حزب توده
در سال 1320، پس از اشغال خاک ایران توسط متفقین، مسؤلین "انترناسیونال
کمونیستی شوروی"(کمینترن) مسئلهی تأسیس یک حزب سیاسی را که حامل اهداف
و منافع اتحاد شوروی در فضای سیاسی نوین ایران باشد را در دستور کار خود قرار
دادند. با اشغال ایران و در پی آن سقوط رضا شاه، فضای سیاسی مناسبی ایجاد شد و
تعداد زیادی از زندانیان سیاسی آزاد شدند که از آن جمله تعدادی از "گروه 53 نفره"
بودند که هسته اولیهی حزب توده را تشکیل دادند.
موسسین اولیه حزب توده عبارت بودند از: سلیمان محسن اسکندری (رئیس حزب)،
عباس اسکندری، ایرج اسکندری، رضا رادمنش، عبدالصمد کامبخش، عبدالحسین نوشن،
رضا روستا، اردشیر آوانسیان، نورالدین الموتی و....
این گروه چهار هدف موقت و اولیهی داشت:
1- آزادی باقی مانده 53 نفر
2- به رسمیت شناخته شدن حزب توده به عنوان سازمانی قانونی.
3- انتشار روزنامه، تهیه و تدوین برنامهای برخلاف برنامههای غیرمذهبی پیشین و
بدون برانگیختن مخالفت علما.
4- امکان جذب دموکراتها، سوسیالیستها، و کمونیستهای کهنه کار و جوان
مارکسیست و حتی غیر مارکسیستهای رادیکال را فراهم کنند.
مرامنامه حزب توده
حزب توده پس از تشکیل، نخستین شعار و مبارزهی حزب را، مقاومت همهی طبقات
و قشرهای آزادیخواه، در مقابل رجعت دیکتاتوری اعلام داشت و به این منظور
دو نکته را هدب خویش قرار داد:
1- بدست آوردن آزادیهایی که به موجب قانون اساسی برای ملت ایران شناخته
شده است.
2- - جلوگیری از ارتجاع و استبداد با اتکاء به جمع توده ایران.
اصول اساسی مرامنامه حزب توده
1- حفظ استقلال و تمامیت ایران.
2- برقراری رژیم دموکراسی و تأمین حقوق فردی و اجتماعی از قبیل آزادی بیان، قلم،
عقیده و اجتماعات.
3- تعدیل مالیاتها یا در نظر گرفتن منافع توده.
4- اصلاحات اساسی در امور فرهنگی، بهداری، آموزشی، اقتصادی و بازرگانی.
5- اصلاحات لازمه در طرز استفاده از زمین و بهبود بخشیدن به وضع زارعین،
دهقانان و توده زحمتکش.
6- ضبط اموال و دارایی پادشاه سابق(رضا شاه) به نفع ایران.
همچنین حزب اعلام نمود که مجموعهای از چهار طبقه: کارگران، دهقانان،
روشنفکران و پیشهوران است و سیاست داخلی حزب مبتنی بر دفاع از منافع ملی،
قانون اساسی و دموکراسی است و از نظر خارجی مدافع سیاست ضد فاشیست و
ضد استعماری میباشد.
فعالیت حزب توده از سال 1320 تا 1357
فعالیت حزب توده در بین این سالها فراز و نشیبهای زیادی داشت، در مقاطعی
حزب قدرتمند، و در مقاطعی تا حد انحلال و فروپاشی پیش میرفت.
در مجلس چهاردهم، حزب توده توانست شرکت کند و 8 نماینده به مجلس شورای ملی
بفرستد. در "دولت قوام"، 3 وزیر او از حزب توده بودند.
در بهمن ماه 1327 به دنبال سوء قصد به جان شاه، که ضارب تودهای شناخته شد،
حکومت نظامی برقرار شد و اعضای حزب دستگیر شدند و حزب غیرقانونی اعلام گردید.
در سال 1328 حزب با اعلام رسمی "مارکسیسم – لنینیسم" به عنوان مرام حزبی،
رویهی خود را کاملا آشکار ساخت. به طور کلی حزب توده به هنگام اوج قدرتش در
سالهای قبل از کودتای 28 مرداد 1332 دارای صدها کادر کارآزموده و تشکیلاتی،
روزنامه، هفتهنامه، و ماهنامههای متعددی را هدایت میکرد و کنترل اتحادیهی کارگری
را بر عهده داشت و همینطور طرفداران بسیاری در دانشگاهها و مدارس و بین
هنرمندان و نویسندگان و حتی نظامیان به دست آورد.
اما پس از کودتای 28 مرداد 1332 حزب توده یکدفعه فروپاشید و قدرت
آن به شدت کاهش یافت و اعضای آن یا به زندان و یا به اعدام محکوم شدند. به نظر
"یرواند آبرهامیان":
1- ضربات سخت نیروهای امنیتی رژیم علیه رهبران حزب.
2-تبلیغات رژیم علیه حزب.
3- دگرگونیهای اجتماعی حاصل از نوسازی سریع.
4- تضعیف رهبری حزب و مرگ پیشکسوتان در این افول موثر بودند.
کم کم ضعف حزب توده باعث شد که در میان روشنفکران و جریانات رادیکال محبوبیت
خود را از دست بدهد و در بین سالهای 34 و 35 باقیماندهی رهبری حزب مجبور
به ترک وطن و اقامت اجباری در اروپای شرقی شدند و تنها گروه کوچکی در ایران
باقی ماندند. فعالیت حزب توده در دهه 40 و 50 به طور عمده در کشورهای بلوک
شرق متمرکز بود و در حد انتشار مجله، بیانیه و راه اندازی ایستگاه رادیویی در
خارج از کشور و فعالیت برخی هستههای مقاومت بسیار کوچک زیرزمینی در داخل
کشور محدود شد. حزب توده در طی این سالها دو کنگره و 16 پلنوم(نوعی
گردهمایی با حضور همه اعضاء) برگزار کرد که تمامی تصمیمگیریهای حزبی، اهداف،
خط مشی و فعالیت حزب در این گونه جلسات مورد بررسی و تصمیمگیری قرار میگرفت
و به انجام میرسید.
حزب توده بعد از انقلاب
با اوجگیری انقلاب و فعالیت شدید نیروهای خط امام در آستانهی انقلاب اسلامی،
رهبران حزب توده در خارج از کشور شعار سرنگونی رژیم ضد ملی و ضد خلقی
محمدرضا شاه را مطرح کردند. ولی در آستانهی انقلاب اسلامی بین اسکندری و
کیانوری اختلاف نظر بود. آنها در ملاقاتی که با شورویها داشتند نظرات خود را
مطرح کردند. اسکندری معتقد بود که هنوز وقت سرنگون کردن رژیم نرسیده و اکنون
کافی است که برای دموکراسی و آزادی مبارزه شود؛ ولی کیانوری معتقد بود باید از
امام خمینی و جنبش مسلمانان انقلابی حمایت کرد. با پیشرفت انقلاب در ایران،
موضعگیری جناح طرفدار روش کیانوری محکمتر و روشنتر شد و بالاخره کیانوری
به "دبیر اولی" حزب انتخاب شد.
با وقوع انقلاب اسلامی، حزب توده توانست برای نخستین بار بعد از سال 1332،
به سازماندهی علنی بپردازد و اعضاء آن به ایران برگشتند. در بهمن 57،
پلنوم شانزدهم حزب در خارج کشور تشکیل شد بنابر اسناد این پلنوم، حزب پشتیبانی
خود را از رهبری آیت الله خمینی اعلام و بر ارتباط نزدیک حزب توده و اتحاد شوروی
تأکید کرد و تشکیل "جبهه متحد خلق" را برای مقابله با تهدیدهای امپریالیسم نسبت به
انقلاب پیشنهاد کرد و به تجدید سازمان خود در داخل ایران در دو بخش علنی و
مخفی پرداخت.
