روزگارملک ری - همشهری ان لاین


روزگار ملک ری


شهر > کلانشهرها- رضا ظریفی:

ری قبله تهران است؛
 شهری با قدمت چند هزارساله و تمدنی قدیمی که این روزها محل مناقشه بین مدیران شهری و دولتی شده است.


راگا، رغه، ارشکیه، رام اردشیر، ‌ام‌البلاد، ری‌شهر، شیخ‌البلاد و محمدیه برخی دیگر از نام‌های شهری است که طبق منابع باستانی، سیزدهمین شهر ساخته شده در جهان است. گفته می‌شود که سابقه این شهر به سه‌هزار سال قبل از میلاد بازمی‌‌گردد. با وجود چنین سابقه تمدنی که ری دارد، روزگاری تهران در شمال این شهر شکل گرفت و بعدها با توجه به گذشت روزگار و تحولات سیاسی، تهران پایتخت شد. اما این امر نیز موجب شد تا تهران روزبه‌روز گسترده‌تر شود تا زمانی که ری و تهران دارای بافت‌های شهری در‌هم‌تنیده شدند و منطقه20 تهران شکل گرفت. این روزها بسیاری از اهالی و فرزندان این منطقه از تهران هنوز خود را بچه شهر ری می‌دانند.


نکته مهم نیز اینجاست که هویت ری هنوز پابرجاست.اما در ماه‌های اخیر طرح مسئله جدایی ری از تهران از سوی مقامات دولتی و ارجاع آنها به مصوبه هیأت دولت در 27سال قبل موجبات نگرانی شهروندان این منطقه از تهران را فراهم کرده است. حدود سه دهه قبل که انقلاب نوپای اسلامی ایران متولد شد، بلافاصله درگیر جنگی تحمیلی شد و اولویت مسئولان کشور نیز رسیدگی به همین امر بود. از همین رو شاید تحمیل هزینه‌های اضافی به پایتخت در زمانی که جنگ آغاز شده بود، کار درستی نبود. این در حالی است که در‌هم‌تنیدگی فعلی بین تهران و ری از لحاظ شهری به‌وجود نیامده بود اما باید گفت که الان شرایط به‌طور کلی فرق کرده است. ری امروزی یکی از مناطق تهران است که دارای خدمات شهری، حمل‌ونقل عمومی و امکانات دیگر زندگی شهری است.


در سال‌های اخیر و در راستای سیاست کاهش فاصله شمال و جنوب پایتخت، صدها پروژه عمرانی شهری و ده‌ها طرح ملی با صرف اعتبار یک هزار میلیارد تومان در منطقه 20یا همان شهرری به سرانجام رسیده است.رشد هفت برابری فضاهای فرهنگی و اجتماعی، رشد 115درصدی فضاهای سبز شهری، توسعه شبکه معابر شهری و بزرگراه‌ها، گسترش شبکه جمع‌آوری آب‌های سطحی، احداث بزرگ‌ترین مجموعه فرهنگی ورزشی قمربنی‌هاشم(ع)، امتداد بزرگراه امام‌علی(ع) با طول مسیر شش کیلومتر و صدها پروژه دیگر در این منطقه برایندی از صدها طرح عمران شهری در حوزه‌های ترافیکی، عمرانی، اجتماعی و امورشهری است که طی هفت سال گذشته در این منطقه به بهره‌برداری رسیده است.


این در حالی است که شهروندان ساکن در این منطقه از تهران نیز از طریق شورایاران محله‌های خود در سه نامه جداگانه به رهبر معظم انقلاب نارضایتی خود از اجرایی‌شدن این طرح را اعلام کرده و درباره عواقب اجرایی‌شدن طرح جدایی ری از تهران سخن گفته‌اند. برخی نمایندگان استان تهران در مجلس شورای اسلامی و اعضای شورای اسلامی شهر تهران نیز بارها در این‌باره هشدارهای لازم درباره عواقب جدایی ری از تهران را داده‌اند. اگرچه سه‌شنبه هفته قبل نیز دیوان عدالت اداری، حکم شهردار منصوب‌شده برای ری از سوی استانداری را باطل اعلام کرد و عملا جدایی ری از تهران متوقف شد اما با وجود موارد مطرح‌شده، این سؤال همچنان مطرح است که آیا ارجاع به مصوبه‌ای در 27سال قبل که با توجه به شرایط آن زمان انجام شده است بهانه خوبی برای جدا کردن پاره‌ای از پایتخت است؟ اگر در این مورد نیز ادعای مسئولان متوجه توسعه ری و فراهم‌کردن امکانات شهری بیشتر برای ساکنان این منطقه از تهران بود، بهتر است مسئولان دولتی قبل از جدا‌کردن ری از تهران به سراغ شهرهای اطراف تهران بروند. در این میان نباید شهرهای جدید ساخته‌شده را نادیده گرفت؛ شهرهایی که دولت آنها را بنا کرده و هم‌اکنون ساکنان آن به دلیل نبود امکانات و خدمات شهری در مضیقه هستند.





