و به خدا سوگند نمیگویم که با احمد الحسن منصف نبودید، بلکه میگویم اگر اینگونه فکر و حکم کنید با عقلهایتان منصف نیستید بر خود رحم کنید تا خدا بر شما رحم کند . پس اینان که وجوب تقلید را بر شما حکم میکنند ، تاجران مرغ و املاک و پیروان شهوات هستند و طالبان آخرت نیستند و علاقهای به آخرت ندارند و شما این را میدانید و با چشم خود آنان را در عراق دیدهاید و در خارج میبینید که آنان فرزندانشان را به سوی شما میفرستند تا خمس و دیگر اموال را جمع کنند و در غرب به اسم تبلیغ، به توشهاندوزی بپردازند .
درخواست:
سلام بر شما و رحمت و برکات خدا بر شما باد!
سلام بر بهترین کسی که بر زمین و در جایگاه قدرت گام نهاد و بر خاندان طیب و پاک و راستگوی او و یاران نورانی پاکش و درود بر آنکه یاری کرد و پشتیبانی نمود و ایمان آورد و تصدیق نمود و با نیکوکاری، پیرو هدایت خدا و هدایت محمد و خاندانش گردید تا آن روز که مردم به سوی رب العالمین برخیزند.
اما بعد: حمد شایستهی خدا است بر آن چه ما را بر آن هدایت کرد و ما اهل هدایت نبودیم مگر آن که رب مشرق و مغرب، و آن که به دستش علم قیامت و ملکوت هر چیز است، هدایتمان نماید.
این نامه را به امام احمد الحسن یمانی مینویسم و این نامه را امانتی در نزد هر که آن را بخواند، میگذارم که... آن را به امام احمد الحسن برساند.
تقدیم به امام احمد الحسن یمانی
سلام بر تو ای فرزند رسول الله. به خاطر آن چه گفتی و دعوت کردی. تو به علم الیقین میدانی که رسول الله (ص) فرمود: هرکه بر من دروغ ببندد، باید جایگاهی از آتش برای خودش فراهم نماید.
پس ای آن که ادعای امامت کردی و نسبتت را به اهل بیت نبوت رساندی و مسئولیت قیام را بر گردن گرفتی تا راه قیام دولت حق و انصاف را که تحت فرمان قائم آل محمد (عج) است، آماده سازی و پرچم مظلومین را با قدرت به دست گرفتی و سنگ اول خانهای را بنا نهادی که بشارت به آمدن ولی و امام و سید ما میدهد، و ای آن که یقین داری که قیامت میآید و شکی در آن نیست! و این که خدا بر هر چیزی توانا است.
ای امام! از خدا، عالم به غیب آسمانها و زمین، میخواهم به آن قدرتی که خود آن را تقدیر کرد و به نور عرشش و به عظمت سلطنتش و به انبیا و فرشتگان مقربش و برترین بندگانی که برگزید و به آن چه میدانم و آن چه نمیدانم، اگر از کسانی هستی که به کتاب خدا و احیای سنت انبیا و مرسلین و سنت محمد و آل محمد که درود خدا بر آنان باد، دعوت مینمائی، و اگر از کسانی هستی که به اذن خدا به سوی حق دعوت میکنند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند و به صدق و مکارم اخلاق دعوت میکنند، و از کسانی هستی که حق و عدل و احسان را برای مؤمنین و غیر آنان اقامه میکنی، که فتح مبین را برای تو بگشاید و با فرشتگانش و سربازان آسمانها و زمین و بین آنها و آن چه زیر زمین است، یاریت کند و تو را با فرجی نزدیک مانند چشم بر هم زدن یا نزدیکتر عزیز کند و تو را با یاری عزیزی یاری کند. و تاریکیها را برایت روشن سازد و کوهها و رعد را به تسخیر تو درآورد، در حالی که تسبیح خدا میکنند و تو را شهید حق در دنیا و از رستگاران در آخرت، در آن روز که چهرههایی شادان و پربشارتند، قرار دهد.
به الله به عنوان رب و به محمد به عنوان نبی و به قرآن به عنوان کتاب و به علی به عنوان ولی ایمان آوردم.
و اما اگر از کسانی هستی که طالب دنیا در ازای فروختن آخرت هستند، پس تجارتت سودی ندهد و و یاری کنندهای نیابی.
پس این سخنم را تصدیق فرما که بین من و مرگ حجابی پوشاننده نیست و من نمیخواهم که پروردگارم را با رویی سیاه ببینم آن گاه که از من در مورد همراهی با قائمِ دعوت کننده به حق بپرسد، پس آن گاه جوابی نداشته باشم، زیرا حق و اهلش را رها کردم.
و من به آن چه میپرستی و ایمان داری سوگندت میدهم که سخن مرا در حق و باطل تصدیق فرمایی.
جواب سید احمد الحسن یمانی (ع):
بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلى الله على محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیما کثیرا
و علیکم السلام و رحمة الله وبرکاته
خدا به تو جزای خیر دهد، زیرا تو راه جستجوی حق را میپیمایی و واقعیت را میگویی و این راه انسان درستکار عاقل است و ان شاء الله خدا چنین انسانی را ضایع نمیکند. پس خیر دنیا و آخرت بر تو بشارت باد تا آن زمان که سلوک تو چنین است و ادبت چنان است که در نامهات نمایان است.
و بدان، خدا به تو توفیق دهد، من به وصیت رسول الله محمد (ص)، احتجاج کردهام؛ همان وصیتی که نبی (ص)، آن را نگهدارنده از گمراهی برشمرده و درستی صدورش و قطعیت انطباقش بر مدعیش را ثابت کردیم تا با این صحت انطباق، غرض از آن که نگهبانی از گمراهی باشد، تحقق یابد.
و در مقابل تو دو جواب است که با آن حجت را کامل بیان کردم و آنها را شیخ پاکیزه، علاء السالم که خدا حفظش کند، جمع آوری کرده و بر آن شرحی نگاشته و فرد مخالف ما نیز اظهار داشته که دلیلی شرعی و عقلی بر ادعایش مبنی بر وجوب تقلید از غیر معصوم ندارد، پس او از پاسخ به دلیل قطعی که آوردم، عاجز بود.
پس هیچ حجتی نزد خدا برای آنان که پیرو باطل آنان گردیدند، باقی نمیماند، همان باطلی که بدون هیچ دلیل شرعی و عقلی، حق ما و دین الهی ما را که دین انبیا و محمد ص و آل محمد (ع) است را ترک میکنند، با آن که بر تأیید آن دلیل قطعی شرعی آوردیم.
و آنان که خود را آیات و مراجع مینامند از مواجهه و مناظره با من فرار کردند در حالی که من در منطقهی النصر نجف بودم و درب خانهام، شب و روز باز بود و از هر شخصی استقبال میکردم و از آنان برای مناظرهی رو در رو دعوت کرده بودم و آمادگیم را برای مناظره در هر محلی که آنها یا حتی دفاتر آنها برگزینند، اعلام کردم و سالها بدون نتیجه منتظر ماندم. سپس آن گاه که عجز خود را دریافتند، نیروهای تحت امر خود را تحریک نمودند که مرا ترور کرده، یا اسیر نمایند.
و به مدرسهی دعوت، نزدیک حرم امام علی ع حمله کردند و جمعی از مومنین را بدون هیچ گناهی اسیر کردند، فقط به این دلیل که رسوایی جهالت و ناتوانی مراجع از رو در رویی با علمی که احمد الحسن طرح نموده بود، آشکار گردید. پس همهی اینها برای آن بود تا از مناظره علنی بگریزند، زیرا این مناظره، تهی بودن اعتقاداتشان و دین دروغین آنها که بر پایهی مرجعیت آنان، تقلید از غیر معصوم را واجب کرده بود، آشکار میساخت.
و آن گاه که با نیروی نظامی مرا ناچار کردند که در خانهام در اطراف نجف بنشینم، باز هم باب مناظره را نبستم، بلکه باب جدیدی را گشودم که تا امروز نیز برای آنان همچنان باز است و آن، هنگامی بود که اقدام به انتشار عقیدهی حق در قالب کتابهایی کردم و از آنان خواستم که پاسخی علیه آنها بنویسند و مناظرهی کتبی انجام دهند، ولی آنان تا امروز هم چنان از پاسخ دادن بازماندهاند همان گونه که میبینی، و اخیرا نیز کتاب «وصیت مقدس» منتشر گردیده که در آن دو جواب، شامل دلایل صدور وصیت و قطعیت دلالت آن برمصداقش را، آن گاه که کسی مدعی آن شود را تبیین کردم.
پس باید همهی گذشته را رها کرده و این دو جواب را بررسی کنند و من از آنان دعوت میکنم که ردیهای علمی و با ارزش بر آن بنویسند و مراجع نجف میتوانند از مراجع قم کمک بگیرند و جواب مرا پاسخ دهند و باید مناظره کتبی بین من و آنان آغاز شود و من پیشاپیش به تو میگویم که آنان هرگز پاسخی نخواهند داد زیرا آنان اصلاً نیروهای نظامی را برای هجوم به مدرسه و بستن آن و هجوم به منزل من در نجف تشویق کردند و تنها دلیل این حمله آن بود که از مناظره با من بگریزند.
پس امروز چگونه از آنها انتظار داشته باشم که جوابی دهند؟
خدایا ! این تنها راهی است که وجود دارد که شاید به نتیجه برسد و آن این که آنان را تشویق و ناچار به پاسخ و رد جواب کنید.
و اگر مشتاق به مناظره برای دو جواب قبلی و آن چه ما به آن معتقدیم، نیستند پس باید مناظرهی کتبی بین من و آنها در مورد عقیدهی آنان بر وجوب تقلید از غیر معصوم، شروع شود.
زبان و قلم بزرگان انصار امام مهدی (ع) خسته شد از بس از سخنرانان کوچک آنها و مدعیان اجتهاد آنان و آنان که به اینان شبیه هستند خواستند،... که مناظره علنی در شبکههای ماهوارهای را قبول کنند تا عقیده حق برای مردم آشکار گردد، در حالی که آنان میگریزند و هر بار بهانهای میآورند تا فرارشان را از مناظره با انصار امام مهدی (ع)، توجیه کنند.
و گیرم از مناظره فرار کردند و ساکت ماندند، بلکه ساکت هم نماندند و با دروغ، به فریب مردم پرداختند.
مثلا کورانی و مرکز تحت مدیریت سیستانی میگویند که اسم یکی از پدران من گاطع است و این اسم را بارها در شبکههای ماهوارهای تکرار میکنند و میگویند (ابن کویطع) و این، از پستی فرد منشا میگیرد و اگر نه، پس چگونه از مردی معمم و پا به سن گذاشته چنین دروغی و با چنین روش مبتذلی صادر میشود با آن که اسم من در انتشارات رسمی عراق، احمد اسماعیل صالح سلمان است و اسم کاطع یا قاطع یافت نمیشود، پس کورانی از کجا اسم کاطع را آورد؟
این دروغی از سلسله دروغهای مرکز سیستانی و کورانی است.
و کوشش بسیار آنها بر آن است که به مردم دروغ بگویند و آنها را بفریبند و با لقبهایی دیگران را خطاب کنند. گویا قرآن نخواندند در حالی که قرآن مردم را از این اخلاق زشت باز میدارد، حتی اگر این لقب درست باشد. پس چگونه است، در حالی که من در اسم پدرانم، قاطع نمییابم و هرگز لقب خود من هم نیست!!
معتقدم که سر زدن این دروغها و توصیفات حتی برای کودک بی پروا نیز مناسب نیست، در حالی که آنها از بزرگانی هستند که از فرط پیری، ریششان، سپید شده و برای این خفت و خواری گذاشتن عمامه بر سر آنها، نفرت انگیز است.
پس ننگ بر آنها که چنین پست و خوار شدند و به این صورت خام و نپخته به دروغ و تهمت و القاب زشت پناه بردند.
خدای متعال فرمود : ((وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَن لَّمْ یَتُبْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ)) (همدیگر را با القاب نخوانید. چه بد نسبتی است اگر کسی را بعد از ایمان متهم به فسق کنید و کسی که، توبه نکند، از ستمکاران است )
و در وسائل الشیعة ج21 ص 400 باب کراهت ذکر لقب و کنیهای که صاحب آن، آن را ناپسند میدارد، یا محتمل است که ناپسند بدارد آمده است:
«امام رضا (ع) سه بیت سرودند و ایشان کم شعر می سرودند. پس گفتم این شعر از کیست؟ فرمود از افراد عراقی و هم ولایتی شما. پس گفتم آن را ابو العتاهیه برای خودش گفته. (ابوالعتاهیه لقب فرد دیوانه و مجنون است.) پس ایشان فرمود اسمش را بگو و آن لقب زشت را بکار نبر. همانا خدای عزیز و جلیل میگوید: و یکدیگر را با لقب نخوانید و شاید انسان از این صفت خوشش نیاید...»
ولی آیا امردر اینجا تمام میشود؟
پس کورانی گفته است که احمد الحسن صهیونیست است. و دلیلش بر این اتهام آن است که احمد الحسن از ستارهی شش گوش دفاع میکند و میگوید که آن از مواریث انبیا است. و با آن که ستارهی شش گوش در آثار سومریها یافت گردیده و سومریها اولین تمدن کشف شده بر روی زمین هستند و قبل از تولد موسی ابن عمران (ع) و قبل از آن که چیزی به نام یهود نامیده شود، بوده است، ولی کورانی اصرار دارد که ستارهی شش گوش از مشخصات صهیونیستها است و نه چیز دیگر، و هر آن کس که از آن دفاع کند و یا حقیقت آن را بنمایاند و بگوید که از مواریث انبیا است، صهیونیست است.
بنابراین با این روش استدلال کورانی، پس حوزهی نجف و حکومت فعلی عراق و حاکم فعلی حفاظت کربلا و ادارهی موزه امام حسین (ع) در کربلا، کورانی همهی آنها را نیز متهم میکند که صهیونیست هستند، زیرا نسخهای از صندوق فاطمه زهرا (س) را که مزین به ستارهی شش گوش بزرگی است، در خود دارد و اصل این صندوق در موزهای در ترکیه است و نسخهای نیز در موزه کربلا در عراق وجود دارد.
و هم حوزهی نجف و هم کورانی میدانند که بر اساس این مقایسه، رسول خدا محمد (ص)، و فاطمه زهرا (س) را نیز متهم میشوند که صهیونیست هستند زیرا فاطمه ع این صندوق را که منسوب به او است و بر آن ستاره شش گوش نمایان است، در منزلش گذاشته بود، همان منزلی که دربش به مسجد رسول الله، محمد (ص)، در مدینهی منوره، بازمیشود یعنی همین ستارهی شش گوشی که هم اکنون در مسجد نبوی قرار دارد.
پس همان گونه که میبینی، خدا تو را به صلاح برساند، آنان با دروغ و افترا و تهمت، دعوت حق را باز میگردانند و هر عاقلی حکم میکند، آن کسی که برای پاسخ دعوت مخالفش به ناچار به دروغ روی آورد، با این کارش اعتراف میکند که از پاسخ علمی عاجز است و به همین دلیل دروغ را بر میگزیند.
از دروغهای دیگر آنها این است که به مردم میگویند که راویان وصیت مجهولند و به این دلیل، سند وصیت ضعیف میباشد. و این در حالی است که ما صحت صدور وصیت را با تواتر و قرینهها برای آنان ثابت کردیم و انصار، آن را به تفصیل برای آنان بیان کردند. و تبیین کردند که اصلا جزو تقسیمات چهارگانه حدیث نیست تا به ضعف توصیف گردد. و همان علم رجالی که به آن افتخار میکنند، دروغی بزرگ است که با آن مردم را میفریبند و آنان اصلا هیچ دلیل معتبر و کافی برای اثبات حقانیت علم رجال در اختیار ندارند.
و اکنون باز از جایگاه خود پایینتر میآییم و برای آن که دروغ آنها بر مردم مظلوم فریبخورده، تکرار نگردد، برای آنان تبیین میکنیم که وصیت، سندش صحیح است و برای این موضوع، شهادت خود شیخ طوسی،رحمه الله، کافی است آن گاه که ایشان، راویان این وصیت را از افراد خاصه یعنی شیعهی امامیه برشمرد و شما در سند رجال بر سخن شیخ طوسی اعتماد میکنید.
پس صرف نظر از آنچه حقیقت است و آشکار شده، چرا سخن شیخ طوسی در علم رجال در این جا در نزد شما بی ارزش است؟ یا این که هوا و هوس شما را بر زمین زده است؟ حقیقت در نزد شما چه سودی به شما رسانده؟
و این سؤالی است که قبلا بر من عرضه شده که آن را جواب دادهام و برای تو سوال و جواب را عرض میکنم.
سؤال: برادر جعفر الشبیب از معنی سخن امام (ع) در مورد صحت سند روایت وصیت میپرسد.
جواب:
به نام خدای بخشاینده مهربان
سپاس و ستایش شایسته خداست که پروردگار جهانیان است
و درود خدا بر محمد و ال محمد از ائمه و مهدیین باد و سلم تسلیما کثیر
قبل از جواب، لازم است آگاه باشیم که حجت، نیازی ندارد تا از روشهای قراردادیِ منحرف از حق، حق را اثبات نماید بلکه به عنوان رحمت بر مردم، بر بعضی از منحرفین به روش خود آنها استدلال میکند تا آنان را به مناقشه کشانده و سستی افکارشان را روشن کرده و سخن درست از نادرست را آشکار کند و آنان را ملزم میکند تا شاید به سوی حق بازگردند.
در نزد آنها اگر راویان سند روایت، شیعهی عادل یا راستگو باشند، صحیح میباشد. بنابراین برای صحت سند کافی است اثبات کنیم که:
1- راویان شیعه باشند
2- راستگو باشند
و برای اثبات آن که راویان حدیث وصیت، شیعه هستند، همین کافی است که شیخ طوسی روایت وصیت را در ضمن روایات خاصه آورده است یعنی شیخ طوسی آنان را از خاصه (شیعه ) میداند و در کتاب الغیبة گفته است: «و اما آن چه از راویان خاصه وارد شده است بیشتر از آن است که شمارش شود و ما تعدادی از آنها را ذکر میکنیم.» ( غیبة الشیخ الطوسی: 137.)
سپس بعد از نقل روایات خاصه که از جملهی آنها وصیت است میگوید: «و اما آن چه دلالت بر صحت این احادیث میکند، آن است که شیعه آنها را به حد تواتر از گذشتگان به آیندگان نقل کرده است و راه درست دانستن آن در کتب امامیه در نصوص امیر المومنین علی (ع) موجود است، و این تنها راه است.» (غیبة الطوسی: ص156.)
و مراجعه به کتاب «دریارهی وصیت» نوشتهی شیخ ناظم حفظه الله، در اثبات این قضیه که همهی راویان وصیت، شیعه هستند، امکانپذیر است. اما برای حکم به صداقت تک تک این راویان، ما اکتفا به صداقت آنان میکنیم. و نیازی نداریم که جز این تصور کنیم مگر آن که با دلیل شرعی اثبات گردد که یکی از آنان دروغگو است.
آری مومن در آن چه میگوید راستگو است، مگر آن که با دلیل شرعی خلاف آن اثبات گردد.
پس آنان نمیگویند که مؤمن، دروغگو است، مگر آنکه با دلیل شرعی، صداقتش اثبات گردد و هر که چنین بگوید یعنی این که پیروانش را فاسق میشمرد و دروغگو حساب میکند مگر آن که با دلیل، صداقت تک تک آنان را اثبات کند؟!
اما برخی از آنها میگویند مؤمن، مجهول الحال است تا آن که صداقتش ثابت گردد و میخواهند بیان کنند که حال ظاهری او چه راستگو و چه دروغگو، مشخص نیست مگر آن که با دلیل شرعی مشخص گردد. پس سخن اینان مخالف قران و منش رسول در شنیدن سخن مومنین و تأیید آن بدون تفحص درجه ایمان آنها است.
و آیهی قرانی که این منش رسول (ص) را بیان میکند بسیار واضح است. خدای متعال فرمود: وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ آمَنُواْ مِنکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ( التوبة : 61) و از آنان کسانی هستند که نبی را میآزارند و میگویند او ساده لوح است. بگو سادهلوحی که به خدا و مومنین، ایمان دارد، برای شما بهتر است و او رحمتی برای مومنان شماست و آنان که رسول الله را میآزارند، عذابی دردناک خواهند داشت.
یعنی معترضان بر کردار رسول الله محمد (ص)، سخنشان مانند سخن کسانی است که میگویند مومن،مجهول الهویه است و نمیتوان بر سخنش اعتماد کرد مگر پس از آن که صداقتش با دلیل اثبات گردد، پس آنان در حقیقت، روش رسول، محمد (ص) را در شنیدن سخن هر مؤمنی و تصدیق آن نقد میکنند:
وَیِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ بگو ساده لوحی که به خدا و مومنین، ایمان دارد برای شما بهتر است.
و این آیه یعنی اینکه محمد (ص) سخن هر مومنی را میشنید و سخن آن را تصدیق میکرد و نمیگفت مومن، مجهول الهویه یا دروغگو است تا خلافش ثابت شود بلکه نزد رسول، همان گونه که در آیه مشخص است، سخن هر مؤمنی، راست است تا آن که خلافش ثابت گردد.
قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ بگوساده لوحی که به خدا و مومنین ایمان دارد برای شما بهتر است.
وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ (و به مومنین، ایمان دارد) یعنی مومنین را راستگو میپندارد و این حکم قرانی مبنی بر تصدیق مومن است و نه مجهول الهویه بودن او آن گونه که آنها ادعا میکنند،
پس به این دلیل، صداقت راویان وصیت برای ما کافی است زیرا همهی راویان وصیت، مومن شیعه هستند
و مؤمن در ظاهر راستگو است همانگونه که درقران تبیین شده است و به این ترتیب راویان وصیت، در ظاهر، شیعه راستگو هستند و این مطالب، صحت سند وصیت را برای کسی که پایبند به درستی سند است و بر درستی سند اعتماد میکند، اثبات مینماید
اما مسألهی باطن مومن، چه راستگو و چه کذاب، مسألهای است که خدا مردم را به دانستن آن مکلف نکرده است و جز رب الارباب که دانا به باطن همگان است و جز آن که خدا بخواهد تا به او یاد بدهد، کسی دیگر از آن با خبر نیست.
معتقدم آن چه بیان شد، کافی است ولی برای توضیح بیشتر اضافه میکنم، سخن آنها مبنی بر آن که مومن، دروغگو یا مجهول الهویه است تا آن که با دلیل صداقتش روشن گردد، مخالف روش آسان مذهب اسلام است و با استناد به آن، باید همهی محاکم شرعی و قضایی و قراردادهای یکطرفه و دو طرفه را در بیشتر حالات تعطیل کرد. زیرا جز با سختی بسیار نمیتوان به شاهدی بر ازدواج و طلاق و درگیریها رسید. و این در حالی است که باید قدری از تسامح را در اثبات عدالت و صداقت شاهدان در نظر بگیریم و اگر جز این باشد، صداقت و عدالت احدی مگر به وسیلهی بررسی دقیق ثابت نمیشود و خود این بررسی کننده نیز بر اساس نظر اینها، عدالت و صداقتش جز با تحقیق و جستجو اثبات نمیگردد.
