| |||||
| |||||
فضیلت تلاوت سوره دخان
در حـدیـثى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است :
(کسى که سوره دخان راشب و روز جمعه بخواند خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى کند)).
در حـدیث دیگرى از امام باقر(ع) چنین نقل شده : ((کسى که سوره دخان را درنمازهاى فریضه و نـافله بخواند خداوند او را در زمره کسانى که روز قیامت در امنیت به سر مى برند مبعوث مى کند و او را در سـایـه عـرشـش قرار مى دهد، و حساب را بر اوآسان مى گیرد و نامه اعمالش را به دست راستش مى دهد)).
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
(آیه)ـ.
نزول قرآن در شبى پربرکت :.
در ابـتـداى ایـن سوره نیز همانند چهار سوره گذشته و دو سوره آینده که مجموعا هفت سوره را تشکیل مى دهد با حروف مقطعه ((حاـمیم)) (حم) روبه رومى شویم.
(آیـه)ـ در دومـیـن آیـه به قرآن مجید سوگند یاد کرده ، مى فرماید: ((قسم به این کتاب آشکار)) (والکتاب المبین).
کـتـابـى کـه محتوایش روشن ، معارفش آشکار، تعلیماتش زنده ، احکامش سازنده ، و برنامه هایش حساب شده است.
(آیـه)ـ اما ببینیم این سوگند براى چه منظورى ذکر شده است ؟ آیه شریفه این حقیقت را روشن سـاخته ، مى گوید: ((بطورمسلم ما قرآن را (که سند حقانیت پیامبر اسلام است) در شبى پربرکت نازل کردیم)) (انا انزلناه فى لیلة مبارکة).
شب پربرکتى که مقدرات جهان بشریت با نزول قرآن رنگ تازه اى به خودرفت ، شبى که سرنوشت خلایق و مقدرات یکسان در آن رقم زده مى شود، آرى !قرآن در شبى سرنوشت ساز، در شب قدر بر قلب پاک پیامبر نازل شد.
امـا هـدف اصـلى از نزول آن چه بود؟ همان است که در ذیل آیه به آن اشاره شده ، مى فرماید: ((ما همواره انذارکننده بودیم)) (انا کنا منذرین).
این یک سنت همیشگى ماست که فرستادگان خود را براى بیم دادن ظالمان و مشرکان ماموریت مى دهیم ، و فرستادن پیامبر اسلام با این کتاب مبین نیز آخرین حلقه از این سلسله است.
(آیـه)ـ این آیه توصیف و توضیحى است براى شب قدر، مى گوید: شب قدر شبى است که ((در آن هر امرى از امور بر طبق حکمت الهیه تفصیل و تبیین مى شود)) (فیها یفرق کل امر حکیم) این یان هـماهنگ با روایات بسیارى است که مى گوید: در شب قدر مقدر است یکسال همه انسانها تعیین مى گردد، و ارزاق ، وسرآمد عمره، و امور دیگر، در آن شب تفریق و تبیین مى شود.
(آیه)ـ در این آیه براى تاکید بر این معنى که قرآن از ناحیه خداست مى فرماید: آرى نزول قرآن در شب قدر ((فرمانى بود از سوى ما; ما (محمد را)فرستادیم)) (امرا من عندنا انا کنا مرسلین).
(آیـه)ـ سپس براى بیان علت اصلى نزول قرآن و ارسال پیامبر و مقدرات شب قدر مى افزاید: همه اینها ((به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت)) (رحمة من ربک).
آرى ! رحمت بى کران او ایجاب مى کند که بندگان را به حال خود رها نکند، وبرنامه و راهنما براى آنها بفرستد.
و در ذیـل هـمـین آیه و آیات بعد اوصاف هفتگانه اى براى خداوند مى شمردکه همگى بیانگر مقام توحید اوست مى فرماید: ((او سمیع و علیم است)) (انه هوالسمیع العلیم).
تقاضاى بندگان را مى شنود و به اسرار درون دلهاى آنها آگاه است.
(آیه)ـ سپس در بیان سومین توصیف مى فرماید: ((خداوندى که پروردگارآسمانها و زمین و آنچه در مـیـان آن دو قـرار گـرفته است مى باشد، اگر شما یقین دارید))(رب السموات والا رض وما بینهما ان کنتم موقنین).
از آنـجـا کـه بـسـیـارى از مشرکان به خدایان و ارباب متعددى قائل بودند، و براى هر نوع از انواع مـوجودات ربى مى پنداشتند در این آیه با جمله ((رب السموات والا رض وما بینهما)) خط بطلان بر همه مى کشد و اثبات مى کند که پروردگار همه موجودات عالم یکى است.
(آیـه)ـ در چـهارمین و پنجمین و ششمین توصیف مى فرماید: ((هیچ معبودى جز او نیست زنده مى کند و مى میراند)) (لا اله الا هو یحیى ویمیت).
و در هـفـتـمـیـن و آخـریـن توصیف مى افزاید: ((او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست)) (ربکم ورب آبائکم الا ولین).
حـیـات و مـرگ شـما به دست اوست ، و پروردگار شما و پدرانتان و همه جهانیان اوست بنابراین مـعـبودى جز او نمى تواند وجود داشته باشد، آیا کسى که نه مقام ربوبیت دارد، و نه مالک حیات و مرگ است ، مى تواند معبود واقع شود؟.
(آیه)ـ.
آن روز که دودى کشنده همه آسمان را فرا مى گیرد:.
از آنجا که در آیات گذشته سخن از این درمیان بود که اگر آنها طالب یقین باشند اسباب تحصیل یقین فراوان و فراهم است ، در این آیه مى افزاید: آنها جویاى یقین و طالب حق نیستند، ((بلکه آنها در شکند و با حقایق بازى مى کنند))! (بل هم فى شک یلعبون).
اگـر آنـهـا در حـقـانـیت این کتاب آسمانى و نبوت تو تردید دارند به خاطر این نیست که مساله پـیـچـیـده اى اسـت ، بلکه از این جهت است که آن را جدى نمى گیرند،و به شوخى با آن برخورد مى کنند.
(آیـه)ـ در این آیه به تهدید این منکران لجوج و سرسخت پرداخته ، و درحالى که روى سخن را به پـیـامبر کرده ، مى گوید: ((پس منتظر روزى باش که آسمان دود آشکارى پدید آورد))! (فارتقب یوم تاتى السما بدخان مبین).
(آیه)ـ دودى که ((تمام مردم را فرا مى گیرد))! (یغشى الناس).
و سپس به آنها گفته مى شود: ((این عذاب دردناک الهى است))! (هذا عذاب الیم).