در این مقطع، اعضای رهبری حزب توده عبارت بودند از: نورالدین کیانوری
(دبیر اول)، حمید صفری(دبیر دوم)، منوچهر بهزادی، احسان طبری، ایرج اسکندری،
دکتر حسین جودت، امیرعلی لاهرودی، و....
حزب توده در این مقطع برای بازسازی وجههی پایگاه اجتماعی از دست رفته خود،
استراتژی دو گانهای را در پیش گرفت: نخست، تلاش فشردهای به منظور جعل تاریخ
حزب آغاز شد و کتابها و مقالههایی به منظور اعاده حیثیت از حزب در رخدادهای
تاریخی مهمی چون کودتای 28 مرداد 1332، و همچنین سازش و مدارای حزب با
رژیم شاه و مناسباتش با اتحاد شوروی منتشر شد. دوم، حزب برای جبران نداشتن
یک پایگاه تودهای، به جذب نیرو از سازمانهای دیگر از طریق افشاء و یا بهرهبرداری
از شکافها و انشعابهای آن متوسل شد.
فعالیتهای حزب توده بعد از انقلاب
به طور کلی فعالیت حزب در نظام جمهوری اسلامی را میتوان به چهار گروه تقسیم کرد:
1- دوره انتقال:
این دوره نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب را در بر میگیرد که طی آن رهبری
حزب توده به داخل کشور منتقل شد. در این زمان، فعالیت گروهها و محفلهای وابسته
به حزب توده در داخل کشور(به ویژه در محیطهای دانشگاهی تهران) تشدید شد.
مهمترین گروههای تودهای در این مقطع که به مسقطالرأس و مرکز تجمع سایر
گروهها و محفلها و افراد بدل شدند عبارت بودند از 1- گروه نوید،2- گروه منشعب از
سازمان چریکهای فدائی خلق، 3- اتحاد دموکراتیک مردم ایران، 4- محفل زندانیان تودهای.
2- دوره تجدید سازمان:
این دوره به طور عمده سال 1358 را در برمیگیرد. در این زمان فعالیت تشکیلاتی
رهبری حزب توده معطوف به جذب گروهها و محفلها و افراد تودهای و متشکل ساختن
آنها در چارچوب سازمانهای علنی و مخفی بود.
3- دوره تثبیت:
این دوره سالهای 1359 و 1360 را در بر میگیرد که اوج فعالیت حزب توده
محسوب میشود. در این دوره حزب توده حمایت کامل و در بعضی از موارد بی چون
و چرای خود را از سیاستهای جمهوری اسلامی و شخص امام خمینی و حتی
حزب جمهوری اسلامی را ابراز میداشت که در میان مردم و برجستگان،
ضربالمثلهایی را ایجاد کرده بود، از جمله واژهی "آیتالله کیانوری" برای رهبری حزب.
در این دوره حزب توده با تبلیغات وسیع میکوشید تا خود را حامی استراتژیک
خط امام معرفی کند و با موضعگیری در مقابل "حزب دموکرات کردستان"،
"دولت لیبرالی مهندس بازرگان"، حمایت از "اشغال لانه جاسوسی"، مشارکت در
دفاع مقدس، مقابله تبلیغاتی با "خط بنی صدر"، کمک برای جلوگیری از "کودتای نوژه"
و حتی ارائه برخی اطلاعات به نهادهای انقلابی علیه ضد انقلاب راست و
چپ افراطی و "مائوئیسم" سعی میکرد تا جای پای خویش را در جامعه تحکیم بخشد.
حزب توده تلاش میکرد در ارگانها و نهادهای حکومتی و در احزاب و گروههای
سیاسی چه اسلامی و چه لیبرال و سلطنت طلب و چپ گرا نفوذ کند، هدف حزب
از این فعالیتهای نفوذی، کسب اطلاعات از فعل و انفعالات و جناحبندیهای
درونی این گروهها، به دست آوردن اسناد داخلی آنها، القای نظریات خود در داخل
این گروهها، تلاش برای رسمیتدهی مواضع عقیدتی و سیاسی آنها در جهت
مورد نظر و مطلوب حزب و کسب اطلاعات برای شوروی بود. ولی در عین
ارائهی برخی از این اطلاعات به مقامات جمهوری اسلامی (مانند کودتای نوژه)،
سعی میکرد تا حسن نیت و همکاری خود را با مقامات جمهوری اسلامی نشان بدهد
و از این طریق زمینهی نزدیک شدن به آنها را فراهم آورد.
استراتژی حزب توده در جانبداری جناح خاصی از اسلامگرایان
(جناح رادیکال جمهوری اسلامی) بر پایهی "نظریهی راه رشد غیرسرمایهداری" بود.
نظریهپردازان حزب کمونیست اتحاد شوروی این نظریهی را ابداع کرده و مدعی بودند
که در اندیشهی لنین ریشه دارد. به موجب این نظریهی، کشورهای در حال توسعه
با رهبری انقلابی عناصر غیر کمونیست به شرط همکاری نزدیک با شوروی
میتوانند سرمایهداری را دور بزنند و یا آن را بشدت محدود کنند و
سرانجام به سوی "سوسیالیسم" گذرنمایند.
4- دوره فروپاشی:
این دوره سالهای 1361 و 1362 را در بر میگیرد؛ در این زمان حزب توده
دستخوش مجموعهای ار اختلافات و درگیریهای درونی بود، که به صورت یک
بحران آن را از درون میخورد و زمینههای فروپاشی و اضمحلال سریع آن را
در تقابل با نظام جمهوری اسلامی فراهم میآورد؛ علل این اختلافات درونی:
1- تاثیرات ناشی از پیوندهای تابع و متبوع میان حزب توده با حزب کمونیست شوروی،
2- اختلاف نظرها و تحلیلهای متضاد سیاسی و 3- تعارض جاهطلبیها و قدرتجوییها
و دیگر انگیزههای ناسالم مادی و اخلاقی افراد با هم بود
بالاخره در این دوره بر اثر پیگیری نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران،
اسرار توسعهی شبکهی مخفی و نظامی حزب توده وارتباط جاسوسی آن
با "ک. گ. ب. شوروی" کشف میشود و حزب آماج کنترلها و هشدارهای
اطلاعاتی – عملیاتی قرار میگیرد. در تاریخ 17 بهمن 1361 اولین گروه از
رهبران و کادرهای درجه اول حزب دستگیر میشوند و به جاسوسی و اشتباه
خود اعتراف میکنند بالاخره در تاریخ 6/ 2 / 1362 سازمانهای علنی و
مخفی حزب توده فرو میریزد و در پی آن با اطلاعیهی دادستانی کل انقلاب
اسلامی عمر 42 ساله حزب توده در ایران به پایان میرسد.
جمعیت فدائیان اسلام
بنیان گذار این جمعیت سید مجتبى میرلوحى در سال 1303 شمسى در محلهى خانیآباد
تهران دیده به دنیا گشود. پدرش سید جواد از خاندان میرلوحى و خود در
کسوت روحانیون بود و مادرش را از دودمان صفویه دانستهاند. سید مجتبى هنوز
کودک بود که پدرش لباس روحانى را رها کرده به وکالت در عدلیه پرداخت و به هنگام
اشتغال به همین شغل بود که گفته میشود روزى با على اکبر داور وزیر وقت عدلیه
درگیر شده و در نتیجه دستگیر و به تحمل سه سال زندان محکوم گردید. وى
کوته زمانى پس از انقضاى مدت محکومیت و آزادى از زندان از دنیا رفت و
سر پرستى سید مجتبى که در این زمان نه سال داشت، بر عهدهى دایى او
سید محمود نواب صفوى قرار گرفت که او نیز در عدلیه کار میکرد و از همین
زمان بود که احتمالاً براى در امان ماندن مجتبى از تبعات فرزند یک محکوم،
نام خانوادگى مادرش را بر او نهادند و او با عنوان نواب صفوى شهره شد.
