51 «اَللّسانُ مِعیارُُ اَرجَحَهُ العَقل وَ اَطاشَهُ الجَهلُ»
زبان ترازوئى است که خرد آن را سنگین
و نابخردى آنرا سبک سازد
زبان تو معیار باشد همى
سبک گردد او گاه و سنگین دمى
شود زود سنگین بسنگ خرد
بنا بخردى گر سبک شد، سزد
=
52 «اَللّئیمُ اِذَا احتاجَ اِلَیکَ احفاکَ وَ اِذَا احتَجَتِ اِلَیهِ عَنّاکَ»
ناجوانمرد چون بتو نیازمند شود بر تو سخت گیرد
و چون تو بدو نیازمند شوى آزارت دهد
شوى گر تو محتاج شخص لئیم،
در اندازدت در عذاب الیم
ور او را، فتد بر تو حاجت همى،
بسى سخت گیرد ز نامردمى
=
53 «اَلعاقِلُ مَن یَملِکُ نَفسَهُ اِذا غَضِبَ وَ اِذا رَغِبَ وَ اِذا رَهِبَ»
دانا کسى است که بهنگام خشم و
گرایش و ترک، مالک نفس خود باشد
بود عاقل آن کس که هنگام خشم
نپوشد ز سرکوبى نفس چشم
گه میل و رغبت نه جز این کند
به بى رغبتى نیز اینسان بود
54 «اَلفِکرُ فِى الأَمرِ قَبلَ المُلابَسَة یُؤمِنُ الزّلَل»
اندیشیدن پیش از انجام کار از لغزش
در امان بودن است
بیندیش و آنگه بکارى در آى
نه هر جا توان پاى بگذاشتن
نخواهى اگر اوفتادن ز پاى
نه هر تخم را مىتوان کاشتن
=
55 «اَلمُشاوِرَةُ راحَةُُ لَکَ وَ تَعَبُُ لِغَیرِکَ»
مشورت کردن براى تو راحت و براى دیگرى زحمت است
تو را مشورت راحت جان بود
ز لغزش همانا نگهبان بود
برنج اندر است اى پسر مستشار
مبادا شود بد سرانجام کار
=
56 «َالحَسودُ اَبَداََ عَلیلُُ وَ البَخیلُ اَبَداََ ذَلیلُُ»
حسود همیشه بیمار و بخیل پیوسته خوار است
حسود است پیوسته در رنج و درد
ز بیمارى او را بود روى، زرد
بخیل است کم ارج و مطرود و خوار
ز بخل و حسد جان من شرم دار
=
57 «اَلحِرصُ لا یَزیدُ فِى الرّزقِ وَ لکِن یُذلُّ الفَقیرَ»
آزمندى روزى را نمى افزاید ولى فقیر را خوار مىدارد
نه با حرص روزى فراوان شود
نه کارى از این راه آسان شود
بخوارى در اندازدت اى فقیر
مشو دیو آز و طمع را اسیر
==
58 «اَلکمالُ فى ثَلاثِِ اَلصّبرُ عَلىَ النّوائِبُ
وَ التّورُّعُ فِى المَطالِبِ وَ اِسعافُ الطّالِب»
کمال آدمى در سه چیز است: شکیبائى در
گرفتاریها، پرهیز از خواهشها و
برآوردن نیاز خواهنده
کمال خرد باشد اندر سه چیز
یکى صبر بر مشکلات، اى عزیز
بر آوردن حاجت خواستار
خود از خواستارى نمودن فرار
59 «اَلمُحسِنُ حَىُُّ وَ اِن نُقِلَ اِلى مَنازِلِ الأَمواتِ»
نیکوکار زنده است اگر چه بگورستان برده شود
(و دفن گردد)
نمیرد نکوکار خدمتگزار
بماند اگر سالها در مزار،
کند نام نیکوى او کار او
نباشد کسادى ببازار او
===
60 «اَللّئیمُ اِذا قَدَرَ اَفحَشَ وَ ِاِذا وَعَدَ اَخلَفَ»
فرومایه اگر توانا شود ناسزا گوید و اگر وعده دهد
پیمان شکنى کند
لئیم ار توانا شود، بیم دار
بسی ناسزاگویدآن نابکار
نباشد به پیمان خود پاى بند
نبینی ازاوجززیان وگزند
=
61 «اَلدّهرُ ذو حالَتَینِ اِبادَةََ وَ اِفادَةَ فَما اَبادَهُ
فَلا رَجعَةَ لَهُ وَ ما اَفادَهََ لا بَقاءَ لَهُ»
روزگار را دو حالت است، گرفتن و دادن، آنچه
را بگیرد برنمىگردد، و آنچه را بدهد پاینده نیست.
