استاد محمد حسین شهریار
گزیده اشعار
1
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
2
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست
خود جرعه نوش گردش پیمانهی تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می
تابود خود سبو کش میخانهی تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ریزش انبانهی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوهی جانانهی تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود
هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کورا هوای دام تو و دانهی تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانهی تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح نالهی مستانهی تو بود
3
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایهها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه میکند
این هم اگر چه شکوهی شحنه به شاه کردنست
عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبهی "لطف آله" کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسهی تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزهی آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ایکه درین محیط غم
بیتو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
4
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانیها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بیقراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر زادن فلک آوازهی مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس
5
الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی
نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی
به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد
کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی
چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بیتیشه فرهادی
قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره، مگر طوطی قنادی
من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد
چنان کز شیوهی شوخی و شیدایی تو بیدادی
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گهگاهی تو هم از من کنی یادی
خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی
جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز
تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچهی بادی
به پای چشمهی طبع لطیفی شهریار آخر
نگارین سایهای هم دیدی و داد سخن دادی
6
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشتهی ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیر جوشی تو در بوتهی هجرانم سوخت
ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشهی ناکامیها
نشود رام سر زلف دلآرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامیها
7
از همه سوی جهان جلوهی او میبینم
جلوهی اوست جهان کز همه سو میبینم
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهرهی اوست که با دیدهی او میبینم
تا که در دیدهی من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو میبینم
او صفیری که ز خاموشی شب میشنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو میبینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو میبینم
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمهی قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو میبینم
زشتی نیست به عالم که من از دیدهی او
چون نکو مینگرم جمله نکو میبینم
با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را
که من این عشوه در آیینهی او میبینم
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو میبینم
ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو میبینم
ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو میبینم
غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو میبینم
با خیال تو که شب سربنهم بر خارا
بستر خویش به خواب از پر قو میبینم
با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربدهجو میبینم
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجهی قهرش به گلو میبینم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو میبینم
8
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی میبرند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمهی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
به ملک ری که فرساید روان فخررازیها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
گر از من زشتی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی
9
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانهی تست
همه آفاق پر از نعرهی مستانهی تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانهی تست
دست مشاطهی طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانهی تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشهی من همه در گوشهی انبانهی تست
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانهی تست
ای کلید در گنجینهی اسرار ازل
عقل دیوانهی گنجی که به ویرانهی تست
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانهی تست
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانهی تست
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانهی تست
ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانهی تست
10
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایهی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین
گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل
سفره پنهان میکند نان حلال خویشتن
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بیحاصل گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مل خویشتن
آسمان گو از هلال ابرو چه میتابی که ما
رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن
همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها
عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن
شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
شهریار ما غزلخوان غزال خویشتن
11
گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم
آخر نه باغبانم؟ شرط است من نباشم
ناچار چون نهد سر بر دامن گلم خار
چاکم بود گریبان گر در کفن نباشم
عهدی که رشتهی آن با اشک تاب دادی
زلف تو خود بگوید من دل شکن نباشم
اکنون که شمع جمعی دودم به سر رود به
تا چشم رشک و غیرت در انجمن نباشم
بیچون تو همزبانی من در وطن غریبم
گر باید این غریبی گو در وطن نباشم
با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان
من بیش از این اسیر زندان تن نباشم
بیژن به چاه دیو و چشم منیژه گریان
گر غیرتم نجوشد پس تهمتن نباشم
بیگانه بود یار و بگرفت خوی اغیار
من نیز شهریاراجز خویشتن نباشم
12
گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
تو گوهر سرشکی و دردانهی صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سرو بلند من که به دادم نمیرسی
دستم اگر رسد به خدا میرسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
ماتم سرای عشق به آتش چه میکشی
فردا به خاک سوختگان میکشانمت
تو ترک آبخورد محبت نمیکنی
اینقدر بیحقوق هم ای دل ندانمت
ای غنچهی گلی که لب از خنده بستهای
بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه میچرانمت
لبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
13
نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده
که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده
سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت
سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده
ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر
برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده
به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون
به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده
ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر
شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده
بهار من تو هم از بلبلی حکایت من پرس
که از خزان گلشن خارها به دیده خلیده
به گردباد هم از من گرفته آتش شوقی
که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده
هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را
کشد به حلقهی دیوانگان جامه دریده
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده
خبر ز داغ دل شهریار میشوی اما
در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده
14
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدر
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم
15
تا کی چو باد سربدوانی به وادیم
ای کعبهی مراد ببین نامرادیم
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم
چون لالهام ز شعلهی عشق تو یادگار
داغ ندامتی است که بر دل نهادیم
مرغ بهشت بودم و افتادمت به دام
اما تو طفل بودی و از دست دادیم
چون طفل اشک پردهدری شیوهی تو بود
پنهان نمیکنم که ز چشم اوفتادیم
فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
ای مادر فلک که سیه بخت زادیم
بی تار طرههای تو مرهم گذار دل
با زخمهی صبا و سه تار عبادیم
در کوهسار عشق و وفا آبشار غم
خواند به اشک شوقم و گلبانک شادیم
شب بود و عشق و وادی هجران و شهریار
ماهی نتافت تا شود از مهر هادیم
16
ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است
چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است
چون فرستادهی سیمرغ به سهراب دلیر
نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است
گوئی از چشم نظرباز تو بیپروانیست
چون غزالی به سر کشتهی شیر آمده است
خیز غوغای بهارست که پروانه شویم
غنچهی شوخ پر از شکر و شیر آمده است
روح من نیز به دنبال تو گیرد پرواز
دگر از صحبت این دلشده سیر آمده است
سر برآور ز دل خاک و ببین نسل جوان
که مریدانه به پابوسی پیر آمده است
دیر اگر آمده شیر آمده عذرش بپذیر
که دل از چشم سیه عذرپذیر آمده است
گنه از دور زمان است که از چنبر او
آدمی را نه گریز و نه گزیر آمده است
گوش کن نالهی این نی که چو لالای نسیم
اشکریزان به نوای بم و زیر آمده است
طبع من بلبل گلزار صفا بود و صفی
که چو مرغان بهشتی به صفیر آمده است
مکتب عشق به شاگرد قدیمت بسپار
شهریاری که درین شیوه شهیر آمده است
17
مایهی حسن ندارم که به بازار من آئی
جان فروش سر راهم که خریدار من آئی
ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش
تا به دام غزل افتی و گرفتار من آئی
گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین
همه در حسرتم ای گل که به گلزار من آئی
سپر صلح و صفا دارم وشمشیر محبت
با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آئی
صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن
به کمند تو فتادم که نگهدار من آئی
نسخهی شعر تر آرم به شفاخانهی لعلت
که به یک خنده دوای دل بیمار من آئی
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی
گفتمش نیشکر شعر از آن پرورم از اشک
که تو ای طوطی خوش لهجه شکر خوار من آئی
گفت اگر لب بگشایم تو بدان طبع گهربار
شهریارا خجل از لعل شکربار من آئی
18
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گمکرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمیگوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوهی بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدایا بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جوئید عمر جاودانی را
19
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
که کمند زلف شیرین هوش شکار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصلهی دل دو سه بخیه کار دارد
دل چون شکسته سازم ز گذشتههای شیرین
چه ترانههایه محزون که به یادگار دارد
غم روزگار گو رو، پی کار خود که ما را
غم یار بیخیال غم روزگار دارد
گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست
چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد
دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد
20
صبا به شوق در ایوان شهریار آمد
که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد
ز زلف زرکش خورشید بند سیم سه تار
که پردههای شب تیره تار و مار آمد
به شهر چند نشینی شکسته دل برخیز
که باغ و بیشهی شمران شکوفه زار آمد
به سان دختر چادرنشین صحرائی
عروس لاله به دامان کوهسار آمد
فکند زمزمه "گلپونهئی" به برزن وکو
به بام کلبه پرستوی زرنگار آمد
گشود پیر در خم و باغبان در باغ
شراب و شهد به بازار و گل به بارآمد
دگر به حجره نگنجد دماغ سودائی
که با نسیم سحر بوی زلف یار آمد
بزن صبوحی و برگیر زیر خرقه سه تار
غزل بیار که بلبل به شاخسار آمد
برون خرام به گلگشت لالهزار امروز
که لالهزار پر از سرو گلعذار آمد
به دور جام میم داد دل بده ساقی
چهاکه بر سرم از دور روزگار آمد
به پای ساز صبا شعر شهریار ای ترک
بخوان که عیدی عشاق بیقرار آمد
21
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آنکه میخواست برویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
آنکه میخواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر میرود از آتش هجران تودودم
جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایهی امید ز سودای تو سودم
به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
22
رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
شیوهام چشم چرانی و قدح پیمائی
عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی
خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی
نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست
ای برازنده به بالای تو بزم آرائی
شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد
یاد پروانه پر سوخته بی پروائی
لعل شاهد نشیندیم بدین شیرینی
زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی
کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد
تا ستانم من از او داد شب تنهائی
پیر میخانه که روی تو نماید در جام
از جبین تابدش انوار مبارک رائی
شهریار از هوس قند لبت چون طوطی
شهره شد در همه آفاق به شکرخائی
23
گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیم آن مه بی مهر درآید
آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان
با دم عیسویم ایندم آخر به سر آید
خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب
به تماشای من از روزنهی کلبه درآید
دلکش آن چهره، که چون لاله بر افروخته از شرم
بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید
سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل
گر تو هم یادت ازین قمری بی مال و پرآید
شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست
تا نسیم سحرم بال و پرافشان ببرآید
رود از دیده چو با یادمنش اشک ندامت
لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید
شهریارا گله از گیسوی یار اینهمه بگذار
کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید
24
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی
آمد ز برف مانده بر طره شانهی عاج
ماه است و هرگزش نیست پروای بیکلاهی
افسون چشم آبی در سایه روشن شب
با عشوه موج میزد چون چشمه در سیاهی
زان چشم آهوانه اشکم هنوز حلقه است
کی در نگاه آهوست آن حجب و بیگناهی
سروم سر نوازش در پیش و من به حیرت
کز بخت سرکشم چیست این پایه سر به راهی
رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها
آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی
دالانی از بهشتم بخشید و دلبخواهم
آری بهشت دیدم دالان دلبخواهی
دردانهام به دامن غلطید و اشکم از شوق
لرزید چون ستاره کز باد صبحگاهی
چون شهد شرم و شوقش میخواستم مکیدن
مهر عقیق لب داد بر عصمتش گواهی
ناگه جمال توحید! وانگه چراغ توفیق
الواح دیده شستند اشباح اشتباهی
افسون عشق باد و انفاس عشقبازان
باقی هر آنچه دیدیم افسانه بود و واهی
عکس جمال وحدت در خود به چشم من بین
آیینهام لطیفست ای جلوهی الهی
مائیم و شهریارا اقلیم عشق آری
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
25
بیداد رفت لالهی بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لالهای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمیشود
باران به دامن است هوای گرفته را
وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آوردهام به دیده گهرهای سفته را
ای کاش نالههای چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را
یارب چها به سینهی این خاکدان در است
کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را
لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
لعلی نسفت کلک در افشان شهریار
در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
26
باز امشب ای ستارهی تابان نیامدی
باز ای سپیدهی شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفهی خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچهی زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست میدهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیدهای که چه زورق شکسته ایست
ای تختهام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
27
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیدهی کوته نظران
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
28
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
تیر از غمزهی ساقی سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم
غم به روئینتنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم
روزهی هجر شکستیم و هلال ابروئی
منظر افروز شب عید وصالی کردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانهی زرین پر و بالی کردیم
مکتب عشق بماناد و سیه حجرهی غم
که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینهی خورشید جمالی کردیم
عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی
غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم
شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم
29
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام
به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد
قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد
شراب ارغوانی چارهی رخسار زردم نیست
بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد
هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا بود
که ما را سینهی آتشفشان آتشفشانی کرد
چه بود ار باز میگشتی به روز من توانائی
که خود دیدی چها با روزگارم ناتوانی کرد
جوانی کردن ای دل شیوهی جانانه بود اما
جوانی هم پی جانان شد و با ما جوانی کرد
جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود
دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد
جوانان در بهار عمر یاد از شهریار آرید
که عمری در گلستان جوانی نغمه خوانی کرد
30
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینهی دل روبرو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
31
روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانهی سر گردانند
خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
تو به دل هستی و این قوم به گل میجویند
تو به جانستی و این جمع جهانگردانند
عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا
نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند
اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بی دردانند
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند
آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست
وینهمه بی خبرانند، که خونسردانند
چون مس تافته اکسیر فنا یافتهاند
عاشقان زر وجودند که رو زردانند
شهریارا مفشان گوهر طبع علوی
کاین بهائم نه بهای در و گوهردانند
32
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
33
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری
سینهی مریم و سیمای مسیحا داری
گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف
چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری
جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست
تنگ مپسند، دلی را که در او جاداری
مه شود حلقه به گوش تو که گردنبندی
فلک افروزتر از عقد ثریا داری
به کلیسا روی و مسجدیانت در پی
چه خیالی مگر ای دختر ترسا داری
دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب
"آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری"
آیت رحمت روی تو به قرآن ماند
در شگفتم که چرا مذهب عیسی داری
کار آشوب تماشای تو کارستان کرد
راستی نقش غریبی و تماشا داری
کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشم که نشینی دل دریا داری
شهریار از سر کوی سهیبالایان
این چه راهیست که با عالم بالا داری
34
ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیم
این نیست مزد رنج من و باغبانیم
پروردمت به ناز که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه مینشانیم
دریاب دست من که به پیری رسی جوان
آخر به پیش پای توگم شد جوانیم
گرنیستم خزانهی خزف هم نیم حبیب
باری مده ز دست به این رایگانیم
تا گوشوار ناز گران کرد گوش تو
لب وا نشد به شکوه ز بیهمزبانیم
با صد هزار زخم زبان زندهام هنوز
گردون گمان نداشت به این سخت جانیم
یاری ز طبع خواستم اشکم چکید و گفت
یاری ز من بجوی که با این روانیم
ای گل بیا و از چمن طبع شهریار
بشنو ترانهی غزل جاودانیم
35
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که چیستم
36
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود
وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
امروز در میانه کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جانبود
کس دل نمیدهد به حبیبی که بیوفاست
اول حبیب من به خدا بیوفا نبود
دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بیدوا نبود
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیدهی ما آشنا نبود
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود
گر نای دل نبود و دم آه سرد ما
بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود
سوزی نداشت شعر دلانگیز شهریار
گر همره ترانهی ساز صبا نبود
37
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن
حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است
گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن
آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام
آفتابی به لب بام چه خواهد بودن
نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل
من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن
چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام
نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن
گر دلی داری و پابند تعلق خواهی
خوشتر از زلف دلارام چه خواهد بودن
شهریاریم و گدای در آن خواجه که گفت
"خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن"
38
ز دریچههای چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری
بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
"تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری"
به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری
به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاهگاه داری
39
باز کن نغمهی جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقدهی اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من میگوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینهی من مینالد
بلبل ساز ترا دیده همآواز امشب
زیر هر پردهی ساز تو هزاران راز است
بیم آنست که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت ای شوخ، من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب
گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
میکنم دامن مقصود پر از ناز امشب
کرد شوق چمن وصل تو ای مایهی ناز
بلبل طبع مرا قافیهپرداز امشب
شهریار آمده با کوکبهی گوهر اشک
به گدائی تو ای شاهد طناز امشب
40
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چها میبینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمهی مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینهی بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانهکن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبهی طوفانزده سر خواهی زد
ای پرستو که پیامآور فروردینی
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
41
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
آویخت چراغ فلک از طارم نیلی
قندیل مهآویزهی محراب برآمد
دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم
یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد
چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد
تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد
ماهم به نظر در دل ابر متلاطم
چون زورقی افتاده به گرداب برآمد
از راز فسونکاری شب پرده برافتاد
هر روز که خورشید جهانتاب برآمد
دیدم به لب جوی جهان گذران را
آفاق همه نقش رخ آب برآمد
در صحبت احباب ز بس روی و ریا بود
جانم به لب از صحبت احباب برآمد
42
یارب آن یوسف گمگشته به من بازرسان
تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
ای صبا گر به پریشانی من بخشائی
تاری از طرهی آن عهدشکن بازرسان
شهریار این در شهوار به در بار امیر
تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان
43
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمندهی جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژدهی جرس کاروانیم
گوش زمین به نالهی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
ای لالهی بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی، ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
44
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
عقده بود اشکم به دل تا بیخبر رفتی ولیکن
باز شد وقتی نوشتی "یار باقی کار باقی"
آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت
غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی
کافر نعمت نباشم بارها روی تو دیدم
لیک هر بارت که بینم شوق دیگربار باقی
شب چو شمعم خنده میید به خود کز آتش دل
آبم و از من همین پیراهن زر تار باقی
"گلشن آزادی من چون نباشد در هوایت
مرغ مسکین قفس را نالههای زار باقی
تو به مردی پایداری آری آری مرد باشد
بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقی
میطپد دلها به سودای طوافت ای خراسان
باز باری تو بمان ای کعبهی احرار باقی
شهریارا ما از این سودا نمانیم و بماند
قصهی ما بر سر هر کوچه و بازار باقی
45
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلینیست که تسخیر نکردی
46
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمهسرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بیپا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند نالهی عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و بادهی دلکش
آی بیخبر آخر چه نشستی، خبر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنهی دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
47
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آنچنان سوخم از آتش هجران که مپرس
گلهئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس
مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
نالههائی است در این کلبهی احزان که مپرس
سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر
منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس
گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس
عقل خوش گفت چو در پوست نمیگنجیدم
که دلی بشکند آن پستهی خندان که مپرس
بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز
که پلی بسته به سر چشمهی حیوان که مپرس
این که پرواز گرفته است همای شوقم
به هواداری سرویست خرامان که مپرس
دفتر عشق که سر خط همه شوق است وامید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس
شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس
48
طبعم از لعل تو آموخت در افشانیها
ای رخت چشمهی خورشید درخشانیها
سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی
تا نسیمت بنوازد به گل افشانیها
گر بدین جلوه به دریاچه اشگم تابی
چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها
دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مخمل اینگونه به کاشانهی کاشانیها
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانیها
رام دیوانه شدن آمده درشان پری
تو به جز رم نشناسی ز پریشانیها
شهریارا به درش خاکنشین افلاکند
وین کواکب همه داغند به پیشانیها
49
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از نالهی من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقهی راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبهی اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوختهام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانهی این بی سر و ته قصهی واهی
50
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من بگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خستهام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
چه شبهائی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
51
ای غنچهی خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشهی میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرینسخن اما تو غوغا میکنی
52
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمدهای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمدهای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمدهای
کشتهی چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر ای آینه در معرض آه آمدهای
از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه آمدهای
چه کنی با من و با کلبهی درویشی من
تو که مهمان سراپردهی شاه آمدهای
میطپد دل به برم با همهی شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمدهای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمدهای
شهریارا حرم عشق مبارک بادت
که در این سایهی دولت به پناه آمدهای
53
نالد به حال زار من امشب سهتار من
این مایهی تسلی شبهای تار من
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
در گوشهی غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشک است جویبار من و نالهی سهتار
شب تا سحر ترانهی این جویبار من
چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه
یادش به خیر، خنجر مژگان یار من
رفت و به اختران سرشکم سپرد جای
ماهی که آسمان بربود از کنار من
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایهی قرار دل بیقرار من
در حسرت تو میرم و دانم تو بیوفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
از چشم خود سیاه دلی وام میکنی
خواهی مگر گرو بری از روزگار من
اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان
بیدار بود دیدهی شبزندهدار من
من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک
بختش بلند نیست که باشد شکار من
یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من
من شهریار ملک سخن بودم و نبود
جز گوهر سرشک در این شهریار من
54
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پیگرمی بازار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایهی دیوار کسی
55
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری
ما هم از کارگه دیده نهان شد چو پری
باز در خواب سر زلف پری خواهم دید
بعد از این دست من و دامن دیوانه سری
منم آن مرغ گرفتار که در کنج قفس
سوخت در فصل گلم حسرت بی بال و پری
خبر از حاصل عمرم نشد آوخ که گذشت
اینهمه عمر به بیحاصلی و بیخبری
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از نالهی مرغ سحری
باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنهی دور قمری
منش آموختم آئین محبت، لیکن
او شد استاد دلآزاری و بیدادگری
سرو آزادم و سر بر فلک افراشتهام
بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری
شهریارا بجز آن مه که بری گشته ز من
پری اینگونه ندیدیم ز دیوانه بری
56
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطرهی عهد قدیم
چه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر
دل بشکستهی عاشق ننوازد به نسیم
آن دل بازتر از دست کریمم یارب
چون پسندی که شود تنگتر از چشم لیم
عهد طفلی چو بیاد آرم و دامان پدر
بارم از دیده به دامان همه درهای یتیم
یاد بگذشته چو آن دور نمای وطن است
که شود برافق شام غریبان ترسیم
سیم و زر شد محک تجربهی گوهر مرد
که سیه باد بدین تجربه روی زر و سیم
دردناک است که در دام اشغال افتد شیر
یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم
هم از الطاف همایون تو خواهم یارب
در بلایای تو توفیقه رضا و تسلیم
نقص در معرفت ماست نگارا، ور نه
نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم
شهریارا به تو غم الفت دیرین دارد
محترم دار به جان صحبت یاران قدیم
57
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی
یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست
که غزالی به نوای نی محزون بچرانی
از سرهر مژهام خون دل آویخته چون لعل
خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی
گر چه جز زهر من از جام محبت نچشیدم
ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی
از من آن روز که خاکی به کف باد بهار است
چشم دارم که دگر دامن نفرت نفشانی
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند
ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی
تشنه دیدی به سرش کوزهی تهمت بشکانند؟
شهریارا تو بدان تشنهی جان سوخته مانی
58
دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
در کهن گلشن طوفانزدهی خاطر من
چمن پرسمن تازه بهار آمده بود
سوسنستان که همآهنگ صبا میرقصید
غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود
آسمان همره سنتور سکوت ابدی
با منش خندهی خورشید نثار آمده بود
تیشهی کوهکن افسانهی شیرین میخواند
هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود
عشق در آینهی چشم و دلم چون خورشید
میدرخشید بدان مژده که یار آمده بود
سروناز من شیدا که نیامد در بر
دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود
خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر
نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود
لابهها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت
آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود
چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب
روز پیری به لباس شب تار آمده بود
مرده بودم من و این خاطرهی عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
آوخ این عمر فسونکار بجز حسرت نیست
کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود
شهریار این ورق از عمر چو درمیپیچید
چون شکج خم زلفت به فشار آمده بود
59
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چوجان در برارمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طربنامهی وصال
ای لاله رخ به خون جگر مینگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر میشمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو میروی به خدا میسپارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
60
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو ندارد
سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنهی دل تاب رفو ندارد
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد
با شهریار بیدل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد
61
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
اشک چون لالهی سیراب به دامن کردم
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
شبنم از گونهی گلبرگ نگون بود که من
گلهی زلف تو با سنبل و سوسن کردم
دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
آشیانم به سر کنگرهی افلاک است
گرچه در غمکدهی خاک، نشیمن کردم
شهریارا مگرم جرعه فشاند لب جام
سالهابر در این میکده مسکن کردم
62
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
آری آری نوجوانی میتوان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت، طرح زندگانی
گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
نالهی نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
کاین پریشان موغزالان را بسی کردم شبانی
گوش بر زنگ صدای کودکانم تا چه باشد
کاروان گم کرده را بانگ درای کاروانی
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
شهریارا سیل اشکم را روان میخواهم و بس
تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی
63
سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم
خواب را رخت بپیچیم و به سوئی بزنیم
باز در خم فلک بادهی وحدت سافی است
سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم
ماهتابست و سکوت و ابدیت یا نیز
سر سپاریم به مرغ حق و هوئی بزنیم
خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه
تا به دریوزه شبی پرسه به کوئی بزنیم
چند بر سینه زدن سنگ محبت باری
سر به سکوی در آینهروئی بزنیم
آری این نعرهی مستانه که امشب ما راست
به سر کوی بت عربده جوئی بزنیم
خیمه زد ابر بهاران به سر سبزه که باز
خیمه چون سرو روان بر لب جوئی بزنیم
بیش و کم سنجش ما را نسزد ورنه که ما
آن ترازوی دقیقیم، که موئی بزنیم
شهریارا سر آزاده نه سربار تن است
چه ضرورت که دم از سر مگوئی بزنیم
64
به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم
چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان
به عشق زنده شوم جاودان به جان مانم
به مرگ زنده شدن هم حکایتی است عجیب
اگر غلط نکنم خود به جاودان مانم
در آشیانهی طوبا نماندم از سرناز
نه خاکیم که به زندان خاکدان مانم
ز جویبار محبت چشیدم آب حیات
که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم
چه سالها که خزیدم به کنج تنهایی
که گنج باشم و بینام و بینشان مانم
دریچههای شبستان به مهر و مه بستم
بدان امید که از چشم بد نهان مانم
به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت
که از رفیق زیانکار در امان مانم
به شمع صبحدم شهریار و قرآنش
کزین ترانه به مرغان صبحخوان مانم
65
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یکلاقبایان را
ره ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید ه سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیب بیمروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بیدوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بیصفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد، بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
66
عشقی که درد عشق وطن بود درد او
او بود مرد عشق که کس نیست مرد او
چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم
بس شعلهها که بشکفد از آه سرد او
بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز
پروانهی تخیل آفاق گرد او
او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت
از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او
آن نردباز عشق، که جان در نبرد باخت
بردی نمیکنند حریفان نرد او
"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او
در عاشقی رسید بجائی که هرچه من
چون باد تاختم نرسیدم به گرد او
از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ
این کارمزد کشور و آن کارکرد او
آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه
با خون سرخ رنگ شود روی زرد او
درمان خود به دادن جان دید شهریار
عشقی که درد عشق وطن بود درد او
67
ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت
وی جام بلورین که خورد بادهی نابت
خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر
از خواب برآرم که نبینند به خوابت
ای شمع که با شعلهی دل غرقه به اشگی
یارب توچه آتش، که بشویند به آبت
ای کاخ همایون که در اقلیم عقابی
یارب نفتد ولولهی وای غرابت
در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را
ای زلف که داد اینهمه پیچ و خم و تابت
عکسی به خلایق فکن ای نقش حقایق
تا چند بخوانیم به اوراق کتابت
ای پیر خرابات چه افتاده که دیریست
در کنج خرابات نبینند خرابت
دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت
آهسته که اشگی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت
ای مطرب عشاق که در کون و مکان نیست
شوری بجز از غلغلهی چنگ و ربابت
در دیر و حرم زخمهی سنتور عبادت
حاجی به حجازت زد و راهب به رهابت
ای آه پر افشان به سوی عرش الهی
خواهم که به گردی نرسد تیر شهابت
شهریست بهم یار و من یک تنه تنها
ای دل به تو باکی نه که پاکست حسابت
68
ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکدهی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه، زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی
ناز میکرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی
چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی
شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی
شب مگر حور بهشتیت، به بالین آمد
که تواش شیفتهی زلف و بناگوش شدی
باز در خواب شب دوش ترا میدیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت
به چه گنجینهی اسرار که سرپوش شدی
ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت
آتشی بود در این سینه که در جوش شدی
شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی
69
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشهنشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست همآغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
مینوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتادهتر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیهپوش
اما شب من هم نه سیهپوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژنتر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
70
سایه جان رفتنیاستیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هالهی شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتیای را که پی غرق شدن ساختهاند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمهی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانهی ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
71
در بهاران سری از خاک برون آوردن
خندهای کردن و از باد خزان افسردن
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پیش آفت پیری بود و پژمردن
فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
گوتن از عاج کن و پیرهن از مروارید
نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن
گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی
هم به مردی که گناه است دلی آزردن
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوهی تنگ غروبست گلو بفشردن
پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی دل افتاده به دست آوردن
بار ما شیشهی تقوا و سفر دور و دراز
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن
ای خوشا توبه و آویختن از خوبیها
و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن
صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمهی چشم
میتوان هر چه سیاهی به دمی بستردن
از دبستان جهان درس محبت آموز
امتحان است بترس از خطر واخوردن
شهریارا به نصیحت دل یاران دریاب
دست بشکسته مگر نیست وبال گردن
72
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
گاه به مهر عروسان بهاری مه من
گاه با قهر عبوسان خزانی گل من
همره همهمهی گله و همپای سکوت
همدم زمزمهی نای شبانی گل من
دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی گل من
گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من
گه به خونم خط و گه خط امانی گل من
سر سوداگریت با سر سودایی ماست
وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من
طرح و تصویر مکانی و به رنگآمیزی
طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من
شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی
چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من
73
به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک
که من چو لاله به داغ تو خفتهام در خاک
چو لاله در چمن آمد به پرچمی خونین
شهید عشق چرا خود کفن نسازد چاک
سری به خاک فرو بردهام به داغ جگر
بدان امید که آلاله بردمم از خاک
چو خط به خون شبابت نوشت چین جبین
چو پیریت به سرآرند حاکمی سفاک
بگیر چنگی و راهم بزن به ماهوری
که ساز من همه راه عراق میزد و راک
به ساقیان طرب گو که خواجه فرماید:
"اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک"
ببوس دفتر شعری که دلنشین یابی
که آن دل از پی بوسیدن تو بود هلاک
تو شهریار به راحت برو به خواب ابد
که پاکباخته از رهزنان ندارد باک
سلام
وبلاگ قشنگ داری به ما هم سربزن
خوشحال میشویم تبادل لینک کنیم
عنوان:دانلود انیمیشن جدید
لازم به ذکر است لینک شما زمانی در وبلاگ نمایان میشود که لینک ما در وبلاگ شما مشاهده شود
سلام
وبلاگ قشنگ داری به ما هم سربزن
خوشحال میشویم تبادل لینک کنیم
عنوان:دانلود انیمیشن جدید
لازم به ذکر است لینک شما زمانی در وبلاگ نمایان میشود که لینک ما در وبلاگ شما مشاهده شود
سلام بردوست عزیز .
کمتر اینجا می ایم .. اما خدمت خواهم رسید.
اِن الّذینَ جاءوُبالافک عُصبه مِنکم لاتَحسبوه شََرالکمُ بَل هوَ خیرلَکمُ لکل امری مِنهمُ مَااکتسََبَ مِن الاثم وَالذّی تَوّلی کبرَهُ مِنهُم لَه عَذاب عَظیم.هُ
سوره نور- آیه 11
Surely they who concocted the lie are party from among you. Do not Regard in an evil to you; nay, it is good for you.
Every man of them shall have what he has earned of sin; and (as for) him who took upon himself the main part thereof , he shall have grievous chastisement.
Surah 24- Ayah11
هماناگروه دورویان وپســــــت
که بر"عایشه" تهمت بدزدست
نمایند باخویشتن این گمــــــان
رسدآبروی شمارازیـــــــــــــان
چنین نیست بلکه بیابیدخیـــــر
ثوابی به بینیدبرترزغیــــــــــر
دورویان بیابند بی شک عقاب
به پاداش اعمال خوددرحساب
هرآنکس که شدمنشا افـــــترا
عذابی عظیم است براوســــزا
ترجمه شعری: قرآن نامه مجد
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در پنجشنبه سی و یکم مرداد 1387 و ساعت 23:56 | آرشیو نظرات
نیایش..
بـــــــــــــــــار الها!
عاقبت مارااصلاح فرما
وریشه درخت ظلمت وتاریکی راازدل مابرکن
گزیده ای ازمناجات امام خمینی(ره)
گردآورنده: حامد جلالی
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در پنجشنبه سی و یکم مرداد 1387 و ساعت 23:24 | آرشیو نظرات
مولاعلی(ع)-حدیث
اَ نفَع الَّدواءِترکُ ا لمُنی
Abandoning desires is the most useful medicine.
بهترین دارو ترک آرزواست.
تاآتش آرزو شرارانگـــــــــــــــیز است
پیوسته به دست نفس دست آویز است
پر هیز کن ای عزیزازخواهـــــــــش دل
چو ن درد ترا بهین دوا پرهیز اســــــت
ابوالقاسم حالت
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در پنجشنبه سی و یکم مرداد 1387 و ساعت 14:49 | آرشیو نظرات
درجستجوی راه ..
درجستجوی راه باراهروان
ازکتاب : قصه های معنوی. محمدرضااکبر ی تاثیرخوراکی ها
یکی ازدوستان عار ف فرزانه رجبعلی خیا ط می گوید:
جمعی بودیم که به همراه اوبه قصدریاضت وذکرخداودعاروانه کوه بی بی شهربانو شدیم.
نان وخیاری گرفتیم وازکناربساط خیارفروش قدری نمک برداشتیم وبالارفتیـــــــــــــــــــم
آنجاکه رسیدیم . رجبعلی خیاط گفت: برخیزید برویم پائین که مارابرگردانـــــــــــــــــد ند. اول پول نمک رابدهید. بعد بیایید مناجات کنید.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در پنجشنبه سی و یکم مرداد 1387 و ساعت 14:7 | آرشیو نظرات
شعر فرانسوی
BANNIER DE MAI
Aux branches claires des tilleuls
Meurt un maladif hallali
Mais des chansons sprituelles
Voltigent parmi les groselles
Que notre sang rie en nos veines
Le ciel est joli comme un ange
L'azur et l'onde communient
Je sors.Si un rayon me blesse
Je succomberai sur la mousse
Qu'on patiente et qu'on s'ennuie
C'est trop simple.Fi de mes peines
Je veux que l'été dramatique
Me lie à son char de fortune
Que par toi beaucoup,O Nature
-Ah moins seul et moins nul!-je meure
Au lieu que les Bergers,c'est drole
Meurent à peu près par le monde
Je veux bien que les saisons m'usent
A toi,Nature,je me rends
Et ma faim et toute ma soif
Et,s'il te plait,nourris,abreuve
Rien de rien ne m'illusionne
C'est rire aux parents,qu'au soleil
Mais moi je ne veux rire à rien
Et libre soit cette infortune
لـــوای اردیبهشت
جانوری رنجور و درمانده جان می دهد،
میان شاخه های روشن زیزفون
لیک نغمه های آسمانی
میان بوته ها پر می کشند.
تا خون در رگان ما به وجد آید،
شاخه های تاک پریشان می شوند.
آسمان چون فرشته ای زیباست.
دریا و آسمان با هم یگانه می شوند.
پا به ره می نهم.اگر پرتو نور مرا بیازارد
بر خزه فرو می افتم.
شکیبا و ملول بودن بس آسان است.
مرا از درد و رنج باکی نیست.
می خواهم که تابستان شورانگیز
مرا بر ارابه نعمتش بنشاند.
شگفتا،جای آنکه شبانان
بیش و کم به دست این جهان بمیرند،
می خواهم به دست تو،ای طبیعت،
اما نه چنین بی کس و بی بها بمیرم.
می خواهم که فصل ها مرا بفرسایند
خویشتن به تو می سپارم،ای طبیعت
و گرسنگی و تمامی عطشم را.
از سر لطف آب و خوراکم ده:
مرا به هیچ رو خیال باطل نیست.
این خنده به خویشان است،نه بر خورشید.
لیک مرا میل خندیدن نیست.
آزاد و رها باد این تیره بخت!
Arthur Rimbaud,Le Bateau ivre
آرتور رمبو،زورق مست
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در چهارشنبه سی ام مرداد 1387 و ساعت 13:52 | آرشیو نظرات
تک بیت های ناب..
تک بیت های ناب
حرف "ب"
بارالها مهیمنی ومقدر
وزهمه عیبی منزهی ومبـرا سعد ی
باادب راادب سپاه بس است
بی ادب باهزارکس تنهاست ابن یمین
باندازه بود باید نمــــــــــــود
خجالت نبرد آنکه ننمودوبود سعد ی
باندازه خورقوت اگــرآد می
چنین پرشکم آدمی یا خمی "
باآن همه راستی که میزان دارد
میل طرفی کند که آن بیشتراست "
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در چهارشنبه سی ام مرداد 1387 و ساعت 12:53 | آرشیو نظرات
پیروزی درکشتی..
رقابت های کشتی آزاد المپیک 2008 پکن
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در چهارشنبه سی ام مرداد 1387 و ساعت 0:30 | آرشیو نظرات
فال حافظ
فال حافظ
دیوان فارسی انگلیسی انتشارات ابان
1- چودست برسرزلفش زنم به تاب رود
ورآشتـــــــــــــــــی طلبم باسرعتاب رود
2-چوماه نوره بــــــــــــــیچارگان نظاره
زند به گوشه ابروو درنقـــــــــــاب رود
3 – شب شراب خرابم کند به بیـــداری
وگربروزشکایت کنم به خـــــواب رود
1-When I place my hand on the tip of His tress, in wrath he goeth. 2- Like the new moon, helpless spectators,He attacketh with t he corner of the eye-brow ; and into the veil, goeth
3-On the night of wine (state of effacement), He maketh me ruined with His wakefulness(effacing)
If by day in sobriety), I relate tales( to friends of the path)to sleep he goeth.),
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در چهارشنبه سی ام مرداد 1387 و ساعت 0:19 | آرشیو نظرات
زمستان. اخوان ثالث
امروز28مردادماه 87 سالگردکودتای آمریکائی 28مردادماه (سال32)وسقوط دولت ملی دکترمصد ق است.
شعر"زمستان" از"اخوان ثالث "وضع زمان را دردوران کودتا بازگومیکند. زمستا ن
سلامت رانمی خواهند پاسخ گفت
سرها درگریبان اســـت
کسی سربرنیاردکرد پاسخ گفتن ودیداریاران را
نگه جز پیش پارادید.نتوانـد
که ره تاریک ولغزان اســت
وگردست محبت سوی کس یــــــازی
به اکراه آورددست ازبغل بیـــــــرون
که سر ما سخت سوزان اســـــــــت
نفس کزگرمگاه سینه می آیدبر ون. ابری شود تاریک
چودیوارایستددرپیش چشما نت
نفس کاین است. پس دیگر چه دار ی چشم
زچشم دوستان دوریانزدیک؟
مسیحای جوانمردمن ای ترسای پیرپیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرداست.........آ ی........
د مت گرم وسرت خوش بــــــــــــــــــــــــــــاد
سلامم راتوپاسخ گوی . دربگشای
منم من. میهمان هرشبت.لولی وش مغموم
منم من . سنگ تیپاخورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش . نغمه ناجور
نه ازرومم . نه اززنگم. همان بیرنگ بیر نگم
بیابگشای در. بگشای .دلتنگم
حریفا!میزبانا! میهمان هرسال وماهت پشت درچون موج می لرزد
تگرگی نیست.مرگی نیست
صدائی گرشنیدی. صحبت سرما ودندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت راکنارجـــــام بگذارم
چه میگوئی که بی گه شد. سحرشد. بامدادآمد؟
فریبت می دهد. برآسمان این سرخی بعدازسحرگه نیست
حریفا گوش سرمابرده است این. یادگارسیلی سردزمستان است
وقند یل سپهر تنگ میدان. مرده یازنده
به تابوت ستبرظلمت نُه تــوی مرگ اندود پنهــان است
حریفا! روچراغ باده رابفروز. شب باروز یکسان است
سلامت رانمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر.درهابسته.سرهادرگریبان. دستهاپنهان
نفسهاابر. دلها خسته وغمگیــــــــــن
درختان . اسکلتهای بلور آجـــــــــین
زمین دلمرده .سقف آسمان کوتــــــاه
غبار آلود مهرومـــــــــــــــــــــــاه
زمستان است.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1387 و ساعت 23:52 | آرشیو نظرات
درس انگلیسی.درس پنجم.
درس انگلیسی – درس پنجم
باسلام. چنانچه علاقمند به یادگیری زبان انگلیسی هستید به آرشیو مامراجعه کنیدو ازاول درسها رادنبال کنید.
Days of the week
Sunday-Monday –Tuesday-Wednesay-Thursday- Friday-Saturday
There are seven days in aweek.The days of theweek are: Sunday, Monday,Tuesday,Wednesday,Thursday,Friday,Saturday.
Sunday is the first day of the week.Monday is the second day of the week.Tuesday is the third day of he week. Saturday is the last day of the week.We have lessons on Monday ,Wednesday, amd Friday. John has lessons on Tuesday, Thursday, and Saturday. We have no lesson on Sunday.
Now answer the questions.
1- How many days are there in a week?2-Whaty are the days of the week?3- Is Sunday the first day of the week?4- Is Monday the second day of the week?5- Is Saturday the last day of the week?6- What day of the week is Sunday?7- What day of the week is Monday?8 Is Tuesday the second or the third day of the week?9- Is today Friday?10-Is today tuesday? Is today thusday? Is today Sunday?
تاجلسه آینده خدانگهدارشما.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1387 و ساعت 23:5 | آرشیو نظرات
خداکندکه... ازسایت حسین کربلا
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1387 و ساعت 14:55 | آرشیو نظرات
پیاده بسوی جمکران...
م. ا. زائـــــــــــــر
ای گدا ی خانقه برجه که دردیرمغان
می دهند آبی که دلهاراتوانگرمیکنند." حافظ"
این داستان واقعی درروز دوشنبه دوم آذرماه سال 83 اتفاق افتاد. ازخوانندگان وبلاگ تقاضادارم باحوصله آنرا بخوانند. نویسنده اصراری برآن ندارد که این موضوع را یک موضوع ومساله ماوراءالطبیعه و امدادغیبی بداند وهرگونه قضاوت باخود بیننـــــدگان عزیز است .
این داستان به دوستان ودوستداران امام زمان (عج) دراین روزنیمه شعبان تقدیم میشود انشاءالله مراکه دیگرتوان چنین پیــــــــــــاده روی هائی راندارم دعا بفرمایند.
امروزتصمیم گرفتم باپای پیاده به جمکران بروم . استخاره کردم آیه خوبی آمد. سوره فصلت که بابسم الله شروع می شودکه طبق معمول همه سوره های قرآن است.
نگاهی گذرابه سوره فصلت کردم به آیهای رسیدم که گویاتمام مطلب وجواب من درآن خلاصه شده بود" ان الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الاتخافواولاتحزنواوابشروا بالجنه التی کنتم توعدون " آیه 30
ترجمه شعری ازقر آن نامه مجد.
کسانی که گفتند یزدان مـــــــــــا
کسی نیست الاکه یکتاخــــــــــدا
بماندندبراین سخن پایـــــــــــدار
دراین راه بودند بس استـــــوار
برایشان بگردیدنازل ملـــــــک
به مژده بگویندشان تک به تک
نه حزن ونه ترسی شمارانبـــاد
شمارا به جنت خدا وعده داد.
حدود ساعت 8ونیم صبح ازتهران حدودخیابان ستارخان به طرف مرقدامام خمینی (ره)حرکت کردم که اولین ایستگاه من بود . بجای این که ازطرف آخرخیابان نواب حرکت کنم به طرف جاده ساوه حرکت کردم و مقداری بیشترمعطل شدم لکن بهرحال درمسیراصلی افتادم وساعت 4 بعد ازظهربعد از7 ساعت ونیم پیاده روی به حرم امام خمینی(ره) رسیدم. نمازخواندم وزیارت کردم.وشب هم همینطور.
شب رادرحرم ماندم. عده زیادی درآنجاحضور داشتند که برای زیارت آمده بودند و یاافرادبیخانمان بودند. شب هواکشها روشن بودو دراین فصل هم هوا سردتر بود. منهم ناچارشدم یک فرش روی خودم بیاندازم که بتوانم جلوی سرمارابگیرم.
روزسوم آذر83 .
ساعت 5 صبح ازخواب بیدارشدم و پس ازادای نماز صبح . ساعت 6 ونیم صبح بطرف قم حرکت کردم ومقصدنهائی هم جمکران بود . ازاین که یک مرحله سفرمن انجام شده بودیعنی زیارت حضرت امام خمینی(ره) وآنهم برای اولین بار وباپای پیاده احسا س رضایت می کردم. ضمنا دراین سفربرای من معلوم شدکه تعداد زیادی افرادبی پناه شبها رابه این مکان (حرم حضرت امام ) پناه می آورند . این است زندگی مردبزرگی که درزمان حیات خودپناهگاه بی پناهان بودوامروزهم درمرگ خود برای آنان پناه است.
ساعت 7ونیم صبح به پلیس راه رسیدم . تابلوئی نصب شده بودکه نوشته بودقم 117 کیلومتر. فکرکردم شایداین پیاده روی باتوجه به این که دوشب هم استراحت کنم3 روزو یاحداکثر4روزطول بکشد.
هواابری بودوباران هم شروع به باریدنکرد. باخودم فکرکردم اگر باران شدید شد باماشین می روم. مقداری پیاد ه رفتم. دراولین قهوه خانه یک کلوچه ویک بطری شیرکاکائو گرفتم وخوردم ودوباره حرکت کردم نمیدانم چندکیلومتر ر فته بودم که پیرمردی درحالی که بیل بروی دوشش بوددیدم که ازکنارمن ردشد. بعد ازسلام گفت :
پیاده می ری ؟
گفتم : می خوام به قم وبعد هم جمکران برم.
گفت : اینطوری خسته می شوی.
گفتم : هرجاخسته شدم می ایستم واستراحت می کنم. ایشان چندخواب رابرای من تعریف کرد . یکی ازخوابها بقول خودش قبل ازسقوط دکترمصدق بود و بازبه حساب خود ش تعبیر به سقوط دکترمصدق داشت.
وبعد یک خواب رابرای من تعریف کردکه حالت تعریف او جنبه سئوال داشت وگفت :
خواب دیده ام که ماه وذوالفقارعلی(ع )ازآسمان به زمین آمدند وزمین غبارآلود شد. گفتم نمیدانم شایدتعبیرآن همین مشکلاتی است که ملسمانان باآن روبروهستندو ازجمله عراق وفلسطین ... وبعدهم که حس میکردبرای خوش همزبان پیداکرده است وخصوصامن که شنوند ه خوبی هستم گفت : من خدمت امام زمان (ع) رسیده ام وعلاماتی را هم می گفت. بازمن گوش دادم و سکوت کردم . البته اومرانمی شناخت و توقعی هم ازمــــــن ند اشت ونمی خواست معروف شود یادکان بازکند وکاسبی کند. اسم اورا پرسیدم گفت غلام. این جریان هم درنزدیکی محلی بنام "سمپاشی "اتفاق افتاد. ازاو خداحافظی کردم وبه راه خودم ادامه دادم.
نزدیکی های حسن آباداحساس تشنگی کردم که تقریبا شدیدمی شدو مرتبا یامهدی یامهدی می گفتم. یک ما شین رنو ایستاد ودنده عقب گرفت وگفت: پیاده می ری؟
گفتم : پیاده به قم وبعدهم جمکران.
گفت : ما تاقم می رویم ومی توانیم شماراباخودمان ببریم.
گفتم: فقط یک لیوان آب بمن بدهید. لیوان آب راگرفتم وخوردم وخودش هم ادامه دادکه حتما نذر دارید که البته من نذرنداشتم.
حدودساعت3ونیم بعدازظهرپس از9ساعت راه پیمائی به اولین ایستگاه استراحت وپمپ بنزین وزارت راه رسیدودرآنجادرحالی که تابلوئی کیلومتر85 قم رانشان می داد ساندویچ ونوشابه خوردم وچندلیوان چای ومقداری تجدیدقواکردم نمازظهرراخواندم وبعدهم خادم مسجدراپیداکردم وگفتم می خواهم امشب رادراینجابمانم.
خادم مسجدگفت:حاج ابوالفضل مسئول پمپ بنزین است ومی تواند به شماکمک کند.حاج ابوالفضل قول دادکه شب پتودراختیارمن بگذارد.
خادم مسجدمقداری آتش روشن کردومن کنارآتش گرم شدم. یک آقای جوانی درحالی که هندوانه وچاقوئی دردست داشت ازآنجاردشدشایدبرای شستن هندوانه به دستشوئی رفته بود. بدون مقدمه بامن سلام وعلیک کردوگفت اینجا هستید؟ اینجا کارمیکنید.؟
گفتم نه وقضیه رابرایش شرح دادم که ازتهران آمده ام و پیاده عازم قم وجمکران هستم وامشب قراراست در مسجد بخوابم وفرداعازم قم وبعدهم جمکران شوم.
برخوردگرم وصمیمانه ای داشت. من نمیدانستم که او راننده است وماشین داردوآهسته آهسته بااو به راه افتادم. مقداری ازهندوانه راپاره کردوگفت:
حاجی تاهمین جاقبول است ومن شماراتاجمکران می برم.
من گفتم: شما حتما می خواهیدمراببرید وعلت هم این بود که نمی خواستم این فرصت پیاده روی به جمکران را به آسانی ازدست بدهم.
گفت: بله می برم.
من بطرف آقای ابوالفضل درپمپ بنزین رفتم و ازاوخداحافظی کردم واین کار رافقط بخاطرآن انجام دادم که او قول کمک به من داده بود وبا راننده مهربان که اسمش هم علیرضابودعازم قم وجمکران شدم.
ساعت 7 شب بود. جلوی ماشین که وانت باربودنشستیم ویک آقای دیگری هم که دوست علیرضابودباماهمراه بود . ماشین جاداروگرم بودوصحبت های زیادی ردوبدل شد که بیشتر درموردمعجزات حضرت وکمک های اوبه زواربود وعلیرضاهم می گفت : من یک باردرنماز احساس کرده ام که امام زمان(عج) بالای سرمن است ومطالبی هم درموردمراجع وبزرگان می دانست . گفت پدرش آبادانی است وازمهاجران جنگ است.
درکناریک رستوران درقم پیاده شدیم.رستوران تمیزومرتبی بودونان هم می پخت.غذاخوردیم وعازم جمکران شدیم. البته اززیارت حضرت معصومه(ع ) محروم ماندیم که آن رابرای باردیگرگذاشتم زیرافرصتی نبودوعلیر ضاهم عازم یزدبود.
علیرضامرا سریک فلکه که بطرف جمکران میرفت پیاده کردو گفت : ازهمین جابروجمکران ومراهم دعاکن . البته علیرضابرادرشهیدهم بودوشهیدشان هم درگلزارشهدای قم دفن بود. ازیک آقائی که سیگارفروش بود سئوال کردم جمکران کدام طرف است بمن نشان دادوراه افتاد م.مقداری پیاد ه رفتم که بطرف جمکران بود .از آقائی درحالی که پشت به خیابان وروبه مغازه هاایستاده بود سئوال کردم : مسیرجمکران همین است .گفت بله واگرصبرکنی ترابااتوبوس می برم.
دراینجاهم من بهیچ وجه نمیدانستم که آن آقادرکاروان است وباکاروان به جمکران میروندوبهرحال سوار اتوبوس شدیم وباصلوات ودعای فرج به جمکران رسیدیم .
نمازها ی واجب ومستحب راخواندم وشام راهم ازکانتینرگرفتم . سه شنبه شب بود.وزوارزیادی طبق معمول سه شنبه شب ها درجمکران جمع بودند. وبعد اززیارت هم باقطارعازم تهران شدم وساعت 2ونیم شب درتهران بودم.
فقط یک نکته برای من مجهول بودکه سرمیز غذاازعلیرضاپرسیدم وآن اینکه:
چطورشد ازمیان این همه مسافر که درپمپ بنزین بودند فقط با
من صحبت کردی؟
گفت : حضرت می خواهد امشب شمادرجمکران باشید.
در بازگشت به منزل هم در حالیکه منتظروسیله بودم باجوانی به نام "علی"آشناشدم که باهم به منزل رسیدیم.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1387 و ساعت 12:9 | آرشیو نظرات
مهدی(عج)درشعرحافظ.
بیاکه رایت منـــــــــصورپادشاه رسیــــــــد
نویدفتح وبشارت به مهـــــــــر وماه رسیـد
جمال بخت زروی ظفرنقاب انــــــــــداخـت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسیــــــــــــد
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمــــــد
جهان به کام دل اکنون رسدکه شاه رسید
ز قاطعان طر یق این زمان شوندایــــــمن
قوافل دل ودانش که مـــــردراه رسیــــــــد
عزیزمصربه رغـــــم برادران غیــــــــــــور
زقعر چاه برآمدبه اوج مـاه رسیــــــــــــد
کجاست صوفی دجــال فعل ملحد شکل
بگوبسوزکه مهدی دین پنـــــــــــاه رسید
صبابگو که چهابرسرم دریـــن غم عشق
زآتش دل ســــــوزان ودود آه رسیـــــــد
زشوق روی توشـــــاهابدین اسیرفراق
همان رسیدکزآتش به برگ کاه رسیــــد
مروبه خواب که "حافظ" به بارگاه قبول
زوردنیمشب و درس صبحگـــــاه ر سید
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1387 و ساعت 11:33 | آرشیو نظرات
شعزعربی... ستاره ها
آدونیس(لبنان)
امشی وتمشی خلفی الانجُم
الی غدالانجمِ
والسّرُوالموتُ ومایُولد
والتعب الاسود
تُمیت خُطواتی وتُحیی دمی
اناالذی لم تبتدیءُ دربُُهُ
بعدُ.ولم یُرصدُله مِنجمُ
امشی الی ذاتی
الی الغدالاتی
امشی وتمشی خلفی الانجمُ.
ستاره ها
گام می زنم
گام می زنم ودرپی ام ستاره ها
سوی اختران روزِِ دیگری
گام می زنند
**
ازگدازِ رنجِ تیره
مرگ و
رازها و
آنچه زاده می شود
گام های من کُشته می شوندوخون من
زنده می شود
این منم که راه او هنوز
ناسپرده مانده است و
هیچ طالعی برای اورصدنکرده اند.
گام می زنم به سوی خویش
سوی روز دیگری وگام می زنند
درپی ام ستاره هــــــــــــــــــا.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1387 و ساعت 11:13 | آرشیو نظرات
نورافشانی. شبکه خبر
نور افشانی به مناسبت نیمه شعبان در آسمان تهران
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1387 و ساعت 0:21 | آرشیو نظرات
یاصاحب الزمان...- وبلاگ نجوای ظهور
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در یکشنبه بیست و هفتم مرداد 1387 و ساعت 15:51 | آرشیو نظرات
دنباله- مهد ی (عج) درقرآن...
دنباله امام مهدی(عج)درقرآن
"الیوم یاس الذین کفروامن دینکم فلاتخشوهم واخشون. سوره مائده- آیه3
امروزکافران از(زوال )دین شمامایوس شدند. پس ازآنهانترسیدواز(مخالفت)من بترسید
امام باقر(ع)درباره این آیه فرمود:منظوراز"یوم" روزی است که قائــــــــــــم قیام کند.
"بعثنا علیکم عبادالنااولی باس شدید. سوره اسرا - آیه 5
گروهی ازبند گان قوی وجنگجوی خودراعلیه شمابرمی انگیزیم.
حمران گوید: امام باقر(ع)همواره این آیه رامی خواندومیفرمود: قائم ویــاران اوهستند که جنگجویانی قدرتمندند.
" اذن للذین یقاتلون بانهم ظلمواوان الله علی نصرهم لقدیر" سوره حج - آیه39
به کسانی که جنگ برآنهاتحمیل شده است اجازه جهاد داده شد زیراموردظــــــلم قرار گرفته اند والبته خداوند برنصرت آنهاتواناست.
امام صادق(ع)درباره این آیه فرمود:این آیه درباره قائم ویاران اونازل شده اســــــت.
" ولنذیقنهم من العذاب الادنی دون العذاب الاکبر" سوره سجده - آیه 21
وهماناغیرازعذاب بزرگتر . ازعذاب نزدیک به آنان می چشانیم.
مفضل گوید: در باره این آیه ازامام صادق سئوال کردم واو فرمود: عذاب نزدیک گرانی قیمتهاوعذاب بزرگتر شمشیرمهدی(عج) است
" الذین ان مکناهم فی الارض اقامواالصلوه واتواالزکوه وامرو بالمعروف ونهــــــوا عن المنکرولله عاقبه الامور. سوره حج - آیه 41
کسانی که چون درروی زمین به آنهاقدرت دادیم نمازرابرپامی دارندوزکــــــــــات می دهندوامربه معروف ونهی ازمنکرمی کنندوپایان همه کارهاازخداست.
امام باقر(ع)درباره این ایه فرمود:این آیه برای آ ل محمد(ص) تاآخرین امـــــام ومهدی (عج)و اصحاب اوست.
"قل جاء الحق وذهق الباطل " سوره اسرا- آیه 81
بگو حق آمد وباطل نابود شد.
امام باقر(ع) در باره این آیه فرمود: وقتی قائم قیام کند دولت باطل ازمیــــــان می رود.
پایان
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در شنبه بیست و ششم مرداد 1387 و ساعت 11:57 | آرشیو نظرات
دعای فرج- سایت یامهدی ادرکنی
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در شنبه بیست و ششم مرداد 1387 و ساعت 0:39 | آرشیو نظرات
مهدی(عج) درقرآن..
تجلی مهد ی(عج) درقرآن
نقل وخلاصه ازکتاب: پرچم هدایت – محمدرضااکبری
آیات فراوانی درباره ولی عصر(عج) وجودداردومابه بخشی ازآنهااشاره می کنیم.
" هوالذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولوکره المشرکون" سوره صف - آیه 9
اوکسی است که رسولش راباهدایت ودین حق فرستادتااورابرهمه ادیان پیروزگرداندهرچند مشرکان خشنودنباشند.
ابوبصیرگویدازامام صادق(ع) سئوال کردم مرادازآیه"هوالذی..." چیست؟
حضرت فرمود: به خداقسم هنوز تاویل نشده است. عرض کردم: فدایت شوم در چه زمانی محقق خواهدشد؟فرمود: هنگامی که قائم قیام کند. وقتی اوقیام کند کافرومشرکی نمی ماندمگراین که ناخشنود گردند.
" وله اسلم من فی السموات والارض طوعا وکرهـا . سوره آل عمران آیه83
وتمام کسانی که درآسمانهاوزمین هستندازروی اختیاریااجباردربرابراوتسلیم می شوند.
رفاعه بن موسی گوید که ازامام صادق(ع) شنیدم که می فرماید:"وله اسلم..."
وقتی قائم قیام می کندجایی اززمین نمی ماند مگراینکه شهادت به" لااله الاالله ومحمدرسول الله"در آن نداداده می شود.
" اعلمواان الله یحی الارض بعد موتهاقدبیناه لکم الایات لعلکم تعقلون. سوره حدیدآیه17
بدانیدکه خداوندزمین راپس ازمرگ آن زنده خواهد کرد. ما آیات رابرای شمابیان کردیم شایداندیشه کنید.
امام باقر(ع) درباره آیه " اعلمواان الله..."فر مود: خداوندزمین راپس ازمرگ آن به قائم زنده میکندومرادازمرگ زمین. کفراهل زمین است وکافرمرده است.
"وعدالله الذین امنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کمااستخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم ولیبدلنهم من بعدخوفهـــــــم امنا یعبدوننی لایشرکون بی شیئا. سوره نورآیه 55
خداوندبه کسانی ازشماکه ایمان آورده وکارهای شایسته انجام داده اندوعـده داده است که آنانراحتماحاکم زمین گرداند همان گونه که پیشینیان آنانراحاکم برزمین گردانیدو دینی راکه برای آنهاپسندیده است بر قرارخواهدساخت وترسشانـــرابه امنیت مبدل میسازد. آنچنان که مرابپرستندوچیزی راشریک من قرار ندهنــــد .
امام صادق (ع )در باره کسانی که خداونددراین آیه وعده حاکمیت آنهاراداده است فرمود:آنهاقائم واصحاب اوهستند.
" فاستبقواالخیرات اینما تکونوایات بکم الله جمیعا. سوره بقره آیه 148
بر نیکی هاپیشی گیرید. هرجا باشیدخداوندشماراحاضرمیکند.
امام صادق (ع) درباره آیه"فاستبقواالخیرات فرمود: این آیه درباره قائم واصحاب اونازل گردید. آنهابدون وعده بایکدیگراجتماع می کنند.
"یوم یاتی بعض آیات ربک لاینفع نفساایمانهالم تکن امنت من قبل"
سوره انعام آیه158
روزی که بعضی ازنشانه های پروردگارت محقق گردد.ایمان کسانی که قبلا ایمان نیاورده اندسودی برای آنها ندارد.
امام صادق (ع)درباره آیه"یوم تاتی..."فرمود:آیات همان ائمه هستندونشانه موردانتظارقائم است ک چون ظهور کندایمان کسی که قبل ازقیام اوایمان نیاورده است سودی ندارد و هرچند به پدران اوایمان آورده باشد. (امتیازشیعیان قبل ازظهورراندارد)
ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب. سوره بقره آیه2
این کتابی است ک شک درآن راه نداردوهدایت کننده پرهیزکاران است که به غیب ایمان می آورند.
امام صادق(ع) درباره این سخن خدا"دلک الکتاب ...."فرمود: متقین شیعیان علی (ع )هستندوغیب حجت غایب است .
" یعرف المجرمون بسیماهم" سوره الرحمن آیه41
گنهکاران به چهره هایشان شناخته می شوند.
امام صادق (ع) درباره این آیه فرمود:خداوند آنهارامی شناسداما این آیه درباره قائم نازل شد.اوآنهارابه چهره شان می شناسدو بااصحابش آنهارابه ضـــــــرب شمشیرمی زند.
"قال لوان لی بکم قوه اوءاوی الی رکن شدید" سوره هود آیه 80
(لوط) گفت:ای کاش دربرابرشماقدرت یاپشتیبان محکمی داشتم."
امام صادق (ع)در باره این آیه فرمود: این سخن لوط چیزی جــــــز آرزوی قدرت قائم(عج) و ذکرقدرت یاران اونبود. هرمردی ازاصحاب اوقدرت چهل مردراداردوقلبش ازتکه های آهن محکم تراست.
"امن یجیب المضطراذادعاء ویکشف السوء ویجعلکم خلفاء الارض"سوره نمل آیه 62
چه کسی است که دعای مضطررااجابت کندوگرفتاریش رابرطــــــــــــــرف سازدوشماراحاکمان زمین قراردهد."
امام صادق درباره این آیه فرمود: این آیه درباره قائم نازل شد. به خداقسم مضطر اوست .
" ونریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه ونجعلهــــم الوارثین " سوره قصص – آیه 5
مامی خواهیم برمستضعفین زمین منت گزاریم وآنان راپیشوایان ووارثــان زمین قراردهیم.
امیرالمومنین (ع) درباره این آیه فرمود: مستضعفین آل محمد(ص) هستند که خداوند مهدی آنهاراپس ازسختی ایشان برمی انگیزد واو. آنهــــــاراعزیزمی کندودشمنانشان راذلیل می گرداند.
دنباله دارد......
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در شنبه بیست و ششم مرداد 1387 و ساعت 0:19 | آرشیو نظرات
صلوات...
گو به هرغرقه دریای بلا فُُلـــــــــک نجات
آمده تا که ببخشدبه شما بـــــــــاز حیــا ت
نیست ای عاشق دلخسته دگروقت سکوت
به گل روی جگرگوشه زهرا صلــــــــوات
ازکتاب : عاشوراتاغدیر
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و پنجم مرداد 1387 و ساعت 11:54 | آرشیو نظرات
رباعی..
رباعی
صد شکر سرورشیعیان است امشـــــــــب
شادی به همه کون ومکان است امشـــب
رضوان بنموده زینت هشت بهشــــــــت
چون مولد صاحب الزمان است امشــب
شعراز: استاد ملک الشعرای بهار
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و پنجم مرداد 1387 و ساعت 11:43 | آرشیو نظرات
میلادمهدی..
میلادمهــــــــــــــــــــدی(عج)
خداراحجت والگوی عدل ودادمی آیــــــــــــد
زره بنیان کن بیداداستبداد می آیـــــــــــد
شکوه آفرینش رهبـــــــــــــــــراوتادمی آید
کسی که خرمن دونان دهد بر بادمی آیــد
کسی که میکندازنو جهان آبادمی آیــــــــد
نبی ومرتضی راآخرین اولادمی آیـــــــــد
شعراز: ژولیده نیشابوری
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و پنجم مرداد 1387 و ساعت 11:21 | آرشیو نظرات
مسجدجمکران...
مسجد اعظم جمکران
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و پنجم مرداد 1387 و ساعت 0:46 | آرشیو نظرات
امروزباقران....
امروزباقرآن
وَنُریدُاَن نَمُنَّ عَلَی اَلذّینَ استُضعفوا فی الاَرض وَنَجعَلَهُم اَئمّه وَنَجعَلَهُم الوارثینَ.
سوره قصص – آیه 5
5- And we desired to bestow a favor upon those who were deemed weak in the land , and to make them the Imams, and to make them the heirs,
Holy Quran P.O. Box55 Qum
اراده نمودیم منت نهیـــــــــــــــم
به مستضعفین پیشوائی دهیم
بگردند روی زمین جانشیــــــــــن
بگردند خودوارث آن زمیــــــــــــن
شعر از: قرآ ن نامه مجد
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و پنجم مرداد 1387 و ساعت 0:9 | آرشیو نظرات
سرودنیمه شعبان...
سرود نیمه شعبان
درآستانه نیمه شعبان سرودی راتقدیم می کنم.
امیدوارم عاشقان امام زمان وخصوصامداحان و آهنگسا زان عزیزازآن استفاده کنندواین حقیرراهم ازدعای خیرمحروم مفرمایند.
م. ا. زائــــــــــــــــر
------
ای مسلمانان زمان نصرمحرومان رسیــــــــــد
گاه یاری ضعیفان درهمه کیهان رسیـــــــــــــد
یاوران دین به زندان وشکنج ظالمــــــــــــــان
گاه خشم توده هابرجمله بدکـــاران رســـــــــید
نیمه شعبان رسیــــــد
فجرمحرومـــان رسید
ای خدا آن یاور مردان با ایمان کجــــــاست ؟
یاوردین خداو مجــــــــری قرآن کجـــــــاست؟
آن که ازبن برکند بینادظلم وظالمـــــــــــــــان
گستراند عدل واحسان بشکند طغیان کجاست؟
نیمه شعبان رسیـــد
فجرمحرومان رسید
یارب ازآن مــــــــــومنات ومومنان مادرود
یارب ازآن مردگان وزندگان مـــــــــــادرود
برولی عصرماآن حجـــــــــــت یزدان درود
برولی امرماازسوی هرانســــــــا ن درود
نیمه شعبان رسیـــد
فجرمحرومان رسید
ای امام آخرین یاور مستضعفین
منتقم برظالمین مجری احکام دین
پیروان درانتظار تاتوگردی آشـکار
نیمه شعبان رسید
فجرمحرومان رسید
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در پنجشنبه بیست و چهارم مرداد 1387 و ساعت 13:4 | آرشیو نظرات
شعری از محموددرویش. روزنامه همشهری
شعری از" محمود درویش"شاعربزرگ فلسطینی
درمحاصــــــــــــــــره
اگر باران نیستی محبوب مــــــــــن!
درخت باش.
سرشار ازباروری . درخـــــت باش !
واگر در خت نیستی . محبوب من !
سنگ باش .
سرشار از رطوبت.. سنگ بـــــاش !
واگر سنگ نیستی محبوب من
ماه باش .
در رویای عروست . ماه باش چنین می گفت زنی در در تشییع جنازه فرزندش
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در سه شنبه بیست و دوم مرداد 1387 و ساعت 15:38 | آرشیو نظرات
ا کبر.....
پای تا سر پیامبراکبر
شعرازکتاب: عاشوراتاغدیر
ای قد ت همچو نیشکراکبــــــــــــــــــر
سروباغ دل پــــــــدراکبـــــــــــــــــــــر
شام یلدای جَعدمویــــــــــــــــــــــت را
صبح پیشا نیت سحراکبــــــــــــــــــــر
پور مهتاب لیل لیلــــــــــــــــــــــــی را
قرص روی تو شد قمراکبـــــــــــــــــر
رفتنت کبک وآمـــــــــــــــدن طاووس
همه اطوار توهنر اکبـــــــــــــــــــــــر
خوی تو مصطفی رخت احمــــــــــــد
پای تا سرپیامبراکبـــــــــــــــــــــــــر
وصف خلق توانک لَعلَـــــــــــــــــی
شجر پاک راثمـــــــــــر اکبــــــــــــر
هیبت غرش تو درمیــــــــــــــــدا ن
بدرددل زشیر نراکبـــــــــــــــــــــــــر
نیست حاجت تورا به جوشن وخود
چون علی سینه ات سپراکبـــــــــــر
نام تو نام حیدرو بابــــــــــــــــــــــت
آن پدر راچنین پســــــــــراکبـــــــــر
حشمتت بود آل هاشـــــــــــــــــم را
مایه فخر وزیب وفراکبـــــــــــــــــر
هرد وبازوی ابرویــــــــــــــت داده
د ست قدرت به یکدگراکبـــــــــــــر
زین کمان وزتیر مژ گانـــــــــــــت
کرد آهوی دل حـــــــذراکبــــــــــر
وه بنازم که ضــــرب شست تورا
دل نرست آخر از خطـــر اکبـــــر
بهر خون خدا شهیـــــــــــــــد بلا
تو بدی پاره جگراکبــــــــــــــــــر
آنکه داغ تو برد لش بنهـــــــــاد
جایگاهش دل سقراکبــــــــــــــــر
تا بقا ئی به باقی قیـــــــــــــّـــوم
باشدش لعن مستمر اکبــــــــــــر
نذر قر بانی تو جان کــــــــرد م
کن قبول و نما نظـــــــــــــراکبر
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در یکشنبه بیستم مرداد 1387 و ساعت 19:21 | آرشیو نظرات
یازدهم شعبان..
یازدهم شعبان
میلادمسعود حضرت علی اکبر(ع)
آن ملاحت که علی اکبر لیـــــــــــــلادارد
برقع ازرخ کند اربازتماشـــــــــــــــــادارد
پسری راکه بود حسن به ازیوسف مصر
گر پدر واله چو یعقوب شود جــــــــادارد.
از کتاب :عاشوراتاغدیر
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در یکشنبه بیستم مرداد 1387 و ساعت 18:42 | آرشیو نظرات
درس انگلیسی -4-دنباله..
درس انگلیسی- 4- دنباله
باسلام . باماهمراه باشید.اگرتاکنون موفق به دنبال کردن درسهای مانشده اید
ازآرشیواستفاده کنید.
GENERAL QUESTIONS AND RERVIEW
1- Is the paper black or weite?2-Is the sky red or blue?3- Arethe flowers red or yellow?4- What color is your pencil?5-What color is your pen?6-Are there many students in your class?
7-What color are your shoes?8- What color are John's shoes?
9-What color is Mary's hair?10- Are there pictures in your room?9- What color is mary's hair?10-Are there pictures in your room?
1-How much are five and five?2- How much is five minus four? Five times four?3- Are you a student of a teacher?
4-Is John a good student or a bad student?5- How many desks are there in your classroom?6-What color are they?7- Are there many pictures in the classroom?8- How many windows are there in the room?9- Are you a good student?10-How much is ten times two minus four?
New words in this lesson.
Red . green. black. blue. brown. white. yellow.flowers. shoes. sky. sun. hair. color. the. on. there. of. many. people. also. pictures.
پا یان درس چهارم. خدانگهدارشما.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در یکشنبه بیستم مرداد 1387 و ساعت 18:16 | آرشیو نظرات
شعرعربی . از: آدونیس
بر زنجیر ها صبر نکنم
ازکتاب : حکایت هائی اززندگی دکترعلی شریعتی
ش - لامعی
مردی آرام جوی،ازآنهاکه د رهمه حال وباهمه کس همزیستی مسالمت آمیز
می طلبند ازسپاه معاویه بیرو ن آمد وبانگ بر داشت که:" علی کجاســـت
تا بااوسخنی بگویم.؟"
علی د ربرابرش ایستاد. مرد گفت :" یا ابوالحسن ، تورافضیلت های بی شمار
است توبه زمین عراق بازگرد، و مابه زمین شام با زگردیم ، و آنچه حکم خدا
باشد،(حکومت کند)"
علی به نرمی پاسخ گفتش :"ان مقالتک هذا شفقه علی الناس، ولکن الله یابی ان
یعصی فی ارضه ، واولیاوه مسکوت"
بی شک این گفتارتو ازسردلسوزی ومهربانی باخلق خداست ،اما خدا ابامی کند که
برروی زمینش، اوراسرکشی کنند ود وستان خداخاموش باشند، و سپس افزود:
"وانی اصبرعلی السیوف ، ولا اصبر علی الاغلا ل"
من بر شمشیر ها صبورم، وبرزنجیر ها صبر نکنم.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در یکشنبه سی و یکم شهریور 1387 و ساعت 23:46 | آرشیو نظرات
مولا نیامد- کتاب عاشورا تاغدیر
بیست ویکم ماه رمضا ن
شهادت مولی الموحد ین حضرت علی ابن ابیطالب علیه الصلوه والسلا م
از علی بانگ اذان امشب به گوش ما نیامــــــــــــــــــــد
ازعلی بانگ ا ذان امشب به گوش مانیــــــــــــــــــــــامد
مسجد کوفه پر ازجمعیت و مولا نیـــــــــــــــــــــــــــــامـــد
مسجدکوفه پرازجمعیت و مولا نیــــــــــــــــــــــــــــــامــــد
نخلهای کوفه می گریند و می گوینــــــــــــــــــــد با هـــم
نخلهای کوفه می گریند ومی گوینــــــــــــــــــــــد باهــــــم
آن که شد با اشک جشمش آبیــــــــــــــــــــــار ما نیـــامد.
آن که شد بااشک جشمش آبیـــــــــــــــــــــــــار مانیــامد
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در یکشنبه سی و یکم شهریور 1387 و ساعت 16:1 | آرشیو نظرات
استعفای اولمرت..شبکه خبر
o اولمرت امروز استعفا کرد
31 شهریور 1387 11:59
نخست وزیر اسرائیل که به علت شکست در جنگ 33 روزه برابر مقاومت لبنان زیر فشارهای انتقادی قرار داشت امروز به طور رسمی از سمت خود استعفا کرد.
به گزارش شبکه خبر ، ایهود اولمرت ، پس از پیروزی تزیپی لیونی ، وزیر امور خارجه رژیم صهیونیستی اسرائیل در انتخابات درون حزبی کادیما در هفته گذشته در نشست کابینه استعفا خود را اعلا م کرد.
اولمرت به فساد مالی هم متهم شده است. او باید استعفانامه خود را تسلیم شیمون پرز ، رئیس رژیم صهیونیستی کند. پرزنیز 42 روز به لیونی برای تشکیل کابینه جدید فرصت می دهد.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در یکشنبه سی و یکم شهریور 1387 و ساعت 15:32 | آرشیو نظرات
مناجات.
مناجات اما م خمینی (ره)
گردآوری : حامد جلالــــــــی
بارالها!
مارالباس هستی پوشانیدی ،
وتمام وسایل حیات وراحت مارافوق ادراک مدرکین
فراهم فرمودی،
وتمام طرق هدایت رابه مانمودی،
تمام این عنا یات برای صلاح خودماوبسط(1)
رحمت ونعمت بود.
اکنون ما دردار کرامت تو
ودرپیشگاه عز وسلطنت تو
آمدیم با ذ نوب ثقلین(2)
درصورتی که ذنوب مذنبین د دستگاه تو نقصانی
وارد نکرده وبرمملکت تو خللی وارد نیاورده،
بایک مشت خاک که د رپیشگاه عظمت تو به چیزی
وموجودی حساب نشود چه می کنی ؟جز رحمت و
عنایت ؟
آیا دردرگاه توجز امید رحمت چیزدیگری متوقع
است ؟
۱- گسترش ۲ - گناه جن وانس
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در یکشنبه سی و یکم شهریور 1387 و ساعت 6:54 | آرشیو نظرات
ماورا’ الطبیعه زیبائی- سایت دانش آموختگان فلسفه.
X
بخش ا . مابعدالطبیعه زیبایی در آراء آگوستین قدیس
در نظر اورلیوس آگوستینوس (430-354) یکی از پر نفوذ ترین متفکران دوره مسیحی متقدم ،زیبایی خصلتی عینی و نه صرفا یک نگرش است . آگوستین بر این باور بود که بهجت حاصل از زیبایی ، وجود زیبایی به طور مستقل از ما را مقرر می سازد و اینکه ما در باره زیبایی تامل ، و نه آن را خلق ، می کنیم . او می پرسد : آیا یک شیء زیباست ، چون به ما بهجت می دهد یا بهجت میبخشد ، چون زیباست ؟ پاسخ وی این است که ( شیء زیبا ) بهجت می بخشد چون زیباست .
دومین ایده اساسی زیبایی شناسی او به زیبایی اندازه و عدد می پردازد . زیبایی ، در چه امری مندرج است؟ چه اشیائی زیبا و چرا زیبایند ؟ او معتقد بود که اشیاء ، هنگامی که اجزای آنها مشابه یکدیگر باشند ، و ارتباط آنها منجر به هماهنگی شود ، زیبایند . به تعبیر دیگر زیبایی در هماهنگی مندرج است، در نسبت های کامل یا در ارتباط اجزاء : خطوط ، رنگ ها و اصوات. اگر ما زیبایی را تنها به واسطه دیدن و شنیدن ادراک می کنیم ، این امر به خاطرآن است که حواس دیگر ، فاقد قابلیت درک تناسبات هستند . هنگامی که اجزاء به نحو صحیح با یکدیگر مرتبط باشند ، زیبایی کل حاصل می آید . بدین سبب ، یک کل غالبا باعث بهجت می شود ، در حالی که اجزاء ، اگر به نحو منفرد لحاظ شوند ، باعث بهجت نمی شوند . زیبایی یک انسان ، یک مجسمه ، یک ملودی یا یک بنا ، نه بواسطه اجزاء فرد ، بلکه بواسطه مناسبات درونی آن اجزاء ، تعین می یابد. ارتباط کامل اجزاء ، باعث "هماهنگی ، نظم و وحدت " می شود ، و زیبایی در این سه امر مندرج است .
او این بحث را چنین قاعده می بخشد : " عقل ... در می یابد که تنها بواسطه زیبایی ؛و در زیبایی ، بواسطه اشکال ؛ و در اشکال ، بواسطه تناسبات ؛ و در تناسبات ، بواسطه اعداد ؛ بدان ( عقل) بهجت خاطر دست می دهد . اندازه و عدد مسلما نظم و وحدت ، و در نتیجه زیبایی را ، ایجاد می کنند."
" اندازه ، شکل و نظم .این سه ویژگی ، ارزش یک شیء را معین می کنند . هرچیزی که واجد اندازه ، شکل و نظم باشد خوب است ؛ به اندازه ای که یک شیء واجد واجد این سه ویژگی است ، بیشتر یا کمتر خوب می شود . جایی که آنها غایبند، خیر نیز غایب است ." آگوستین در این قطعه واژه " خوب " را به کار برده اما واضحا از آن " زیبایی " را مراد می کند .
آگوستین ضرباهنگ و ریتم را به مفهوم بنیادی کل زیبایی شناسی اش بدل می سازد . او ریتم را همچون ، سرچشمه همه زیبایی ها ، می نگرد . در این کار ، او معنی ریتم را به نحوی توسع می بخشد که شامل ریتم بصری ، ریتم جسمانی ، ریتم نفس ، ریتم در انسان و ریتم در ادراک حسی و حافظه ، ریتم گذرای پدیده ها و ریتم ابدی عالم شود. با آوردن مفهوم ریتم به پیش زمینه زیبایی شناسی و ، توسعه بخشیدن به آن ، به این شکل ، جنبه کمی و ریاضی ریتم ، دیگر ذاتی نخواهد بود .
در نوشته های آگوستین ، قطعات دیگری وجود دارد که ، در آنها ، او نه تنها از زیبایی شناسی ریاضیاتی فاصله می گیرد ، بلکه حتی از این دیدگاه که زیبایی ، در ارتباط اجزاء ، مندرج است جدا میشود. با تاسی به رواقیون ، او معتقد شد که زیبایی نه تنها به ارتباط مناسب اجزاء بلکه همچنین به رنگ خوشایند وابسته است . او مجددا این آموزه افلوطین را که زیبایی در نور مندرج است مطرح کرد ، گرچه افلوطین این آموزه را در استدلال راجع به اینکه زیبایی در ارتباط اجزاء مندرج نیست ، به کار برده است .
در نظر آگوستین تجربه زیبایی ، واجد جنبه ذاتی خود زیبایی ، یعنی ریتم ، است . همان طور که در یک شیء زیبا ریتم وجود دارد در تجربه آن شیء زیبا نیز باید ریتم وجود داشته باشد. بدون ریتم تجربه زیبایی شناختی محال است . آگوستین پنج گونه ریتم تشخیص داده است : ا. ریتم صوت ، 2.ریتم ادراکات حسی، 3 . ریتم حافظه ،4. ریتم افعال ، و 5. ریتم ردونی یا فطری خود ذهن . قدما ریتم ها را ریاضیاتی ( فیثاغوری ها ) یا تربیتی و اخلاقی( افلاطون و ارسطو ) تحلیلی و طبقه بندی کرده اند . آگوستین با تمایز گذاشتن بین ریتم های ادراک حسی ، حافظه ، کنش و داوری، نظریه روانشناختی مطرح می کند . جنبه ویژه نظریه روانشناختی او درباره ریتم این بود که انسان واجد ریتمی فطری است که طبیعت در او به ودیعه نهاده است ، یک ریتم ذهنی مداوم . این ریتم مهم ترین همه ریتم هاست ، چرا که بدون آن ما از درک و ایجاد کردن ریتم عاجز خواهیم بود .
برای آگوستین زیبایی امری واقعی ، و نه ایدئال ، بود . او دنیای واقعی را همچون شعری زیبا ملاحظه می کرد . آگوستین شرح می دهد ما همواره از زیبایی عالم آگاه نیستیم زیرا فاقد دریافتی از آن ، به منزله یک کل ، هستیم . همچون مجسمه ای در یک کلیسا که اگر چشم می داشت ، نه کل زیبایی کلیسا بلکه فقط جزئی از آن که برابر چشمش بود ، را می دید ؛ یا همچون سیلابی در یک شعر که اگر زنده و واجد احساسات بود علیرغم مشارکت خودش در آن ، هیچ چیز از زیبایی شعر به منزله یک کل در نمی یافت ، پس ما با وجود اینکه جزئی از عالم هستیم ، زیبایی آن به مثابه یک کل را نمی بینیم .
انواع زیبایی ، زیبایی نفس ، زیبایی محسوس و معقول وجود دارد. جهان محسوس با درخشندگی نور و رنگ ، شیوایی ملودی ها ، بوی گل ها و عطر ها و طعم عسل خوشایندی ما را بر می انگیزد . اما تمام اینها ، خوشایند ، ونه زیباست . در عالم جسمانی ، در طبیعت ، این زندگی و تجلیات زندگی است که زیباترین چیزها هستند. اصوات پرندگان و جنبش حیوانات ، همچون بروزی از زندگی ، ما را خوش می آیند . هر امر زنده خوشایند ماست ،زیرا واجد ریتم ، اندازه و هماهنگی است، که بواسطه طبیعت در آن به ودیعه نهاده شده است . اما فرا تر از زیبایی جسمانی زیبایی روحانی وجود دارد . این زیبایی نیز در ریتم اندازه و هماهنگی مندرج است ، اما این زیبایی ای بالاتر است چرا که هماهنگی آن کامل تر است . نغمه انسانی کامل تر از نغمه بلبل است چرا که جدا از ملودی واجد الفاظی است که محتوایی روحی دارد . در زیبایی شناسی آگوستین ، ایدئال زیبایی نمی تواند صرفا جسمانی باشد . مسیح و قدیسین نمونه های امر زیبا بودند ، و نه همچون برای یونانی ها ، قهرمانان عریان. اگر دنیا زیباست ، به طور بنیادین، به علت زیبایی روحانی آن است .
زیبایی اعلا ، که از زیبایی عالم فراتر می رود ، خداست : خدا "نفس زیبایی" است. زیبایی او هیچ یک از جذابیت های گذرا را ، نور های درخشنده ، ملودی های خوشایند که خوشایندی حواس ما را بر می انگیزند ، در بر نمی گیرد . این زیبایی تماما ورای حواس است ؛ هیچ تصوری نمیتواند آن را باز نماید . زیبایی الهی نه با حواس بلکه با روح ؛ مورد تامل قرار می گیرد و باید در حقیقت و فضیلت و نه به وسیله چشم ها تامل شود ؛ تنها نفوس مطهر؛ تنها قدیسین واقعا می توانند آن را دریابند .
زیبایی جسمانی فاقد ارزش نیست، چرا که اثر خداوند است؛ اما صرفا بازتابی از بالاترین زیبایی است ، این یک زیبایی گذرا و نسبی است ، در حالیکه بالاترین زیبایی ابدی و مطلق است .
به این ترتیب اگوستین به همراه دیونیسیوس مجعول ، گرچه مقدم براو،مسئول صورتبندی مفهوم زیبایی الهی بود . افلاطون و فلوطین واجد مفهومی از زیبایی کامل فراحسی بودند ، زیبایی ای کامل تر از زیبایی حسی. آنها باور داشتند که زیبایی حسی زیبایی خود را از زیبایی فرا حسی اخذ کرده است . اما آگوستین ، به واسطه تلفیق زیبایی شناسی با ملاحظات الهیاتی ، به این ایده ها معنایی تازه بخشید. و ایده های او به مبنای زیبایی شناسی کل قرون وسطی بدل شد.
بخش2. مابعدالطبیعه زیبایی در آراء آکوئیناس قدیس
توماس آکوئیناس ( 74-1225) شاگرد آلبرت کبیر، کسی که در درسگفتارهای خود به مسائل زیبایی شناسی می پرداخت، بود . توماس قدیس بعضی ایده های اساسی ارسطو ، خصوصا ایده "صورت" ، که آلبرت کبیر آنها را در زیبایی شناسی مطرح کرد اخذ کرد : ا. اینکه ورای زیبایی حسی زیبایی عقلی نیز وجود دارد ( یا به بیانی دیگر ورای زیبایی جسمانی یا خارجی زیبایی روحانی یا درونی نیز وجود دارد ). 2. اینکه ورای زیبایی ناقصی که ما از طریق تجربه می شناسیم ، یک زیبایی کامل ، زیبایی الهی، وجود دارد .3. اینکه زیبایی ناقص بازتابی از زیبایی کامل است و به واسطه زیبایی کامل ، و در آن ، وجود دارد ، و به جانب آن متمایل است . 4. اینکه امر زیبا مفهوما، و نه حقیقتا، ازخیر متفاوت است ؛ زیرا همه اشیای خوب زیبا هستند و همه امور زیبا خیرند . 5. اینکه زیبایی در هماهنگی یا تناسب و درخشش مندرج است .
توماس قدیس اولین بار در تفسیر خود از اسماء الهی به مابعدالطبیعه زیبایی توجه می کند .خدا موجودی فرا ماده است و زیبایی فراتر از وجود. اما چگونه خدا و مخلوقاتش هر دو می توانند زیبا باشند، وقتی یکی مستقل ، لا یتناهی و ابدی است و دیگری وابسته ، محدود ومدام در حال تغییر؟در آغاز نظر توماس این است که زیبا و زیبایی در خدا و مخلوقاتش با یکدیگر متفاوتند . زیبا و زیبایی خدا قابل تقسیم نیست. " خدا یگانگی و یکسانی را در خود دارد ."اما در مخلوقات : " زیبا و زیبایی با توجه به مشارکت و شرکت کننده تشخیص داده می شوند. پس ما چیزی را:"زیبا "می نامیم که در زیبایی شرکت دارد . زیبایی ، یعنی شرکت در علت اولیه ، که همه چیز را زیبا می کند . در نتیجه زیبایی مخلوقات صرفا همانندی است با زیبایی الهی که مخلوقات در /ان شرکت می کنند". به این معنا که زیبایی ای که ما در همه مخلوقات می بینیم سهیم بودن در زیبایی است که خود خداست. خدا را زیبا مینامند چون " به همه موجوداتی که خلق کرده بنا بر صفاتشان زیبایی می دهد ". خدا فرا ماده ای زیبا است که زیبایی اش فرا تر از وجود است. خدا فی نفسه زیباست ، چون در درون خود پیش از همه چیز سرچشمه همه زیبایی ها را به وفور دارد. پس خدا خالق زیبایی در جهان است. او همه چیز را با نظم ودرخشش می آفریند که ارزشمند است و او با دیگران در آن سهیم است. خدا در حکم زیبایی الهی خالق است چون نظم و هماهنگی می آفریند. گذشته از اینها، خدا در حکم زیبایی ابدی منشا هستی است ، و علت نهایی و مایه عبرت جهانی که خلق کرده است . " همه آن چیزی که وجود دارد از زیبایی و خوبی میآید ، از خدا ، از اصلی اثر بخش. همه چیز در زیبایی و خوبی وجود دارد ، مثل اینکه درون اصلی حفظ کننده و نگاهدارنده باشد . همه چیز به سوی زیبایی و خیر در گردش است و در طلب غایت است.. و به دلیل زیبایی و خوبی همه چیز " هست " است و " می شود ". "
به عبارت دیگر : همه چیز زیباست و همه درزیبایی به هم می رسند : همه چیزبا زیبایی می درخشد و زیبایی را بیان می کند و نشان می دهد؛ نظمی که خالق خیر برای امور و اشیا تعیین کرده است ، همه منطق وجود ، خیر و زیبایی را به وجود میاورد.توماس در تفسیر خود حسن الهی را با غنای وجود یکی می داند . یا به کلامی دیگر خدا برای توماس وجود ،یگانگی ،یکپارچگی ،خیر ،حقیقت و زیبایی است.
علیرغم این ، آکویناس در تفاسیرش جمله مهمی دارد " زیبا و خیر هرچند در این مقام یکی هستند –چون خیر روشنی و سازگاری را در ذات دارد – اما از لحاظ ذهنی با هم متفاوتند. چون زیبایی چیزی به خیر اضافه می کند ، یعنی نظمی که درک را ممکن می سازد تا معلوم شودکه هرچیز از چه نوع است .
توماس سه معیار اساسی برای زیبایی برمی شمارد " سه چیز لازمه زیبایی است: اول، درستی و کمال ، چیزهایی که کمبود دارند به دلایلی زشت هستند؛ دیگر تناسب یا سازگاری و سوم روشنی ، چون ماچیزی را زیبا می گوییم که رنگ های درخشان داشته باشد."
توماس تناسب را چنین توضیح می دهد : وقتی می گوییم چیزی متناسب با چیز دیگر است یا منظورمان این است که از لحاظ کمی به هم مربوطند (در این مثال دو برابر ، سه برابر و مساوی نمونه تناسب است ) یا هر نوع ارتباطی که یکی می تواند با دیگری داشته باشد در میانشان هست ". پس تناسب شامل ارتباط کمی و کیفی است . وشامل ارتباط یک شیء و روح ، میان یک شیء و منشا آن و .... سوال این است که چه وقت تناسب یا هماهنگی زیبایی را می سازد . توماس می گوید " معلوم است که هماهنگی ، به بیان دقیق تر ، سازگاری است میان هر آنچه بی عیب است . ولی این صفت را به هر تناسبی که مرکب از بخش های متغیر نیز باشد ، اطلاق کرده اند. پس هماهنگی میتواند دو معنا داشته باشد:ترکیب یا ممزوج، یا تناسب میان ترکیب یا ممزوج."
یعنی وقتی تناسب یا هماهنگی مطابق با طبیعت ، ذات یا صورت یک شیء است ،زیبایی به وجود می آید . به عبارت دیگر " وقتی ظاهر یک چیز با ماهیت آن هماهنگ باشد ، و رنگ آن بر زیبایی اش بیفزاید". تناسب ، برای بدن آن است که در خور روح انسان وافعا لش باشد. اما " زیبایی روح یک چیز است و زیبایی جسم یک چیز دیگر ؛ دیگر اینکه زیبایی یک جسم با زیبایی جسم دیگر تفاوت دارد ".
دیگر معیار زیبایی برای توماس درخشش است . توماس در دوران شاگردی آلبرت کبیر ، با تعبیر هیلو مورفیک صورت آشنا شد . این اصطلاح بدان معناست که صورت یا ذات اشیاء از ظاهرشان بیرون می تابد. پس زیبایی برای توماس با دو عامل تعیین می شود ، یکی ظاهر و دیگری ذاتی که جلوه بیرونی دارد.
توماس معیارهای سه گانه زیبایی را در قطعه ای از رساله الهیات توضیح می دهد ." زیبایی مستلزم سه شرط است : اول درستی یا کمال ، زیرا هر چیز معیوب زشت است؛دوم تناسب یا هماهنگی ؛ و سوم درخشش ، پس چیزهایی را که رنگ های درخشان دارند نیز زیبا می گویند".این متن غالبا به عنوان تعریف نهایی توماس از زیبایی ،دیده شده است. مابعدالطبیعه زیبایی در نظر توماس آکویناس شناختی است که در آن زیبایی انسان و زیبایی طبیعت هر دو بازتاب ابدی و یگانه خدا هستند.
لینک مطلب
موضوع: مقاله
نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم شهریور 1387 توسط ایمان امیرتیمور | آرشیو نظرات 4 نظر
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در شنبه سی ام شهریور 1387 و ساعت 23:20 | آرشیو نظرات
نامه مشائی- سایت فردا
اینجانب ضمن اعلام تبعیت کامل خود از دیدگاه آن حضرت در موضوع مردم سرزمین های اشغالی تاکید می نماید که به عنوان سربازی کوچک در دولت خدمتگزار تمامی مساعی خود را در چارچوب سیاستهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که از سوی حضرت ولی امر مسلمین تعیین و تبیین می گردد، به کار خواهم بست.
فارس: در پی سخنان مقام معظم رهبری در نماز جمعه امروز تهران، اسفندیار رحیممشایی ضمن اعلام تبعیت کامل خود از دیدگاه معظم له با ارسال نامه ای موضع خود را درباره سرزمین های اشغالی در چارچوب سیاستهای نظام مقدس جمهوری اسلامی که از سوی ولی امر مسلمین تعیین و تبیین میگردد، دانست.
متن کامل این نامه بدین شرح است:
محضر رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی خامنه ای دام عزه العالی
سلام علیکم
با احترام به استحضار می رساند نظر به بیانات روشنگر حضرتعالی در خطبه های امروز نماز جمعه تهران که مانند همیشه فصل الخطاب بوده و خواهد بود، اینجانب ضمن اعلام تبعیت کامل خود از دیدگاه آن حضرت در موضوع مردم سرزمین های اشغالی تاکید می نماید که به عنوان سربازی کوچک در دولت خدمتگزار تمامی مساعی خود را در چارچوب سیاستهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که از سوی حضرت ولی امر مسلمین تعیین و تبیین می گردد، به کار خواهم بست، بدیهی است که موضع اینجانب در موضوع مبارزات ملت مظلوم فلسطین و رژیم غاصب و جنایتکار اشغالگر چنانکه در سخنرانیها و مصاحبه های فراوان از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی آشکارا بیان کرده ام، ادامه مبارزات حقطلبانه مردم فلسطین و بازپس گیری سرزمین های اشغالی است.
اینجانب به نابودی صهیونیسم جهانی یقین دارم و آن را در دسترس می دانم و پیروزی نهایی حقطلبان را نزدیک دانسته و برای آنان و ملت شریف و مومن و انقلابی ایران در سایه سلامت و بقای عزتمند حضرت مستطاب عالی در ظل توجهات حضرت ولی عصر(عج) بهترین و خالصانه ترین ادعیه را به درگاه خداوند متعال عرضه می نمایم.
ارادتمند رحیم مشایی معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در شنبه سی ام شهریور 1387 و ساعت 0:14 | آرشیو نظرات
اظهار نظر رهبر ی درمور د سخنان مشائی.سایت خبری فردا
پایان پرونده یک "اظهار نظر" با رهنمود مقام معظم رهبری:
اظهار دوستی با مردم اسرائیل،پوچ و غیرمنطقی است
خوب این حرف خطایی بود، حرف درستی نبود. این را نباید وسیله التهاب قرار داد.این را وسیلهای قرار ندهند برای اینکه مدتی جریان سازی و مساله آفرینی بشود در سر تا سر کشور، یک عده موافق یک عده مخالف سر قضیه ای پوچ، خوب موضع نظام مشخص است، تمام شد.
حرف مشایی حرف دولت است/ مشایی مظلوم واقع شد
احمدی نژاد در برابر موضع گیری مراجه معظم تقلید در خصوص مشایی گفت: دولت نمی تواند توصیه ها را در تصمیم گیری های خود دخالت دهد. توصیه های گوناگونی وجود دارد. ما نظرات را محترم می دانیم اما تصمیم گیری های دولت مستقل از اظهار نظرهای افراد است. مشایی مظلوم واقع شده است، حرف آقای مشایی حرف دولت است.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در شنبه سی ام شهریور 1387 و ساعت 0:3 | آرشیو نظرات
لیله القدر
بسم الله الرحمن الرحیم
انا انزلناه فی لیله الــــقد ر(1)
وما ا د ریک ما لیله الـقد ر(2)
لیله القد ر خیر من الف شهر (3)
تنزل الملئکه و الــروح فیها باذن
ربهم من کل امـــــــــر(4)
سلا م هی حتی مطلع الفجــــر(5)
In the name of ALLAH, the Beneficent , the Merciful.
Surely , we revealed it on the grand night.(1
And what will make you comprehend what the grand nigh is .۲
The grand night is better than a thousand month.(3
The Angle and Gibreel descend in it by the permission of theirLord for every affair.(4)
Peace it is pill the break of the morning.(5
ترجمه شعری - قرآن نامه مجد
سرآغازگفتارنام خداســـــــــــــــت که رحمتگرو مهربان خلق راست
هما نا که نازل نمودیم مـــــــــــا
کتابی شب قدر برمصطفــــــــی(1)
چه آگاه سازد ترا زان مقـــــــام
که اند رشب قدر باشد تمــــــــام (2 )
شب قد ر در نزد پروردگــــــــار
مقامش فراتر زماهی هــــــــزار(3)
ملا یک وجبــــریل برامـــــــر رب
به پیغمبروبر امامان بـــــــــه شب
نمایند ازهر اموری بیــــــــــــــان
که تقدیر خلق است درآن نهان(4)
بــــود تاسحر ذ کر حق وسجود
که این شب شب رحمت است ودرود(5)
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و نهم شهریور 1387 و ساعت 23:8 | آرشیو نظرات
شب قدر- سایت سبزجنوب...
لیلةالقدر درنگاه علامه طباطبایى (رحمةالله)
مهمترین مناسبت ماه مبارک رمضان، شب قدر است که همواره مورد توجه مؤمنین بوده و خواهد بود. آنچه در پیش روى دارید بحثى پیرامون شب قدر بر اساس نظرات مرحوم علامه طباطبایى رحمةالله در تفسیر شریف المیزان است که در دو سوره « قدر» و «دخان» مطرح گردیده است.
شب قدر یعنى چه؟
مراد از قدر، تقدیر و اندازهگیرى است و شب قدر شب اندازهگیرى است و خداوند متعال دراین شب حوادث یک سال را تقدیر مىکند و زندگى، مرگ، رزق، سعادت و شقاوت انسانها و امورى ازاین قبیل را دراین شب مقدر مىگرداند.
شب قدر کدام شب است؟
در قرآن کریم آیهاى که به صراحت بیان کند شب قدر چه شبى است دیده نمىشود. ولى از جمعبندى چند آیه از قرآن کریم مىتوان فهمید که شب قدر یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان است. قرآن کریم از یک سو مىفرماید: « انا انزلناه فى لیلة مبارکة.»(دخان / 3) این آیه گویاى این مطلب است که قرآن یکپارچه در یک شب مبارک نازل شده است و از سوى دیگر مىفرماید: « شهررمضان الذى انزل فیه القرآن.»(بقره / 185)و گویاى این است که تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است. و در سوره قدر مىفرماید: «انا انزلناه فى لیلة القدر.»(قدر/1)از مجموع این آیات استفاده مىشود که قرآن کریم در یک شب مبارک در ماه رمضان که همان شب قدر است نازل شده است. پس شب قدر در ماه رمضان است. اما این که کدام یک از شبهاى ماه رمضان شب قدر است، در قرآن کریم چیزى برآن دلالت ندارد. و تنها از راه اخبار مىتوان آن شب را معین کرد.
در بعضى از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام شب قدر مردد بین نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان است و در برخى دیگر از آنها مردد بین شب بیست و یکم و بیست و سوم و در روایات دیگرى متعین در شب بیست و سوم است. (1)وعدم تعین یک شب به جهت تعظیم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نکنند.
پس از دیدگاه روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام شب قدر از شبهاى ماه رمضان و یکى از سه شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم است. اما روایات منقول از طرق اهل سنت به طورعجیبى با هم اختلاف داشته و قابل جمع نیستند ولى معروف بین اهل سنت این است که شب بیست و هفتم ماه رمضان شب قدر است (2)و در آن شب قرآن نازل شده است.
تکرار شب قدر درهر سال
شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالى که قرآن درآن نازل شد نیست بلکه با تکرار سالها، آن شب نیز تکرار مىشود. یعنى درهر ماه رمضان شب قدرى است که درآن شب امور سال آینده تقدیر مىشود. دلیل براین امر این است که:
اولا: نزول قرآن بهطور یکپارچه در یکى از شبهاى قدر چهارده قرن گذشته ممکن است ولى تعیین حوادث تمامى قرون گذشته و آینده درآن شب بى معنى است.
ثانیا: کلمه «یفرق» در آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم.»(دخان / 6) در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را مىرساند و نیز کلمه «تنزل» درآیه کریمه «تنزل الملئکة والروح فیها باذن ربهم من کل امر»(قدر / 4) به دلیل مضارع بودنش دلالت بر استمرار دارد.
ثالثا: از ظاهر جمله « شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن.»(بقره / 185)چنین برمىآید که مادامى که ماه رمضان تکرار مىشود آن شب نیز تکرار مىشود. پس شب قدر منحصر در یک شب نیست بلکه درهر سال در ماه رمضان تکرار مىشود.
در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسى از ابوذر روایت شده که گفت: به رسول خدا (ص) عرض کردم یا رسول الله آیا شب قدر شبى است که درعهد انبیاء بوده و امر به آنان نازل مىشده و چون از دنیا مىرفتند نزول امر درآن شب تعطیل مىشده است؟ فرمود: « نه بلکه شب قدر تا قیامت هست.»(3)
عظمت شب قدر
در سوره قدر مىخوانیم: «انا انزلناه فى لیلة القدر وما ادریک ما لیلة القدر لیلة القدر خیر من الف شهر.» خداوند متعال براى بیان عظمت شب قدر با این که ممکن بود بفرماید: «وما ادریک ما هى هى خیر من الف شهر» یعنى با این که مىتوانست در آیه دوم و سوم به جاى کلمه «لیلة القدر» ضمیر بیاورد، خود کلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت کند. و با آیه « لیلة القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان کرد به این که این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است. چه این که مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن دراین است که مردم را به خدا نزدیک و به وسیله عبادت زنده کند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ( با این که در آن هزار ماه درهر دوازده ماهش یک شب قدر است) .
حضرت فرمود: « عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت درهزار ماهى که در آن شب قدر نباشد.»(4)
وقایع شب قدرالف- نزول قرآن.
ظاهر آیه شریفه « انا انزلناه فى لیلة القدر» این است که همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبیر به انزال کرده که ظهور در یکپارچگى و دفعى بودن دارد نه تنزیل، که ظاهر در نزول تدریجى است.
قرآن کریم به دو گونه نازل شده است:
1- نزول یکباره در یک شب معین.
2- نزول تدریجى در طول بیست و سه سال نبوت پیامبر اکرم (ص) .
آیاتى چون «قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مکث ونزلناه تنزیلا.»(اسراء / 106) نزول تدریجى قرآن را بیان مىکند.
در نزول دفعى (و یکپارچه)، قرآن کریم که مرکب از سورهها و آیات است یک دفعه نازل نشده است بلکه بهصورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آیاتى که درباره وقایع شخصى و حوادث جزیى نازل شده ارتباط کامل با زمان و مکان و اشخاص و احوال خاصهاى دارد که درباره آن اشخاص و آن احوال و درآن زمان و مکان نازل شده و معلوم است که چنین آیاتى درست در نمىآید مگر این که زمان و مکانش و واقعهاى که دربارهاش نازل شده رخ دهد به طورى که اگر از آن زمانها و مکانها و وقایع خاصه صرف نظر شود و فرض شود که قرآن یک باره نازل شده، قهرا موارد آن آیات حذف مىشود و دیگر بر آنها تطبیق نمىکنند، پس قرآن به همین هیئت که هست دوبار نازل نشده بلکه بین دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصیل است. همان اجمال و تفصیلى که درآیه شریفه «کتاب احکمت ایاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.»(هود / 1)به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن کریم به صورت اجمال و یکپارچه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و در طول بیست و سه سال به تفصیل و به تدریج و آیه به آیه نازل گردید.
ب- تقدیر امور.
خداوند متعال در شب قدر حوادث یک سال آینده را از قبیل مرگ و زندگى، وسعت یا تنگى روزى، سعادت و شقاوت، خیر و شر، طاعت و معصیت و... تقدیر مىکند.
در آیه شریفه «انا انزلناه فى لیلة القدر»(قدر / 1) کلمه «قدر» دلالت بر تقدیر و اندازهگیرى دارد و آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم.»(دخان / 6)که در وصف شب قدر نازل شده است بر تقدیر دلالت مىکند. چون کلمه «فرق» به معناى جدا سازى و مشخص کردن دو چیز از یکدیگر است. و فرق هر امر حکیم جز این معنا ندارد که آن امر و آن واقعهاى که باید رخ دهد را با تقدیر و اندازهگیرى مشخص سازند. امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحلهاند، یکى اجمال و ابهام و دیگرى تفصیل. و شب قدر به طورى که از آیه «فیها یفرق کل امر حکیم.» برمىآید شبى است که امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون مىآیند.
ج- نزول ملائکة و روح.
بر اساس آیه شریفه « تنزل الملئکة والروح فیها باذن ربهم من کل امر.»(قدر / 4) ملائکه و روح در این شب به اذن پروردگارشان نازل مىشوند. مراد از روح، آن روحى است که از عالم امر است و خداى متعال دربارهاش فرموده است « قل الروح من امر ربى.»(اسراء / 85) دراین که مراد از امر چیست؟ بحثهاى مفصلى در تفسیر شریف المیزان آمده است که به جهت اختصار مبحث به دو روایت در مورد نزول ملائکه و این که روح چیست بسنده مىشود.
1- پیامبر اکرم (ص) فرمود: وقتى شب قدر مىشود ملائکهاى که ساکن در «سدرة المنتهى» هستند و جبرئیل یکى از ایشان است نازل مىشوند در حالى که جبرئیل به اتفاق سایرین پرچمهایى را به همراه دارند.
یک پرچم بالاى قبر من، و یکى بر بالاى بیت المقدس و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طورسینا نصب مىکنند و هیچ مؤمن و مؤمنهاى دراین نقاط نمىماند مگر آن که جبرئیل به او سلام مىکند، مگر کسى که دائم الخمر و یا معتاد به خوردنگوشت خوک و یا زعفران مالیدن به بدن خود باشد.(5)
2- از امام صادق علیه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئیل بزرگتر است و جبرئیل از سنخ ملائکه است و روح ازآن سنخ نیست. مگر نمىبینى خداى تعالى فرموده: «تنزل الملئکة والروح» پس معلوم مىشود روح غیر از ملائکه است. (6)
د- سلام و امنیت.
قرآن کریم در بیان این ویژگى شب قدر مىفرماید: «سلام هى حتى مطلع الفجر.»(قدر / 5) کلمه سلام و سلامت به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است. و جمله «سلام هى» اشاره به این مطلب دارد که عنایت الهى تعلق گرفته است به این که رحمتش شامل همه آن بندگان بشود که به سوى او روى مىآورند و نیز به این که در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد. به این معنا که عذابى جدید نفرستد. و لازمه این معنا این است که دراین شب کید شیطانها هم مؤثر واقع نشود چنانکه در بعضى از روایات نیز به این معنا اشاره شده است.
البته بعضى از مفسرین گفتهاند: مراد از کلمه «سلام» این است که در شب قدر ملائکه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام مىدهند.
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و نهم شهریور 1387 و ساعت 21:24 | آرشیو نظرات
رمضان بودو.....
رمضان بود.....
شعراز: حســـــــــا ن
کتاب : عاشورا تاغدیـــــــــــر
رمضان بودو شب نوزدهـــــــــــــــــــــــم
ام کلثوم کنـــــــــــــــــــارپــــــــــــــــدرش
سفر ه گسترده به افطـــــــــــا رعلــــی
شیر و نان ونمک آورد بـــــــــــــــــــرش
میهمان مظهــــــــــــــــــــر عدل وتقوی
میزبان دختر نیکو سیــــــــــــــــــــر ش
علی آن مردمناجات ونمـــــــــــــــــــــا ز
چونکه افتاد به آنهـــــــــــــــــــا نظرش
چشمه های غم او جوشان شــــــــــد
ریخت زان منظره اشک از بصــــــرش
گفت : درسفره من کی دیــــــــــــدی
دوخورش یا که ازآن بیشتـــــــــــــــرش
نمک وشیر، یکی را برگیــــــــــــــــــــر
بنه ازبهر پدرآن دگـــــــــــــــــــــــــرش
شیرحق عاقبت ازشیر گذ شـــــــت
که بشد نا ن ونمک ما حضــــــــــرش
حید ر ازشوق شهادت بیــــــــــــــد ار
درنظروعده پیغا مبــــــــــــــــــــــــرش
که شب نوزدهم از رمضــــــــــــــا ن
رسداز باغ شها دت ثمــــــــــــــرش
بی قرار ونگران بود علــــــــــــــــی
چون مسافر که به آخرسفـــــــرش
گاه ازخا نه برون می آمـــــــــــــــد
تا که ازرا ه رســــــــــــد منتظرش
گه به صدشوق نظر می فــــرمود
به سما وبه نجوم وقمـــــــــــرش
گا ه درجذ به معراج نمــــــــــــا ز
بیخود ازخویش وجهان زیر پرش
چه خبر داشت خدایا آن شــــب
که علی درهیجا ن ازخبــــــــرش
ام کلثو م غمین ونگــــــــــــرا ن
کا ین شب تا رچه دارد سحرش؟
گشت آماده رفتن حیــــــــــــد ر
مضطرب دختر خونین جگـر ش
چون که از خا نه برون می آمــد
چفت در،بند گشود از کمــــرش
که مرو یاعلی ازخا نه بـــــــرون
تا سحر بگذرد واین خـــــــطرش
علی آن روح مناجا ت ونمــــا ز
شرح قرآن سخن چون شکر ش
گفت با خو د که کمر محـکم کن
بهر مر دن که عیا ن شد اثــرش
تا که نزدیک بشدصبح وصــا ل
مسجد کوفه بشد بـــــا زدرش
علی آن بنده تسلیم خــــــــد ا
"صاحب الامر"قضا وقدرش
کعبه زادی که خدا دعوت کرد
بار دیگر به سرای دگــــــرش
چون که جا در برمحراب گرفت
من جه گویم که چه آمد به سرش
کوفه لرزید زتکبیــــــــــــرعلی
نا له برخا ست زسنگ وشجرش
فلک افشا ند به سر خا ک عزا
چرخ، وا ما ند زسیر و گذرش
آه از آن د م که علی غرق به خون
بـــــود بردوش "شبیر"و"شبرش"
آه از ان د م که"حسا نا"زینــــــب
چشمش افتا د به فــــــرق پدرش
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و نهم شهریور 1387 و ساعت 21:9 | آرشیو نظرات
نوزدهم رمضان ...
نوزدهم رمضان
ضربت خوردن حضرت علی ابن ابیطالب (ع)
ناله کن ای دل به عزای علـــــــــــــــــــــــــــی
گریه کن ای د یده برای علــــــــــــــــــــــــــــی
پیش حسین و حسن وزینبیـــــــــــــــــــــــــــن
حون چکدازفرق همای علـــــــــــــــــــــــــــــی
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و نهم شهریور 1387 و ساعت 19:27 | آرشیو نظرات
دکترشریعتی و...
دکتر شریعتی و شیخ عباس قمی
دکترشریعتی وشیخ عبا س قمی هردوازبزرگانی هستند که خدماتی بـــــه اسلام داشته اند وقطعا خدمات آنان ماندنی وفراموش ناشـــــــــــدنی است.
شیخ عباس قمی کتابی دارد بنام" مفاتیح الجنان" که دربین حدود 50 کتاب دعا گوی سبقت را ازهمه ربوده وامروزدرهرخانه ای یک جلد ازآن وجودداردوکمتر کسی است که بااین کتاب سروکارنداشته باشد.
لکن دکترشریعتی قضاوتی درمورد این کتاب دارند وشایدقسمتی ازکتــا ب که من حیف دانستم ازکنار آن بی تفاوت بگذرم .
در کتاب " حکایت هائی ا ززندگی دکترشریعتی" تالیف ش لامـــــــــعی درصفحه 301 مطلبی تحت عنوان " مرحوم شیخ عباس" آمده اســــت وخلاصه آن این است که دکترشریعتی کتاب " مفاتیح " رامی بیندوبه دعائی برمی خورد که درپایان دعا آمده است ، هرکس این دعارابخواند تمــــــــام گناهانی که کرده است،آمرزیده می شودوبعدازاین هم هرگناهی بکند بخشوده خواهدشد.
آنطورکه درکتاب مذکورآمده است . دکتر اول باصدای بلند خندیدوبعدبه شدت عصبانی شدوگفت: ای مسلمان ،تاحال هرچه گناه کرده ای آمرزیده می شود!چرا اورابرای گناه کردن درآینده جری می کنید! بعداین جمله راگفت : "البته من دامن مرحوم حاج شیخ عباس قمی را پا ک می دانــــــم امامساله جای دیگراست ."دکترچنین جمله ای را درباره آن مرحــــــوم ،درکتابهایش هم دارد.
واما چندنکته ونظر نویسند ه مطلب .
1- ماهم اعتقادنداریم که کلیه مطالبی که درکتابهای دعا واحادیث نوشته شده است وحی منزل وبدون اشکال وایراداســــــــــــــــــــــت .
2- مرحوم دکترشریعتی با آن همه اطلاعات دینی وجامعه شناسی حتمامی دانسته اند که استجابت دعاشرایطی دارد و منحصر به تنها خواندن دعا و جنباندن زبان وحرکت دادن تسبیح نیست.
3- وا ما این که در آینده هم گناهان او امرزیده می شود ، هم امکان دارد وآن این که قطعافردی که صا دقانه به درگاه خدا توبه وتضرع داشتـــــــــــه باشدضمن آمرزش گناهان دراینده نیز به دنبال گناه نخواهدنرفت والبته بخشش هم شامل دسته ای ازگناهان می شود ونه گناهان کبیره وحق الناس .
4- معمولا دیده نشده است، فردی اهل دعا ، مسجد ونماز باشدو بـــه دنبال گناه هم باشدو افرادی که بدنبال فسق وفجورهستندمعمولاازافرادبی نماز هستند، یا نمازشان هم مانند همان دعا خواندن آنان است .
درپایان ازکلام مولاعلی (ع) دردعای کمیل کمک می گیریم تا اهمیت دعاواستجابت آن وشروط استجابت روشن شود. و باز به روان پــــــــاک شریعتی هم دراین شبها ی قدرو روزهای عــــــــزیز ماه رمضان درود میفرستیم .
اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم.
اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقـــــــم
اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیرالنعـــــم
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء
اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل البلاء
الهمن اغفرلی کل ذنب اذنبته وکل
خطیئه اخطاتها
بارالها بیامرزبرایم گناهانی راکه پرده رابــــــــــــــــــــــــــــــدرد
" " " " " بــــــــــــــدبختی هارا فرود آورند.
" " " " " نعمت هارا تــــــــــــــغییر دهنــــد.
" " " " " مانع اجابت دعــــــــــــــــا شوند.
" " " " " بلا را فرود آورند .
بارالها بیامرزبرمن هرگناهی که انجام داده ام وهرخطائی که مرتکب
آ ن شده ام .
+ نوشته شده توسط امیر ثابت قدم در جمعه بیست و نهم شهریور 1387 و ساعت 13:0 | آرشیو نظرات
خبر- ورزشی -شبکه خبر
پیروزی پرگل استقلال تهران و صدرنشینی ذوب آهن
29 شهریور 1387 08:56
هفته هفتم رقابت های فوتبال لیگ برتر باشگاههای ایران با پیروزی پرگل استقلال تهران و صدرنشینی ذوب آهن پیگیری شد.
به گزارش شبکه خبر ، در ادامه مسابقات این هفته ، تیم استقلال تهران در ورزشگاه آزادی تیم همنام اهوازی خود را با نتیجه پرگل 6 به صفر شکست دهد.
ذوب آهن اصفهان با نتیجه 2 به 1 از سد همشهری اش فولاد مبارکه سپاهان گذشت و با 13 امتیاز در