پس جستجوگر و تحقیق کننده، خودش برای آن که عدالت و صداقتش اثبات گردد، نیازمند شهادت دیگری است تا به این وسیله شهادتش در نزد دیگری پذیرفته شود و این امر به این ترتیب به صورت تسلسل در میآید و باطل میشود.
پس به این ترتیب، عدالت احدی را نمیتوان اثبات کرد مگر آنکه حجتی از حجتهای خدا که حجیتش با دلیل اثبات شده است، بر عدالتش شهادت دهد و یا این که تحقیق کننده به نتیجهای برسد که فقط برای خودش معتبر باشد و نه دیگری.
ممکن نیست که قاضی شرع، عدالت هر انسانی را شخصاً اثبات کند و آنگاه شهادت دادن نزد قضات، کلا در اسلام باطل میشود.
بنابراین سخن آنها مبنی بر مجهول الهویه بودن مومن، قبول گواهی در محاکم و موارد مشابه،دربرخوردها و عقود، را بسیار سخت میکند. آری! پس، سخن آنها باطل و مخالف سنت رسول، محمد، ص و ائمه ع و مخالف اسلام و آسان بودن آن و مخالف قرآن و آسانی احکامش است.
و اضافه میکنم که سخن آنها مبنی بر مجهول الهویه بودن مومن، موجب عدم اعتماد بر بازار مومنین و مسلمین نیز میشود و این در حالی است که روایات بیان میکند که جایز است بر بازار مسلمین اعتماد کرد و فقهای آنها در این مورد فتوی میدهند. یعنی روایات وارده از ائمه، حکم بر راستگویی مومن دربارهی ذبح شرعی قربانی و حلال بودن ماهی و موارد مشابه آن را میدهد.
پس چرا در مورد مؤمن این گونه قضاوت میکنند؟؟؟
بنابراین درست آن است که به صداقت مؤمن حکم کنیم مگر آن که دلیلی قطعی بر دروغ او بیابیم. اما آنان که پس از این بیان، باز اصرار بر مجهول الهویه بودن مومن یا فسق او میکنند، مگر آن که با دلیل، عدالت و صداقتش اثبات گردد، این شأن خود آنهاست و عناد و اصرار بدون دلیل است بلکه دلیل اقامه گردید که مؤمن، راستگو است مگر آنکه خلافش ثابت شود.
و به این ترتیب در نزد فقهای گمراه، پیروان آنها، باید سخن آنان را بشنوند و و باید آنان را به عنوان فاسق و ناشناس و دروغگو بدانند و حتی اگر ایمان آنها را ثابت کردند، بر اساس آنچه فقهای گمراه میگویند، باید عدالت هر کدام را هم به شهادت افراد عادل یا دو نفر عادل، اثبات کنند و این عادلان نیز برای اثبات عدالتشان باید افرادی دیگر بر آنها شهادت دهند و به این ترتیب موضوع به تسلسل میرود و باطل میشود.
و بالاتر از آن چه ذکر شد، اینهایی که به علم رجال افتخار میکنند، نزدشان اصلا حدیث معتبر رجالی درباره کم کردن یا کنار گذاشتن روایات، وجود ندارد که بر اساس آن، تعداد قابل توجهی از صحابهی محمد و آل محمد (ع) را شامل شود که شایستهی آن باشند تا درباره این کم کردن یا زدودن، صحبت کنند.
آری! آنان اصلا فاقد اصلی در روش زدودن یا کم کردن احادیث هستند زیرا رسول الله (ص) و ائمه (ع)، صدها هزار صحابه داشتهاند، در حالی که در نزد آنها در کتاب رجال گذشته، تعداد حقیقتا کمی از آنها ذکر شدهاند و آنگاه که این چنین است، میتوانند هر روایتی را که مایهی شگفتی آنان نشود یا با میل و هوای نفس آنان در تعارض باشد، به سادگی رد کنند با این دلیل که این راوی مجهول الحال است یا آن که در کتابهای گذشتهی رجال موجود نیست، در حالی که بیشتر راویان حدیث، اصلا نامشان ذکر نشده است.
آنچه عامه مردم نمیدانند آن است که اینها اصلاً هیچ وسیلهای مطمئن در نزدشان نیست که با آن حکم کنند و هر که تفصیل بیشتر بخواهد میتواند به آنچه شیخ ناظم در این زمینه برشمرده، مراجعه کند.
و سپاس و ستایش شایسته خدا است که رب جهانیان است.
بنا بر این (خدا به تو توفیق دهد):
ما دلیلمان را با حجت شرعی و عقلی اثبات کردیم و آن در کتابهای گوناگون منتشر شده است، و آخرین آن کتاب «وصیت مقدس» است و آنان ردیهای بر این کتابها جز دروغ و طعنه که کار انسان عاجز است، در سند متواتر وصیت ندارند و بالاتر از آن، این است که درستی سند وصیت را شیخ طوسی با این بیان که رجال آن خاصه هستند، تأیید کرده است و آنان و همهی علمای سالهای اخیر بر سخنان شیخ طوسی در رجال اعتماد میکنند و بر اساس سخن متأخرین، سخن شیخ طوسی را رد نمیکنند و اگر جز این کنند، ما بسیاری از مطالبی را که در نزد آنها است و آن را علم رجال میخوانند، به چالش میکشیم.
آنان از آوردن دلیل شرعی و عقلی بر عقیدهی تقلید و مبنای دین مرجعیت عاجزند و هیچ آیهی قرانی با دلالت محکم و روایت با صدور قطعی و دلیل عقلی محکم ندارند.
پس قاعدهی واجب بودن رجوع به عالم که آنان پیش میکشند، در بیشتر حالات بر آنان منطبق نمیشود، زیرا آنان در بیشترین حالاتشان این را با گمان پیش میکشند و حقیقت آن است که اینان در بعضی وقتها، جز گمان و وهم نمیآورند، مانند احکام نماز در مناطق نزدیک به قطب.
بلکه بعضی از اینها که خود را مرجع میدانند، توان درک آن چه را که در موردشان گفته میشود ندارند، پس ما از آنان میخواهیم که دلیلی بر عقیدهشان مبنی بر وجوب تقلید غیر معصوم بیاورند.
میبینیم که آنان دلیل میآورند که این مطلب، رجوع به متخصص است و این سخن در بهترین حالاتش یعنی جواز این کار وجود دارد نه این که این کار واجب است. البته حتی جواز این کار هم مورد مناقشه است و معنی این که این سخن را به عنوان دلیل عقلی پیش میکشند، آن است که یا آن چه را ما به آنها میگوییم نمیفهمند، و یا آن که اقرار بر باطل بودن عقیدهشان و بدعتی بدون دلیل دارند.
و پس از آنکه بطلان عقیدهشان را بیان کردیم، از عقیدهی اولشان مبنی بر وجوب تقلید به مجاز بودن تقلید و مستحب بودن آن پایین میآیند و آن گاه که چنین باشد، پس عقیدهشان را در پایین آمدن از عقیدهی باطل و انتقال عقیده از وجوب تقلید به مجاز بودن آن، بیان کنند تا با آنان در این مقام و با این عقیدهی جدیدشان مناقشه کنیم.
سوگند به پروردگارت ! چگونه عاقلی که از آخرت در هراس است، حقیقتی که احمد الحسن برایش عرضه کرد را رها میکند، و به اوهام و نادانی کسانی که خود را مرجع نامیدهاند، چنگ میزند.
به خدا سوگند! من دلم به حال اینهایی میسوزد که خود را مرجع میخوانند، با این حال در مقام دفاع از عقیدهشان این چنین عاجز و ناتوانند و امروز به فضل خدا و توفیق او نسبت به ما، این عقیده منهدم گشته است و آنان را دعوت میکنم تا به وجدان خویش مراجعه کنند.
پس همهی ما به سوی مرگ در حال حرکت هستیم و از ما و آنان سوال خواهد شد. و معتقد نیستم که زعامت و رهبری دینی این قدر ارزشمند باشد که انسان خود را به رنج بیفکند و به خاطر آن، آخرت خود را بفروشد و راه گمراهی از علم را برگزیند و مردم را گمراه کرده و به غضب خدا و خشم او گرفتار شود.
پس باید در مورد انسانهای بیچارهای که گمراهشان کردند و با دروغها و گمانهای بدون حقیقت و بدون دلیل، آنان را از حق دور نمودند، از خدا بترسند و مثال آن، دروغ بودن عقیدهشان بر وجوب تقلید از غیر معصوم میباشد.
اما سخنت، خدا به تو توفیق دهد: «و اما اگر از کسانی هستی که در طلب دنیا به ازای فروختن آخرت هستند، پس تجارتت سودی ندهد و و یاری کنندهای نیابی.»
آری! راست گفتی اگر من از کسانی باشم که طالب دنیا هستند ولی من چگونه طالب دنیا باشم؟!
در حالی که گمان نمیبرم، هیچ فرد جاه طلبی بر مسیری برود که من رفتهام. من قبل از دعوت، گوشهگیر از مردم بودم و اکنون بیشتر از مردم کناره گرفتهام و من و خانوادهام در زمین خدا آوارهایم همان گونه که طاغوتیان با پدرانم، ائمه (ع) چنین کردند و برای من در منش آنان الگویی است.
آری ! حق برای صاحبش، دوستی جز خدای سبحان باقی نمیگذارد.
و از محبوبترین مردم در قلبم، مادرم بود که تا قبل از دعوت، روزی هم او را رها نکرده بودم ولی ناچار شدم از او دور شوم تا آن که از دنیا رفت، در حالی که من از او دور بودم و با او نتوانستم وداع کنم و آیا آن کس که در طلب دنیا است، بر این راه سخت و ترسناک، قدم مینهد و دردها و غصهها را جرعه جرعه مینوشد؟
و گمان نمیکنم آن کس که در طلب مال باشد، بیت المالی را در هر شهری برای مؤمنین بسازد که گردش حسابها و محل هزینههای آن مشخص باشد طوری که هر مبلغی که به بیت المال وارد شود، ثبت شده و هر مبلغی که از آن خارج میشود، نیز ثبت گردد.
و آنان که برای دریافت خمس وکیل هستند، شناخته شده میباشند. مانند سید حسن حمامی و شیخ صادق محمدی و آنان این مال را به من نمیدهند و خودشان هم از آن مصرف نمیکنند بلکه این مال به بیت المال میرود و بیت المال آن را به فقیران و مسکینان و یتیمان و شوهر مرده ها و طلاب علم و غیر از آنان حتی از کسانی که مؤمن به دعوت نیستند، میرساند.
و هیچ ملک شخصیای ندارم که از آن سودی به من برسد، تا با آن معیشت روزانهی خود را بگردانم و منزلی را که با آن خانوادهام را پنهان کردهام، به اجاره گرفتهام. آری همهی آن چه مالک آن هستم زمین کوچک زراعی در اطراف نجف است که آن را خریداری کردم تا در آن زندگی کنم و خانهای بسیار کوچک در آن ساختم تا به داد فقرا برسم و گفتم تا آن هنگام که در عراق زندگی کنم مانند، فقیران آن خواهم زیست و شاید روزها بگذرد و روزی از روزها، شما این خانه را ببینید.
و مالی که با آن این خانه را خریدم، قسمتی از آن را برادر بزرگترم، خدا او را نگهدارد، به من بخشید و قسمت دیگر آن را از یکی از یارانم قرض گرفتم و او از مؤمنین به این دعوت است و او شیخ ابو محمد الزیادی، خدا نگهدارش باشد، است و قرضش را پس از به دست آوردن محصول کشاورزی به او برگرداندم.
و آن گاه که شیخ ابومحمد، در حضور بعضی از انصار پول را به من داد، بر ورقههای اسکناس، کلمهی فدک نقش بسته بود و در همان روز به من کتاب الغیبه را بخشید که بر آن کلمهی فدک نقش بسته بود و گفتم سبحان الله اینها نشانههایی هستند که به دنبال هم میآیند و بر این امر جمعی از انصار، حفظهم الله، شاهد بودند که از آنان شیخ ابومحمد الزیادی و شیخ ابوحسن الزیادی و شیخ ابوحسین، حفظهم الله، بودند.
به هر حال من و همسرم و فرزندانم، در سال 2007، ساعاتی پیش از هجوم نیروهای نظامی تحت امر مرجعیت که به تحریک مرجعیت آمده بودند، از این زمین خارج شدیم و آنگاه که مرا در آنجا نیافتند، بر آن تسلط یافتند و بر آن حصار کشیدند و پس از مدتی آن را رها کردند و چه قدر این زمین شبیه فدک است و چقدر آن چه کردند، شبیه کاری بود که مهاجمان با خانه مادرم زهرا (ع) کردند.
و از سال 2007 دیگر چیزی از این زمین ندانستم و چندی قبل یکی از مؤمنین به نام شیخ ابوحسن، و برخی شیوخ عشایر نجف، که خدا به آنان جزای خیر دهد، سعی کردند تا زمین را بازگردانند. و سپاس شایسته خداست که برای من الگویی در مادرم فاطمه الزهرا (ع) و پدرم امیر المومنین علی (ع) قرار داد.
بلى؟ کانت فى أیدینا فدک من کلّ ما أظلّته السّماء، فشحّت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس قوم آخرین. ونعم الحکم اللّه وما أصنع بفدک وغیر فدک والنّفس مظانّها فى غد جدث؟ تنقطع فى ظلمته آثارها وتغیب أخباره، وحفرة لو زید فی فسحته، وأوسعت یدا حافرها لأضغطها الحجر والمدر، وسدّ فرجها التّراب المتراکم، وإنّما هی نفسى أروضها بالتّقوى لتأتى آمنة یوم الخوف الأکبر، وتثبت على جوانب المزلق بله فدک در دست ما بود از همه آن چه اسمان بر آن سایه میافکند. پس افرادی از قوم بر آن حریص شد و افراد دیگری سخاوتمند شد. و بهترین حاکم خداست و با فدک و غیر فدک چه کنم؟ در حالیکه خانه آینده نفس، قبر است! آن قبری که در تاریکی آن، اثار آدمی محو میشود و خبرهایش پنهان میگردد و حفرهای که اگر گشادتر شود و دستان حفرکننده آن برای گشاد کردن آن بکوشد، باز با سنگ و رطوبت فشرده میشود و خاک متراکم، آن را میپوشاند و همانا نفسم را با تقوا ریاضت میدهم تا آنکه در روز ترس اکبر، ایمن باشد و بر کنارههای لغزشگاه استوار بماند. (از نامهی امیرالمؤمنین به عثمان بن حنیف)
و شاید بعضی از آنان برای ارضای جنسی، در طلب دنیا باشند و من قبل از دعوت، تنها یک همسر گرفتم و او مادر فرزندانم است و نه با ازدواج دائم و نه با ازدواج موقت، کسی جز او را بر نگرفتم. پس این چگونه دنیا طلبی است؟
و من و پناه بر خدا از منیت، تا امروز آن گاه که با بعضی از انصارم بودم و نیاز به تهیهی غذا داشتیم، پس خودم غذا را تهیه میکردم و آن گاه که لازم بود، ظرفها را بشوییم، با دستان خودم ظرفها را میشستم، در حالی که آنان آرزو داشتند که به من خدمت کنند ولی من به خدمت کردن به آنها مشرف و مفتخر میشدم. پس آیا طالب دنیا این گونه مینماید؟
و من و پناه بر خدا از منیت، حاجات منزلم را خودم از بازار میخرم و محافظی چه با اسلحه چه غیرآن ندارم و سپاس شایستهی خدایی است که مرا ایمن گرداند و مرا ناچار به محافظی نکرد.
نمیپذیرم آن گونه که بعضی از مراجع و وکلای آنان میکنند، کسی دستان مرا ببوسد و دستم را دراز نمیکنم که مردم آن را ببوسند. اینها همهاش حقایقی است که قبلاً انصار بر آن مطلع بودند و اکنون هم انصار نزدیکی دارم که از آن اگاهند و امری مخفی نیست بلکه دیده شده است و شاهدانی از مردم در گذشته و حال بر آن هستند.
پس کجاست آن دنیایی که آن را طلب کنم؟
پس چگونه و با چه وسیلهای آن را بطلبم؟ خدا تو را اصلاح کند.
در روایات آمده است که دست کسی را جز نبی و وصی، نبوس. پس آیا معقول است اینان که دستانشان را دراز میکنند تا مردم آن را ببوسند، در حالیکه نه نبی هستند و نه وصی، در طلب آخرت باشند؟ و احمد الحسنی که با وجود وصی بودنش، نمیپذیرد کسی دستش را ببوسد، طالب دنیا باشد؟
و به خدا سوگند نمیگویم که با احمد الحسن منصف نبودید، بلکه میگویم اگر این گونه فکر و حکم کنید با عقلهایتان منصف نیستید.
بر خود رحم کنید تا خدا بر شما رحم کند. پس اینان که وجوب تقلید را بر شما حکم میکنند، تاجران مرغ و املاک و پیروان شهوات هستند و طالبان آخرت نیستند و علاقهای به آخرت ندارند و شما این را میدانید و با چشم خود آنان را در عراق دیدهاید و در خارج میبینید که آنان فرزندانشان را به سوی شما میفرستند تا خمس و دیگر اموال را جمع کنند و در غرب به اسم تبلیغ، به توشهاندوزی بپردازند.
آری! از آنان بپرسید چرا از دیگر طلاب حوزهی نجف، کسی جز فرزندانشان را برای تبلیغ، به غرب نمیفرستند و چرا مدارسشان را فقط فرزندانشان میچرخانند و اموال را هرگونه که بخواهند بدون مراقبت و بدون حساب و کتاب، به تصرف خود درمیآورند؟
بر خود رحم کنید تا خدا بر شما رحم کند و عقلهایتان را برای تشخیص میان حق و باطل و معرفت حق، به کار ببرید.
پس طالبان دنیا را با اموال و سلوک و کردارشان خواهید شناخت.
این کتاب مجموعهای است از کرامات و غیبیاتی که انصار و یاران سید احمد الحسن(ع) وصی و فرستادهی امام مهدی (ع) نقل میکنند و شاهدیست بر حقانیت این دعوت مبارک.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
مقدمه:
یمانی(ع) میفرماید: حضرت عیسی (ع) فرمود : «بنی آدم فقط با غذا زنده نمی ماند بلکه کلام خداوند نیز انسان را زنده نگه میدارد و من بنده خداوند به شما میگویم بنی آدم با غذا میمیرد و با کلام خداوند زنده میشود».مرگ و زندگى هر دو وابسته به خوراک است پس چگونه و چه هنگام آدمی با غذا زنده است و با آن نیز میمیرد؟؟
بر همگان هویداست که انسان ترکیبی از جسم و روح است، خداى متعال میفرماید: (فَـإِذَا سوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی) هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم ...
مسلماً این ترکیب دوگانه، طعام دوگانه نیز مىطلبد، بدیهی است این دو غذای روح وجسم با هم متفاوت بوده، و این ترکیب دوگانه، انسان را مُلزم به مراعات حق طرفین میکند، لذا نه افراط و نه تفریط و این امر جز با شناخت روش ثقلین یعنی قرآن کریم و اهل بیت(ع) در این باره میسر نیست .
1- قرآن کریم به کرامت آدمی در پی دمیدن روح، و نه به هنگام خلق جسد و جسم او تصریح نموده!!
(هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگی برای او سجده کنید!! )
2- و در روایتی از أئمه علیهم السلام چنین آمده است: (خداوند ما را (به شکل) ارواح آفریده بود، پیش از دو هزار سال از آفرینش آدم ) .
و نیز در برتری و فضیلت روح بر جسم از اهل بیت(ع)روایات بسیار نقل شده است:
امام صادق (ع) فرمود: مَثل روح مؤمن و جسدش، همانند گوهرى در جعبه است، اگر گوهر از آن خارج شد، جعبه را رها کن و آن اهمیتی ندارد. (مختصربصائرالدرجات ص3 شیخ حلى)
بلکه روح در اوصاف و سخنان اهل بیت(ع) محاط بر جسم، و باعث انقطاع شهوات آن است ؛
امام صادق(ع) میفرماید: همانا ارواح و جسم در هم نمیآمیزد و هم خوراک نمیشود و مسلماً روح بر بدن احاطه دارد .(مختصر البصائر ص 3)
نیز در حدیثی امام صادق(ع) فرمود: هنگام قبض روح (قطع ارتباط آن با جسم) روح مؤمن وغیر مؤمن همچو سایبانی بر فراز جسم باقی مانده و هر آنچه بر جسم میگذرد را میبیند .
(من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق ج 1 ص 193).
بنابرین جسم و روح با هم قابل قیاس نیستند و به این خاطر آمده است که با طعام آدمی میمیرد، بلکه هرکس فارغ از روح شده به جسم خود بپردازد، مصداق آیه ذیل میباشد: ( ... إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً ) (فرقان / 44)(... آنان فقط همچون چهارپایان هستند، بلکه گمراهترند!)
بنابرین اعتدال در ادای حق طرفین (روح و جسم متناسب با نیاز) جهت ارتقاء و تعالی روح و جسم امری ضروری است، گرچه انسان غالباً به جسم و نیازهای آن میپردازد و میبینیم به هنگام بیماری فوراً به نزد پزشکان رفته، آیا جهت بهبودی روح نیزچنین اقدامی میکند؟ مسلماً راهکار، در میانه روی، اعطای حق هر طرف متناسب با نیاز، و پایمال نکردن حق طرف دیگر میباشد، بنابرین انسان نباید از چهار پایان گمراه تر شود و نه روش راهبان را پیش گیرد (نه افراط و نه تفریط)، هم چون آنان خود را حبس کرده، آنچه خدا حلال نموده بر خویش حرام کند؛ آری، زهد در امور دنیوی امری ستودنی است، چرا که جای گذر است و نه استقرار همان طور که امیرمؤمنان(ع) از آن تعبیر نمودهاند (دار ممر لا مقر)، لکن پیروی از روش یهود و نصاری و سد راه بر خود صحیح نبوده، و این رویه نزد اهل بیت(ع) مردود میباشد، و آن، تطبیق فرموده رسول خدا(ص) است (راه و منش بنى اسرائیل را پیش خواهید گرفت ....) ؛ بنابرین زهد و رهبانیت در تضاد است ...، اما روش و منش اهل بیت(ع) چنین است: کسى که به امور مسلمین اهمیت ندهد، از آنان نیست) و نیز (لا رهبانیة فی الاسلام ) یعنی رهبانیت در اسلام نیست، پس زهد، بنیان اجتماعى را دچار آسیب نمیکند و آیا زاهدتر از پیغمبر اسلام(ص) کسی بود، و خداى(عز وجل) وى را مورد خطاب کرده میفرماید: (فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ) (پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز) (إنشراح / 7)
و در توصیف یاران قائم(ع) آمده که به هنگام گذر از پل صراط هم چون أنبیاء بوده چرا که شیر دل (دلیر) در روز و راهبان (پارسایان) شب بودهاند .
لازم است بدانیم تمامی نیازهای جسم، همان نیازها و ما یحتاج روح است منتهی در قالبی متفاوت، برای مثال: ضروری است فضولات بدن را از آن دفع کنیم، چرا که درغیر این صورت به زهری کشنده تبدیل خواهند شد، آیا تا به حال اقدام به دفع فضولات از روح کردهایم؟؟؟دانشهای هرزه و باطل روح را نابود میسازند، لذا قطعاً روح جهت ارتقاء نیاز به تخلیه و تنزیه از این فضولات داشته تا به جایگاهی پاک جهت استقبال فیض الهی تبدیل گردد؛ قران میفرماید: (... فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ) (بقره / 256) (... کسی که به طاغوت [بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد ...) لذا کفر به طاغوت و به دور افکندن اوهام، زمینه را برای دریافت فیض الهی مهیا میکند، برای مثال تطهیر روح سبب ازدیاد رؤیای صادقه در خواب میشود، پس هر اندازه آدمی در تزکیه روح تعالی یابد و آن را از علوم ابلیس منزه سازد، رؤیا را در خواب هم چون روز روشن خواهد یافت، و این تعبیر در روایت اهل بیت(ع) مشهود است، نوفلى گوید به امام صادق(ع) عرض نمودم: (گاهی) مؤمن خوابى مىبیند و همان طور که دیده رخ میدهد، و شاید خوابی بیمعنی ببیند !!؟
فرمود: (مؤمن اگر بخوابد از روح آن، موجی پیوسته به سمت آسمان بالا میرود و هر آنچه روح مؤمن در ملکوت آسمان در موضع تقدیر و تدبیر ببیند، حق است...) (امالى شیخ صدوق ص 209).
و نیز اهل بیت(ع) ارتباط میان روح و طهارت جسم را قطعی میدانند، در کافى ج2 ص166 به نقل از أبو بصیر: شنیدم أبا عبدالله(ع) مى فرماید: مؤمن برادر مؤمن است، همچون یک جسم، اگر عضوی از اعضای آن به درد آید، آن را در تمام تنش احساس میکند، و ارواحشان از یک روح (سرشته شده) است، و همانا اتصال روح مؤمن به خدا از اتصال شعاع به خورشید شدیدتر است.
از أمیرالمؤمنین(ع)در رابطه با ارتباط جسم و روح و رؤیا نقل است: مسلمان در حال جنابت نمى خوابد، و نمى خوابد مگر بر طهارت و اگر آب نیافت با خاک تیمم کند، که همانا روح مؤمن به نزد خدای متعال رفته، وی از او استقبال مینماید و او را مبارک مىگرداند، پس اگر أجلش فرا رسیده بود، آن را در رحمت خویش مینهند و اگر أجلش فرا نرسیده بود، او را با امانتدارانی از ملائک مىفرستد که به جسدش برگردانند . (علل الشرایع شیخ صدوق ج 1 ص 295).
اینک پس از شرح و توضیح أهل بیت(ع) در این رابطه، آیا ممکن است عاقلی بگوید بدون آنکه هرزه افکار را به دور نیفکند و منش أهل بیت علیهم السلام را پیشه نکند، امکان ارتقای انسان به سر حد اظهار کرامات، معجزات وغیبیات وجود دارد ؟؟؟
حال بگو به پروردگارت قسم، آیا ممکن است خداى متعال آیات و تأییدات خویش را به دست کسی جز اولیائش ظاهرنماید؟؟ اینک معنای ظهور آیات و کرامات به دست سیدِ، منصور آل محمد(ص) سید احمد الحسن فرستاده امام مهدى(ع) به تمامی جهانیان چیست؟؟؟ آری، (من کان مع الله کان الله معه) هر که با خدا باشد، خدا با اوست.
(دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد، مگر فرستادگانی که آنان را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار میدهد ...)
کرامت مختص فرستادگانی است که خداى سبحان از آنان خشنود باشد و آنها را برگزیده باشد، لذا معجزه و غیبگویى و کراماتِ نزد أولیاء الله، بسیار فوائد دارد، از جمله، هوشیار کردن مردم و خارج نمودن آنان از غفلتی که خود را در آن وا نهادند؛ معجزهاى که به دست امام هادى(ع) نزد متوکل عباسى روی داد، و جهت فهماندن آن ملعون بود، آن ملعون، شیرى را سه شبانه روز گرسنه نگاه داشت و سپس امام هادى(ع) را بر آن وارد نمود، که شیر، نزد امام(ع) در خاک غلطید ...، آیا آن ملعون از این نشانه الهى پند گرفت؟؟ و یا «اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ » آن کسی که هوا و هوس خود را خدای خود قرار داد و نیز معجزه اى که خدا آن را به دست امیر المومنین(ع) نمایان کرد، به هنگام مبایعت ابن الکواء (گرگ صفت) نزد امام(ع)، امام این آیه را تلاوت نمود: «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» ( إسرا / 71) (به یاد آورید) روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان میخوانیم!)
و فرمود: مردمى مىآیند که رهبرشان گرگ خواهد بود، و آیا این خبر غیبى سودى به حال این شخص کرد، و نیز إخبار یکی از سربازانش در جنگ نهروان به آنچه در نهان وی بود، عده ای به نزد أمیرالمؤمنین(ع) آمده و خبر عبور خوارج از نهر را دادند، امام(ع) به آنان بیاعتنایی کرده و خبر را تکذیب نمود، یکی از سربازان با خود گفت به خدا قسم اگر آنان را آن سوی رود ببینم، تیر به سینهاش مىزنم و هنگامى که رسیدند دروغ قاصد، و عدم عبور خوارج از رود، برای او آشکار شد. أمیرمؤمنان (ع) رو برگرداند و به کنایه فرمود: اینک چه مىگویى آیا تیر به سینهام فرو میکنی؟؟ ... .
آگاه باش اگر از شیطان تبعیت کرده، به تکذیب وصى و فرستاده امام مهدى(ع) بی دلیل بشتابی، به حال متوکل عباسى و ابن الکواء دچار خواهی شد؛ چرا که نفس خبیثه، فیض الهی را متحمل نشده، و اگر بکوشد، خواهد سوخت، بنابرین آدمی ملزم به تطهیر خویشتن بوده، تا توان درک نشانههای الهی را داشته باشد و حال اگر در زمان حیات معصومین(ع) بود و معجزات آنان را بدون تطهیر روح میدید، آن را سحر و جادو ... میدانست ؛
امروز همان معجزههای أنبیای الهی بر شما تکرار مىشود، پس کجایند دانایانی که خود را از عذاب دوزخ برهانند؟ والله والله والله، اگر سیدِ منصور(احمدالحسن) فرستاده امام مهدى(ع) را نصرت ندهید، پشیمان شده و منفورترین اُمت خواهید بود، (عن قریب إنشالله)، ویا بگو، اگر خود را نصرت (یارى) ندهید و إلا، امام و وصی وی منصورند و لو به یک شاخه از درخت نخل همان طور که سید وسرورم امام مهدی (مکن الله له فی الأرض) ( اگر بخواهم، با شاخهای از درخت نخل بر آمریکا پیروز میشدم و به آنها نشان می دادم که چگونه هر که با خدا است، بر دشمنان او غلبه مییابد ) .
از شما میپرسم، تا به کی ظلم و ستم در حق آل محمد (ص)؟؟
لذا، اگر از اهل علم و معرفتید چرا از حق پیروی ننموده به آن إذعان نمیکنید؟؟ (پس بشتابید بسوی آن) خدایتان بیامرزد ؛ نام اول مهدیین در کتب شیعه وجود دارد، (کتب خاص شیعه اثنی عشری همچون کافى، توحید، بحارانوار و سایل شیعه و غیره ...)، محل زندگی، نسب، عمر و محل سکونت وی در بدو ظهور و دیگر نشانهها پند نگرفتید؟ خدای (عزوجل) شما را رحم کند و إعجاز وکرامتی .... نشان دهد، آیا اندرز پذیری هست که خود را از آتش دوزخ در امان بدارد؟؟
و در آخر،، فرمایش أمیرمؤمنان(ع): (حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا)(خود را بازخواست کنید قبل از آنکه باز خواست شوید) .
و اکنون کتاب برادرم بشار فیصلى (جزاه الله خیراً) را تقدیم شما میکنم، و سوگند به خدا که جز معجزات آل محمد (ص) نیست.
«وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً» (الکهف / 29)،( بگو: این حقّ است از سوی پروردگارتان! هر کس میخواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد!! ما برای ستمگران آتشی آماده کردیم که سراپردهاش آنان را از هر سو احاطه کرده است! و اگر تقاضای آب کنند، آبی برای آنان میآورند که همچون فلز گداخته صورتها را بریان میکند! چه بد نوشیدنی، و چه بد محل اجتماعی است! ) .
« بسم الله الرحمن الرحیم »
الحمد لله رب العالمین مالک الملک مجرى الفلک مسخر الریاح فالق الإصباح دیان الدین رب العالمین الحمد لله الذی من خشیته ترعد السماء وسکانها وترجف الأرض وعمارها وتموج البحار ومن یسبح فی غمراتها .
اللهم صل على محمد وال محمد الفلک الجاریة فی اللجج الغامرة،یأمن من رکبها ویغرق من ترکها، المتقدم لهم مارق، والمتأخر عنهم زاهق، واللازم لهم لاحق .والحمدلله وحده ...
· به نقل چند تن از انصار امام مهدى (ع)
سید احمد الحسن(ع) به همراه یکى از انصار المهدی(ع) در سامراء به زیارت دو امام عسکریین(امام هادی و امام عسکری علیهماالسلام) مشرف شده بود و پس از بازگشت به بغداد سوار ماشینی شده، سپس پیرمردى به همراه جوانی مریض احوال و فلج که به سختی سخن میگفت سوار شد ...، شخص همراه سید(ع)، بعد از این که مکان خود را به جوان داد، به کنار پدر جوان آمده، و احوال فرزند بیمارش را جویا شد ... پیر مرد گفت مدتی قبل به این بیماری مبتلا شد و اکنون به زیارت آقا أمیرالمؤمنین(ع) میروم و شفایش را از او مسألت میکنم ... آنگاه سید احمد الحسن چند آیه از آیات قرآن را بر جوان تلاوت نمود، در نیمه راه ماشین در محلی توقف کرد، سید به آن جوان فرمود: دستت را تکان بده، تکان داد .... پاهایت را تکان ده، تکان داد .... سپس به جوان فرمود: پیاده شو، جوان با زبان رسا گفت نمى توانم، سید بار دوم فرمود: پیاده شو به خواست خدا مىتوانى، جوان پیاده شد و شروع به راه رفتن کرد، سپس سید آبى در دست گرفت و چند سوره بر آن خواند و رو به جوان فرمود: پایت را با آن بشوی و جوان کاملاً شفا یافت، سپس به سفر خود ادامه دادند ... و الحمدلله ربّ العالمین .
· شماری از انصار امام مهدى (ع)
سیداحمدالحسن(ع)، شش ماه قبل از سقوط نظام، ما را از سقوط صدام با خبر نمود و نیز یکى از انصار را که در آن وقت ساکن بغداد بود، جهت حفظ جان و خانواده مطلع نموده، به وی فرمود رژیم صدام در ماه صفر سقوط میکند ...
· شیخ ناظم عقیلى
روزى همراه سیداحمدالحسن(ع) و شماری از انصار مشغول بودیم و همسرم در منزل تنها بود، در برخی ایام که دیر وقت رهسپار خانه میشدم سخت میترسید ... و متحیر در امور خانواده و امور ضروری با سید بودم، قضیه را با سید در میان گذاشتم، فرمود یکى از برادرانت با خانوادهاش مشاجره میکند و به خانه تو مىآید، در آن زمان خانوادهام در استان میسان، و من در نجف اشرف زندگی میکردم، با تعجب به سید عرض نمودم چطور...؟ سید فرمود: إنشاءالله که خیر است، و پس از مدتى این چنین شد ... و خدا بر آنچه مىگویم گواه است .
· شیخ ناظم عقیلى
روزى همراه سیداحمدالحسن(ع) و چند تن از یاران، منزل یکی از انصار بودیم ... شب نشینی به طول انجامید، که در فکر طلب إذن از محضرش بودم، قبل از آنکه سخنى بگویم آقا رو به من فرمود: قصد داری به خانه بروی، صدای روحت را شنیدم که آن را مىگفت ... قبل از آنکه بگویى، من و حاضرین تعجب کردیم و تا آنجا که به یاد دارم سید خطاب به من فرمود: قبل از رفتن به منزلت إستخاره کن .... و خدا بر آنچه مىگویم گواه است ؛ والحمد لله وحده .
· شیخ ناظم عقیلى
پس از سقوط رژیم فاسد بعث، یکى از مراجع تقلید، نمایندگی خود را در خارج به یکى از شخصیات معروف حوزه داد و آن شخص نماینده رسمى آن مرجع در عراق بود. سیداحمد الحسن(ع) در آن زمان به ما خبر داد که این مرجع، اهدافى در عراق دارد و مىخواهد آنها را بواسطه آن شخص انجام دهد. سپس به وى نارو مىزند و علیه وى اقدام خواهد کرد و سرانجام نمایندگی را از وى باز مىگیرد، سیداحمدالحسن(ع) با ارسال نامهاى او را از آن مرجعیت بر حذر داشت و به اموری که ضامن رهاییش از آن معضل میشد، نصیحت نمود، ولى متأسفانه آن شخص، از دریافت نامه إمتناع ورزید چرا که از جانب سیداحمد الحسن(ع) بود و پس از مدتى آنچه پیش بینى شده بود اتفاق افتاد، و آن مرجع، نمایندگی خود را از وى پس گرفت ... و به همین سبب فتنهاى در حوزه علمیه به پا خواست و نتیجه آن منفعت دشمنان آن نماینده بود و صدق کلام سید(ع) ثابت شد، و خدا را بر آنچه مىگویم گواه مىگیرم .
· شیخ ناظم العقیلى
چند ماه بعد از سقوط رژیم طاغوتی صدام، اکثریت انصار المهدی(ع) در محضر سیداحمدالحسن(ع) بودند، و به ما خبر داد که او را ترک مىکنیم همچون اهل کوفه که مسلم بن عقیل را تنها و بی یار و یاور ترک نمودند ... سپس سید(ع) رو به برجسته ترین انصار (در آن زمان) فرمود: فلانى من را ترک مىکنى؟؟ آن شخص عرض کرد: (هیهات) نه، هرگز ...، انصار از سخن سید(ع)، مبهوت ماندند، طی مدتى اندک، فتنهاى به علت همان شخص یاد شده(حیدر مشتت) روی داد، و همان شخص و اغلب پیروان (در آغاز دعوت) جز یکی دو نفر .. سید(ع) را ترک نمودند، سیداحمدالحسن(ع)، بی یار و یاور (مدتی) خانه نشین بود ... لکن به حمد الله حق نمایان گشت و فتنه برطرف شد، و بیشتر پیروان به سوی آقا برگشتند و به همراه سید(ع) تا این زمان به مسیر خود ادامه دادند و این خبر غیبی سیداحمدالحسن(ع) نیز تحقق یافت. والحمدلله، و خداوند بر آنچه میگویم گواه است.
· شیخ حازم خاقانى
روزى در محضر سیداحمدالحسن(ع) و برخی انصار... بودم، انصار مشغول پرسش از سید(ع) در خصوص قرآن کریم بودند و من متحیر در انتخاب سؤالى بودم تا این که وقت پرسش و پاسخ تمام شد و به اقامه نماز روی آوردیم ...، در دعایی از خدا خواستم که مرا در طرح سؤالى از قرآن کریم یاری کند، پس از اتمام نماز قرآن را گشودم ... و علامتی برآن صفحه گذاشتم ... حدود دو ساعت سپری شد تا این که سوال مد نظرم را از یاد بردم، ناگهان سید(ع) فرمود: شیخ حازم سؤالى در نظر دارى؟ عرض کردم خیر ندارم، و خدا بر آنچه میگویم گواه است ... اندکى بعد دوباره پرسید آیا سؤالى دارى؟ گفتم: نه، فرمود: خیر، روحت خبر از سؤالی میدهد، کمی بعد آن آیه وعلامت را به خاطر آوردم و به سید گفتم .... بله .... بله ... این سؤال من است ... حضار صلوات فرستادند و الحمدلله رب العالمین .
· شیخ حازم خاقانى
روزى من و چند تن از انصارامام مهدى(ع) نزد سیداحمدالحسن(ع) بودیم که در رابطه با تفسیر فرموده امام على(ع) سخن مىگفت: (از راه های آسمان از من بپرسید که من به آن از راههای زمین آگاهترم) در آن حین کشفی[1] دیدم انگار در آسمان اول هستم ... سپس درآسمان دوم ... و بعد در آسمان سوم ... و همین طور تا به آسمان هفتم ... و در هر آسمان سیداحمدالحسن(ع) و أشیاء دیگری را دیدم .
· شیخ حازم خاقانى
روزی به همراه عدهای از انصار امام مهدى(ع) در منزل یکى از آنان بودیم، سیداحمدالحسن(ع)، قرآن تفسیرمىنمود، و در آن هنگام کشفی دیدم ... من و سیداحمدالحسن(ع) و بعضی از انصار امام مهدى(ع) به سوى آسمان عروج کردیم، سید در آسمان خطبه میخواند و ملائک گوش فرا مىدادند، آنها بسیار بودند درطرف راست و چپ و روبرو و پشت سر و بر فراز سید، در آن حین سخن سید(ع) را نمىفهمیدم. پس ملائکه سخنان را در گوشم فرو کردند ... و در پایان از هُول آن موقف و شدت درد گریستم و الحمدلله رب العالمین .
· شیخ حازم خاقانى
در زمان رژیم طاغوتی صدام در زندان فدائیان بغداد در منطقه زیـونه محبوس بودم، در آن هنگام از پیروان سیداحمدالحسن(ع) بودم، در یکی از ایام مرا به سختی شکنجه و بعد مرا به سلول افکندند. در آن اوقات مولایم صاحب الزمان(ع) را بارها ندا میدادم و در آن لحظه، کشفى برایم حاصل شد، امام مهدى(ع) را به همراه نوجوانی تقریباً یازده ساله دیدم، نوجوان دست بر من کشید ...، امام(ع) رو به نوجوان فرمود: کنار بیا این از یاران ماست، پس چون فولاد به پا خواستم و توانایى بی نظیر در خود حس کردم و ... و خدا بر آنچه مىگویم گواه است؛ والحمد لله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
در آغاز ورودم به دعوت محمدی دو بار و یا بیشتر، سیداحمدالحسن(ع) را ملاقات کردم و در همان روز به حوزه علمیه مدرسه امام موسى کاظم(ع) رفتم، سپس به حرم مطهر أمیرمؤمنان(ع) شرف یاب شدم، بسیار محزون بودم و پس از اتمام زیارت، ساعتی در حرم باقی ماندم، سپس به محل تجمع انصار امام مهدى (ع) رفتم، و پس از سلام ... سید(ع) را در آغوش گرفتم و پس از آن، آقا براى بار دوم مرا به شدت در آغوش گرفت و فرمود: بوی آل محمد(ص) را در تو استشمام مىکنم کجا بودى؟؟ گفتم در حوزه بودم و مىخواستم زیارت امام على(ع) را بازگو نکنم، دوباره فرمود: بعد از حوزه به کجا رفتی؟؟ ناگزیر وی را با خبر ساختم، فرمود: زیارتت به درگاه خدا مقبول و دعایت مستجاب ... آیا ما را در دعا یاد کردى؛ و شخصى که در دعا تأکید نمودی، کیست؟؟ آنگاه تفصیل إستجابت دعا را در آسمان به من آموخت و فرمود: آنچه دعا نمودی (متناسب به وقتش) در آینده تحقق مییابد و نیز در مورد برادرم که بسیار دعایش کردم، فرمود: از انصار خواهد بود و پس از مدتی، هر آنچه سیداحمدالحسن(ع) فرمود تحقق یافت، همچنین آقا(ع)، مرا از آنچه در حرم شریف در سر داشتم و هیچ کس نمیدانست مطلع نمود ... (آیا همه این مردم زوار أمیرمؤمنان(ع) هستند و در روایات، زائران أمیرمؤمنان(ع) اندکند) و این پرسش، درون حرم در ذهنم بود و سید(ع) سؤالم را بی آن که به زبان بیاورم پاسخ داد، این مردم، زائر نیستند، ناله کنندگان چه بسیارند و چه اندکند زائران؛ پس مبهوتِ اطلاع غیبی از گذشته و حال و آینده گشتم، و نیز مرا از عباداتی که در حرم به جای آوردم خبر داد، پس از اقامه نماز عشاء به من اعمال قبل ِزیارت را آموخت و فرمود: برادرانت را هم بیاموز تا زیارتشان مورد قبول واقع شود، پس رو به من کرده، زیارت نامههای کثیری به من تعلیم داد که قبلاً آن را أداء مىکردم لکن به کسى نمىآموختم، پس تعجب کرده، شرمسار شدم و از او تشکر نمودم، وی قبول نکرده، فرمود من کیستم که از من تشکر مىکنى، شکر خداوند را به جای آر ... .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى هیچ پولی در جیب نداشتم و به کسى نگفته بودم، سیداحمدالحسن(ع) به انصار امام مهدى(ع) پولى نمیداد، همراه بعضی از انصاری که داخل ماشین بودند و قبل از پیاده شدن بطور ناگهانی مقدار پول به من عطا نمود، فهمیدم که خداوند خبرش کرده است .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى در محضر سیداحمدالحسن(ع) بودیم، شخص دیگری که او را نمیشناختم نیز حاضر بود، او با لباس مبدل، متفکرانه به سید(ع) مینگریست، سید(ع) ساکت بود، سپس روی به آن مرد فرمود: به چه میاندیشی؟؟ ... خداوند را اطاعت کن، به تو بهتر از احمدالحسن(ع) عطا میکند، همه فهمیدند که آن شخص به امر سیداحمدالحسن(ع) میاندیشید وی سراسیمه شده و صورتش عرق کرد، بی آنکه سخنی گوید؛ والحمد لله رب العالمین .
شیخ حبیب سعیدى
روزی به همراه انصارامام مهدى(ع) در محضر سیداحمد الحسن(ع) بودیم، انصار درخواست تفسیر آیاتی از قرآن کردند ، سید(ع) پاسخ نداد، انصار مجدداً از حضرتش درخواست کردند ... فرمود: جلسه درس را آغاز نمى کنیم که دوباره قطع کنیم ، چرا که قرار است زائر و یا میهمانی از دور بیاید، و پس از سه دقیقه عدهای از استان ناصریه آمده سؤالاتى را مطرح کردند ...، حضار متوجه علوم غیبی سید(ع) شدند؛ والحمد لله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى ما انصار امام مهدی(ع) قصد تبلیغ علنی ظهور فرستاده امام مهدی(ع) در نجف اشرف را داشتیم، شبی قبل از عزیمت، سخن در این باره بود، سید(ع) به دور از هرگونه رسانه از قبیل رادیو، تلویزیون ... بود، وی فرمود: پرچمها را محکم روى ماشین ببندید که فردا باد شدیدى مىوزد ....، صبح به همراه آنان بودم، انصارامام مهدى(ع) محکم کردن پرچمها را از یاد بردند و با چشمانم وزیدن باد شدید را مشاهده کردم و پس از آن مجبور شدیم که گره پرچم را محکم کنیم ... پس بنگر ای جوینده حق وحقیقت ... .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى میهمانى به دیدن شیخ حمود (یکی از انصار) آمد و شیخ چیزى برای پذیرایی نداشت و در حالت تنگی و فقر بود، در آن حین درب کوبیده شد، سیداحمدالحسن(ع) بود، مرغی ذبح شده به وی داد و فرمود: این براى میهمانت، حال آنکه سید(ع) در آن مدت به سراغ او نرفته بود، مقام ومنزلت سید(ع) بیش از این سخنان است و ذکر این گونه اخبار غیبی خوشایند ما نیست و لیکن شاید که سبب هدایت و لو یک شخص به امام حجت(ع) و رهاییش از بند شیطان شود و به فرموده پیامبر گرامى(ص) به أمیرالمؤمنین على(ع): اگر خداوند به دست تو فردی را هدایت کند برای تو از هرآنچه آفتاب به آن بتابد(تمام جهان) بهتر است ؛ والحمدلله .
· شیخ حبیب سعیدى
به هنگامى که دعوت را شناخته و تصدیق نمودم، قصد عزیمت به شهر خویش و دیدار بستگانم را نمودم، سیداحمدالحسن(ع) به من فرمود آنان در آغاز دعوت را پذیرا شده و تو را همراهی مىکنند، ولی پس از مدتی دست مىکشند ... و همان طور که سید(ع) به من خبر داد، اتفاق افتاد، هنگامى که به آنان خبر دادم خشنود شده و گفتند همه با شما هستیم، لکن بعد از امتحانی آسان از جانب خداوند از نُصرت دست کشیده جز چندی از آنان ... ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم .
· شیخ حبیب سعیدى
در یکى از زیارات امام حسین(ع)، انصار امام مهدى(ع) از نجف تا کربلا را پیاده پیمودند، موقعی که به نجف رسیدیم، انصار به زیارت مشرف شده بودند، پس به تنهایی قصد زیارت نموده و کسى را ازاین موضوع مطلع نساختم ،هنگامى که از زیارت برگشتم، من و سیداحمدالحسن(ع) بطور ناگهانی همدیگر را دیدیم، ایشان به من فرمودند: زیارت قبول، در حالی که ایشان از رفتنم اطلاعی نداشتند، و من بر این امر واقفم که سید(ع) با کسى تعارف ندارند و خوب میدانم سخنی نمىگویند مگر اینکه ارزش خاصی داشته باشد، همچنین عبادات و زیارات زیادى را به گونههای متفاوت به من آموختند که قصد بازگویی آنها را ندارم و الحمد لله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى در حسینیه انصار امام مهدى(ع) در نجف اشرف بودم و مدتی از حضورم در آنجا میگذشت، از این رو در بازگشتم به منزل کمی تأخیر ایجاد شد، خانهی ما در یکى از روستاهاى استان بصره بود و در خانه هیچ گونه وسیله ارتباطی از جمله تلفن نداشتیم، یکى از انصار از طرف سیداحمدالحسن(ع) آمده، به من گفت به خانه برو و افزود که سیداحمدالحسن(ع) مىگوید، مادرت مشتاق دیدن توست، بعد از اندک مدتی یکى از برادرانم از بصره آمده و عین فرمایش سید(ع) را بازگو کرد که مادرت مشتاق دیدنت مىباشد، پس به یاد توصیه سیداحمدالحسن(ع) افتادم والحمدلله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
روزی عمو زادهام به من گفت: آیا به یاد داری هنگامى که در کنارت نشسته بودم و سیداحمدالحسن(ع) ما را خطاب میکرد ... و قصد راه پیمایی به منطقه صافی الصفا، مکاتب علماء، گرداگرد صحن أمیرمؤمنان(ع) و در آخر مسجد کوفه را داشتیم، شماری از انصار میبایست پیشاپیش ما بانگ ظهور رسول و فرستاده امام زمان(ع) میدادند ... همه را انجام دادیم، سپس پسر عمویم گفت، آن هنگام، به ترک همسر و فرزندانم میاندیشیدم، بی هیچ وصیتی ... و ... در آن حین، سیداحمدالحسن(ع) بین خطابهاش به گونهای سخن گفت که متحیر ماندم، گویی جواب مرا میدهد و روی سخنش با من است، و مضمون سخنانش: ( آنکه مىگوید همسر و فرزندانم وثروتم را رها کردم، برود که از جانب من آزاد است، فردا امکان وقوع هر اتفاقی است و امکان هرگونه خطری میباشد ) و تا کنون پسر عمویم از آن با تعجب یاد مىکند والحمدلله رب العالمین .
· شیخ جبیب سعیدى
از سیداحمدالحسن(ع) در مورد دعای صاحب الزمان(ع) که در باب معانی توحید است پرسیدم ( بار خدایا به جمیع معانی آنچه أولیاءأمرت تو را با آن میخوانند مسألت میکنم ) فرمود: آن را ترک کن، اکنون زمان آن نیست، و پس از مدتی، یک سال یا کمتر هنگامى که درسى در توحید مىدادند و این دعا را مطرح نمود، این سؤال را بیاد آوردم، ایشان رو به من فرمود: شیخ حبیب به تو نگفتم که زمانش فرا مىرسد؛ ... توجه کن، مانند این قضیه در زمان امام صادق(ع) روی داده است .
· شیخ حبیب سعیدى
از سیداحمدالحسن(ع) شنیدم که مىگفت: میان من و خداوند یک سجده است، و هر آنچه از خدا بخواهم به من عطا میکند هما نا که او بزرگوار است، در یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان سید(ع) پس از اتمام نماز، سجده طولانى نمود که در پی آن نتوانست افطار کند و در حال خستگی شدید،میگریست. غذا مدت زیادی جلوی سید(ع) ماند ، انصار علت عدم افطار سید(ع) را پرسیدند؟ به آنان فرمود: در هنگام سجود، چیزی از آتش جهنم را دیدم و نعوذ بالله تعالی...(کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ) . (تکاثر / 5،6،7) ( چنان نیست که شما خیال میکنید، اگر شما علم یقین به آخرت داشتید (افزون طلبی شما را از خدا غافل نمی کرد!) قطعاً شما جهنم را خواهید دید! سپس (با ورود به آن) آن را به عین الیقین خواهید دید .
· شیخ حبیب سعیدى
در آغاز دعوت به همراه تنی از بزرگان به شهر بغداد و عماره و ناصریه و بصره رفتیم و چندین روز در آنجا باقی ماندیم و هر یک از بزرگان ( در مورد این دعوت ) سخنی به میان میآوردند و من که همراه آنها بودم ساکت میماندم، به هنگام بازگشت، سیداحمدالحسن(ع) را ملاقات کردیم فرمودند: میبایست همه در امر تبلیغ و اطلاع رسانی مشارکت کنند و کسى در این بین ساکت نماند، سخن سید(ع) با گلایه متوجه من بود، گویی در میان ما بوده و من این را از علوم غیبى ایشان بشمار مىآورم؛ و الله المستعان علی ما یصفون .
· شیخ حبیب سعیدى
شبی یکى از بزرگان انصار، شامی برای فرزندانش در خانه نداشت و به همراه سیداحمدالحسن(ع) به دور از خانه (تقریباً10کیلومتر) بود، پاسی از شب گذشته نگران شد، سید(ع) رو به او فرمود: نگران فرزندانت نباش، غذا دارند، روز بعد که آمد گفت: به هنگام برگشتن به خانه، مادرم را یافتم که از (شهر) عماره به خانه ما آمده و مواد غذایی زیادى به همراهش آورده و برایشان شام خریده و همانگونه که سیداحمدالحسن(ع) خبر داده بود آنها غذا داشتند؛ سیداحمدالحسن(ع) نسبت به اینگونه علوم غیبی بی اهمیت بوده، گویی مختص انصار است، لیکن به درخواست برخی از برادران تدوین شده چه بسا برای مردم مفید واقع شود .
· شیخ حبیب سعیدى
در یکی از مجالس شخصی با انصار در باره دعوت سید احمدالحسن(ع) و اینکه وی فرستاده امام مهدی(ع) نیست جر و بحث مىکرد، در آن هنگام، سید(ع) رو به یکى از انصار فرمود: آیهای که مدتی است در ذهنت تکرار میکنی بخوان، و آن انصاری چنین خواند: (أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه ... ) (نساء /54) (یا اینکه نسبت به مردم [= پیامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند ... )
· شیخ حبیب سعیدى
روزى یکی از انصار برای اقامه نماز به أذان ایستاد، سیداحمدالحسن(ع) در میان آنان نبود و بعد که آنها را دید فرمود: أذان فلانی را در آسمان شنیدم، آیا ممکن است انسانی از هر آنچه در زمین وآسمان است آگاه باشد؟؟ مگر این که از کسانی باشد که مورد رضایت خدا قرار گرفتهاند و آنها را از غیبش آگاه ساخته؛ پس بیاد آورید ای خردمندان .
· شیخ حبیب سعیدى
سیداحمدالحسن(ع) به یکى از انصار(أبو زهرا) که همه فرزندانش دختر بود، نوید فرزندی پسر داد، و در این باره روزی ابو زهرا به من گفت که سیداحمدالحسن(ع) به من فرمود: ای ابو زهرا اگر به خانه برگشتی ( آن زمان در سفر بودم ) فرزندت (علی) را خواهی یافت و به هنگام بازگشت به خانه وعده سید(ع) را به فضل وکرم الهی محقق یافتم؛ (عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) (الجـن26/28) (دانای غیب اوست وهیچ کس را بر أسرارغیبش آگاه نمیسازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار میدهد) .
و نیز ... سیداحمدالحسن(ع) خبر حبس یکی از انصار را به وی داد و اطلاع غیبی سید(ع) محقق شد و پس از مدتی به منت و فضل الهی و امام مهدی(ع) و دعای شریف حضرتش آزاد شد؛
ــ روزى عازم محلی بودیم، ناگهان سید(ع) بازگشت و فرمود: دوعدد از بیانیهها را بیاورید تا با خود ببرم، وهنگامی که رهسپار شدیم، شخصی بیانیهای طلبید و شخص دیگری نیز از ما درخواست بیانیه دوم نمود، به هنگام بازگشت علت را جویا شدیم، فرمودند: ندای فرشتهای را شنیدم که میگفت بیانیهها را بردار، پس با خود بردم؛ و الحمدلله رب العالمین .
ــ روزی شیخ بدر نزد سیداحمدالحسن(ع) آمد، شیخ از أدله دعوت مطلع، و مدعی ایمان به آن بود، و پس از گفتگویی با سید(ع) ایمانش را نسبت به دعوت ابراز نمود، سید(ع) به وى فرمود: تو به این دعوت ایمان ندارى، شیخ بدر با سخنانی شروع به دفاع از خود کرد، سید(ع) به او فرمود: آیا من از باطن تو آگاه نیستم که به من بگویی ایمان دارم؟؟ مىدانم که در قلب تو چه میگذرد، تو قبل از ربع ساعت به این دعوت ایمان نداشتی، و حال پس از سخنم با شما و ذکر برخی از أدله اندکی ایمان یافتی ... شیخ از آگاهی سید نسبت به ایمان و عدم آن در درونش مبهوت ... و یک سال بعد از آن رویداد شیخ بدر به دعوت انصار امام مهدى(ع) گروید، وی هم اکنون یکی از مومنین به این دعوت است و الحمد لله رب العالمین .
· ابو زهراء
در آغاز ورودم به دعوت امام مهدى(ع) و فرزندش سیداحمدالحسن(ع)، تردیدی در این قضیه گریبان گیرم شد، از شیطان به خدا پناه بردم و با خود گفتم شیطان به جایی که معصوم حاضر است، نمیتواند نزدیک شود، پس سید(ع) فرمود ( مرا جواب داد بی آنکه خبرش کنم ): آیا میدانستی شیطان، عیسی(ع) را که بر قله کوهی ایستاده بود، ندا داد، حال آنکه توان نزدیک شدن به او را نداشت؛ و الحمد لله رب العالمین .
· ابو زهراء
بعد از آن حادثه، خداوند رؤیت مجدد سیداحمدالحسن(ع) نصیبم فرمود، در آنجا دگر بار مردد شده، یارای دفع شک نبودم، پس از شیطان به خدا پناه بردم، در آن حین، سید(ع) قرآن میخواندند، قرائت خود را قطع کرده و رو به من فرمود: آیا مىدانى چه آیهای نزدیک به این آیه است (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) ( حج / 52 ) (هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو میکرد (و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود میریخت)، شیطان القائاتی در آن میکرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان میبرد، سپس آیات خود را استحکام میبخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است) گفتم خیر، فرمود: خدای تبارک و تعالی میفرماید: ( ... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ) (امّا کفها به بیرون پرتاب میشوند، ولی آنچه به مردم سود میرساند [= آب یا فلز خالص] در زمین میماند؛ خداوند اینچنین مثال میزند!) ( رعد / 17)
و این بار نیز فرمایشات سید(ع) جواب تردید درونم بود؛ جهت اطلاع از تفسیر این آیه به کتاب متشابهات مراجعه شود .
· یکى از انصار امام مهدى(ع)
یکی از انصار در محضر سیداحمدالحسن(ع) بود و بعد از تصدیق دعوت با خود گفت یا صاحب الزمان اگر سیداحمدالحسن(ع) فرستاده تو باشد به وی امر کن که به یکی از انصار امر کند این ظرف غذایی که پیش روی ایشان است جلوی من بگذارند و در همان لحظه سید امر نمود، طعام را پیش رویم بگذارند، بدون آنکه سخنی بگویم، پس به آگاهی سید(ع) به باطنم پی بردم، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم .
· در استان میسان
عده ای از مردم که نسبت به دعوت انصار امام مهدی(ع) مرتد شده بودند، نزدمان آمده و متوجه سیداحمدالحسن(ع) شدند که انگشتری را به دست چپ نهاده بود، یکی از آنان با خود گفت: از صفات مؤمن، انگشتر به دست نهادن به دست راست است، پس چرا سید(ع) به انگشتر به دست چپ نموده، و در همان حین سید(ع) انگشتری را از دست چپ به دست راست نهاد، آن شخص متحیر گشته، انصار را از آن مطلع نمود و الحمدلله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
یکى از انصار که عبدالله نام داشت به من گفت: دختر بچه برادرم مریض احوال بود، و جهت معالجه به پزشکان زیادی مراجعه کردیم لیکن شفا نیافت، روزی در پی بازگشت از طبیب، به خواب رفته سیداحمدالحسن(ع) را به همراه جماعتی از انصار در عالم رویا دیدم که برای عیادت طفل بیمار به منزل ما آمده، و صبح، دختر بچه شفا یافته را در حیاط خانه مشغول بازی دیدیم، گوئی هیچگاه بیمار نبوده و الحمد لله رب العالمین .
ـــ روزی سیداحمدالحسن به همراه دو یا سه تن از انصار نزد یکى از بزرگان حوزه رفته بی آنکه سبب رفتنشان نزد آن شیخ را بدانند ...، پس از ورود به منزل وی، سید(ع) اموری که آنها را از امام مهدی(ع) در خفا درخواست نموده بود با خبر کرد ... و بعد از خبر غیبی سید(ع) به نهان شیخ، شیخ گفت: خدا را گواه میگیرم که تو مرا از امری خبر نمودی که غیر خدا به آن آگاه نبود، سید(ع) چگونه نسبت به این علم آگاه است؟ به خدا سوگند کسی از این علم آگاه نیست مگر آنکه خداوند او را برگزیده باشد و شایسته آن باشد و الحمد لله رب العالمین . (وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) (فاطر/ 4) (اگر تو را تکذیب کنند (غم مخور، موضوع تازهای نیست) پیامبران پیش از تو نیز تکذیب شدند؛ و همه کارها بسوی خدا بازمیگردد) .
· شیخ حبیب سعیدى
چندی پیش به مشکلی برخوردم که غیر خداوند کسی را یارای حل آن نبود، در حسینیه انصار امام مهدی(ع) در نجف اشرف بودم، از خدا خواستم که بواسطه یکی از اولیائش حل این معضل را به من بیاموزد، پس وضو گرفته و به خواب عمیقی رفتم، ناگاه با صدای رسای سیداحمدالحسن(ع) بالای سرم که در رابطه با حل مشکلم سخن میگفت از خواب برخواستم، به او سلام کرده و کنارش نشستم و خدا را حمد و ثنا گفتم .
ــ چند ماه پیش در مکانی بودم، و در بازگشتم تأخیر ایجاد شد و از فیض دیدار سیداحمدالحسن(ع) و انصار بازماندم ...، شب هنگام بود لذا از امام مهدی(ع) مدد جستم، صباح سیداحمدالحسن(ع) به دیدنم آمد، ونظیر این اتفاق بارها ... (... رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ) (نمل / 19) (پروردگارا! شکر نعمتهایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای به من الهام کن، و توفیق ده تا عمل صالحی که موجب رضای توست انجام دهم، و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد کن!)
· شیخ محمد حریشاوى
در حسینیه انصار امام مهدی(ع) در نجف اشرف بودم که از سوی نیروهای ویژه دستگیر شدم ... و در همان ایام نیروهای آمریکایی با جیش المهدی میجنگیدند ... در زندان کرامتی برایم روی داد، روزی بی هیچ چیز، حتی یک سیگار، گوشه گیر محبس بودم، و آنانکه در خارج سعی در رهاییم از زندان داشتند تقریباً نا امید شده بودند، یک باره زندانبان مرا صدا زد: محمد کجا ست؟ گفتم بله، گفت: این غذا (دو مرغ سوخاری)، سیگار و مقداری پول، شخصی به نام رعد خارج ِ زندان برایت فرستاد، و به تو سلام می رساند و ... مبهوت مانده با خود گفتم چقدر وفادار ــ در زندان دوستی به نام رعد داشتم که چند روز قبل آزاد شده بود ــ و از وضع ضعیف مالی او با خبر بودم، لذا به مأمور گفتم به او بگو دیگر باز نگردد، نگهبان او را با خبر کرده و رعد در جواب به او گفته بود که به من بگوید: ( دیگر باز نمیگردم و لکن تو فردا آزاد خواهی شد إنشاالله ) و روز بعد دو شخص غیر نظامی و شیک پوش نزدم آمده و به نگهبان دستور گشودن درب را داده، وی بی درنگ درب را باز کرده، آنها به چهرههایمان خیره شده و از یک یک ما پرسشهایی نمودند و در آخر یکی از آن دو به من گفت: (همراه ما بیا أبا جاسم)، من نیز با آنها خارج شده، هر سه به اتاق افسر تحقیق رفتیم، یکى از آنها به او گفت: محمد فوراً باید آزاد شود ... أفسر در جواب گفت: آزادیش ممکن نیست مگر با موافقت نیروهای آمریکایی ... جر و بحث به درازا کشید تا بالأخره مرا از زندان خارج نموده، به من گفتند سوار ماشین شو، در مسیر به من گفتند آیا میخواهی حسینیه انصار را زیارت کنی؟ گفتم: آری، پس از رسیدن به حسینیه، پیاده شده، و وارد آن شدیم، حال آنکه حسینیه متروک و ورود به آن ممنوع بود، در آن حین یکی از آنها مرا به آغوش کشید و با هم گریستیم، سپس برای دلداری وتسکین دستی به پشتم زد، بعد از آن دوباره به راه افتادیم و این بار مرا به خانه دوستم رساندند و با من وداع کردند بی آنکه خود را معرفی نمایند، و علت این همه لطف و اعتنا به من و چگونگی آزادی مرا پاسخ گویند. در جوابم گفتند: چیزی نپرس ما فقط برای آزادی تو از زندان آمدیم، سپس دوستم رعد را دیدم، همدیگر را در آغوش کشیده و او را به خاطر ارسال غذا، پول و ... سپاس گفتم، پس با شرمندگی رو به من گفت آیا مرا مسخره میکنی یا یا قصد سرزنش مرا داری؟ گفتم چرا چنین میگویی؟؟ گفت: زیرا من به ملاقات تو نیامده و چیزی برای تو نفرستادم، و تو از ضعف حالم مطلعی و از خطرات مراجعهام به زندان نیز آگاهی؛ و الحمدلله وحده و خدا را بر آنچه میگویم گواه میگیرم .
· سید ضیاء
من یکى از انصار امام مهدى(ع) میباشم و به فضل و کرم خداوند کرامتی برایم روی داد ... خوابی دیدم که صبح روز بعد تحقق یافت ... هنگامى که شیخ محمد در زندان نیروهاى ویژه بود، یکى از انصار را در عالم رؤیا دیدم، شیخ محمد را در زندان ملاقات کرده و شیخ برگهای را نشانش داد که این کلمات در آن نوشته شده بود: ( کشتی را ترک کنید که آنان منتظر تجمع عدهای بسیار هستند تا شما را در کشتی دستگیر کنند ) از خواب برخواستم وشیخ حازم را با خبر نمودم، هنگامى که از خواب بیدار شدم، رؤیا را برای شیخ حازم بازگو کردم، شیخ گفت: رؤیاء حجتی است بر ما ... به حسینیه بشتابیم و انصار را خبر کنیم، کشتی نجات همان حسینیه است، پس هرآنکه در آن آید نجات یافته و هر که آن را رها کند هلاک شود، هنگامى که به حسینیه رسیدیم، به انصار گفتیم باید هر چه سریعتر از حسینیه خارج شوید ...، چراکه چنین رؤیائی دیدیم، و تقریباً نیم ساعت بعد از خروج ما، نیروهای آمریکایی (لع) حسینیه را محاصره کرده و لیکن أحدی را در آن نیافتند و این همه به فضل و کرم خدای سبحان بود که همانا خداوند أولیائش را در هر جا که هستند مصون میدارد و بخصوص اگر انصار امام مهدی(ع) باشند و الحمد لله رب العالمین .
· أبو سجاد
هنگامى که أثاث منزلم را از نجف أشرف با کامیون به بغداد حمل مىکردم، خود نیز با ماشین شخصیام آن را همراهی مینمودم، وقتی به شهر محمودیه رسیدیم، راننده کامیون کنار جاده توقف نموده، گفت: قصد دارم از فروشندههای کنار خیابان سوخت بخرم، گفتم: هرطور که مایلی، من برای أدای نمازم کمی از تو پیشی میگیرم، بعد از اتمام نماز منتظر ماشین بار شدم، لکن خبری از او نشد، به مکان سابق بازگشتم ولی او را نیافتم، سپس به بغداد رفته آنجا هم نبود !! و تا ساعت 10شب سردرگم مانده بی آنکه از او خبری بیابم، أمر را به خداوند موکول نموده رهسپار خانه شدم ... در خواب، کامیون را دیدم، که کنار میدانی در شهر الدوره پارک کرده، راننده نیز در ماشین خوابیده بود، وقتی از خواب بیدار شدم نماز صبح را به جا آورده، عازم آن محل شدم، پس کامیون و اثاث خانه را همان طور که در رؤیا دیده بودم آنجا یافتم، راننده نیز خواب بود ... و سپاس خدا را بر فضل و نِعم و الله بر آنچه گفتم شاهد است
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
پاسخی مهم به درخواستی از فیس بوک
و به خدا سوگند نمیگویم که با احمد الحسن منصف نبودید، بلکه میگویم اگر اینگونه فکر و حکم کنید با عقلهایتان منصف نیستید بر خود رحم کنید تا خدا بر شما رحم کند . پس اینان که وجوب تقلید را بر شما حکم میکنند ، تاجران مرغ و املاک و پیروان شهوات هستند و طالبان آخرت نیستند و علاقهای به آخرت ندارند و شما این را میدانید و با چشم خود آنان را در عراق دیدهاید و در خارج میبینید که آنان فرزندانشان را به سوی شما میفرستند تا خمس و دیگر اموال را جمع کنند و در غرب به اسم تبلیغ، به توشهاندوزی بپردازند .