شباهت ها....


شباهت‎های بین حضرت یحیی و حضرت عیسی(علیهماالسلام)
شباهت بین حضرت عیسی و حضرت یحیی

برای حضرت یحیی و حضرت عیسی(علیهماالسلام) شباهت هایی ذکر شده که در این مطلب آنها را ذکر می کنیم:

اول: فارابی در کتاب "الملّة" از د‌یگران نقل می‌کند: سبب نامگذاری ‌یحیی به ا‌ین نام، که نشانه حیات‎بخشی است، آن است که ما‌یه‌ی‌ حیات و زندگیِ زهدان مادرِ نازا و عقیم شد. راو‌یان خبر چنین آورده‌اند: مر‌یم(علیهاالسلام) دختر خاله‌ی‌ ‌یحیی‌(علیه‎السلام) بود، حضرت ‌یحیی شش ماه از حضرت عیسی(علیه‎السلام) بزرگتر بود و سبب قتل و شهادت ‌یحیی(علیه‎السلام) ا‌ین شد که به خواسته پادشاه عصر خود فتوا نداد. وی قبل از رفع حضرت عیسی(علیه‎السلام) به ‌آسمان شهید شد. گفته شد: چهار نفر در دوران کودکی به نبوت راه ‌یافتند: ‌یوسف، سلیمان، ‌یحیی و عیسی (علیهم‎السلام). (1) البته صحت و سقم چنین گزارش‎ها‌یی بر عهده‌ی‌ ناقلان آنهاست و اثبات نبوّت مصطلح برای همه ‌یادشدگان آسان نیست.

دوم: حضرت مسیح و ‌یحیی(علیهماالسلام) دو مولودی بودند که در اِرهاصْها و کرامت‎های بعد از تولّد سهیم و مشارک بودند؛ ‌یعنی هم نحوه‌ی‌ ولادت آنان، هم خود آنان، هم اوصاف برجسته آنها، همتای هم است که اجمال آن بدین قرار است:

الف: همانگونه که پدر و مادر ‌یحیی فاقد شرا‌یط عادیِ پدر و مادر شدن بودند، مادر حضرت مسیح نیز واجد شرا‌یط عادی مادر شدن نبود.

ب: همان طور که فرشتگان از رهگذر غیب مژده‌ی‌ تولد ‌یحیی را به زکر‌یا(علیهماالسلام) داده‌اند و اصلاح امر همسر زکر‌یا(مادر ‌یحیی) را از راه باطن به عهده گرفتند، بشارت میلاد مسیح به مر‌یم (علیهماالسلام) و اصلاح باطنی امر او نیز ا‌ین چنین بوده است.

ج: همانگونه که زکر‌یا سه روز از کلام عادی محروم شد و تنها به ذکر و مناجات و تسبیح خداوند بسنده کرد، مر‌یم نیز بعد از تولّد عیسی مأمور به صوم صَمْت شد و ‌یاد و نام خدا تنها انیس وی بود و با کسی سخن نمی‌گفت.

د: همان‌طور که ‌یحیی(علیه‎السلام) در دوران کودکی از حُکم خاص الهی برخوردار شد، سخن مسیح (علیه‎السلام) در گهواره نیز ا‌ین بود که "خداوند به من کتاب داد، و مرا پیامبر کرد."

هـ: چنانکه حضرت ‌یحیی(علیه‎السلام) گذشته از اوصاف عمومی نبوّتِ عامّ، و‌یژ‌گی‎های خاص داشت، مانند حَصُور بودن، حَنینِ مخصوص داشتن، به عبادت و نیا‌یش مأمور شدن، به خانواده احترام گذاردن، به جامعه ارج گذاشتن، از عصیان و عقوق مردم برحذر بودن و از سلام خاص در مقاطع سه‌گانه معهود برخوردار بودن ‌و ...، حضرت مسیح نیز به چنین اوصاف ارزنده‌ای موصوف بوده است.