مـنـظـور از ((دخان مبین)) همان دود غلیظى است که در پایان جهان و در آستانه قیامت صفحه آسمان را مى پوشاند، و نشانه فرا رسیدن لحظات آخر دنیا و سرآغازعذاب الیم الهى براى ظالمان و مفسدان است.
(آیـه)ـ وحـشـت و اضطراب تمام وجود آنها را فرا مى گیرد، و پرده هاى غفلت از مقابل چشمشان کـنـار مـى رود، و بـه اشـتباه بزرگ خود واقف مى شوند رو به درگاه خدا مى آورند و مى گویند: ((پروردگارا! عذاب را از ما برطرف کن که ایمان مى آوریم))! (ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون).
(آیـه)ـ ولـى او دسـت رد بـر سـینه این نامحرمان زده ، مى فرماید: ((اینهاچگونه و از کجا متذکر مى شوند (و از راه خود باز مى گردند) با این که رسول آشکار(با معجزات و دلائل روشن) به سراغ آنها آمد))؟! (انى لهم الذکرى وقد جاهم رسول مبین).
رسولى که هم خودش آشکار بود و هم تعلیمات و برنامه ها و دلائل ومعجزاتش همه مبین و واضح بود.
(آیه)ـ اما آنها به جاى این که سر بر فرمان او نهند و به خداوند یگانه ایمان آورند و دستوراتش را به جان پذیرا شوند ((از او روى گردان شدند و گفتند: اودیوانه اى است که دیگران این مطالب را به او القا کرده اند))! (ثم تولوا عنه وقالوامعلم مجنون).
(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((ما کمى عذاب را از شما برطرف مى سازیم (ولى عبرت نمى گیرید و) بار دیگر به کارهاى خود باز مى گردید)) (انا کاشفوا العذاب قلیلا انکم عائدون).
(آیـه)ـ و در این آیه مى فرماید: ما از آنها انتقام مى گیریم ((در آن روز که آنهارا با قدرت خواهیم گرفت ; آرى ما انتقام گیرنده ایم)) (یوم نبطش البطشة الکبرى انامنتقمون).
(آیه)ـ در تعقیب آیات گذشته که از سرکشى مشرکان عرب و عدم تسلیم آنها درمقابل حق سخن مـى گـفت ، در اینجا به نمونه اى از امم پیشین که آنها نیز همین مسیررا طى کردند و سرانجام به عـذابـى دردنـاک و شـکـستى فاحش مبتلا شدند، اشاره مى کند، تا هم تسلى خاطرى باشد براى مؤمنان و هم تهدیدى براى منکران لجوج و آن داستان موسى و فرعون است ، مى فرماید: ((ما پیش از اینها قوم فرعون راآزمودیم)) (ولقد فتنا قبلهم قوم فرعون).
((و در این هنگام) رسول بزرگوارى به سراغشان آمد)) (وجاهم رسول کریم).
(آیـه)ـ موسى با لحنى بسیار مؤدبانه و دلپذیر و آکنده از محبت آنها رامخاطب قرار داد و گفت : امـور ((بـنـدگـان خدا را به من واگذارید که من فرستاده امینى براى شما هستم)) (ان ادوا الى عباداللّه انى لکم رسول امین).
(آیـه)ـ سـپـس مـوسى بعد از دعوت آنها به اطاعت خداوند یا آزاد ساختن بنى اسرائیل مى گوید: مـامـوریـت دیـگـر مـن ایـن است که به شما بگویم : ((در برابرخداوند تکبر نورزید (و حد خویش نگهدارید) که من براى شما دلیل روشنى (برگفته هاى خود) آورده ام)) (وان لا تعلوا على اللّه انى آتیکم بسلطان مبین).
هم معجزات آشکار، و هم دلائل منطقى روشن.
(آیه)ـ و از آنجا که مستکبران دنیاپرست هرکس را در جهت مخالف منافع نامشروع خود ببینند از هـیـچ گـونـه تهمت و ناسز، و حتى قتل و اعدام ، فروگذارنمى کنند، موسى به عنوان پیشگیرى مى افزاید: ((و من به پروردگار خود و پروردگارشما پناه مى برم از این که مرا ـمتهم یاـ سنگسار کنید)) (وانى عذت بربى وربکم ان ترجمون).
ایـن تـعـبـیـر ممکن است اشاره به این باشد که من از تهدیدهاى شما باک ندارم ،و تا آخرین نفس ایستاده ام و خدا حافظ و نگاهبان من است.
(آیـه)ـ در ایـن آیه آخرین سخنش را به آنها مى گوید که : ((اگر به من ایمان نمى آورید لااقل مرا رها کنید، و کناره گیرى کنید)) و مزاحم ایمان آوردن مردم نشوید(وان لم تؤمنوا لى فاعتزلون).
ولى مگر ممکن است جباران مغرور که قدرت شیطانى و منافع نامشروعشان را در خطر مى بینند خاموش بنشینند و چنین پیشنهادى را بپذیرند؟.
(آیه)ـ موسى از تمام وسائل هدایت براى نفوذ در دلهاى تاریک این مجرمان استفاده کرد، ولى هیچ اثرى در فرعونیان نبخشید، لذا مایوس شد وچاره اى جز نفرین به آنها ندید، چرا که قوم فاسدى که هیچ امیدى به هدایتشان نباشد از نظر نظام آفرینش حق حیات ندارند.
لذا آیه شریفه مى گوید: ((پس موسى به پیشگاه پروردگارش عرضه داشت که اینها قومى مجرم و گنهکارند)) (فدعا ربه ان هؤلا قوم مجرمون).
چـه نفرین مؤدبانه اى ؟ نمى گوید خداوندا! آنها را چنین و چنان کن ، بلکه همین اندازه مى گوید: خداوندا! اینها گروهى مجرمند که امیدى به هدایتشان باقى نمانده.
(آیه)ـ خداوند نیز دعاى موسى را اجابت کرد، و به عنوان مقدمه نزول عذاب بر فرعونیان و نجات بـنـى اسـرائیـل بـه او دستور داده شد: ((بندگان مرا شبانه حرکت ده که شما (از طرف فرعون و لشکریانش) تعقیب مى شوید))! (فاسر بعبادى لیلا انکم متبعون).
امـا نـگران نباش ، لازم است آنها شما را تعقیب کنند تا به سرنوشتى که درانتظار آنهاست گرفتار آیند.
(آیـه)ـ سـپـس مى افزاید: هنگامى که از دریا همگى به سلامت گذشتید((دریا را آرام و گشاده بگذار)) و بگذر (واترک البحر رهوا).
منظور از دریا در این آیات همان رود عظیم نیل است.
