کتاب هزارگوهر کلمات گهربار مولاعلی ع - حدیث شماره351


مولاعلی ع


351 «بِرُّ الوالدَینِ اَکبَرُ فَریضَةِِ»

 نیکى با پدر و مادر بزرگترین فریضه است


    ز مادر چو فرمان برى اى پسر، 

    چو پیوسته نیکى کنى با پدر،


 ‌ادا کرده‏ اى اوجب الواجبات‏


 چنین است راه صواب و نجات‏

=

کتاب هزارگوهر

سیدعطاء الله مجدی

=

گردآوری : م.الف زائر




نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 04:58

;کتاب هرازگوهر - کلمات گهربارمولاعلی ع


سیدعطاء الله مجدی
گردآوری : م.الف زائر
ازشماره 1 تا 500


هزارگوهر


1 «اَلمُجاهِدونَ تُفتّحُ لَهُم اَبوابُ السّماء»

درهاى آسمان بروى پیکار کنندگان

در راه خداگشوده مى‏شود (ببهشت مى‏روند)


کند کس چو پیکار در راه حقّ، ‏
بهر جا بود او هوا خواه حقّ،
شود باز بر او در آسمان‏
دهندش بفردوس اعلا مکان‏

2-«اَلجُنودُ عِزُّ الدّینَ وَ حُصونُ الوُلاةِ»

سپاهیان موجب عزّت دین و دژهاى فرمانروایانند.
سپاهى بود عزّ و نیروى دین
جوخاری است دردیده اهل کین
بودسنگرمحکم حاکمان
بمرز وطن باشد او پاسبان


3-العَوافى اِذا دامَت جُهِلَت وَ اِذا فُقِدَت عُرِفَت»


تندرستى وقتى پایدار باشد، قدرش معلوم نیست

و چون ازدست رود ارزشش شناخته مى‏شود


گرت تندرستى بود پایدار،
نگردد ترا قدر آن آشکار
چور وزی زدست بیرون شود
ترا دل ز فقدان آن خون شود
================

4 «الذّنوب الدّاء و الدّواء الاِستغفار وَ الشِّفاء اَن لا تَعود»


گناهان دردند، دواى آن طلب آمرزش از خدا

و شفاى آن بازنگشتن بگناه است


گناهان چو بیماریند و مرض

ترا گر علاج است و درمان غرض

بوددارویش مغفرت خواستن

، شفایش خود از جرم پیراستن‏


5 «اَلعاقِلُ اذا سَکتَ فَکَرَ و اِذا نَطَقَ ذَکَرَ وَ اِذا نَظَرَ اعتَبَرَ


دانا بگاه خاموشى مى‏اندیشد و وقت گفتن َ

بیاد خدا است و هنگام دیدن پند مى‏آموزد


چو بیند، بگیرد خردمندپند
ز ظاهر فریبى نیفتد به بند

چوخاموش باشد بفکر اندراست

چو گوید، بتسبیح و ذکر اندر است‏


6 «اَلحَجَرُ الغَصبُ فىِ الدّار رَهنُُ عَلى خَرابِها»

سنگ غصبى در خانه، گرو ویرانى آن است.


یکى سنگ غصبى چو در خانه بود
ترا آرمیدن در آنجا چه سود

بودرهن آن خانه برانهدام

ستاند بسى زود آن، انتقام‏


==

7 «اَلعِلمُ یَرشُدُکَ وَ العَمَلُ یَبلُغُ بِکَ الغایَةَ»


دانش رهبر تو است و عمل ترا بآخرین پایه کمال مى‏رساند


بود دانشت رهبر و رهنماى
بدانش شناسى تو ذات خداى

شودکامل ازعلم ودانش عمل

‏ گرت نیست دانش، بر واى دغل‏


8 «التّبهّج بِالمعاصى اَقبَحُ مِن رُکُوبِها»


شادى بر گناهان زشت‏تر از انجام آن است


نشاید شدن شادمان از گناه
نخواهى گر افتى بروز سیاه‏

بود شادمانی به وقت گنه

بتر ز اصل آن بهر گم کرده ره‏


9 «السّیّد مَن تَحَمّلَ اَثقالَ اِخوانِه وَ احسَنَ مُجاوَرَةَ جیرانِه»

آقا کسى است که بار برادرانش را بر دوش کشد

و به همسایگانش نیکى کند.