جهان را دو حال است اى آدمى
دهد گاه و هم او ستاند دمى
چو گیرد نخواهد دگر داد پس
هر آنچ او دهد نیست پاینده بس
62 «اَصلُ الدّینِ اَداءُ الاَمانَةِ وَ الوفاءُ بِالعُهودِ»
پایه دیانت بر اداى امانت و بجاى آوردن پیمان استوار است
امانت بود پایه و اصل دین
مسلمان بود راستگوى و امین
وفاى بعهد است اصل دگر
تو را پاى بندى بدین است اگر
63 «اَلصّمتُ زَینُ العِلم وَ عُنوانُ الحِلمِ»
خاموشى زینت دانش و نشان بردبارى است.
بود خامشى زینت و زیب علم
نشان باشد از بردبارىّ و حلم
سلامت بخاموشى اندر بود
ترا باید این جامه در بر بود
==
64 «اِحذَرِ الکَریم َاِذا أَهنتَهَ وَ الحَلیم َاِذا جَرحتَهُ
وَ الشّجاعَ اِذا اَوجَعتَهُ»
بترس از جوانمرد وقتى او را خوار داشتى و از
بردبار وقتى او را دل شکستى و از دلاور چون
او را دل آزرده ساختى
جوانمرد را کردى ار خوار و زار،
نمودى تو دلریش، ار بردبار،
دلاورگرآزرده دل ساختی
بترس ای براد رهمه باختی
65 «اِحذَرِ اللّئیمَ اِذا اَکرمتَهُ وَ الرّذلَ
اِذا قَدمتَهُ وَ السّفلََةَ اِذا رَفَعتَهُ»
بترس از ناکسى که وى را بزرگ داشتى و پستى
که او را مقدّم شمردى و فرومایه
که او را برافراشتى.
چو اکرام کردى تو بر ناکسى،
بر افراشتى سفله چون خسى،
مقدّم شمردى تو رذلى بکار،
بباید نمودن از اینها فرار
66 «اِحذَرِ الهَزلَ وَ اللّعِبَ وَ کَثرَةَ المَزاحِ وَ الضِحکِ وَ التّرَّهاتِ»
از بیهوده گوئى و بازیگرى و شوخى زیاد و خنده
و لاف و گزاف بپرهیز
ز بیهوده گفتن دهان را ببند
ببازیگرى خود مشو پاى بند
هم از کثرت خنده کن احتراز
براه گزاف اى برادر متاز
=
67 «اِحذَرِ الشّحّ فَاِنَّهُ یَکسِبُ المَقتَ وَ
یَشینُ المَحاسِنَ وَ یَشیعُ العُیوبَ»
از بخل بپرهیز که آن موجب دشمنى مىشود
و خوبىها را زشت جلوه مىدهد
و عیوب را آشکار میکند.
تو را باید از بخل بودن بدور
کز آن دشمنى زاید و شرّ و شور
کند آشکارا عیوب تو را
بیالاید اخلاق خوب تو را
68 «اِحذَرُ کُلَّ عَمَلِِ اِذا سَئَلَ عَنهُ
صاحِبُهُ اِستَحیى مِنهُ وَ اَنکَرُهُ»
بترس از هر کارى که چون از آن سؤال شود
کننده اش حیا کند و منکر آن گردد.