سوم: گرچه حضرت ‌یحیی(علیه‎السلام) به سیادت، موسوم شد و قرآن کر‌یم او را به وصف ممتاز "سَید" ستوده است، لیکن شعاع سیادت وی محدود است، ولی سیادت حضرت خاتم‌الانبیاء‌(صلی الله علیه و آله) فراگیر بوده و بر اساس آن که آن حضرت، سید اولاد آدم و سیدالمرسلین است، دارای سیادت وسیع و گسترده است.

چهارم: بعضی از عرفا نقل کرده‌اند که مرگ در قیامت به صورت گوسفندی ظهور می‌کند و حضرت ‌یحیی آن را ذَبْح می‌کند. سرّ اختصاص ‌یحیی(علیه‎السلام) به ذبح مرگ، در نام آن حضرت نهفته است، ز‌یرا مرگ ضدّ حیات است(1) و هرگز با حیات جا‌یی برای مرگ نیست، چنانکه با مرگ جا‌یی برای حیات نخواهد بود، و هنگامی که حضرت ‌یحیی، که مظهر حیات الهی است و ا‌ین نامِ و‌یژه را از طرف ‌خداوند در‌یافت کرد، ظهور کند در صحنه‌ی‌ قیامت که صحنه‌ی‌ حیات است، جا‌یی برای مرگ نخواهد بود، پس هیچ عاملی برای زوال مرگ غیر از ظهور ‌یحیی‌(علیه‌السلام) نیست. البته عامل مهمّ جر‌یان ‌یاد شده، خصوصیت روز قیامت است که هرگونه تحوّل و ‌مرگ در آن منتفی است: "و انّ الدار الاخرة لهی الحیوان"(2)، و‌گرنه حضرت ‌یحیی(علیه‎السلام) در دنیا هم ظهور داشت، با ا‌ین که همه‌ی‌ افراد محکوم به مرگ بوده و هستند، حتی خود حضرت ‌یحیی: "کل نفسٍ ذائقة الموت(3)، "و‌ ما جعلنا لبشرٍ من قبلک الخلد."(4)

پی‎نوشت‎ها:

1- کتاب الملة، ص 107 .

2- تفسیر ابن عربی، ج3، ص 40 .

3- سوره عنکبوت، آیه 64 .

4- سوره عنکبوت، آیه 57 .

5- سوره انبیاء، آیه 34.

کیفیت استخاره .




نحوه‌ی استخاره:


پس از استعاذه حقیقی و با همه وجود از شر شیطان لعین، نیت استخاره می‌کنیم، سپس سه بار سوره توحید، سه بار صلوات، ذکر استخاره:


اَللّهُمَّ اِنّی تَفَأَّلْتُ بِکِتابِکَ، وَ تَوَکَّلْتُ عَلَیْکَ، فَاَرِنی مِنْ کِتابِکَ ما


هُوَ مَکْتُومٌ مِنْ سِرِّکَ الْمَکْنُونِ فی غَیْبِکَ.


خدایا به کتاب تو تفأّل می زنم (و استخاره می کنم) و بر تو توکّل می کنم، پس تو نیز از کتاب خود، آن چه در نهان غیب تو پنهان است، به

من نشان بده.



سپس قرآن را بگشا و از صفحه اوّل سمت راست، سطر اوّل مقصود خودت را از خدای سبحان بخواه.



خطبه متقین..



خطبه متقین ..




وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَیْهِ السّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
رُوِىَ اَنَّ صاحِباً لاَِمیرِالْمُوْمِنینَ عَلَیْهِ السَّلامُ یُقالُ لَهُ هَمّامٌ، کانَ رَجُلاً عابِداً،
روایت شده: یکى از یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام که او را همّام مى گفتند و مردى عابد بود
فَقالَ لَهُ: یا اَمیرَ الْمُوْمِنینَ صِفْ لِىَ الْمُتَّقینَ حَتّى کَاَنّى اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ. فَتَثاقَلَ عَلَیْهِ السَّلامُ
به حضرت عرضه داشت: اهل تقوا را چنانکه گویى آنان را مى بینم براى من وصف کن. امام در پاسخ


