آیاتی ا زقران مجید درباره مولاعلی ع


آیاتی ازقران مجید درباره مولاعلی ع

در مختصر تاریخ دمشق از ابن عباس نقل می کند: «ما نزل القرآن «یا ایها الذین آمنوا» الا علی سیدها و شریفها و امیرها و ما احد من اصحاب رسول الله الا قد عاتبه الله فی القرآن ما خلا علی بن ابی طالب فانه لم یعاتبه بشی ء . . . ما نزل فی احد من کتاب الله ما نزل فی علی . . . نزلت فی علی ثلاثماة آیة .» در قرآن مجید، خطاب «یا ایها الذین آمنوا» در هیچ آیه ای نازل نشده، مگر اینکه علی (ع) سید و شریف و امیر (و مصداق اتم و اکمل) آن است . و احدی از اصحاب رسول خدا (ص) نبود، مگر اینکه خداوند در قرآن به او عتاب کرده، جز علی بن ابی طالب که خدا هرگز در چیزی به او عتاب نکرد . . . در کتاب خدا (قرآن مجید) آنچه درباره علی نازل شده (از فضایل و مدایح) درباره هیچ کس نازل نشده است . . . سی صد آیه قرآن مجید، درباره علی نازل شده است .» (1)

امام علی بن ابی طالب (ع) که در این مجموعه به دنبال شناخت او از منظر قرآنیم، خود از قرآن چنین یاد می کند:

«ان الله تعالی انزل کتابا هادیا، بین فیه الخیر والشر فخذوا نهج الخیر تهتدوا و اصدفوا عن سمت الشر تقصدوا; (2) همانا خداوند متعال کتابی هدایت گر فرو فرستاده که مرزهای خیر و شر به روشنی در آن بیان شده است، پس سمت و راه خیر را پیش بگیرید تا هدایت یابید و از سمت شر روی برتابید تا در خط مستقیم و تعادل قرار یابید .» (3)

و نیز می فرماید:

«واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذی لایغش والهادی الذی لایضل و المحدث الذی لایکذب . . . ; (4) و بدانید که شما چراغی چونان قرآن فرا راه دارید که تنها ناصحی است که نصیحت خویش را به خیانت نمی آلاید و تنها هدایتگری است که هرگز به گمراهی نمی کشاند و تنها سخنگویی است که هیچگاه سخن به دروغ نمی گوید .» (5)

این بیان بلند از امیر توانای بیان، امام علی بن ابیطالب (ع) در وصف قرآن است .

تبیین «ثقل اکبر» توسط «ثقل اصغر» و معرفی «ثقل اصغر» به وسیله «ثقل اکبر» را می توان مصداقی از وصیت پیامبر بزرگ اسلام (ص) در جدا نشدن این دو امانت بزرگ و جاودان از همدیگر دانست; از آنجا که این دو میراث ارزشمند رسول خدا (ص) در کلام او در کنار همدیگر قرار گرفتند و آن دو با هم میزان هدایت قلمداد شدند و پیامبر از آن دو به «ثقلین » تعبیر فرمود، پس می توان وصف یکی را در حق دیگری به کار برد . پس هنگامی که درباره قرآن - ثقل اکبر - در قرآن می خوانیم: «لایمسه الا المطهرون » (6) بجز پاکیزگان کسی حق نزدیک شدن و شناخت قرآن را ندارد، می توان به کارگیری این وصف را در حق اهل بیت (یا ثقل اصغر) شایسته دانست و گفت که جز پاکیزگان کسی حق و توان شناخت آنها را ندارد!

حال که راهی برای شناخت آن بزرگواران جز قرآن وجود ندارد، برای شناخت آنان دست به آستان بلند قرآن دراز کرده وبرای شناخت اولین آنان امام علی بن ابیطالب (ع)، از آن کتاب بزرگ آسمانی مدد می جوییم .

در سال امیرالمؤمنین (ع)، گفتگو از علی (ع) و شناخت آن حضرت از زبان قرآن، بی شک حال و هوا و شور و صفای دیگری دارد .

اگر چه به دلایل خاصی نام علی (ع) به صراحت در قرآن نیامده است، (7) ولی به اقرار و اعتراف برخی از بزرگان اهل سنت، آیات بسیاری در منزلت، شان و جایگاه رفیع علی (ع) یا اهل بیت (ع) نازل شده است و جای هیچ تردیدی نیست که این آیات درباره دیگران نازل نشده است . در این آیات به حوادث و رخدادهایی اشاره شده است که کسی جز علی (ع) یا اهل بیت (ع) مصداق دیگری ندارند، اگرچه نباید از این نکته غفلت نمود که ممکن است در برخی موارد، معنای آیه معنایی عام باشد و ظاهر آیه، دیگران را نیز شامل شود، ولی به هر صورت، مصداق اکمل و اتم آن اهل بیت (ع) یا شخص علی بن ابیطالب (ع) است .

پیش از این گفته شد که به نقل ابن عباس، سی صد آیه از قرآن درباره علی (ع) و مدح او نازل شده است; ما در این مجموعه فقط به حدود سی آیه اشاره کرده ایم و بنا بر این بوده که آیات روشنتر را گزینش نموده و به شان نزول آنها اشاره کنیم .

اتفاقا بخش عظیمی از شان نزول ها را نیز با توجه به منابع معتبر اهل سنت بیان کرده ایم، زیرا بر این باوریم که:

خوشتر آن باشد که سر دلبران

گفته آید در حدیث دیگران

1 - آیه تبلیغ

«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لایهدی القوم الکافرین; ای پیامبر، آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن که اگر نکنی پیامش را نرسانده ای و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه می دارد; آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی کند .» (8)

به تصریح همه علمای شیعه در کتابهای تفسیر و حدیث و تاریخ، و نیز بسیاری از علمای اهل سنت، (9) این آیه در شان علی بن ابیطالب (ع) نازل شده است .

شان نزول

این آیه مربوط به داستان غدیر است; علامه امینی (ره) در «الغدیر» ، حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر (ص) با اسناد و مدارک معتبر نقل می کند که شان نزول آن بطور مختصر به این شرح است:

در آخرین سال عمر پیامبر (ص)، مراسم حجة الوداع باشکوه هرچه تمامتر در حضور پیامبر (ص) به پایان رسید، نزدیکیهای ظهر و در میان بیابانهای خشک و سوزان، «غدیر خم » از دور نمایان شد .

آن روز درست هشت روز از عید قربان می گذشت . ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر (ص) به همراهان داده شد . آنانی که پیشاپیش حرکت می کردند به عقب فراخوانده شدند و منتظر رسیدن کسانی شدند که از کاروان عقب افتاده بودند .

مردم نماز را با رسول خدا (ص) اقامه کردند . در آن گرمای سوزان، سایبانی برای پیامبر (ص) درست کردند و پیامبر (ص) به آنها اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی خود را آماده کنند . چون مردمانی که در نقاط دورتری بودند، چهره مبارک رسول خدا (ص) را نمی دیدند، برای پیامبر (ص) منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر بر فراز آن قرار گرفت .

پیامبر (ص) پس از حمد و سپاس پروردگار، مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: «من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده و از میان شما می روم، من مسؤولم و شما هم مسؤولید! شما درباره من چگونه شهادت می دهید؟ مردم صدا بلند کردند و گفتند: «نشهد انک قد بلغت و نصحت و حمدت فجزاک الله; ما گواهی می دهیم که تو وظیفه رسالت را به انجام رسانیدی و شرط خیرخواهی را به جا آوردی و آخرین تلاش و کوشش خود را در راه هدایت ما نمودی! خداوند تو را جزای خیر دهد!»

سپس پیامبر (ص) از آنان اقرار به یگانگی خدا و رسالت خویش و حقانیت رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان گرفت و فرمود: خداوندا گواه باش! و خطاب به آنان فرمود:

«اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد: اول ثقل اکبر، کتاب خدا و دومین آنها خاندان من!؟ خداوند لطیف به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در بهشت به من بپوندند . از این دو پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد!

ناگهان مردم دیدند که پیامبر (ص) با نگاه کردن به اطراف گویی در جستجوی کسی است; همین که چشمش به علی (ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنانکه سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم ایشان را دیدند . در اینجا پیامبر (ص) فرمود: «ایها الناس من اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم; چه کسی از همه مردم نسبت به مؤمنین از خود آنها سزاوارتر است؟ » گفتند: خدا و پیامبر (ص) داناترند! پیامبر (ص) فرمودند: خدا، مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم! سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه » و سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار; خداوندا، دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار! محبوب بدار آن کسی که او را محبوب دارد و دشمن بدار آن کس که او را دشمن دارد . یارانش را یاری کن و آنها را که ترک یاری اش کنند، از یاری خویش محروم ساز و حق را هر جا که اوست قرار بده!» .

و در پایان تاکید فرمودند که حاضران به کسانی که حضور نداشتند این مطلب را برسانند . پس از این، مردم (از جمله ابوبکر و عمر) خطاب به امیرالمؤمنین (ع) می گفتند: آفرین بر تو باد! آفرین بر تو باد ای فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی . (10)

2 - آیه ولایت

«انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون; ولی شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند; همان کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند .» (11)

در کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی (ره) نام بخشی از بزرگان اهل سنت را که شان نزول این آیه را درباره علی بن ابیطالب (ع) دانسته اند ذکر کرده است . (12) و همه علمای شیعه، شان نزول این آیه را درباره علی بن ابیطالب (ع) می دانند .

شان نزول

سیوطی در «الدر المنثور» در ذیل این آیه از ابن عباس نقل می کند که علی در رکوع نماز بود که سائلی تقاضای کمک کرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد . پیامبر (ص) از او پرسید: چه کسی این انگشتر را به تو صدقه داد؟ اشاره به علی (ع) کرد و گفت: آن مرد که در حال رکوع است! در این هنگام آیه «انما ولیکم الله و رسوله . . .» نازل شد . (13)

3 - آیه اولی الامر

«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم; ای کسانی که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (اوصیای پیامبر) را .

شان نزول

مفسر معروف «حاکم حسکانی حنفی نیشابوری » ، ذیل این آیه، پنج حدیث نقل کرده است که در همه آنها عنوان «اولی الامر» بر علی (ع) تطبیق شده است . در نخستین حدیث، از خود آن حضرت نقل می کند که وقتی پیامبر (ص) فرمود: شرکای من کسانی هستند که خداوند آنها را قرین خود و من ساخته و درباره آنها آیه «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله » را نازل کرده است، از آن حضرت پرسیدم: «یا نبی الله من هم; ای پیامبر خدا، اولی الامر کیانند؟» «قال: انت اولهم; فرمود: تو نخستین آنها هستی .» (14)

در بعضی از روایات اهل سنت، نام ائمه دوازده گانه اهل بیت (ع) یک به یک آمده است . (15)

4 - آیه صادقین

«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین; ای کسانی که ایمان آورده اید از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و با صادقان باشید .» (16)

شان نزول

مفسر معروف، سیوطی در «درالمنثور» از ابن عباس نقل می کند که در تفسیر آیه «اتقوا الله و کونوا مع الصادقین » گفت: «مع علی بن ابی طالب; با علی بن ابی طالب باشید» . (17)

در بیان شان نزول این آیه احادیث دیگری هست که در کتب هر دو مکتب (اهل بیت و اهل سنت) آمده است . (18)

نکته حایز اهمیت در اینجا این است که دستور خداوند به اینکه مؤمنان همواره باید با صادقان باشند، دستوری است مطلق وبدون هیچ گونه قید و شرطی، این معنا جز در مورد معصومین (ع) امکان پذیر نیست; زیرا غیر معصوم ممکن است خطاکند و در آن حال باید از او جدا شد . کسی که در همه حال می توان در کنار او و پیرو او بود، جز انسان معصوم کسی نخواهد بود . بنابراین منظور از صادقین در این آیه، هر فرد راستگویی نیست، بلکه صادقانی است که سخن خلاف - نه عمدا و نه از روی سهو - در گفتار آنها راه ندارد .

با الهام از این آیه و تفسیر آن به همراهی با علی و فرزندان معصوم او، «دکتر محمد تیجانی » نام یکی از کتابهای خود را «لاکون مع الصادقین » هدفم این است که با صادقان باشم! گذارده که تاثیر عجیبی در بسیاری از مسلمین کرده است .

5 - آیه قربی

«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی; بگو: من هیچ پاداشی از شما برای رسالتم درخواست نمی کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم) .» (19)

در ذیل این آیه، روایات فراوانی، در منابع اهل سنت و شیعه نقل شده است که در تفسیر و تبیین مفهوم آیه شریفه می توان از آنها کمک گرفت .

شان نزول

«حاکم حسکانی » که از دانشمندان معروف قرن پنجم هجری است، در شواهد التنزیل از «سعید بن جبیر» از ابن عباس چنین نقل می کند:

«لما نزلت قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی قالوا یا رسول الله من هولاء الذین امرنا الله بمودتهم! قال: علی و فاطمة و ولدهما; هنگامی که این آیه نازل شد اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا، اینها کیستند که خداوند ما را به محبت آنها امر کرده است؟ فرمود: علی و فاطمه و فرزندان آن دو می باشند .» (20)

نکته:

قرآن در سوره شعرا به نقل از پنج نفر از پیامبران الهی (نوح، هود، صالح، لوط و شعیب) می فرماید: «و ما اسئلکم علیه من اجر ان اجری الا علی رب العالمین » و از سوی دیگر در مورد شخص پیامبر می فرماید: من از شما پاداشی تقاضا نمی کنم، مگر دوستی خویشاوندانم را!

از طرفی، در آیه 57 سوره فرقان باز در مورد پیامبر می خوانیم: «قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الی ربه سبیلا; بگو من در برابر ابلاغ رسالت هیچ گونه پاداشی از شما مطالبه نمی کنم، مگر کسانی که بخواهند راهی به سوی پروردگارشان برگزینند» . و باز در سوره سباء آیه 47 در مورد پیامبر اسلام آمده است: «قل ما سئلتکم من اجر فهو لکم ان اجری الا علی الله » .

سؤال این است که جمع کردن این آیات چهارگانه چگونه ممکن است؟

آیا بین آیات مربوط به پیامبر اسلام و آیه مربوط به پیامبران پنجگانه تعارض و تنافیی وجود دارد یا نه؟

در جواب باید گفت: از ضمیمه کردن این آیات به یکدیگر، به خوبی می توان نتیجه گرفت که پیامبر اسلام نیز مانند سایر پیامبران الهی، اجر و پاداشی برای شخص خود از مردم نخواسته است; بلکه مودت ذوی القربای او راهی به سوی خداست و چیزی است صد در صد به نفع مردم; چرا که این مودت، دریچه ای به سوی مساله امامت و خلافت و جانشینی پیامبر اسلام (ص) است . و در حقیقت ادامه خط رسول الله (ص) در امت و هدایت مردم در پرتو آن محسوب می گردد .

6 - آیه تطهیر

«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا; خداوند می خواهد هرگونه پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد .» (21)

آیه تطهیر چون ستاره ای بر تارک آیات فضایل اهل بیت می درخشد . و مطالب بلند ونکته های پر از فائده ای در آن هست که توجه هر اندیشمند عمیقی را به سوی خود جلب می نماید و در اینجا به ذکر قطره ای از آنها اکتفا می کنیم .

شان نزول

علامه طباطبایی (ره) در المیزان می فرماید: بیش از هفتاد روایت دلالت دارند بر اینکه این آیه مربوط به پیامبر (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است وغیر اینها را شامل نمی شود; این روایات از طریق اهل سنت (به طریق مختلف) و امامیه (به طرق گوناگون) نقل شده اند و آنچه از طرق اهل سنت در این زمینه نقل شده، بیش از آن است که از طریق شیعه وارد شده است! (22)

«دکتر تیجانی » در کتاب «فسئلوا اهل الذکر» ، سی منبع از منابع معتبر اهل سنت (از تفسیر و حدیث و تاریخ) را ذکر می کند که نزول آیه تطهیر را درباره اهل بیت پیامبر، یعنی شخص پیامبر (ص)، علی بن ابی طالب (ع)، فاطمه زهرا (س)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) می دانند، و در پایان اضافه می کند که علمای اهل سنت که این آیه را درباره اهل بیت پیامبر می دانند زیادند و ما به همین مقدار اکتفا می کنیم . (23)

آلوسی، عالم سنی متعصبی که هر جا آیه ای را در شان و فضایل علی و اهل بیت (ع) دیده به لطایف الحیلی آن را کم رنگ کرده است، در این باره می گوید:

«اینکه مراد از اهل بیت در این آیه کسانی بودند که پیامبر آنها را زیر کساء قرار داد و درباره آنها فرمود: «اللهم هؤلاء اهل بیتی فاجعل صلواتک و برکاتک علی آل محمد کما جعلتها علی آل ابراهیم انک حمید مجید; بار خدایا! اینان اهل بیت منند، پس درودها و برکاتت را همان گونه که بر خاندان ابراهیم نازل فرمودی، بر خاندان محمد هم نازل فرما که تو خداوند ستوده و بلند مرتبه هستی، خارج از حد شمارش است .» (24)

روایاتی که در این باره در کتب حدیث و تفسیر نقل شده اند، به چهار دسته تقسیم می شوند:

1 - روایاتی که برخی از همسران پیامبر نقل کرده اند و مفاد آن این است که پیامبر آنان را از شمول آیه تطهیر خارج کرده است . (25)

2 - روایاتی که مربوط به حدیث کساء است . (26)

3 - روایاتی که می گویند پیامبر تا مدتی (شش ماه یا بیشتر) پس از نزول آیه تطهیر، به در خانه علی و فاطمه و فرزندانش می رفت و می فرمود: «الصلوة! یا اهل البیت! انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا; هنگام نماز است ای اهل بیت! خداوند تنها می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاک کند!» . (27)

4 - روایاتی که از ابوسعید خدری رسیده است که می گوید، این آیه درباره رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) نازل شده است: «نزلت فی خمسة: فی رسول الله و علی و فاطمة والحسن والحسین (ع) .» (28)

در اینجا با ذکر یک جمله از عایشه - به نقل از ثعلبی در تفسیرش - سخن را به پایان می بریم:

ثعلبی می گوید: هنگامی که از عایشه درباره جنگ جمل و دخالتش در آن جنگ ویرانگر سؤال کردند، (با تاسف) گفت: این یک تقدیر الهی بود! و هنگامی که درباره علی (ع) سؤال کردند، چنین گفت:

«تسالنی عن احب الناس کان الی رسول الله و زوج احب الناس کان الی رسول الله، لقد رایت علیا و فاطمة و حسنا و حسینا و جمع رسول الله بثوب علیهم . ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بیتی و حامتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا . قالت: فقلت: یا رسول الله انا من اهلک؟ فقال: تنحی فانک الی خیر; آیا از من درباره کسی سؤال می کنی که محبوبترین مردم نزد پیامبر (ص) بود و از کسی می پرسی که همسر محبوبترین مردم نزد رسول خدا (ص) بود . من با چشم خود دیدم علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را که پیامبر (ص) آنها را در زیر پارچه ای جمع کرده بود و فرمود: خداوندا! اینها خاندان منند و حامیان من، رجس و پلیدی را از آنها ببر و از آلودگیها پاکشان فرما! من گفتم: ای رسول خدا آیا من نیز از آنها هستم؟ فرمود: دور باش! تو بر خیر و نیکی هستی (اما جزء این جمع نمی باشی) .» (29)

7 - آیه مباهله

«فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین; هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را; ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم .» (30)

«ابتهال » در لغت به معنای واگذاری فرد یا حیوان به خودش است و در اصطلاح به معنای نفرین کردن; مباهله به معنی نفرین کردن دو نفر بر همدیگر است، به این ترتیب که وقتی استدلالات منطقی سودی نبخشید، افرادی که با هم درباره یک مساله مهم دینی گفتگو دارند، در یکجا جمع می شوند و به درگاه خدا تضرع می کنند و از او می خواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند . (31)

شان نزول

در روایات اسلامی که مفسران و محدثان نقل کرده اند آمده است: «هنگامی که آیه مورد بحث نازل شد، پیامبر به مسیحیان نجران پیشنهاد مباهله داد . بزرگان مسیحی از پیامبر یک روز مهلت خواستند تا در این باره به شور بنشینند . اسقف به آنها گفت: نگاه کنید! اگر فردا محمد (ص) با فرزند و خانواده اش برای مباهله آمد، از مباهله با او بپرهیزید و اگر اصحاب و یارانش را همراه آورد، با او مباهله کنید که او پایه و اساسی ندارد!

فردا که شد پیامبر آمد در حالی که دست علی (ع) را گرفته و حسن وحسین پیش روی او حرکت می کردند و فاطمه پشت سر او بود، مسیحیان و در پیشاپیش آنها اسقف اعظم آنان نیز بیرون آمدند . هنگامی که او پیامبر را با همراهانش مشاهده کرد، پرسید: اینها کیانند؟ گفتند: این یکی پسر عمو و داماد او و این دو دختر زاده های او و این بانو دختر اوست که از همه نزد او گرامی تر است . اسقف نگاهی کرد و گفت: من مردی را می بینم که مصمم و با جرات در مباهله است و می ترسم او راستگو باشد و اگر راستگو باشد، بلای عظیمی بر ما وارد خواهد شد . سپس گفت: ای اباالقاسم، ما با تو مباهله نخواهیم کرد! بیا با هم صلح کنیم و در بعضی روایات آمده است که اسقف اعظم گفت: من صورتهایی را می نگرم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جا برکند چنین خواهد شد; پس مباهله نکنید که هلاک خواهید شد! (32)

در صحیح مسلم چنین آمده است: معاویه از سعد بن ابی وقاص سؤال کرد: چرا تو لعن و سب علی بن ابیطالب نمی کنی؟ در جواب گفت: به خاطر سه امر: حدیث منزلت در جنگ تبوک، داستان پرچم در جنگ خیبر و داستان مباهله; وقتی که آیه «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم » نازل شد، پیامبر (ص) علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) را فراخواند و گفت: بارخدایا، اینها اهل منند (اهل بیت من هستند) . (33)

8 - آیه خیر البریه

«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة × جزائهم عند ربهم جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه; کسانی که ایمان آوردند و اعمال نیک انجام دادند، بهترین مخلوقات خدایند، پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهای بهشت جاویدان است که نهرها از زیر درختانش جاری است همیشه در آن می مانند . (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند و این (مقام والا) برای کسی است که از پروردگارش بترسد .» (34)

در این آیه درست است که آیه، مفهوم وسیع و گسترده ای دارد و منحصر به شخص یا اشخاص معینی نمی باشد، ولی در روایات متعدد اسلامی که در منابع حدیث اهل سنت و شیعه آمده است، انگشت بر روی مصادیق و اشخاصی گذارده شده که در صف اول از صفوف «خیرالبریه » و در صدر بهترین مخلوقات خدا قرار دارند .

