مشاعره 198
هرچندبه عشرت گذرد نوبت پیری
ایام جوانی نتوان کرد فرامو ش
نظیری نیشابوری
=
شب شمع یکطرف رخ جانانه یکطرف
من یک طرف درآتش وپروانه یک طرف
رفعت سمنانی
=
فاخته با "کو" و "کو " آمد ک " آن یارکو ؟"
کردش اش ارت به گل بلبل شیرین نوا
مولوی
=
آن خون کسی ریخته ای یامی سرخ است
یاتوت سیاه است که برجامه چکیده ست
سعدی
=
تاکه ازوارستگی برفرق خود افسرزدم
پشت پا برافسر داراواسکندرزدم
علی غفور زاده ( قیام )
=
مست بگذشت ونطربرمن درویش انداخت
گفت ای چشم وچراغ همه شیرین سخنان
حافظ
=
نشان مردمی درمردم عالم نمی یابم
اگر داردوجودی مردمی مردم گیا دارد
صائب
=
دوستان گویند سعدی خیمه برگلزارزن
من گلی رادوست می دارم که درگلزارنیست
سعدی
=
تاکه این خلق به هم دست ارادت ندهند
کارآشفته این ملک به سامان نرسد
شهریاریاربخت
=
دوستت دارم وای ماه تو جانان منی
چون تسلی ده درددل ودرمان منی
اختردر خشنده ( اختر)
=
گردآوری : م. الف زائر
مشاعره 197
تاکند ظلمت سرای دل بسان روزروشن
آفتابی عالم آرا چون رخ جانانه بایـــــد
عبدالصمدحقیقت
=
دور مجنون گذشت ونوبت ماست
هرکسی پنج روزه نوبت اوست
حافظ
=
تاکنی بازیردستان درزبردستی ستم
غافل ازقهروعذاب خالق یکتامباش
کنی پور
=
شب زآه آتشین یک دم نیاسایم چوشمع
درمیان آتش سوزنده جای خواب نیست
رهی معیری
=
تاکه آن یارگرانمایه نکوخواه شماست
خاک درچشم فرومایه ی بدخواه کنید
بدیع الزمان فروزانفر
=
دوستان دختر رز توبه زمستوری کرد
شد سوی محتسب وکاربه دستوری کرد
حافظ
=
دوستان قیمت صحبت بشناسید که چرخ
دوستان رازهم انداخته بسیارجدا
لاادری
=
آن خط عنبرشکن بربرگ گل دانی چراست
نافه مشک است کاندرجیب نسرین کرده اند
خواجوی کرمانی
=
دوش ازمسجد سوی میخانه آمد پیرما
جیست یاران طریقت بعد ازاین تدبیرما
حافظ
=
آن خال هاشمی که نگارم به روزده
منت خدای راکه نکو برنکو زده
لاادری
=
گردآوری : م .الف زائر
101 «اِسعَ فى کَدحِکَ وَ لا تَکُن خازِناََ لِغَیرِکَ»
در کارت بکوش ولى تنها گنجور دیگران مباش
«خودت نیز از مالت بهره برگیر»
تو مىکوش پیوسته در کار خود
حذر کن ز سردى بازار خود
در بذل و انصاف بر خود مبند
نه گنجور کس باش، نى آزمند
102 «اِکرَم ضَیفَکَ وَ اِن کانَ حقیراََ وَ قُم عَن مَجلِسِکَ
لِابیکَ وَ مُعلِّمِکَ وَ ِان کُنتَ اَمیراََ»
میهمانت را گرامى دار اگر چه ناچیز باشد و پیش پدر
و استادت از جایت برخیز اگر چه امیر باشى.
برو میهمان را گرامى شمار
چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خوار
بپا خیز پیش اب و اوستاد
امیرى اگر، باش اى نیکزاد
==
103 «اِذا َارادَ اللُّه سُبحانَهُ صَلاحَ عَبدِِ اَلهَمَهُ قِلَّةَ الکَلام
وَ قِلَّةَ الطّعامِ وَ قِلّةَ المَنام»
وقتى خداوند پاک خیر بندهاى را بخواهد، کم گفتن،
کم خوردن و کم خفتن را بوى الهام میکند
چو بر بنده اى خواهد ایزد صلاح
به پیمودن راه خیر و فلاح
بخوردن، بخفتن، بگفتار هم،
کند ملهم او را بمقدار کم
104 «اِذا بَلَغتُم نِهایَة َالآمالِ فَاذکُروا بَغَتاتِ الآجالِ»
وقتى بمنتها درجه آرزوهاى خود رسیدید، از مرگهاى
ناگهانى یاد کنید
رسیدى چو بر غایت آرزو،
بدولت، بثروت، هم از آبرو
ز مرگ مفاجات اندیشه کن
برو خدمت خلق را پیشه کن
105 «اِذا اَردتَ اَن تَعظُمَ مَحاسِنُکَ
عِندَ النّاسِ فَلا تَعظُم فى عَینِکَ»
اگر مىخواهى خوبیهاى تو بنظر مردم بزرگ بیاید، خودت
آن را بزرگ مشمار
چو خواهى که حسنت شود جلوه گر
بزرگت شمارند، اهل نظر،
بچشم بزرگى تو منگر بدان
که مدح تو گویند دیگر کسان
==
106 «اِذا اَحسنتَ القَولَ فَاحِسنِ العَمَلَ لِتَجمَعَ
بِذلِکَ بُیَنَ مَزیَّة اللِّسانِ وَ فَضیلَةُ الإحسان»
وقتى سخن خوب گفتى، عمل را نیز نیکو کن
تا برترى گفتار و مزیّت احسان را با
هم جمع کرده باشى
عمل را نکو کن چو گفتى نکوى
گرت نیست کردار، کمتر بگوى
چو گفتار و کردار یکسان بود،
تو را مایه فخر و رجحان بود
107 «اِذا کَرُمَ اَصلُ الرّجُلِ کَرُمَ مَغیبُهُ وَ مَحضَرُهُ»
وقتى کسى خوش اصل باشد غیبت و حضورش خوب است
اگر خوب باشد کسى را سرشت،
چنان تخم پاکى که دهقان بکشت،
بود ظاهرش خوب و باطن نکوى
