مولاعلی 1 - 5






مولاعلی (ع)


5


اُبذل لِصَدیقِک کُلُّ المَوَدهِ وَلاتُبذل لَهُ الطّمانینَه.


به دوست هرچه می سپاربسپارجز راز خودرا


Entrust your friend with anything but your secrets.



آن راز که بایدش نهفتن زنهار


باهیچکسی مگو. چه اغیاروچه یار


جزرازکه آن سپردنی نیست به کس


هرچیز به دوست می سپاری بسپار.


=


ترجمه شعری وانگلیسی


ابوالقاسم حالت


=


گردآوری : م. الف  زائر


=



مولاعلی (ع)

4


اِبدَهِ السائِلِ بِالّنوالِ قَبلَ السُّوالِ فَانّکَ اِن احوَجتَهُ اِلی

سُوالِکَ اَخَذتَ مِن حُّرِوَ جهِهِ اَکثَرَمِمّا اَعطَیتُهُ .


Make your donation before the needy man asks for

it; if you let him utter his needs , you take more from

his self respect than what you

give to him.



خواهی چوفقیر راببخشی زرومال

مگذارکه او دهان گشاید به سوال

ورنه  چو کند سوال چندانکه دهیش

زآن بیشتر آبروش گردد پامال .

=

ترجمه شعری وانگلیسی

ابوالقاسم حالت

=

گردآوری: م .الف  زائر



مولاعلی (ع)

3


آفَهُ العامَّهِ اَلعالِمُ الفاجِر. آفَهُ العَدلِ السُلطانُ الجائِر.


آفت جان مردم دانائی است که فسق وفجورکند

ودشمن عدل وداد سلطانی است که ظلم وجور ورزد.

An immoral savant is a menace to people; a cruel

king is a menace to justice  .


آن دانائی که اهل فسق است وفساد

وان سلطانی که اهل جور است وعناد

زین هردو تباهکارظالم فریاد

کان دشمن مردم است واین دشمن داد.

=

ترجمه شعری وانگلیسی

ابوالقاسم حالت

=

گردآوری: م.الف  زائر




مولاعلی (ع) - (2)


آفَهُ العِلم تَرکُ العَمَلِ بِهِ . آفَهُ العَمَلِ تَرکُ الاِخلاصِِ فیهِ


آفت علم عمل نکردن بدان و آفت عمل اخلاص نداشتن درآن است .


The bane of knowledge is abstinence  from action , the

bane of  good deeds  is doing them without sincerity.


آن گفته که شد بری زکردار هواست

وانکارکه خالی ازخلوص است هباست 

افسوس ازآن علم که عاری زعمــــــل

فریاد ازآن عـــــمل که توام به ریاست .

=

ترجمه شعری وانگلیسی

ابوالقاسم حالت

=

گردآوری : م .الف زائر

مولا علی (ع) - (1)

آفَهُ الکَلامِ اَلاِطالَه

آفت سخن پرگوئی است

The bane of speech is prolixity.

کوتاه سخن گوی . گر ازنیکوئی

اندرسخن خوداثری می جوئی

هنگام سخن حذر زپرگوئی کن

چون آفت گفتار بود پرگوئی

=

ترجمه شعری وانگلیسی

ابوالقاسم حالت

=

گردآوری: م. الف زائر



مشاعره 154


مشاعره 154

مردم دیده به پای قلم افتد هردم

که مرانقطه حرفی کن وبانامه فرست

لاادری

=

تاپیامش بشنوی ازهر لبــــــــــــــی

پنبه غفلت برون آور زگــــــــــــوش

فروغی بسطامی

=

شبان تیره که ازدست یاربنالم

به خود بپیچم و همچون گزیده ماربنالم

یغمای جندقی

=

مردم دیده تیمم کند ازخاک درت

گرچه درخانه خود آب روانی دارد

حافظ

=

دل  خوش باورم  پرجلوه شد ازمهررخشانی

فتد خورشید برآیینه ای پرنور می گرد د

رحمت موسوی

=

دلخوش نیم  زخضر که خورد آب زندگی

آن کو به خضر آب بقا داد  زند ه بـــــاد

عارف قزوینی

=

دلدارما به عهد محبت وفانکرد

دل بردو رفت وهیچ دگر یاد مانکرد

نسیمی

=

دل درفراق یارشکیبا نمی شود

وزگریه عقده های دلم وانمی شود

یزد ان بخش قهرمان

=

دل دیوانه ازآن شدکه نصیحت شنود

مگر ش هم زسرزلف تو زنجیر کنم

حافظ

=

مردم دیده من حلقه موی تو چو دید

آب حسرت شد و درحلقه چشمم گردید

بابافغانی

=

گردآوری :  م .الف زائر




مشاعره 153

مشاعره 153

آنان که منعم مهرم ازآن ماهرو کنند

ای کاش یک نطر نگهی سوی او کنند

جواهری وجدی

=

دل خوبان شهر مایل توست

سنگ آهن ربا مگردل توست

فیضی دکنی

=

دل خود باتوکردم آشنا بیگانه شد بامن

ندانستم که این دیوانه هم خوی تو می گیرد

کمال اجتماعی ( گلبانگ )