شان نزول

سیوطی از مفسرین معروف اهل سنت در «الدر المنثور» و حاکم حسکانی عالم بزرگ حنفی در کتاب معروف ومعتبر «شواهد التنزیل » احادیثی نقل کرده اند که مصداق بارز و اتم «خیر البریة » را علی بن ابی طالب دانسته اند:

الف) سیوطی از ابن عساکر از جابر بن عبدالله نقل می کند که ما خدمت پیامبر بودیم که علی (ع) به سوی ما آمد . هنگامی که چشم پیامبر (ص) به او افتاد فرمود: «والذی نفسی بیده ان هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیامة » و جابر می افزاید: «نزلت ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة . فکان اصحاب النبی (ص) اذا اقبل علی (ع) قالوا جاء خیر البریة; پیامبر فرمود: قسم به کسی که جان من به دست اوست، این مرد و شیعیان او رستگاران روز قیامتند; جابر می افزاید: در این هنگام آیه «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة » نازل شد . از این رو اصحاب پیامبر (ص) هنگامی که علی (ع) می آمد می گفتند: خیرالبریة آمد . (35)

ب) حاکم حسکانی علاوه بر حدیث فوق، حدیث دیگری را به نقل از ابن عباس نقل می کند; ابن عباس می گوید: هنگامی که آیه «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة » نازل شد، پیامبراکرم (ص) به علی (ع) فرمود: «هو انت و شیعتک، تاتی انت و شیعتک یوم القیامة راضین مرضیین و یاتی عدوک غضبانا مقمحین; تو و شیعیانت در روز قیامت خیرالبریة هستید; هم خدا از شما راضی است و هم شما از خدا راضی هستید; ولی دشمن تو خشمگین و در زحمت (و عذاب) است .» (36)

نکته:

نامگذاری پیروان علی به «شیعه » امری است که در زمان پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاده و این نامگذاری اولین بار توسط شخص پیامبر اسلام (ص) صورت گرفته است و ریشه در کلام پیامبر دارد و شکل گیری گروهی به نام «شیعیان علی (ع)» بی شک پس از این اشاره و کلمه نغز رسول خدا روی داده است . لذا تلاش کسانی که سعی در تراشیدن و خلق و جعل بنیانگذارانی برای شیعه هستند، خواب و خیالی بیش نیست و البته، دشمنی با این عنوان و شر پنداشتن آن، دشمنی و عناد و شر دانستن پیامبر و نامگذاری اوست! با توجه به اینکه پیامبر اسلام (ص) در قرآن توسط خداوند توصیف به «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی » شده است و به قول مولوی:

زانک ما ینطق رسول بالهوی

کی هوا زاید ز معصوم خدا (37)

بی شک نامگذاری پیروان علی (ع) به «شیعه » امری است که از جانب خداوند صورت گرفته است و صرفا خواسته شخصی پیامبر نیست .

9 - آیه لیلة المبیت

«و من الناس من یشری نفسه ابتغاء

مرضات الله والله رؤف بالعباد; بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .» (38)

در شان نزول این آیه، روایات زیادی در منابع معروف اسلامی آمده است; از جمله ثعلبی در تفسیرش و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل از دو طریق (ابو سعید خدری و ابن عباس) حدیثی را نقل می کنند که ما کلام ثعلبی را به خاطر کامل بودن آن نقل می کنیم . (39)

شان نزول

ثعلبی می گوید: پیامبر اکرم (ص) هنگامی که تصمیم به هجرت به سوی مدینه گرفت، علی بن ابی طالب (ع) را در مکه برای ادای دیون و امانتهای مردم که نزد او بود گذارد و آن شب که به سوی غار حرکت می کرد، در حالی که مشرکین اطراف خانه او را گرفته بودند، دستور داد علی (ع) در بستر او بخوابد و به او فرمود: پارچه سبز رنگی که من دارم (و به هنگام خواب روی خود می کشم)، به روی خود بینداز و در بستر من بخواب! ان شاء الله هیچ مکروهی به تو نمی رسد!

علی (ع) این کار را انجام داد; در این موقع خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی فرستاد که من در میان شما پیمان برادری ایجاد کردم و عمر یکی را طولانی تر از دیگری قرار دادم . کدام یک از شما زندگی دیگری را بر خود مقدم می شمرید؟ هر یک از آن دو، حیات خویش را برگزیدند . در این هنگام خداوند به آنها وحی فرستاد: چرا شما همانند علی بن ابی طالب (ع) نبودید؟ من میان او و محمد برادری برقرار ساختم و او در بستر پیامبر خوابید و جان او را بر جان خویش مقدم شمرد! به زمین فرود آیید و او را از دشمنان حفظ کنید . آنها فرود آمدند، جبرئیل بالای سرش و میکائیل پایین پایش بود و جبرئیل صدا می زد: آفرین، آفرین! چه کسی همانند تو است ای علی؟ ! خداوند به تو نزد فرشتگان مباهات کرد .

در این هنگام که پیامبر (ص) به سوی مدینه در حرکت بود، این آیه در شان علی (ع) نازل شد: «و من الناس من یشری . . .» (40)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از ابوجعفر اسکافی نقل می کند: «حدیث الفراش قد ثبت بالتواتر فلایجحده الا مجنون او . . . و قد روی المفسرون کلهم، ان قول الله تعالی: و من الناس من یشری الآیة نزلت فی علی لیلة المبیت علی الفراش; داستان خوابیدن علی در رختخواب پیامبر به تواتر اثبات شده است، لذا کسی جز دیوانه یا . . . منکر آن نیست و تمام مفسران نقل کرده اند که آیه «من یشری . . .» در شان علی بن ابیطالب، در شبی که در رختخواب پیامبر خوابید، نازل شده است .» (41)

حاکم نیشابوری در کتاب «مستدرک الصحیحین » ، داستان لیلة المبیت را به نقل از ابن عباس نقل می کند و تصریح می کند که «هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه; این حدیث معتبری است، هرچند بخاری و مسلم در کتاب خود آن را نیاورده اند .» (42)

10 - آیات برائت

«براءة من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین . . . ; (این، اعلام) بیزاری از سوی خدا و پیامبر او، به کسانی از مشرکان که با آنها عهد بسته اید!» (43)

مورخان و مفسران و محدثان بسیاری از عامه و تمامی خاصه تصریح نموده اند که پیامبر (ص) ابتدا وظیفه ابلاغ آیات ابتدایی سوره برائت را به ابوبکر داد، ولی بعدا علی (ع) را به دنبال او فرستاد تا آیات را از او گرفته و خودش به مکه رفته و آنها را ابلاغ کند . در این باره به نقل احمد بن حنبل در مسند (از کتب معروف حدیثی اهل سنت) اکتفا می شود .

شان نزول

احمد حنبل در مسند می گوید: پیامبر اکرم (ص) سوره برائت را با ابوبکر به سوی اهل مکه فرستاد تا اعلام کند که بعد از آن سال، هیچ مشرکی حق حج خانه خدا را ندارد و هیچ کس نباید به صورت عریان و برهنه خانه را طواف کند . سپس پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: خود را به ابوبکر (در وسط راه مکه و مدینه) برسان، ابوبکر را به سوی من بازگردان و خود سوره برائت را ابلاغ کن! علی (ع) چنین کرد . در آخر حدیث هنگامی که ابوبکر سؤال می کند: آیا چیزی بر ضد من نازل شده که من نباید سوره را ابلاغ کنم؟ پیامبر می فرماید: «امرت ان لایبلغه الا انا او رجل منی; من مامور شده ام که این سوره را مگر من یا مردی که از من است ابلاغ نکند .» (44)

ترمذی در سنن معروف خود (که از منابع اصلی حدیث اهل سنت محسوب می شود) همین حدیث را به تعبیر دیگری از «انس بن مالک » نقل می کند که پیامبر (ص) سوره برائت را با ابوبکر فرستاد، سپس او را خواند و فرمود: «لاینبغی لاحد ان یبلغ هذا الا رجل من اهلی فدعا علیا فاعطاه ایاه; سزاوار نیست برای احدی که این سوره را ابلاغ کند . مگر مردی از خاندانم! سپس علی را فرا خواند و سوره را به او داد .» (45)

11 - آیه سقایة الحاج

«اجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله والیوم الآخر و جاهد فی سبیل الله لایستوون عند الله و الله لایهدی القوم الظالمین; آیا سیراب کردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانند (عمل) کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه او جهاد کرده است؟ ! (این دو) نزد خدا مساوی نیستند و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمی کند!» (46)

حاکم حسکانی یکی از کسانی است که شان نزول این آیه را درباره علی می داند . او خود در شواهد التنزیل در ذیل این آیه بیش از ده روایت از طرق مختلف آورده است که این مطلب را به خوبی اثبات می نماید .

شان نزول

حاکم در یکی از روایات از انس بن مالک نقل می کند که عباس بن عبدالمطلب و شیبه - کلید دار خانه خدا - بر یکدیگر تفاخر می کردند که علی (ع) فرا رسید; عباس عرض کرد: فرزند برادر! توقف کن سخنی با تو دارم! علی (ع) ایستاد . عباس گفت: شیبه بر من افتخار می کند و گمان می کند از من شریفتر و برتر است! علی (ع) فرمود: ای عمو، تو در جواب او چه گفتی؟ عرض کرد گفتم: من عموی رسول خدایم و وصی پدر او وسیراب کننده حاجیان می باشم . من از تو شریفترم! علی (ع) به شیبه گفت: تو در برابر او چه گفتی؟ عرض کرد: من گفتم از تو شریفترم، من امین خدا نسبت به خانه او هستم و کلیددار او می باشم . چرا تو را امین خود نشمرده، آن گونه که مرا امین شمرده است؟ ! علی (ع) فرمود: افتخار من این است که من نخستین کسی از مردان این امتم که به پیامبر خدا (ص) ایمان آورده و هجرت و جهاد نموده است! سپس هر سه نفر نزد پیامبر آمده و هر کدام سخن خود را گفت: پیامبر (ص) چیزی نفرمود . بعد از چند روز وحی درباره آنها نازل شد . پیامبر (ص) به سراغ هر سه فرستاد، خدمتش آمدند و آیه «اجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام » و ما بعد آن را بر آنها تلاوت فرمود . (47) همین مضمون با اختلاف اندکی در روایات دیگری آمده است .

12 - آیه و کفی الله المؤمنین القتال

«و رد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا و کفی الله المؤمنین القتال و کان الله قویا عزیزا; و خدا کافران را با دلی پر از خشم بازگرداند، بی آنکه نتیجه ای از کار خود گرفته باشند و خداوند (در این میدان) مؤمنان را از جنگ بی نیاز ساخت (و پیروزی را نصیبشان کرد) و خدا قوی و شکست ناپذیر است .» (48)

بسیاری از محدثین و مفسرین گفته اند که: «و کفی الله المؤمنین القتال » اشاره به علی (ع) و ضربه بسیار مؤثری است که بر پیکر «عمرو بن عبدود» زد و مسلمانان را از جنگ با کفار بی نیاز نمود .

حاکم حسکانی چندین حدیث به چند طریق نقل کرده است که ما نقل او از «حذیفه » - صحابی بزرگ و معروف - را ذکر می کنیم:

شان نزول

حذیفه حدیث مفصلی درباره پیکار علی (ع) با عمرو بن عبدود و کشتن او نقل کرده است . او می گوید، پیامبر (ص) فرمود: «ابشر یا علی! فلو وزن الیوم عملک بعمل امة محمد (ص) لرجح عملک بعملهم و ذلک انه لم یبق بیت من بیوت المسلمین الا و قد دخله عز بقتل عمرو; بشارت باد بر تو ای علی! اگر این کار تو را با عمل امت محمد (ص) مقایسه کنند، عمل تو بر اعمال آنها برتری خواهد داشت; زیرا خانه ای از خانه های مسلمانان نبود، مگر اینکه به خاطر قتل عمرو بن عبدود عزتی در آن وارد شد .» (49)

13 - آیه صدیقون

«والذین آمنوا بالله و رسله اولئک هم الصدیقون والشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم والذین کفروا و کذبوا بآیاتنا اولئک اصحاب الجحیم; کسانی که به خدا و رسولانش ایمان آوردند، آنها صدیقین و شهدا نزد پروردگارشانند، برای آنان است پاداش (اعمال) شان و نور (ایمان) شان و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، آنها دوزخیانند .» (50)

حاکم در شواهد التنزیل، پنج حدیث به طرق مختلف در ذیل این آیه نقل می کند که به نقل او از «ابن ابی لیلی » اکتفا می شود:

شان نزول

از ابن ابی لیلی از پدرش: «قال رسول الله: الصدیقون ثلاثة حبیب النجار مؤمن آل یاسین و حزبیل (حزقیل) مؤمن آل فرعون و علی بن ابی طالب الثالث و هو افضلهم .» (51)

14 - آیه نور

«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به و یغفر لکم والله غفور رحیم; ای کسانی که ایمان آوردید، تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن (در میان مردم و در مسیر زندگی خود) راه بروید وگناهان شما را ببخشد . و خداوند آمرزنده مهربان است .» (52)

شان نزول

شواهد التنزیل از ابن عباس نقل می کند که مراد از جمله «یؤتکم کفلین من رحمته » حسن و حسین (ع) است و منظور از «یجعل لکم نورا تمشون » علی بن ابی طالب (ع) است . (53)

در حدیث دیگری در همان کتاب، با سند خود از جابر بن عبدالله از پیامبر نقل کرده که در تفسیر «یؤتکم کفلین من رحمته » فرمود: منظور حسن و حسین است و در تفسیر «و یجعل لکم نورا . . .» فرمود: منظور علی بن ابی طالب است . و حاکم در همان کتاب از امام باقر (ع) در تفسیر همین آیه نقل می کند که فرمود: «من تمسک بولایة علی فله نور; برای کسی که به ولایت علی بن ابی طالب تمسک جوید، نوری وجود دارد!» (54)

15 - آیه انفاق

«الذین ینفقون اموالهم باللیل والنهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون; آنها که اموال خود را شب و روز، پنهان و آشکار، انفاق کنند، مزدشان نزد پروردگارشان است; نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند .» (55)

بی شک مفهوم این آیه، کلی و جامع است و مفهوم آن تشویق به انفاق در راه خدا در اشکال مختلف است . آشکارا و پنهان، در شب و روز; این آیه به کسانی که انفاق می کنند بشارت عظیمی می دهد، ولی از روایات اسلامی استفاده می شود که مصداق شاخص این آیه علی (ع) است .

شان نزول

از جمله کسانی که این آیه را در شان علی (ع) دانسته اند سیوطی است . او از ابن عباس نقل می کند که گفت: این آیه درباره علی بن ابی طالب نازل شده; به این صورت که چهار درهم داشت، درهمی را در شب و درهمی را در روز، درهمی را پنهانی و درهمی را آشکار انفاق کرد; آنگاه این آیه نازل شد . (56)

ابن ابی الحدید به هنگام برشمردن صفات والای علی (ع)، هنگامی که به مساله جود و سخاوت می رسد، بعد از اشاره به آیات سوره «هل اتی » می گوید:

«روی المفسرون انه لم یملک الا اربعة دراهم، فتصدق بدرهم لیلا و بدرهم نهارا و بدرهم سرا و بدرهم علانیة . فانزل فیه الذین ینفقون اموالهم » .

مفسران نقل کرده اند که علی (ع) فقط چهار درهم داشت، درهمی را شب و درهمی را در روز، درهمی را پنهانی و درهمی را آشکارا انفاق کرد و خداوند این آیه را درباره او نازل فرمود . (57)

از نقل ابن ابی الحدید، این گونه برداشت می شود که این مساله در میان مفسران مورد اتفاق یا لااقل مشهور است .

16 - آیه محبت

«یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه . . . ; ای کسانی که ایمان آورده اید، هر کس از شما از آیین خود بازگردد (به خدا زیانی نمی رساند)، خداوند گروهی را می آورد که آنها را دوست دارد وآنان (نیز) او را دوست دارند .» (58)

این آیه بروشنی می فرماید که پشت کردن گروهی از تازه مسلمانان به اسلام، لطمه ای بر اساس آن وارد نمی کند . خداوند به گروهی از اهل ایمان که دارای چند ویژگی هستند، ماموریت دفاع از آیین مقدس را سپرده است; کسانی که هم خدا را دوست می دارند و هم خدا آنها را دوست می دارد . جمع شدن صفات مذکور در آیه، در یک فرد یا بعض افراد یک فضل الهی است که هر کس شایسته آن نیست .

مفهوم این آیه مانند بسیاری از آیات گذشته وسیع و گسترده است، ولی از روایات اسلامی که از طرق شیعه و اهل سنت نقل شده است به خوبی استفاده می شود که علی (ع) برترین و بالاترین مصداق این آیه است .

شان نزول

«فخر رازی » هنگامی که به تفسیر این آیه می رسد، اقوالی از مفسران در مورد تطبیق این آیه نقل می کند و در پایان بحث می گوید: جماعتی گفته اند که این آیه درباره علی (ع) نازل شده است . سپس به دو دلیل برای تقویت این قول استدلال می کند: نخست اینکه هنگامی که پیامبر (ص) در روز خیبر پرچم را به دست علی (ع) داد، فرمود:

«لادفعن الرایة غدا الی رجل یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله; من فردا پرچم را به دست مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند .»

سپس می گوید: این همان صفتی است که در آیه بالا به آن اشاره شد .

و دلیل دیگر اینکه بعد از آن آیه، آیه «انما ولیکم الله و رسوله » است که در حق علی (ع) نازل شده است; بنابراین سزاوارتر این است که بگوییم آیه ماقبل نیز در حق اوست . (59)

17 - آیه مسؤولون

«وقفوهم انهم مسؤولون; آنها را نگهدارید که باید بازپرسی شوند .» (60)

شان نزول

در روایات متعدد وارد شده است که منظور، سؤال از ولایت علی بن ابی طالب است . شماری از علمای بزرگ اهل سنت منظور از سؤال را سؤال از ولایت علی بن ابی طالب دانسته اند; از جمله آنها حاکم حسکانی است که در «شواهد التنزیل » از ابوسعید خدری به دو طریق نقل می کند که پیغمبر اکرم (ص) در تفسیر این آیه فرمود: «عن ولایة علی بن ابی طالب » منظور سؤال از ولایت علی بن ابی طالب است .

او حدیث دیگری از سعید بن جبیر، از ابن عباس نقل می کند که پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «اذا کان یوم القیامة اوقف انا و علی علی الصراط فما یمر بنا احد الا سئلناه عن ولایة علی، فمن کانت معه و الا القیناه فی النار و ذلک قوله: «وقفوهم انهم مسؤولون » ; هنگامی که روز قیامت می شود، من و علی بر صراط متوقف می شویم; هر کس از کنار ما می گذرد از ولایت علی از او سؤال می کنیم; هر کس که دارای این ولایت باشد، [از صراط می گذرد] و الا او را در آتش می افکنیم و این است معنی آیه «وقفوهم انهم مسؤولون » .» (61)

نکته جالب اینکه «آلوسی » که به عداوت و بغض نسبت به اهل بیت (ع) معروف است، و هر آیه ای را که درباره فضایل علی (ع) و اهل بیت (ع) باشد به هر صورت ممکن کم رنگ می نماید، با نادیده گرفتن منابع اهل سنت می گوید: بعضی از امامیه این آیه را در شان علی بن ابی طالب می دانند . او در آخر، از پیش خود ولایت سایر خلفا را نیز اضافه می کند! (62)

سخن آخر

خیرالختام این مجموعه را حدیثی از رسول خدا که فریقین آن را به طرق مختلف نقل کرده اند قرار می دهیم .

رسول خدا (ص) آن برترین بنده خدا فرمودند، «علی مع القرآن والقرآن مع علی; علی با قرآن است و قرآن با علی است .»

شاید در روزگاری که رسول خدا (ص) این کلام نورانی را فرمودند، کمتر کسی یافت می شد که به کنه این کلام نغز بار یابد، ولی امروز فهم و هضم این کلمه نغز، آسانتر و امکان پذیرتر گشته است; اگر در این کلام بلند، غرض رسول خدا (ص) صرفا بیان معیت و همراهی با علی با قرآن بود، این هدف به وسیله بخش نخست حدیث افاده شده بود و نیازی به اضافه کردن بخش دوم نبود; آنچه که درک آن، حکمت و دقت می طلبد، این است که پیامبر (ص) در بخش دوم می فرماید: «والقرآن مع علی » افاده تاکید در این کلام قطعی و مسلم است، ولی آن نکته باریکتر زموی، معیت تنها نیست; بلکه همردیفی علی (ع) با قرآن است، چرا که علی (ع)، قرآن مجسم و به تعبیری وجود عینی قرآن است . قرآن و علی یک وجودند، قرآن وجود قطعی و علی (ع) وجود عینی همان قرآن است . قضاوت در این باره را بر عهده صاحبان فهم و نکته دانان و آشنایان با حکمت الهی می گذاریم!