چو پرسند مردم که کار تو چیست،
گرت جاى اظهار و اقرار نیست
و گر شرم دارى ز کردار خویش،
، نباید چنین کار گیرى تو پیش
69 «اِحذَر کُلَّ قُولِِ وَ فِعلِِ یُؤدّى اِلى فَسادِ الأخِرَةَ وَ الدّینِ»
از هر گفتار و کردارى که بخرابى آخرت
و دین منجر شود دورى کن
بود قول و فعل تو گر ناصواب،
شود دین و عقبایت از آن خراب،
بترکش بباید تو بندى کمر
که تلخ آید، از تخم تلخت ثمر
=
70 «اِحذَر کُلَّ اَمرِِ یُفسِدُ الاجِلَةَ وَ یُصلِحُ العاجِلَةَ»
بترس از هر کارى که آخرت را خراب و دنیا را آباد میکند
چو کارى کند آخرت را خراب،
تو را افکند عاقبت در عذاب
شود کار دنیایت از آن درست،
، مکن پیشه آن را ز روز نخست
71 «اِحذَر مُجالَسَةَ الجاهِل کَما تَأمَنُ مُصاحَبَةَ العاقِل»
همانطورى که از مصاحبت با دانا آسودهاى
از همنشینى با نادان بترس
برو تا توانى ز نادان گریز
مکن لیک دورى ز اهل تمیز
ترا باشد از سوى او ایمنى
ز نادان نیاید جز اهریمنى
72 «اِحذَر مُصاحِبَةَ الفُسّاقِ وَ الفُجّارِ وَ المُجاهدینَ بِمَعاصى اللّه»
از همنشینى با گناهکاران و تباهکاران
و کوشندگان در راه نافرمانى خدا بپرهیز
مشو همنشین با گنهکار پست
مده با تبهکار آلوده دست
چو سر پیچد از امر حقّ بنده اى،
نباشد ترا یار ارزنده اى
==
73 «اِحذَر نِفادَ النِّعَم فَما کُلّ شارِدِِ بِمَردود»
بترس از نابودى نعمت که هیچ گریزنده اى بازگردنده نیست
ز نابودى نعمت اى هوشمند،
مشو ایمن ار گوش دارى به پند
که هرگز گریزنده آینده نیست ز انسان غافل بتر، بنده نیست
74 «اَقلِلِ الکَلامَ وَ قَصِّرِ الآمالَ وَ لا تَقُل ما یَکسِبُکَ وِزراََ اَو یَنفِّرُ عَنکَ حُرّاََ»
کمتر بگو و از آرزوهایت بکاه و آنچه را برایت موجب گرفتارى
مىشود یاآزاده اى را از تو می گریزاندبرزبان میاور
سخن کم کن و آرزو نیز کم
نخواهى گر افتى تو در بند غم
مگوى آنچه افزایدت رنج و درد
گریزان کند از تو آزاده مرد
75 «اَحسِن اِلى مَن شِئتَ کُن اَمیرَهُ. اِستَغنِ عَمَّن شِئتَ کُن نَظیرَهُ»
با هر که مىخواهى خوبى کن. تا امیرش شوى.
از هر که مىخواهى بى نیاز شو، تا نظیرش شوى
به نیکى دل کس چو آرى بدست،
امیرش شوى جان من هر که هست
ز هر کس تو خود را کنى بى نیاز،
نظیرش شوى چون کنى چشم آز
==
76 «اِستَشِر عَدوّکَ العاقِِلَ وَ اَحذَر رَأىَ صَدیقِکَ الجاهِل»
با دشمن دانایت مشورت کن و از رأى دوست نادانت بگذر
چو خواهى بکارى تو شورا کنى
نکوتر که با مرد دانا کنى
گرت خصم باشد، چو عاقل بود،
بسى بهتر از یار جاهل بود
77 «اَصلِحِ المُسیئ َبِحُسنِ فِعالِکَ وَ دُلَّ عَلىَ الخَیرِ بِجمیلَ مَقالِکَ»
بدکردار را با عمل نیک خود اصلاح کن و با گفتار خوبت براه خیر هدایت نما.
