﴾     جزء ۳ 

 

 

اوست خدائی که قران رابه تو فرستاد که برخی ازآن کتاب ایات 

 محکم است که انها اصل ومرجع سایر ایات کتاب خواهد بود  

وبرخی دیگر ایاتی است متشابه تاانکه گروهی که دردلشان میل  

بباطل است ازپی متشابه رفته تا بتاویل کردن ان دردین راه شبه  

وفتنه گری پدید ارند . درصورتی که تاویل آن کسی جز خدا نداند  

واهل دانش گویند مابه همه ان کتاب گرویدیم که همه  

محکم ومتشابه قران ازجانب پروردگارما آمده وبااین دانش  

وبراین معنی ( که ا یات قران هم ازجانب خداست )  

تنها  خردمندان آگاهند.

   

 

.

این مطلب را تاپایان ماه مبارک رمضان دنبال کنید.  

 

کلیه تغییرات وایات جدید درهمین صفحه اضافه می شود.

 

  • زلزله ژا پن و اموزش .

     

    ده نکته یادگرفتنی از ژاپن:

     

     آرامش
     

    حتی یک مورد سوگواری شدید یا زدن به سروصورت دیده نشد.  

    میزان تاثر و اندوه بطور خودبخود بالا رفته بود.

     

    2) وقار
     

    صفوف منظم برای آب و غذا. بدون هیچ حرف زننده یا رفتار خشن.

     

    3) توانمندی
     

    بعنوان نمونه معماری باورنکردنی بطوریکه ساختمانها به طرفین پیچ و تاب میخوردند ولیفرو نمی ریختند.

     

    4) رحم و شفقت
     

    مردم فقط اقلام مورد نیاز روزانه خود را تهیه کردند و این باعث شد همه بتوانندمقداری آذوقه تهیه کنند.

     

    5) نظم
     

    غارتگری دیده نشد. زورگویی یا ازدست دیگران ربودن دیده نشد. فقط تفاهم بود.

     

    6) ایثار
     

    پنجاه نفر از کارگران نیروگاه های اتمی ماندند تا به خنک کردن دستگاهها ادامه دهند 

    ۷- مهربانی
     

    رستورانها قیمتها را کاهش دادند. یک خودپرداز بدون محافظ دست نخورده ماند. دستگیری فراوان از افراد ناتوان.

     

    ۸) آموزش
     

    از بچه تا پیر همه دقیقا میدانستند باید چکار کنند و دقیقا همان کار را کردند.

     

    9) وسایل ارتباط جمعی
     

    در انتشار اخبار بسیار خوددار بودند. از گزارشات مغرضانه خبری نبود. فقط گزارشات آرامبخش.

    ۱۰) وجدان
     

    هنگامی که در یک فروشگاه برق رفت، مردم اجناس را برگرداندند سرجایشان و به آرامی فروشگاه را ترک کردند 

     

    پیام آور کربلا . شعر ازسیدمحمدرضا هاشمی زاده

     

     

    پیام آور کربلا(حضرت زینب)

     

    هیچکس مانـنــد زیـنب دیــن حــق یــاری نکرد

    با کــلام آتــشــیـن خــویـــش دیـــنــداری نــکرد

    هیــچـکـــس مانـنـد زیـنـب شـط خــون کــربــلا

    در کویر تشنه ی عــالــم چـنــین جــاری نـــکرد

    هیچکس در دامن عصمت چو زیـنــب در جهان

    گوهــر خــون شهــیـــدان را نـگهــداری نــکرد

    هیچکس ماننـد زینـب جـوجـه هـای خستــه را

    در هــوای عــطــر دسـتـانــش پــرستاری نکرد

    باغــبــانی مــثــل او بـا لالــه هـای دلنـشیــن

    دیــن حــق را در دل تــاریــخ گــلکــاری نـکرد

    تا شـکوفـا سازد آن گــلها بـه فــصل نــوبــهار

    باغ را این گونه از هر خار و خس عـــاری نکرد

    تــا دل نــــوبـــاوه ها از درد و از غـم نـشــکنـد

    خون دل می خورد اما اشک خـود جـاری نکرد

    با تـمـام آن مصــیـبــت ها که بــر زیـنـب رسید

    در هــوای ایـن سفـر یک لحظه هم زاری نکرد

    آن که با آتـش پـیـام خون بـه قلـب شب نوشت

    با هــمـان خـون حسـیـنی جلوه ی زینب نوشت

    شعر از....سید محمدرضا هاشمی زاده