تو بد از حضور و غیابش مجوى
108 «اِذا فاتَکَ مِن اَلدّنیا شَیُُُُء فَلا تَحزَن
وِ اِذا اَحسنتَ فَلا تَمنُن»
هرگاه چیزى از دنیا از دستت رفت اندوهگین مباش،
و چون نیکى کردى منّت مگذار
چو چیزى ز دنیا برفتت ز دست،
مخور غم که بهتر از آن نیز هست
به نیکى نمى باش منّت گذار
چو باید تو را باشد احسان شعار
==
109«اِذا رَایتَ رَبَّکَ یُتابِعُ عَلَیکَ النِّعَم فَاحذَرهُ»
چون دیدى خداى پیاپى بر تو نعمت ارزانى مىدارد از او بترس
چو نعمت دهد دمبدم کردگار،
ترا بیم باید ز پایان کار
بدین سان تو را آزماید خداى
برو شکر نعمت بیاور بجاى
110 «اِذا فَقّهتَ فَتَفَقّهُ فى دین اللّهِ سُبحانَهُ. اِذا
اَتّقَیتَ فَاتَّقِ مَحارِمَ اللّهِ»
اگر خواستى اهل دانش باشى دانش دین خداى پاک را برگزین. چون
خواستى پرهیزکار باشى از حرامهاى خدا بپرهیز
تو گر خواستى اهل دانش شوى
سزد گر پى دانش دین روى
، ور آهنگ تقوى کنى اى فتى،
برو دور باش از حرام خدا
111 «اِذا صُنِعَ اِلَیکَ مَعروفَاََ فَانشُرهُ. اِذا
صَنَعتَ مَعروفاََ فَاستُرهُ»
وقتى در باره تو نیکى شود آنرا آشکار کن. وقتى
تو نیکى کردى آنرا پنهان دار.
چو کس با تو نیکى کند، آن بگوى
و گر خود کنى، رو از آن دست شوى
چو پنهان کنى کرده نیک را،
خدایت دهد بهتر از آن جزا
===
112 «اِذا شابَّ العاقِلُ شَبَّ عَقلُهُ. اِذا
شابَّ الجاهِلُ شَبَّ جَهلُهُ»
خردمند وقتى پیر شود عقلش جوان مىگردد. بیخرد
چون پیر شود نادانى از سر گیرد
چو عاقل شود پیر، گردد جوان،
ورا عقل و اندیشه، اى نکته دان
چو جاهل شود پیر و افتد ز کار،
جوان گرددش جهل اى هوشیار
=
113 «اِذا عَلِمَ الرَّجُلُ زادَ اَدَبُهُ وَ تَضاعَفَتَ خَشیَتُهُ»
وقتى انسان عالم شود ادبش افزون گردد
و ترسش از خدا دو چندان شود
ز دانش ادب بیش گردد ترا
بیفزایدت ترس و بیم از خدا
ادب زینت و زیب دانشور است
ادب جان و روح تو در پیکر است
=
114 «اِذَا اقتَرَنَ العزمُ بِالحَزمِ کَمَلتِ السَّعادَةُ»
وقتى عزم و همّت با دور اندیشى همراه گردد
نیکبختى بکمال رسد
چو همراه گردد برأى توحزم،
شود کارت انجام با عزم جزم
رسد نیک بختى باوج کمال
شود دولتت ایمن از هر زوال
==
115 «اِذا تَفَقَّهُ الرَّفیعُ تَواضَعَ. اِذا تَفَقَّهَ الوَضیعُ تَرفَعَ»
شخص بلند پایه وقتى دانش آموزد فروتن شود. شخص
فرومایه چون علم اندوزد تکبّر ورزد
بزرگ ار ز دانش شود بهره مند
تواضع بیفزاید آن سربلند
فرومایه گر دانش آرد بدست،
کند سرکشى بیش چون پیل مست
=
116 «اِذا قَصُرَت یَدُکَ عَن المُکافاةِ فَاَطِل لِسانَکَ بِالشُّکرِ»
وقتى دستت از پاداش کوتاه باشد زبانت
را بشکرانه دراز کن
.
چو اندر مکافات نیکىّ کس
به نیکى نباشد تو را دسترس،
، خدایش دهد اجر شایسته تر
سپاس است بهر تو بایسته تر
=
117 «اِذا رَاَیتَ مِن غَیرِکَ خُلقاََ ذَمیماََ
فَتَجَنَّبَ مِن نَفسِکَ اَمثالَهُ»
وقتى خوى زشتى در دیگرى دیدى عادتهاى
مانند آنرا از خودت دور کن
چو بینى بکس عادتى ناپسند،
سزد گر بیاموزى از آن تو پند
کنى دور مانندش از نفس خویش
چو دارى بتهذیب خود سعى بیش
==
118 «اِذا جَمَعتَ المالَ فَاَنتَ وَکیلُُ لِغَیرَکَ یَسعَدُ بِه وَ تَشقى اَنتَ»
وقتى مال جمع میکنى، تو در این کار وکیل دیگرى
هستى، او با آن خوشبخت مىشود و تو بدبخت مىگردى
چو مشغول باشى تو در جمع مال،
خرى بهر خود هر چه وزر و وبال،
ندانى تو بر دیگرانى وکیل
سعیدند آنان. تو باشى، ذلیل
=
119 «اِذا کُنتَ فى اِدبارِِ وَ المَوتُ فى اِقبالِِ فَما اَسرَعَ المُلتَقى»
وقتى تو در حال بازگشتى و مرگ در حال پیش آمدن، پس
دیدار چقدر نزدیک است
چو پیک اجل روى آرد به پیش
تو باشى به واپسگرائىّ خویش
نه دیرى بپاید که دیدار مرگ
شود حاصل اى مرد بى زاد و برگ
==
120 «اِذا کَملَ العَقلُ نَقَصَ الشَّهوَةُ. اِذا
قَوِیَتِ الأَمانَةُ کَثُرَ الصِّدقُ»
وقتى عقل کامل شود خواهش نفس کاهش یابد. وقتى
امانت استوار گردد راستى زیاد شود
چو پوید ترا عقل راه کمال،
رود شهوت اندر طریق زوال
چو کس را امانت بود بیشتر
رود در ره راستى پیشتر
=
121 «اِذا سادَ السّفَلُ خابَ الأَمَلُ»
وقتى فرومایگان سرورى یابند امیدها قطع گردد.