بکردار نیک و بحسن شعار،
باصلاح بدکار همّت گمار
بگفتار خوب و باندرز و پند،
بخیرش هدایت کن اى هوشمند
78 «اُحصُدِ الشّرّ مِن صَدرِ غَیرِکَ بِقَلعَهِ مِن صَدرِکَ»
با ریشه کن کردن بدى از سینه خود آنرا از سینه دیگرى بر کن
چو خواهى که بیخ بدىّ و منى
تو از سینه دیگرى برکنى
ببرکندن آن تو از قلب خویش،
بپرداز تا مىتوانى ز پیش
==
79 «اِرضَ بِما قُسِمَ تَکُن مؤمِناََ. اِرضَ لِلنّاسِ ما تَرضاهُ لِنَفسَکَ تَکُن مُسلِماََ»
بقسمت خود راضى باش مؤمنى. آنچه را بخود مىپسندى بدیگران هم بپسند مسلمانى
به قسمت چو راضی بودبنده ای
پسندد بخود چیز ارزنده اى
گر آن چیز بر دیگرى نیز خواست،
، چنو مؤمن و مسلمى برنخاست
80 «اَکثِر سرورَکَ عَلى ما قَدّمَتَ مِنَ الخَیرِ وَ حُزنَکَ عَلى ما فاتَکَ مِنهُ»
بر آنچه از خوبی ها پیش فرستاده اى شادى بیش کن
و بر آنچه از دستت رفته اندوهگین تر باش
چو خیرى توانى فرستى به پیش،
ترا شادمانى بر آن باد بیش
گرت خیرى از دست رفت اى پسر
بچشم تأسّف تو بر خود نگر
81 «اِفعَلِ المَعروفَ ما اَمکَنَ وَ ازجرِ المَسیئِ بِفِعلِ الحَسَنَ»
تا مىتوانى خوبى کن و بد کار را با کردار نیک از بدى باز دار
اگر نیک خواهى بهر دو سراى
بیا تا توانى به نیکى گراى
بکردار خوب و بحسن شعار
تو بدکار را از بدى باز دار
=
82 «اِبدَء بِالعَطیّة مَن لَم یَسئَلَکَ وَ اَبذُل مَعروفَکَ لِمَن طَلَبَهُ وَ اِیّاکَ اَن تَرُدَّ السّائِل»
به نیازمند پیش از این که از تو تقاضا کند
ببخش، و بکسى که مىخواهد نیکى کن و سائل را مران
ببخش ار توانى تو پیش از سؤال
بدرویش و مسکین آشفته حال
بخواهنده نیکىّ خود کن عطا
مران سائلى را، بترس از خدا
83 «اِغتَنِم مَن استَقرَضَکَ فى حالِ غِناکَ لِتجعَلَ قَضاهُ فى یَومِ عُسرَتِکَ»
اگر کسى در حال توانگرى از تو وام خواست
غنیمت شمار، تا پس گرفتش را براى روز تنگت بگذارى
چو دارى، بده وام، خواهنده را
که این شکر نعمت بود بنده را
چو روزى شوى از قضا مستمند،
تو را وامهائى که دادى دهند
84 «اَطِل یَدَکَ فى مُکافاتِ مَن اَحَسنَ اِلیکَ فَان لَم تَقدِر فلا اَقلَّ مِن اَن تَشکُرهُ»
دستت را در پاداش آنکه با تو نیکى کند دراز کن
و اگر نمىتوانى از سپاس او کوتاه میا
گرت کس گشاید ز نیکى درى
تو بگشا بجبران در دیگرى
و گر نیست دست تلافى ترا
بشکر فراوان نما اکتفا
==
85 «اِستَعیذوا بِاللّهِ مِن سَکَرةِ الغِنى فَاِنَّ لَهُ سَکرةُ بَعیدَةَ اِلّإفاقَةِ»