پی نوشت ها:

1 . مختصر تاریخ دمشق، ج 18، ص 11 .

2 . نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 167 .

3 . نهج البلاغه، سید جعفر شهیدی، خطبه 167 .

4 . همان، خطبه 176 .

5 . واقعه، آیه 79 .

6 . در این باره در شواهد التنزیل حدیثی ذکر شده است که بیانگر دلیل عدم ذکر نام علی و ائمه هدی (ع) در قرآن است: ابوبصیر نقل می کند که از امام باقر (ع) درباره آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » سؤال کردم، امام (ع) فرمودند: درباره علی بن ابیطالب نازل شده است . گفتم: مردم می گویند که چه مانعی از نام بردن صریح بوده است که خداوند نام علی و اهل بیت او را در قرآن نیاورده است؟ امام باقر (ع) فرمودند: خداوند پیامبر را در قرآن به نماز امر فرمود، ولی تعداد رکعات را ذکر نکرد و هم چنین مسلمانان را امر به حج کرد، ولی نفرمود که هفت بار به دور خانه کعبه طواف بجا بیاورید; برای اینکه پیامبر این امور را برای مردم تفسیر کند . در این باره هم همین طور است; بعد از نزول این آیه درباره علی و حسن و حسین (ع)، پیامبر (ص) فرمودند: «اوصیکم بکتاب الله و اهل بیتی » ; شواهد التنزیل، ج 1، ص 148 .

7 . مائده، آیه 67 .

8 . بیش از بیست منبع از منابع معتبر اهل سنت این آیه را در شان علی بن ابیطالب و منصوب شدن او به عنوان خلیفه پیامبر می دانند; از جمله آنها: حاکم در شواهد التنزیل، سیوطی در الدرالمنثور، فخر رازی در تفسیر کبیر و رشید رضا در المنار و . . . می باشند در این باره رجوع شود به الغدیر، ج 1، ص 223 - 214 و لاکون مع الصادقین، تیجانی، ص 51 و 52 .

9 . با تلخیص و برگرفته از پیام قرآن، ج 9، ص 187 - 184 .

10 . مائده، آیه 55 .

11 . الغدیر، علامه امینی، ج 2، ص 53 و 52; مع الصادقین، تیجانی، ص 47 - 46 .

12 . الدر المنثور، ج 2، ص 293 .

13 . نساء، آیه 59 .

14 . شواهد التنزیل، ج 1، ص 148 . لازم به ذکر است که تفسیر شواهد التنزیل بسیار کاملتر از تفاسیر دیگر، روایات و شان نزولها را ذکر کرده است، و بدین جهت از منابع اصلی در این مجموعه به حساب می آید .

15 . تفسیر برهان، ج 1، ص 381 تا 387 .

16 . توبه، آیه 119 .

17 . المیزان، ج 9، ص 408 به نقل از درالمنثور .

18 . برای آگاهی بیشتر ر . ک به احقاق الحق، ج 14، ص 274 و 275; و الغدیر، ج 2، ص 277 .

19 . شوری، آیه 23 .

20 . احزاب، آیه 33 .

21 . المیزان، ج 16، ص 311 .

22 . فسئلوا اهل الذکر، ص 71 .

23 . روح المعانی، ج 22، ص 14 و 15 .

24 . مجمع البیان، ج 7 و 8 ص 559 و شواهد التنزیل، ج 2، ص 56 .

25 . صحیح مسلم، ج 4، ص 1883 .

26 . شواهد التنزیل، ج 2، از ص 11 تا 15 و ص 92 که به طرق مختلف نقل می کند .

27 . شواهد التنزیل، ج 2، از ص 24 تا ص 27 .

28 . مجمع البیان، ج 7 و 8 ص 559 .

29 . آل عمران، آیه 61 .

30 . تلخیص از مطالب پیام قرآن، ج 9، ص 242 .

31 . مجمع البیان، ج 1 و 2 ص 452 با اندکی تلخیص .

32 . صحیح مسلم، ج 4، ص 1871 .

33 . بینه، آیه 7 و 8 .

34 . الدر المنثور، ج 6، ص 379; والغدیر، ج 2، ص 58 .

35 . شواهد التنزیل، ج 2، ص 357 و صواعق، ص 96 .

36 . نجم، آیه 3 و 4 .

37 . مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 1602 .

38 . بقره، آیه 207 .

39 . نقل حاکم حسکانی از طریق ابوسعید خدری با اندک اختلافی مانند نقل ثعلبی در تفسیر است .

40 . الغدیر، ج 2، ص 48 .

41 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 270 و الغدیر، ج 2، ص 47 و ص 48 .

42 . مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 4 .

43 . توبه، آیه 1 به بعد .

44 . مسند احمد، ج 1، ص 3 .

45 . سنن ترمذی، ج 5، ص 275 .

46 . توبه، آیه 19 .

47 . شواهد التنزیل، ج 1، ص 249 .

48 . احزاب، آیه 25 .

49 . شواهد التنزیل، ج 2، ص 7 .

50 . حدید، آیه 19 .

51 . شواهد التنزیل، ج 2، ص 223 .

52 . حدید، آیه 28 .

53 . شواهد التنزیل، ج 2، ص 227 .

54 . همان، ج 2، ص 228 .

55 . بقره، آیه 274 .

56 . الدر المنثور، ج 1، ص 363 .

57 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 21 .

58 . مائده، آیه 54 .

59 . تفسیر کبیر، ج 12، ص 20 .

60 . صافات، آیه 24 .

61 . شواهد التنزیل، ج 2، ص 106 و 107 .

62 . روح المعانی، ج 23، ص 74 .


هزارگوهر - کلمات گهربارمولا علی ع


هزارگوهر 


1 «اَلمُجاهِدونَ تُفتّحُ لَهُم اَبوابُ السّماء»

درهاى آسمان بروى پیکار کنندگان

در راه خداگشوده مى‏شود (ببهشت مى‏روند)


کند کس چو پیکار در راه حقّ، ‏
بهر جا بود او هوا خواه حقّ،

شود باز بر او در آسمان‏

دهندش بفردوس اعلا مکان‏


2-«اَلجُنودُ عِزُّ الدّینَ وَ حُصونُ الوُلاةِ»


سپاهیان موجب عزّت دین و دژهاى فرمانروایانند.

سپاهى بود عزّ و نیروى دین

جوخاری است دردیده اهل کین

بودسنگرمحکم حاکمان
بمرز وطن باشد او پاسبان 


3-العَوافى اِذا دامَت جُهِلَت وَ اِذا فُقِدَت عُرِفَت» 


تندرستى وقتى پایدار باشد، قدرش معلوم نیست

و چون ازدست رود ارزشش شناخته مى‏شود


گرت تندرستى بود پایدار،
نگردد ترا قدر آن آشکار

چور وزی زدست بیرون شود

ترا دل ز فقدان آن خون شود

================

ترجمه شعری .سید عطاء الله مجدی

گردآوری : م .ا لف ز ائر


4 «الذّنوب الدّاء و الدّواء الاِستغفار وَ الشِّفاء اَن لا تَعود»


گناهان دردند، دواى آن طلب آمرزش از خدا

و شفاى آن بازنگشتن بگناه است


گناهان چو بیماریند و مرض

ترا گر علاج است و درمان غرض

بوددارویش مغفرت خواستن

، شفایش خود از جرم پیراستن‏


5 «اَلعاقِلُ اذا سَکتَ فَکَرَ و اِذا نَطَقَ ذَکَرَ وَ اِذا نَظَرَ اعتَبَرَ

 دانا بگاه خاموشى مى‏اندیشد و وقت گفتن َ

بیاد خدا است و هنگام دیدن پند مى‏آموزد


چو بیند، بگیرد خردمندپند
ز ظاهر فریبى نیفتد به بند

چوخاموش باشد بفکر اندراست

چو گوید، بتسبیح و ذکر اندر است‏


6 «اَلحَجَرُ الغَصبُ فىِ الدّار رَهنُُ عَلى خَرابِها»

سنگ غصبى در خانه، گرو ویرانى آن است.


یکى سنگ غصبى چو در خانه بود
ترا آرمیدن در آنجا چه سود

بودرهن آن خانه برانهدام

ستاند بسى زود آن، انتقام‏

=

ترجمه شعری : سید عطاء الله مجدی

گردآوری : م .الف زائر

==


7 «اَلعِلمُ یَرشُدُکَ وَ العَمَلُ یَبلُغُ بِکَ الغایَةَ»


دانش رهبر تو است و عمل ترا بآخرین پایه کمال مى‏رساند


بود دانشت رهبر و رهنماى
بدانش شناسى تو ذات خداى

شودکامل ازعلم ودانش عمل

‏ گرت نیست دانش، بر واى دغل‏


8 «التّبهّج بِالمعاصى اَقبَحُ مِن رُکُوبِها»


شادى بر گناهان زشت‏تر از انجام آن است


نشاید شدن شادمان از گناه
نخواهى گر افتى بروز سیاه‏

بود شادمانی به وقت گنه

بتر ز اصل آن بهر گم کرده ره‏


9 «السّیّد مَن تَحَمّلَ اَثقالَ اِخوانِه وَ احسَنَ مُجاوَرَةَ جیرانِه»

آقا کسى است که بار برادرانش را بر دوش کشد و به همسایگانش نیکى کند.


سرى را سزد رتبت سرورى

      کسى را بود بر کسان برترى

که برتن کشد باریاران خویش

بهمسایه نیکى کند هر چه بیش‏


هزارگوهر.(1)