درخواست:
سلام بر شما و رحمت و برکات خدا بر شما باد!
سلام بر بهترین کسی که بر زمین و در جایگاه قدرت گام نهاد و بر خاندان طیب و پاک و راستگوی او و یاران نورانی پاکش و درود بر آنکه یاری کرد و پشتیبانی نمود و ایمان آورد و تصدیق نمود و با نیکوکاری، پیرو هدایت خدا و هدایت محمد و خاندانش گردید تا آن روز که مردم به سوی رب العالمین برخیزند.
اما بعد: حمد شایستهی خدا است بر آن چه ما را بر آن هدایت کرد و ما اهل هدایت نبودیم مگر آن که رب مشرق و مغرب، و آن که به دستش علم قیامت و ملکوت هر چیز است، هدایتمان نماید.
این نامه را به امام احمد الحسن یمانی مینویسم و این نامه را امانتی در نزد هر که آن را بخواند، میگذارم که... آن را به امام احمد الحسن برساند.
تقدیم به امام احمد الحسن یمانی
سلام بر تو ای فرزند رسول الله. به خاطر آن چه گفتی و دعوت کردی. تو به علم الیقین میدانی که رسول الله (ص) فرمود: هرکه بر من دروغ ببندد، باید جایگاهی از آتش برای خودش فراهم نماید.
پس ای آن که ادعای امامت کردی و نسبتت را به اهل بیت نبوت رساندی و مسئولیت قیام را بر گردن گرفتی تا راه قیام دولت حق و انصاف را که تحت فرمان قائم آل محمد (عج) است، آماده سازی و پرچم مظلومین را با قدرت به دست گرفتی و سنگ اول خانهای را بنا نهادی که بشارت به آمدن ولی و امام و سید ما میدهد، و ای آن که یقین داری که قیامت میآید و شکی در آن نیست! و این که خدا بر هر چیزی توانا است.
ای امام! از خدا، عالم به غیب آسمانها و زمین، میخواهم به آن قدرتی که خود آن را تقدیر کرد و به نور عرشش و به عظمت سلطنتش و به انبیا و فرشتگان مقربش و برترین بندگانی که برگزید و به آن چه میدانم و آن چه نمیدانم، اگر از کسانی هستی که به کتاب خدا و احیای سنت انبیا و مرسلین و سنت محمد و آل محمد که درود خدا بر آنان باد، دعوت مینمائی، و اگر از کسانی هستی که به اذن خدا به سوی حق دعوت میکنند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند و به صدق و مکارم اخلاق دعوت میکنند، و از کسانی هستی که حق و عدل و احسان را برای مؤمنین و غیر آنان اقامه میکنی، که فتح مبین را برای تو بگشاید و با فرشتگانش و سربازان آسمانها و زمین و بین آنها و آن چه زیر زمین است، یاریت کند و تو را با فرجی نزدیک مانند چشم بر هم زدن یا نزدیکتر عزیز کند و تو را با یاری عزیزی یاری کند. و تاریکیها را برایت روشن سازد و کوهها و رعد را به تسخیر تو درآورد، در حالی که تسبیح خدا میکنند و تو را شهید حق در دنیا و از رستگاران در آخرت، در آن روز که چهرههایی شادان و پربشارتند، قرار دهد.
به الله به عنوان رب و به محمد به عنوان نبی و به قرآن به عنوان کتاب و به علی به عنوان ولی ایمان آوردم.
و اما اگر از کسانی هستی که طالب دنیا در ازای فروختن آخرت هستند، پس تجارتت سودی ندهد و و یاری کنندهای نیابی.
پس این سخنم را تصدیق فرما که بین من و مرگ حجابی پوشاننده نیست و من نمیخواهم که پروردگارم را با رویی سیاه ببینم آن گاه که از من در مورد همراهی با قائمِ دعوت کننده به حق بپرسد، پس آن گاه جوابی نداشته باشم، زیرا حق و اهلش را رها کردم.
و من به آن چه میپرستی و ایمان داری سوگندت میدهم که سخن مرا در حق و باطل تصدیق فرمایی.
جواب سید احمد الحسن یمانی (ع):
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین
و صلى الله على محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیما کثیرا
و علیکم السلام و رحمة الله وبرکاته
خدا به تو جزای خیر دهد، زیرا تو راه جستجوی حق را میپیمایی و واقعیت را میگویی و این راه انسان درستکار عاقل است و ان شاء الله خدا چنین انسانی را ضایع نمیکند. پس خیر دنیا و آخرت بر تو بشارت باد تا آن زمان که سلوک تو چنین است و ادبت چنان است که در نامهات نمایان است.
و بدان، خدا به تو توفیق دهد، من به وصیت رسول الله محمد (ص)، احتجاج کردهام؛ همان وصیتی که نبی (ص)، آن را نگهدارنده از گمراهی برشمرده و درستی صدورش و قطعیت انطباقش بر مدعیش را ثابت کردیم تا با این صحت انطباق، غرض از آن که نگهبانی از گمراهی باشد، تحقق یابد.
و در مقابل تو دو جواب است که با آن حجت را کامل بیان کردم و آنها را شیخ پاکیزه، علاء السالم که خدا حفظش کند، جمع آوری کرده و بر آن شرحی نگاشته و فرد مخالف ما نیز اظهار داشته که دلیلی شرعی و عقلی بر ادعایش مبنی بر وجوب تقلید از غیر معصوم ندارد، پس او از پاسخ به دلیل قطعی که آوردم، عاجز بود.
پس هیچ حجتی نزد خدا برای آنان که پیرو باطل آنان گردیدند، باقی نمیماند، همان باطلی که بدون هیچ دلیل شرعی و عقلی، حق ما و دین الهی ما را که دین انبیا و محمد ص و آل محمد (ع) است را ترک میکنند، با آن که بر تأیید آن دلیل قطعی شرعی آوردیم.
و آنان که خود را آیات و مراجع مینامند از مواجهه و مناظره با من فرار کردند در حالی که من در منطقهی النصر نجف بودم و درب خانهام، شب و روز باز بود و از هر شخصی استقبال میکردم و از آنان برای مناظرهی رو در رو دعوت کرده بودم و آمادگیم را برای مناظره در هر محلی که آنها یا حتی دفاتر آنها برگزینند، اعلام کردم و سالها بدون نتیجه منتظر ماندم. سپس آن گاه که عجز خود را دریافتند، نیروهای تحت امر خود را تحریک نمودند که مرا ترور کرده، یا اسیر نمایند.
و به مدرسهی دعوت، نزدیک حرم امام علی ع حمله کردند و جمعی از مومنین را بدون هیچ گناهی اسیر کردند، فقط به این دلیل که رسوایی جهالت و ناتوانی مراجع از رو در رویی با علمی که احمد الحسن طرح نموده بود، آشکار گردید. پس همهی اینها برای آن بود تا از مناظره علنی بگریزند، زیرا این مناظره، تهی بودن اعتقاداتشان و دین دروغین آنها که بر پایهی مرجعیت آنان، تقلید از غیر معصوم را واجب کرده بود، آشکار میساخت.
و آن گاه که با نیروی نظامی مرا ناچار کردند که در خانهام در اطراف نجف بنشینم، باز هم باب مناظره را نبستم، بلکه باب جدیدی را گشودم که تا امروز نیز برای آنان همچنان باز است و آن، هنگامی بود که اقدام به انتشار عقیدهی حق در قالب کتابهایی کردم و از آنان خواستم که پاسخی علیه آنها بنویسند و مناظرهی کتبی انجام دهند، ولی آنان تا امروز هم چنان از پاسخ دادن بازماندهاند همان گونه که میبینی، و اخیرا نیز کتاب «وصیت مقدس» منتشر گردیده که در آن دو جواب، شامل دلایل صدور وصیت و قطعیت دلالت آن برمصداقش را، آن گاه که کسی مدعی آن شود را تبیین کردم.
پس باید همهی گذشته را رها کرده و این دو جواب را بررسی کنند و من از آنان دعوت میکنم که ردیهای علمی و با ارزش بر آن بنویسند و مراجع نجف میتوانند از مراجع قم کمک بگیرند و جواب مرا پاسخ دهند و باید مناظره کتبی بین من و آنان آغاز شود و من پیشاپیش به تو میگویم که آنان هرگز پاسخی نخواهند داد زیرا آنان اصلاً نیروهای نظامی را برای هجوم به مدرسه و بستن آن و هجوم به منزل من در نجف تشویق کردند و تنها دلیل این حمله آن بود که از مناظره با من بگریزند.
پس امروز چگونه از آنها انتظار داشته باشم که جوابی دهند؟
خدایا ! این تنها راهی است که وجود دارد که شاید به نتیجه برسد و آن این که آنان را تشویق و ناچار به پاسخ و رد جواب کنید.
و اگر مشتاق به مناظره برای دو جواب قبلی و آن چه ما به آن معتقدیم، نیستند پس باید مناظرهی کتبی بین من و آنها در مورد عقیدهی آنان بر وجوب تقلید از غیر معصوم، شروع شود.
زبان و قلم بزرگان انصار امام مهدی (ع) خسته شد از بس از سخنرانان کوچک آنها و مدعیان اجتهاد آنان و آنان که به اینان شبیه هستند خواستند،... که مناظره علنی در شبکههای ماهوارهای را قبول کنند تا عقیده حق برای مردم آشکار گردد، در حالی که آنان میگریزند و هر بار بهانهای میآورند تا فرارشان را از مناظره با انصار امام مهدی (ع)، توجیه کنند.
و گیرم از مناظره فرار کردند و ساکت ماندند، بلکه ساکت هم نماندند و با دروغ، به فریب مردم پرداختند.
مثلا کورانی و مرکز تحت مدیریت سیستانی میگویند که اسم یکی از پدران من گاطع است و این اسم را بارها در شبکههای ماهوارهای تکرار میکنند و میگویند (ابن کویطع) و این، از پستی فرد منشا میگیرد و اگر نه، پس چگونه از مردی معمم و پا به سن گذاشته چنین دروغی و با چنین روش مبتذلی صادر میشود با آن که اسم من در انتشارات رسمی عراق، احمد اسماعیل صالح سلمان است و اسم کاطع یا قاطع یافت نمیشود، پس کورانی از کجا اسم کاطع را آورد؟
این دروغی از سلسله دروغهای مرکز سیستانی و کورانی است.
و کوشش بسیار آنها بر آن است که به مردم دروغ بگویند و آنها را بفریبند و با لقبهایی دیگران را خطاب کنند. گویا قرآن نخواندند در حالی که قرآن مردم را از این اخلاق زشت باز میدارد، حتی اگر این لقب درست باشد. پس چگونه است، در حالی که من در اسم پدرانم، قاطع نمییابم و هرگز لقب خود من هم نیست!!
معتقدم که سر زدن این دروغها و توصیفات حتی برای کودک بی پروا نیز مناسب نیست، در حالی که آنها از بزرگانی هستند که از فرط پیری، ریششان، سپید شده و برای این خفت و خواری گذاشتن عمامه بر سر آنها، نفرت انگیز است.
پس ننگ بر آنها که چنین پست و خوار شدند و به این صورت خام و نپخته به دروغ و تهمت و القاب زشت پناه بردند.
خدای متعال فرمود : ((وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَن لَّمْ یَتُبْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ)) (همدیگر را با القاب نخوانید. چه بد نسبتی است اگر کسی را بعد از ایمان متهم به فسق کنید و کسی که، توبه نکند، از ستمکاران است )
و در وسائل الشیعة ج21 ص 400 باب کراهت ذکر لقب و کنیهای که صاحب آن، آن را ناپسند میدارد، یا محتمل است که ناپسند بدارد آمده است:
از مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى بْنِ أَبِی عَبَّادٍ از عمویش از امام رضَا (ع): أَنَّهُ أَنْشَدَ ثَلَاثَ أَبْیَاتٍ مِنَ الشِّعْرِ وَ ذَکَرَهَا قَالَ وَ قَلِیلًا مَا کَانَ یُنْشِدُ الشِّعْرَ فَقُلْتُ لِمَنْ هَذَا قَالَ لِعِرَاقِیٍّ لَکُمْ قُلْتُ أَنْشَدَنِیهِ أَبُو الْعَتَاهِیَةِ لِنَفْسِهِ فَقَالَ هَاتِ اسْمَهُ وَ دَعْ عَنْکَ هَذَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلّا یَقُولُ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ وَ لَعَلَّ الرَّجُلَ یَکْرَهُ هَذَ
«امام رضا (ع) سه بیت سرودند و ایشان کم شعر می سرودند. پس گفتم این شعر از کیست؟ فرمود از افراد عراقی و هم ولایتی شما. پس گفتم آن را ابو العتاهیه برای خودش گفته. (ابوالعتاهیه لقب فرد دیوانه و مجنون است.) پس ایشان فرمود اسمش را بگو و آن لقب زشت را بکار نبر. همانا خدای عزیز و جلیل میگوید: و یکدیگر را با لقب نخوانید و شاید انسان از این صفت خوشش نیاید...»
ولی آیا امردر اینجا تمام میشود؟
پس کورانی گفته است که احمد الحسن صهیونیست است. و دلیلش بر این اتهام آن است که احمد الحسن از ستارهی شش گوش دفاع میکند و میگوید که آن از مواریث انبیا است. و با آن که ستارهی شش گوش در آثار سومریها یافت گردیده و سومریها اولین تمدن کشف شده بر روی زمین هستند و قبل از تولد موسی ابن عمران (ع) و قبل از آن که چیزی به نام یهود نامیده شود، بوده است، ولی کورانی اصرار دارد که ستارهی شش گوش از مشخصات صهیونیستها است و نه چیز دیگر، و هر آن کس که از آن دفاع کند و یا حقیقت آن را بنمایاند و بگوید که از مواریث انبیا است، صهیونیست است.
بنابراین با این روش استدلال کورانی، پس حوزهی نجف و حکومت فعلی عراق و حاکم فعلی حفاظت کربلا و ادارهی موزه امام حسین (ع) در کربلا، کورانی همهی آنها را نیز متهم میکند که صهیونیست هستند، زیرا نسخهای از صندوق فاطمه زهرا (س) را که مزین به ستارهی شش گوش بزرگی است، در خود دارد و اصل این صندوق در موزهای در ترکیه است و نسخهای نیز در موزه کربلا در عراق وجود دارد.
و هم حوزهی نجف و هم کورانی میدانند که بر اساس این مقایسه، رسول خدا محمد (ص)، و فاطمه زهرا (س) را نیز متهم میشوند که صهیونیست هستند زیرا فاطمه ع این صندوق را که منسوب به او است و بر آن ستاره شش گوش نمایان است، در منزلش گذاشته بود، همان منزلی که دربش به مسجد رسول الله، محمد (ص)، در مدینهی منوره، بازمیشود یعنی همین ستارهی شش گوشی که هم اکنون در مسجد نبوی قرار دارد.
پس همان گونه که میبینی، خدا تو را به صلاح برساند، آنان با دروغ و افترا و تهمت، دعوت حق را باز میگردانند و هر عاقلی حکم میکند، آن کسی که برای پاسخ دعوت مخالفش به ناچار به دروغ روی آورد، با این کارش اعتراف میکند که از پاسخ علمی عاجز است و به همین دلیل دروغ را بر میگزیند.
از دروغهای دیگر آنها این است که به مردم میگویند که راویان وصیت مجهولند و به این دلیل، سند وصیت ضعیف میباشد. و این در حالی است که ما صحت صدور وصیت را با تواتر و قرینهها برای آنان ثابت کردیم و انصار، آن را به تفصیل برای آنان بیان کردند. و تبیین کردند که اصلا جزو تقسیمات چهارگانه حدیث نیست تا به ضعف توصیف گردد. و همان علم رجالی که به آن افتخار میکنند، دروغی بزرگ است که با آن مردم را میفریبند و آنان اصلا هیچ دلیل معتبر و کافی برای اثبات حقانیت علم رجال در اختیار ندارند.
و اکنون باز از جایگاه خود پایینتر میآییم و برای آن که دروغ آنها بر مردم مظلوم فریبخورده، تکرار نگردد، برای آنان تبیین میکنیم که وصیت، سندش صحیح است و برای این موضوع، شهادت خود شیخ طوسی،رحمه الله، کافی است آن گاه که ایشان، راویان این وصیت را از افراد خاصه یعنی شیعهی امامیه برشمرد و شما در سند رجال بر سخن شیخ طوسی اعتماد میکنید.
پس صرف نظر از آنچه حقیقت است و آشکار شده، چرا سخن شیخ طوسی در علم رجال در این جا در نزد شما بی ارزش است؟ یا این که هوا و هوس شما را بر زمین زده است؟ حقیقت در نزد شما چه سودی به شما رسانده؟
و این سؤالی است که قبلا بر من عرضه شده که آن را جواب دادهام و برای تو سوال و جواب را عرض میکنم.
سؤال: برادر جعفر الشبیب از معنی سخن امام (ع) در مورد صحت سند روایت وصیت میپرسد.
جواب:
به نام خدای بخشاینده مهربان
سپاس و ستایش شایسته خداست که پروردگار جهانیان است
و درود خدا بر محمد و ال محمد از ائمه و مهدیین باد و سلم تسلیما کثیر
قبل از جواب، لازم است آگاه باشیم که حجت، نیازی ندارد تا از روشهای قراردادیِ منحرف از حق، حق را اثبات نماید بلکه به عنوان رحمت بر مردم، بر بعضی از منحرفین به روش خود آنها استدلال میکند تا آنان را به مناقشه کشانده و سستی افکارشان را روشن کرده و سخن درست از نادرست را آشکار کند و آنان را ملزم میکند تا شاید به سوی حق بازگردند.
در نزد آنها اگر راویان سند روایت، شیعهی عادل یا راستگو باشند، صحیح میباشد. بنابراین برای صحت سند کافی است اثبات کنیم که:
1- راویان شیعه باشند
2- راستگو باشند
و برای اثبات آن که راویان حدیث وصیت، شیعه هستند، همین کافی است که شیخ طوسی روایت وصیت را در ضمن روایات خاصه آورده است یعنی شیخ طوسی آنان را از خاصه (شیعه ) میداند و در کتاب الغیبة گفته است: «و اما آن چه از راویان خاصه وارد شده است بیشتر از آن است که شمارش شود و ما تعدادی از آنها را ذکر میکنیم.» ( غیبة الشیخ الطوسی: 137.)
سپس بعد از نقل روایات خاصه که از جملهی آنها وصیت است میگوید: «و اما آن چه دلالت بر صحت این احادیث میکند، آن است که شیعه آنها را به حد تواتر از گذشتگان به آیندگان نقل کرده است و راه درست دانستن آن در کتب امامیه در نصوص امیر المومنین علی (ع) موجود است، و این تنها راه است.» (غیبة الطوسی: ص156.)
و مراجعه به کتاب «دریارهی وصیت» نوشتهی شیخ ناظم حفظه الله، در اثبات این قضیه که همهی راویان وصیت، شیعه هستند، امکانپذیر است. اما برای حکم به صداقت تک تک این راویان، ما اکتفا به صداقت آنان میکنیم. و نیازی نداریم که جز این تصور کنیم مگر آن که با دلیل شرعی اثبات گردد که یکی از آنان دروغگو است.
آری مومن در آن چه میگوید راستگو است، مگر آن که با دلیل شرعی خلاف آن اثبات گردد.
پس آنان نمیگویند که مؤمن، دروغگو است، مگر آنکه با دلیل شرعی، صداقتش اثبات گردد و هر که چنین بگوید یعنی این که پیروانش را فاسق میشمرد و دروغگو حساب میکند مگر آن که با دلیل، صداقت تک تک آنان را اثبات کند؟!
اما برخی از آنها میگویند مؤمن، مجهول الحال است تا آن که صداقتش ثابت گردد و میخواهند بیان کنند که حال ظاهری او چه راستگو و چه دروغگو، مشخص نیست مگر آن که با دلیل شرعی مشخص گردد. پس سخن اینان مخالف قران و منش رسول در شنیدن سخن مومنین و تأیید آن بدون تفحص درجه ایمان آنها است.
و آیهی قرانی که این منش رسول (ص) را بیان میکند بسیار واضح است. خدای متعال فرمود:
وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ آمَنُواْ مِنکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ( التوبة : 61)
و از آنان کسانی هستند که نبی را میآزارند و میگویند او ساده لوح است. بگو سادهلوحی که به خدا و مومنین، ایمان دارد، برای شما بهتر است و او رحمتی برای مومنان شماست و آنان که رسول الله را میآزارند، عذابی دردناک خواهند داشت.
یعنی معترضان بر کردار رسول الله محمد (ص)، سخنشان مانند سخن کسانی است که میگویند مومن،مجهول الهویه است و نمیتوان بر سخنش اعتماد کرد مگر پس از آن که صداقتش با دلیل اثبات گردد، پس آنان در حقیقت، روش رسول، محمد (ص) را در شنیدن سخن هر مؤمنی و تصدیق آن نقد میکنند:
وَیِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ
بگو ساده لوحی که به خدا و مومنین، ایمان دارد برای شما بهتر است.
و این آیه یعنی اینکه محمد (ص) سخن هر مومنی را میشنید و سخن آن را تصدیق میکرد و نمیگفت مومن، مجهول الهویه یا دروغگو است تا خلافش ثابت شود بلکه نزد رسول، همان گونه که در آیه مشخص است، سخن هر مؤمنی، راست است تا آن که خلافش ثابت گردد.
قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ
بگوساده لوحی که به خدا و مومنین ایمان دارد برای شما بهتر است.
وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ (و به مومنین، ایمان دارد) یعنی مومنین را راستگو میپندارد و این حکم قرانی مبنی بر تصدیق مومن است و نه مجهول الهویه بودن او آن گونه که آنها ادعا میکنند،
پس به این دلیل، صداقت راویان وصیت برای ما کافی است زیرا همهی راویان وصیت، مومن شیعه هستند
و مؤمن در ظاهر راستگو است همانگونه که درقران تبیین شده است و به این ترتیب راویان وصیت، در ظاهر، شیعه راستگو هستند و این مطالب، صحت سند وصیت را برای کسی که پایبند به درستی سند است و بر درستی سند اعتماد میکند، اثبات مینماید
اما مسألهی باطن مومن، چه راستگو و چه کذاب، مسألهای است که خدا مردم را به دانستن آن مکلف نکرده است و جز رب الارباب که دانا به باطن همگان است و جز آن که خدا بخواهد تا به او یاد بدهد، کسی دیگر از آن با خبر نیست.
معتقدم آن چه بیان شد، کافی است ولی برای توضیح بیشتر اضافه میکنم، سخن آنها مبنی بر آن که مومن، دروغگو یا مجهول الهویه است تا آن که با دلیل صداقتش روشن گردد، مخالف روش آسان مذهب اسلام است و با استناد به آن، باید همهی محاکم شرعی و قضایی و قراردادهای یکطرفه و دو طرفه را در بیشتر حالات تعطیل کرد. زیرا جز با سختی بسیار نمیتوان به شاهدی بر ازدواج و طلاق و درگیریها رسید. و این در حالی است که باید قدری از تسامح را در اثبات عدالت و صداقت شاهدان در نظر بگیریم و اگر جز این باشد، صداقت و عدالت احدی مگر به وسیلهی بررسی دقیق ثابت نمیشود و خود این بررسی کننده نیز بر اساس نظر اینها، عدالت و صداقتش جز با تحقیق و جستجو اثبات نمیگردد.
پس جستجوگر و تحقیق کننده، خودش برای آن که عدالت و صداقتش اثبات گردد، نیازمند شهادت دیگری است تا به این وسیله شهادتش در نزد دیگری پذیرفته شود و این امر به این ترتیب به صورت تسلسل در میآید و باطل میشود.
پس به این ترتیب، عدالت احدی را نمیتوان اثبات کرد مگر آنکه حجتی از حجتهای خدا که حجیتش با دلیل اثبات شده است، بر عدالتش شهادت دهد و یا این که تحقیق کننده به نتیجهای برسد که فقط برای خودش معتبر باشد و نه دیگری.
ممکن نیست که قاضی شرع، عدالت هر انسانی را شخصاً اثبات کند و آنگاه شهادت دادن نزد قضات، کلا در اسلام باطل میشود.
بنابراین سخن آنها مبنی بر مجهول الهویه بودن مومن، قبول گواهی در محاکم و موارد مشابه،دربرخوردها و عقود، را بسیار سخت میکند. آری! پس، سخن آنها باطل و مخالف سنت رسول، محمد، ص و ائمه ع و مخالف اسلام و آسان بودن آن و مخالف قرآن و آسانی احکامش است.
و اضافه میکنم که سخن آنها مبنی بر مجهول الهویه بودن مومن، موجب عدم اعتماد بر بازار مومنین و مسلمین نیز میشود و این در حالی است که روایات بیان میکند که جایز است بر بازار مسلمین اعتماد کرد و فقهای آنها در این مورد فتوی میدهند. یعنی روایات وارده از ائمه، حکم بر راستگویی مومن دربارهی ذبح شرعی قربانی و حلال بودن ماهی و موارد مشابه آن را میدهد.
پس چرا در مورد مؤمن این گونه قضاوت میکنند؟؟؟
بنابراین درست آن است که به صداقت مؤمن حکم کنیم مگر آن که دلیلی قطعی بر دروغ او بیابیم. اما آنان که پس از این بیان، باز اصرار بر مجهول الهویه بودن مومن یا فسق او میکنند، مگر آن که با دلیل، عدالت و صداقتش اثبات گردد، این شأن خود آنهاست و عناد و اصرار بدون دلیل است بلکه دلیل اقامه گردید که مؤمن، راستگو است مگر آنکه خلافش ثابت شود.
و به این ترتیب در نزد فقهای گمراه، پیروان آنها، باید سخن آنان را بشنوند و و باید آنان را به عنوان فاسق و ناشناس و دروغگو بدانند و حتی اگر ایمان آنها را ثابت کردند، بر اساس آنچه فقهای گمراه میگویند، باید عدالت هر کدام را هم به شهادت افراد عادل یا دو نفر عادل، اثبات کنند و این عادلان نیز برای اثبات عدالتشان باید افرادی دیگر بر آنها شهادت دهند و به این ترتیب موضوع به تسلسل میرود و باطل میشود.
و بالاتر از آن چه ذکر شد، اینهایی که به علم رجال افتخار میکنند، نزدشان اصلا حدیث معتبر رجالی درباره کم کردن یا کنار گذاشتن روایات، وجود ندارد که بر اساس آن، تعداد قابل توجهی از صحابهی محمد و آل محمد (ع) را شامل شود که شایستهی آن باشند تا درباره این کم کردن یا زدودن، صحبت کنند.
آری! آنان اصلا فاقد اصلی در روش زدودن یا کم کردن احادیث هستند زیرا رسول الله (ص) و ائمه (ع)، صدها هزار صحابه داشتهاند، در حالی که در نزد آنها در کتاب رجال گذشته، تعداد حقیقتا کمی از آنها ذکر شدهاند و آنگاه که این چنین است، میتوانند هر روایتی را که مایهی شگفتی آنان نشود یا با میل و هوای نفس آنان در تعارض باشد، به سادگی رد کنند با این دلیل که این راوی مجهول الحال است یا آن که در کتابهای گذشتهی رجال موجود نیست، در حالی که بیشتر راویان حدیث، اصلا نامشان ذکر نشده است.
آنچه عامه مردم نمیدانند آن است که اینها اصلاً هیچ وسیلهای مطمئن در نزدشان نیست که با آن حکم کنند و هر که تفصیل بیشتر بخواهد میتواند به آنچه شیخ ناظم در این زمینه برشمرده، مراجعه کند.
و سپاس و ستایش شایسته خدا است که رب جهانیان است.
بنا بر این (خدا به تو توفیق دهد):
ما دلیلمان را با حجت شرعی و عقلی اثبات کردیم و آن در کتابهای گوناگون منتشر شده است، و آخرین آن کتاب «وصیت مقدس» است و آنان ردیهای بر این کتابها جز دروغ و طعنه که کار انسان عاجز است، در سند متواتر وصیت ندارند و بالاتر از آن، این است که درستی سند وصیت را شیخ طوسی با این بیان که رجال آن خاصه هستند، تأیید کرده است و آنان و همهی علمای سالهای اخیر بر سخنان شیخ طوسی در رجال اعتماد میکنند و بر اساس سخن متأخرین، سخن شیخ طوسی را رد نمیکنند و اگر جز این کنند، ما بسیاری از مطالبی را که در نزد آنها است و آن را علم رجال میخوانند، به چالش میکشیم.
آنان از آوردن دلیل شرعی و عقلی بر عقیدهی تقلید و مبنای دین مرجعیت عاجزند و هیچ آیهی قرانی با دلالت محکم و روایت با صدور قطعی و دلیل عقلی محکم ندارند.
پس قاعدهی واجب بودن رجوع به عالم که آنان پیش میکشند، در بیشتر حالات بر آنان منطبق نمیشود، زیرا آنان در بیشترین حالاتشان این را با گمان پیش میکشند و حقیقت آن است که اینان در بعضی وقتها، جز گمان و وهم نمیآورند، مانند احکام نماز در مناطق نزدیک به قطب.
بلکه بعضی از اینها که خود را مرجع میدانند، توان درک آن چه را که در موردشان گفته میشود ندارند، پس ما از آنان میخواهیم که دلیلی بر عقیدهشان مبنی بر وجوب تقلید غیر معصوم بیاورند.
میبینیم که آنان دلیل میآورند که این مطلب، رجوع به متخصص است و این سخن در بهترین حالاتش یعنی جواز این کار وجود دارد نه این که این کار واجب است. البته حتی جواز این کار هم مورد مناقشه است و معنی این که این سخن را به عنوان دلیل عقلی پیش میکشند، آن است که یا آن چه را ما به آنها میگوییم نمیفهمند، و یا آن که اقرار بر باطل بودن عقیدهشان و بدعتی بدون دلیل دارند.
و پس از آنکه بطلان عقیدهشان را بیان کردیم، از عقیدهی اولشان مبنی بر وجوب تقلید به مجاز بودن تقلید و مستحب بودن آن پایین میآیند و آن گاه که چنین باشد، پس عقیدهشان را در پایین آمدن از عقیدهی باطل و انتقال عقیده از وجوب تقلید به مجاز بودن آن، بیان کنند تا با آنان در این مقام و با این عقیدهی جدیدشان مناقشه کنیم.
سوگند به پروردگارت ! چگونه عاقلی که از آخرت در هراس است، حقیقتی که احمد الحسن برایش عرضه کرد را رها میکند، و به اوهام و نادانی کسانی که خود را مرجع نامیدهاند، چنگ میزند.
به خدا سوگند! من دلم به حال اینهایی میسوزد که خود را مرجع میخوانند، با این حال در مقام دفاع از عقیدهشان این چنین عاجز و ناتوانند و امروز به فضل خدا و توفیق او نسبت به ما، این عقیده منهدم گشته است و آنان را دعوت میکنم تا به وجدان خویش مراجعه کنند.
پس همهی ما به سوی مرگ در حال حرکت هستیم و از ما و آنان سوال خواهد شد. و معتقد نیستم که زعامت و رهبری دینی این قدر ارزشمند باشد که انسان خود را به رنج بیفکند و به خاطر آن، آخرت خود را بفروشد و راه گمراهی از علم را برگزیند و مردم را گمراه کرده و به غضب خدا و خشم او گرفتار شود.
پس باید در مورد انسانهای بیچارهای که گمراهشان کردند و با دروغها و گمانهای بدون حقیقت و بدون دلیل، آنان را از حق دور نمودند، از خدا بترسند و مثال آن، دروغ بودن عقیدهشان بر وجوب تقلید از غیر معصوم میباشد.
اما سخنت، خدا به تو توفیق دهد: «و اما اگر از کسانی هستی که در طلب دنیا به ازای فروختن آخرت هستند، پس تجارتت سودی ندهد و و یاری کنندهای نیابی.»
آری! راست گفتی اگر من از کسانی باشم که طالب دنیا هستند ولی من چگونه طالب دنیا باشم؟!
در حالی که گمان نمیبرم، هیچ فرد جاه طلبی بر مسیری برود که من رفتهام. من قبل از دعوت، گوشهگیر از مردم بودم و اکنون بیشتر از مردم کناره گرفتهام و من و خانوادهام در زمین خدا آوارهایم همان گونه که طاغوتیان با پدرانم، ائمه (ع) چنین کردند و برای من در منش آنان الگویی است.
آری ! حق برای صاحبش، دوستی جز خدای سبحان باقی نمیگذارد.
و از محبوبترین مردم در قلبم، مادرم بود که تا قبل از دعوت، روزی هم او را رها نکرده بودم ولی ناچار شدم از او دور شوم تا آن که از دنیا رفت، در حالی که من از او دور بودم و با او نتوانستم وداع کنم و آیا آن کس که در طلب دنیا است، بر این راه سخت و ترسناک، قدم مینهد و دردها و غصهها را جرعه جرعه مینوشد؟
و گمان نمیکنم آن کس که در طلب مال باشد، بیت المالی را در هر شهری برای مؤمنین بسازد که گردش حسابها و محل هزینههای آن مشخص باشد طوری که هر مبلغی که به بیت المال وارد شود، ثبت شده و هر مبلغی که از آن خارج میشود، نیز ثبت گردد.
و آنان که برای دریافت خمس وکیل هستند، شناخته شده میباشند. مانند سید حسن حمامی و شیخ صادق محمدی و آنان این مال را به من نمیدهند و خودشان هم از آن مصرف نمیکنند بلکه این مال به بیت المال میرود و بیت المال آن را به فقیران و مسکینان و یتیمان و شوهر مرده ها و طلاب علم و غیر از آنان حتی از کسانی که مؤمن به دعوت نیستند، میرساند.
و هیچ ملک شخصیای ندارم که از آن سودی به من برسد، تا با آن معیشت روزانهی خود را بگردانم و منزلی را که با آن خانوادهام را پنهان کردهام، به اجاره گرفتهام. آری همهی آن چه مالک آن هستم زمین کوچک زراعی در اطراف نجف است که آن را خریداری کردم تا در آن زندگی کنم و خانهای بسیار کوچک در آن ساختم تا به داد فقرا برسم و گفتم تا آن هنگام که در عراق زندگی کنم مانند، فقیران آن خواهم زیست و شاید روزها بگذرد و روزی از روزها، شما این خانه را ببینید.
و مالی که با آن این خانه را خریدم، قسمتی از آن را برادر بزرگترم، خدا او را نگهدارد، به من بخشید و قسمت دیگر آن را از یکی از یارانم قرض گرفتم و او از مؤمنین به این دعوت است و او شیخ ابو محمد الزیادی، خدا نگهدارش باشد، است و قرضش را پس از به دست آوردن محصول کشاورزی به او برگرداندم.
و آن گاه که شیخ ابومحمد، در حضور بعضی از انصار پول را به من داد، بر ورقههای اسکناس، کلمهی فدک نقش بسته بود و در همان روز به من کتاب الغیبه را بخشید که بر آن کلمهی فدک نقش بسته بود و گفتم سبحان الله اینها نشانههایی هستند که به دنبال هم میآیند و بر این امر جمعی از انصار، حفظهم الله، شاهد بودند که از آنان شیخ ابومحمد الزیادی و شیخ ابوحسن الزیادی و شیخ ابوحسین، حفظهم الله، بودند.
به هر حال من و همسرم و فرزندانم، در سال 2007، ساعاتی پیش از هجوم نیروهای نظامی تحت امر مرجعیت که به تحریک مرجعیت آمده بودند، از این زمین خارج شدیم و آنگاه که مرا در آنجا نیافتند، بر آن تسلط یافتند و بر آن حصار کشیدند و پس از مدتی آن را رها کردند و چه قدر این زمین شبیه فدک است و چقدر آن چه کردند، شبیه کاری بود که مهاجمان با خانه مادرم زهرا (ع) کردند.
و از سال 2007 دیگر چیزی از این زمین ندانستم و چندی قبل یکی از مؤمنین به نام شیخ ابوحسن، و برخی شیوخ عشایر نجف، که خدا به آنان جزای خیر دهد، سعی کردند تا زمین را بازگردانند. و سپاس شایسته خداست که برای من الگویی در مادرم فاطمه الزهرا (ع) و پدرم امیر المومنین علی (ع) قرار داد.
بلى؟ کانت فى أیدینا فدک من کلّ ما أظلّته السّماء، فشحّت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس قوم آخرین. ونعم الحکم اللّه وما أصنع بفدک وغیر فدک والنّفس مظانّها فى غد جدث؟ تنقطع فى ظلمته آثارها وتغیب أخباره، وحفرة لو زید فی فسحته، وأوسعت یدا حافرها لأضغطها الحجر والمدر، وسدّ فرجها التّراب المتراکم، وإنّما هی نفسى أروضها بالتّقوى لتأتى آمنة یوم الخوف الأکبر، وتثبت على جوانب المزلق
بله فدک در دست ما بود از همه آن چه اسمان بر آن سایه میافکند. پس افرادی از قوم بر آن حریص شد و افراد دیگری سخاوتمند شد. و بهترین حاکم خداست و با فدک و غیر فدک چه کنم؟ در حالیکه خانه آینده نفس، قبر است! آن قبری که در تاریکی آن، اثار آدمی محو میشود و خبرهایش پنهان میگردد و حفرهای که اگر گشادتر شود و دستان حفرکننده آن برای گشاد کردن آن بکوشد، باز با سنگ و رطوبت فشرده میشود و خاک متراکم، آن را میپوشاند و همانا نفسم را با تقوا ریاضت میدهم تا آنکه در روز ترس اکبر، ایمن باشد و بر کنارههای لغزشگاه استوار بماند. (از نامهی امیرالمؤمنین به عثمان بن حنیف)
و شاید بعضی از آنان برای ارضای جنسی، در طلب دنیا باشند و من قبل از دعوت، تنها یک همسر گرفتم و او مادر فرزندانم است و نه با ازدواج دائم و نه با ازدواج موقت، کسی جز او را بر نگرفتم. پس این چگونه دنیا طلبی است؟
و من و پناه بر خدا از منیت، تا امروز آن گاه که با بعضی از انصارم بودم و نیاز به تهیهی غذا داشتیم، پس خودم غذا را تهیه میکردم و آن گاه که لازم بود، ظرفها را بشوییم، با دستان خودم ظرفها را میشستم، در حالی که آنان آرزو داشتند که به من خدمت کنند ولی من به خدمت کردن به آنها مشرف و مفتخر میشدم. پس آیا طالب دنیا این گونه مینماید؟
و من و پناه بر خدا از منیت، حاجات منزلم را خودم از بازار میخرم و محافظی چه با اسلحه چه غیرآن ندارم و سپاس شایستهی خدایی است که مرا ایمن گرداند و مرا ناچار به محافظی نکرد.
نمیپذیرم آن گونه که بعضی از مراجع و وکلای آنان میکنند، کسی دستان مرا ببوسد و دستم را دراز نمیکنم که مردم آن را ببوسند. اینها همهاش حقایقی است که قبلاً انصار بر آن مطلع بودند و اکنون هم انصار نزدیکی دارم که از آن اگاهند و امری مخفی نیست بلکه دیده شده است و شاهدانی از مردم در گذشته و حال بر آن هستند.
پس کجاست آن دنیایی که آن را طلب کنم؟
پس چگونه و با چه وسیلهای آن را بطلبم؟ خدا تو را اصلاح کند.
در روایات آمده است که دست کسی را جز نبی و وصی، نبوس. پس آیا معقول است اینان که دستانشان را دراز میکنند تا مردم آن را ببوسند، در حالیکه نه نبی هستند و نه وصی، در طلب آخرت باشند؟ و احمد الحسنی که با وجود وصی بودنش، نمیپذیرد کسی دستش را ببوسد، طالب دنیا باشد؟
و به خدا سوگند نمیگویم که با احمد الحسن منصف نبودید، بلکه میگویم اگر این گونه فکر و حکم کنید با عقلهایتان منصف نیستید.
بر خود رحم کنید تا خدا بر شما رحم کند. پس اینان که وجوب تقلید را بر شما حکم میکنند، تاجران مرغ و املاک و پیروان شهوات هستند و طالبان آخرت نیستند و علاقهای به آخرت ندارند و شما این را میدانید و با چشم خود آنان را در عراق دیدهاید و در خارج میبینید که آنان فرزندانشان را به سوی شما میفرستند تا خمس و دیگر اموال را جمع کنند و در غرب به اسم تبلیغ، به توشهاندوزی بپردازند.
آری! از آنان بپرسید چرا از دیگر طلاب حوزهی نجف، کسی جز فرزندانشان را برای تبلیغ، به غرب نمیفرستند و چرا مدارسشان را فقط فرزندانشان میچرخانند و اموال را هرگونه که بخواهند بدون مراقبت و بدون حساب و کتاب، به تصرف خود درمیآورند؟
بر خود رحم کنید تا خدا بر شما رحم کند و عقلهایتان را برای تشخیص میان حق و باطل و معرفت حق، به کار ببرید.
پس طالبان دنیا را با اموال و سلوک و کردارشان خواهید شناخت.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
احمد الحسن
ذو الحجة 1433 هـ
کرامات و غیبیات و معجزاتی از امام احمد الحسن (ع)
این کتاب مجموعهای است از کرامات و غیبیاتی که انصار و یاران سید احمد الحسن(ع) وصی و فرستادهی امام مهدی (ع) نقل میکنند و شاهدیست بر حقانیت این دعوت مبارک.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
مقدمه:
یمانی(ع) میفرماید: حضرت عیسی (ع) فرمود : «بنی آدم فقط با غذا زنده نمی ماند بلکه کلام خداوند نیز انسان را زنده نگه میدارد و من بنده خداوند به شما میگویم بنی آدم با غذا میمیرد و با کلام خداوند زنده میشود».مرگ و زندگى هر دو وابسته به خوراک است پس چگونه و چه هنگام آدمی با غذا زنده است و با آن نیز میمیرد؟؟
بر همگان هویداست که انسان ترکیبی از جسم و روح است، خداى متعال میفرماید: (فَـإِذَا سوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی) هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم ...
مسلماً این ترکیب دوگانه، طعام دوگانه نیز مىطلبد، بدیهی است این دو غذای روح وجسم با هم متفاوت بوده، و این ترکیب دوگانه، انسان را مُلزم به مراعات حق طرفین میکند، لذا نه افراط و نه تفریط و این امر جز با شناخت روش ثقلین یعنی قرآن کریم و اهل بیت(ع) در این باره میسر نیست .
1- قرآن کریم به کرامت آدمی در پی دمیدن روح، و نه به هنگام خلق جسد و جسم او تصریح نموده!!
( فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ) (حجر / 29)
(هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگی برای او سجده کنید!! )
2- و در روایتی از أئمه علیهم السلام چنین آمده است: (خداوند ما را (به شکل) ارواح آفریده بود، پیش از دو هزار سال از آفرینش آدم ) .
و نیز در برتری و فضیلت روح بر جسم از اهل بیت(ع)روایات بسیار نقل شده است:
امام صادق (ع) فرمود: مَثل روح مؤمن و جسدش، همانند گوهرى در جعبه است، اگر گوهر از آن خارج شد، جعبه را رها کن و آن اهمیتی ندارد. (مختصربصائرالدرجات ص3 شیخ حلى)
بلکه روح در اوصاف و سخنان اهل بیت(ع) محاط بر جسم، و باعث انقطاع شهوات آن است ؛
امام صادق(ع) میفرماید: همانا ارواح و جسم در هم نمیآمیزد و هم خوراک نمیشود و مسلماً روح بر بدن احاطه دارد .(مختصر البصائر ص 3)
نیز در حدیثی امام صادق(ع) فرمود: هنگام قبض روح (قطع ارتباط آن با جسم) روح مؤمن وغیر مؤمن همچو سایبانی بر فراز جسم باقی مانده و هر آنچه بر جسم میگذرد را میبیند .
(من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق ج 1 ص 193).
بنابرین جسم و روح با هم قابل قیاس نیستند و به این خاطر آمده است که با طعام آدمی میمیرد، بلکه هرکس فارغ از روح شده به جسم خود بپردازد، مصداق آیه ذیل میباشد: ( ... إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً ) (فرقان / 44)(... آنان فقط همچون چهارپایان هستند، بلکه گمراهترند!)
بنابرین اعتدال در ادای حق طرفین (روح و جسم متناسب با نیاز) جهت ارتقاء و تعالی روح و جسم امری ضروری است، گرچه انسان غالباً به جسم و نیازهای آن میپردازد و میبینیم به هنگام بیماری فوراً به نزد پزشکان رفته، آیا جهت بهبودی روح نیزچنین اقدامی میکند؟ مسلماً راهکار، در میانه روی، اعطای حق هر طرف متناسب با نیاز، و پایمال نکردن حق طرف دیگر میباشد، بنابرین انسان نباید از چهار پایان گمراه تر شود و نه روش راهبان را پیش گیرد (نه افراط و نه تفریط)، هم چون آنان خود را حبس کرده، آنچه خدا حلال نموده بر خویش حرام کند؛ آری، زهد در امور دنیوی امری ستودنی است، چرا که جای گذر است و نه استقرار همان طور که امیرمؤمنان(ع) از آن تعبیر نمودهاند (دار ممر لا مقر)، لکن پیروی از روش یهود و نصاری و سد راه بر خود صحیح نبوده، و این رویه نزد اهل بیت(ع) مردود میباشد، و آن، تطبیق فرموده رسول خدا(ص) است (راه و منش بنى اسرائیل را پیش خواهید گرفت ....) ؛ بنابرین زهد و رهبانیت در تضاد است ...، اما روش و منش اهل بیت(ع) چنین است: کسى که به امور مسلمین اهمیت ندهد، از آنان نیست) و نیز (لا رهبانیة فی الاسلام ) یعنی رهبانیت در اسلام نیست، پس زهد، بنیان اجتماعى را دچار آسیب نمیکند و آیا زاهدتر از پیغمبر اسلام(ص) کسی بود، و خداى(عز وجل) وى را مورد خطاب کرده میفرماید: (فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ) (پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز) (إنشراح / 7)
و در توصیف یاران قائم(ع) آمده که به هنگام گذر از پل صراط هم چون أنبیاء بوده چرا که شیر دل (دلیر) در روز و راهبان (پارسایان) شب بودهاند .