آبراهامیان تغییر نام خانوادگى او را واجد مفهوم نمادین اعلام وحدت با
بنیان گذاران نخستین دولت شیعى در ایران دانسته است که به نظر میرسد
درست نباشد.چرا که نه صفویه نخستین دولت شیعى در ایران بود
و نه این تغییر عنوان به هنگام اعلام تشکیل گروه فدائیان اسلام صورت گرفت.
سید مجتبى به دبستان حکیم نظامى رفت و چهار سال ابتدایى را در دو سال به
اتمام رسانید. او از همان کودکى دائماً ذکر میگفت و آن چنان به دستورات اسلامى
تقید داشت که لب به میوه و غذاى منزل خواهرش که همسر یکى از تجار بود
نمیزد و آنها را حرام میدانست و به زنان بیحجاب پرخاش میکرد. وى علیرغم
داشتن چنین گرایشاتى به اصرار داییاش جهت ادامه تحصیل به دبیرستان صنعتى
ایران ـ آلمان رفت. در سن پانزده سالگى دبیرستان را رها کرده و پس از توقف
چند ماههاى در آبادان، عازم نجف شد. زمان ورود وى به نجف مشخص نیست.
خوش نیت اواخر سال 1320 را زمان ورود نواب به نجف میداند.
شهید حاج مهدى عراقى در مورد او به گونهاى سخن میگوید که آذر و دى ماه سال
1322 به عنوان زمان ورود نواب به نجف به دست میآید.اما قرائن حاکى از آن است
که وى اواخر سال 1318 یا اوایل سال 1319 به نجف رفته است. نواب در نجف در
حجرهاى واقع در مدرسهى بزرگ آخوند خراسانى مسکن گزید و فراگرفتن دروس دینى
را آغاز نمود. وى از وجوهات شرعى استفاده نمیکرد و در ساعات فراغت براى
تأمین مخارج خود در کارگاهى کار میکرد. او در نجف از محضر اساتید معتبرى
همچون علامه امینى صاحب الغدیر، شیخ ابوالحسن شیرازى و شیخ محمد آقا تهرانى
استفاده نموده است.
در دوران تحصیل در نجف بود که یکى از کتابهاى سید احمد کسروى (1269ـ1324)
به نام شیعیگری، به دست نواب رسید. کسروى در این کتاب که سال 1322 منتشر گردید
و در حمله به معتقدات دینى شیعیان هیچ حریمى را رعایت نکرده بود، اصرار داشت
که روحانیون را از مواضع خویش آگاه سازد. لذا هدایاى نقدى علاقهمندان خود را
صرف ترجمهى آن اثر به عربی، چاپ و ارسال آن به قم و نجف کرد. نواب که از مطالعهى
اثر کسروى به خشم آمده بود در مجلس درس تفسیر شیخ محمد تهرانى به هنگام طرح
بحث نوشتههاى کسروى و ابراز اندوه استاد از اینکه کسروى به امام زمان و
امام صادق علیه السلام صریحاً توهین میکند و کسى هم نیست که نفس او را
خفه کند و مشتى به دهانش بکوبد با صداى بلند میگوید:
فرزندان على هستند که جواب او را بدهند.
ضمناً او از علامه امینى و
آیتالله حاج آقا حسین قمى
فتواى ارتداد کسروى را
میگیرد و روانهى ایران میشود.
نخست در آبادان بر ضد
آموزههاى کسروى
سخنرانى میکند
زیرا شنیده بود که کسروى
در این شهر پیروان زیادى
دارد. سپس به تهران آمده
چندین جلسه با کسروى
به گفتگو مینشیند تا از ارتداد او آگاهى یابد. این مناظرات به نتیجه نرسید
و نواب راه دیگرى در پیش گرفت.
گفتنى است که نواب به تأثیر نامطلوب جوانى خویش در کسروى آگاه بود لذا در
فاصلهى دیدارها و مباحثاتش با کسروى جمعیت مبارزه با بیدینى را به همراه تنى
چند از دانشوران دینى مقیم تهران بنیاد نهاد. هدف این جمعیت که با همکارى
حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامى و شیخ مهدى شریعتمدارى شکل گرفت مبارزه
با تمام بیدینیها و مفاسد اجتماعى بود. ولى هدف اصلى آن پاسخگویى به آثار و
نوشتههاى کسروى بوده است. با تشکیل این جمعیت نشریات متعددى توسط
حاج سراج انصارى و دیگر دانشمندان اسلامى انتشار یافت لیکن هیچ کدام از
این اقدامات در کسروى مؤثر واقع نگشت.
بدین ترتیب نواب از اصلاح کسروى نا امید شد و مصمم شد که حکم شرعى و فتواى
استادان خود را اجرا کند. نخست شمشیرى خرید اما آن را براى مقصود خویش کارآمد
ندید. پس براى تهیهى پول به شیخ محمد حسن طالقانى امام جماعت مسجد
ظهیر الاسلام و داماد آیتالله صدر که یکى از علماى پرهیزکار تهران بود، متوسل شد
و وى چهار صد تومان در اختیار نواب نهاد. با این پول سلاحى تهیه شد و نواب به
همراه محمد آقا خورشیدى در هشتم اردیبهشت 1324 به کسروى حمله کرد. پس از
شلیک دو تیر، اسلحه از تیر اندازى باز ماند و نواب به نزاع تن به تن با کسروى
پرداخت. اطرافیان کسروى گریخته بودند اما مأموران انتظامى سر رسیدند و نواب را
دستگیر کرده، کسروى را به بیمارستان رساندند. کسروى از مرگ نجات یافت و
نواب زندانى شد.
جریان مضروب شدن کسروى به دست نواب و سپس دستگیرى وی، موجى از
حمایتهاى مردمى در سراسر کشور به ویژه در محافل مذهبى پدید آورد. برخى از
علما از جمله آیتالله حاج آقا حسین قمى که خود از مشوقین نواب در برخورد با
کسروى بود با ارسال تلگرافی، خواستار آزادى فورى وى شدند. این حمایتها
موجب شد که نواب پس از دو ماه به قید کفیل و به قرار دوازده هزار تومان
که از سوى اسکویى بازرگان تأمین شد، آزاد گردد. محمد خورشیدى نیز چندى
بعد آزاد شد.
نواب پس از آزادى همچنان در پى کشتن کسروى بود و جمعیت مبارزه با
بیدینى نیز به شیوهاى آشکار کسروى را در مورد ده موضوع از نوشتههایش به
مناظره طلبید. کسروى نه تنها به این درخواست پاسخ مساعد نداد که در دى ماه
1324 جزوهى جناب آقا از میدان در رفت را منتشر ساخت و در آن اتهامات پیشین
خود به روحانیون و باورهاى آنان را تکرار نمود. نواب که از لجاجتهاى کسروى
به ستوه آمده بود تصمیم گرفت تشکیلات منظمى را به وجود آورد تا در سایهى آن
کلیت جریان ضد دینى به وجود آمده در آن دوران را بخشکاند. با این اندیشه،
وى در سال 1324 (ه.ش) با صدور اعلامیهاى موجودیت جمعیت فدائیان اسلام
را اعلان کرد. نواب خود اذعان کرده بود که فعالیتهاى فرهنگى کافى نیست بلکه
باید با تشکیل گروهى رزمندهى ضربتى در مقابل تهاجمات ایستاد و غرض
او از راهاندازى جمعیت فدائیان اسلام نیز همین بوده است. اولین اعلامیهى
این جمعیت پس از اعلان موجودیت داراى لحنى تند بود و از واژگانى تند همچون
انتقام، در محکمهى الهی، دادگاه خونین و لکم فى القصاص حیوهی، مفسدین
فى الارض و.... بهره میبرد.