=

دل , خود به روزگار جوانی کباب بود

موی سفید شد نمکی برکباب  مــــا

الهی  همدانی

=

دلخوش امروز به دیروز چو فرداهستیم

بازفردا بود امید به فــــــــــــردای دگر

گلبانگ

=

ر ز به اندک روزگاری بر سرآمد ارچنـــــــــار

هر سبک دستی عنان تاک نتواند گرفــــــــت

صائب

=

تابی به زلف داد و دل ازمن گرفت وبــــــــــرد

دوری به چشم داد ومراکرد مست ورفت

رشید یاسمی

=

تا پای هرزه گرد به دامن کشیـــــــــــــده ام

نابرده رنج راه به مقصد رســـــــــــــــیده ام

احمد گلچنین معانی

=

مردمان گویند هرکاری رهین فرصت است

فرصت آن کس رابدست آید که صاحب همت است

پارسا تویسرکانی

=

تاپرکشیده سوی تو پرواز می کنــــــــــــم

رنج وغم جهان زدلم بازمی کنــــــــــــــــم

ح - م ( عطا)

=

گردآوری :  م .الف زائر



مشاعره 152


مشاعره 152

دل خانه تو سنگ دل است , این کجارواست

ازسنگ جور بشکنی  آیینه خانه را

دهقان سامانی

=

آنان که راه صلح به پیکاربسته اند

درحیرتم  چه طرفی ازاین کاربسته اند

علی اکبرکنی پور

=

دل خانه خداست مکن وقف چون مزار

این خانه رابه صاحب این خانه واگذار

درویش صادق

=

رخ نمودی ومرابی سروسامان کردی

آفرین برتو عجب کارنمایان کردی

مایلی

=

یابه حالت یابه حیلت یابه زاری یابه زور

عاقبت اندردل سنگ تو راهی می کنم

رضاقلی هدایت

=

مردمان ازچشم بدترسند ومن ازچشم خوب

حق زجشم خوب مهرویان نگه دارد تورا

ملک الشعراءبهار

=

آنان که فیض درک نظرها نکرده اند

دل ازغبارشسته چو دریا نکرده اند

علی اکبر کنی پور

=

دل خراب من ومهر بوتراب دراو

خرابه ای است  که تابیده آفتاب دراو

سحابی

=

وصال بامن خونین جگر چه خواهد کرد

به تلخکامی  دریا شکر چه خواهد کرد؟

صائب تبریزی

=

دل خلاص ازگیرودارکفرودین کردیم ما

خویشتن رافارغ ز قید این وآن کردیم ما

موید ثابتی

=

گردآوری :  م .الف زائر





مشاعره 151


مشاعره 151

هرباغبان که گل بسوی برزن آورد

شیراز رادوباره به یادمن آورد

دکترصورتگر

=

دل چو بیناست چه غم دیده اگر نابیناست

خانه آینه راروشنی ازروزن نیســـــــت

صائب

=

تابه من  پرتو آن مهر درخشان نرسد

شب هجرمن دل خسته به پایان نرسد

نوذراصفهانی

=

دل چو عاشق شدود ازننگ چه پروا دارد

شیشه چو ن آب شد ازسنگ چه پروا دارد

میرزا محمد اکبر

=

دل چهر تو , مهر آسمان گفت

روشن تزازاین نمی توان گفت

مشفق کاشانی

=

تابه یمن عشق چشم اشکباری یافتم

راه کسب آبرو واعتباری یافتــــــــــم

کمال اجتماعی

=

مردم آخر همه مردند  زبیماری دل

به امیدی که تورابرسربیمارآرند

فروغی بسطامی

=

دل حافظ که به دیدارتو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش

حافظ

=

شب اگردست به گیسوی نگاری بزنیم

ره صدقافله  دل درشب تاری بزنیم

عارف قزوینی

=

مردم آزار محال است خجالت نکشد

که نمک آب شود چون به جراحت  گذرد

صائب تبریزی

=

گردآوری : م .الف زائر