لازم است بدانیم تمامی نیازهای جسم، همان نیازها و ما یحتاج روح است منتهی در قالبی متفاوت، برای مثال: ضروری است فضولات بدن را از آن دفع کنیم، چرا که درغیر این صورت به زهری کشنده تبدیل خواهند شد، آیا تا به حال اقدام به دفع فضولات از روح کردهایم؟؟؟دانشهای هرزه و باطل روح را نابود میسازند، لذا قطعاً روح جهت ارتقاء نیاز به تخلیه و تنزیه از این فضولات داشته تا به جایگاهی پاک جهت استقبال فیض الهی تبدیل گردد؛ قران میفرماید: (... فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ) (بقره / 256) (... کسی که به طاغوت [بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد ...) لذا کفر به طاغوت و به دور افکندن اوهام، زمینه را برای دریافت فیض الهی مهیا میکند، برای مثال تطهیر روح سبب ازدیاد رؤیای صادقه در خواب میشود، پس هر اندازه آدمی در تزکیه روح تعالی یابد و آن را از علوم ابلیس منزه سازد، رؤیا را در خواب هم چون روز روشن خواهد یافت، و این تعبیر در روایت اهل بیت(ع) مشهود است، نوفلى گوید به امام صادق(ع) عرض نمودم: (گاهی) مؤمن خوابى مىبیند و همان طور که دیده رخ میدهد، و شاید خوابی بیمعنی ببیند !!؟
فرمود: (مؤمن اگر بخوابد از روح آن، موجی پیوسته به سمت آسمان بالا میرود و هر آنچه روح مؤمن در ملکوت آسمان در موضع تقدیر و تدبیر ببیند، حق است...) (امالى شیخ صدوق ص 209).
و نیز اهل بیت(ع) ارتباط میان روح و طهارت جسم را قطعی میدانند، در کافى ج2 ص166 به نقل از أبو بصیر: شنیدم أبا عبدالله(ع) مى فرماید: مؤمن برادر مؤمن است، همچون یک جسم، اگر عضوی از اعضای آن به درد آید، آن را در تمام تنش احساس میکند، و ارواحشان از یک روح (سرشته شده) است، و همانا اتصال روح مؤمن به خدا از اتصال شعاع به خورشید شدیدتر است.
از أمیرالمؤمنین(ع)در رابطه با ارتباط جسم و روح و رؤیا نقل است: مسلمان در حال جنابت نمى خوابد، و نمى خوابد مگر بر طهارت و اگر آب نیافت با خاک تیمم کند، که همانا روح مؤمن به نزد خدای متعال رفته، وی از او استقبال مینماید و او را مبارک مىگرداند، پس اگر أجلش فرا رسیده بود، آن را در رحمت خویش مینهند و اگر أجلش فرا نرسیده بود، او را با امانتدارانی از ملائک مىفرستد که به جسدش برگردانند . (علل الشرایع شیخ صدوق ج 1 ص 295).
اینک پس از شرح و توضیح أهل بیت(ع) در این رابطه، آیا ممکن است عاقلی بگوید بدون آنکه هرزه افکار را به دور نیفکند و منش أهل بیت علیهم السلام را پیشه نکند، امکان ارتقای انسان به سر حد اظهار کرامات، معجزات وغیبیات وجود دارد ؟؟؟
حال بگو به پروردگارت قسم، آیا ممکن است خداى متعال آیات و تأییدات خویش را به دست کسی جز اولیائش ظاهرنماید؟؟ اینک معنای ظهور آیات و کرامات به دست سیدِ، منصور آل محمد(ص) سید احمد الحسن فرستاده امام مهدى(ع) به تمامی جهانیان چیست؟؟؟ آری، (من کان مع الله کان الله معه) هر که با خدا باشد، خدا با اوست.
« عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُول » (جـن / 26 – 27 ) .
(دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد، مگر فرستادگانی که آنان را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار میدهد ...)
کرامت مختص فرستادگانی است که خداى سبحان از آنان خشنود باشد و آنها را برگزیده باشد، لذا معجزه و غیبگویى و کراماتِ نزد أولیاء الله، بسیار فوائد دارد، از جمله، هوشیار کردن مردم و خارج نمودن آنان از غفلتی که خود را در آن وا نهادند؛ معجزهاى که به دست امام هادى(ع) نزد متوکل عباسى روی داد، و جهت فهماندن آن ملعون بود، آن ملعون، شیرى را سه شبانه روز گرسنه نگاه داشت و سپس امام هادى(ع) را بر آن وارد نمود، که شیر، نزد امام(ع) در خاک غلطید ...، آیا آن ملعون از این نشانه الهى پند گرفت؟؟ و یا «اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ » آن کسی که هوا و هوس خود را خدای خود قرار داد و نیز معجزه اى که خدا آن را به دست امیر المومنین(ع) نمایان کرد، به هنگام مبایعت ابن الکواء (گرگ صفت) نزد امام(ع)، امام این آیه را تلاوت نمود: «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» ( إسرا / 71) (به یاد آورید) روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان میخوانیم!)
و فرمود: مردمى مىآیند که رهبرشان گرگ خواهد بود، و آیا این خبر غیبى سودى به حال این شخص کرد، و نیز إخبار یکی از سربازانش در جنگ نهروان به آنچه در نهان وی بود، عده ای به نزد أمیرالمؤمنین(ع) آمده و خبر عبور خوارج از نهر را دادند، امام(ع) به آنان بیاعتنایی کرده و خبر را تکذیب نمود، یکی از سربازان با خود گفت به خدا قسم اگر آنان را آن سوی رود ببینم، تیر به سینهاش مىزنم و هنگامى که رسیدند دروغ قاصد، و عدم عبور خوارج از رود، برای او آشکار شد. أمیرمؤمنان (ع) رو برگرداند و به کنایه فرمود: اینک چه مىگویى آیا تیر به سینهام فرو میکنی؟؟ ... .
آگاه باش اگر از شیطان تبعیت کرده، به تکذیب وصى و فرستاده امام مهدى(ع) بی دلیل بشتابی، به حال متوکل عباسى و ابن الکواء دچار خواهی شد؛ چرا که نفس خبیثه، فیض الهی را متحمل نشده، و اگر بکوشد، خواهد سوخت، بنابرین آدمی ملزم به تطهیر خویشتن بوده، تا توان درک نشانههای الهی را داشته باشد و حال اگر در زمان حیات معصومین(ع) بود و معجزات آنان را بدون تطهیر روح میدید، آن را سحر و جادو ... میدانست ؛
امروز همان معجزههای أنبیای الهی بر شما تکرار مىشود، پس کجایند دانایانی که خود را از عذاب دوزخ برهانند؟ والله والله والله، اگر سیدِ منصور(احمدالحسن) فرستاده امام مهدى(ع) را نصرت ندهید، پشیمان شده و منفورترین اُمت خواهید بود، (عن قریب إنشالله)، ویا بگو، اگر خود را نصرت (یارى) ندهید و إلا، امام و وصی وی منصورند و لو به یک شاخه از درخت نخل همان طور که سید وسرورم امام مهدی (مکن الله له فی الأرض) ( اگر بخواهم، با شاخهای از درخت نخل بر آمریکا پیروز میشدم و به آنها نشان می دادم که چگونه هر که با خدا است، بر دشمنان او غلبه مییابد ) .
از شما میپرسم، تا به کی ظلم و ستم در حق آل محمد (ص)؟؟
لذا، اگر از اهل علم و معرفتید چرا از حق پیروی ننموده به آن إذعان نمیکنید؟؟ (پس بشتابید بسوی آن) خدایتان بیامرزد ؛ نام اول مهدیین در کتب شیعه وجود دارد، (کتب خاص شیعه اثنی عشری همچون کافى، توحید، بحارانوار و سایل شیعه و غیره ...)، محل زندگی، نسب، عمر و محل سکونت وی در بدو ظهور و دیگر نشانهها پند نگرفتید؟ خدای (عزوجل) شما را رحم کند و إعجاز وکرامتی .... نشان دهد، آیا اندرز پذیری هست که خود را از آتش دوزخ در امان بدارد؟؟
و در آخر،، فرمایش أمیرمؤمنان(ع): (حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا)(خود را بازخواست کنید قبل از آنکه باز خواست شوید) .
و اکنون کتاب برادرم بشار فیصلى (جزاه الله خیراً) را تقدیم شما میکنم، و سوگند به خدا که جز معجزات آل محمد (ص) نیست.
«وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً» (الکهف / 29)،( بگو: این حقّ است از سوی پروردگارتان! هر کس میخواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد!! ما برای ستمگران آتشی آماده کردیم که سراپردهاش آنان را از هر سو احاطه کرده است! و اگر تقاضای آب کنند، آبی برای آنان میآورند که همچون فلز گداخته صورتها را بریان میکند! چه بد نوشیدنی، و چه بد محل اجتماعی است! ) .
« بسم الله الرحمن الرحیم »
الحمد لله رب العالمین مالک الملک مجرى الفلک مسخر الریاح فالق الإصباح دیان الدین رب العالمین الحمد لله الذی من خشیته ترعد السماء وسکانها وترجف الأرض وعمارها وتموج البحار ومن یسبح فی غمراتها .
اللهم صل على محمد وال محمد الفلک الجاریة فی اللجج الغامرة،یأمن من رکبها ویغرق من ترکها، المتقدم لهم مارق، والمتأخر عنهم زاهق، واللازم لهم لاحق .والحمدلله وحده ...
· به نقل چند تن از انصار امام مهدى (ع)
سید احمد الحسن(ع) به همراه یکى از انصار المهدی(ع) در سامراء به زیارت دو امام عسکریین(امام هادی و امام عسکری علیهماالسلام) مشرف شده بود و پس از بازگشت به بغداد سوار ماشینی شده، سپس پیرمردى به همراه جوانی مریض احوال و فلج که به سختی سخن میگفت سوار شد ...، شخص همراه سید(ع)، بعد از این که مکان خود را به جوان داد، به کنار پدر جوان آمده، و احوال فرزند بیمارش را جویا شد ... پیر مرد گفت مدتی قبل به این بیماری مبتلا شد و اکنون به زیارت آقا أمیرالمؤمنین(ع) میروم و شفایش را از او مسألت میکنم ... آنگاه سید احمد الحسن چند آیه از آیات قرآن را بر جوان تلاوت نمود، در نیمه راه ماشین در محلی توقف کرد، سید به آن جوان فرمود: دستت را تکان بده، تکان داد .... پاهایت را تکان ده، تکان داد .... سپس به جوان فرمود: پیاده شو، جوان با زبان رسا گفت نمى توانم، سید بار دوم فرمود: پیاده شو به خواست خدا مىتوانى، جوان پیاده شد و شروع به راه رفتن کرد، سپس سید آبى در دست گرفت و چند سوره بر آن خواند و رو به جوان فرمود: پایت را با آن بشوی و جوان کاملاً شفا یافت، سپس به سفر خود ادامه دادند ... و الحمدلله ربّ العالمین .
· شماری از انصار امام مهدى (ع)
سیداحمدالحسن(ع)، شش ماه قبل از سقوط نظام، ما را از سقوط صدام با خبر نمود و نیز یکى از انصار را که در آن وقت ساکن بغداد بود، جهت حفظ جان و خانواده مطلع نموده، به وی فرمود رژیم صدام در ماه صفر سقوط میکند ...
· شیخ ناظم عقیلى
روزى همراه سیداحمدالحسن(ع) و شماری از انصار مشغول بودیم و همسرم در منزل تنها بود، در برخی ایام که دیر وقت رهسپار خانه میشدم سخت میترسید ... و متحیر در امور خانواده و امور ضروری با سید بودم، قضیه را با سید در میان گذاشتم، فرمود یکى از برادرانت با خانوادهاش مشاجره میکند و به خانه تو مىآید، در آن زمان خانوادهام در استان میسان، و من در نجف اشرف زندگی میکردم، با تعجب به سید عرض نمودم چطور...؟ سید فرمود: إنشاءالله که خیر است، و پس از مدتى این چنین شد ... و خدا بر آنچه مىگویم گواه است .
· شیخ ناظم عقیلى
روزى همراه سیداحمدالحسن(ع) و چند تن از یاران، منزل یکی از انصار بودیم ... شب نشینی به طول انجامید، که در فکر طلب إذن از محضرش بودم، قبل از آنکه سخنى بگویم آقا رو به من فرمود: قصد داری به خانه بروی، صدای روحت را شنیدم که آن را مىگفت ... قبل از آنکه بگویى، من و حاضرین تعجب کردیم و تا آنجا که به یاد دارم سید خطاب به من فرمود: قبل از رفتن به منزلت إستخاره کن .... و خدا بر آنچه مىگویم گواه است ؛ والحمد لله وحده .
· شیخ ناظم عقیلى
پس از سقوط رژیم فاسد بعث، یکى از مراجع تقلید، نمایندگی خود را در خارج به یکى از شخصیات معروف حوزه داد و آن شخص نماینده رسمى آن مرجع در عراق بود. سیداحمد الحسن(ع) در آن زمان به ما خبر داد که این مرجع، اهدافى در عراق دارد و مىخواهد آنها را بواسطه آن شخص انجام دهد. سپس به وى نارو مىزند و علیه وى اقدام خواهد کرد و سرانجام نمایندگی را از وى باز مىگیرد، سیداحمدالحسن(ع) با ارسال نامهاى او را از آن مرجعیت بر حذر داشت و به اموری که ضامن رهاییش از آن معضل میشد، نصیحت نمود، ولى متأسفانه آن شخص، از دریافت نامه إمتناع ورزید چرا که از جانب سیداحمد الحسن(ع) بود و پس از مدتى آنچه پیش بینى شده بود اتفاق افتاد، و آن مرجع، نمایندگی خود را از وى پس گرفت ... و به همین سبب فتنهاى در حوزه علمیه به پا خواست و نتیجه آن منفعت دشمنان آن نماینده بود و صدق کلام سید(ع) ثابت شد، و خدا را بر آنچه مىگویم گواه مىگیرم .
· شیخ ناظم العقیلى
چند ماه بعد از سقوط رژیم طاغوتی صدام، اکثریت انصار المهدی(ع) در محضر سیداحمدالحسن(ع) بودند، و به ما خبر داد که او را ترک مىکنیم همچون اهل کوفه که مسلم بن عقیل را تنها و بی یار و یاور ترک نمودند ... سپس سید(ع) رو به برجسته ترین انصار (در آن زمان) فرمود: فلانى من را ترک مىکنى؟؟ آن شخص عرض کرد: (هیهات) نه، هرگز ...، انصار از سخن سید(ع)، مبهوت ماندند، طی مدتى اندک، فتنهاى به علت همان شخص یاد شده(حیدر مشتت) روی داد، و همان شخص و اغلب پیروان (در آغاز دعوت) جز یکی دو نفر .. سید(ع) را ترک نمودند، سیداحمدالحسن(ع)، بی یار و یاور (مدتی) خانه نشین بود ... لکن به حمد الله حق نمایان گشت و فتنه برطرف شد، و بیشتر پیروان به سوی آقا برگشتند و به همراه سید(ع) تا این زمان به مسیر خود ادامه دادند و این خبر غیبی سیداحمدالحسن(ع) نیز تحقق یافت. والحمدلله، و خداوند بر آنچه میگویم گواه است.
· شیخ حازم خاقانى
روزى در محضر سیداحمدالحسن(ع) و برخی انصار... بودم، انصار مشغول پرسش از سید(ع) در خصوص قرآن کریم بودند و من متحیر در انتخاب سؤالى بودم تا این که وقت پرسش و پاسخ تمام شد و به اقامه نماز روی آوردیم ...، در دعایی از خدا خواستم که مرا در طرح سؤالى از قرآن کریم یاری کند، پس از اتمام نماز قرآن را گشودم ... و علامتی برآن صفحه گذاشتم ... حدود دو ساعت سپری شد تا این که سوال مد نظرم را از یاد بردم، ناگهان سید(ع) فرمود: شیخ حازم سؤالى در نظر دارى؟ عرض کردم خیر ندارم، و خدا بر آنچه میگویم گواه است ... اندکى بعد دوباره پرسید آیا سؤالى دارى؟ گفتم: نه، فرمود: خیر، روحت خبر از سؤالی میدهد، کمی بعد آن آیه وعلامت را به خاطر آوردم و به سید گفتم .... بله .... بله ... این سؤال من است ... حضار صلوات فرستادند و الحمدلله رب العالمین .
· شیخ حازم خاقانى
روزى من و چند تن از انصارامام مهدى(ع) نزد سیداحمدالحسن(ع) بودیم که در رابطه با تفسیر فرموده امام على(ع) سخن مىگفت: (از راه های آسمان از من بپرسید که من به آن از راههای زمین آگاهترم) در آن حین کشفی[1] دیدم انگار در آسمان اول هستم ... سپس درآسمان دوم ... و بعد در آسمان سوم ... و همین طور تا به آسمان هفتم ... و در هر آسمان سیداحمدالحسن(ع) و أشیاء دیگری را دیدم .
· شیخ حازم خاقانى
روزی به همراه عدهای از انصار امام مهدى(ع) در منزل یکى از آنان بودیم، سیداحمدالحسن(ع)، قرآن تفسیرمىنمود، و در آن هنگام کشفی دیدم ... من و سیداحمدالحسن(ع) و بعضی از انصار امام مهدى(ع) به سوى آسمان عروج کردیم، سید در آسمان خطبه میخواند و ملائک گوش فرا مىدادند، آنها بسیار بودند درطرف راست و چپ و روبرو و پشت سر و بر فراز سید، در آن حین سخن سید(ع) را نمىفهمیدم. پس ملائکه سخنان را در گوشم فرو کردند ... و در پایان از هُول آن موقف و شدت درد گریستم و الحمدلله رب العالمین .
· شیخ حازم خاقانى
در زمان رژیم طاغوتی صدام در زندان فدائیان بغداد در منطقه زیـونه محبوس بودم، در آن هنگام از پیروان سیداحمدالحسن(ع) بودم، در یکی از ایام مرا به سختی شکنجه و بعد مرا به سلول افکندند. در آن اوقات مولایم صاحب الزمان(ع) را بارها ندا میدادم و در آن لحظه، کشفى برایم حاصل شد، امام مهدى(ع) را به همراه نوجوانی تقریباً یازده ساله دیدم، نوجوان دست بر من کشید ...، امام(ع) رو به نوجوان فرمود: کنار بیا این از یاران ماست، پس چون فولاد به پا خواستم و توانایى بی نظیر در خود حس کردم و ... و خدا بر آنچه مىگویم گواه است؛ والحمد لله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
در آغاز ورودم به دعوت محمدی دو بار و یا بیشتر، سیداحمدالحسن(ع) را ملاقات کردم و در همان روز به حوزه علمیه مدرسه امام موسى کاظم(ع) رفتم، سپس به حرم مطهر أمیرمؤمنان(ع) شرف یاب شدم، بسیار محزون بودم و پس از اتمام زیارت، ساعتی در حرم باقی ماندم، سپس به محل تجمع انصار امام مهدى (ع) رفتم، و پس از سلام ... سید(ع) را در آغوش گرفتم و پس از آن، آقا براى بار دوم مرا به شدت در آغوش گرفت و فرمود: بوی آل محمد(ص) را در تو استشمام مىکنم کجا بودى؟؟ گفتم در حوزه بودم و مىخواستم زیارت امام على(ع) را بازگو نکنم، دوباره فرمود: بعد از حوزه به کجا رفتی؟؟ ناگزیر وی را با خبر ساختم، فرمود: زیارتت به درگاه خدا مقبول و دعایت مستجاب ... آیا ما را در دعا یاد کردى؛ و شخصى که در دعا تأکید نمودی، کیست؟؟ آنگاه تفصیل إستجابت دعا را در آسمان به من آموخت و فرمود: آنچه دعا نمودی (متناسب به وقتش) در آینده تحقق مییابد و نیز در مورد برادرم که بسیار دعایش کردم، فرمود: از انصار خواهد بود و پس از مدتی، هر آنچه سیداحمدالحسن(ع) فرمود تحقق یافت، همچنین آقا(ع)، مرا از آنچه در حرم شریف در سر داشتم و هیچ کس نمیدانست مطلع نمود ... (آیا همه این مردم زوار أمیرمؤمنان(ع) هستند و در روایات، زائران أمیرمؤمنان(ع) اندکند) و این پرسش، درون حرم در ذهنم بود و سید(ع) سؤالم را بی آن که به زبان بیاورم پاسخ داد، این مردم، زائر نیستند، ناله کنندگان چه بسیارند و چه اندکند زائران؛ پس مبهوتِ اطلاع غیبی از گذشته و حال و آینده گشتم، و نیز مرا از عباداتی که در حرم به جای آوردم خبر داد، پس از اقامه نماز عشاء به من اعمال قبل ِزیارت را آموخت و فرمود: برادرانت را هم بیاموز تا زیارتشان مورد قبول واقع شود، پس رو به من کرده، زیارت نامههای کثیری به من تعلیم داد که قبلاً آن را أداء مىکردم لکن به کسى نمىآموختم، پس تعجب کرده، شرمسار شدم و از او تشکر نمودم، وی قبول نکرده، فرمود من کیستم که از من تشکر مىکنى، شکر خداوند را به جای آر ... .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى هیچ پولی در جیب نداشتم و به کسى نگفته بودم، سیداحمدالحسن(ع) به انصار امام مهدى(ع) پولى نمیداد، همراه بعضی از انصاری که داخل ماشین بودند و قبل از پیاده شدن بطور ناگهانی مقدار پول به من عطا نمود، فهمیدم که خداوند خبرش کرده است .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى در محضر سیداحمدالحسن(ع) بودیم، شخص دیگری که او را نمیشناختم نیز حاضر بود، او با لباس مبدل، متفکرانه به سید(ع) مینگریست، سید(ع) ساکت بود، سپس روی به آن مرد فرمود: به چه میاندیشی؟؟ ... خداوند را اطاعت کن، به تو بهتر از احمدالحسن(ع) عطا میکند، همه فهمیدند که آن شخص به امر سیداحمدالحسن(ع) میاندیشید وی سراسیمه شده و صورتش عرق کرد، بی آنکه سخنی گوید؛ والحمد لله رب العالمین .