از سرمستى توانگرى به خدا پناه برید
زیرا بهوش آمدن از آن دشوار است
ز سر مستى سخت جام غنا
نباشد پناهى بغیر از خدا
، که هشیارى از آن نه آسان بود
سزد بنده گر ز آن، هراسان بود
86 «اِغلَبوا الجَزَعَ بِالصّبرِ فَانَّ الجَزَعَ یُحبِطُ الأَجرَ وَ یُعَظّمُ الفَجیعَةَ»
با صبر بر بیتابى غالب شوید زیرا بیتابى پاداش
عمل را از بین مىبرد و گرفتارى را بزرگتر میکند
نخواهى تو بردن اگر اجر خویش
نخواهى مصیبت کنى گر تو بیش
چو بیتاب گشتى به صبر اندر آى
که آسان شود بر تو درد و بلاى
87 «اِقبَل عُذرَ مَنِ اعتَذَرِ اِلَیکَ»
پوزش کسى را که از تو پوزش مىخواهد بپذیر
بپوزش گرت کس گشاید زبان
تو بپذیرد و هرگز مر او را مران
که عذر است نزد بزرگان قبول
چنین است راه علىّ و رسول
==
88 «اَقلِل طَعامِکَ تُقلِل سَقاماََ. اَقلِل کَلامَکَ تَامَنَ مَلامَاََ»
از خوراکت بکاه کمتر بیمار مىشوى. سخن
کمتر بگوى، از نکوهش ایمن باش
چو خواهى نباشد ملامتگرت،
شود ایمن از هر مرض پیکرت،
تو کم گفتن و کم خورى کن شعار
ز افراط در هر کجا بیم دار
89 «اِغتَنِموا الشّکرَ فَاَدنى نَفعِهِ اَلزّیادَةُ»
سپاس خداى را مغتنم بشمارید، کمترین
سودش افزایش نعمت است
برو شکر نعمت غنیمت شمار
ز کفران مکن کار بر خویش زار
چو شاکر شوى کردگار کریم
گشاید برویت در هر نعیم
90 «اُبذُل مالَکَ لِمَن بَذَلَ وَجهَهُ فَانَّ بَذَلَ الوَجهِ لا یُوازیهِ شَیءُُ»
مال خود را به کسى که آبرویش را نزد تو مىریزد بده، زیرا
در مقام سنجش هیچ چیز برابر آبرو نیست
چو کس آبرویش نثار تو کرد،
بده آنچه خواهد تو اى نیکمرد
که اندر ترازوى اهل تمیز،
نبد بهتر از آبرو هیچ چیز
=
91 «ِاتّقوا اللهَ اَلَّذى اِن قُلتُم سَمِعَ وَ ِان اَضمَرتُم عَلِمَ»
بترسید از خدایى که چون بگوئید بشنود
و چون پنهان کنید بداند.
بترس از خداى سمیع جهان
چو گوئى و خواهى که باشد نهان
به اسرارناگفته باشد علیم
بافعال ناکرده باشد حکیم
92 «اَطِع مَن فَوقَکَ یُطِعکَ مَن دونَکَ وَ اَصلِح
سَریرَتَکَ یُصلِحُ اللّهُ عَلانیَتَکَ»
بالاتر از خود را فرمان ببر تا پائینتر از تو فرمانبردارت
باشد، باطنت را خوب کن تا خدا ظاهرت را خوب کند
چو خواهى که فرمان برد زیر دست،
تو فرمان بر آن را که بالاتر است
تو چون باطن خود نمایى درست
باصلاح ظاهر خدا یار تو است
93 «اِکرَم وُدَّکَ وَ اصفَح عَدوّکَ یِتمَّ لَکَ اَلفضلُ»
دوست خود را گرامى دار و دشمنت را ببخش
تا بزرگى ترا بکمال برسد.