بسم اللّه الرحمن الرحیم
ز بسم اللّه نباشد هیچ بهتر نهم این افسر زیبنده بر سر
بنام نامی دانای هر راز کنم این دفتر فرخنده آغاز
بنام آنکه ربّ العالمین است بنام آنکه ما را او معین است بنام ایزد آن معبود یکتا همان بخشنده و مسجود یکتابنام بی نیاز جاودانی پناه بندگان در زندگانی خدای مهربان، محمود مطلق بپا دارنده آن روز بر حق کند مخلوق را هم او دلالت رهائی بخش انسان از ضلالت ولیّ نعمت اولاد آدم اله لا شریک پاک عالم همان ذاتی که او را نیست اولاد نه زائید و نه او را هیچکس زادجز او را کی کند «مجدی » ستایش هم او را کرد میباید نیایش
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 4علی کیست چه گویم سخن من ز مرد خدا، پسر عمّ آزاده مصطفی در این صحنه مردان کار آزمای، فراوان فتادند آخر زپای ز دریا نه هر کس گهر آورد نه از کان زر هر که زر آوردنه بتوان بهر قلّه آسان رسید، چو بینی که از دور باشد پدیدولی هر که در حدّ نیروی خویش، به رفتن سوی آن کند سعی بیش ازیر و مرا گفتگو زین در است هوای مدیح علی بر سر است علیّ است امام و علی رهبر است بجمع خلایق علی سرور است علی است زوج شریف بتول، علیّ است میزان ردّ و قبول علی، جانشین محمّد بود علی جان و جانان احمد بودعلی همدم و یار پیغمبر است بود شهر علم احمد اویش در است علی زاده کعبه حق بود علی جلوه نور مطلق بود
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 5علی کشته شد در نماز و دعا نکرد او بدان مرد ملعون جفاعلی خلق مظلوم را یاور است علی در قضاوت بهین داور است علی در شجاعت ندارد همال علی در سخاوت بود بی مثال علی مظهر عدل و داد است و علم علی سمبل صبر و عفو است و حلم علی کوه عزم است و بحر وقار نیارد کس اندر مصافش قرارنخستین مسلمان ز مردان علی است ز هر ناروا رویگردان علی است در اسلام چون او مجاهد نبود بهر غزوه آن قهرمان رو نمودوصیّ محمّد بود آن جناب چنین گفت پیغمبر مستطاب که «من کنت مولاه» ای اهل دین، علی سرور او بود بعد از این بزهد و بتقوی علی است فرد کجا در عبادت چنین بوده مردنه در قهر کس را چنین مایه است نه در عفو انسان بدین پایه است نه در فکر قدرت بدینجا رسد نه در ذکر رتبت بدینجا کشد
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 6به اخلاص چون او نه مادر بزاد به انصاف چون او نباشد بیادسخن زاو باوج بلاغت رسید نه سحبان بدو در فصاحت رسیددر این ره نیارم دگر تاختن در اینجا سپر باید انداختن زبان را توان مدیحش نبود به «مجدی» در شرمساری گشود
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 7دیباچه نه بتوان بهر قلّه آسان رسید چو بینی که از دور باشد پدیداین بنده که قریحه شاعری را از نیاکان خود بویژه شادروان میرزا ابو القاسم قائم مقام بارث برده از آغاز جوانی به سرودن شعر پرداخته، اکنون دیوان اشعاری آماده چاپ دارد. در سالهای اخیر بعلّت خستگی ناشی از سی و هشت سال کار مداوم و توان فرسا در فرهنگ اراک، دفتر شعر و شاعری را بستم و بگوشه ای نشستم، زیرا میل و رغبت لازم را برای ادامه این کار در خود نمی دیدم. در اواسط زمستان 1364- یکی از دوستان شاعرم با اصرار مرا به شرکت در انجمنی که هر هفته یکبار در منزل یکی از اعضا بر پا می شد دعوت نمود. پذیرفتم و کوشیدم در هر یک از این نشستها اشعار تازه ای از خود بخوانم.بدین سان بلبل خاموش طبعم کم کم شور و نوا از سر گرفت و در خود آمادگی خاصّی برای بوجود آوردن آثار نو احساس نمودم که نمونه آن همین کتاب و کتاب «لطایف» است که هنوز چاپ نشده. در این اثنا به تهران رفتم. در منزل یکی از دوستان کتاب شریف نهج البلاغه نظرم را جلب نمود. بر آن شدم که در آینده بجای سرودن شعر در زمینه های گوناگون بترجمه و نظم کلمات قصار مولا امیر المؤمنین علی علیه السّلام بپردازم. قبلا نیز بارها این کتاب را خوانده، از گلهای جاویدان بوستانش مشام جان را معطّر ساخته میدانستم پیش از من دیگران نیز تعدادی از این کلمات گهربار را برشته نظم کشیده اند. به بسیاری از کتابفروشیها سر زدم، ولی تنها جلدی از نهج البلاغه منظوم اثر آقای محمّد علی انصاری را یافتم که شامل خطبه های بلند مولا بود و استفاده از آن حوصله زیادی میخواست. بعدا نیز جلدی از کلمات قصار ترجمه آقای ابو القاسم حالت به نظم و نثر فارسی (رباعی) بدستم رسید که شامل در حدود سیصد جمله قصار بود. همچنین پس از اتمام کتاب حاضر کتاب «شرح صد کلمه امیر المؤمنین، علی کمال الدّین میثم بن علیّ بن میثم البحرانیّ» را در یکی از کتابفروشیهای اراک دیدم که صد جمله مذکور را رشید الدّین وطواط با دو بیتی (در بحرهای گوناگون) بنظم درآورده است. باری این بیشتر جستن و کمتر یافتن عزم و اراده مرا برای ترجمه هزار جمله از کلمات قصار نهج البلاغه به نثر و نظم روان و قابل فهم همگان استوارتر ساخت. بویژه هنگامی که در نخستین بررسی
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 8آن باین کلام بلند مولا بر خوردم که فرموده «اذ اهنبت امرا فقع فیه فانّ شدّت توقیة اشدّ من الوقوع فیه» یعنی چون از کاری ترسیدی، بدان روی آور، زیرا دشواری پرهیز و ترس از سختی انجام آن بیشتر است. مضافا بر اینکه بنظر اینجانب بزرگترین خدمت در دوران حکومت جمهوری اسلامی در میهن عزیز ما ایران شناسانیدن هر چه بهتر و بیشتر بزرگان دین و رهبران راستین این مکتب مقدّس انسان ساز بنحو شایسته است که بیشکّ والاتر و بالاتر از همه این قهرمانان و فدائیان راه حقّ و حقیقت، بعد از پیامبر گرامی اسلام، حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام میباشد. گر چه آنحضرت را تمام مسلمانان میشناسند و کتاب ارجمند نهج البلاغه در اکثر خانه ها یافت می شود، ولی اوّلا اصل این کتاب بزبان عربی است و ثانیا تاکنون پیروان حضرتش بیشتر به سجایای اخلاقی و فضائل معنوی وی مانند راستی، دلیری، بخشندگی، دادگستری و غیره توجّه داشته با آنکه پیشتر نویسندگان و مترجمان و مفسّران و شارحان زبردستی در راه ترجمه و تفسیر آثار ادبی و تربیتی آن امام والا مقام کوشش بسیار کرده اند، مع الوصف بجرأت میتوان گفت روی کلمات قصار که بزرگترین شاهکار آنحضرت بوده همانند آن در هیچ کجا بوجود نیامده تاکنون بدانگونه که باید و شاید بررسی و تحقیق نشده و شخصیّت ادبی بی نظیر آن پیشوای بزرگ کاملا معرّفی نگردیده و یا تعدادی از کتابهایی که در این زمینه نوشته شده بعلّت ترجمه های تحت اللّفظی و نارسا و اطناب و تطویل نابجا و غیره قابل استفاده همگان، بویژه نسل جوان نمی باشد. متأسّفانه این گونه نوشته ها علاوه بر اینکه هیچ کمکی بمقصود و منظور نویسنده نمی کند، موجب سرگردانی و خستگی ذهن خواننده می شود و او را از مطالعه چنین گنجینه های گرانبهایی بازمی دارد. باری در چنین شرایطی و در حالیکه از سالها پیش در کشور ما مطالب و موضوعات معمولی و حتی پیش پا افتاده را با خطوط عالی بزیباترین و رغبت انگیزترین طرزی چاپ و منتشر مینمایند، جای نهج البلاغه ای منظوم شامل تعدادی چشمگیر از کلمات قصار، با متن صحیح عربی و ترجمه روان و کوتاه و ویژگیهای چاپی اعلا بین مطبوعات ما خالی بود. پر واضح است که برای سپردن بذهن و حفظ مطالب نظم مناسب تر از نثر است و بدون تردید یکی از اساسی ترین شیوه های تبلیغ دینی و اخلاقی، آنست که مردم مخصوصا جوانان را هر چه بیشتر با سخنان بزرگان و پیشوایان مذهبی و اخلاقی خودمان آشنا کنیم. بدیهی است برای رسیدن باین منظور باید آسانترین
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 9و جالبترین وسایل را هم در اختیارشان قرار دهیم. امید است کتاب حاضر که از هر لحاظ خیلی روی آن دقّت شده تا حدّی پاسخگوی این نیاز جامعه ما باشد. بهر صورت این بنده کار خود را با استمداد از درگاه خداوند یکتا از تاریخ پانزدهم بهمن هزار و سیصد و شصت و چهار آغاز کردم. ابتدا تعدادی از دو بیتی ها را بنظر اساتید فنّ رسانیدم. مورد پسند قرار گرفت و مرا به پیگیری این کار برانگیختند، تا سرانجام این امر در تاریخ پانزدهم مهر ماه هزار و سیصد و شصت و پنج پایان یافت و کتاب آماده چاپ گردید. باید عرض کنم که برشته نظم کشیدن تعداد زیادی از کلمات قصار بعلّت عمق معنی و کثرت محتوی یا نامناسب بودن الفاظ مربوط برای بردن بحرهای شعری در بدو امر بسی دشوار بلکه غیر ممکن بنظر می رسید و اگر نویسنده در این مدّت بسیار کوتاه بتوفیقی دست یافته و از این دریای بیکران بساحل رسیده باشد، تنها با استمداد و الهام از روح فیّاض و آگاه صاحب نهج البلاغه مولا امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده و بس. پیش از نوشتن این کتاب نیز وقتی به اشعار بعضی از شعرا مانند برخی از غزلیّات حافظ برمیخوردم آنها را نتیجه نوعی الهام و القاء غیبی می پنداشتم و پیش خود می گفتم چگونه بشر می تواند اینطور سخن بگوید و دنیائی معنی را در بیتی بگنجاند ولی با پرداختن باین امر عظیم عملا صدق این تصوّر بر حقیر ثابت شد. به هر حال در ترجمه کلمات قصار به نثر کوشش بعمل آمده تا اوّلا اصالت مطالب بخوبی حفظ شود و چیزی از خود کم یا زیاد نکنم. ثانیا این کار حتّی الامکان خالی از اشتباه و غلط باشد. زیرا متأسّفانه بین ترجمه و تفسیرهای متعدّد نهج البلاغه چه از نظر اصل کلمات و اعراب و چه از حیث مفاهیم ترجمه اختلافها و حتّی غلطهای فراوانی وجود دارد.ثالثا چون رعایت کامل دستور زبان فارسی و شیوائی سخن مورد توجّه خاصّ نویسنده بوده، برای رسیدن به این مقصود در بعضی از موارد ماضی را مضارع، جمع را مفرد، مجهول را معلوم و... ترجمه نموده، لکن در ترجمه بنظم چون برای هر جمله قصار یک دو بیتی بکار رفته، با توجّه به کوتاهی و بلندی کلمات قصار و محتوای آنها، گاهی اضطرارا معانی را در هم فشرده و زمانی ناگریز از بسط مقال گردیده، ولی باز هم کوشیده است تا آنچه سروده می شود اوّلا از مفهوم کلمات قصار مربوطه خارج نباشد، و ثانیا بیت های تکمیلی نیز لا اقلّ مستنبط از کلّ نهج البلاغه باشد. همه دو بیتی ها که در بحر تقارب هستند سروده شخص نویسنده بوده، در این کار هیچ الگویی
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 10نداشته است. اگر احتمالا تعدادی از این ابیات با سروده های دیگران شباهت و یا حتّی برابری داشته باشد، تنها از راه توارد است، نه از روی آگاهی و بیباکی. همین جریان در مورد ترجمه به نثر هم صادق است. از نظر انتخاب مطالب سعی شده کلمات قصار غیر طولانی برگزیده شود و از تکرار نابجا خودداری گردد تا این گزینش شامل تمام کلمات قصار گشته چیزی از قلم نیفتد، و چون تعداد کثیری از کلمات قصار نهج البلاغه معنا مکرر است این کتاب که با کلمات قصار تلفیقی در حدود یکهزار و یکصد جمله است، از نظر کیفیّت و معنی تقریبا چکیده تمام کلمات مذکور می باشد، گر چه از لحاظ تعداد خیلی کمتر از مجموع آنها است. ناگفته نماند برای زیبائی هر چه بیشتر صفحات کتاب و یکنواختی سبک نگارش، کوشیده است، تا هیچیک از کلمات قصار یا ترجمه آنها به نثر از یک سطر کتاب تجاوز نکند و انصافا خوشنویسان گرامی با دقّت و هنر نمایی کامل این نظر را بخوبی تأمین نموده اند که جای بسی تشکّر است. شاید اوّلین بار باشد که کتابی با این اوصاف نوشته و عرضه می شود. از نظر دسته بندی مطالب بهتر آن دیدم که نخستین حرف کلمات قصار را ملاک و میزان قرار دهم باین ترتیب جملاتی که اوّلین حرف آنها یکی است در یک فصل قرار گرفته اند و کتاب کلا شامل بیست و دو بخش است که با شماره گذاری کلمات قصار و افزودن فهرست موضوعی به کتاب خوانندگان گرامی ب آسانی خواهند توانست مطالب مورد نظر خود را بیابند.ضمنا در بدو امر میخواستم ترجمه انگلیسی کلمات قصار را نیز به کتاب بیفزایم ولی چون نظرم ترجمه تحت اللّفظی و معمولی نبود هر چه کوشیدم کسی از اهل این فنّ زیر این بار سنگین نرفت. امیدوارم بتوانم در آینده بیاری خدا بنحوی شایسته باین منظور جامه عمل بپوشانم.باشد که با این اقدام آوای نهج البلاغه در سراسر جهان طنین افکن شود. در خاتمه چون تمام این کار بزرگ در مدّت خیلی کوتاهی انجام گردیده قطعا این کتاب عاری از خطا و اشتباه نیست. امید است خوانندگان گرامی بویژه اهل شعر و قلم انتقادهای سازنده خود را باطّلاع بنده برسانند تا در چاپهای بعدی مراعات گردد. در پایان وظیفه خود می دانم از اشخاص نامبرده ذیل که در انجام این کار مرا یاری و مددکاری فرمودند صمیمانه اظهار تشکّر و سپاسگزاری نمایم و برای آنان از درگاه ایزد یکتا اجر دنیا و آخرت آرزو کنم
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 111- هنرمند و خطّاط گرامی آقای حاج سیّد علی صالحی از روحانیّون و نیک مردان اراک که اصل کلمات قصار را با خط نسخ نوشتند و در مدّت چند ماهی که برای انجام این منظور با ایشان تماس داشتم صمیمانه و دلسوزانه با اینجانب همکاری نمودند و با کمال گشاده رویی بسیاری از نوشته ها را چند بار تجدید کردند تا مطابق دلخواه حقیر باشد.2- آقای حبیب اللّه امیدوار مسئول آمار و بودجه موقوفات استان مرکزی اراک که با وجود کثرت مشغله پیشنهاد مرا برای نوشتن ترجمه های نثر و نظم این کتاب با خطّ نستعلیق زیبای خود با طیب خاطر پذیرفتند و انصافا بخوبی از عهده انجام آن برآمدند.ادب و متانت و حوصله، مخصوصا مناعت طبع این جوان هنرمند در خور تحسین و تقدیر است.3- دانشمند و شاعر و اسلام شناس ارجمند آقای حاج ابو تراب هدائی عاشق و خدمتگزار خاندان رسالت و ولایت که مرا در این کار تشویق و راهنمائی نمودند و در سفر اخیر خود باراک (از مشهد مقدّس) تمام کتاب را با دقّت و شوق و رغبت مطالعه و تقریظی نیز بر آن نوشتند که ضمیمه کتاب شد.4- دانشمند گرانمایه جناب آقای دکتر محمود هنجنی که نسخه خطی کتاب را مطالعه و به بنیاد نهج البلاغه و دیگران معرّفی فرمودند.5- عموزاده گرامی آقای حسن بنی هاشمی که برای چاپ کتاب با دفتر نشر فرهنگ اسلامی مذاکره و قراردادهای لازم را در این زمینه با دفتر مذکور از طرف نویسنده منعقد نمودند.6- آقای ذبیح الّه کلانتری، کارمند ماشین سازی اراک که در تهیه نسخه های نمونه کتاب صمیمانه با اینجانب همکاری کردند.7- فرزندم عبد الرّضا مجدی که مقدّمات و سرفصلها و اعداد کتاب بخطّ وی میباشد.8- بنیاد نهج البلاغه و دفتر نشر فرهنگ اسلامی که همّت بچاپ کتاب گماشتند.و من الله التّوفیق و علیه التّکلان، اراک فروردین ماه یکهزار و سیصد و شصت و شش سید عطا الّه مجدی بخط عبد الرضا مجدی
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 12تقریظ بسم اللّه الرحمن الرحیم. پیامبر گرامی اسلام فرمود «مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق» یعنی مثل اهل بیت من چون کشتی نوح است، هر کس در آن آمد نجات یافت و هر کس مخالفت کرد غرق شد. انسان عوالم و مراحلی را گذرانده تا باین صحنه بهشت آسا که زراعتگاه او است رسیده «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الِانْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طینٍ، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی قَرارٍ مَکینٍ، ثُمَّ خَلَقْنَا الْنُّطْفَةَ عَلَقَةً، فَخَلَقْنا الْعَلَقَهَ مُضْغَةً، فَخَلَقْنا الْمُضْغَة عِظاماً فَکَسَوْنا العِظامَ لَحْماً، ثُمَّ انْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرْ، فَتَبارَکَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقَینَ». مؤمنون 11- و 13،،. در طیّ این راه پیوسته لوازم زندگی و توشه و زاد راهش بدون توجّه و اقدام او برایش مهیا بوده تا باین صورت مکرّم و برتر از بسیاری از آفریدگان درآمده «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ و حَمَلْناهُم فِی الْبرّ وَ البَحْرِ و رَزَقْناهُمْ مِنَ الطیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمَ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا». اسراء 69. و آنچه در این سرا برای رشدش لازم بوده از لحاظ نیرو و درک و تمیز و نیازمندیهای تقویت کننده حیات بطور کامل در اختیارش گذاشته شده. چنانکه خود می بیند و درمییابد، اگر غافل نگذرد و سرمایه کمال را باهمال از دست ندهد. چنانکه محسوس است این گذرگاه با همه زیبائی و گستردگی و روشنائی که در اختیار او است، پایان پذیر است و از تمام هستی آن جز آثار گفتار و کردار نیک یا بد چیزی با خود نمیبرد «اللَّهُ خَلَقَکُمْ من ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً، ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً و شَیْبَةً». روم 53. این مصنوع گرانقدر معظّم که با ناخن فکر گره های دشوار را میگشاید و آثار قدرت صانع توانایش را مینمایاند، آیا می اندیشد کیست از کجا آمده و بکجا میرود علّت سیر و سفرش چیست و از این سفر چه نتیجه ای در نظر است
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 13این حقیقت را چنانکه باید و شاید نمیتوان دریافت مگر براهنمائی معلّمی سمیع و بصیر که همه عوالم در برابرش چون دایره ای در کف دست او است و آن معلّم رسول عالم الغیب است «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِه احَداً الَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسولٍ...» جنّ 25- و 26،، که بشر را از این گذرگاه آگاه فرموده که اقیانوسی است پر هول و هراس که از آن گذشتن و بساحل رسیدن، جز به وارد شدن در کشتی محبّت عترت و توسّل برشته محکم ولایت ولی اللّه الاعظم ممکن نیست. آنکه در این کشتی درآمد و معتصم بحبل ولایت شد زنده و نورانی و مخدوم فرشتگان و محبوب خدا و رسولان است. و آنکه سرباز زد و گردنکشی و استکبار کرد مرده و تاریک، شیطان و مبغوض است. این است فرق زندگی (حیات) و زندگانی (عیش) و این دو گروه مصداق این آیه اند «اوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَاَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسٍ، کَمَنْ مَثَلُهُ فی الظُّلُماتِ لَیْسَ بخارجٍ مِنْها کذالِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانوا یَعْمَلون» انعام 121- آنانکه در اینجا جویای حیات و زندگی بوده و باشند چنین معرّفی شده اند «وَ لا تَقولوا لِمَنْ یقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّه امْواتٌ، بَلْ احْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرون». بقره 153. و آنانکه از کشتی نجات کناره گرفتند و دنبال تعیّش و زندگانی بوده و باشند، خود را فراموش کرده مصداق این آیه شدند «نَسُوْ اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ انْفُسَهُمْ اولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون. حشر 18) این مجموعه که از نظر خوانندگان محترم میگذرد نمونه ای از کشتی نجات و حبل محکم ولایت است که یکی از افراد این خاندان یعنی آقای سید عطاء اللّه مجدی که مشمول عنایات خاصّه اجدادش قرار گرفته، آن را در مدّتی کوتاه باین شیوائی و رسائی و زیبائی برشته نظم کشیده و بهترین طرزی بزیور ترجمه آراسته چنانکه اجداد بزرگوارش فرموده اند «لکلّ بیت بیت فی الجنّة» برای ایشان خواهد بود و این حسن
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 14عاقبتی است که نصیب وی گشته. گوارایش باد. این مختصر بعنوان سپاسگزاری تقدیمشان گردید بامید آنکه مرا نیز مشمول عنایتشان قرار دهند. امید است مقبول افتد. بقیّه مطالب را در ابیات ذیل آورده ام. اللّهم لا نفرّق بیننا و بینهم فی الدّنیا و الآخرت و جعلنا من المخلصین لهم بحقّهم عطاء اللّه مجدی، نکته پرداز بشد از غیب بر رویت دری بازبکاخ مجد اجدادت ببردند بدستت ز آن کلیدی را سپردندکه بگشودی تو این در را، ز درها برون آوردی این سان، ز آن گهرهاچو از لذّاتشان لختی چشیدی بسلک نظمشان زیبا کشیدی عطاء اللّه، روشن کرد جانت که نیرومند شد فکر و زبانت ترا سرمایه از الهام دادند ز خمّ علم جدّت جام دادندعلی فرمانروای کاخ هستی علی نیرو فزای حقّ پرستی علی دست خدا در آستینش علی نور الهی در جبینش قصاری از سخن هایش گزیدی چو در آن روح انسان ساز دیدی بنائی ساختی اندیشه پرور هزارش در بود، هر یک منوّربظاهر از لحاظ لفظ کوتاه بباطن بگذرد و تفصیلش از ماه ز هر یک ساختی پر نور بیتی چو تلخیصش نمودی در دو بیتی چه بیتی نور بخش بیت معمور چه بیتی ظلمت از پیرامنش دور
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 15بود نور خدایش نقش ایوان ز هر سویش نمایان لطف یزدان چنین باید سخن هائی خدائی کزان گیرد مدد هر آشنائی فزون تر بر تو باد این نعمت نغز که گرد آوردی از آن باغ، این مغزهدائی کز حقیقت بنده او است، بشکر نعمتش شرمنده او است،ترا تبریک میگوید در این کار گوارایت بود این رزق سرشارخدمتگزار دوستان آل محمّد علیهم السّلام حاج ابو تراب هدائی مشهد
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 16نظریّه استاد عالیقدر جناب آقای دکتر سیّد جعفر شهیدی رئیس مؤسسه لغتنامه دهخدا دانشگاه تهران دانشکده ادبیّات و علوم انسانی مؤسّسه لغتنامه دهخدا تاریخ 31- 3- 1366- حضرت آقای مجدی ادام اللّه سعادته را بعرض سلام مصدّع هستم مرقومه شریف به ضمیمه نمونه هائی از ترجمه منظوم برخی کلمات مولی امیر المؤمنین علی علیه السّلام زیارت شد. الحقّ خدمتی انجام داده اید و امّید است که مقبول ساحت قدس سیّد الموحّدین علیه و علی ابنائه صلوات المصلّین، قرار گیرد و ذخیرتی برای روزی از شما گردد که «لا ینفع فیه مال و لا بنون» و نیز لسان صدقی باشد که بهره گیرندگان از آن همیشه بذکر شما باشند که «و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین» و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته سیّد جعفر شهیدی
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 17نظریه دانشمند محترم حضرت حجّة الاسلام و المسلمین آقای سیّد جمال الدّین دین پرور رئیس بنیاد نهج البلاغه محمّد رسول اللّه انا مدینة العلم و علیّ بابها. کنگره هزاره نهج البلاغه 1400- هجری قمری، 1359- ه. ش، ایران، تهران. بسمه تعالی تاریخ 2- 6- 66- انقلاب فرهنگی ما یکی از ثمرات و برکات انقلاب اسلامی و خونبار ملّت ایران است. بحمد اللّه پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران ذوقها و استعدادها در مسیر رشد و تکامل شکوفا گردیده است. نهج البلاغه که منبع جوشان اندیشه و هدایت و معارف اسلامی است، الهام بخش ادبا و نویسندگان گردیده و هر یک بنوبه خود آن را بزبان نثر و نظم بفرهنگ بشری عرضه کرده و در راه روشنگری و هدایت انسانها بهره جسته اند.فاضل گرانمایه جناب سیّد عطاء اللّه مجدی کتاب شریف هزار گوهر را که با ذوق وافر بنظم درآورده اند، ارسال داشته و بنده توفیق یافتم قسمتی از آن را مطالعه نمایم. آن را اثری مفید و جالب دیدم. امید است همه بویژه نسل جوان از آن بهره ور گردیده و مشام جان خود را از عطر روح نواز کلمات امام المتّقین علی علیه السّلام معطّر سازند. و العاقبت للمتّقین تهران. سیّد جمال الدّین دین پرور 2- 6-