شیخ حبیب سعیدى
روزی به همراه انصارامام مهدى(ع) در محضر سیداحمد الحسن(ع) بودیم، انصار درخواست تفسیر آیاتی از قرآن کردند ، سید(ع) پاسخ نداد، انصار مجدداً از حضرتش درخواست کردند ... فرمود: جلسه درس را آغاز نمى کنیم که دوباره قطع کنیم ، چرا که قرار است زائر و یا میهمانی از دور بیاید، و پس از سه دقیقه عدهای از استان ناصریه آمده سؤالاتى را مطرح کردند ...، حضار متوجه علوم غیبی سید(ع) شدند؛ والحمد لله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى ما انصار امام مهدی(ع) قصد تبلیغ علنی ظهور فرستاده امام مهدی(ع) در نجف اشرف را داشتیم، شبی قبل از عزیمت، سخن در این باره بود، سید(ع) به دور از هرگونه رسانه از قبیل رادیو، تلویزیون ... بود، وی فرمود: پرچمها را محکم روى ماشین ببندید که فردا باد شدیدى مىوزد ....، صبح به همراه آنان بودم، انصارامام مهدى(ع) محکم کردن پرچمها را از یاد بردند و با چشمانم وزیدن باد شدید را مشاهده کردم و پس از آن مجبور شدیم که گره پرچم را محکم کنیم ... پس بنگر ای جوینده حق وحقیقت ... .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى میهمانى به دیدن شیخ حمود (یکی از انصار) آمد و شیخ چیزى برای پذیرایی نداشت و در حالت تنگی و فقر بود، در آن حین درب کوبیده شد، سیداحمدالحسن(ع) بود، مرغی ذبح شده به وی داد و فرمود: این براى میهمانت، حال آنکه سید(ع) در آن مدت به سراغ او نرفته بود، مقام ومنزلت سید(ع) بیش از این سخنان است و ذکر این گونه اخبار غیبی خوشایند ما نیست و لیکن شاید که سبب هدایت و لو یک شخص به امام حجت(ع) و رهاییش از بند شیطان شود و به فرموده پیامبر گرامى(ص) به أمیرالمؤمنین على(ع): اگر خداوند به دست تو فردی را هدایت کند برای تو از هرآنچه آفتاب به آن بتابد(تمام جهان) بهتر است ؛ والحمدلله .
· شیخ حبیب سعیدى
به هنگامى که دعوت را شناخته و تصدیق نمودم، قصد عزیمت به شهر خویش و دیدار بستگانم را نمودم، سیداحمدالحسن(ع) به من فرمود آنان در آغاز دعوت را پذیرا شده و تو را همراهی مىکنند، ولی پس از مدتی دست مىکشند ... و همان طور که سید(ع) به من خبر داد، اتفاق افتاد، هنگامى که به آنان خبر دادم خشنود شده و گفتند همه با شما هستیم، لکن بعد از امتحانی آسان از جانب خداوند از نُصرت دست کشیده جز چندی از آنان ... ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم .
· شیخ حبیب سعیدى
در یکى از زیارات امام حسین(ع)، انصار امام مهدى(ع) از نجف تا کربلا را پیاده پیمودند، موقعی که به نجف رسیدیم، انصار به زیارت مشرف شده بودند، پس به تنهایی قصد زیارت نموده و کسى را ازاین موضوع مطلع نساختم ،هنگامى که از زیارت برگشتم، من و سیداحمدالحسن(ع) بطور ناگهانی همدیگر را دیدیم، ایشان به من فرمودند: زیارت قبول، در حالی که ایشان از رفتنم اطلاعی نداشتند، و من بر این امر واقفم که سید(ع) با کسى تعارف ندارند و خوب میدانم سخنی نمىگویند مگر اینکه ارزش خاصی داشته باشد، همچنین عبادات و زیارات زیادى را به گونههای متفاوت به من آموختند که قصد بازگویی آنها را ندارم و الحمد لله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
روزى در حسینیه انصار امام مهدى(ع) در نجف اشرف بودم و مدتی از حضورم در آنجا میگذشت، از این رو در بازگشتم به منزل کمی تأخیر ایجاد شد، خانهی ما در یکى از روستاهاى استان بصره بود و در خانه هیچ گونه وسیله ارتباطی از جمله تلفن نداشتیم، یکى از انصار از طرف سیداحمدالحسن(ع) آمده، به من گفت به خانه برو و افزود که سیداحمدالحسن(ع) مىگوید، مادرت مشتاق دیدن توست، بعد از اندک مدتی یکى از برادرانم از بصره آمده و عین فرمایش سید(ع) را بازگو کرد که مادرت مشتاق دیدنت مىباشد، پس به یاد توصیه سیداحمدالحسن(ع) افتادم والحمدلله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
روزی عمو زادهام به من گفت: آیا به یاد داری هنگامى که در کنارت نشسته بودم و سیداحمدالحسن(ع) ما را خطاب میکرد ... و قصد راه پیمایی به منطقه صافی الصفا، مکاتب علماء، گرداگرد صحن أمیرمؤمنان(ع) و در آخر مسجد کوفه را داشتیم، شماری از انصار میبایست پیشاپیش ما بانگ ظهور رسول و فرستاده امام زمان(ع) میدادند ... همه را انجام دادیم، سپس پسر عمویم گفت، آن هنگام، به ترک همسر و فرزندانم میاندیشیدم، بی هیچ وصیتی ... و ... در آن حین، سیداحمدالحسن(ع) بین خطابهاش به گونهای سخن گفت که متحیر ماندم، گویی جواب مرا میدهد و روی سخنش با من است، و مضمون سخنانش: ( آنکه مىگوید همسر و فرزندانم وثروتم را رها کردم، برود که از جانب من آزاد است، فردا امکان وقوع هر اتفاقی است و امکان هرگونه خطری میباشد ) و تا کنون پسر عمویم از آن با تعجب یاد مىکند والحمدلله رب العالمین .
· شیخ جبیب سعیدى
از سیداحمدالحسن(ع) در مورد دعای صاحب الزمان(ع) که در باب معانی توحید است پرسیدم ( بار خدایا به جمیع معانی آنچه أولیاءأمرت تو را با آن میخوانند مسألت میکنم ) فرمود: آن را ترک کن، اکنون زمان آن نیست، و پس از مدتی، یک سال یا کمتر هنگامى که درسى در توحید مىدادند و این دعا را مطرح نمود، این سؤال را بیاد آوردم، ایشان رو به من فرمود: شیخ حبیب به تو نگفتم که زمانش فرا مىرسد؛ ... توجه کن، مانند این قضیه در زمان امام صادق(ع) روی داده است .
· شیخ حبیب سعیدى
از سیداحمدالحسن(ع) شنیدم که مىگفت: میان من و خداوند یک سجده است، و هر آنچه از خدا بخواهم به من عطا میکند هما نا که او بزرگوار است، در یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان سید(ع) پس از اتمام نماز، سجده طولانى نمود که در پی آن نتوانست افطار کند و در حال خستگی شدید،میگریست. غذا مدت زیادی جلوی سید(ع) ماند ، انصار علت عدم افطار سید(ع) را پرسیدند؟ به آنان فرمود: در هنگام سجود، چیزی از آتش جهنم را دیدم و نعوذ بالله تعالی...(کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ) . (تکاثر / 5،6،7) ( چنان نیست که شما خیال میکنید، اگر شما علم یقین به آخرت داشتید (افزون طلبی شما را از خدا غافل نمی کرد!) قطعاً شما جهنم را خواهید دید! سپس (با ورود به آن) آن را به عین الیقین خواهید دید .
· شیخ حبیب سعیدى
در آغاز دعوت به همراه تنی از بزرگان به شهر بغداد و عماره و ناصریه و بصره رفتیم و چندین روز در آنجا باقی ماندیم و هر یک از بزرگان ( در مورد این دعوت ) سخنی به میان میآوردند و من که همراه آنها بودم ساکت میماندم، به هنگام بازگشت، سیداحمدالحسن(ع) را ملاقات کردیم فرمودند: میبایست همه در امر تبلیغ و اطلاع رسانی مشارکت کنند و کسى در این بین ساکت نماند، سخن سید(ع) با گلایه متوجه من بود، گویی در میان ما بوده و من این را از علوم غیبى ایشان بشمار مىآورم؛ و الله المستعان علی ما یصفون .
· شیخ حبیب سعیدى
شبی یکى از بزرگان انصار، شامی برای فرزندانش در خانه نداشت و به همراه سیداحمدالحسن(ع) به دور از خانه (تقریباً10کیلومتر) بود، پاسی از شب گذشته نگران شد، سید(ع) رو به او فرمود: نگران فرزندانت نباش، غذا دارند، روز بعد که آمد گفت: به هنگام برگشتن به خانه، مادرم را یافتم که از (شهر) عماره به خانه ما آمده و مواد غذایی زیادى به همراهش آورده و برایشان شام خریده و همانگونه که سیداحمدالحسن(ع) خبر داده بود آنها غذا داشتند؛ سیداحمدالحسن(ع) نسبت به اینگونه علوم غیبی بی اهمیت بوده، گویی مختص انصار است، لیکن به درخواست برخی از برادران تدوین شده چه بسا برای مردم مفید واقع شود .
· شیخ حبیب سعیدى
در یکی از مجالس شخصی با انصار در باره دعوت سید احمدالحسن(ع) و اینکه وی فرستاده امام مهدی(ع) نیست جر و بحث مىکرد، در آن هنگام، سید(ع) رو به یکى از انصار فرمود: آیهای که مدتی است در ذهنت تکرار میکنی بخوان، و آن انصاری چنین خواند: (أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه ... ) (نساء /54) (یا اینکه نسبت به مردم [= پیامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند ... )
· شیخ حبیب سعیدى
روزى یکی از انصار برای اقامه نماز به أذان ایستاد، سیداحمدالحسن(ع) در میان آنان نبود و بعد که آنها را دید فرمود: أذان فلانی را در آسمان شنیدم، آیا ممکن است انسانی از هر آنچه در زمین وآسمان است آگاه باشد؟؟ مگر این که از کسانی باشد که مورد رضایت خدا قرار گرفتهاند و آنها را از غیبش آگاه ساخته؛ پس بیاد آورید ای خردمندان .
· شیخ حبیب سعیدى
سیداحمدالحسن(ع) به یکى از انصار(أبو زهرا) که همه فرزندانش دختر بود، نوید فرزندی پسر داد، و در این باره روزی ابو زهرا به من گفت که سیداحمدالحسن(ع) به من فرمود: ای ابو زهرا اگر به خانه برگشتی ( آن زمان در سفر بودم ) فرزندت (علی) را خواهی یافت و به هنگام بازگشت به خانه وعده سید(ع) را به فضل وکرم الهی محقق یافتم؛ (عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) (الجـن26/28) (دانای غیب اوست وهیچ کس را بر أسرارغیبش آگاه نمیسازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار میدهد) .
و نیز ... سیداحمدالحسن(ع) خبر حبس یکی از انصار را به وی داد و اطلاع غیبی سید(ع) محقق شد و پس از مدتی به منت و فضل الهی و امام مهدی(ع) و دعای شریف حضرتش آزاد شد؛
ــ روزى عازم محلی بودیم، ناگهان سید(ع) بازگشت و فرمود: دوعدد از بیانیهها را بیاورید تا با خود ببرم، وهنگامی که رهسپار شدیم، شخصی بیانیهای طلبید و شخص دیگری نیز از ما درخواست بیانیه دوم نمود، به هنگام بازگشت علت را جویا شدیم، فرمودند: ندای فرشتهای را شنیدم که میگفت بیانیهها را بردار، پس با خود بردم؛ و الحمدلله رب العالمین .
ــ روزی شیخ بدر نزد سیداحمدالحسن(ع) آمد، شیخ از أدله دعوت مطلع، و مدعی ایمان به آن بود، و پس از گفتگویی با سید(ع) ایمانش را نسبت به دعوت ابراز نمود، سید(ع) به وى فرمود: تو به این دعوت ایمان ندارى، شیخ بدر با سخنانی شروع به دفاع از خود کرد، سید(ع) به او فرمود: آیا من از باطن تو آگاه نیستم که به من بگویی ایمان دارم؟؟ مىدانم که در قلب تو چه میگذرد، تو قبل از ربع ساعت به این دعوت ایمان نداشتی، و حال پس از سخنم با شما و ذکر برخی از أدله اندکی ایمان یافتی ... شیخ از آگاهی سید نسبت به ایمان و عدم آن در درونش مبهوت ... و یک سال بعد از آن رویداد شیخ بدر به دعوت انصار امام مهدى(ع) گروید، وی هم اکنون یکی از مومنین به این دعوت است و الحمد لله رب العالمین .
· ابو زهراء
در آغاز ورودم به دعوت امام مهدى(ع) و فرزندش سیداحمدالحسن(ع)، تردیدی در این قضیه گریبان گیرم شد، از شیطان به خدا پناه بردم و با خود گفتم شیطان به جایی که معصوم حاضر است، نمیتواند نزدیک شود، پس سید(ع) فرمود ( مرا جواب داد بی آنکه خبرش کنم ): آیا میدانستی شیطان، عیسی(ع) را که بر قله کوهی ایستاده بود، ندا داد، حال آنکه توان نزدیک شدن به او را نداشت؛ و الحمد لله رب العالمین .
· ابو زهراء
بعد از آن حادثه، خداوند رؤیت مجدد سیداحمدالحسن(ع) نصیبم فرمود، در آنجا دگر بار مردد شده، یارای دفع شک نبودم، پس از شیطان به خدا پناه بردم، در آن حین، سید(ع) قرآن میخواندند، قرائت خود را قطع کرده و رو به من فرمود: آیا مىدانى چه آیهای نزدیک به این آیه است (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) ( حج / 52 ) (هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو میکرد (و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود میریخت)، شیطان القائاتی در آن میکرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان میبرد، سپس آیات خود را استحکام میبخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است) گفتم خیر، فرمود: خدای تبارک و تعالی میفرماید: ( ... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ) (امّا کفها به بیرون پرتاب میشوند، ولی آنچه به مردم سود میرساند [= آب یا فلز خالص] در زمین میماند؛ خداوند اینچنین مثال میزند!) ( رعد / 17)
و این بار نیز فرمایشات سید(ع) جواب تردید درونم بود؛ جهت اطلاع از تفسیر این آیه به کتاب متشابهات مراجعه شود .
· یکى از انصار امام مهدى(ع)
یکی از انصار در محضر سیداحمدالحسن(ع) بود و بعد از تصدیق دعوت با خود گفت یا صاحب الزمان اگر سیداحمدالحسن(ع) فرستاده تو باشد به وی امر کن که به یکی از انصار امر کند این ظرف غذایی که پیش روی ایشان است جلوی من بگذارند و در همان لحظه سید امر نمود، طعام را پیش رویم بگذارند، بدون آنکه سخنی بگویم، پس به آگاهی سید(ع) به باطنم پی بردم، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم .
· در استان میسان
عده ای از مردم که نسبت به دعوت انصار امام مهدی(ع) مرتد شده بودند، نزدمان آمده و متوجه سیداحمدالحسن(ع) شدند که انگشتری را به دست چپ نهاده بود، یکی از آنان با خود گفت: از صفات مؤمن، انگشتر به دست نهادن به دست راست است، پس چرا سید(ع) به انگشتر به دست چپ نموده، و در همان حین سید(ع) انگشتری را از دست چپ به دست راست نهاد، آن شخص متحیر گشته، انصار را از آن مطلع نمود و الحمدلله رب العالمین .
· شیخ حبیب سعیدى
یکى از انصار که عبدالله نام داشت به من گفت: دختر بچه برادرم مریض احوال بود، و جهت معالجه به پزشکان زیادی مراجعه کردیم لیکن شفا نیافت، روزی در پی بازگشت از طبیب، به خواب رفته سیداحمدالحسن(ع) را به همراه جماعتی از انصار در عالم رویا دیدم که برای عیادت طفل بیمار به منزل ما آمده، و صبح، دختر بچه شفا یافته را در حیاط خانه مشغول بازی دیدیم، گوئی هیچگاه بیمار نبوده و الحمد لله رب العالمین .
ـــ روزی سیداحمدالحسن به همراه دو یا سه تن از انصار نزد یکى از بزرگان حوزه رفته بی آنکه سبب رفتنشان نزد آن شیخ را بدانند ...، پس از ورود به منزل وی، سید(ع) اموری که آنها را از امام مهدی(ع) در خفا درخواست نموده بود با خبر کرد ... و بعد از خبر غیبی سید(ع) به نهان شیخ، شیخ گفت: خدا را گواه میگیرم که تو مرا از امری خبر نمودی که غیر خدا به آن آگاه نبود، سید(ع) چگونه نسبت به این علم آگاه است؟ به خدا سوگند کسی از این علم آگاه نیست مگر آنکه خداوند او را برگزیده باشد و شایسته آن باشد و الحمد لله رب العالمین . (وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) (فاطر/ 4) (اگر تو را تکذیب کنند (غم مخور، موضوع تازهای نیست) پیامبران پیش از تو نیز تکذیب شدند؛ و همه کارها بسوی خدا بازمیگردد) .
· شیخ حبیب سعیدى
چندی پیش به مشکلی برخوردم که غیر خداوند کسی را یارای حل آن نبود، در حسینیه انصار امام مهدی(ع) در نجف اشرف بودم، از خدا خواستم که بواسطه یکی از اولیائش حل این معضل را به من بیاموزد، پس وضو گرفته و به خواب عمیقی رفتم، ناگاه با صدای رسای سیداحمدالحسن(ع) بالای سرم که در رابطه با حل مشکلم سخن میگفت از خواب برخواستم، به او سلام کرده و کنارش نشستم و خدا را حمد و ثنا گفتم .
ــ چند ماه پیش در مکانی بودم، و در بازگشتم تأخیر ایجاد شد و از فیض دیدار سیداحمدالحسن(ع) و انصار بازماندم ...، شب هنگام بود لذا از امام مهدی(ع) مدد جستم، صباح سیداحمدالحسن(ع) به دیدنم آمد، ونظیر این اتفاق بارها ... (... رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ) (نمل / 19) (پروردگارا! شکر نعمتهایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای به من الهام کن، و توفیق ده تا عمل صالحی که موجب رضای توست انجام دهم، و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد کن!)
· شیخ محمد حریشاوى
در حسینیه انصار امام مهدی(ع) در نجف اشرف بودم که از سوی نیروهای ویژه دستگیر شدم ... و در همان ایام نیروهای آمریکایی با جیش المهدی میجنگیدند ... در زندان کرامتی برایم روی داد، روزی بی هیچ چیز، حتی یک سیگار، گوشه گیر محبس بودم، و آنانکه در خارج سعی در رهاییم از زندان داشتند تقریباً نا امید شده بودند، یک باره زندانبان مرا صدا زد: محمد کجا ست؟ گفتم بله، گفت: این غذا (دو مرغ سوخاری)، سیگار و مقداری پول، شخصی به نام رعد خارج ِ زندان برایت فرستاد، و به تو سلام می رساند و ... مبهوت مانده با خود گفتم چقدر وفادار ــ در زندان دوستی به نام رعد داشتم که چند روز قبل آزاد شده بود ــ و از وضع ضعیف مالی او با خبر بودم، لذا به مأمور گفتم به او بگو دیگر باز نگردد، نگهبان او را با خبر کرده و رعد در جواب به او گفته بود که به من بگوید: ( دیگر باز نمیگردم و لکن تو فردا آزاد خواهی شد إنشاالله ) و روز بعد دو شخص غیر نظامی و شیک پوش نزدم آمده و به نگهبان دستور گشودن درب را داده، وی بی درنگ درب را باز کرده، آنها به چهرههایمان خیره شده و از یک یک ما پرسشهایی نمودند و در آخر یکی از آن دو به من گفت: (همراه ما بیا أبا جاسم)، من نیز با آنها خارج شده، هر سه به اتاق افسر تحقیق رفتیم، یکى از آنها به او گفت: محمد فوراً باید آزاد شود ... أفسر در جواب گفت: آزادیش ممکن نیست مگر با موافقت نیروهای آمریکایی ... جر و بحث به درازا کشید تا بالأخره مرا از زندان خارج نموده، به من گفتند سوار ماشین شو، در مسیر به من گفتند آیا میخواهی حسینیه انصار را زیارت کنی؟ گفتم: آری، پس از رسیدن به حسینیه، پیاده شده، و وارد آن شدیم، حال آنکه حسینیه متروک و ورود به آن ممنوع بود، در آن حین یکی از آنها مرا به آغوش کشید و با هم گریستیم، سپس برای دلداری وتسکین دستی به پشتم زد، بعد از آن دوباره به راه افتادیم و این بار مرا به خانه دوستم رساندند و با من وداع کردند بی آنکه خود را معرفی نمایند، و علت این همه لطف و اعتنا به من و چگونگی آزادی مرا پاسخ گویند. در جوابم گفتند: چیزی نپرس ما فقط برای آزادی تو از زندان آمدیم، سپس دوستم رعد را دیدم، همدیگر را در آغوش کشیده و او را به خاطر ارسال غذا، پول و ... سپاس گفتم، پس با شرمندگی رو به من گفت آیا مرا مسخره میکنی یا یا قصد سرزنش مرا داری؟ گفتم چرا چنین میگویی؟؟ گفت: زیرا من به ملاقات تو نیامده و چیزی برای تو نفرستادم، و تو از ضعف حالم مطلعی و از خطرات مراجعهام به زندان نیز آگاهی؛ و الحمدلله وحده و خدا را بر آنچه میگویم گواه میگیرم .
· سید ضیاء
من یکى از انصار امام مهدى(ع) میباشم و به فضل و کرم خداوند کرامتی برایم روی داد ... خوابی دیدم که صبح روز بعد تحقق یافت ... هنگامى که شیخ محمد در زندان نیروهاى ویژه بود، یکى از انصار را در عالم رؤیا دیدم، شیخ محمد را در زندان ملاقات کرده و شیخ برگهای را نشانش داد که این کلمات در آن نوشته شده بود: ( کشتی را ترک کنید که آنان منتظر تجمع عدهای بسیار هستند تا شما را در کشتی دستگیر کنند ) از خواب برخواستم وشیخ حازم را با خبر نمودم، هنگامى که از خواب بیدار شدم، رؤیا را برای شیخ حازم بازگو کردم، شیخ گفت: رؤیاء حجتی است بر ما ... به حسینیه بشتابیم و انصار را خبر کنیم، کشتی نجات همان حسینیه است، پس هرآنکه در آن آید نجات یافته و هر که آن را رها کند هلاک شود، هنگامى که به حسینیه رسیدیم، به انصار گفتیم باید هر چه سریعتر از حسینیه خارج شوید ...، چراکه چنین رؤیائی دیدیم، و تقریباً نیم ساعت بعد از خروج ما، نیروهای آمریکایی (لع) حسینیه را محاصره کرده و لیکن أحدی را در آن نیافتند و این همه به فضل و کرم خدای سبحان بود که همانا خداوند أولیائش را در هر جا که هستند مصون میدارد و بخصوص اگر انصار امام مهدی(ع) باشند و الحمد لله رب العالمین .
· أبو سجاد
هنگامى که أثاث منزلم را از نجف أشرف با کامیون به بغداد حمل مىکردم، خود نیز با ماشین شخصیام آن را همراهی مینمودم، وقتی به شهر محمودیه رسیدیم، راننده کامیون کنار جاده توقف نموده، گفت: قصد دارم از فروشندههای کنار خیابان سوخت بخرم، گفتم: هرطور که مایلی، من برای أدای نمازم کمی از تو پیشی میگیرم، بعد از اتمام نماز منتظر ماشین بار شدم، لکن خبری از او نشد، به مکان سابق بازگشتم ولی او را نیافتم، سپس به بغداد رفته آنجا هم نبود !! و تا ساعت 10شب سردرگم مانده بی آنکه از او خبری بیابم، أمر را به خداوند موکول نموده رهسپار خانه شدم ... در خواب، کامیون را دیدم، که کنار میدانی در شهر الدوره پارک کرده، راننده نیز در ماشین خوابیده بود، وقتی از خواب بیدار شدم نماز صبح را به جا آورده، عازم آن محل شدم، پس کامیون و اثاث خانه را همان طور که در رؤیا دیده بودم آنجا یافتم، راننده نیز خواب بود ... و سپاس خدا را بر فضل و نِعم و الله بر آنچه گفتم شاهد است