چو افتد بدست فرومایه کار
شود حال بر جمله خلق زار
رود آرزوها سراسر بباد
نبینى دگر خاطرى هیچ شاد
122 «اِذا ضَرَّتِ النّوافِل بِالفرائِضِ فاَرفُضوها»
وقتى مستحبّات بواجبات زیان رساند، مستحبّات را ترک کنید
بوقت عبادت بدرگاه ربّ،
مقدّم بود واجب از مستحب
گرت واجب از دست خواهد شدن
تو از مستحبّ جان من دم مزن
123 «اذا رَاَیتَ رَبَّکَ یُوالى عَلَیکَ البَلاءَ فَاشکُرهُ»
وقتى دیدى خداى پیاپى بر تو بلا مىفرستد شاکر باش
چو بینى رسد بر تو هر دم بلا
بکوش اى برادر بشکر خدا
که با یاد پروردگار کریم
برویت شود باز باب نعیم
===
124 «اِذا قَدَرتَ عَلى عَدوّکَ فَاجعَلِ العفوَ
عَلیَهِ شُکراََ لِلقُدرَة عَلَیهِ»
چون بر دشمن پیروز شدى بشکرانه
این پیروزى او را ببخش
چو بر دشمن خویش یابى ظفر
شوى ایمن از هر گزند و خطر،
بشکرانه قدرت، اى پهلوان،
ببخشاى بر دشمن ناتوان
125 «اِذا هَبتَ اَمراََ فَقَع فیهِ فاِنّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ اَشَدُّ مِن الوقوعُ فیهِ»
چون از کارى ترسیدى. در آن وارد شو، زیرا
سختى پرهیز از سختى آن کار بیشتر است
ز کارى چو ترست بود جان من،
برو خویشتن را تو در آن فکن
که سختىّ پرهیز بد بیگمان،
فزونتر ز سختىّ انجام آن
==
126 «اِذا مَلِکَ الأراذِل هَلَکَ الأَفاضِل»
چون ناکسان زمامدار شوند، بزرگان و
دانشمندان هلاک گردند
چو افتد بدست اراذل امور
شود عدل و انصاف منکوب زور
سر سروران اندر افتد بخاک
بسى نامداران شوندى هلاک
==
127 «اذا اَرَدتَ اَن تُطاعَ فَاَسئَلَ ما یُستَطاعُ.
اِذا لَم یَکُن ما تُریدُ فَاَرِد ما یَکون»
اگر مىخواهى دستورت اجرا شود آنچه را مقدور است بفرما. وقتى
چیزى را که مىخواهى نیست آنچه را هست بخواه
چو خواهى که امر تو مجرى بود
بخواه آنچه دانى مهیّا بود
، چو چیزى که خواهى فراهم نبود،
بخواه آنچه بهر تو دارد وجود
==
128 «اِذا مَطَرَ التّحاسُدُ اَنبَتَتِ التَّفاسُدُ»
وقتى باران حسد باریدن گیرد درخت فساد بروید
چو بارد حسد، همچو ابر بهار
درخت تباهى بیاید ببار
دهد او بسى خانمانها بباد
برد بهترین دوستىها زیاد
==
129 «اِذا اَحَبَّ اللهُ عَبداََ اَلهَمَهُ حُسنَ العِبادَةِ»وقتى خداوند بنده اى را دوست داشته باشد، خوبى
عبادت را بوى الهام میکند
کسی را که دارد خداوند دوست،
بدنیا و عقبى سرافراز اوست
عبادت شودنز داوارجمند
به طاعت شود پیش حق سربلند
====
130 «اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبدِِ خَیراََ مَنحَهُ عَقلاََ قَویماََ وَ عَمَلاََ مُستَقیماََ»
وقتى خداوند براى بندهاى خیر بخواهد، باو
خردى استوار و عملى درست مىبخشد
چو بهر کسى خیر خواهد خدا
کند عقل محکم مر او را عطا
هم او را بانجام کار درست،
مؤیّد نماید ز روز نخست
131 «اِذا فارَقتَ ذَنباََ فَکُن عَلَیهِ نادِمَاََ»
وقتى از گناهى فراغت یافتى از
آن پشیمان باش
چو فارغ شدى از گنه اى اثیم،
تو را باید از آن بسى ترس و بیم
پشیمانى آن گاه پسندیده تر
تو را توبه بسیار زیبندهتر
=
132 «اِذا قامَ اَحَدُکُم اِلى الصّلوة فَلیُصَلِّ صَلاةَ مُوَدّعِِ»
وقتى یکى از شما بنماز مىایستد باید نماز بخواند
مانند نماز خواندن کسى که قصد وداع با نماز را دارد