رفیقان خود را گرامى شمار
بیا باش در دوستى استوار
ببخشاى بر دشمن اى نیکنام
که تا بر تو گردد بزرگى تمام
==
94 «ِاحتَج اِلى مَن شِئتَ وَ کُن اَسیرَهُ»
نیازمند هر کس مىخواهى باش اسیرش مىشوى
مکن دست حاجت بهر سو دراز
مبر پیش هر بى نیازى نیاز
که چون کس تو را دستگیرى کند،
تو گردى اسیر او امیرى کند
95 «اِنفَرِد بِسِرِّکَ وَ لا تُودِعهُ حازِماََ فَیَزّلَ وَ لا جاهِلاََ فَیَخونُ»
تنها خودت رازت را نگه دار و آن را بدور اندیش مسپار
شاید بلغزد و بنادان مگوى که خیانت میکند
بکس راز خود تا توانى مگوى
چو گفتى، نماند ترا. آبروى
که، دانا نباشد مصون از خطا
که، نادان نیارد امانت بجا
96 «اَحیوا المَعروفَ بِامانَتِهِ فَانَّ المِنَّةَ تَهدِمُ الضَّیعَةَ»
کار نیک را با پنهان نگهداشتن آن زنده کنید، زیرا
منّت نهادن ارزش نیکى را از بین مىبرد
چو نیکى کنىّ و نسازى عیان
به پنهان نمودن، شود زنده آن
===
ز منّت، رود ارزش و قدر کار
بتر نیست از شخص منّت گذار
=
97 «اُستُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ یَستُرُ اللّهُ
سُبحانَهُ مِنکَ ما تُحِبُّ سَترَهُ»
تا مىتوانى عیب پوشى کن، خداوند پاک هر
عیبت را که خواسته باشى مى پوشد
شود عیب پوشى اگر پیشه ات
نباشد بد، از فکر و اندیشه ات
خداى جهان عیب پوشت بود
بدین پند اگر گوش هوشت بود
98 «اَلزَم ِالصَّمتَ فَاَدنى نَفعِهِ السَّلامَةُ. اِجتَنِبِ اَلهَذَرَ
فَاَیسَرُ جِنایَتِهِ المَلامَةُ»
خاموشى اختیار کن، کوچکترین سودش سلامت است. از
بیهوده گوئى بپرهیز، کمترین زیانش نکوهش است
چو خواهى سلامت تو خاموش باش
بدانش پژوهى همه گوش باش
زبان را ز بیهوده گفتن ببند
نکوهش نخواهى شد اى هوشمند
=
99 «اَلزَمِ الصّدقَ وَ اِن خِفتَ ضَُرّهُ فَاِنَّهُ خَیرُُ لَکَ
مِن الکِذبِ المَرجوِّ نَفعُهُ»
راست بگو اگر چه از زیانش بترسى زیرا آن برایت
بهتر از دروغى است که انتظار سودش را دارى
چو بیم زیان باشد از راستى
چو سودى بود در کژ و کاستى
از آن سود بهتر بود آن زیان برو راستى پیشه کن اى جوان
==
100-اِختَرمِن کُلِّ شَئیِِ جَدیدَهُ وَمِنَ الاِخوانِ اَقدَمَهُم
ازهرچیزی تازه اش راانتخاب کن
ولی ازدوستان دیرینه اش را
کهن را رها سازو نورابگیر
که هرنوبود جان من دلپذیر
ولی یاردیرینه نیکوتراست
بهرزشت وزیباترایاوراست
=