عَنْ جَوابِهِ ثُمَّ قالَ: یا هَمّامُ: اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فـَ «اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا
او درنگ کرد، سپس فرمود: اى همّام، تقواى الهى پیشه کن و کار نیک انجام ده، زیرا خداوند با اهل تقوا
وَالَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ یَقْنَعْ هَمّامٌ بِهذَا الْقَوْلِ حَتّى عَزَمَ عَلَیْهِ. فَحَمِدَ اللّهَ
و اهل کار نیک است. همّام به این مقدار سخن قناعت نکرد و حضرت را قسم داد. حضرت خدا را سپاس
وَ اَثْنى عَلَیْهِ وَ صَلّى عَلَى النَّبِىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ثُمَّ قالَ:[
و ثنا گفت و بر پیامبر ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ درود فرستاد و سپس فرمود:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالى خَلَقَ الْخَلْقَ حینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً
اما بعد، خداوند پاک و برتر مخلوقات را آفرید در حالى که از اطاعتشان
عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ، لاَِنَّهُ لاتَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصاهُ،
بى نیاز، و از گناهشان ایمن بود، زیرا عصیان عاصیان به او زیان نمى رساند،
وَ لاتَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ اَطاعَهُ. فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ مَعایِشَهُمْ، وَ وَضَعَهُمْ مِنَ
و طاعت مطیعان او را سود نمى دهد. پس روزى آنان را در میانشان تقسیم کرد، و هر کس را در دنیا
الدُّنْیا مَواضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فیها هُمْ اَهْلُ الْفَضائِلِ، مَنْطِقُهُمُ
در جایى که سزاوار بود قرار داد. پرهیزکاران در این دنیا اهل فضائلند، گفتارشان
الصَّوابُ، وَ مَلْبَسُهُمُ الاِْقْتِصادُ، وَ مَشْیُهُمُ التَّواضُعُ. غَضُّوا
صواب، پوشاکشان اقتصادى، و رفتارشان افتادگى است. از آنچه
اَبْصارَهُمْ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ، وَ وَقَفُوا اَسْماعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النّافِعِ
خدا بر آنان حرام کرده چشم پوشیده، و گوشهاى خود را وقف دانش بامنفعت
لَهُمْ. نُزِّلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاءِ کَالَّتى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ، وَ لَوْلاَ
نموده اند. آنان را در بلا و سختى و آسایش و راحت حالتى یکسان است، و اگر
الاَْجَلُ الَّذى کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فى اَجْسادِهِمْ
خداوند براى اقامتشان در دنیا زمان معینى را مقرر نکرده بود از شوق به ثواب و بیم از عذاب