(ز نظر توجّه بنماز)
چو خواهى که بر پاى دارى نماز،
بدرگاه بخشنده بى نیاز،
تو را باید آن سان زبان و بیان
که گویا است قصد تو تودیع آن
==
139 «اِذا اَحَبّ اللّهُ بِعَبدِِ شَرّاََ حَبَّبَ اِلَیهِ
المالَ وَ بَسَطَ مِنهُ الامالَ»
وقتى خدا براى بنده اى بد بخواهد مال دنیا را نزد
او عزیز کند و آرزوهایش را دراز گرداند
چو بد خواست بر کس خداى جهان،
شود عاشق مال و امثال آن
رود در پى آرزوى دراز
نباشد دمى ایمن از دست آز
=
140 «اِذا مَدَحتَ فَاختَصِر. اِذا ذَمَمتَ فَاقتَصِر»
وقتى کسی را ستایش کنى باختصار بکوش. وقتى
کسی را نکوهش کنى سخن کوتاه گوى
زبان چون گشائى بمدح کسى
تو را به که کوتاه آیى بسى
و گر نیز کس را نکوهش کنى،
سزد گر زبان را فروکش کنى
==
141 «اِذا اَبصَرَتِ العَینُ الشّهوَةَ عَمَىِ
القَلبُ عَنِ العاقِبَةِ»
وقتى چشم شهوت باز شود دیده دل از دیدن
پایان کار کور گردد
چو چشم هوى و هوس گشت باز،
شود چشم دل کور، اى یکّه تاز
نبیند دگر هیچ پایان کار
نگیرد هوسران نادان قرار
==
142 «اِذا طََلبتَ الِعزَّ فَاطلُبُهُ بِالطّاعَة. اِذا طَلَبتَ
الغِنى فَاطلُبُه بِالقِناعَةِ»
اگر طالب عزّتى آنرا در فرمانبردارى خدا بجوى. اگر
مى خواهى توانگر شوى آنرا در قناعت جستجو کن.
چو خواهى که قدر تو گردد بلند
بطاعت بیفزاى اى ارجمند
ورت بى نیازى بود آرزو
برو در قناعت تو آن را بجو
143 «اِذا بَلَغَ اللّئیمُ فَوقَ مِقدارِه تَنَکّرَت اَحوالُهُ»
وقتى ناکس بیش از ظرفیّتش پیشرفت کند
احوالش ببدى گراید
فرومایه را گر شود قدر بیش
کشد پاى بیرونتر از حدّ خویش
شود زشت رفتار و اطوار او
دگرگون شود جمله کردار او
144 «اِذا قَدّمتَ الفِکرَ فى اَفعالِک َحَسُنَت عَواقِبُکَ وَ فِعالُکَ»
وقتى پیش از اعمالت بیندیشى، پایان کارت نیکو شود
چو در کارى اندیشه کردى ز پیش
نگردى پشیمان ز کردار خویش
شود بر تو فرخنده پایان کار
ز لغزش شوى زین سبب بر کنار
==
145 «اَعجَزُ النّاسِ مَن قَدَرَ عَلى اَن یُزیلَ اَلنَّقصَ
عَن نَفسِهِ فَلَم یَفعَلَ»
ناتوانترین مردم کسى است که بتواند نقص
را از نفس خود بزداید ولى نزداید.
چو کس را بود چاره نقص خویش
ولى پاى نگذارد از جهل پیش
نباشد ازو ناتوانتر کسى
به قدر است، کمتر ز خار و خسى
=
146 «اَعجَزُ النّاسِ مَن عَجَزَ عَنِ اِکتِسابِ الأَخوانِ وَ اَعجَزُ مِنهُ مَن
ضَیَّعَ مَن ظَفَرَ بِهِ مِنهُم»
ناتوان ترین مردم کسى است که نتواند دوستانى
بدست آوردو ناتوان تر آنکه دوستان بدست آورده را
هم از دست بدهد
===
بسى ناتوان باشد و زار، کس،
که بر دوستى نیستش دسترس
وز او ناتوانتر نباشد بیاد،
که او دوستان خود از دست داد
=
147 «اَعجَزُ النّاسِ اَمنُهُم لِوقوعِ اَلحوادِثِ وَ هُجومِ الاَجَلِ»
ناتوان ترین مردم کسى است که از پیش آمدهاى
روزگار و یورش مرگ از همه غافلتر باشد
نباشد کسى ناتوانتر از آن،
که غافل بود از گزند زمان
نیندیشد از حمله گرگ مرگ
نباشد پى توشه و زاد و برگ
===
148 «اَحَمقُ النّاسِ مَن اَنکَرَ عَلى غَیرَهُ
رَذیلَةََ وَ هُوَ مَُقیمُُ عَلَیها»
کودن ترین مردم کسى است که کار بدى را بر دیگرى
زشت شمارد ولى خودش بر آن پافشارى کند.
