تک بیت های ناب

 

تک بیت های ناب

 

کتاب : برگ سبز

 

تالیف : سیدمحسن خلیق رضوی

 

شروع ابیات باحرف " ب "

ببازوان توانا وقوت ســــــــــــــردست

خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست .        سعدی

 

بدی گرچه کردن توان بـــــــــــــاکسی

چونیکی کنی بهتر آیــــــــــــــد بسی .         فردوسی

 

برگیرز پای خسته جانی خــــــــــــاری

بردارزدوش ناتوانی بــــــــــــــــاری.          حالت

 

بزرگ اوست که برخاک همچوسایه ابر

چنان رود که دل موررا نیـــــــــــازارد.       صائب

 

بلبل به باغ وجغد به ویرانه تاختــه ست

هرکس بقدرهمت خود خانه ساخته ست.      هلالی 

نظرات 3 + ارسال نظر
یاسر دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:39 http://benefit.blogsky.com

سلام
من وبلاگ شما را دیدم . وبلاگ جالبی داری .
اگر مایل به تبادل لینک و افزایش بازدید هستید وبلاگ مرا با نام
خواندنی ها و با آدرس
www.benefit.blogsky.com
لینک کن و نام و آدرس وبلاگ خود را برای من بفرست تا من هم آن را در وبلاگم لینکت کنم.
با تشکر باسر.

یاسر دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:40 http://benefit.blogsky.com

"کتیبه"


فتاده تخته سنگ آنسوی تر، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر

ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت
فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت

و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید

یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت :‌ باید رفت
و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت

و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند

و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگا می کرد

پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی ، هان ؟

مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان

کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند

نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود

استاد اخوان ثالث

راضیه چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:50 http://whisper89.blogfa.com

یک تک بیت هم از حافظ که با «ب» شروع می شه

به رحمت سرزلف تو واثقم ورنه/کشش چونبودازآن سوچه سود کوشیدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد