خانم دائی مرحوم دکتر شریعتی می گوید :
یک روز دیدم دکترباعجله از دستشوئی می آید گفتم :چه خبر است .ا ین قدرمی دوید؟
گفت یک مطلبی یادم آمده است که خیلی مهم است.می ترسم فرارکندوازدستم
برود .می خواهم فوری بنویسیم . سپس باخنده گفت :
نویسنده مثل مرغی است که تخم دارد این طرف وآن طرف می زند
که تخمش رابگذارد.ماهم همین طور هستیم .