از آن نیست نادانترى در شمار
که او را بود کار زشتى شعار
اگر بیند آن عیب در دیگرى
گشاید زبان ملامتگرى
149 «اَحمَقُ النّاسِ مَن یَمنَعُ البِرَّ وَ یَطلُبُ الشُّکرُ
وَ یَفعَلُ الشّرّ وَ یَتَوَقّعُ الخَیرُ»
نادان ترین مردم کسى است که مانع خیر باشد
و سپاس بطلبد، بدى کند و توقّع خوبى داشته باشد
چو کس باز دارد کسى را ز خیر
بود انتظار سپاسش ز غیر
ز بد باشدش نیکوئى آرزو
نباشد چنو، احمقى زشتخو
150 «اَحمَقُ النّاسِ مَن ظَنَّ اِنَّهُ اَعقَلُ النّاسِ»
کم خردترین مردم کسى است که پندارد
خردمندترین مردم است
نباشد از آن، هیچ نادانترى،
نه در خود سرى ز آن بتر خود سرى
که پندارد او خود بعقل و خرد،
ز هر کس تو گوئى فزونتر بود
==
گردآوری : م .الف زائر
51 «اَللّسانُ مِعیارُُ اَرجَحَهُ العَقل وَ اَطاشَهُ الجَهلُ»
زبان ترازوئى است که خرد آن را سنگین
و نابخردى آنرا سبک سازد
زبان تو معیار باشد همى
سبک گردد او گاه و سنگین دمى
شود زود سنگین بسنگ خرد
بنا بخردى گر سبک شد، سزد
=
52 «اَللّئیمُ اِذَا احتاجَ اِلَیکَ احفاکَ وَ اِذَا احتَجَتِ اِلَیهِ عَنّاکَ»
ناجوانمرد چون بتو نیازمند شود بر تو سخت گیرد
و چون تو بدو نیازمند شوى آزارت دهد
شوى گر تو محتاج شخص لئیم،
در اندازدت در عذاب الیم
ور او را، فتد بر تو حاجت همى،
بسى سخت گیرد ز نامردمى
=
53 «اَلعاقِلُ مَن یَملِکُ نَفسَهُ اِذا غَضِبَ وَ اِذا رَغِبَ وَ اِذا رَهِبَ»
دانا کسى است که بهنگام خشم و
گرایش و ترک، مالک نفس خود باشد
بود عاقل آن کس که هنگام خشم
نپوشد ز سرکوبى نفس چشم
گه میل و رغبت نه جز این کند
به بى رغبتى نیز اینسان بود
54 «اَلفِکرُ فِى الأَمرِ قَبلَ المُلابَسَة یُؤمِنُ الزّلَل»
اندیشیدن پیش از انجام کار از لغزش
در امان بودن است
بیندیش و آنگه بکارى در آى
نه هر جا توان پاى بگذاشتن
نخواهى اگر اوفتادن ز پاى
نه هر تخم را مىتوان کاشتن
=
55 «اَلمُشاوِرَةُ راحَةُُ لَکَ وَ تَعَبُُ لِغَیرِکَ»
مشورت کردن براى تو راحت و براى دیگرى زحمت است
تو را مشورت راحت جان بود
ز لغزش همانا نگهبان بود
برنج اندر است اى پسر مستشار
مبادا شود بد سرانجام کار
=
56 «َالحَسودُ اَبَداََ عَلیلُُ وَ البَخیلُ اَبَداََ ذَلیلُُ»
حسود همیشه بیمار و بخیل پیوسته خوار است
حسود است پیوسته در رنج و درد
ز بیمارى او را بود روى، زرد
بخیل است کم ارج و مطرود و خوار
ز بخل و حسد جان من شرم دار
=
57 «اَلحِرصُ لا یَزیدُ فِى الرّزقِ وَ لکِن یُذلُّ الفَقیرَ»
آزمندى روزى را نمى افزاید ولى فقیر را خوار مىدارد
نه با حرص روزى فراوان شود
نه کارى از این راه آسان شود
بخوارى در اندازدت اى فقیر
مشو دیو آز و طمع را اسیر
==
58 «اَلکمالُ فى ثَلاثِِ اَلصّبرُ عَلىَ النّوائِبُ
وَ التّورُّعُ فِى المَطالِبِ وَ اِسعافُ الطّالِب»
کمال آدمى در سه چیز است: شکیبائى در
گرفتاریها، پرهیز از خواهشها و
برآوردن نیاز خواهنده
کمال خرد باشد اندر سه چیز
یکى صبر بر مشکلات، اى عزیز
بر آوردن حاجت خواستار
خود از خواستارى نمودن فرار
59 «اَلمُحسِنُ حَىُُّ وَ اِن نُقِلَ اِلى مَنازِلِ الأَمواتِ»
نیکوکار زنده است اگر چه بگورستان برده شود
(و دفن گردد)
نمیرد نکوکار خدمتگزار
بماند اگر سالها در مزار،
کند نام نیکوى او کار او
نباشد کسادى ببازار او
===
60 «اَللّئیمُ اِذا قَدَرَ اَفحَشَ وَ ِاِذا وَعَدَ اَخلَفَ»
فرومایه اگر توانا شود ناسزا گوید و اگر وعده دهد
پیمان شکنى کند
لئیم ار توانا شود، بیم دار
بسی ناسزاگویدآن نابکار
نباشد به پیمان خود پاى بند
نبینی ازاوجززیان وگزند
=
61 «اَلدّهرُ ذو حالَتَینِ اِبادَةََ وَ اِفادَةَ فَما اَبادَهُ
فَلا رَجعَةَ لَهُ وَ ما اَفادَهََ لا بَقاءَ لَهُ»
روزگار را دو حالت است، گرفتن و دادن، آنچه
را بگیرد برنمىگردد، و آنچه را بدهد پاینده نیست.
جهان را دو حال است اى آدمى
دهد گاه و هم او ستاند دمى
چو گیرد نخواهد دگر داد پس
هر آنچ او دهد نیست پاینده بس
62 «اَصلُ الدّینِ اَداءُ الاَمانَةِ وَ الوفاءُ بِالعُهودِ»
پایه دیانت بر اداى امانت و بجاى آوردن پیمان استوار است
امانت بود پایه و اصل دین
مسلمان بود راستگوى و امین
وفاى بعهد است اصل دگر
تو را پاى بندى بدین است اگر
63 «اَلصّمتُ زَینُ العِلم وَ عُنوانُ الحِلمِ»
خاموشى زینت دانش و نشان بردبارى است.