طَرْفَةَ عَیْن، شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ.
به انـدازه چشـم به هم زدنى روحشـان در بدنشان قـرار نمى گرفت.
عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ. فَهُمْ
خداوند در باطنشان بزرگ، و غیر او در دیدگانشان کوچک است. آنان
وَالْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فیها مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَالنّارُ کَمَنْ قَدْ رَآها
با بهشت چنانند که گویى آن را دیده و در فضایش غرق نعمتند، و با عذاب جهنم چنانند که گویى
فَهُمْ فیها مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ،
آن را مشاهده نموده و در آن معذبند. دلهایشان محزون، همگان از آزارشان در امان،
وَاَجْسادُهُمْ نَحیفَةٌ، وَ حاجاتُهُمْ خَفیفَةٌ، وَ اَنْفُسُهُمْ عَفیفَةٌ. صَبَرُوا
بدنهایشان لاغر، نیازهایشان سبک، و نفوسشان با عفّت است. روزى چند را در راه حق صبر کردند
اَیّاماً قَصیرَةً اَعْقَبَتْهُمْ راحَةً طَویلَةً، تِجارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَها لَهُمْ رَبُّهُمْ.
که براى آنان راحتى جاوید به دنبال آورد، این است تجارتى سودآور که خداوند براى آنان مهیّا نمود.
اَرادَتْهُمُ الدُّنْیا فَلَمْ یُریدُوها، وَ اَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا اَنْفُسَهُمْ مِنْها.
دنیا آنان را خواست و آنان آن را نخواستند، به اسارتشان کشید و آنان با پرداخت جانشان خود را آزاد کردند.
اَمَّا اللَّیْلُ فَصافُّونَ اَقْدامَهُمْ تالینَ لاَِجْزاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتیلاً،
به هنگام شب براى عبادت برپایند، در حالى که اجزاى قرآن را شمرده و سنجیده تلاوت کنند،
یُحَزِّنُونَ بِهِ اَنْفُسَهُمْ، وَ یَسْتَثیرُونَ بِهِ دَواءَ دائِهِمْ. فَاِذا مَرُّوا بِآیَة فیها
خود را به آیات قرآن اندوهگین ساخته، و داروى دردشان را از آن برگیرند. و چون به آیه اى
تَشْویقٌ رَکَنُوا اِلَیْها طَمَعاً، وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَیْها شَوْقاً، وَ ظَنُّوا
بشارت دهنده بگذرند به مورد بشارت طمع کنند، و روحشان از روى شوق به آن خیره گردد، و گمان
اَنَّها نُصْبَ اَعْیُنِهِمْ. وَ اِذا مَرُّوا بِآیَة فیها تَخْویفٌ اَصْغَوْا اِلَیْها
برند که مورد بشارت در برابر آنهاست. و چون به آیه اى بگذرند که در آن بیم داده شده
مَسامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَ ظَنُّوا اَنَّ زَفیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهیقَها فى اُصُولِ آذانِهِمْ.
گوش دل به آن دهند، و گمان برند شیون و فریاد عذاب بیخ گوش آنان است.
فَهُمْ حانُونَ عَلى اَوْساطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِباهِهِمْ وَ اَکُفِّهِمْ وَ رُکَبِهِمْ
قامت به رکوع خم کرده اند، به وقت سجده پیشانى و دست و زانو و انگشتان پا
وَ اَطْرافِ اَقْدامِهِمْ، یَطْلُبُونَ اِلَى اللّهِ تَعالى فى فِکاکِ رِقابِهِمْ. وَ اَمَّا
بر زمین مى گذارند، و از خداوند آزادى خود را از عذاب مى طلبند، اما به هنگام
النَّهارُ فَحُلَماءُ عُلَماءُ، اَبْرارٌ اَتْقِیاءُ. قَدْ بَراهُمُ الْخَوْفُ بَرْىَ الْقِداح  ِ،
روز، بردباران و دانشمندان و نیکوکاران و پرهیزکارانند. بیم از حق جسمشان را چون تیرِ تراشیده لاغر کرده،
یَنْظُرُ اِلَیْهِمُ النّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضى، وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض،
مردم آنان را مى بینند به تصور اینکه بیمارند، ولى بیمار نیستند،
وَ یَقُولُ: لَقَدْ خُولِطوا، وَ لَقَدْ خالَطَهُمْ اَمْرٌ عَظیمٌ.
و مى گویند دیوانه اند، در حالى که امرى عظیم آنان را بدین حـال درآورده .
لایَرْضَوْنَ مِنْ اَعْمالِهِمُ الْقَلیلَ، وَلایَسْتَکْثِرُونَ الْکَثیرَ. فَهُمْ