فصل اول کلماتی که با «همزه مطلقه» آغاز می شوند

هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 35(المجاهدون تفتّح لهم ابواب السّماء» 1- درهای آسمان بروی پیکار کنندگان در راه خدا گشوده میشود (ببهشت میروند)کند کس چو پیکار در راه حقّ، بهر جا بود او هوا خواه حقّ،شود باز بر او در آسمان دهندش بفردوس اعلا مکان«الجنود عزّ الدّین و حصون الولاة» 2- سپاهیان موجب عزّت دین و دژهای فرمانروایانند.سپاهی بود عزّ و نیروی دین چو خاری است در دیده اهل کین بود سنگر محکم حاکمان بمرز وطن باشد او پاسبان«العوافی اذا دامت جهلت و اذا فقدت عرفت» 3- تندرستی وقتی پایدار باشد، قدرش معلوم نیست و چون از دست رود ارزشش شناخته میشودگرت تندرستی بود پایدار، نگردد ترا قدر آن آشکارچو روزی ز دست تو بیرون شود ترا دل ز فقدان آن خون شود
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 36(الذّنوب الدّاء و الدّواء الأستغفار و الشّفاء ان لا تعود» 4- گناهان دردند، دوای آن طلب آمرزش از خدا و شفای آن بازنگشتن بگناه است گناهان چو بیماریند و مرض ترا گر علاج است و درمان غرض،بود دارویش مغفرت خواستن شفایش خود از جرم پیراستن«العاقل اذا سکت فکر و اذا نطق ذکر و اذا نظر اعتبر» 5- دانا بگاه خاموشی می اندیشد و وقت گفتن بیاد خدا است و هنگام دیدن پند می آموزدچو بیند، بگیرد خردمند پند ز ظاهر فریبی نیفتد به بندچو خاموش باشد بفکر اندر است چو گوید، بتسبیح و ذکر اندر است«الحجر الغصب فی الدّار رهن علی خرابها» 6- سنگ غصبی در خانه، گرو ویرانی آن است.یکی سنگ غصبی چو در خانه بود، ترا آرمیدن در آنجا چه سودبود رهن آن خانه بر انهدام ستاند بسی زود آن، انتقام
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 37(العلم یرشدک و العمل یبلغ بک الغایة» 7- دانش رهبر تو است و عمل ترا ب آخرین پایه کمال میرساندبود دانشت رهبر و رهنمای بدانش شناسی تو ذات خدای شود کامل از علم و دانش، عمل گرت نیست دانش، بر وای دغل«التّبهّج بالمعاصی اقبح من رکوبها» 8- شادی بر گناهان زشت تر از انجام آن است نشاید شدن شادمان از گناه نخواهی گر افتی بروز سیاه بود شادمانی بوقت گنه، بتر ز اصل آن بهر گم کرده ره«السّیّد من تحمّل اثقال اخوانه و احسن مجاورة جیرانه» 9- آقا کسی است که بار برادرانش را بر دوش کشد و به همسایگانش نیکی کند.سری را سزد رتبت سروری، کسی را بود بر کسان برتری،که بر تن کشد بار یاران خویش بهمسایه نیکی کند هر چه بیش
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 38(الإیمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأرکان» 10- ایمان با شناخت قلبی و اقرار بزبان و عمل با اعضاء بدست می آیدز ارکان ایمان تو پرسی اگر، سه باشد، بگویم ترا سر بسرنخستین بدل معرفت بایدت دو، اقرار، سوم، عمل شایدت«المال وبال علی صاحبه الّا ما قدّم منه» 11- مال برای صاحبش وبال است مگر آنچه از آن (برای آخرتش) پیش فرستاده باشدبود مال بر صاحب آن وبال مگر داده باشد براه سؤال مگر در رضای خداوند خویش، فرستاده زان مال چیزی به پیش«الامر بالمعروف افضل اعمال الخلق» 12- بالاترین کار مردم امر بمعروف است کنی دعوت از خلق بر راه راست، به نیکی گرائی، چو بی کمّ و کاست،ترا بهترین شیوه این است و بس نگردد گرفتار بد، چون تو کس
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 39(الأمل کالسّراب یغرّ من راه و یخلف من رجاه» 13- آرزو مانند سراب است بیننده اش را میفریبد و امیدوار بخودش را مأیوس میسازدسرابی فریبنده است آرزو چو جوینده نزدیک گردد باو،شود دور و بفریبد او را سراب امیدش شود لا جرم نقش آب«انتباه العیون لا ینفع مع غفلة القلوب» 14- با بی خبری دل بیداری چشمان سودی ندهدچو باشد تو را کور چشم درون، چه خواهی تو دیدن بچشم برون تو را دیده عقل، گر روشن است، پی دفع هر بد بهین جوشن است«الصّبر صبران صبر علی ما تکره و صبر علی ما تحبّ» 15- صبر دو تا است، یکی صبر بر چیزیکه آنرا نمیخواهی و دیگری صبر بر آنچه آنرا میخواهی دو صبر است صبر ای پسندیده خوی چنو کیمیائی نیابی، مجوی یکی صبر بر آنچه داری تو دوست دگر صبر بر آنچه منفورت او است
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 40(المنع الجمیل احسن من الوعد الطّویل» 16- بخوبی کسیرا محروم کردن بهتر از وعده دراز دادن است.نخواهی چو کردن نیازی ادا، چه بهتر که باشد بلطف و صفاشود وعده بخششت گر دراز، نکوتر که از آن کنی احتراز«الکریم من صان عرضه بماله» 17- جوانمرد کسی است که با مالش آبرویش را نگهداردبنزد جوانمرد پاکیزه خوی، به از مال باشد بسی، آبروی نگه دارد او آبرو را بمال مبادا شود مال بر او وبال«اللّئیم من صان ماله بعرضه» 18- فرومایه کسی است که با آبرویش مالش را نگهداردهر آن کس که اندر ره حفظ مال بهر جا کند عرض خود پایمال همانا که پست و فرومایه است نه انسان عاقل به این پایه است
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 41(الصّدقة تستدفع البلاء و النقمة» 19- صدقه گرفتاری و بلا را از بین میبردکند صدقه رفع بلا و عذاب شود نقشه اهرمن نقش آب چو با صدقه آری دلی را بدست، رهی از گرفتاری و از شکست«الحقد من طبایع الأشرار. الحقد نار کامنة لا نطفی الّا بالظّفر» 20- کینه توزی از سرشتهای بدان و آتشی است پنهان که جز با پیروزی کینه توز خاموش نگرددبود کینه توزی ز خوی بدان چو آتش به خاکستر اندر نهان به پیروزی کین کش بی تمیز، شود آتش کینه خاموش نیز«المرء بفطنته لا بصورته. المرء بهمّته لا بقنیته» 21- مردانگی مرد بزیرکی و هوشیاری اوست نه بصورت او، مردانگی مرد به همّت اوست نه بمال اوبه هشیاری و زیرکی مرد باش نه با صورت از دیگران فرد باش به عزم قوی مرد شو، نی بمال که بر مال خواهد رسیدن زوال
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 42(الشّریر لا یظنّ بأحد خیرا لأنّه لا یراه بطبع نفسه» 22- شریر کسی را خوب نمی پندارد زیرا در وجود خود خوبی نمی بیندنبیند بجز زشتی و بد، شریر چو نیکی نباشد ورا در ضمیرنیندیشد او خوبی از بهر کس چه زاید جز آلودگی از مگس«المنزل البهیّ احد الجنّتین» 23- خانه نیکو و روشن یکی از دو بهشت است.بود خانه روشن، ای خوش سرشت، بنزدیک اهل خرد، چون بهشت بپرهیز از خانه تار و تنگ مکن تا توانی در آنجا درنگ«العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن کلّ ما یبعدها و یوبقها» 24- عارف کسی است که نفسش را بشناسد و آزاد کند و از آنچه او را از خدا دور می سازد یا بهلاکت میرساند، پاک گرداندبود عارف آنکس که خود را شناخت ز بند هوی نفسش آزاد ساخت ز غیر خدا لوح دل را زدود رها خود ز بند هلاکت نمود
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 43(الدّنیا سجن المؤمن و الموت تحفته و الجنّة ماواه» 25- دنیا زندان مؤمن و مرگ ارمغان او و بهشت جایگاهش میباشدجهان است زندان مؤمن همی نخواهد در آن زیستن جز دمی بود تحفه اش مرگ و مأوا بهشت چنینش خداوند یکتا سرشت«الحریص فقیر و ان ملک الدّنیا بحذافیرها» 26- آرزمند اگر همه دنیا را هم مالک گردد باز نادار است حریص ار بگیرد تمام جهان، شود مالک او بر زمین و زمان،فقیر است بیچاره از فرط آز همیشه بود دست حرصش دراز«العلم خیر من المال العلم یحرسک و انت تحرس المال» 27- دانش از مال بهتر است زیرا دانش نگهدار تو است ولی تو نگهدار مالی بود بهتر از مال دانش بسی ز دانش بهر جا که خواهی رسی ازیرا که دانش نگهبان تو است ولی مال در زیر فرمان تو است
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 44(الدّهر یومان یوم لک و یوم علیک فاذا کان لک فلا تبطر و اذا کان علیک فاصطبر» 28- دنیا دو روز است روزی بسودت و روزی بزیانت، روزی که بسود تو است تند ممتاز و روزیکه بزیان تو است شکیبا باش دو روز است دنیای دون ای پسر بری سود یک روز و روزی ضرربروزی که سود است آهسته ران صبوری نما پیشه، روز زیان«الصبر صبران صبر فی البلاء حسن جمیل و احسن منه الصّبر فی المحارم» 29- صبر دو صبر است، صبر در گرفتاری که خوب و زیباست و از آن بهتر صبر از ارتکاب حرام است.دو صبر است صبر از تو خواهی تمام یکی در بلا و یکی از حرام بوقت بلا صبر نیکو بود بوقت گنه بهتر از او بود«الأنس فی ثلاثة الزّوجة الموافقة و الولد البارّ و الأخ الموافق» 30- آسایش در سه چیز است همسر سازگار، فرزند خوب و دوست موافق ترا باشد آسایش اندر سه چیز اگر باشی ای دوست اهل تمیزنخستین، بود همسر سازگار دو، فرزند نیک و سه، شایسته یار
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 45(العالم الّذی لا یملّ من تعلّم العلم» 31- دانشمند کسی است که از آموختن بستوه نیاید.بود عالم آن کس که ز آموختن، هم از توشه دانش اندوختن،نگردد ملول و نیاساید او بهر روز دانش بیفزاید او«اللّسان میزان الأنسان» 32- زبان ترازوی سنجش انسانیّت آدمی است ترازوی انسان زبانش بود زبان آفت جسم و جانش بودهم از او بود فخر نام آوری ز فرهنگ و دانش پیام آوری«العارف وجهه مستبشر متبسّم و قلبه وجل محزون» 33- خدا شناس گشاده رو و خندان و دلش ترسان و اندوهناک است دل مرد عارف بود خوفناک ز اندوه و حزن است آن چاکچاک ولی روی او شاد و خرّم بود نه در آن اثر هیچ از غم بود
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 46(الکلام کالدّواء قلیله ینفع و کثیره یهلک» 34- سخن مانند دوا است که کمش سودمند و زیادش کشنده است.سخن ای سخنور بود چون دوا که از اندک آن تو یابی شفانباشد به بسیار آن جز هلاک ترا باید از آن بسی ترس و باک«الکرم ایثار العرض علی المال» 35- جوانمردی ترجیح دادن آبرو بر مال است بنزد جوانمرد پاکیزه خوی، به از مال و ثروت بود آبروی چو مال ار رود باز گردد همی چو رفت آبرو، زان نماند نمی«المنافق وقح غبّی متملّق شقی» 36- آدم دو رو بیشرم و کم هوش و چاپلوس و سیه روزگار است ندارد دو رو هیچ شرم و حیا چو او چاپلوس است و دور از وفاضعیف است و نادان و بد روزگار بود در گلستان گیتی چو خار
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 47(المؤمن شاکر فی السّرّاء صابر فی البلاء خائف فی الرّخاء» 37- مؤمن بهنگام خوشی شاکر و موقع گرفتاری شکیبا و بوقت فراوانی نعمت بیمناک است چو کس را بدل نور ایمان بود، بسی شکر گوید، چو شادان بودصبوری کند او بوقت بلا چو منعم شود ترسد او از خدا«الصّبر افضل سجیّة و العلم اشرف حلیة و عطیّة» 38- شکیبائی بالاترین خوی و دانش برترین زینت و نعمت است.بصبر اندر آی و بدانش گرای که دانش بود بهترین رهنمای بود صبر بهتر ز هر خلق و خوی تو والاتر از علم زیور مجوی«الإیمان صبر فی البلاء و شکر فی الرّخاء» 39- نشانه ایمان صبر بهنگام گرفتاری و سپاس بوقت آسایش است ز ایمان بود، صبر هنگام رنج که با صبر بتوان رسیدن بگنج نشان دگر باشد از آن، سپاس بهنگام نعمت، بر حقّشناس
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 48(العالم و المتعلّم شریکان فی الأجر و لا خیر فیما بین ذلک» 40- دانشمند و دانش آموز در پاداش آموزش شریکند و بین این دو خیری نیست معلّم شریک است در اجر کار ابا دانش آموز، ای هوشیاربیا باش شاگرد یا اوستاد که در غیر آن هیچ خیری مباد«الجاهل میّت بین الأحیاء» 41- نادان مرده ای است بین زندگان بنزدیک اهل خرد بیگمان، بود مرده، نادان تیره روان در او زنده باشد، بجنبندگی، کجا ارزشی دارد این زندگی«العاقل من غلب هواه و لم یبع آخرته بدنیاه» 42- خردمند کسی است که بر خواهش نفسش پیروز شود و آخرتش را بدنیایش نفروشدکسی را خردمند خوانند و بس که غالب شود بر هوی و هوس نه از بهر دنیای بد عاقبت، فروشد بهر قیمتی آخرت
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 49(المال ینقص بالنفقة و العلم یزکو علی الأنفاق» 43- دارائی یا بخشش کاستی پذیرد و دانش با انتشار فزونی یابدبکاهد ز مال ار ببخشی از او چنان ک آب برداشتن از سبوز تعلیم دانش فزونتر شود جهان را سراسر مسخّر شود«الکریم اذا احتاج الیک اعفاک و اذا احتجت الیه کفاک» 44- جوانمرد چون بتو نیازمند شود رهایت کند و چون تو بدو محتاج شوی چاره سازت باشدبری حاجت ار نزد مرد کریم، شود چاره سازت بزر یا به سیم کریم ار بسوی تو آرد نیاز، نباشد ورا دست خواهش دراز«العقل ان تقول ما تعرف و تعمل ممّا تنطق به» 45- از دانائی است گفتن آنچه میدانی و بکار بستن آنچه میگویی.بگوید چو دانست مرد خرد نه خاموشی او را بهر جا سزدبکار آرد او نیز گفتار خویش که شاخ خرد زایدش بار بیش
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 50(الشّرف بالهمم العالیة لا بالرّمم البالیة» 46- شرف در داشتن همّتهای والا است نه باستخوانهای پوسیده (افتخار به گذشتگان)به همّت بود آدمی را شرف ز گوهر فزاید. چو قدر صدف بستخوان پوسیده رفتگان، چه نازیّ و بالی تو ای ناتوان«العاقل یجتهد فی عمله و یقصّر من امله. الجاهل یعتمد علی امله و یقصّر من عمله» 47- خردمند در کار خود میکوشد و از آرزویش میکاهد. نادان بر آرزویش تکیه میکند و در کارش کوتاه می آیدخردمند کوشنده باشد بکار بر اسب امل او نگردد سوارکند بیخرد تکیه بر آرزو نکوشد بکار و بکاهد از او«الکلام فی وثاقک ما لم تتکلّم فاذا تکلّمت به صرت فی وثاقه» 48- ما دام که سخن نگفته ای سخن در بند تو است، چون گفتی تو در بند آن افتی.سخن تا نگوئیش در بند توست، چو ناسفته در، زیر لبخند توست چو در سفتی و زود گفتی سخن، در آئی به بندش چه مردی چه زن
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 51(الصّلوة حصن من سطوات الشّیطان» 49- نماز سنگری روئین در برابر حمله های شیطان است نماز است روئین دژ اهل دین بیا ای برادر بحصن حصین چو شیطان نیابد در این قلعه راه، شوی ایمن از او در این پایگاه«الخوف من الله فی الدّنیا یؤمن الخوف فی الأخرة» 50- خدا ترسی در این سرای انسان را از ترس خدا در آن سرای مصون داردبدنیا بترس از عذاب خدای که در آخرت باشی از آن رهای کسی گر بود پیرو این شعار بدنیا و عقبی شود رستگار«اللّسان معیار ارجحه العقل و اطاشه الجهل» 51- زبان ترازوئی است که خرد آن را سنگین و نابخردی آنرا سبک سازدزبان تو معیار باشد همی سبک گردد او گاه و سنگین دمی شود زود سنگین بسنگ خرد بنا بخردی گر سبک شد، سزد
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 52(اللّئیم اذا احتاج الیک احفاک و اذا احتجت الیه عنّاک» 52- ناجوانمرد چون بتو نیازمند شود بر تو سخت گیرد و چون تو بدو نیازمند شوی آزارت دهدشوی گر تو محتاج شخص لئیم، در اندازدت در عذاب الیم ور او را، فتد بر تو حاجت همی، بسی سخت گیرد ز نامردمی«العاقل من یملک نفسه اذا غضب و اذا رغب و اذا رهب» 53- دانا کسی است که بهنگام خشم و گرایش و ترک، مالک نفس خود باشدبود عاقل آن کس که هنگام خشم، نپوشد ز سرکوبی نفس چشم گه میل و رغبت نه جز این کند به بی رغبتی نیز اینسان بود«الفکر فی الأمر قبل الملابسة یؤمن الزّلل» 54- اندیشیدن پیش از انجام کار از لغزش در امان بودن است بیندیش و آنگه بکاری درآی نخواهی اگر اوفتادن ز پای نه هر جا توان پای بگذاشتن نه هر تخم را می توان کاشتن
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 53(المشاورة راحة لک و تعب لغیرک» 55- مشورت کردن برای تو راحت و برای دیگری زحمت است تو را مشورت راحت جان بود ز لغزش همانا نگهبان بودبرنج اندر است ای پسر مستشار مبادا شود بد سرانجام کار«الحسود ابدا علیل و البخیل ابدا ذلیل» 56- حسود همیشه بیمار و بخیل پیوسته خوار است حسود است پیوسته در رنج و درد ز بیماری او را بود روی، زردبخیل است کم ارج و مطرود و خوار ز بخل و حسد جان من شرم دار«الحرص لا یزید فی الرّزق و لکن یذلّ الفقیر» 57- آزمندی روزی را نمی افزاید ولی فقیر را خوار میداردنه با حرص روزی فراوان شود نه کاری از این راه آسان شودبخواری در اندازدت ای فقیر مشو دیو آز و طمع را اسیر
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 54(الکمال فی ثلاث الصّبر علی النّوائب و التّورّع فی المطالب و اسعاف الطّالب» 58- کمال آدمی در سه چیز است شکیبائی در گرفتاریها، پرهیز از خواهشها و برآوردن نیاز خواهنده کمال خرد باشد اندر سه چیز یکی صبر بر مشکلات، ای عزیزبر آوردن حاجت خواستار خود از خواستاری نمودن فرار«المحسن حیّ و ان نقل الی منازل الأموات» 59- نیکوکار زنده است اگر چه بگورستان برده شود (و دفن گردد)نمیرد نکوکار خدمتگزار، بماند اگر سالها در مزار،کند نام نیکوی او کار او نباشد کسادی ببازار او«اللّئیم اذا قدر افحش و اذا وعد اخلف» 60- فرومایه اگر توانا شود ناسزا گوید و اگر وعده دهد پیمان شکنی کندلئیم ار توانا شود، بیم دار بسی ناسزا گوید آن نابکارنباشد به پیمان خود پای بند نبینی از او جز زیان و گزند
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 55(الدّهر ذو حالتین ابادة و افادة فما اباده فلا رجعة له و ما افاده لا بقاء له» 61- روزگار را دو حالت است، گرفتن و دادن، آنچه را بگیرد برنمیگردد، و آنچه را بدهد پاینده نیست.جهان را دو حال است ای آدمی، دهد گاه و هم او ستاند دمی چو گیرد نخواهد دگر داد پس هر آنچ او دهد نیست پاینده بس«اصل الدّین اداء الامانة و الوفاء بالعهود» 62- پایه دیانت بر ادای امانت و بجای آوردن پیمان استوار است امانت بود پایه و اصل دین مسلمان بود راستگوی و امین وفای بعهد است اصل دگر تو را پای بندی بدین است اگر«الصّمت زین العلم و عنوان الحلم» 63- خاموشی زینت دانش و نشان بردباری است.بود خامشی زینت و زیب علم نشان باشد از بردباریّ و حلم سلامت بخاموشی اندر بود ترا باید این جامه در بر بود

فصل دوم کلماتی که با «همزه امر» آغاز می شوند

هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 59(احذر الکریم اذا أهنته و الحلیم اذا جرحته و الشّجاع اذا اوجعته» 64- بترس از جوانمرد وقتی او را خوار داشتی و از بردبار وقتی او را دل شکستی و از دلاور چون او را دل آزرده ساختی جوانمرد را کردی ار خوار و زار، نمودی تو دلریش، ار بردبار،دلاور گر آزرده دل ساختی، بترس ای برادر، همه باختی«احذر اللّئیم اذا اکرمته و الرّذل اذا قدّمته و السّفلة اذا رفعته» 65- بترس از ناکسی که ویرا بزرگ داشتی و پستی که او را مقدّم شمردی و فرومایه که او را برافراشتی.چو اکرام کردی تو بر ناکسی، بر افراشتی سفله چون خسی،مقدّم شمردی تو ز دلی بکار، بباید نمودن از این ها فرار«احذر الهزل و اللّعب و کثرة المزاح و الضّحک و التّرّهات» 66- از بیهوده گوئی و بازیگری و شوخی زیاد و خنده و لاف و گزاف بپرهیزز بیهوده گفتن دهان را ببند ببازیگری خود مشو پای بندهم از کثرت خنده کن احتراز براه گزاف ای برادر متاز
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 60(إحذر الشّحّ فانّه یکسب المقت و یشین المحاسن و یشیع العیوب» 67- از بخل بپرهیز که آن موجب دشمنی میشود و خوبی ها را زشت جلوه میدهد و عیوب را آشکار میکند.تو را باید از بخل بودن بدور کز آن دشمنی زاید و شرّ و شورکند آشکارا عیوب تو را بیالاید اخلاق خوب تو را«احذر کلّ عمل اذا سئل عنه صاحبه استحیی منه و انکره» 68- بترس از هر کاری که چون از آن سؤال شود کننده اش حیا کند و منکر آن گردد.چو پرسند مردم که کار تو چیست، گرت جای اظهار و اقرار نیست،و گر شرم داری ز کردار خویش، نباید چنین کار گیری تو پیش«احذر کلّ قول و فعل یؤدّی الی فساد الأخرة و الدین» 69- از هر گفتار و کرداری که بخرابی آخرت و دین منجر شود دوری کن بود قول و فعل تو گر ناصواب، شود دین و عقبایت از آن خراب،بترکش بباید تو بندی کمر که تلخ آید، از تخم تلخت ثمر
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 61(احذر کلّ امر یفسد الاجلة و یصلح العاجلة» 70- بترس از هر کاری که آخرت را خراب و دنیا را آباد میکندچو کاری کند آخرت را خراب، تو را افکند عاقبت در عذاب،شود کار دنیایت از آن درست، مکن پیشه آن را ز روز نخست«احذر مجالسة الجاهل کما تأمن مصاحبة العاقل» 71- همانطوریکه از مصاحبت با دانا آسوده ای از همنشینی با نادان بترس برو تا توانی ز نادان گریز مکن لیک دوری ز اهل تمیزترا باشد از سوی او ایمنی ز نادان نیاید جز اهریمنی«احذر مصاحبة الفسّاق و الفجّار و المجاهدین بمعاصی اللّه» 72- از همنشینی با گناهکاران و تباهکاران و کوشندگان در راه نافرمانی خدا بپرهیزمشو همنشین با گنهکار پست مده با تبهکار آلوده دست چو سر پیچد از امر حقّ بنده ای، نباشد ترا یار ارزنده ای
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 62(احذر نفاد النّعم فما کلّ شارد بمردود» 73- بترس از نابودی نعمت که هیچ گریزنده ای بازگردنده نیست ز نابودی نعمت ای هوشمند، مشو ایمن ار گوش داری به پندکه هرگز گریزنده آینده نیست ز انسان غافل بتر، بنده نیست«اقلل الکلام و قصّر الأمال و لا تقل ما یکسبک وزرا او ینفّر عنک حرّا» 74- کمتر بگو و از آرزوهایت بکاه و آنچه را برایت موجب گرفتاری میشود یا آزاده ای را از تو میگریزاند بر زبان میاورسخن کم کن و آرزو نیز کم نخواهی گر افتی تو در بند غم مگوی آنچه افزایدت رنج و درد گریزان کند از تو آزاده مرد«احسن الی من شئت کن امیره. استغن عمّن شئت کن نظیره» 75- با هر که میخواهی خوبی کن. تا امیرش شوی. از هر که میخواهی بی نیاز شو، تا نظیرش شوی به نیکی دل کس چو آری بدست، امیرش شوی جان من هر که هست ز هر کس تو خود را کنی بی نیاز، نظیرش شوی چون کنی چشم آز
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 63(استشر عدوّک العاقل و احذر رأی صدیقک الجاهل» 76- با دشمن دانایت مشورت کن و از رأی دوست نادانت بگذرچو خواهی بکاری تو شورا کنی، نکوتر که با مرد دانا کنی گرت خصم باشد، چو عاقل بود، بسی بهتر از یار جاهل بود«اصلح المسیئ بحسن فعالک و دلّ علی الخیر بجمیل مقالک» 77- بدکردار را با عمل نیک خود اصلاح کن و با گفتار خوبت براه خیر هدایت نما.بکردار نیک و بحسن شعار، باصلاح بدکار همّت گماربگفتار خوب و باندرز و پند، بخیرش هدایت کن ای هوشمند«احصد الشّرّ من صدر غیرک بقلعه من صدرک» 78- با ریشه کن کردن بدی از سینه خود آنرا از سینه دیگری بر کن چو خواهی که بیخ بدیّ و منی، تو از سینه دیگری برکنی ببرکندن آن تو از قلب خویش، بپرداز تا میتوانی ز پیش
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 64(ارض بما قسم تکن مؤمنا. إرض للنّاس ما ترضاه لنفسک تکن مسلما» 79- بقسمت خود راضی باش مؤمنی. آنچه را بخود می پسندی بدیگران هم بپسند مسلمانی بقسمت چو راضی بود بنده ای، پسندد بخود چیز ارزنده ای،گر آن چیز بر دیگری نیز خواست، چنو مؤمن و مسلمی برنخاست«اکثر سرورک علی ما قدّمت من الخیر و حزنک علی ما فاتک منه» 80- بر آنچه از خوبیها پیش فرستاده ای شادی بیش کن و بر آنچه از دستت رفته اندوهگین تر باش چو خیری توانی فرستی به پیش، ترا شادمانی بر آن باد بیش گرت خیری از دست رفت ای پسر، بچشم تأسّف تو بر خود نگر«افعل المعروف ما امکن و ازجر المسیئ بفعل الحسن» 81- تا میتوانی خوبی کن و بد کار را با کردار نیک از بدی باز داراگر نیک خواهی بهر دو سرای، بیا تا توانی به نیکی گرای بکردار خوب و بحسن شعار، تو بدکار را از بدی باز دار
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 65(ابدء بالعطیّة من لم یسئلک و ابذل معروفک لمن طلبه و ایّاک ان تردّ السّائل» 82- به نیازمند پیش از اینکه از تو تقاضا کند ببخش، و بکسیکه میخواهد نیکی کن و سائل را مران ببخش ار توانی تو پیش از سؤال بدرویش و مسکین آشفته حال بخواهنده نیکیّ خود کن عطا مران سائلی را، بترس از خدا«اغتنم من استقرضک فی حال غناک لتجعل قضاه فی یوم عسرتک» 83- اگر کسی در حال توانگری از تو وام خواست غنیمت شمار، تا پس گرفتش را برای روز تنگت بگذاری چو داری، بده وام، خواهنده را که این شکر نعمت بود بنده راچو روزی شوی از قضا مستمند، تو را وامهائی که دادی دهند«اطل یدک فی مکافات من احسن الیک فان لم تقدر فلا اقلّ من ان تشکره» 84- دستت را در پاداش آنکه با تو نیکی کند دراز کن و اگر نمیتوانی از سپاس او کوتاه میاگرت کس گشاید ز نیکی دری، تو بگشا بجبران در دیگری و گر نیست دست تلافی ترا، بشکر فراوان نما اکتفا
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 66(استعیذوا باللّه من سکرة الغنی فانّ له سکرة بعیدة الإفاقة» 85- از سرمستی توانگری به خدا پناه برید زیرا بهوش آمدن از آن دشوار است ز سر مستی سخت جام غنا، نباشد پناهی بغیر از خداکه هشیاری از آن نه آسان بود سزد بنده گر ز آن، هراسان بود«اغلبوا الجزع بالصّبر فانّ الجزع یحبط الأجر و یعظّم الفجیعة» 86- با صبر بر بیتابی غالب شوید زیرا بیتابی پاداش عمل را از بین میبرد و گرفتاری را بزرگتر میکندنخواهی تو بردن اگر اجر خویش، نخواهی مصیبت کنی گر تو بیش،چو بیتاب گشتی به صبر اندر آی که آسان شود بر تو درد و بلای«اقبل عذر من اعتذر الیک» 87- پوزش کسی را که از تو پوزش میخواهد بپذیربپوزش گرت کس گشاید زبان، تو بپذیرد و هرگز مر او را مران که عذر است نزد بزرگان قبول چنین است راه علیّ و رسول
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 67(اقلل طعامک تقلل سقاما. اقلل کلامک تامن ملاما» 88- از خوراکت بکاه کمتر بیمار میشوی. سخن کمتر بگوی، از نکوهش ایمن باش چو خواهی نباشد ملامتگرت، شود ایمن از هر مرض پیکرت،تو کم گفتن و کم خوری کن شعار ز افراط در هر کجا بیم دار«اغتنموا الشّکر فادنی نفعه الزّیادة» 89- سپاس خدایرا مغتنم بشمارید، کمترین سودش افزایش نعمت است برو شکر نعمت غنیمت شمار ز کفران مکن کار بر خویش زارچو شاکر شوی کردگار کریم، گشاید برویت در هر نعیم«ابذل مالک لمن بذل وجهه فانّ بذل الوجه لا یوازیه شئ» 90- مال خود را به کسیکه آبرویش را نزد تو میریزد بده، زیرا در مقام سنجش هیچ چیز برابر آبرو نیست چو کس آبرویش نثار تو کرد، بده آنچه خواهد تو ای نیکمردکه اندر ترازوی اهل تمیز، نبد بهتر از آبرو هیچ چیز
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 68(اتقوا الله الّذی ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم» 91- بترسید از خدایی که چون بگوئید بشنود و چون پنهان کنید بداند.بترس از خدای سمیع جهان چو گوئی و خواهی که باشد نهان باسرار ناگفته باشد علیم بافعال ناکرده باشد حکیم«اطع من فوقک یطعک من دونک و اصلح سریرتک یصلح اللّه علانیتک» 92- بالاتر از خود را فرمان ببر تا پائین تر از تو فرمانبردارت باشد، باطنت را خوب کن تا خدا ظاهرت را خوب کندچو خواهی که فرمان برد زیر دست، تو فرمان بر آن را که بالاتر است تو چون باطن خود نمایی درست، باصلاح ظاهر خدا یار تو است«اکرم ودّک و اصفح عدوّک یتمّ لک الفضل» 93- دوست خود را گرامی دار و دشمنت را ببخش تا بزرگی ترا بکمال برسد.رفیقان خود را گرامی شمار بیا باش در دوستی استوارببخشای بر دشمن ای نیکنام که تا بر تو گردد بزرگی تمام
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 69(احتج الی من شئت و کن اسیره» 94- نیازمند هر کس میخواهی باش اسیرش میشوی مکن دست حاجت بهر سو دراز مبر پیش هر بی نیازی نیازکه چون کس تو را دستگیری کند، تو گردی اسیر او امیری کند«انفرد بسرّک و لا تودعه حازما فیزل و لا جاهلا فیخون» 95- تنها خودت رازت را نگه دار و آن را بدور اندیش مسپار شاید بلغزد و بنادان مگوی که خیانت میکندبکس راز خود تا توانی مگوی چو گفتی، نماند ترا. آبروی که، دانا نباشد مصون از خطا که، نادان نیارد امانت بجا«احیوا المعروف بامانته فانّ المنّة تهدم الضّیعة» 96- کار نیک را با پنهان نگهداشتن آن زنده کنید، زیرا منّت نهادن ارزش نیکی را از بین میبردچو نیکی کنیّ و نسازی عیان، به پنهان نمودن، شود زنده آن ز منّت، رود ارزش و قدر کار بتر نیست از شخص منّت گذار
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 70(استر العورة ما استطعت یستر اللّه سبحانه منک ما تحبّ ستره» 97- تا میتوانی عیب پوشی کن، خداوند پاک هر عیبت را که خواسته باشی میپوشدشود عیب پوشی اگر پیشه ات، نباشد بد، از فکر و اندیشه ات،خدای جهان عیب پوشت بود بدین پند اگر گوش هوشت بود«الزم الصمت فادنی نفعه السّلامة. اجتنب الهذر فایسر جنایته الملامة» 98- خاموشی اختیار کن، کوچکترین سودش سلامت است. از بیهوده گوئی بپرهیز، کمترین زیانش نکوهش است چو خواهی سلامت تو خاموش باش بدانش پژوهی همه گوش باش زبان را ز بیهوده گفتن ببند نکوهش نخواهی شد ای هوشمند«الزم الصّدق و ان خفت ضرّه فانّه خیر لک من الکذب المرجو نفعه» 99- راست بگو اگر چه از زیانش بترسی زیرا آن برایت بهتر از دروغی است که انتظار سودش را داری چو بیم زیان باشد از راستی، چو سودی بود در کژ و کاستی،از آن سود بهتر بود آن زیان برو راستی پیشه کن ای جوان
هزارگوهر(گنجینه حکمت) ص : 71(اختر من کلّ شئ جدیده و من الأخوان اقدمهم» 100- از هر چیزی تازه اش را انتخاب کن ولی از دوستان دیرینه اش راکهن را رها ساز و نو را بگیر که هر نو بود جان من دلپذیرولی یار دیرینه نیکوتر است بهر زشت و زیبا ترا یاور است«اسع فی کدحک و لا تکن خازنا لغیرک» 101- در کارت بکوش ولی تنها گنجور دیگران مباش «خودت نیز از مالت بهره برگیر»تو میکوش پیوسته در کار خود حذر کن ز سردی بازار خوددر بذل و انصاف بر خود مبند نه گنجور کس باش، نی آزمند«اکرم ضیفک و ان کان حقیرا و قم عن مجلسک لابیک و معلّمک و ان کنت امیرا» 102- میهمانت را گرامی دار اگر چه ناچیز باشد و پیش پدر و استادت از جایت برخیز اگر چه امیر باشی.برو میهمان را گرامی شمار چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خواربپا خیز پیش اب و اوستاد امیری اگر، باش ای نیکزاد