در حول و حوش تأسیس جمعیت فدائیان اسلام (10 اسفند 1324)، اعتراضات
مردمى و علما به ویژه اجتماع بازاریان و تظاهرات آنان بر ضد کسروى بالا گرفت
و وى به دادگاه احضار شد. مدتى به بهانهى نداشتن امنیت از حضور در دادگاه
خوددارى نمود و سر انجام در 20 اسفند در حالى که تحت حمایت مأموران پلیس
و گروه رزمندهى خود و قریب به پنجاه نفر از دوستانش قرار داشت وارد
دادگسترى شد.فدائیان از فرصت به وجود آمده استفاده نموده و طرح کشتن وى را
در دادگاه پیریزى کردند. از میان داوطلبان شرکت در قتل وى افرادى همچون
سید حسین امامی، سید على محمد امامی، مظفری، قوام، على فدائی، الماسیان،
رضا گنج بخش، صادقی، مداح، على حسین و حسن لشگرى (دو برادر ارتشی)
جهت مشارکت در عملیات انتخاب شدند. بر اساس طرح از پیش تعیین شده برادران
لشگرى که لباس نظامى بر تن داشتند به سربازان درب دادگسترى فرمان دادند
که به اتاقهایشان بروند. آنان نیز به گمان اینکه این دو از مقامات ارشد خود هستند
اطاعت نمودند و بدین صورت راه را براى ورود یاران نواب به دادگسترى باز نمودند.
سید حسین امامى بیدرنگ با دشنه بر بدن کسروى کوبید و آنگاه سید على
محمد امامى با شلیک گلولهای، کسروى را به قتل رساند. پس از کشته شدن کسروی،
سید حسین رسید. على محمد امامى که از ناحیهى دست مجروح شده بودند، به
همراه على فدائى خود به بیمارستان رازى مراجعه و سپس دستگیر میشوند.
چهار تن دیگر از ضاربان نیز خود را معرفى میکنند.
نواب نیز طبق قرار قبلى روز بیستم اسفند عازم مشهد شد و مأمورین نتوانستند
در آن شهر وى را دستگیر کنند. وى در مشهد در خانهى حجت الاسلام شیخ
غلامحسین تبریزى (پدر محمد مهدى عبدخدایى ضارب سید حسین فاطمی) مخفى شد
و سریعاً براى آزادى بازداشت شدگان دست به فعالیت زد و سیل تلگرافات را به سوى
تهران جارى ساخت. صدور اعلامیههاى تهدید آمیز ازسوى موافقان قتل کسروى
مجال ابراز عقیده را از مخالفان این قتل گرفت. به نوشتهى نواب یکى از این
اعلامیهها که از سوى بازاریان تهران صادر شد، عنوانش چنین بود:
یک عید بر اعیاد مسلمین دنیا افزوده شد و طى آن به ملت ایران هشدار داده بود که
هشیار باشند تا تاریخ تکرار نشود. از سوى مقابل، هواداران کسروى و جمعیت
با هماد آزادگان با صدور اعلامیهها، طومارها و نامهها، این روز را عزاى
آزادیخواهان خواندند و خواستار مجازات مسببین اصلى این حادثه شدند.
طرفداران کسروی، سراج انصاری، نواب صفوی، مهدى شریعتمدارى و
قاسم اسلامى را از مهرگان اصلى ضاربین خواندند.
یقیناً چون نواب مجتهد نبود از همان آغاز این پرسش مطرح بود که قتل کسروى به
فتواى کدام یک از مراجع دینى صادر شده است؟
همسر نواب از علامه امینى سخن میگوید. حسین اکبرى یکى از یاران نواب تصریح
کرده که چون در مورد مهدورالدم بودن کسروى دچار تردید شده است از آیتالله محمد
على شاه آبادی، شیخ محمد حسن طالقانی، آیتالله کاشانى و آیتالله سید محمد بهبهانى
کسب تکلیف نموده و همگى او را به کشتن کسروى تشویق کردهاند. وى
همچنین مدعى است که خود نواب حکم قتل کسروى را از شیخ محمد حسین مستبط
(کمپانی) و آقا شیخ محمد تهرانى دریافت کرده بود. اگر چه حکم و فتواى کتبى هیچ یک
از مراجع و علماى نامبرده مبنى بر ضرورت قتل کسروى به دست نیامد ولى رفع
اتهام از سید حسین امامى در دادگاه تجدید نظر نشانگر اقدام علما و اعلام
مهدورالدم دانستن کسروى و مشروع دانستن عمل فدائیان اسلام است.
ناگفته نماند که شمس قنات آبادى مدعى است آیتالله کاشانى در بین اقدامات فدائیان اسلام،
قتل هژیر و رزمآرا را تأئید میکرد ولى از کشتن کسروی، خشنود نبود. چون ترورش
او را به امامزادهاى تبدیل کرد.
پرسش دیگرى که در اینجا مطرح میشود آن است که چرا فدائیان اجازه ندادند
محاکمهى کسروى سیر عادى خود را بپیماید و نظر دادگاه اعلام شود؟ خوش نیت معتقد
است که همه میدانستند ره به جایى نمیبرند و خواستهى مردم و علما را تأمین
نمیکند. به همین دلیل بود که نواب تصمیم گرفت کار او را یکسره سازد.
بدین ترتیب کسروى کشته شد و نواب به مشهد رفت و از دستگیرى در امان ماند.
او پس از مسافرت به نیشابور، گرگان، رشت، قزوین، همدان و کرمانشاه از مرز
خسروى به عتبات عالیات رفت و به ترغیب علماى آن دیار به آزاد کردن ضاربین
کسروى پرداخت. آیتالله قمى از نجف تلگرافى به دولت ایران مخابره کرد و
خواستار آزادى فورى ضاربین شد. مدتى بعد با رحلت آسید ابوالحسن اصفهانى
در نجف، هیأت بلند پایهاى از سوى شاه عازم نجف اشرف گردید. در اولین
جلسهى دیدار این هیأت با علما و مراجع نجف، آیات عظام خویى و سید جواد تبریزی،
عدم رضایت و نگرانى حوزهى علمیهى نجف را از ادامهى بازداشت ضاربین کسروى
اعلان کردند. حتى آیتالله قمى در پاسخ به سؤال یکى از اعضاى هیأت مذکور
عمل فدائیان را مانند نماز از ضروریات دانسته که احتیاجى به فتوا ندارد.
چند روز پس از بازگشت هیأت به ایران بنا به وعدههاى داده شده و تحت فشار
افکار عمومی، ضاربین تبرئه و از زندان آزاد شدند. رهایى فدائیان به منزلهى
یک پیروزى بزرگ براى جمعیت تازه تأسیس آنها به شمار میرفت. به گونهاى
که موجب علاقهمندى کثیرى از جوانان و نیز نفوذ بعدى آنها در تحولات سیاسى
کشور گردید.
نواب پس از اقامتى چند ماهه در نجف، به ایران بازگشت. در ایران با سازماندهى
فدائیان علیه بیحجابى به نبرد پرداخت و با سفر به اطراف، وحدت امت اسلامى
را ترویج نمود. در سال 1327 پس از اعلام موجودیت دولت اسرائیل، اجتماع
عظیمى در مسجد سلطانى تهران به راه انداخت و با تلاش خود پنج هزار فدائى
اسلام را جهت عزیمت به فلسطین مهیا ساخت که ابراهیم حکیمى نخست وزیر
وقت با تجهیز آنها و اعزامشان به خارج مخالفت به عمل آورد.