طـبـیعى است که موسى و بنى اسرائیل مایل بودند هنگامى که خود از دریاگذشتند بار دیگر آبها سر بر هم بگذارند و این فاصله عظیم را پر کنند، ولى به آنهادستور داده شد که به هنگام گذشتن از دریـاى نـیـل عـجله نکنید، بگذارید فرعون ولشکریانش تا آخرین نفر وارد شوند، چرا که فرمان مرگ و نابودى آنها به امواج خروشان نیل داده شده است !.
لذا در پایان آیه مى افزاید: ((آنها لشکرى غرق شده خواهند بود)) (انهم جند مغرقون).
(آیه)ـ.
باغها و گنج ها را گذاردند و رفتند!.
اکنون ببینیم بعد از غرق فرعون و فرعونیان چه ماجراهاى عبرت انگیزى تحقق یافت قرآن در آیات بـعـد مـیـراث عـظـیم آنها را که به بنى اسرائیل رسید طى پنج موضوع که فهرست تمام زندگى آنـهـاست بیان کرده ، نخست مى فرماید: ((چه بسیارباغها و چشمه ها که از خود به جا گذاشتند و رفتند))! (کم ترکوا من جنات وعیون).
باغه، و چشمه ه، دو سرمایه از جالبترین و ارزنده ترین اموال آنها بود.
(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((و زراعته، و قصرهاى جالب و زیبا و پرارزش))(وزروع ومقام کریم).
و ایـن دو سـرمـایـه مـهم دیگر آنها بود، زراعتهاى عظیمى که در بستر نیل درسرتاسر مصر از آن اسـتـفـاده مـى کردند و همچنین قصرها و مساکن آباد که یکى ازمهمترین وسائل زندگى انسان مسکن مناسب است.
(آیه)ـ و از آنجا که غیر از امور مهم چهارگانه فوق وسائل تنعم فراوان دیگرى داشتند، به همه آنها نیز در یک جمله کوتاه اشاره کرده ، مى گوید: ((ونعمتهاى فراوان دیگرى که در آن متنعم بودند و در ناز و نعمت زندگى مى کردند))(ونعمة کانوا فیها فاکهین).
(آیـه)ـ سـپس مى افزاید: آرى ((این چنین بود (ماجراى آنها) و ما همه اینها(و سرمایه ها و ماترک فرعونیان) را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم))! (کذلک واورثناها قوما آخرین).
آیـه فوق و آیه همانند آن در سوره ((شعرا)) نشان مى دهد که بنى اسرائیل بعداز غرق فرعونیان به سرزمین مصر بازگشتند، و وارث میراث فراعنه شدند و در آنجاحکومت کردند.
(آیه)ـ در این آیه مى فرماید: ((پس نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین ، ونه به هنگام نزول بلا به آنها مهلتى داده شد))! (فما بکت علیهم السما والا رض وماکانوا منظرین).
گریه نکردن آسمان و زمین بر آنها ممکن است کنایه از حقارت آنها وعدم وجود یار و یاور و دلسوز براى آنها باشد.
(آیه)ـ.
بنى اسرائیل در بوته آزمایش :.
در آیـات گـذشـته سخن از غرق و هلاکت فرعونیان و نابودى قدرت و شوکت آنها و انتقال آن به دیگران بود، در اینجا از نقطه مقابل آن یعنى از نجات و رهائى بنى اسرائیل چنین سخن مى گوید: ((مـا بـنـى اسرائیل را از عذاب خوارکننده رهائى بخشیدیم)) (ولقد نجینا بنى اسرائیل من العذاب المهین).
از شکنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى که تا اعماق جان آنهانفوذ مى کرد.
(آیـه)ـ آرى ! خـداونـد این قوم مظلوم را در پرتو قیام الهى موسى بن عمران از چنگال این ظالمان سفاک تاریخ رهائى بخشید، لذا به دنبال آن مى افزاید: ((از(چنگال) فرعون)) (من فرعون).
((چرا که او مردى متکبر و از اسرافکاران و متجاوزان بود))! (انه کان عالیا من المسرفین).
(آیـه)ـ در این آیه به یکى دیگر از مواهب خداوند به بنى اسرائیل اشاره کرده ، مى گوید: ((ما آنها را از روى عـلم خویش بر جهانیان (در آن عصر و زمان) برترى دادیم و برگزیدیم)) (ولقد اخترناهم على علم على العالمین).
ولى آنها قدر این نعمتها را ندانستند و کفران کردند و مجازات شدند.
و بـه این ترتیب آنها ((امت برگزیده عصر خویش)) بودند، زیرا منظور از((عالمین)) مردم جهان در آن عصر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار.
(آیه)ـ در این آیه به بعضى از مواهب دیگر که خدا به آنها داده بوداشاره کرده ، مى فرماید: ((ما آیات و نـشـانه هایى از عظمت و قدرت خویش به آنان دادیم که در آن آزمایش آشکارى بود)) (وآتیناهم من الا یات ما فیه بلؤامبین).
و ایـن اخـطـارى است به همه امتها و ملتها در مورد پیروزیها و مواهبى که از لطف الهى به دست مى آورند، که دام امتحان در این هنگام سخت است.
(آیه)ـ.
جز همین مرگ چیزى در کار نیست !.
بـعد از ترسیم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونیان و عاقبت کفر و انکارشان در آیات گذشته ، بـار دیـگر سخن از مشرکان به میان مى آورد، و تردید آنها را در مساله معاد ـکه در آغاز سوره آمده بودـ به شکل دیگرى بازگو مى کند: ((اینها چنین مى گویند)) (ان هؤلا لیقولون).
(آیـه)ـ ((مـرگ ما جز همان مرگ اول نیست ، و ما هرگز بار دیگر زنده نخواهیم شد)) (ان هى الا موتتنا الا ولى وما نحن بمنشرین).
و آنـچه محمد(ص) پیرامون معاد و حیات بعد از مرگ و پاداش و کیفر وبهشت و دوزخ مى گوید: هیچ کدام واقعیت ندارد، اصلا حشر و نشرى در کار نیست !.
(آیه)ـ سپس سخن آنها را نقل مى کند که براى اثبات مدعاى خود به دلیل واهى و بى اساسى دست زده و مـى گفتند: ((اگر راست مى گویید (که بعد از مرگ ،حیاتى در کار است) پس پدران ما را زنـده کـنـیـد و نـزد مـا بـیـاورید)) تا بر صدق گفتارشما گواهى دهند! (فاتوا بـابـاتنا ان کنتم صادقین).
(آیه)ـ.
آنها بهترند یا قوم ((تبع))!.
سـرزمـین یمن که در جنوب جزیره عربستان قرار دارد از سرزمینهاى آباد وپربرکتى است که در گـذشـتـه مـهـد تمدن درخشانى بوده است ، پادشاهانى بر آن حکومت مى کردند که ((تبع)) نام داشـتـند، به خاطر این که مردم از آنها ((تبعیت))مى کردند، و یا از این نظر که یکى بعد از دیگرى روى کار مى آمدند.