حضرت علی (علیه السلام) : أَشْرَفُ الْخَلاَئِقِ اَلْوَفَا بِالْعَهْد

شریفترین خصلتها وفاى به عهد است  «غررالحکم ص251» 

مشاعره 193


مشاعره 193

مژده وصل تو ام ساخته بی تاب امشب

نیست ازشادی دیدارمراخواب امشب

وحشی بافقی

=

باچشم نیم مستش بردست دل زدستم

وای ازدمی که آن چشم یکباره مست گردد

خانم ادیب سلطانی (صبور)

=

دور است سرِآب ازاین بادیه هشدار

تاغول بیابان نفریبد به شرابت

حافظ

=

تافشاندی "وجدی"  ازد امان غبارحرص وآز

هرکجاپامی نهی برسرتوراجامی دهند

جواهری وجدی

=

دورباش اززهد خشک وخودپرستی وریا

ازمی مینای وحدت  سرخوش وسرشارباش

غلامحسین وفائی

=

شب رفت صبوح آمد , غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد , تابادچنین بادا

مولوی

=

آنچه  زاهدکرد باسجاده درمحراب مسجد

من همان رانیزدرمیخانه باپیمانه کردم

کاظم لاکائی

=

مژکان تودل راهدف  تیر ستم ساخت

ابروی توجان راسپرتیغ بلاکــــــــــرد

فروغی بسطامی

=

دوش آگهی زیارسفرکرده داد باد

من نیز دل به باد دهم هرچه بادباد

حافظ

=

دور دستان رابه احسان یادکردن همت است

ورنه هرنخلی به پای خود ثمر می افکند

صائب

=

گردآوری : م. الف زائر



تفسیرسوره فاطر


سوره فاطر [35]
این سوره در «مکّه» نازل شده و 45 آیه است‏
محتواى سوره:
این سوره- به خاطر سر آغاز آن که با عنوان «فاطر» و «ملائکه» شروع مى‏شود- گاه
سوره «فاطر» و گاه سوره «ملائکه» نامیده شده و آیات آن را در پنج بخش مى‏توان
خلاصه کرد.
1- بخش مهمى پیرامون نشانه‏ هاى عظمت خداوند در عالم هستى و دلائل توحید
 سخن مى‏گوید.
2- بخش دیگرى از آن از ربوبیت پروردگار و خالقیت و رازقیت او و آفرینش انسان از
 خاک و مراحل تکامل او بحث مى‏کند.
3- بخش دیگر پیرامون معاد و نتایج اعمال در آخرت، و رحمت گسترده الهى در این جهان، و
سنّت تخلف ناپذیر او در باره مستکبران است.
4- قسمتى به مسأله رهبرى انبیا و مبارزه پى‏گیر و مستمرشان با دشمنان لجوج و
سرسخت و دلدارى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله در این زمینه مى‏باشد.
5- سر انجام بخشى از آن بیان مواعظ و اندرزهاى الهى در زمینه‏ هاى مختلف است.
بعضى از مفسران تمام این سوره را در یک حلقه خلاصه کرده‏ اند و آن مسأله قاهریت
خداوند در تمام زمینه‏ هاست.
                        برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 56
فضیلت تلاوت سوره:
علاوه بر روایتى که در آغاز سوره سبأ خواندیم در حدیثى از پیامبر صلّى اللّه علیه و اله
آمده است: «هر کس سوره فاطر را بخواند در روز قیامت سه در از درهاى بهشت، او
 را به سوى خود دعوت مى‏کند که از هر کدام مى‏خواهى وارد شو»! با توجه به این که
 مى‏دانیم درهاى بهشت همان عقائد و اعمال صالحى است که سبب وصول به بهشت مى‏شود،
ممکن است این روایت اشاره به ابواب سه گانه اعتقاد به توحید، معاد و رسالت پیامبر
صلّى اللّه علیه و اله باشد.
چنانکه قبلا هم گفته ‏ایم قرآن برنامه عمل است، و تلاوت آن سر آغازى است براى
تفکر و ایمان، و آن نیز وسیله ‏اى است براى عمل به محتواى آن و این همه پاداشهاى
عظیم نیز از همین جا و با همین شرائط تحقق مى‏یابد- دقت کنید.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
 (آیه 1)- گشاینده درهاى بسته اوست! آغاز این سوره با حمد پروردگار شروع مى‏شود،
حمد و ستایش او به خاطر آفرینش جهان پهناور هستى.
مى‏ فرماید: «حمد مخصوص خداوندى است که خالق آسمانها و زمین است» و همه
 نعمتها و مواهب هستى از وجود ذى جود او سر چشمه مى‏گیرد
(الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
 «فاطر» از ماده «فطور» به معنى شکافتن است، و از آنجا که آفرینش موجودات همانند
شکافته شدن ظلمت عدم، و بیرون آمدن نور هستى است، این تعبیر در مورد خلقت و
آفرینش به کار مى‏رود.
و از آنجا که تدبیر این عالم از سوى پروردگار- به حکم این که عالم، عالم اسباب است-
بر عهده فرشتگان گذارده شده، بلا فاصله از آفرینش آنها و قدرتهاى عظیمى که پروردگار
 در اختیارشان گذارده سخن مى‏گوید.
خداوندى که «فرشتگان را رسولانى قرار داد که داراى بالهاى دو گانه و سه گانه و
چهار گانه‏ اند» (جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ).
رسالت در اینجا در معنى وسیع و گسترده ‏اى به کار رفته که هم «رسالت                      
 برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 57
 تشریعى» یعنى همان پیام آوردن از سوى خدا براى انبیا را شامل مى‏شود و
هم «رسالت تکوینى» را یعنى به عهده گرفتن مأموریتهاى مختلف
 در جهان آفرینش.
سپس مى ‏افزاید: «خداوند هر چه بخواهد در آفرینش مى‏افزاید چرا که او بر
هر چیزى قادر و تواناست» (یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ).
 (آیه 2)- بعد از بیان خالقیت پروردگار و رسالت فرشتگان که واسطه فیض‏ اند سخن
از رحمت او به میان مى‏آورد که زیر بناى تمام عالم هستى است.
مى‏   فرماید: «آنچه را خداوند از رحمت براى مردم بگشاید کسى نمى‏تواند جلو آن را بگیرد»
(ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها).
 «و آنچه را باز دارد و امساک کند کسى بعد از او قادر به فرستادن آن نیست»
(وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ).
 «چرا که او قدرتمندى است شکست ناپذیر و در عین حال حکیم و آگاه» (وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
خلاصه این که تمام خزائن رحمت نزد اوست و هر کس را لایق ببیند مشمول آن مى‏سازد.
 (آیه 3)- در این آیه به مسأله «توحید عبادت» بر اساس «توحید خالقیت و رازقیت» اشاره کرده، مى‏فرماید:
 «اى مردم! نعمت خداوند را بر خودتان به یاد آورید»
(یا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ).
درست فکر کنید: این همه مواهب و برکات، و این همه امکانات حیاتى که در
 اختیار شما قرار گرفته و در آن غوطه ‏ورید منشأ اصلى و سر چشمه آنها کیست؟! «آیا
خالقى غیر از خدا، از آسمان و زمین به شما روزى مى‏دهد»؟ (هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ
یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ).
اکنون که مى ‏دانید سر چشمه همه این برکات اوست، پس بدانید «معبودى جز
 او وجود ندارد» و عبادت و پرستش تنها شایسته ذات پاک اوست
 (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
 «با این حال چگونه (از طریق حق) به سوى باطل منحرف مى‏شوید» و به جاى
اللّه در برابر بتها سجده مى‏کنید! (فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ).
                        برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 58
 (آیه 4)- در بخش دوم از آیات این سوره به دنبال سخنى که پیرامون توحید
خالقیت و رازقیت بود، روى سخن را نخست به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و بعد
به عموم مردم کرده برنامه‏ هاى عملى آنها را به دنبال برنامه‏ هاى عقیدتى گذشته
 تشریح مى‏کند.
نخست به پیغمبر درس استقامت در مسیر راهش مى‏دهد که مهمترین درس
 براى او همین است، مى‏فرماید: «اگر تو را تکذیب کنند (غم مخور، این چیز تازه ‏اى نیست)
 پیامبران قبل از تو نیز مورد تکذیب قرار گرفتند» (وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ).
آنها نیز در این راه مقاومت کردند.
مهم این است که «همه کارها به سوى خدا باز مى‏گردد» و او ناظر بر همه چیز و
 حساب کننده همه کارهاست (وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ).
او هرگز زحمات تو را در این راه نادیده نمى‏ گیرد، همان گونه که تکذیب هاى
 این مخالفان لجوج را بى‏ کیفر نمى‏ گذارد.
 (آیه 5)- سپس به بیان مهمترین برنامه انسانها پرداخته، مى‏گوید: «اى مردم! وعده
 خداوند حق است» (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
قیامت و حساب کتاب و میزان و مجازات و کیفر و جنت و نار وعده‏ هایى است تخلف ناپذیر
 از سوى خداوند قادر حکیم.
با توجه به این وعده حق «مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد، و مبادا شیطان
مغرور کننده شما را فریب دهد» و به عفو و کرم خدا مغرور سازد
(فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ).
آرى! عوامل سرگرم کننده، و زرق و برقهاى دل فریب این جهان مى‏خواهد تمام قلب
شما را پرکند، و از آن وعده بزرگ الهى غافل سازد مراقب آنها باشید.
 (آیه 6)- این آیه هشدارى است به همه مؤمنان در ارتباط با مسأله وسوسه ‏هاى
 شیطان که در آیه قبل مطرح شده بود، مى‏گوید: «شیطان بطور مسلم دشمن
شماست، شما نیز او را دشمن خود بدوانید» (إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا).
عداوت او از نخستین روز آفرینش آدم شروع شد.
در دنباله آیه براى تأکید بیشتر مى‏افزاید: «او فقط حزبش را براى این دعوت                   
    برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 59
 مى‏کند که اهل آتش سوزان جهنّم باشند» (إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا
مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ).
شیطان حزب خود را به آلودگى و گناه، به پلیدیهاى شهوات، به شرک
و طغیان و ستم و سر انجام به آتش جهنم دعوت مى‏کند.
 (آیه 7)- در این آیه سر انجام کار «حزب اللّه» و عاقبت دردناک «حزب شیطان»
را این چنین بیان مى‏کند: «کسانى که کافر شدند عذاب دردناک از آن آنهاست،
و کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند مغفرت و پاداش بزرگ دارند»
(الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ
 وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ).
طبق این آیه کفر به تنهایى موجب عذاب است ولى ایمان بدون عمل مایه
نجات نخواهد بود.
 (آیه 8)- از آنجا که در آیات گذشته مردم به دو گروه تقسیم شدند در این آیه
یکى از ویژگی هاى مهم این دو گروه را که در واقع سر چشمه سایر برنامه ‏هاى آنهاست
بیان کرده، مى‏گوید: «آیا کسى که زشتى عملش در نظر او زینت داده شده، و آن را زیبا مى‏بیند»
همانند کسى است که واقعیات را آن گونه که هست زشت و زیبا درک مى‏کند؟
(أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً).
در حقیقت این مسأله کلید همه بدبختیهاى اقوام گمراه و لجوج است که
اعمال زشتشان به خاطر هماهنگ بودن با شهوات و قلبهاى سیاهشان
در نظرشان زیباست.
اما چه کسى اعمال سوء بدکاران را در نظرشان جلوه مى‏دهد؟
بدون شک عامل اصلى، هواى نفس و شیطان است، اما چون خدا این اثر را در
اعمال آنها آفریده مى‏توان آن را به خدا نیز نسبت داد، زیرا انسانها هنگامى که
گناهى را مرتکب مى‏شوند در آغاز از عمل خود ناراحت مى‏شوند، اما هر قدر
 آن را تکرار مى‏کنند از ناراحتى آنها کاسته مى‏شود. تدریجا به مرحله بى ‏تفاوتى
مى‏رسند، و اگر باز هم تکرار کنند زشتیها در نظرشان زیبا مى‏شود.                    
   برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 60
 سپس قرآن به بیان علت تفاوت این دو گروه پرداخته، مى‏افزاید: «خداوند
 هر کس را بخواهد گمراه مى‏کند و هر کس را بخواهد هدایت مى‏نماید» (فَإِنَّ
 اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ).
روشن است این مشیت الهى توأم با حکمت اوست و به هر کس آنچه لایق است مى‏دهد.
لذا در پایان آیه مى‏فرماید: «مبادا بر اثر شدت تأسف و حسرت بر وضع آنها
جان خود را از دست دهى» (فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ).
اما چرا حسرت نخورى؟ «براى این که خداوند از اعمال آنها آگاه است» و آنچه
را شایسته آنند به آنها مى‏دهد (إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ).
 (آیه 9)- در این آیه با توجه به بحثهایى که قبلا پیرامون هدایت و ضلالت
و ایمان و کفر گذشت به بیان کوتاه و روشنى پیرامون مبدأ و معاد مى‏پردازد
 و اثبات «مبدأ» را با اثبات «معاد» در یک دلیل جالب قرین کرده، مى‏فرماید:
 «خداوند همان کسى است که بادها را فرستاد تا ابرهایى را به حرکت در آورند»
 (وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً).
 «پس ما این ابرها را به سوى سرزمین مرده و خشکى مى‏رانیم»
(فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ).
 «سپس به وسیله آن زمین را بعد از مردنش زنده مى‏کنیم» (فَأَحْیَیْنا
بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها).
 «آرى! زنده شدن مردگان بعد از مرگ نیز همین گونه است»! (کَذلِکَ النُّشُورُ).
نظام حساب شده ‏اى که بر حرکت بادها، و سپس حرکت ابرها، و بعد از
 آن نزول قطره‏ هاى حیات بخش باران، و به دنبال آن زنده شدن زمین  هاى مرده
حاکم است، خود بهترین دلیل و گواه بر این حقیقت است که دست قدرت حکیمى
در پشت این دستگاه قرار دارد و آن را تدبیر مى‏کند.
 (آیه 10)- به دنبال این بحث توحیدى، به اشتباه بزرگ مشرکان که عزت
خویش را از بتها مى‏خواستند، اشاره کرده، مى‏فرماید: «کسانى که عزت مى‏خواهند                       
برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 61
 (از خدا بطلبند چرا که) تمام عزت از آن خداست» (مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ
فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً).
از آنجا که تنها ذات پاک اوست که شکست ناپذیر است، لذا تمام عزت از آن اوست،
و هر کس عزتى کسب مى‏کند از برکت دریاى بى‏ انتهاى اوست.
در حالات امام حسن مجتبى علیه السّلام مى‏خوانیم که در ساعات آخر عمرش
 هنگامى که یکى از یاران به نام «جنادة بن ابى سفیان» از او اندرز خواست نصایح
 ارزنده و مؤثرى براى او بیان فرمود که از جمله این بود: «هر گاه بخواهى بدون
داشتن قبیله «عزیز» باشى و بدون قدرت حکومت و هیبت داشته باشى، از
 سایه ذلت معصیت خدا به درآى و در پناه عزت اطاعت او قرار گیر»! سپس راه
وصول به «عزت» را چنین تشریح مى‏کند: «سخنان پاکیزه و عقاید پاک به سوى او صعود
مى‏کند» (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ).
 «و عمل صالح را او بالا مى‏برد» (وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ).
 «الکلم الطّیّب» به اعتقادات صحیح نسبت به مبدأ و معاد و آیین خداوند
 تفسیر شده است.
سپس به نقطه مقابل آن پرداخته، مى‏گوید: «و کسانى که نقشه سوء مى‏کشند
عذاب شدیدى براى آنهاست» (وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ).
 «و تلاش و کوشش آلوده و ناپاک و فاسد آنها نابود مى‏گردد» و به جایى نمى‏رسد
(وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ).
 (آیه 11)- با توجه به این که در آیات گذشته سخن از مسأله توحید و معاد
و صفات خدا در میان بود، در این آیه نخست به آفرینش انسان در مراحل
مختلف اشاره کرده، مى‏گوید: «خداوند شما را از خاک آفرید» (وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ).
 «سپس از نطفه» (ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ).
 «بعد از آن شما را به صورت همسران یکدیگر درآورد» (ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً).
مسلم است که انسان از خاک است هم از این نظر که جدّ انسانها، آدم از خاک آفریده
شده، و هم از این نظر که تمام موادى که جسم انسان را تشکیل مى‏دهد و یا                 
      برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 62
 انسان از آن تغذیه مى‏کند، و یا نطفه او از آن منعقد مى‏شود همه سر انجام به
موادى که در خاکها نهفته است منتهى مى‏شود.
سپس وارد چهارمین و پنجمین مرحله حیات انسان شده، موضوع «باردارى مادران» و
 «وضع حمل» آنها را پیش کشیده، مى‏گوید: «هیچ جنس ماده ‏اى باردار نمى ‏شود و
 وضع حمل نمى‏کند مگر به علم پروردگار» (وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ).
خاک بى‏جان و مرده کجا و انسان زنده عاقل و هوشیار و پرابتکار کجا؟! نطفه بى‏ ارزش 
که از چند قطره آب متعفن تشکیل شده کجا و انسانى رشید و زیبا و مجهز به
حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون کجا؟! بعد به مرحله «ششم» و «هفتم» این
برنامه شگرف در حلقه دیگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونى و کاستى
 آن بر اثر عوامل مختلف اشاره کرده، مى‏گوید:
 «و هیچ انسانى عمر طولانى نمى‏کند، یا از عمرش کاسته نمى‏شود مگر این که در
کتاب (علم خداوند) ثبت است» و از قوانین و برنامه ‏هایى تبعیت مى‏کند که حاکم
بر آنها علم و قدرت اوست (وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ).
و سر انجام آیه را با این جمله پایان مى‏دهد: «همه اینها بر خداوند آسان است»
(إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ).
آفرینش این موجود عجیب و همچنین مسائل مربوط به جنسیت، و زوجیت،
 و باردارى، و وضع حمل، و افزایش و کاستى عمر، چه از نظر قدرت، و چه از نظر
علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است، و اینها گوشه‏اى از آیات انفسى
هستند که از یک سو ما را به مبدأ عالم هستى مربوط و آشنا مى‏کنند و از
سوى دیگر دلائل زنده‏اى بر مسأله امکان معاد محسوب مى‏شوند.
یک سلسله عوامل طبیعى در افزایش یا کوتاهى عمر دخالت دارند که بسیارى
 از آنها براى بشر تا کنون شناخته شده است، همانند تغذیه صحیح، کار و
حرکت مداوم، دورى از هیجانات مداوم، و داشتن ایمان قوى که بتواند انسان
را در ناملایمات زندگى آرامش و قدرت بخشد.                      
 برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 63
 ولى علاوه بر اینها عواملى وجود دارد که در روایات اسلامى روى آن تأکید شده است،
به عنوان نمونه به دو روایت زیر توجه فرمایید:
الف) پیغمبر گرامى صلّى اللّه علیه و اله مى‏فرماید: «انفاق در راه خدا و صله
 رحم خانه ‏ها را آباد و عمرها را طولانى مى‏کند».
ب) امام باقر علیه السّلام مى‏فرماید: «نیکوکارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته،
 و عمر را افزون مى‏کند».
 (آیه 12)- دریاى آب شیرین و شور یکسان نیستند! در این آیه به بخش
دیگرى از آیات آفاقى که نشانه‏هاى عظمت و قدرت اویند در مورد آفرینش دریاها
و برخى برکات و فوائد آنها اشاره کرده، مى‏فرماید: «دو دریا یکسان نیستند،
این یکى گوارا و شیرین و براى نوشیدن خوشگوار است، و آن دیگر شور و تلخ»
 (وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ).
با آن که هر دو، روز نخست به صورت قطرات باران شیرین و گوارا از آسمان بر زمین
نازل شده‏اند، و هر دو از یک ریشه مشتقند، اما در دو چهره کاملا مختلف با فوائد
متفاوت ظاهر گشته ‏اند.
و عجیب این که: «از هر دو گوشت تازه مى‏خورید» (وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا).
 «و از هر دو وسائل زینتى براى پوشیدن استخراج مى‏کنید» (وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها).
به علاوه از هر دو مى ‏توانید براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگیرید لذا
 «کشتیها را مى‏بینى که از هر طرف دریاها را مى‏شکافند و پیش مى‏روند، تا از فضل
 خداوند بهره گیرید و شاید حق شکر او را ادا کنید» (وَ تَرَى الْفُلْکَ فِیهِ مَواخِرَ
 لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ).