به طاعت اندک خشنود نمى شوند، و طاعت زیاد را زیاد ندانند. بنابراین
لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ. وَ مِنْ اَعْمالِهِمْ مُشْفِقُونَ. اِذا زُکِّىَ اَحَدٌ مِنْهُمْ خافَ
خود را به کوتاهى در بندگى متّهم کنند، و از عبادت خود در وحشتند. هرگاه یکى از آنان را تمجید کنند
مِمّا یُقالُ لَهُ فَیَقُولُ: اَنَا اَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَیْرى، وَ رَبّى اَعْلَمُ بى مِنّى
از آن تمجید بیم نموده و گوید: من از دیگران به خود آگاه ترم، و پروردگارم از خودم به من
بِنَفْسى; اللّهُمَّ لاتُؤاخِذْنى بِما یَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى اَفْضَلَ مِمّا
داناتر است; خداوندا، مرا به آنچه درباره ام گویند مگیر، و از آنچه مى پندارند
یَظُنُّـونَ، وَ  اغْفِرْ لى ما لایَعْلَمُـونَ.
بهتر گردان، و زشتى هایى را که از من خبر ندارند بر من ببخش.
فَمِنْ عَلامَةِ اَحَدِهِمْ اَنَّکَ تَرى لَهُ قُوَّةً فى دین، وَ حَزْماً فى لین،
از نشانه هاى دیگرشان آن است که هر کدام را داراى نیرومندى در دین، دوراندیشى با نرمى،
وَ ایماناً فى یَقین، وَ حِرْصاً فى عِلْم، وَ عِلْماً فى حِلْم، وَ قَصْداً فى
ایمان همراه با یقین، حرص در دانش ، علم با بردبارى ، میانه روى در
غِنًى، وَ خُشُوعاً فى عِبادَة، وَ تَجَمُّلاً فى فاقَة، وَ صَبْراً فى شِدَّة،
توانگرى، فروتنى در عبادت، آراستگى در تهیدستى، بردبارى در سختى،
وَ طَلَباً فى حَلال، وَ نَشاطاً فى هُدًى، وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَع  . یَعْمَلُ
جویایى حلال، نشاط در هدایت، و دورى از طمع بینى. در عین به جا آوردن
الاَْعْمالَ الصّالِحَةَ وَ هُوَ عَلى وَجَل. یُمْسى وَ هَمُّهُ الشُّکْرُ، وَ یُصْبِحُ
اعمال شایسته ترسان است. شب مى کند در اندیشه شکر، و روز مى کند
وَ هَمُّهُ الذِّکْرُ. یَبیتُ حَذِراً، وَ یُصْبِحُ فَرِحاً: حَذِراً لِما حُذِّرَ مِنَ
در اندیشه ذکر. شب را به سر مى برد با خوف، و ر وز مى نماید دلشاد: خوف از غفلتى که او را از آن
الْغَفْلَةِ، وَ فَرِحاً بِما اَصابَ مِنَ الْفَضْلِ وَالرَّحْمَةِ. اِنِ اسْتَصْعَبَتْ
برحذر داشته اند، و دلشاد از فضل و رحمت حق که به دست آورده. اگر نفس او را در آنچه
عَلَیْهِ نَفْسُهُ فیما تَکْرَهُ لَمْ یُعْطِها سُؤْلَها فیما تُحِبُّ.
بر او سنگین است از او پیروى نکند او نیز آنچه را که نفس به آن رغبت دارد به او نمى دهد.
قُرَّةُ عَیْنِهِ فیما لایَزُولُ، وَ زَهادَتُهُ فیما لایَبْقى.
روشنى چشمش در آن چیزى است که جاوید است، و بى رغبتى اش در آن است که فانى شدنى است.
یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ. تَراهُ قَریباً اَمَلُهُ، قَلیلاً زَلَلُهُ،
بردبارى را با دانش، و گفتار را با عمل آمیخته مى کند. آرزویش کم و کوتاه، لغزشش اندک،
خاشِعاً قَلْبُهُ، قانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً اَکْلُهُ، سَهْلاً اَمْرُهُ، حَریزاً دینُهُ،
دلش فروتن، نفسش قانع، خوراکش اندک، زندگیش آسان، دینش محفوظ،
مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَکْظُوماً غَیْظُهُ. اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَاْمُونٌ.
شهوتش مرده، و خشمش فروخورده است. خیرش را متوقّع، و از شرّش در امانند.
اِنْ کانَ فِى الْغافِلینَ کُتِبَ فِى الذّاکِرینَ، وَ اِنْ کانَ فِى الذّاکِرینَ
اگر در میان غافلان باشد از ذاکرانش به حساب آرند، و اگر در میان ذاکران باشد
لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغافِلینَ. یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یُعْطى مَنْ حَرَمَهُ،
در شمار غافلانش نیارند. از آن که بر او ستم کرده بگذرد، به آن که او را محروم نموده عطا کند،
وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ. بَعیداً فُحْشُهُ، لَیِّناً قَوْلُهُ، غائِباً مُنْکَرُهُ،