سرى را سزد رتبت سرورى

کسى را بود بر کسان برترى

که برتن کشد باریاران خویش

به مسایه نیکى کند هر چه بیش‏

==


10 «اَلإیمانُ مَعرفةُُ بِالقلب وَ اِقرارُُ بِاللّسان وَ عَمَلُُ بالأرکان»

ایمان با شناخت قلبى و اقرار بزبان و عمل
با اعضاء بدست مى‏آید
ز ارکان ایمان تو پرسى اگر
سه باشد، بگویم ترا سر بسر
نخستین به دل معرفت بایدت
دو، اقرار، سوم، عمل شایدت‏
11 «اَلمالُ وَبالُُ عَلى صاحِبِهِ الّا ما قَدّمَ مِنهُ»

مال براى صاحبش وبال است مگر آنچه از آن
(براى آخرتش) پیش فرستاده باشد
بود مال بر صاحب آن وبال
مگر داده باشد براه سؤال‏
مگردررضای خداوند خویش

فرستاده زان مال چیزى به پیش‏

===


12 «اَلاَمرُ بِالمَعروفِ اَفضَلُ اَعمالِ الخَلق»


بالاترین کار مردم امر بمعروف است

کنى دعوت از خلق بر راه راست،
به نیکى گرائى، چو بى کمّ و کاست،
ترابهترین شیوه این است وبس

نگرددگرفتاربدچون توکس

=

13 «الَأمل کَالسّرابِ یَغرُّ مَن راهُ وَ یَخلِفُ مَن رَجاه»

آرزو مانند سراب است بیننده ‏اش را مى‏فریبد
و امیدوار بخودش را مأیوس مى‏سازد
سرابى فریبنده است آرزو
چو جوینده نزدیک گردد باو،
شوددور وبفریبد اوراسراب
امیدش شود لا جرم نقش آب‏
14 «اِنتباهُ العیونِ لا یَنفَعُ مَعَ غَفلَةِ القُلوُبِ»

با بى‏خبرى دل بیدارى چشمان سودى ندهد

چو باشد تو را کور چشم درون
چه خواهى تو دیدن بچشم برون‏

تورادیده عقل گر روشن است
پى دفع هر بد بهین جوشن است‏

15 «اَلصّبر صَبرانِ صَبرُُ عَلى ما تَکَرهُ وَ صَبرُ عَلى ما تُحِبُّ»

صبر دو تا است، یکى صبر بر چیزى که آنرا

نمى‏ خواهى و دیگرى صبر بر آنچه آنرا مى‏خواهى
دو صبر است صبر اى پسندیده خوى
چنو کیمیائى نیابى، مجوى‏
یکی صبر برآنچه داری تو دوست
دگر صبر بر آنچه منفورت او است‏

=

16-اَلمَنعُ الجَمیلُ اَحسَنُ مِنَ الوَعدِ الطَّویلِ»

بخوبى کسی را محروم کردن

بهتر از وعده دراز دادن است.


نخواهى چو کردن نیازى ادا
چه بهتر که باشد بلطف و صفا

شود وعده بخششت گر دراز

نکوتر که از آن کنى احتراز


17 «اَلکریمُ مَن صانَ عِرضَهُ بِمالِهُ»

جوانمرد کسى است که با مالش آبرویش را نگه دارد

بنزد جوانمرد پاکیزه خوى
به از مال باشد بسى، آبروى

نگه دارد او آبرو رابه مال

‏ مبادا شود مال بر او وبال‏


18 «اَللّئیمُ مَن صانَ مالَهُ بِعِرضِهِ»

فرومایه کسى است که با آبرویش مالش را نگه دارد


هر آن کس که اندر ره حفظ مال
بهر جا کند عرض خود پایمال‏

هماناکه پست وفرومایه است

نه انسان عاقل به این پایه است‏

=

19«َالصّدَقَةُ تَستَدفِعُ البَلاءَ وَ الَنِقَمَة»
صدقه گرفتارى و بلا را از بین مى‏برد

کند صدقه رفع بلا و عذاب
شود نقشه اهرمن نقش آب‏
چو با صدقه آرى دلى را بدست،

رهى از گرفتارى و از شکست‏


20 «اَلحِقدُ مِن طَبایِعِ الأشرارِ. اَلحِقدُ نارُُ کامَنةُُ لا نُطفى اِلّا بِالظّفَرِ»

کینه‏ توزى از سرشتهاى بدان و آتشى است پنهان

که جز با پیروزى کینه ‏توز خاموش نگردد


بود کینه ‏توزى ز خوى بدان
چو آتش به خاکستر اندر نهان
به پیروزى کین کش بى ‏تمیز،

شود آتش کینه خاموش نیز


=
21 «اَلمَرءُ بِفَطَنتهِ لا بِصورَتهِ. اَلمَرءُ بِهِمّتِهِ لا بِقِنیَتهِ»
مردانگى مرد بزیرکى و هوشیارى اوست
نه بصورت او، مردانگى مرد به همّت اوست نه بمال او
به هشیارى و زیرکى مرد باش
نه با صورت از دیگران فرد باش‏
به عزم قوى مرد شو، نى بمال‏
که بر مال خواهد رسیدن زوال‏
22 «اَلشّریرُ لا یُظُنُّ بِأحدِِ خَیراََ لَأِنَّهُ لا یَراهُ بِطَبعِ نَفسَهُ