بود خامشى زینت و زیب علم
نشان باشد از بردبارىّ و حلم
سلامت بخاموشى اندر بود
ترا باید این جامه در بر بود
==
64 «اِحذَرِ الکَریم َاِذا أَهنتَهَ وَ الحَلیم َاِذا جَرحتَهُ
وَ الشّجاعَ اِذا اَوجَعتَهُ»
بترس از جوانمرد وقتى او را خوار داشتى و از
بردبار وقتى او را دل شکستى و از دلاور چون
او را دل آزرده ساختى
جوانمرد را کردى ار خوار و زار،
نمودى تو دلریش، ار بردبار،
دلاورگرآزرده دل ساختی
بترس ای براد رهمه باختی
65 «اِحذَرِ اللّئیمَ اِذا اَکرمتَهُ وَ الرّذلَ
اِذا قَدمتَهُ وَ السّفلََةَ اِذا رَفَعتَهُ»
بترس از ناکسى که وى را بزرگ داشتى و پستى
که او را مقدّم شمردى و فرومایه
که او را برافراشتى.
چو اکرام کردى تو بر ناکسى،
بر افراشتى سفله چون خسى،
مقدّم شمردى تو رذلى بکار،
بباید نمودن از اینها فرار
66 «اِحذَرِ الهَزلَ وَ اللّعِبَ وَ کَثرَةَ المَزاحِ وَ الضِحکِ وَ التّرَّهاتِ»
از بیهوده گوئى و بازیگرى و شوخى زیاد و خنده
و لاف و گزاف بپرهیز
ز بیهوده گفتن دهان را ببند
ببازیگرى خود مشو پاى بند
هم از کثرت خنده کن احتراز
براه گزاف اى برادر متاز
=
67 «اِحذَرِ الشّحّ فَاِنَّهُ یَکسِبُ المَقتَ وَ
یَشینُ المَحاسِنَ وَ یَشیعُ العُیوبَ»
از بخل بپرهیز که آن موجب دشمنى مىشود
و خوبىها را زشت جلوه مىدهد
و عیوب را آشکار میکند.
تو را باید از بخل بودن بدور
کز آن دشمنى زاید و شرّ و شور
کند آشکارا عیوب تو را
بیالاید اخلاق خوب تو را
68 «اِحذَرُ کُلَّ عَمَلِِ اِذا سَئَلَ عَنهُ
صاحِبُهُ اِستَحیى مِنهُ وَ اَنکَرُهُ»
بترس از هر کارى که چون از آن سؤال شود
کننده اش حیا کند و منکر آن گردد.
چو پرسند مردم که کار تو چیست،
گرت جاى اظهار و اقرار نیست
و گر شرم دارى ز کردار خویش،
، نباید چنین کار گیرى تو پیش
69 «اِحذَر کُلَّ قُولِِ وَ فِعلِِ یُؤدّى اِلى فَسادِ الأخِرَةَ وَ الدّینِ»
از هر گفتار و کردارى که بخرابى آخرت
و دین منجر شود دورى کن
بود قول و فعل تو گر ناصواب،
شود دین و عقبایت از آن خراب،
بترکش بباید تو بندى کمر
که تلخ آید، از تخم تلخت ثمر
=
70 «اِحذَر کُلَّ اَمرِِ یُفسِدُ الاجِلَةَ وَ یُصلِحُ العاجِلَةَ»
بترس از هر کارى که آخرت را خراب و دنیا را آباد میکند
چو کارى کند آخرت را خراب،
تو را افکند عاقبت در عذاب
شود کار دنیایت از آن درست،
، مکن پیشه آن را ز روز نخست
71 «اِحذَر مُجالَسَةَ الجاهِل کَما تَأمَنُ مُصاحَبَةَ العاقِل»
همانطورى که از مصاحبت با دانا آسودهاى
از همنشینى با نادان بترس
برو تا توانى ز نادان گریز
مکن لیک دورى ز اهل تمیز
ترا باشد از سوى او ایمنى
ز نادان نیاید جز اهریمنى
72 «اِحذَر مُصاحِبَةَ الفُسّاقِ وَ الفُجّارِ وَ المُجاهدینَ بِمَعاصى اللّه»
از همنشینى با گناهکاران و تباهکاران
و کوشندگان در راه نافرمانى خدا بپرهیز
مشو همنشین با گنهکار پست
مده با تبهکار آلوده دست
چو سر پیچد از امر حقّ بنده اى،
نباشد ترا یار ارزنده اى
==
73 «اِحذَر نِفادَ النِّعَم فَما کُلّ شارِدِِ بِمَردود»
بترس از نابودى نعمت که هیچ گریزنده اى بازگردنده نیست
ز نابودى نعمت اى هوشمند،
مشو ایمن ار گوش دارى به پند
که هرگز گریزنده آینده نیست ز انسان غافل بتر، بنده نیست
74 «اَقلِلِ الکَلامَ وَ قَصِّرِ الآمالَ وَ لا تَقُل ما یَکسِبُکَ وِزراََ اَو یَنفِّرُ عَنکَ حُرّاََ»
کمتر بگو و از آرزوهایت بکاه و آنچه را برایت موجب گرفتارى
مىشود یاآزاده اى را از تو می گریزاندبرزبان میاور
سخن کم کن و آرزو نیز کم
نخواهى گر افتى تو در بند غم
مگوى آنچه افزایدت رنج و درد
گریزان کند از تو آزاده مرد
75 «اَحسِن اِلى مَن شِئتَ کُن اَمیرَهُ. اِستَغنِ عَمَّن شِئتَ کُن نَظیرَهُ»
با هر که مىخواهى خوبى کن. تا امیرش شوى.