در کنار این قبیل اقدامات، نواب به توجیه نظریات سیاسى خود پرداخت. گذشته
از سخنرانیهایى که براى اقشار مختلف مردم ایراد مینمود در سال 1328
به نگارش کتاب راهنماى حقایق پرداخت. که به سبب تنگناهاى مالی، چاپ و
نشر آن بیش از یک سال به طول انجامید. در کنار این روشنگریها، از
اقدامات سیاسى هم غافل نبود. و چون مجلس به نخست وزیرى عبدالحسین هژیر
رأى اعتماد داد، به درخواست آیتالله کاشانى تظاهراتى در مخالفت با نخست وزیرى
هژیر به راه انداخت. این تظاهرات چهار روز به طول انجامید و طى آن به کوشش
نواب براى نخستین بار پس از شهریور 1320 بازار تهران سه روز تعطیل شد.
پس از این ماجرا نواب به همراه برادران واحدى به لرستان و شیراز رفت و با عشایر
آن دیار به گفتگو نشست. غرض او احتمالاً ایجاد حکومت اسلامى بود. او خود در
راهنماى حقایق با عبارت در همین روزهاى نزدیک به برپایى مقدمات چنین دولتى
اشاره کرده بود.
شاید چنین ایدههایى نه برخاسته از شرایط اجتماعى ـ سیاسى بلکه معلول
آرزوهاى جوانان مسلمان آرمانگراى جمعیت فدائیان اسلام بوده است. درست
است که در مجالس سخنرانى نواب و واحدى چندین هزار نفر شرکت میکردند
اما تعداد فدائیان اسلام هرگز به چند صد تن نیز نرسید. و در همان زمان حتى
سایر پیروان آیتالله کاشانى با مواضع نواب همخوانى نداشتند. به
نوشتهى شمس قنات آبادى در انتخابات هیأت مدیره مجمع مسلمانان مجاهد که در
14 بهمن 1327 انجام شد، از یک هزار و هشتصد تن شرکت کنندگان در رأیگیری،
نواب فقط هشتاد رأى آورد و قنات آبادى به اتفاق آرا به عنوان مدیر جمعیت انتخاب شد.
تأکید بر این روایت از این جهت اهمیت داشت که نشان دهد نواب حتى در بین مسلمانان
مبارز که رهبرى آیتالله کاشانى و دخالت فعال در سیاست را پذیرفته بودند، پایگاه
محکمى به دست نیاورد. تا چه رسد به مسلمانان سنتی. لحن بیان فدائیان اسلام بسیار
تند بود و معلول روحیهى انقلابى و متأثر از روح انقلاب زمانه و نیز نوعى تاکتیک
مبارزه بود. البته این تاکتیک در مبارزه هم کارساز بود و نواب بارها شاهد موفقیت
آن بود.
یک روز پس از انتخابات مجمع مسلمانان مجاهد، شاه از یک سوء قصد جان سالم
به در برد. دولت به همین بهانه حزب توده را غیر قانونى اعلام کرد و آیتالله کاشانى
را زندان و پس از آن به لبنان تبعید نمود. در انتخابات مجلس شانزده،
آیتالله کاشانى طى نامهاى از لبنان از نواب خواست که به انتخاب ملّیون یارى رساند.
نواب علیرغم تردیدى که در پایبندى برخى از نامزدها به دین داشت، خواستهى وى را
برآورد و برخى از یاران خود را مأمور نظارت بر انتخابات و حفاظت از
صندوقهاى رأى کرد.
تلاش اینان با دخالت مأموران انتظامى ناکام ماند و به بهانهى برگزارى مراسم
عزادارى سالار شهیدان، صندوق آرا از مسجد سپهسالار به محل فرهنگسراى
ایران منتقل شد و تقلب مورد نظر دولت به عمل آمد و کاندیداهاى ملى به
مجلس راه نیافتند. درهمین زمان سید حسین امامى در 13 آبان (12 محرم) 1328،
عبدالحسین هژیر وزیر دربار را که در مسجد سپهسالار مشغول خلعت دادن به
رؤساى هیأت عزادارى بود ترور کرد. هژیر در گذشت و امامى بلا فاصله
چهار روز بعد محاکمه و اعدام شد.
ترور هژیر، موجب باطل شدن انتخابات گردید و در انتخابات مجدد، نمایندگان
جبههى ملى و آیتالله کاشانى وارد مجلس شدند. هژیر از دیرباز متهم به
ارتباط نزدیک با انگلیسیها بود. به خصوص مأموریت چند سالهى او در
انگلستان و سپس تصدى مقامهاى مهم در کشور، او را در مظان اتهام قرار
داده بود. او از کسانى بود که با خانم لمبتون مأمور انگلستان در
ایران رابطهى خوبى بر قرار کرده بود و همین امر رهگشاى او به سوى
احراز پستها و مقامات بالاى کشورى بود. آیتالله کاشانى که به او خوشبین نبود،
اعلامیهاى شدیداللحن علیه نخست وزیریاش منتشر کرد.
فدائیان اسلام در اعتراض به نخست وزیرى وى تظاهرات گستردهاى
علیه او به راه انداختند. در یکى از این تظاهرات (27 خرداد)، در حالى که
قرآن بزرگى میان پرچم سه رنگ در دست تظاهرات کنندگان بود، مأمورین
انتظامى به جمعیت معترض حمله کردند و 26 نفر را مجروح ساختند.
این مسأله موجب نزدیکى وکلاى جبههى ملى و آیتالله کاشانى و نواب
صفوى گردید.
همچنین آیتالله العظمى بروجردى با صدور اعلامیهاى حمایت قاطع خود را از
مبارزات آیتالله کاشانى در برابر هژیر اعلام کرد. علاوه بر این، هژیر متهم
بود که در آزادى انتخابات مجلس شانزدهم دست برده و مانع از رسیدن نمایندگان ملى
به مجلس شده است.
هژیر ترور شد و یک روز بعد در گذشت و سید حسین امامى نیز در هفدهم آبان
1328 با شعار زنده باد اسلام در میدان سپه به دار آویخته شد. امامى همان
کسى بود که چندى قبل کسروى را به قتل رسانده بود و به عنوان یک چهرهى
انقلابى مذهبی، معروف شد. مرگ امامى که اولین قربانى مبارزات مسلحانهى
جمعیت فدائیان اسلام بود، تأثیر عمیقى بر روحیهى مبارزه طلبى همرزمان او
گذاشت و نواب و یارانش را به شدت متألم کرد.
بدین ترتیب ترور هژیر و ابطال انتخابات و برگزارى مجدد آن، به سود اعضاى
جبههى ملی، تمام شد و راه براى ورود نمایندگان مورد نظر آیتالله کاشانى و
ملیون به مجلس شوراى ملى فراهم شد. با گشایش مجلس،آیتالله کاشانى که
در شمار وکلاى منتخب تهران قرار داشت و از مصونیت پارلمانى برخوردار
بود از تبعیدگاه خود لبنان به کشور بازگشت و به صفوف اقلیت مجلس پیوست.
بازگرداندن جنازهى رضا شاه:
در اواخر همان سال موضوع باز آوردن جنازهى رضا شاه از مصر مطرح شد.
محمدرضا شاه بر آن بود که جسد پدر را به قم برده پس از آن که یکى از
مراجع بر آن نماز خوانده، در حرم عبد العظیم دفن نماید. تدارک شاه و
دربار براى آوردن جنازه، گسترده بود و کسى از مراجع قم نیز بر جنازهى وى
اقامهى نماز نکرد. در این میان فدائیان اسلام سخت فعال بودند و مرتب از
جنایات او سخن میگفتند. سخنرانیهاى سید هاشم حسینى و
سید عبدالحسین واحدى و تظاهرات هر روزه در مدرسهى فیضیه و موفقیت آنان
در ناکام گذاشتن شاه و دربار، موجب شد که برخى از وابستگان رفتند و ذهن
آیتالله بروجردى را مشوب کردند و گفتند اینها اخلالگرند.آیتالله بروجردى
نیز در دهم خرداد سال 1329 در سر درس، آنها را طلاب علوم دینى مردود ا
علام کرد که به وظایف روحانى خود آشنا نیستند. پس از این سخنرانی،
احساسات طلاب بر ضد فدائیان اسلام بر انگیخته شد و چون در غروب روز
14 خرداد، آنان پس از نماز آیتالله خوانسارى به پخش اعلامیه پرداختند،
طلاب مخالف به آنان حمله برده و تنى چند از فدائیان اسلام را مضروب ساختند
و شهریهى طلاب پیرو نواب از سوى آن معظمله، قطع شد و به گفتهى محلاتى
این طلاب تا یک سال حق ورود به مدرسهى فیضیه را نداشتند.