 (آیه 13)- باز در اینجا به قسمت دیگرى از آیات توحید و نعمتهاى بى ‏پایان

پروردگار اشاره مى‏کند تا ضمن آگاهى دادن به انسان حسّ شکرگزارى آنان را

در مسیر شناخت معبود حقیقى برانگیزد، مى‏فرماید: «او شب را در روز داخل مى‏کند              

         برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 64

 و روز را در شب» (یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ).
بعد به مسأله تسخیر خورشید و ماه اشاره کرده، مى‏گوید: «و خورشید

و ماه را مسخّر (شما) کرده» (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).

چه تسخیرى از این برتر و بالاتر که همه آنها در مسیر منافع انسان حرکت مى‏کنند،

و سر چشمه انواع برکات در زندگى بشرند.

اما این خورشید و ماه در عین این که بطور کاملا منظم در مسیر خود مى‏گردند

و خدمتگزار لایق و خوبى براى انسانند نظامى که حاکم بر آنهاست

جاودانى نیست.

لذا به دنبال بحث تسخیر مى ‏افزاید: «هر یک تا سر آمد معینى به حرکت خود ادامه مى‏دهد»

(کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى).

سپس به عنوان نتیجه ‏گیرى از این بحث توحیدى مى‏فرماید: «این است خداوند،

پروردگار شما» (ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ). خداوندى که نظام نور و ظلمت و حرکات

حساب شده خورشید و ماه را با تمام برکاتشان مقرّر فرموده است.

 «حاکمیت در عالم مخصوص اوست» (لَهُ الْمُلْکُ).
 «و معبودهایى را که شما جز او مى‏ خوانید حتى حاکمیت و مالکیت (به اندازه)

پوست نازکى که روى هسته خرما کشیده شده (در سرتاسر عالم هستى)

ندارند» (وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ).

 (آیه 14)- سپس مى‏افزاید: «اگر آنها را (براى حل مشکلات خود)

بخوانید هرگز صداى شما را نمى‏ شنوند» (إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ).

چرا که قطعاتى از سنگ و چوب بیش نیستند جمادند و بى‏شعور! «و به فرض

که (ناله و اصرار و الحاح شما را) بشنوند هرگز توانایى پاسخگویى به نیازهاى

شما ندارند» (وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ).

چرا که روشن شد حتى به اندازه پوست نازک هسته خرمایى مالک سود

و زیانى در جهان هستى نیستند.

و از این بالاتر «روز قیامت که مى‏شود آنها پرستش و شرک شما را منکر مى‏شوند»

(وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ).                    

   برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 65

 و مى‏گویند: خداوندا! اینها پرستش ما نمى ‏کردند بلکه هواى نفس خویش

را در حقیقت مى ‏پرستیدند.

در پایان آیه براى تأکید بیشتر مى‏فرماید: «هیچ کس مانند خداوندى که از

همه چیز آگاه است تو را با خبر نمى‏سازد» (وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ).

اگر مى‏ گوید: بتها در قیامت پرستش شما را انکار مى‏کنند، و از شما بیزارى مى ‏جویند،

تعجب نکنید، زیرا کسى از این موضوع خبر مى‏دهد که از تمام عالم هستى و

ذرّه ذرّه آن آگاه است.

 (آیه 15)- در تعقیب دعوت مؤکدى که در آیات گذشته به سوى توحید و مبارزه

با هر گونه شرک و بت پرستى آمده بود ممکن است این توهّم براى بعضى پیش آید که خداوند

چه نیازى به پرستش ما دارد؟

در این آیه مى‏فرماید: «اى مردم! شما نیازمند به خدا هستید و خداوند از هر

نظر بى‏ نیاز و شایسته حمد و ستایش است» (یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ 

وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ).

آرى! بى‏  نیاز حقیقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى یکى است و او خدا است،

همه انسانها بلکه همه موجودات سر تا پا نیازمند و فقر و وابسته به آن وجود

مستقل که اگر لحظه‏اى ارتباطشان قطع شود هیچند و پوچ.

این ما هستیم که از طریق عبادت و اطاعت او، راه تکامل را مى‏پیماییم و به آن مبدأ

بى ‏پایان فیض در پرتو عبودیتش لحظه به لحظه نزدیکتر مى‏شویم.

بنابر این او هم «غنى» است و هم «حمید» یعنى در عین بى ‏نیازى آنقدر 

بخشنده و مهربان است که شایسته هر گونه حمد و سپاسگزارى است.

 (آیه 16)- در این آیه براى تأکید همین فقر و نیاز انسانها به او مى‏فرماید:

«اگر بخواهد شما را مى‏برد و خلق جدیدى را مى‏آورد» (إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ

بِخَلْقٍ جَدِیدٍ). او نه نیازى به طاعت شما دارد و نه بیمى از گناهانتان.

 (آیه 17)- و در این آیه باز به عنوان تأکید مجدد مى‏فرماید: «و این کار براى

خدا ناممکن نیست» (وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ).                 

      برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 66

 آرى! او هر چه را اراده کند به آن فرمان مى‏دهد موجود باش آن نیز

بلافاصله موجود مى‏شود.

 (آیه 18)- این آیه به پنج «نکته» در ارتباط با آیات

قبل اشاره مى‏کند:

نخست این که در آیات گذشته آمده بود که «اگر خدا بخواهد شما را مى ‏برد

و قوم دیگرى را به جاى شما مى‏ آورد» این سخن ممکن است براى بعضى این

سؤال را به وجود آورد که مخاطبین این آیه همه از افراد گنهکار نیستند،

آیا ممکن است مؤمنان صالح نیز گرفتار عواقب گناهان دیگران شوند

و محکوم به فنا گردند؟

اینجاست که مى‏فرماید: «و هیچ گنهکارى بار گناه دیگرى را بر دوش نمى‏کشد»

(وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏).

این جمله از یک سو ارتباط به عدل خداوند دارد که هر کس را در گرو کار خود مى‏  شمرد

، و از سوى دیگر به شدت مجازات روز رستاخیز اشاره دارد.

در جمله دوم همین مسأله را به صورت دیگرى مطرح مى‏کند، مى‏ گوید:
 «و اگر شخص سنگین بارى، دیگرى را براى حمل گناهان خود بخواند (پاسخ منفى

به دعوت او مى‏دهد و) چیزى از آن را بر دوش نخواهد گرفت هر چند از نزدیکان او باشد»

(وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏).

بالأخره در سومین جمله پرده از این حقیقت بر مى‏دارد که انذارهاى پیامبر

صلّى اللّه علیه و اله تنها در دلهاى آماده اثر مى‏گذارد، مى‏فرماید:

«تو فقط کسانى را بیم مى‏دهى که از پروردگار خود در پنهانى مى‏ترسند و

نماز را بر پا مى‏دارند» (إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ).

تا در دلى خوف خدا نباشد، و در نهان و آشکار احساس مراقبت یک نیروى معنوى

بر خود نکند، و با انجام نماز که قلب را زنده مى‏کند و به یاد خدا وا مى‏دارد

به این احساس درونى مدد نرساند، انذارهاى انبیا و اولیا بى‏ اثر خواهد بود.

در جمله چهارم باز به این حقیقت بر مى‏گردد که خدا از همگان بى ‏نیاز است، مى‏ افزاید:

«و هر کس پاکى (و تقوا) پیشه کند نتیجه آن به خودش باز مى‏گردد» (وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ).                    

   برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 67

 و سر انجام در پنجمین و آخرین جمله هشدار مى‏دهد که اگر نیکان و بدان

به نتائج اعمال خود در این جهان نرسند مهم نیست چرا که «بازگشت (همگان)

به سوى خداست» و سر انجام حساب همه را خواهد رسید

! (وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ).

 (آیه 19)- نور و ظلمت یکسان نیست! به تناسب بحث هایى که پیرامون ایمان

و کفر در آیات گذشته بود، در اینجا چهار مثال جالب براى مؤمن و کافر ذکر

مى‏کند که آثار «ایمان» و «کفر» به روشنترین وجه

در آن مجسّم شده است.

در نخستین مثال «کافر» و «مؤمن» را به «نابینا» و «بینا» تشبیه کرده، مى‏گوید:
 «هرگز کور و بینا مساوى نیستند» (وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ).
ایمان به انسان در جهان بینى، و اعتقاد، و عمل، و تمام زندگى روشنایى و

آگاهى مى‏دهد، اما کفر ظلمت است و تاریکى، و در آن نه بینش صحیحى از کل

عالم هستى است، و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى.

 (آیه 20)- و از آن جا که چشم بینا به تنهایى کافى نیست باید روشنایى و

نورى نیز باشد، تا انسان با کمک این دو عامل موجودات را مشاهده کند،

در این آیه مى‏افزاید: «و نه تاریکیها با نور برابرند» (وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ).

چرا که تاریکى منشأ گمراهى و عامل سکون و رکود است، اما نور و روشنایى

منشأ حیات و زندگى و حرکت و جنبش و رشد و نمو و تکامل است.

 (آیه 21)- سپس مى‏افزاید: «و هرگز سایه (آرام بخش) با باد داغ و سوزان یکسان نیستند»

(وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ).

مؤمن در سایه ایمانش در آرامش و امن و امان به سر مى‏برد، اما کافر

به خاطر کفرش در ناراحتى و رنج مى‏سوزد.

 (آیه 22)- و سر انجام در آخرین تشبیه مى‏گوید: «و هرگز زندگان و مردگان

یکسان نیستند»! (وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ).

مؤمنان زندگانند، و داراى تلاش و کوشش و حرکت و جنبش، اما کافر همچون

چوب خشکیده ‏اى است که نه طراوتى، نه برگى، نه گلى و نه سایه دارد و جز براى

سوزاندن مفید نیست.                  

     برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 68

 و در پایان آیه مى‏فزاید: «خداوند پیام خود را به گوش هر کس بخواهد مى‏رساند»

(إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ). تا دعوت حق را به گوش جان بشنود، و به نداى منادیان

توحید لبیک گوید.

 «و تو نمى‏توانى سخن خود را به گوش آنان که در گور خفته ‏اند برسانى»!

(وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ).

فریاد تو هر قدر رسا، و سخنانت هر اندازه دلنشین، و گویا باشد،

مردگان و کسانى که بر اثر اصرار در گناه و غوطه‏ور شدن در تعصب و عناد و

ظلم و فساد روح انسانى خود را از دست داده‏اند مسلما آمادگى براى

پذیرش دعوت تو ندارند.

 (آیه 23)- بنابر این از عدم ایمان آنها نگران مباش، و بیتابى مکن، وظیفه تو ابلاغ

و انذار است «تو تنها بیم دهنده‏اى» (إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ).

 (آیه 24)- اگر کوردلان ایمان نیاورند عجیب نیست در آیات گذشته به

اینجا رسیدیم که افرادى هستند همچون مردگان و نابینایان که سخنان انبیا در

دل آنان کمترین اثرى ندارد، به دنبال آن در اینجا براى این که پیامبر

صلّى اللّه علیه و اله را در این زمینه دلدارى دهد، مى‏فرماید: «ما تو را

به حق براى بشارت و انذار فرستادیم، و هیچ امتى در گذشته نبود مگر

این که انذار کننده  ‏اى داشت» (إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ إِنْ

مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ).

تو نداى خود را به گوش آنان برسان، به پاداشهاى الهى بشارت ده، و از

کیفرهاى پروردگار آنها را بترسان، خواه پذیرا شوند یا بر سر

عناد و لجاج بایستند.

 (آیه 25)- در این آیه مى‏افزاید: «اگر تو را تکذیب کنند (عجیب نیست و غمگین مباش)

زیرا کسانى که قبل از آنها بودند نیز (پیامبرانشان را) تکذیب کردند، در حالى که

فرستادگان آنها با معجزات و دلائل روشن، و کتابهاى محتوى پند و اندرز،

و کتابهاى آسمانى مشتمل بر احکام و قوانین روشنى بخش، به سراغشان

آمدند» (وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ

وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ).

 (آیه 26)- در این آیه به کیفر دردناک این گروه اشاره کرده، مى‏فرماید: چنان                  

     برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 69

 نبود که آنها از کیفر الهى مصون بمانند، و دائما به تکذیبهاى خود ادامه دهند،

«سپس، کافران را گرفتم» و سخت مجازات کردم (ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا).

جمعى را گرفتار طوفان ساختیم، گروهى را گرفتار تندباد ویرانگر، و جمعى

را بوسیله صیحه آسمانى و صاعقه و زلزله درهم کوبیدیم! سپس در پایان

براى تأکید و بیان عظمت و شدت مجازات آنها مى‏گوید:

 «مجازات من نسبت به آنها چگونه بود»؟! (فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ).
این درست به آن مى‏ ماند که شخصى عمل مهمى را انجام مى‏دهد و بعد

از حاضران سؤال مى‏کند کار من چگونه بود؟

 (آیه 27)- این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود! در اینجا بار دیگر

به مسأله توحید باز مى‏گردد، و صفحه تازه‏اى از کتاب تکوین را در برابر

دیدگان انسانها مى‏گشاید، تا پاسخى دندان شکن به مشرکان لجوج و

منکران سرسخت توحید باشد.

نخست مى‏ گوید: «آیا ندیدى خداوند از آسمان آبى نازل کرد و بوسیله آن میوه‏هایى

به وجود آوردیم با الوان مختلف» (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ

ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها).

آرى! مى‏  بینید که از آب و زمین واحد یکى بى‏رنگ و دیگرى تنها داراى یک

رنگ این همه رنگهاى مختلفى از میوه‏هاى گوناگون، گلهاى زیبا، برگها و شکوفه ‏ها،

در چهره‏هاى مختلف به وجود آمده است.

 «الوان» ممکن است به معنى رنگهاى ظاهرى میوه‏ها باشد و ممکن است

کنایه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها بوده باشد.

در دنباله آیه به تنوع طرقى که در کوهها وجود دارد، و سبب شناخت جاده‏ ها از

یکدیگر مى‏شود اشاره کرده، مى‏گوید: «و از کوهها نیز جاده‏هایى آفریده شده

به رنگ سفید و سرخ، با رنگهایى متفاوت و (گاه) به رنگ کاملا سیاه» (وَ مِنَ

الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ).

 (آیه 28)- در این آیه مسأله تنوع الوان را در انسانها و جانداران دیگر مطرح کرده، مى‏گوید:

«از انسانها و جنبندگان و چهار پایان نیز (افرادى آفریده شده که)                    

   برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 70

 رنگهاى متفاوتى دارند» (وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ).
آرى! انسانها با این که همه از یک پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى کاملا متفاوتند،

بعضى سفید همچون برف، بعضى سیاه همچون مرکب، حتى در یک نژاد نیز تفاوت در

میان رنگها بسیار است.

گذشته از چهره ظاهرى، رنگهاى باطنى آنها، و خلق و خوهاى آنها، و استعداد و ذوق هایشان،

کاملا متنوع و مختلف است.

پس از بیان این نشانه‏هاى توحیدى در پایان به صورت یک جمع بندى مى‏گوید:

«آرى مطلب چنین است» (کَذلِکَ).

و از آنجا که بهره‏  گیرى از این آیات بزرگ آفرینش بیش از همه براى بندگان

خردمند و دانشمند است در دنباله آیه مى‏فرماید: «تنها بندگان عالم

و دانشمندند که از خدا مى‏ترسند» (إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ).

آرى! از میان تمام بندگان، دانشمندانند که به مقام عالى خشیت یعنى

«ترس از مسؤولیت توأم با درک عظمت مقام پروردگار» نائل مى‏گردند،

این حالت «خشیت» مولود سیر در آیات آفاقى و انفسى و آگاهى از

علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرینش است.

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام در تفسیر همین آیه مى‏خوانیم:

«منظور از علما کسانى هستند که اعمالشان آنها هماهنگ با سخنانشان

باشد کسى که گفتارش با کردارش هماهنگ نباشد عالم نیست».

و در پایان آیه به عنوان یک دلیل کوتاه بر آنچه گذشت مى‏فرماید: «خداوند

تواناى شکست ناپذیر و آمرزنده است» (إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ).

 «عزت» و قدرت بى‏ پایانش سر چشمه خوف و خشیت اندیشمندان است،

و «غفوریتش» که نشانه رحمت بى‏انتهاى اوست سبب رجاء و امید آنان است،

و به این ترتیب این دو نام مقدس، بندگان خدا را در میان خوف و رجاء نگه مى‏دارد،

و مى‏دانیم حرکت مداوم به سوى تکامل بدون اتصاف به این

دو وصف ممکن نیست.

 (آیه 29)- معامله پرسود با پروردگار! از آنجا که در آیه قبل به مقام خوف                       

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 71

 و خشیت عالمان اشاره شده بود در این آیه به مقام «امید و رجاء» آنها اشاره کرده،

مى‏فرماید: «کسانى که کتاب الهى را تلاوت مى‏کنند، و نماز را بر پا مى‏دارند،

و از آنچه به آنها روزى داده ‏ایم در پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند، آنها امید

تجارتى دارند که نابودى و فساد و کساد در آن نیست» (إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ

کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ).

بدیهى است که «تلاوت» در اینجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفکر و اندیشه نیست،

خواندنى است که سر چشمه فکر باشد، فکرى که سر چشمه عمل صالح گردد، عملى که از

یک سو انسان را به خدا پیوند دهد که مظهر آن نماز است، و از سوى دیگر به خلق خدا

ارتباط دهد که مظهر آن انفاق است.