در اینجا به دنبال بحثى که پیرامون مشرکان مکه و لجاجت و انکار آنها نسبت به معاد آمده با اشاره بـه سـرگذشت ((قوم تبع)) آنها را تهدید مى کند که نه تنها عذاب الهى در قیامت در انتظارشان است که در این دنیا نیز سرنوشتى همچون قوم گنهکارو کافر تبع پیدا خواهند کرد.
مـى فـرماید: ((آیا آنها بهترند، یا قوم تبع ، و کسانى که پیش از آنان بودند؟! ما آنهارا هلاک کردیم ، چرا که آنها مجرم بودند)) (اهم خیر ام قوم تبع والذین من قبلهم اهلکناهم انهم کانوا مجرمین).
(آیه)ـ سپس بار دیگر به مساله معاد باز مى گردد و با استدلال لطیفى این واقعیت را اثبات کرده ، مـى گوید: ((ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است بیهوده و بى هدف نیافریدیم)) (وما خلقنا السموات والا رض وما بینهما لا عبین).
اگر به گفته شما مرگ نقطه پایان زندگى است این آفرینش لعب و لغو و بیهوده خواهد بود.
(آیه)ـ سپس براى تاکید این سخن مى افزاید: ((ما آن دو را جز به حق نیافریدیم)) (ما خلقناهما الا بالحق).
حـق بودن این دستگاه ایجاب مى کند که هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان دیگر ممکن نیست.
((ولى غالب آنها (این حقایق را) نمى دانند)) (ولکن اکثرهم لا یعلمون).
چرا که اندیشه و فکر خود را به کار نمى گیرند، وگرنه دلائل مبدا و معاد واضح و آشکار است.
(آیه)ـ.
روز جدائیها!.
در آیات گذشته در مورد مساله معاد از طریق ((حکمت آفرینش این جهان))براى وجود رستاخیز اسـتـدلال شده بود، آیه شریفه از این استدلال چنین نتیجه گیرى مى کند که : ((یوم الفصل و روز جدائیها وعده گاه همه آنهاست)) (ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین).
(آیـه)ـ سـپـس بـه شرح کوتاهى درباره این روز جدائى پرداخته ، مى گوید:((در همان روزى که (هیچ کس به فریاد دیگرى نمى رسد و) هیچ دوستى کمترین کمکى به دوستش نمى کند، و از هیچ سو یارى نمى شوند))! (یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا ولا هم ینصرون).
آرى ! آن روز، روز فصل و جدائى است ، روزى است که انسان از همه چیزجز عملش جدا مى شود، و مـولـى بـه هر معنى که باشد ـدوست ، سرپرست ،ولى نعمت ، خویشاوند، همسایه ، یاور، و مانند آن ـ توانائى حل کوچکترین مشکلى را از مشکلات قیامت براى کسى ندارد.
(آیـه)ـ تنها یک گروه مستثنا هستند همان گونه که این آیه مى گوید: ((مگر کسى که خدا او را مورد رحمت قرار داده است ، چرا که او توانا و رحیم است)) (الا من رحم اللّه انه هو العزیز الرحیم).
بدون شک این رحمت الهى بى حساب نیست و تنها شامل مؤمنانى مى شودکه داراى عمل صالحند.
(آیه)ـ.
درخت زقوم !.
در ایـنجا توصیف وحشتناک و تکان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعکس شده که بحث آیات قبل را در مورد ((یوم الفصل)) و روز رستاخیز تکمیل مى کند.
مى فرماید: ((مسلما درخت زقوم)) (ان شجرت الزقوم).
(آیه)ـ ((غذاى گنهکاران است))! (طعام الا ثیم).
اینها هستند که از این گیاه تلخ و بد بو و بد طعم و کشنده مى خورند.
(آیه)ـ سپس مى افزاید: ((همانند فلز گداخته در شکمها مى جوشد))!(کالمهل یغلى فى البطون).
(آیه)ـ ((جوششى همچون آب سوزان)) (کغلى الحمیم).
هـنـگامى که گیاه زقوم وارد شکم آنها مى شود، حرارت فوق العاده اى ایجادکرده ، و همچون آبى جـوشان غلیان پیدا مى کند، و به جاى این که این غذا مایه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفریند.
(آیـه)ـ سـپـس مى فرماید: به ماموران دوزخ خطاب مى شود: ((این (کافرپرگناه) را بگیرید، و به میان دوزخ پرتابش کنید))! (خذوه فاعتلوه الى سوا الجحیم).
(آیـه)ـ بـاز بـه یـکى دیگر از مجازاتهاى دردناک آنها اشاره کرده ، مى گوید:((سپس (به ماموران دوزخ دسـتور داده مى شود، که) بر سر او، از عذاب سوزان بریزید)) (ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم).
به این ترتیب هم از درون مى سوزند و هم از بیرون تمام وجودشان را آتش فرامى گیرد، و در وسط آتش نیز آب سوزان بر آنها مى ریزند.
(آیـه)ـ و بـعد از این همه عذابهاى دردناک جسمانى مجازات جانکاه روانى آنها شروع مى شود: به این مجرم گناهکار سرکش و بى ایمان گفته مى شود:((بچش که (به پندار خود) بسیار قدرتمند و محترم بودى)) (ذق انک انت العزیزالکریم).
آرى ! این تو بودى که با آن همه غرور هر جنایتى را مرتکب شدى ، اکنون بچش نتیجه اعمالت را که در برابر چشمان تو مجسم شده است ، و همان گونه که جسم و جان مردم را سوزاندى اکنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.
(آیـه)ـ در این آیه مى افزاید: به آنها خطاب مى شود: ((این همان چیزى است که پیوسته درباره آن شک و تردید مى کردید)) (ان هذا ما کنتم به تمترون).
چقدر در آیات مختلف قرآن با انواع دلائل ، واقعیت و حقانیت این روز به شما گوشزد شد.
افسوس که گوش شنوا نداشتید!.
(آیه)ـ.
پرهیزکاران و انواع نعمتهاى بهشتى :.
از آنـجـا کـه در آیات گذشته کیفرهاى دردناک دوزخیان مطرح بود در اینجامواهب و پاداشهاى بهشتیان را مى شمرد تا از قرینه مقابله اهمیت هریک از این دوآشکارتر گردد.
این پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده :.
نخست این که : ((پرهیزکاران در جایگاه امن و امانى هستند)) (ان المتقین فى مقام امین).
بـنـابـراین هیچ گونه ناراحتى و ناامنى به آنها نمى رسد، و در امنیت کامل ازآفات و بلاه، از غم و اندوهه، از شیاطین و طاغوتها به سر مى برند.