ترور رزمآرا
(عملکرد فدائیان اسلام از نهضت ملى شدن صنعت نفت تا کودتاى 28 مرداد
1332):
در پنجم تیر ماه 1329، سپهبد رزمآرا به حمایت انگلیس و امریکا به نخست وزیرى
رسید. او در زمانى به نخست وزیرى رسید که نمایندگان جبههى ملى و آیتالله کاشانى
در صدد ملى کردن صنعت نفت بودند. وکلاى جبههى ملى در مجلس و سایر مبارزین در
خارج از مجلس به مخالفت با وى پرداختند. رزمآرا پس از کسب رأى اعتماد
از مجلسین، شروع به مذاکره با مخالفان خود کرد. یکى از مخالفان، نواب صفوى
بود که دولت رزمآرا نخست سعى در دستگیرى وى نمود که موفق نگردید و سپس
با وعدهى از بین بردن کلیهى سوابق فدائیان در دادگستری، ارتش و شهربانی، از
او خواست تا سر از مخالفت با دولتش بردارد. نواب در پاسخ، پروندههاى مذکو
ر را فاقد ارزش دانست. همچنین رزمآرا افرادى را نزد آیتالله کاشانى فرستاد ولى
از همراهى ایشان هم ناامید شد و بناى سختگیرى بر جبههى ملى گذاشت.
دکتر حسین فاطمى مدیر روزنامهى باختر امروز را دستگیر و دستور توقیف
چاپخانهاى را داد که روزنامهى شاهد دکتر بقایى در آنجا چاپ میشد. علاوه بر
این رزمآرا از قرار داد الحاقى نفت درمجلس دفاع نمود و طى نطقى با بیان
اینکه ایرانى لیاقت ساختن آفتابه گلى را ندارد چگونه میخواهد صنایع نفت خود
را اداره کند، به همهى نمایندگان و مردم ایران توهین نمود و در نهایت تهدید
کرد که مجلس را در پى ملى کردن صنعت نفت بر سر اقلیت خراب خواهد کرد.
گفته شده است وى سرهنگ قوامى را مأمور آماده سازى مقدمات کودتا کرده بود.
با این همه، مخالفتها، تحصنها و اعتراضات متعدد به جایى نرسید و رزمآرا
همچنان با قدرت زمام امور را در دست داشت و وکلاى ملى ناتوان از انجام
هیچ کار و ترسان از کودتاى رزمآرا، به نواب صفوى متوسل شدند.
نواب نیز شرط کرد که اگر دولت ملى سر کار آید احکام اسلام را به اجرا در آورد و
قوانین غیر اسلامى را ملغى نماید، او خواستهى آنان را به اجابت میرساند.
نواب دو روز طى جلسهى مشابهى با آیتالله کاشانى خواستهى آنان را
منوط به خواستههاى خود کرد و از آنان تعهد گرفت. بدین ترتیب به تعبیر
حاج مهدى عراقى وکلاى جبههى ملى فتواى قتل رزمآرا را از نظر سیاسى
و آیتالله کاشانى فتواى قتل او و شش تن دیگر را از جهت شرع صادر کرد.
شمس قنات آبادى هم در خاطرات خود چندین بار تأکید کرده که آیتالله کاشانی،
رزمآرا را مفسد فى الارض و مهدورالدم میدانست. بدین گونه فدائیان بار دیگر فتواى
یک مجتهد مسلم را جهت کشتن مصداقى دیگر گرفته و عمل به آن را وظیفه و
تکلیف شرعى دانستند. از این رو آنان در قتل رزمآرا، مشکل شرعى نداشتند
اما میبایست به وى هشدار میدادند. به همین دلیل عبد الحسین واحدى پنج
روز قبل از ترور رزمآرا از وى خواست از نخست وزیرى کنارهگیرى کند و با
صراحت تهدید کرد اگر رزمآرا تا سه روز دیگر خود کنار نرود، او را کنار
خواهیم فرستاد. رزمآرا به این هشدار اعتنایى نکرد. چون روز شانزدهم اسفند
در مجلس ترحیم آیتالله فیض در مسجد سلطانى شرکت نمود آماج تیر
خلیل طهماسبى قرار گرفت و به قتل رسید و طهماسبى نیز دستگیر شد.
پس از قتل رزمآرا مجلس طى ماده واحدهاى نظر کمیسیون نفت براى ملى شدن
صنعت نفت در سراسر کشور را به تصویب رساند و با تصویب این طرح در
مجلس سنا در روز 29 اسفند سال 1329، خواستهى مردم ایران براى
تصویب ملى شدن صنعت نفت تحقق یافت.
پس از قتل رزمآرا، حسین علا به نخست وزیرى رسید. پنج روز پس از روى
کار آمدن علا در 28 اسفند یعنى 12 روز پس از ترور رزمآرا، جوان دانشجویى
از دانشکدهى معقول و منقول به نام نصرت الله قمی، دکتر زنگنه وزیر فرهنگ
را با انگیزهى شخصى به قتل رسانید. اما این حادثه از نظر عموم به فدائیان اسلام
نسبت داده شد. به همین دلیل فرماندار نظامى تهران شب عید 1320 و در نخستین
روزهاى فروردین عدهاى از فدائیان اسلام را دستگیر کرد.
در هفتم اردیبهشت ماه 1330 حسین علا به علت ناکامى در برابر اقلیت در
مجلس مستعفى شد و مجلس به دکتر مصدق رأى اعتماد داد. او در دوازدهم
اردیبهشت کابینهى خود را معرفى کرد. در آغاز انتظار میرفت وى اعضاى
کابینهى خود را از میان عناصر خوش نام، صالح و فعال انتخاب کند در حالى
که مصدق در پى جلب نظر شاه و دربار بود و به جز کریم سنجابى هیأت وزیران وی،
متشکل از همان وزراى سابق بودند. آیتالله کاشانى با صدور اعلامیهاى خود
را از مداخله در طرز تشکیل این دولت مبرا دانست. چنین ترکیبى همراه با عدم
اعتقاد مصدق به اجراى احکام شرعی، موجب شکاف میان وى و نواب صفوى شد.
اختلاف تا آنجا پیش رفت که مصدق معتقد به توافق با شاه جهت ادامهى ملى شدن
صنعت نفت بود ولى نواب آن را مقدمهى برپایى حکومت اسلامى میدانست و از
آنجا که نوع و شکل حکومت براى نواب اهمیت چندانى نداشت و وجود افراد
صالح و متعهد را شرط ضرورى براى حکومت مورد نظر خود میدانست،
کابینهى مصدق را تفالههایى میدانست که نمیتوان با آنها کنار آمد. در حالى
که از نظر مصدق، در آن شرایط ملى شدن نفت اهمیت داشت و برپایى
حکومت اسلامى مجالى دیگر میطلبید که اکنون فراهم نیست. نواب صفوى
حتى از تعلل آیتالله کاشانى در برپایى حکومت اسلامی، گلهمند شد و در نامهاى
خطاب به او نوشت:
شما به قیمت خون فرزندان اسلام از خطرهاى حتمى نجات یافتید و به حکومت
رسیدید و سر انجام با تبانى با دشمنان اسلام به قدرى به فرزندان دلسوختهى
اسلام جنایت کردید که روى جنایتکاران عالم سفید شد.