و با کسى که با او قطع رحم نموده صله رحم نماید. زبان دشنام ندارد، گفتارش نرم است، زشتیش پنهان،
حاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَیْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ، فِى الزَّلازِلِ وَقُورٌ،
و خوبیش آشکار است، نیکى اش روى آورده، و شرّش روى گردانده، در حوادث آرام،
وَ فِى الْمَکارِهِ صَبُورٌ، وَ فِى الرَّخاءِ شَکُورٌ. لایَحیفُ عَلى مَنْ یُبْغِضُ،
در ناخوشیها شکیبا، و در خوشیها شاکر است. بر دشمن ستم نمى کند،
وَ لایَأْثَمُ فیمَنْ یُحِبُّ. یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ اَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ. لایُضیعُ
و به خاطرمحبوبش مرتکب گناه نمى شود. پیش ازحاضر کردن شاهد، خود اقرار به حق مى نماید. امانت
مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لایَنْسى ما ذُکِّرَ، وَ لایُنابِزُ بِالاَْلْقابِ،
را تباه نمى کند، و آنچه را به یادش آرند به فراموشى نمى سپارد، احدى را با لقب زشت صدا نمى کند،
وَ لایُضارُّ بِالْجارِ، وَ لایَشْمَتُ بِالْمَصائِبِ، وَ لایَدْخُلُ فِى الْباطِلِ،
به همسایه زیان نمى زند، به بلاهایى که به سر مردم مى آید شادى نمى نماید، در باطل وارد نمى شود،
وَ لایَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ. اِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ اِنْ ضَحِکَ
و از حق خارج نمى گردد. اگر سکوت کند سکوتش غمگینش نکند، و اگر بخندد
لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ، وَ اِنْ بُغِىَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتّى یَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذى یَنْتَقِمُ
قهقهه نزند، چون به او ستم روا دارند صبر پیشه سازد تا خدا انتقامش را
لَهُ. نَفْسُهُ مِنْهُ فى عَناء، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَة. اَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ،
بگیرد. از خود در رنج است، و مردم از او در راحتند. در امر آخرت خود را به زحمت اندازد،
وَ اَراحَ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَباعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزاهَةٌ،
و مردم را از جانب خود قرین آسایش کند. دوریش از آن که دورى مى کند محض زهد و پاک ماندن،
وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنا مِنْهُ لینٌ وَ رَحْمَةٌ، لَیْسَ تَباعُدُهُ بِکِبْر وَ عَظَمَة،
و نزدیکى اش به آن که نزدیک مى شود به خاطر نرمىو رحمت است، دوریش از راه تکبّر و خودخواهى،
وَ لا دُنُوُّهُ بِمَکْر وَ خَدیعَة.
و نزدیکى اش از باب مکر و فریب نیست.
] قالَ: فَصَعِقَ هَمّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فیها. فَقالَ اَمیرُالْمُؤْمِنینَ عَلَیْهِ السَّلامُ:[
راوى گفت: چون سخن به اینجا رسید همّام فریادى برکشید و جان داد. حضرت فرمود:
اَما وَاللّهِ لَقَدْ کُنْتُ اَخافُها عَلَیْهِ. ] ثُمَّ قالَ:[ هکَذا تَصْنَعُ الْمَواعِظُ
به خدا قسم از چنین پیشامدى بر او مى ترسیدم. سپس ادامه داد: اندرزهاى رسا
الْبالِغَةُ بِاَهْلِها! ] فَقالَ لَهُ قائِلٌ: فَما بالُکَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ؟ فَقالَ عَلَیْهِ السّلامُ:[
با اهلش این گونه معامله مى کند! یکى از حاضران فضول به حضرت گفت: خودت چه حالى دارى؟ فرمود:
وَیْحَکَ، اِنَّ لِکُلِّ اَجَل وَقْتاً لایَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لایَتَجاوَزُهُ.
واى بر تو، هر اجلى را وقت معیّنى است که از آن نمى گذرد، و علّتى است که از آن تجاوز نمى کند.
فَمَهْلاً، لاتَعُدْ لِمِثْلِها، فَاِنَّما نَفَثَ الشَّیْطانُ عَلى لِسانِکَ.
بازایست و دیگر اینچنین مگوى که این سخنى بود که شیطان بر زبانت جارى ساخت.
==
ترجمه شعری.
شهاب تشکری آرانی