(آیه)ـ سپس به ذکر نعمت دوم پرداخته ، مى گوید: آنها ((درمیان باغها وچشمه ها به سر مى برند)) و جایگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده (فى جنات وعیون).
(آیه)ـ در مرحله سوم به لباسهاى زیباى آنها اشاره کرده ، مى افزاید: ((آنهالباسهایى از حریر نازک و ضـخـیـم مـى پـوشـند، و در برابر یکدیگر (بر تختها) جاى دارند)) (یلبسون من سندس واستبرق متقابلین).
البته در بهشت گرما و سرماى شدیدى وجود ندارد تا به وسیله پوشیدن لباس دفع شود، بلکه اینها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است.
(آیـه)ـ در مرحله چهارم نوبت به همسران آنها مى رسد، مى گوید: ((آرى این چنینند بهشتیان ، و آنها را با حورالعین تزویج مى کنیم))! (کذلک وزوجناهم بحورعین).
(آیـه)ـ سپس به ذکر پنجمین نعمت بهشتیان پرداخته ، مى افزاید: ((آنها درآنجا هر نوع میوه اى را بـخواهند در اختیارشان قرار مى گیرد و در نهایت امنیت به سرمى برند))(یدعون فیها بکل فاکهة آمنین).
(آیه)ـ جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمین موهبت الهى برمتقین است ، چرا که آنچه فکر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى کند بیم فراق است ، لذا مى فرماید: ((آنها هیچ مرگى جز همان مرگ اول (که در دنیا چشیدند)نخواهند چشید))! (لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الا ولى).
سرانجام هفتمین و آخرین نعمت را در این سلسله چنین بیان مى کند: ((وخداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ کرده است)) (ووقیهم عذاب الجحیم).
کـمـال ایـن نـعـمـتـها در این است که احتمال عذاب و فکر مجازات ، بهشتیان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى کند.
اشـاره به این که اگر پرهیزکاران لغزشهایى هم داشته اند خدا به لطف و کرمش آنها را بخشیده ، و به آنها اطمینان داده است که از این نظر نگرانى به خود راه ندهند.
(آیـه)ـ در ایـن آیه اشاره به تمام این نعمتهاى هفتگانه کرده ، به صورت یک جمع بندى مى گوید: هـمـه ایـنـهـا ((بـه عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است و این فوز عظیم و پیروزى بزرگى است)) که شامل حال پرهیزکاران مى شود (فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم).
درسـت است که پرهیزکاران حسنات بسیارى در دنیا انجام داده اند، ولى مسلما پاداش عادلانه آن اعـمال ناچیز این همه نعمت بى پایان و جاودانى نیست این فضل خداست که این همه پاداش را در اختیار آنها گذارده.
(آیه)ـ گفتیم : ((سوره دخان)) با بیان عظمت و عمق آیات قرآن شروع شده است ، و با این آیه که آن هم بیانگر تاثیر عمیق آیات قرآن است پایان مى گیرد، تا آغازسوره با انجامش هماهنگ باشد.
مـى فـرمـایـد: ((مـا آن [قـرآن ] را بر زبان تو آسان ساختیم شاید آنان متذکر شوند))(فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون).
با این که محتوایش فوق العاده عمیق و ابعادش بسیار گسترده است ، ساده ،روان ، همه کس فهم و قابل استفاده براى همه قشرهاست.
(آیـه)ـ ولـى از آن جـا کـه بـا همه این اوصاف باز گروهى در برابر کلام حق تسلیم نمى شوند در آخرین آیه آنها را مورد تهدید قرار داده ، مى گوید: اگر با این همه آنها پذیرا نشوند ((پس تو منتظر باش ، آنها نیز منتظرند))! (فارتقب انهم مرتقبون).
تو منتظر وعده هاى الهى در زمینه پیروزى بر کفار باش ، و آنها منتظر شکست باشند.
((پایان سوره دخان)).
پدرش ، آیة الله حاج سید مصطفی کاشانی ، از علما و مراجع بزرگ شیعه در عصر خویش بود که در سال 1280 ش . از ایران به نجف اشراف هجری کرد و به تحقیق و تدریس پرداخت .
سید ابوالقاسم که در این هنگام ، جوانی شانزده ساله بود - همراه پدر عازم نجف اشرف گردید و در آنجا علاوه بر استفاده از حلقه درس پدر و دیگر اساتید، دوره سطح را به پایان برد و سپس در درس آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی و آیة الله آخوند خراسانی شرکت جست .
او از همان آغاز جوانی به نکته سنجی و دقت نظر مشهور شده و در دانش سر آمد بود؛ بطوری که در 25 سالگی به درجه اجتهاد دست یافت
و بزرگانی مانند آیة الله شیخ الشریعه اصفهانی ، آیة الله آقا ضیاء الدین عراقی و
آیة الله صدر در نوشته های خود، مقام علمی اش را با القابی نظیر ((شکافنده دریای
علم ))، ((کلید در گنجهای دقیق )) و... ستودند و آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی
، تقلید از وی را تاءیید می نمود.(384)
او از جوانی دارای افکار آزادیخواهانه و ستم ستیز بود و از این رو در منطقه ای
به وسعت جهان اسلام با استعمار و استبداد وارد مبارزه شد.
آیة الله کاشانی در نهضت مشروطه ، مشاور شخصیتی چون آیة الله آخوند خراسانی
(از رهبران اصلی نهضت ) بود و او را در تصمیم گیری ها و تنظیم اعلامیه ها
یاری می داد.
در جنگ جهانی اول - که نیروهای انگلیسی بعضی از شهرهای عراق از
جمله ((فاو)) و ((بصیره )) را اشغال کرده بودند، آیة الله کاشانی به دلیل
جوان بودن و پرشورتر بودن ، در صف اول نبرد علمای شیعه با متجاوزین
قرار داشت ، آنان با جنگهای چریکی و پی در پی ، نیروی های دشمن را
در منطقه ((کوت العماره )) زمین گیر کردند و سرانجام پس از هیجده ماه جنگ
و مقاومت ، به کمک دولت عثمانی ، نیروهای انگلیسی را وادار به تسلیم نمودند.
او در این انقلاب نقشی یگانه داشت ، آیة الله کاشانی به منظور آماده کردن ،
مردم و سران عشایر برای مبارزه با سلطه استعمار، از نجف به کاظمین رفت
و آنجا را برای شروع یک حرکت انقلاب برگزید.
با آغاز فعالیتهای ضد استعماریش ، علمای بزرگی چون آیة الله میرزا
محمد تقی شیرازی و شیخ الشریعه اصفهانی با نوشتن نامه هایی به یاری
وی برخاستند و به دنبال آن ، عمده ای از سران عشایر نیز به تاءیید
حرکت او پرداختند.
پس از آن که راههای مسالمت آمیز برای استقلال عراق به نتیجه نرسید،
آیة الله کاشانی عده ای را در پانزدهم شعبان 1338 ق . به منزل خود
در کربلا فرا خواند. و مساءله قیام مسلحانه بر ضد استعمار انگلیس را به
بحث گذاشت . در آن جلسه مخفیانه تصمیم بر آن شد که پنج نفر از شرکت کنندگان
، مساءله را با آیة الله شیرازی در میان بگذارند و آنان نیز پس از صحبت با آن
مرجع بزرگ ، از او اجازه قیام مسلحانه گرفتند.
با شروع نبرد بین انقلابیون و نیروهای انگلیسی ، آقای کاشانی از
آیة الله شیرازی فتوای جهاد گرفت و به این ترتیب قیام در سرتاسر
مناطق اشغالی فراگیر شد و بعضی از شهرها و مناطق بدست مسلمانان
آزاد گردید.(385)
پس از شکست انقلاب عراق ، او به تقاضای عده ای از مردم عراق و
سران عشایر برای در امان ماندن از کینه استعمار انگلیس ، عازم
ایران گردید و بعد از چند روز توقف در شهر قم ، در سی ام بهمن 1299
وارد تهران شد.
با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین ،
استعمار انگلیس که از مبارزات آیة الله کاشانی در عراق ضربات سختی
خورده بود با شایع کردن همکاری او با آلمانیها، تصمیم به دستگیری اش
گرفت تا بدون مزاحمت وی بتواند در انتخابات دوره چهاردهم مجلس دخالت کند.
به همین منظور در خرداد 1322 چند افسر انگلیسی برای دستگیری
آن روحانی مجاهد به منزلش هجوم بردند. اما بر اثر هوشیاری و فداکاری
یارانش تا کام ماندند آیة الله کاشانی به ناچار مخفی گردد.
کاشانی مدت یک سال ، مخفیانه به مبارزه اش ادامه داد تا این که انگلیسیها در
هنگام انتخابات مجلس از محل اقامتش در تهران (امامزاده قاسم شمیران ) با خبر
شده و او را دستگیر کردند. با وجود اینکه وی از سوی مردم تهران به عنوان
نماینده انتخاب گردیده بود، به دستور فرستاد ارتش متفقین ، از لیست اسامی
نمایندگان حذف شد و به زندان روسها در رشت فرستاده شد. او پس از
چندی به زندان انگلیسیها در اراک و سپس به زندانی در کرمانشاه منتقل گردید.
سرانجام پس از تحمل یک سال و چهار ماه زندان در سخت ترین شرایط،
در 24 مرداد 1324 آزاد گشت و روز جمعه ، سی و یکم شهریور،
میان انبوه استقبال کنندگان وارد تهران شد.(386)
مخالفت با دولت قوام
در انتخابات دوره پانزدهم مجلس ، نخست وزیر (قوام السلطنه )
در صدد بود تا آن را بصورت فرمایشی برگزار کند. مجاهد نستوه که چندین
ماه از آزادی اش نگذشته بود، برای افشا کردن ماهیت قوام بپاخاست و
پس از سخنرانی در تهران ، عازم مشهد شد و در شهرهای مسیرش ،
مردم را از وابسته بودن قوام به انگلیس و دخالت او در انتخابات آگاه می کرد.
قوام از این اقدام به وحشت افتاد و او را در تیرماه 1325 در بین راه
شاهرود - مشهد دستگیر که و به بهجت آباد قزوین تبعید نمود.
آیة الله کاشانی یک سال در تبعید بسر برد تا این که بر اثر فشارهای سیاسی
از سوی علما و مردم ، در 21 خرداد 1326 آزاد گردید و دوباره به
تهران برگشت .
شاه ایران پس از اقوام ، عبدالحسین هژیر، یکی دیگر از نوکران استعمار،
را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد.
کاشانی که از وابستگی هژیر اطلاع داشت ، به مخالفت برخاست و در
27 خرداد 1327 یعنی روزی که قرار بود، هژیر برای گرفتن راءی
اعتماد به مجلس برود، مردم را به راهپیمایی در جلوی مجلس فرا خواند.
مردم در آن روز تظاهرات پرشوری به راه انداختند به گونه ای عده ای
در درگیری با مزدوران رژیم به شهادت رسیدند.
مخالفتهای آیة الله کاشانی سبب گشت تا در آستانه تشکیل مجلس مؤ سسان برای تغییر قانون اساسی ، او را از ایران دور گردانند. از این رو پس از واقعه ساختگی ترور ناموفق شاه بدست فخرایی در پانزدهم بهمن 1327، به دستور هژیر آیة الله کاشانی را به بهانه دست داشتن در ترور دستگیر و به لبنان تبعید کردند.
او در تبعیدگاه بیروت نیز از آنچه که در ایران می گذشت ، غافل نبود و در اعلامیه هایش خطاب به ملت ایران و نمایندگان مجلس ، آنان را به وظائفشان توجه می داد.(387)
سرانجام اعلامیه ها مؤ ثر افتاد و آیة الله کاشانی و تعدادی دیگر از افراد مبارز در انتخابات دوره شانزدهم راءی لازم را به دست آورند.
ولی رژیم برای جلوگیری از ورود نمایندگان واقعی ملت به مجلس ، در
تعداد آراء تقلب کرد.
مردم از این کار رژیم خشمگین گشتند و سید حسین امامی که از
طرفداران کاشانی و شاهد تعویض آراء بود، به دستور فدائیان اسلام ، هژیر
(کارگردان تقلب در آراء) را ترور کرد وبه هیات ننگین او خاتمه داد.
از این رو پس از تشکیل مجلس شانزدهم ، منصور الملک ،
نخست وزیر وقت ایران با فرستادن تلگراف ، از آیة الله کاشانی
عذر خواهی کرد و خواستار بازگشت وی به ایران شد و او در روز
بیستم خرداد 1329 به وطنش برگشت .
مبارزه با رزم آرا
سپهبد رزم آرا به منظور تمدید و توسعه امتیاز نفت جنوب
(قرار داد گس - گلشائیان ) در پنچم تیر 1329 به مقام نخست وزیری رسید.
روحانی مجاهد که هدف روی کار آمدن رزم آرا را دریافته بود، با
نخست وزیر به مخالفت برخاست و مردم و نمایندگان را از نقشه
شوم دشمن آگاه کرد.
به دنبال مخالفت وی با رزم آرا، بازار تهران به حال تعطیل در آمد و
هزاران نفر در میدان بهارستان اجتماع کرده تا از ورود او به
مجلس جلوگیری کنند.