از هر که مىخواهى بى نیاز شو، تا نظیرش شوى
به نیکى دل کس چو آرى بدست،
امیرش شوى جان من هر که هست
ز هر کس تو خود را کنى بى نیاز،
نظیرش شوى چون کنى چشم آز
==
76 «اِستَشِر عَدوّکَ العاقِِلَ وَ اَحذَر رَأىَ صَدیقِکَ الجاهِل»
با دشمن دانایت مشورت کن و از رأى دوست نادانت بگذر
چو خواهى بکارى تو شورا کنى
نکوتر که با مرد دانا کنى
گرت خصم باشد، چو عاقل بود،
بسى بهتر از یار جاهل بود
77 «اَصلِحِ المُسیئ َبِحُسنِ فِعالِکَ وَ دُلَّ عَلىَ الخَیرِ بِجمیلَ مَقالِکَ»
بدکردار را با عمل نیک خود اصلاح کن و با گفتار خوبت براه خیر هدایت نما.
بکردار نیک و بحسن شعار،
باصلاح بدکار همّت گمار
بگفتار خوب و باندرز و پند،
بخیرش هدایت کن اى هوشمند
78 «اُحصُدِ الشّرّ مِن صَدرِ غَیرِکَ بِقَلعَهِ مِن صَدرِکَ»
با ریشه کن کردن بدى از سینه خود آنرا از سینه دیگرى بر کن
چو خواهى که بیخ بدىّ و منى
تو از سینه دیگرى برکنى
ببرکندن آن تو از قلب خویش،
بپرداز تا مىتوانى ز پیش
==
79 «اِرضَ بِما قُسِمَ تَکُن مؤمِناََ. اِرضَ لِلنّاسِ ما تَرضاهُ لِنَفسَکَ تَکُن مُسلِماََ»
بقسمت خود راضى باش مؤمنى. آنچه را بخود مىپسندى بدیگران هم بپسند مسلمانى
به قسمت چو راضی بودبنده ای
پسندد بخود چیز ارزنده اى
گر آن چیز بر دیگرى نیز خواست،
، چنو مؤمن و مسلمى برنخاست
80 «اَکثِر سرورَکَ عَلى ما قَدّمَتَ مِنَ الخَیرِ وَ حُزنَکَ عَلى ما فاتَکَ مِنهُ»
بر آنچه از خوبی ها پیش فرستاده اى شادى بیش کن
و بر آنچه از دستت رفته اندوهگین تر باش
چو خیرى توانى فرستى به پیش،
ترا شادمانى بر آن باد بیش
گرت خیرى از دست رفت اى پسر
بچشم تأسّف تو بر خود نگر
81 «اِفعَلِ المَعروفَ ما اَمکَنَ وَ ازجرِ المَسیئِ بِفِعلِ الحَسَنَ»
تا مىتوانى خوبى کن و بد کار را با کردار نیک از بدى باز دار
اگر نیک خواهى بهر دو سراى
بیا تا توانى به نیکى گراى
بکردار خوب و بحسن شعار
تو بدکار را از بدى باز دار
=
82 «اِبدَء بِالعَطیّة مَن لَم یَسئَلَکَ وَ اَبذُل مَعروفَکَ لِمَن طَلَبَهُ وَ اِیّاکَ اَن تَرُدَّ السّائِل»
به نیازمند پیش از این که از تو تقاضا کند
ببخش، و بکسى که مىخواهد نیکى کن و سائل را مران
ببخش ار توانى تو پیش از سؤال
بدرویش و مسکین آشفته حال
بخواهنده نیکىّ خود کن عطا
مران سائلى را، بترس از خدا
83 «اِغتَنِم مَن استَقرَضَکَ فى حالِ غِناکَ لِتجعَلَ قَضاهُ فى یَومِ عُسرَتِکَ»
اگر کسى در حال توانگرى از تو وام خواست
غنیمت شمار، تا پس گرفتش را براى روز تنگت بگذارى
چو دارى، بده وام، خواهنده را
که این شکر نعمت بود بنده را
چو روزى شوى از قضا مستمند،
تو را وامهائى که دادى دهند
84 «اَطِل یَدَکَ فى مُکافاتِ مَن اَحَسنَ اِلیکَ فَان لَم تَقدِر فلا اَقلَّ مِن اَن تَشکُرهُ»
دستت را در پاداش آنکه با تو نیکى کند دراز کن
و اگر نمىتوانى از سپاس او کوتاه میا
گرت کس گشاید ز نیکى درى
تو بگشا بجبران در دیگرى
و گر نیست دست تلافى ترا
بشکر فراوان نما اکتفا
==
85 «اِستَعیذوا بِاللّهِ مِن سَکَرةِ الغِنى فَاِنَّ لَهُ سَکرةُ بَعیدَةَ اِلّإفاقَةِ»
از سرمستى توانگرى به خدا پناه برید
زیرا بهوش آمدن از آن دشوار است
ز سر مستى سخت جام غنا
نباشد پناهى بغیر از خدا
، که هشیارى از آن نه آسان بود
سزد بنده گر ز آن، هراسان بود
86 «اِغلَبوا الجَزَعَ بِالصّبرِ فَانَّ الجَزَعَ یُحبِطُ الأَجرَ وَ یُعَظّمُ الفَجیعَةَ»
با صبر بر بیتابى غالب شوید زیرا بیتابى پاداش
عمل را از بین مىبرد و گرفتارى را بزرگتر میکند
نخواهى تو بردن اگر اجر خویش
نخواهى مصیبت کنى گر تو بیش
چو بیتاب گشتى به صبر اندر آى
که آسان شود بر تو درد و بلاى
87 «اِقبَل عُذرَ مَنِ اعتَذَرِ اِلَیکَ»
پوزش کسى را که از تو پوزش مىخواهد بپذیر
بپوزش گرت کس گشاید زبان
تو بپذیرد و هرگز مر او را مران
که عذر است نزد بزرگان قبول
چنین است راه علىّ و رسول
==
88 «اَقلِل طَعامِکَ تُقلِل سَقاماََ. اَقلِل کَلامَکَ تَامَنَ مَلامَاََ»
از خوراکت بکاه کمتر بیمار مىشوى. سخن
کمتر بگوى، از نکوهش ایمن باش
چو خواهى نباشد ملامتگرت،
شود ایمن از هر مرض پیکرت،
تو کم گفتن و کم خورى کن شعار
ز افراط در هر کجا بیم دار
89 «اِغتَنِموا الشّکرَ فَاَدنى نَفعِهِ اَلزّیادَةُ»
سپاس خداى را مغتنم بشمارید، کمترین
سودش افزایش نعمت است
برو شکر نعمت غنیمت شمار
ز کفران مکن کار بر خویش زار
چو شاکر شوى کردگار کریم
گشاید برویت در هر نعیم
90 «اُبذُل مالَکَ لِمَن بَذَلَ وَجهَهُ فَانَّ بَذَلَ الوَجهِ لا یُوازیهِ شَیءُُ»
مال خود را به کسى که آبرویش را نزد تو مىریزد بده، زیرا
در مقام سنجش هیچ چیز برابر آبرو نیست
چو کس آبرویش نثار تو کرد،
بده آنچه خواهد تو اى نیکمرد
که اندر ترازوى اهل تمیز،
نبد بهتر از آبرو هیچ چیز
=
91 «ِاتّقوا اللهَ اَلَّذى اِن قُلتُم سَمِعَ وَ ِان اَضمَرتُم عَلِمَ»
بترسید از خدایى که چون بگوئید بشنود
و چون پنهان کنید بداند.