در این نامه تندترین حملات به جبههى ملى به ویژه آیتالله کاشانى صورت گرفت
و مخالفان فدائیان اسلام از فواحش پاریس، پستتر و نانجیبتر به
حساب آمدهاند.
متعاقب حملات اخلاقى و سیاسى نواب به اقلیت مجلس و آیتالله کاشانی،
دکتر مصدق در 30 اردیبهشت 1330 یعنى 24 روز بعد از گرفتن رأى
اعتماد از مجلس، جمعیت فدائیان اسلام را متهم کرد که قصد کشتن وى را دارند.
در پى این اتهام و با نظر مساعد مصدق، نواب و جمعى دیگر از فدائیان اسلام
بازداشت و روانهى زندان شدند.
این واقعه سر آغاز یک دورهى سخت مبارزهى فدائیان اسلام با دولت مصدق شد.
مبارزاتى که تمامى طول حکومت مصدق را در برگرفت و سر منشاء بسیارى
از حوادث و اتفاقات در این دوره از حیات سیاسى کشور شد.
فدائیان اسلام جهت آزادى زندانیان خود اعلامیه، تحصن، ملاقاتها و
نامههاى عدیدهاى را صورت دادند ولى نتیجهاى نگرفت و چون همهى تلاشهاى
آنان جهت آزاد ساختن نواب بیثمر ماند در روز 21 دى 1330 پنجاه و یک تن
از آنان پس از ملاقات با نواب از زندان خارج نشدند. آنان در زندان اعلام کردند
که تا رهبرانشان آزاد نگردند در زندان خواهند ماند. رایزنیهاى دولت جهت
پایان دادن به این تحصن نتیجهاى نداد و آنها 18 روز بندهاى زندان را در
اختیار داشتند. دستگاههاى قضایى و انتظامى به جاى رسیدگى به تقاضاى
متحصنین، ترتیب حملهى نیروهاى ویژه را به زندان دادند و این نیروها
نیمه شبى به فدائیان حمله کرده آنها را سخت کتک زدند و به سلولهاى انفرادى
انداخته براى همه یک پروندهى اتهامى تشکیل دادند.اعتصاب غذا و
به وخامت گرویدن حال برخى از زندانیان، سبب شد تا رژیم 39 نفر از آنان را
آزاد کنند. با این حال تعداد 14 نفر از متحصنین همچنان در زندان باقى ماندند.
طى مدتى که نواب در زندان به سر میبرد سید عبدالحسین واحدى که چندى پیش
آزاد شده بود، عملاً رهبرى فدائیان اسلام را بر عهده داشت. او از
محمدمهدى عبدخدایى نوجوانى 25 ساله ـ خواست که دکتر حسین فاطمى
معاون سابق نخست وزیرى و مدیر روزنامهى باختر را ترور کند. فاطمى در
حالى که در تاریخ 25/11/1330 بر سر قبر محمد مسعود ـ روزنامهنویسى
که چند سال پیش از آن به طور مرموزى کشته شد ـ سخنرانى میکرد به
دست عبدخدایى مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد.
فاطمى همانند مصدق در اجراى شریعت اسلام اهمال میورزید و در روزنامهى
باختر امروز، شدیدترین حملات را به فدائیان اسلام مینمود. حتى فدائیان بر
این باور بودند که عامل اصلى یورش مأموران زندان به آنان، دکتر
فاطمى بوده است.
بدین ترتیب فدائیان که نمیتوانستند اسارت رهبر و آزار یاران خود در زندان را
تحمل کنند بدین نتیجه رسیدند که میبایست به حکومت دکتر مصدق درس عبرتى
بدهند. با این همه عبدخدایى از واحدى میخواهد که حکم مراجع را براى
انجام این کار ارائه دهد. واحدى به او میگوید که ما از آیتالله صدر حکم کلى
داریم. از واحدى میپرسد چرا فاطمى انتخاب شده است؟ پاسخ میشنود که
چون فاطمى رابط مصدق و دربار است.
دوران فترت:
محاکمهى متهمان فدائیان اسلام متحصن در زندان قصر، در تیر ماه سال
1331 به پایان رسید. در مرداد ماه همان سال مجلس هفدهم که نواب شرکت در
انتخابات آن را تحریم کرده بود، طرح سه فوریتى آزادى خلیل طهماسبى را
تصویب کرد و نامبرده در 24 آبان ماه 1331 از زندان آزاد شد. در 14
بهمن ماه همان سال نواب صفوى نیز آزاد گردید. نواب پس از آزادى با انتشار
اعلامیهاى ابراز داشت که در شرایط آن روز که نه شاه و نه مصدق، هیچ یک پابند
اجراى احکام اسلام نیستند، در فعالیتهاى سیاسی، دوران فترت را آغاز میکند و
صرفاً به تبلیغات دینى میپردازد. با این همه موضع جدید نواب خوشایند برخى از
یارانش نبود. دولت مصدق در قبال فشارهاى دولت انگلیس ناتوان شده بود. در
چنین شرایطی، برخى از فدائیان اسلام، علاقهمند به نزدیک شدن به آیتالله کاشانى و
حمایت از دولت مصدق در قیام سى تیر 1331 بودند و براى تحقق خواستهى
خود نواب را تحت فشار گذاشتند. اینان نخست به انتقاد از واحدى پرداختند و خواستار
حذف وى شدند.
واحدى از فدائیان کناره گرفت و اعلام کرد که خود گروهى جدا تشکیل خواهد داد.
پس از جدایى و شکاف بین مصدق و کاشانی، اینان علاقهمند به یارى رساندن
آیتالله کاشانى در مخالفت با مصدق بودند و براى وارد کردن نواب به پذیرش
خواستهى خود، یکى یکى شروع به استعفا کردند. نواب براى مقابله با این وضع
اعلامیهاى صادر کرد و مخالفان را از جمع فدائیان اسلام اخراج کرد.
پس از کودتاى 28 مرداد نیز امیر عبد الله کرباسچیان از فدائیان اسلام جدا شد.
چند ماه بعد در پى بازگشت نواب از سفر به فلسطین و اردن و مصر،
حاج ابراهیم حرافان از آنان جدا شد و در فروردین 1333 سید هاشم
حسینى با صدور اعلامیهای، نواب را در ارتباط با اجانب دانست و حتى سیاست
او را انکار نمود. این جدایى و آن اعلامیه، سخت نواب را آزرد. البته خوش نیت
بر آن باور است که داوطلبى نواب براى انتخابات مجلس هجدهم عامل مخالفت سید
هاشم حسینى با او بود. سید هاشم پس از جدایى از نواب به بسط معارف دینى روى
آورد که سه مجلد با عنوان عقاید الانسان حاصل تلاش این دورهى اوست.
تردیدى نیست که این جداییها موجب تضعیف توان فدائیان اسلام شد و در
فرجام نهایى آنان تأثیر گذاشت.
کودتاى 28 مرداد و سکوت نواب صفوى
دکتر مصدق که با حمایت کاشانى در جریان تظاهرات مردمى 30 تیر و
با سقوط دولت چند روزهى قوام مجدداً بر سر کار آمده بود، هرگز تمایلى
به اداى دین به آیتالله کاشانى نشان نداد و تنها بر پشتیبانى و حمایت مردمى
از دولتش اتکا داشت و در مسألهى کسب اختیارات فوق العاده، در مقابل کاشانى
رئیس مجلس و اکثریت نمایندگان مخالف قرار گرفت. با متقاعد کردن اقلیت
طرفدار خود در مجلس به استعفا و برگزارى رفراندوم، به انحلال مجلس شوراى ملى
دورهى هفدهم مبادرت ورزید. سپس بر سر کنترل و فرماندهى نیروهاى مسلح با شاه نی
ز درگیر شد. درست در همین زمان طرفدارانش در جبههى ملى نیز به دلیل خود
محوریهایش از او کناره گرفتند. همزمان تودهایها را نیز در فعالیتهاى
سیاسى شان باز گذاشت.