آیة الله کاشانی برای جلوگیری از تصویب قرار داد نفت در مجلس ،
اعلامیه ای خطاب به ملت ایران ، درباره ملی کردن صنعت نفت
صادر کرد.(388)
اما رزم آرا با گستاخی تمام و بی اعتنا به نظر علما و نمایندگان مجلس
و مردم ، همچنان بر تصویب قرار دادالحاقی نفت جنوب پافشاری می کرد و
با بی شرمی ، در حضور نمایندگان ملت به لیاقت مردم ایران در اداره صنعت نفت ،
اهانت نمود.
سر انجام رزم آرا در شانزدهم اسفند 1339 با گلوله آتشین خلیل طهماسبی
(از اعضاء فدائیان اسلام ) از پای در آمد و پرونده خیانتش بسته شد.
او در برداشتن آخرین گامها برای ملی کردن صنعت نفت ، همزمان با
دفن جنازه رزم آرا، دستور برپایی تظاهرات همگانی را صادر کرد.
وقتی این خبر به گوش نوکران استعمار رسید، آنان سر درگم شدند و
کفیل نخست وزیری با عجله هیاءت وزیران را به جلسه ای اضطراری
فرا خواند. در این جلسه تصمیم گرفته شد تا با کاشانی مذاکره کنند و او
را از این اقدام منصرف نمایند و یا تظاهرات را به تاءخیر بیندازد.
اما آن رهبر آگاه ، فرصت را از دست نداد و گفت : من آرامش تظاهرات
را تا آخرین دقیقه تضمین می کنم به شرط این که شما نظم ما را
بر هم نزنید.
از این رو تظاهرات بزرگ صد هزار نفری در تهران با شعارهایی در
حمایت از اسلام و مخالفت با دخالت انگلیس در امور ایران به راه افتاد.
پس از ترور رزم آرا هیچکس جراءت مقاومت در برابر طرح ملی شدن صنعت نفت را نداشت . از این رو با تلاش تعداد کمی از نمایندگان مجلس ، در 24 اسفند 1339، طرح ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و در 29 اسفند همان سال از تصویب مجلس سنا نیز گذشت و به این ترتیب در اثر تلاش و فداکاری مردم به رهبری آیة الله کاشانی یکی از آرزوهای ملت ستمدیده ایران ، به ثمره نشست .
حسین علاء که پس از رزم آرا به نخست وزیری رسیده بود، بیش از دو ماه دوام نیاورد. بعد از استعفای علاء، دکتر مصدق در هفتم اردیبهشت 1330 به نخست وزیری رسید و آیة الله کاشانی در حمایت از او اعلام داشت که دست وی را در
انتخاب وزیران باز خواهد گذاشت و هیچ گونه دخالتی در این باره نخواهد کرد.
او برای پشتیبانی از دولت دکتر مصدق در برابر کار شکنی ها و
تهدیدهای انگلستان ، مردم را به اجتماع در میدان بهارستان فراخواند
و طی پیامی که برای اجتماع کنندگان فرستاد، آنان را نسبت به
کارشکنیهای انگلیس و همدستی آمریکا با وی ، آگاه کرد.(389)
همچنین هنگامی که دولت مصدق برای تامین کمبود بودجه دولت ، ا
قدام به پخش اوراق قرضه کرد، آیة الله کاشانی مردم را به یاری دولت فراخواند
و خرید اوراق قرضه را بر همه افراد واجب نمود.(390)
پس از تهدید دولت مصدق از سوی استعمار مبنی بر دخالت نظامی
و گسیل داشتن چهار هزار چترباز و حرکت ناوهای جنگی به طرف
سواحل ایران ، مجاهد سخن به میان آورد و گفت : اگر انگلیسیها به
خاک ایران تجاوز کنند، خوزستان را برای آنها به جهنم تبدیل می کند.(391)
در نتیجه انگلیس موقعیت را برای دخالت نظامی مناسب ندید و با همکاری آمریکا به محاصره اقتصادی ایران دست زد.
توجه به جهان اسلام
آیة الله کاشانی هیچگاه از مسائل جهان اسلام غافل نبود؛ از این رو
سال 1326 ش . که تاءسیس دولت غاصب اسرائیل اعلام گردید،
اعلامیه ای خطاب به مسلمانان جهان صادر کرد و در آن ، ضمن بر
شمردن اهداف تشکیل سازمان ملل و شعارهای دروغین آن ، به موضع گیری
ظالمانه سازمان ملل درباره اندونزی ، مصر و فلسطین اشاره کرد و راءی
این سازمان در تقسیم سرزمین فلسطین بین صهیونیستهای مهاجر و مردم
عرب و مسلمان آن را زیر سؤ ال برد. او مسلمانان را نسبت به فسادی
که دولت غاصب اسرائیل در آینده ایجاد خواهد کرد، هشدار داد و از آنان
خواست تا تمام کوشش خود را برای ریشه کن کردن این غده سرطانی
بکار گیرند.(392)
او مردم ایران را به تظاهرات بر ضد اسرائیل غاصب دعوت کرد که در
روز بیستم دیماه 1326، بیش از سی هزار نفر در تهران به این
دعوت لبیک گفتند.
وی در سی ام اردیبهشت 1327 بار دیگر مردم را به تظاهرات بر ضد
اسرائیل فراخواند و خود در اجتماع پر شور تظاهر کنندگان سخنرانی نمود
و وضع نابسامان مسلمانان را نتیجه دخالت استعمارگران در امور آنها و
از بین رفتن روح اتحاد و دوری از احکام اسلام دانست .(393)
آیة الله کاشانی مسلمانان مصر را نیز در مبارزات استقلال طلبانه آنان ،
مورد حمایت قرار و در بحران کانال سوئز، پیام تاءییدی خطاب به
جمال عبدالناصر (رئیس جمهور مصر) فرستاد و در مسجد ارک تهران
مراسمی برای گرامی داشت یاد شهدای مصر و ارج نهادن به
فداکاریهایشان برپا کرد.
او در جریان مبارزه مردم مسلمان تونس برای رهایی از سلطه استعمار فرانسه ،
بیانیه ای صادر کرد و تنفر شدید خود را نسبت به بر قراری جو ترور و وحشت
توسط فرانسه در خاک تونس ، بیان داشت . وی در این باره از آقای مصدق
خواست تا به نماینده ایران در سازمان ملل دستور دهد که تلاش کند قضیه
تونس در دستور کار شورای امنیت قرار گیرد و هر چه زودتر به تونس
استقلال کامل داده شود.(394)
آیة الله کاشانی در سال 1331 ش . پس از بازگشت از مراسم حج ،
نامه ای به تمام کشورهای اسلامی فرستاد و از آنها خواست برای
شرکت در کنگره اسلامی و تبادل نظر درباره اتحاد جهان اسلام ،
نمایندگانی به ایران بفرستند.(395)
این فکر با استقبال شایانی در میان کشورهای اسلامی روبرو گشت
و نظرهای موافق پی در پی به ایران می رسید؛ اما استعمارگران که از
اندیشه اتحاد جهان اسلام وحشت داشتند، به کمک جیره خواران داخلی
خود تصمیم گرفتند، شخصیت آیة الله کاشانی را ترور نمایند. از این رو
زمزمه های مخالفت با تشکیل کنگره ، از حلقومهای مختلف بلند شد و
از تحقق این فکر جلوگیری کردند.