بترس از خداى سمیع جهان
چو گوئى و خواهى که باشد نهان
به اسرارناگفته باشد علیم
بافعال ناکرده باشد حکیم
92 «اَطِع مَن فَوقَکَ یُطِعکَ مَن دونَکَ وَ اَصلِح
سَریرَتَکَ یُصلِحُ اللّهُ عَلانیَتَکَ»
بالاتر از خود را فرمان ببر تا پائینتر از تو فرمانبردارت
باشد، باطنت را خوب کن تا خدا ظاهرت را خوب کند
چو خواهى که فرمان برد زیر دست،
تو فرمان بر آن را که بالاتر است
تو چون باطن خود نمایى درست
باصلاح ظاهر خدا یار تو است
93 «اِکرَم وُدَّکَ وَ اصفَح عَدوّکَ یِتمَّ لَکَ اَلفضلُ»
دوست خود را گرامى دار و دشمنت را ببخش
تا بزرگى ترا بکمال برسد.
رفیقان خود را گرامى شمار
بیا باش در دوستى استوار
ببخشاى بر دشمن اى نیکنام
که تا بر تو گردد بزرگى تمام
==
94 «ِاحتَج اِلى مَن شِئتَ وَ کُن اَسیرَهُ»
نیازمند هر کس مىخواهى باش اسیرش مىشوى
مکن دست حاجت بهر سو دراز
مبر پیش هر بى نیازى نیاز
که چون کس تو را دستگیرى کند،
تو گردى اسیر او امیرى کند
95 «اِنفَرِد بِسِرِّکَ وَ لا تُودِعهُ حازِماََ فَیَزّلَ وَ لا جاهِلاََ فَیَخونُ»
تنها خودت رازت را نگه دار و آن را بدور اندیش مسپار
شاید بلغزد و بنادان مگوى که خیانت میکند
بکس راز خود تا توانى مگوى
چو گفتى، نماند ترا. آبروى
که، دانا نباشد مصون از خطا
که، نادان نیارد امانت بجا
96 «اَحیوا المَعروفَ بِامانَتِهِ فَانَّ المِنَّةَ تَهدِمُ الضَّیعَةَ»
کار نیک را با پنهان نگهداشتن آن زنده کنید، زیرا
منّت نهادن ارزش نیکى را از بین مىبرد
چو نیکى کنىّ و نسازى عیان
به پنهان نمودن، شود زنده آن
===
ز منّت، رود ارزش و قدر کار
بتر نیست از شخص منّت گذار
=
97 «اُستُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ یَستُرُ اللّهُ
سُبحانَهُ مِنکَ ما تُحِبُّ سَترَهُ»
تا مىتوانى عیب پوشى کن، خداوند پاک هر
عیبت را که خواسته باشى مى پوشد
شود عیب پوشى اگر پیشه ات
نباشد بد، از فکر و اندیشه ات
خداى جهان عیب پوشت بود
بدین پند اگر گوش هوشت بود
98 «اَلزَم ِالصَّمتَ فَاَدنى نَفعِهِ السَّلامَةُ. اِجتَنِبِ اَلهَذَرَ
فَاَیسَرُ جِنایَتِهِ المَلامَةُ»
خاموشى اختیار کن، کوچکترین سودش سلامت است. از
بیهوده گوئى بپرهیز، کمترین زیانش نکوهش است
چو خواهى سلامت تو خاموش باش
بدانش پژوهى همه گوش باش
زبان را ز بیهوده گفتن ببند
نکوهش نخواهى شد اى هوشمند
=
99 «اَلزَمِ الصّدقَ وَ اِن خِفتَ ضَُرّهُ فَاِنَّهُ خَیرُُ لَکَ
مِن الکِذبِ المَرجوِّ نَفعُهُ»
راست بگو اگر چه از زیانش بترسى زیرا آن برایت
بهتر از دروغى است که انتظار سودش را دارى
چو بیم زیان باشد از راستى
چو سودى بود در کژ و کاستى
از آن سود بهتر بود آن زیان برو راستى پیشه کن اى جوان
==
100-اِختَرمِن کُلِّ شَئیِِ جَدیدَهُ وَمِنَ الاِخوانِ اَقدَمَهُم
ازهرچیزی تازه اش راانتخاب کن
ولی ازدوستان دیرینه اش را
کهن را رها سازو نورابگیر
که هرنوبود جان من دلپذیر
ولی یاردیرینه نیکوتراست
بهرزشت وزیباترایاوراست
=