این انفاق گاهى مخفیانه صورت مى‏گیرد تا نشانه اخلاص کامل باشد «سرّا».
و گاه آشکارا تا مشوق دیگران گردد و تعظیم شعائر شود «علانیة».
آرى! علمى که چنین اثرى دارد مایه رجاء و امیدوارى است.
 (آیه 30)- این آیه هدف این مؤمنان راستین را چنین بیان مى‏کند: «آنها

(این اعمال صالح را انجام مى‏دهند) تا خداوند اجر و پاداششان را بطور کامل بپردازد،

و از فضلش بر آنها بیفزاید که او آمرزنده و شکور است» (لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدَهُمْ

مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ).

این جمله در حقیقت اشاره به نهایت اخلاص آنهاست که در اعمال نیک خود جز

به پاداش الهى نظر ندارند، و خداوند علاوه بر پاداش معمولى که آن خود گاهى

صدها یا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى‏افزاید، و مواهبى، از

فضل گسترده‏ اش به آنها مى‏بخشد.

 (آیه 31)- از آنجا که در آیات گذشته سخن از مؤمنان پاکدلى در میان بود

که آیات کتاب الهى را تلاوت مى‏کنند و به کار مى‏بندند، در این آیه از این کتاب آسمانى

و دلائل صدق آن و همچنین حاملان واقعى کتاب سخن مى‏گوید، و بحثى را که در آیات

پیشین پیرامون توحید بود با این بحث که پیرامون نبوت است تکمیل کرده، می ‏فرماید:

«و آنچه از کتاب بر تو وحى فرستادیم حق است، و آنچه را در کتب                       

برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 72

 پیشین آمده تصدیق مى‏کند، خداوند نسبت به بندگانش آگاه و بیناست»

(وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ

إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ).

جمله (إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ) بیانگر علت حقانیت قرآن و هماهنگى آن

با واقعیتها و نیازهاست، چرا که از سوى خداوندى نازل شده که بندگان

خود را به خوبى مى‏شناسد و نسبت به نیازهایشان بصیر و بیناست.

 «خبیر» به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نیات و ساختمان روحى انسان،

و «بصیر» به معنى بینایى نسبت به ظواهر و پدیده‏  هاى جسمانى اوست.

 (آیه 32)- وارثان حقیقى میراث انبیا: این آیه به موضوع مهمى در این رابطه-

یعنى حاملان این کتاب بزرگ آسمانى، همان کسانى که بعد از نزول قرآن بر قلب

پاک پیامبر صلّى اللّه علیه و اله این مشعل فروزان را در آن زمان و قرون و اعصار

دیگر حفظ و پاسدارى نمودند- اشاره کرده، مى‏فرماید: «سپس این کتاب آسمانى

را به گروهى از بندگان برگزیده خود به ارث دادیم» (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ

الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا).

منظور از «کتاب» در اینجا قرآن مجید است.
 «ارث» به چیزى گفته مى‏شود که بدون داد و ستد و زحمت به دست مى‏آید،

و خداوند این کتاب بسیار بزرگ را این گونه در اختیار

مسلمانان قرار دارد.

سپس به یک تقسیم‏ بندى مهم در این زمینه پرداخته، مى‏گوید:

«از میان آنها عده‏ اى به خویشتن ستم کردند، و گروهى راه میانه را

در پیش گرفتند، و گروهى به فرمان خدا در نیکیها بر دیگران پیشى گرفتند،

و این فضیلت بزرگى است» (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ

بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ).

خداوند پاسدارى این کتاب آسمانى را بعد از پیامبرش بر عهده این امت گذاشته،

امتى که برگزیده خداست، ولى در میان این امت گروههاى مختلفى یافت مى‏شوند:

بعضى به وظیفه بزرگ خود در پاسدارى از این کتاب و عمل به احکامش کوتاهى کرده،

و در حقیقت بر خویشتن ستم نمودند.

گروهى دیگر تا حد زیادى به این وظیفه پاسدارى و عمل به کتاب قیام نموده ‏اند،

هر چند لغزشها و نارسائی هایى در کار خود نیز داشته ‏اند.                    

   برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 73

 و بالأخره گروه ممتازى وظائف سنگین خود را به نحو احسن انجام داده،

و در این میدان مسابقه بزرگ بر همگان پیشى گرفته‏اند که در رأس

این گروه امامان معصوم علیهم السّلام قرار دارند.

 (آیه 33)- آنجا که نه غمى است، نه رنجى، و نه درماندگى! این آیات

در حقیقت نتیجه ‏اى است براى آنچه در آیات گذشته آمده بود، مى‏فرماید:

پاداش پیشگامان در خیرات و نیکیها «باغهاى جاویدان بهشت است که

همگى در آن وارد مى‏شوند» (جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها).

سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى که بعضى جنبه مادى دارد و

ظاهرى، و بعضى جنبه معنوى و باطنى، و قسمتى نیز ناظر به نفى و طرد هر گونه

مانع و مزاحم است اشاره کرده، مى‏گوید: «این پیشگامان در خیرات

در آن بهشت جاویدان به دستبندهایى از طلا و مروارید آراسته ‏اند

و لباسشان در آنجا حریر است»! (یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ

وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ).

آنها در این دنیا به زرق و برقها بى ‏اعتنایى کردند، در بند لباسهاى فاخر

نبودند، خداوند به جبران اینها در جهان دیگر بهترین لباسها و

زیورها را بر آنها مى‏پوشاند.

 (آیه 34)- بعد از ذکر این نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره کرده،

مى‏ فرماید: «آنها مى‏گویند: حمد (و ستایش) براى خداوندى است که اندوه را از

ما بر طرف ساخته» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ).

سپس این مؤمنان بهشتى مى‏افزایند: «پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است»

(إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ).

با وصف غفوریتش اندوه سنگین لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته، و با

وصف شکوریتش مواهب جاودانى که هرگز سایه شوم غم بر آنها نمى‏ افتد

به ما ارزانى داشته.

 (آیه 35)- سر انجام به سراغ آخرین نعمت که نبودن عوارض ناراحتى و عوامل

مشقت و خستگى و رنج و تعب است رفته، از قول آنها مى‏گوید: ستایش براى

«آن کسى است که با فضل خود ما را در این سراى اقامت (جاویدان) جاى داد              

         برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 74

 که نه در آنجا رنجى به ما مى‏رسد و نه سستى و واماندگى»! (الَّذِی أَحَلَّنا دارَ

الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ).

و به این ترتیب در آنجا نه عوامل مشقت ‏بار جسمانى وجود دارد، نه از اسباب

رنج روحى خبرى است.

 (آیه 36)- معمولا قرآن در کنار «بشارتها» به «انذارها» مى‏پردازد تا دو عامل

خوف و رجا را که انگیزه حرکت تکاملى است تقویت کند. لذا در اینجا سخن از

مجازاتهاى مادى و معنوى است.

نخست مى‏فرماید: «آنها که راه کفر را پیش گرفتند آتش دوزخ براى آنهاست»

(وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ).

همان گونه که بهشت دار مقام و سراى جاویدان است، دوزخ نیز براى

این گروه جایگاه ابدى است.

سپس مى ‏افزاید: «هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى‏شود تا بمیرند» و از

این رنج و الم رهایى یابند (لا یُقْضى‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا).

مرگ براى این گونه اشخاص یک دریچه نجات است، اما با جمله گذشته این

دریچه بسته شده، باقى مى‏ماند دریچه دیگر و آن این که زنده بمانند و

مجازاتشان تدریجا تخفیف یابد، و یا تحمل آنها را بیفزاید تا نتیجه آن تخفیف

درد و رنج باشد، این دریچه را نیز با جمله دیگرى مى‏بندد، مى‏گوید: «چیزى

از عذاب دوزخ از آنها تخفیف داده نخواهد شد» (وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها).

و در پایان آیه به عنوان تأکید بر قاطعیت این وعید الهى مى‏فرماید:

«این گونه هر کفران کننده‏اى را جزا مى‏دهیم»! (کَذلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ).

آرى! جزاى کفران کننده سوختن در عذاب دردناک آتش است،

آتشى که با دست خود افروخته و هیزمش را افکار و اعمال و وجود

او تشکیل مى‏دهد.

 (آیه 37)- ما را بازگردانید تا عمل صالح انجام دهیم! این آیه به قسمت

دیگرى از عذاب دردناک آنها پرداخته، و انگشت روى بعضى از نکات حساس

در این زمینه گذارده، مى‏گوید: «آنها در دوزخ فریاد مى‏زنند:                  

     برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 75

 پروردگارا! ما را خارج کن تا عمل صالحى به جا بیاوریم غیر از آنچه انجام مى‏دادیم»

(وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ).

آرى! آنها با مشاهده نتایج اعمال سوء خود در ندامت عمیقى فرو مى‏روند،

و تقاضاى بازگشت به دنیا مى‏کنند براى انجام اعمال صالح.

به هر حال در برابر این تقاضا یک پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى‏شود،

مى‏فرماید: «آیا شما را به اندازه‏ اى که هر کس اهل تذکر است در آن متذکر مى‏ شود

عمر ندادیم»؟! (أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ).

 «و (آیا) بیم دهنده الهى به سراغ شما نیامد»؟! (وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ).
اکنون که چنین است و تمام وسائل نجات در اختیارتان بوده و از آن بهره

نگرفتید باید در همین جا گرفتار باشید «اکنون بچشید که براى ستمگران

یاورى نیست»! (فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ).

 (آیه 38)- در این آیه به تقاضایى که کفّار در دوزخ براى بازگشت

به دنیا دارند پاسخ داده، مى‏گوید: «خداوند غیب آسمانها و زمین را مى‏داند،

چنین خدایى مسلما از آنچه در درون دلهاست آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ

السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ)

.
آرى! او مى‏ داند اگر به درخواست دوزخیان پاسخ مثبت گفته شود و باز

به دنیا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد.

علاوه بر این، آیه هشدارى است به همه مؤمنان که در اخلاص نیّات

خویش بکوشند و جز خدا کسى را در نظر نداشته باشند.

 (آیه 39)- به دنبال بحثهایى که در آیات گذشته پیرامون سرنوشت

کفار و مشرکان آمده بود، در اینجا از طریق دیگرى آنها را مورد بازخواست

قرار داده، بطلان طریقه آنها را با دلائل آشکارى روشن مى‏سازد.

نخست مى‏گوید: «او کسى است که شما را جانشینان در زمین قرار داد»

(هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ).

او عقل و شعور و فکر و هوش داده، و طریقه استفاده کردن از این امکانات را                    

   برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 76

 به شما انسانها آموخته است، با این حال چگونه ولى نعمت اصلى

خود را فراموش کردید.

این جمله، هشدارى است به همه انسانها که بدانند دوران آنها ابدى

و جاودانى نیست، همان گونه که آنها جانشین اقوام دیگر شدند

پس از چند روزى آنها نیز مى‏ روند و اقوام دیگرى جانشین آنها خواهند شد.

به همین دلیل بلا فاصله مى‏گوید: «پس هر کس کافر شود کفر او به زیان

خودش خواهد بود» (فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ).

 «و کفر کافران در نزد پروردگارشان چیزى جز خشم و غضب نمى‏افزاید»

(وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً). خشم الهى به معنى

بر چیدن دامنه رحمت و دریغ داشتن لطف از کسانى است که

مرتکب اعمال زشتى شده‏اند.

و به هر حال «کفرشان چیزى جز زیان و خسران به آنان نمى‏افزاید»

(وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً).

 (آیه 40)- این آیه پاسخ قاطع دیگرى به مشرکان مى‏دهد و به

آنها خاطر نشان مى‏سازد که اگر انسان از چیزى تبعیت مى‏کند یا به

آن دل مى‏بندد باید دلیلى از عقل بر آن داشته باشد، یا دلیلى از نقل قطعى،

شما که هیچ یک از این دو را در اختیار ندارید تکیه گاهى جز فریب و غرور

نخواهید داشت.

مى‏فرماید: «بگو: این معبودانى را که جز خدا مى‏خوانید به من نشان دهید

چه چیزى از زمین را آفریده‏اند»! (قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ

دُونِ اللَّهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ).

 «یا این که در آفرینش آسمان شریکند»؟! (أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ).
با این حال پرستش آنها چه دلیلى دارد؟! معبود بودن فرع بر خالق بودن است،

حال که ثابت شد هیچ دلیل عقلى براى مدعاى شما نیست، آیا دلیلى از نقل

در اختیار دارید؟ «آیا کتابى (آسمانى) در اختیار آنها گذارده‏ایم و آنها

دلیل روشنى از آن بر کار خود دارند»؟ (أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ).

نه آنها هیچ دلیل و بینه و برهان روشنى از کتب الهى در اختیار ندارند.          

             برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 77

 پس سرمایه آنها چیزى جز مکر و فریب نیست «بلکه این ستمگران به

یکدیگر جز وعده‏هاى دروغین نمى‏دهند»

(بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً).

 (آیه 41)- آسمانها و زمین با دست قدرت او برپاست! در این آیه سخن

از حاکمیت خدا بر مجموعه آسمانها و زمین است، و در حقیقت بعد از نفى

دخالت معبودهاى ساختگى در جهان هستى به اثبات توحید خالقیت

و ربوبیت پرداخته، مى‏فرماید: «خداوند آسمانها و زمین را نگاه مى‏دارد

تا از نظام خود منحرف نشوند» (إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا).

نه تنها آفرینش در آغاز با خداست که نگهدارى و تدبیر و حفظ آنها نیز به

دست قدرت اوست، بلکه آنها هر لحظه آفرینش جدیدى دارند و فیض

هستى لحظه به لحظه به آنها مى‏رسد، که اگر لحظه ‏اى رابطه آنها با آن مبدأ

بزرگ قطع شود راه فنا و نیستى را پیش مى‏گیرند.

         اگر نازى کند یکدم             فرو ریزند قالبها!
 سپس به عنوان تأکید مى‏افزاید: «و هرگاه منحرف گردند، کسى جز او نمى‏تواند

آنها را نگاه دارد» (وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ).

نه بتهاى ساختگى شما، نه فرشتگان، و نه غیر آنها، هیچ کس قادر

بر این کار نیست.

در پایان آیه براى این که راه توبه را به روى مشرکان گمراه نبندد و اجازه بازگشت

در هر مرحله به آنها دهد مى ‏فرماید: «او بردبار و غفور است» (إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً).

به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجیل نمى‏کند و به مقتضاى غفوریتش

توبه آنها را با شرائطش در هر مرحله که باشد پذیرا مى‏شود.

 (آیه 42)-
شأن نزول:
 «مشرکان عرب هنگامى که مى ‏شنیدند بعضى از امتهاى پیشین همچون یهود،

پیامبران الهى را تکذیب کردند، و آنها را به شهادت رساندند، مى‏گفتند:

ولى ما چنین نیستم! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بیاید ما هدایت پذیرترین

امتها خواهیم بود! ولى همانها هنگامى که آفتاب عالمتاب اسلام از افق                

       برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 78

 سرزمینشان طلوع کرد و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله همراه بزرگترین

کتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذیرفتند بلکه در مقام تکذیب

و مبارزه و انواع مکر و فریب برآمدند.

این آیه و دو آیه بعد نازل شد و آنها را بر این ادعاهاى تو خالى و

بى ‏اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.

تفسیر:
استکبار و حیله‏ گرى، سر چشمه بدبختی هاى آنها بود در آیات پیشین سخن

ز مشرکان و سرنوشت آنها در دنیا و آخرت در میان بود.

در این آیه مى‏فرماید: «آنها با نهایت تأکید سوگند یاد کردند

اگر انذار کننده ‏اى

به سراغشان بیاید بطور مسلم از همه امتها هدایت یافته ‏تر خواهند

بود» (وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدى‏ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ).

آرى! آنها هنگامى که تماشاگر صفحات تاریخ گذشته بودند، بسیار تعجب مى‏کردند

و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مى‏زدند.

اما هنگامى که «محک تجربه آمد به میان» و کوره امتحان سخت داغ شد

و خواسته آنها عملى شد نشان دادند که آنها نیز از همان قماشند

، بطوریکه قرآن در دنباله همین آیه فرموده: «پس هنگامى که انذار کننده

الهى آمد جز فرار و فاصله گرفتن از حق چیزى بر آنها نیفزود»!

(فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً).

این تعبیر نشان مى‏دهد که آنها قبلا نیز بر خلاف ادعاهایشان طرفدار حق نبودند

، قسمتى از آیین ابراهیم را که در میان آنها وجود

داشت محترم نمى‏شمردند.

 (آیه 43)- این آیه توضیحى است بر آنچه در آیه قبل گذشت، مى‏گوید:
دورى آنها از حق «به خاطر این بود که طریق استکبار در زمین را پیش گرفتند

» و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسلیم شوند (اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ).

و نیز به خاطر آن بود که «حیله‏گریهاى زشت و بد را» پیشه کردند

(وَ مَکْرَ السَّیِّئِ).

 «ولى این حیله‏  گریهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى‏گیرد»

(وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ).

او را در برابر خلق خدا رسوا و بینوا، و در پیشگاه الهى شرمسار مى‏کند.              

         برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 79

 در حقیقت این آیه مى‏گوید: آنها تنها به دورى کردن از این پیامبر بزرگ الهى

قناعت نکردند، بلکه براى ضربه زدن به او از تمام توان و قدرت خود کمک گرفتند،

و انگیزه اصلى آن کبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.

در دنباله آیه این گروه مستکبر مکار و خیانتکار را با جمله پر معنى و تکان

دهنده ‏اى تهدید کرده، مى‏گوید: «آیا آنها انتظارى جز این دارند که گرفتار همان

سرنوشت پیشینیان شوند»؟! (فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ).

این جمله کوتاه اشاره ‏اى دارد به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنکش و

طغیانگرى همچون قوم نوح، و عاد، و ثمود، و قوم فرعون که هر کدام به

بلاى عظیمى گرفتار شدند.

سپس براى تأکید بیشتر مى ‏افزاید: «هرگز براى سنت الهى تغییر و تبدیلى

نمى‏ یابى، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى یافت»

(فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا).

نوسان و دگرگونى سنتها در باره کسى تصور مى‏شود که آگاهى محدودى دارد،

ولى پروردگارى که عالم و حکیم و عادل است سنتش در باره آیندگان همان است

که در باره پیشینیان بوده است، سنتهایش ثابت و تغییر ناپذیر است.

 (آیه 44)- در این آیه این گروه مشرک و مجرم را به پیگیرى آثار گذشتگان

و سرنوشتى که به آن گرفتار شدند دعوت مى‏کند، تا آنچه را از تاریخ در باره آنها

شنیده‏ اند با چشم در سرزمینهاى متعلق به آنها، و در لابلاى آثارشان ببینند، مى‏ فرماید:

«آیا سیر در زمین نکردند تا بنگرند عاقبت کار کسانى که پیش از آنها بودند چه شد»؟!

(أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

اگر اینها چنین تصور مى‏کنند که از آنان نیرومندترند سخت در اشتباهند، چرا که

«آنها از اینها قویتر و پر قدرت‏تر بودند» (وَ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً).

به علاوه انسانها هر قدر نیرومند و قوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت

خداوند صفر است، چرا که «نه چیزى در آسمان، نه در زمین، از حوزه قدرت او فرار                

       برگزیده تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 80

 نخواهد کرد، و او را عاجز و ناتوان نخواهد ساخت» (وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ

فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ).

زیرا «او دانا و تواناست» (إِنَّهُ کانَ عَلِیماً قَدِیراً).
نه چیزى از نظرش مخفى و پنهان مى‏ماند، و نه کارى در برابر قدرتش مشکل است

، و نه کسى بر او چیره مى‏شود.

 (آیه 45)- اگر لطف او نبود جنبنده ‏اى بر پشت زمین نبود! این آیه که

آخرین آیه سوره «فاطر» است بحث هاى تند و تهدیدهاى شدید گذشته این

سوره را با بیان لطف و رحمت پروردگار بر مردم روى زمین پایان مى‏دهد،

همان گونه که این سوره را با گشایش رحمت خدا بر مردم آغاز کرد.

آیه قبل که مجرمان بى ‏ایمان را تهدید به سرنوشت پیشینیان مى‏کرد این

سؤال را براى بسیارى از آنها و دیگران مطرح مى‏سازد که اگر سنت الهى

در باره همه گردنکشان چنین است پس چرا این قوم مشرک و سرکش

مکّه را مجازات نمى‏کند؟! در پاسخ این سؤال مى‏فرماید: «اگر خداوند همه

مردم را به خاطر اعمالى که انجام داده ‏اند مجازات کند (و هیچ

مهلتى براى اصلاح و تجدید نظر و خودسازى به آنان ندهد) جنبنده ‏اى

را بر پشت زمین باقى نخواهد گذاشت» (وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما کَسَبُوا ما

تَرَکَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ).




آن چنان مجازاتهاى پى در پى نازل مى‏شد و صاعقه‏ ها و زلزله ‏ها و طوفانها گنهکاران ظالم را در هم مى‏ کوبید

که زمین جاى زندگى براى کسى نبود.

 «ولى خداوند (به لطف و کرمش) آنها را تا زمان معینى به تأخیر مى‏اندازد» و به آنها فرصت براى توبه

و اصلاح مى‏دهد (وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى).

اما این حلم و فرصت الهى حسابى دارد، تا زمانى است که اجل آنها فرا نرسیده باشد، «اما هنگامى که

اجل آنها فرارسد (هر کس را به مقتضاى عملش جزا مى‏دهد چرا که) خداوند نسبت به بندگانش بصیر

و بیناست» هم اعمال آنها را مى ‏بیند و هم از نیات آنها با خبر است

(فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً).

 «پایان سوره فاطر»


کانون تفسیر قرآن