در مقابل، خشم و تنفر مذهبیون از جمله فدائیان، برانگیخته شد. مصدق
در چنین اوضاع و احوالی، همه چیز را براى از دست دادن تمام حاصل تلاش
مردم در راه کسب آزادیهاى سیاسى و منافع ملی، فراهم ساخت. سرانجام در
28 مرداد 1332 در برابر حیرت همگان، عدهاى اوباش مزدور که از سوى
عمال وابسته به امریکا هدایت میشدند، دولت وى را به سادگى و با کمترین
مقاومت مردمى سر نگون کردند. فدائیان اسلام که از گسترش فعالیتهاى
تودهایها نگران به نظر میرسیدند و از سوى دیگر نسبت به دکتر مصدق قطع امید
نموده بودند در قضیهى کودتاى 28 مرداد تنها تماشاگر اوضاع شدند.
در مرداد ماه 1332، همسر دوم نواب درگذشت. گزارشگر شهربانى از سخنان نواب
در آن ایام گزارشى به دست داده که طى آن، نواب مرگ همسر خود را معلول مزاحمتهاى
وقت و بیوقت مأموران مصدق و ترساندن خانم دانسته، افزوده است:
صبح 28 مرداد خود خواستم قیام کنم، چون دیگر تحمل جایز نبود. و از دست
تودهایها داشتم دیوانه میشدم. در ختم عیالم استخاره کردم استخاره فرمود که صبر کن که
من هم صبر کردم که از جانب خدا تودهایها کوبیده شدند.
دنبالهى این گزارشات، بیانگر موضع نواب نسبت به دولت زاهدى است. نواب بیان کرد،
که:
میدانستم این دولت کمى بیدین است و از علائم بیدینى دولت زاهدى این است که
فکر مردم بیکار و گرسنه نیست. خمس و زکات را از مردم ثروتمند نمیگیرد که
خرج فقرا کند. اما چونکه با تودهایها مبارزه میکند و مصدقیها را میکوبد من فعلاً
حرف ندارم و سکوت میکنم.[284]
با این همه نواب پس از گذشت پنج روز از کودتا، ضمن ارسال نامهى
تهدید آمیزى به زاهدی، با انتشار اعلامیهاى مواضع شفاف فدائیان اسلام در
برابر دولت کودتا را اعلام کرد. نواب در آن اعلامیه با اشاره به فشارهاى
حکومت مصدق بر آنان و یاد آورى اصل دوم متمم قانون اساسى آن دوره، شاه
و رجال سیاسى کشور را به ترویج احکام اسلامى دعوت کرد. وى صریحاً
هیأت حاکم و دولت کودتا را غاصب و غیر قانونى خواند.
بدین گونه نواب پس از کودتاى 28 مرداد، هم همچنان بر مواضع و اصول خود
استوار ماند و همچنان خواهان اجراى احکام اسلام شد.
دولت زاهدى که تازه بر خرابههاى کودتا دولت تشکیل داده بود، نه تنها اعلامیهى تند
نواب را به دل نگرفت بلکه چند تن را نزد نواب فرستاد و به وى پیشنهاد پذیرش
وزارت فرهنگ کرد، لیکن وى نپذیرفت. با این همه نه نواب کارى به دولت زاهدى
داشت و نه زاهدى از فعالیتهاى مذهبى و دینى او ممانعت به عمل میآورد.
حتى در آذر ماه 1332 به تشویق دولت، نواب براى شرکت در مؤتمر اسلامى
به اردن رفت و در آن جا درخشید.
دورهى آخر
بدین ترتیب فدائیان اسلام پس ازکودتا به فعالیت مذهبى و فرهنگى روى آوردند
و هر از چندگاهى نیز به دولت کودتاى حاکمه حملات صریحى مینمودند که تنها
از سوى پان ایرانیسمها مورد هجوم قرار میگرفتند.
به روایت خوش نیت، فدائیان در این دوران تصمیم داشتند افرادى چون سپهبد زاهدی،
سرتیپ بختیار، جمال امامى و دکتر امینى را به دلیل هجوم به مقدمات اسلامى از میان
بردارند اما بنا به دلایلى موفق به این کار نشدند. نواب در این دوره
همچنین به در خواست مردم مذهبى قم میخواست در دورهى 18 مجلس شوراى ملی،
نمایندهى مردم آن شهر گردد تا از مصونیت پارلمانى سود جوید و آزادانه از
تریبون مجلس به بیان ایدههاى اسلامیاش بپردازد. این حادثه مهمترین
شیفتى بود که در زندگى سیاسى وى رخ میداد. چرا که وى یکباره در شرایطى
که موفقیتهاى زیادى از مسیر مبارزهى مسلحانه به دست آمده بود، به مبارزهى
سیاسى از طریق پارلمان روى آورد. محمد جواد حجتى کرمانى اقدام او را تنزل
از فاز نظامى به فاز سیاسى و به نوعى پویایى فکر سیاسى او تفسیر میکند که
براى خیلى از معاصرانش قابل درک نبود.
تا اینکه با مخالفتها و انتقاداتشان، بناى جدایى گذاردند و نواب را از نامزدى
انصراف دادند. نواب با صدور اعلامیهاى اعلام کرد که نامزدى نمایندگى را
با وجودی که از هر مرگى دردناکتر میداند، به خاطر دفاع از اسلام و پیشبرد
اهداف اسلامى در جامعه پذیرفته است که به دلیل کوتهبینى عدهای، مبادرت به
انصراف نموده است. سید هاشم حسینى از معترضین به نواب در این
جریان بود که با انتشار اعلامیهى شدید اللحنى جدایى خود را از صفوف فدائیان
اعلام کرد.
به هر ترتیبى که بود نواب از نامزدى منصرف شد و دیگر در عرصهى سیاسى حضور
پررنگى نداشت تا اینکه در سال 1334، مسألهى پیوستن ایران به پیمان نظامى بغداد
با شرکت عراق، ترکیه، پاکستان و عضویت امریکا و انگلیس پیش آمد. نواب از
این پیشامد احساس خطر کرد و اعلامیهاى در محکومیت پیوستن ایران به این
پیمان صادر نمود. اما تلاشهاى او به جایى نرسید و لذا بر آن شد تا با ترور
حسین علا نخست وزیر وقت، مانع انجام این کار شود.
مظفرعلى ذوالقدر، اهل خمسهى زنجان که در آبادان به فدائیان پیوسته بود،
براى ترور علا انتخاب شد. وى در 25 آبان همان سال، حسین علا را که براى
شرکت در مجلس ختم مصطفى کاشانى فرزند آیتالله کاشانى به مسجد شاه آمده بود
هدف تیر سلاح خود قرار داد. علا زخمى سطحى برداشت و با سرباند پیچى شد
ه براى امضاى پیمان به عراق رفت. ذوالقدر دستگیر شد و فدائیان اسلام تحت
تعقیب قرار گرفتند.
اسدالله علم مبلغ سى هزار تومان جایزه براى دستگیرى نواب صفوى قرار داد.
دورانى فرارسیده بود که هیچ کس جرأت و توان یارى رساندن و پناه دادن به آنها را
نداشت. در این شرایط حساس تنها آیتالله طالقانى به آنها در منزلش پناه داد. پس از
لو رفتن منزل مذکور، مکانى دیگر رفتند و در همانجا دستگیر شدند.
پس از بازداشت آنان و صدور حکم اعدام براى نواب صفوى و سه تن از یارانش،
بسیارى از علما و روحانیون تصور نمیکردند رژیم دست به چنین اقدامى بزند.
علیرغم حمایتهاى نیمهجانى که از فدائیان شد، رژیم در سپیده دم 27 دى 1334،
آنان را با چشمانى باز تیرباران کرد و بدین صورت به یک دهه مبارزهى
مسلحانهى اسلامگرایان رادیکال پایان داد.