باسلام وعرض تبریک نوروز باستانی به همه دوستان وبلاگ وتقدیم
غزلی ازحافظ به همین مناسبت.
شاهدان گر دلبری زین سان کنـند
زاهدان را رخنه در ایمان کـنـند
هر کـجا آن شاخ نرگس بشکـفد
گـلرخانـش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی بـبر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنـند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چـه فرمان تو باشد آن کنـند
پیش چشمم کمتر است از قطرهای
این حـکایتها که از طوفان کنـند
یار ما چون گیرد آغاز سـماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشتـه شد
در کـجا این ظلم بر انسان کنـند
خوش برآ با غصهای دل کاهـل راز
عیش خوش در بوته هجران کنـند
سر مکـش حافظ ز آه نیم شـب
تا چو صبحت آینه رخشان کـنـند .
مَن حَفَرَبِئرَا لاَخیهِ . وَقَعَ فیهِ.
He who digs a well for his brother
falls in it himself.
کسی که درراه برادرش چاه کند. خود در آن افتد.
گمراه که خواهد ره کس رابزند
این دام چوعنکبوت برخویش زند
خودپیشتر ازاو فتد اندرته چاه
هرکس به ره برادرش چاه کند.
شعری از رسول یونان
نجات،غریق
داشتم از این شهر میرفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته...
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و...
تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
لطف حق
وبلاگ کلبه تنهائی
نوشته : سیما
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک
جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد
تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت،
تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج
از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید،
روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش
را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد:
«خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک
میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید ک
ه من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی،
دیدیم!»
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی که بنظر میرسد
کارها به خوبی پیش نمیروند، اما نباید امیدمان را از دست
دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان
درد و رنج.
دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید
که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن
رحمت خداوند.
برای تمام چیزهای منفی که ما بخود میگوییم،
خداوند پاسخ مثبتی دارد،
تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد
«همه چیز ممکن است»،
تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»،
خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد
«من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد
«رحمت من کافی است»،
تو گفتی «من نمیتوانم مشکلات را حل کنم»،
خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند
پاسخ داد «تو هر کاری را با من میتوانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد
«آن ارزش پیدا خواهد کرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»،
خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»،
تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد
«من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»،
خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»،
خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»،
خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهایی میکنم»،
خداوند پاسخ داد
من هرگز توراتنها نخواهم گذاشت .