نخست وزیری چهار روزه
دکتر مصدق در 25/4/1331 نسبت به در اختیار گرفتن وزارت جنگ
(که به دست شاه بود) با شاه اختلاف پیدا کرد و به دنبال آن بدون این
که مجلس یا کسی دیگر را در جریان قرار دهد، استعفا داد.
شاه نیز با اشاره انگلیس ، احمد قوام را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد.
قوام برای کنترل اوضاع ، به فریب و تهدید مردم دست زد تا استعمار
را در برگرداندن منافع از دست رفته اش یاری دهد.
در فضایی که کسی جراءت اعتراض نداشت و همه مهر خاموشی بر
لب زده بودند، آیة الله کاشانی خروشی دیگر آغاز کرد و با نادیده گرفتن یاوه های
قوام ، یک بار دیگر ملت ایران را برای به نمایش گذاردن قدرت خویش به
قیام دعوت و ضمن اعلامیه ای اظهار داشت :
((... احمد قوام باید بداند که در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از
سالهای رنج و تعب ، شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده اند،
نباید رسما اختناق افکار عقاید را اعلام و مردم را به اعدام جمعی
تهدید نماید.
من صریحا می گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در این
راه جهاد اکبر، کمر همت بر بسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست
استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در بدست آوردن قدرت و سیطره
گذشته محال است ...))(396)
به دنبال انتشار این اعلامیه ، مردم برای مبارزه به صحنه آمدند و
تلاش شاه و قوام برای به سازش کشاندن کاشانی مؤ ثر نیفتاد، از
این رو قوام در شب 29 تیره ماه 1331 حکم دستگیری آن مجاهد
نستوه را صادر کرد.
فردای آن شب که ماءموران امنیتی برای دستگیری او رفتند، بسیار دیر بود.
زیرا مردم منزل رهبر خویش را تا محدوده صد متری همچون نگینی در
میان گرفته بودند.
دراین هنگام ، آیة الله کاشانی در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی
آخرین ضربه را بر پیکر نیمه جان دولت قوام نواخت و اعلام داشت که :
روی کار آمدن قوام ، زیر نظر انگلیسیها بود و ما تا آخرین قطره خون
ایستادگی خواهیم کرد و اگر اقوام تا 48 ساعت دیگر، استعفا ندهد،
خود کفن می پوشم و پیشاپیش صفوف مردم مسلمان حکومت او
را سرنگون خواهم کرد.(397)
پس از این مصاحبه ، مردم با هجوم یکپارچه و جانفشانی بسیار،
در کمتر از بیست ساعت دولت قوام را ساقط کردند و نخست وزیری اش
چهار روز بیشتر طول نکشید.
به این تربیت دکتر مصدق بعد از پنج روز خانه نشینی و انزوا،
دوباره به نخست وزیری رسید.
در این هنگام استعمار انگلیس برای ضربه زدن به جبهه انقلابیون ، نقشه ترور شخصیت کاشانی را اجرا کرد و از رو تبلیغات وسیعی علیه او به راه انداخت و دشمنان آگاه و دوستان نادان دست به دست هم داده تا به آرزوی نامیمون استعمار جامه عمل بپوشانند و ضمن ایجاد شکاف بین مصدق و آن عالم بیدار عده ای به طرفداری از مصدق ، خانه آیة الله کاشانی را با مواد آتش زا، چوب و سنگ مورد حمله قرار دادند.(398)
با این حال ، وقتی این روحانی دلسوز نسبت به دولت مصدق احساس خطر کرد
در روز 27 مرداد 1332 نامه ای به مصدق نوشت و او را از وقوع
یک کودتا به دست زاهدی آگاه کرد.(399)
ولی با تاءسف در اثر بی توجهی ، سهل انگاری و همکاری مصدق با
عوامل کودتا(400)، در روز 28 مرداد 1332 سرلشکر زاهدی به کمک آمریکا
کودتا کرد و مصدق بدون هیچگونه مقاومت شایسته ای کشور را به
دشمن سپرد و نتایج سالها تلاش و فداکاری ملت بر باد رفت .
خروشی دیگر
زاهدی پس از به قدرت رسیدن ، امینی را به منظور امضای قراردادی
با کنسرسیوم نفتی متشکل از کمپانیهای نفتی انگلیس ، آمریکا،
هلند و فرانسه تعیین نمود.
در این هنگام آیة الله کاشانی با فریادی حسینی ، سکوت مرگبار حاکم
بر جامعه را شکست و با صدور اعلامیه ای ، مردم را از خیانتهای
زاهدی و هجوم دوباره استعمارگران به کشور، آگاه کرد(401)درباره
رابطه با انگلستان اعلام کرد: روزی که دولت تجدید رابطه را اعلام بکند،
روز عزای ملی است و مردم باید نوار سیاه به سینه خو نصب کنند.(402)
او در جریان انتخابات دوره هیجدهم مجلس ، شبنامه ای علیه انتخابات
نمایشی و فرمایشی زاهدی پخش کرد و با فرستادن نامه ای به دبیر کل
وقت سازمان ملل وضع اسفبار ایران ، جو ترور و وحشت و نیز برگزاری
انتخابات در محیطی ناسالم و بسیاری مسائل دیگر را بیان کرد تا همگان
را از اوضاع ایران آگاه سازد.(403)
در سال 1334 ش . شاه برای اینکه در پیوستن به پیمان ((سنتو)) مشکلی از جانب کاشانی نداشته باشد، ترتیبی داد تا در دیماه او را به بهانه شرکت در ترور رزم آرا دستگیر و روانه زندان کنند.
آنگاه وی را پس از شکنجه های بسیار به پای میز محاکمه کشیدند و تا آستانه اعدام پیش بردند. ولی به موجب اعتراض یکپارچه روحانیت ، بویژه آیة الله بروجردی ، به ناچار از اعدامش دست کشیده و پس از مدتی آزادش کردند.
سرانجام روحانی مجاهد با دلی پرخون از شکست نهضت و برقراری
دوباره حکومت فساد، در 23 اسفند 1340 چشم از جهان فرو بست
و پیکرش در میان انبوه مشتاقان تا حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام
تشییع گردید و بین مزار آن حضرت و امامزاده حمزه به
خاک سپرده شد.