خدامخلوق عالم آفرید وداد سامانش
نه حاجتمند طاعت بود ونه ترسان زعصیانش
نه طاعات مطیعان بهرخالق بود سود آور
نه عصیان خلایق موجب نقضان وخسرانش
میان خلق شدتقیسم رزق وقسمت آنان
سپس درجای خود هرخلقتی رادادسامانش
فضیلت های ممتازی است هرپرهیزگاری را
سخن ها صدق وپوشش براساس عدل میزانش
بودمخصوص کسب علم گوش مرد باتقوا
برآن کایزدکندتحریم شد پوشیده چشمانش
چنان درروز محنت جان او شد قانع وراضی
که گوئی حق دهد ازلطف الطاف نمایانش
بودعمرش مقدر ورنه اوازحق نمی خواهد
به قدرلحظه ای ازترس نازوشوق رضوانش
خدادرچشم جان اوبزرگ وغیراو کوچک
بهشت آن سان  که گوئی دیده نعمت های الوانش
جهنم آنچنان بهرش که گوئی دیده تعذیبش
دلش مانده است درسختی به اندوه فراوانش
تنش لاغرنیازش کم به پیکرپاک ودرعفت
همه مخلوق ایمن مانده اند ازجرم وعصیانش
به دنیا صبرکرده تاقیامت رابه دست آرد
چین سودای سود آورعطافرموده رحمانش
تلاشی داشت دنیا درفر یبش تا به دام افتد
اسیروغره بردنیا نشد تادادن جانش
به شبها درنمازاست وتلاوت می کند قران
دلش ازآن شود محزون واین حزن است درمانش
نویدی چون درآن یابد چنان درآن کندرغبت
که گوئی اجر فردوس است اینک پیش چشمانش
چوتهدیدی درآن بیند چنان سویش سپارد دل
که گوئی شد طنین افکن به گوشش صوت نیرانش
کند قامت خم وبرخاک ساید دست وپاوسر
نجات خود زدوزخ خواهد ازدرگاه یزدانش
بودهرروز نیکوکارودانائی صبور آن سان
که ازترس خدا پیداست همچون چوب ستخوانش
به ظاهر اوست بیماروندارد هیچ بیماری
بود آشفتگی هایش نشان ازسرپنهانش
همه اعمال نیکش کم شماردنیست زان راضی
بداردمتهم امیال و درهردم هراسانش
چومدحش می کنند افتدبه ترس ازمدح ومی گوید
که هرکس می شناسد خویشتن رابه زاخوانش
بگوید ای خدامارابه ازمامی شناسی تو
زحق خواهدکه سازد زان سخن  مشغول غفرانش
دعاداردکه حق رااوبسازد زان سخن برتر
ببخشد ازگناهانی که مداح است نادانش
نشان متقی این شد که  دردین است پرقوت
به خو. نرم است ودوراندیش درایمان وایقانش
حریص کسب دانش بردبارودرغناعادل
فروتندرعبادت بینی ودرفقر شادانش
به سختی صابر وکسبش حلال ودرهدایت هم
بودپرهیزگاری ازطمع ورزی وطغیانش
به کارنیک مشغول است وباشکرخدا روزش
به شب می آورد بس ترس دارد ازگناهانش
بهشب خوابدبهجان ترسان وبرخیزد  بسی شادان
بودخائف زغفلت  شادمان  ازفضل رحمانش
اگرنفسش مطیع اونگردد درره سختی
کند ازخواستها دور وقرین رنج وخذلانش
بود درپایداری رای وکارمرد باتقوی
بود حلمش به علم ودرسخن کار ست برهانش
امل کوتاه ولغزش اندک و قلبش بود خاضع
غذاکم نفس قانع سعل ره محفوظ ایمانش
بودمیل حرامش مرده هرخشمش فروخورده
مصون مردم زآزاروی وراجی به احسانش
اگردرجمع غفلت پیشگان باشد به ناچاری
کند مکتوب بایارآوران حق نام وعنوانش
وگرباشد به جمع ذاکران غافل ندانندش
ببخشد آن ستمگر راکه اومی خواست حرمانش
به پیوندد به هرکس دور ازاو شد هم کند دوری
زگتفاریکه برهرزشتی وکذب است بنیانش
رسد خیرش به خلق وایمنند ازشراومردم
بودخیرش عیان شرغایب وازدیده پنهانش
به سختی ها صبور ودرخوشی ها شاکریزدان
نه بایاران گهنکارو نه ظالم بهرعدوانش
کند پیش ازگواهی اعتراف ومی شود حافظ
امانتهایخلق ودرتذکرنیست نسیانش
به نام زشت مردم رانخواند کس نیازارد
نگردد شاد ازرنج  ومصیبت های اقرانش
زکارناروا پرهیزد وازحق نپرهیزد
خموشی ها نسازد غمگن وسردرگریبانش
نخندد پس بلند وگرکسی براو ستم آرد
شکیبائیکند تاحق ستاند زود تاوانش
بودنفسش به رنج ودیگران ازدستشآسوده
به زحمت افکند بهر ره عقبی تن وجانش
کند دوری  به زهدومی شود نزدیک بامهرش

نه دراین هست نیرنگ ونه باشد کبر درآنش

.یکی زدصیحه ای درجمع ورفت ازهوش پس گفتا

.به حق حق که من ازپیش هم بودم هراسانش .

  کند پندرسا تاثیربراهل خرد این سان.


یکی گفتا چرابرتو نشد تاثیر این سانش
بگفتا وای برتو هراجل وقت  وسبب دارد

مگوچیزی که برکام توجاری کرد شیطانش .