» شریر کسى را خوب نمى ‏پندارد زیرا

در وجود خود خوبى نمى ‏بیند


نبیند بجز زشتى و بد، شریر
چو نیکى نباشد ورا در ضمیر

نیندیشد او خوبى از بهر کس‏

چه زاید جز آلودگى از مگس‏


23 «اَلمَنزِلُ البَهىُّ اَحَدُ الجَنَّتَینِ»

خانه نیکو و روشن یکى از دو بهشت است.
بود خانه روشن، اى خوش سرشت،
بنزدیک اهل خرد، چون بهشت‏

بپرهیز از خانه تار و تنگ‏

مکن تا توانى در آنجا درنگ‏


24 «اَلعارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَاَعتَقَها وَ نزّهَها

عَن کُلِّ ما یُبعِدُها وَ یوبِقُها»


عارف کسى است که نفسش را بشناسد و آزاد کند

واز آنچه او را از خدا دور مى‏سازد یا بهلاکت

مى‏رساند، پاک گرداند


بود عارف آن کس که خود را شناخت

ز بند هوى نفسش آزاد ساخت‏

ز غیر خدا لوح دل را زدود

رها خود ز بند هلاکت نمود

=

25 «اَلدّنیا سِجنُ المؤمنِ وَ المَوتُ تُحفَتُهُ وَ الجَنّةُ مَاواهُ

دنیا زندان مؤمن و مرگ ارمغان او

و بهشت جایگاهش میباشد


جهان است زندان مؤمن همى
نخواهد در آن زیستن جز دمى‏

بود تحفه ‏اش مرگ و مأوا بهشت‏

چنینش خداوند یکتا سرشت‏


26 «اَلحَریصُ فَقیرُُ وَ اِن مَلَکَ الدّنیا بِحَذافیرها


آرزمند اگر همه دنیا را هم مالک گردد باز نادار است


حریص ار بگیرد تمام جهان،

شود مالک او بر زمین و زمان

فقیر است بیچاره از فرط آز

، همیشه بود دست حرصش دراز


27 «اَلعِلمُ خَیرُُ مِن المالِ اَلعِلمُ یَحرُسُکَ وَ اَنتَ تَحرُسُ المالَ»


دانش از مال بهتر است زیرا دانش نگه دار

تو است ولى تو نگه دار مالى


بود بهتر از مال دانش بسى
ز دانش بهر جا که خواهى رسى‏


ازیرا که دانش نگهبان تو است‏

ولى مال در زیر فرمان تو است‏

==


28 «اَلدّهرُ یَومانَ یومُُ لَکَ وَ یَومُُ عَلیکَ فَاِذا کانَ

لَکَ فَلا تَبطُر وَ اِذا کَانَ عَلَیکَ فَاصطَبِر

دنیا دو روز است روزى بسودت و روزى بزیانت، روزى

که بسود تو است تند ممتاز و روزى که بزیان

تو است شکیبا باش


دو روز است دنیاى دون اى پسر


برى سود یک روز و روزى ضرر


بروزى که سود است آهسته ران‏

صبورى نما پیشه، روز زیان‏


29 «اَلصّبرُ صَبرانِ صَبرُُ فِى البَلاء حَسَنُُُ جَمیلُُ

وَ اَحسَنُ مِنهُ الصّبرُ فِى المَحارِم


» صبر دو صبر است، صبر در گرفتارى که خوب و زیباست


و از آن بهتر صبر از ارتکاب حرام است.


دو صبر است صبر ار تو خواهى تمام
یکى در بلا و یکى از حرام‏

بوقت بلا صبر نیکو بود

بوقت گنه بهتر از او بود


30 «اَلأنسُ فى ثَلاثَة اَلزّوجةُ الموافِقَةُ وَ الوَلَدُ البارُّ وَ الأَخُ الموافِق»


آسایش در سه چیز است: همسر سازگار، فرزند خوب و دوست موافق


ترا باشد آسایش اندر سه چیز


اگر باشى اى دوست اهل تمیز

نخستین، بود همسر سازگار


دو، فرزند نیک و سه، شایسته یار

=


31 «اَلعالِمُ الّذى لا یُمِلّ مِن تَعَلّمُ العِلمُ»


دانشمند کسى است که از آموختن بستوه نیاید.


بود عالم آن کس که ز آموختن
هم از توشه دانش اندوختن


نگردد ملول و نیاساید او

بهر روز دانش بیفزاید او


32 «اَللّسانُ میزانُ الإنسانِ»


زبان ترازوى سنجش انسانیّت آدمى است


ترازوى انسان زبانش بود
زبان آفت جسم و جانش بود


هم از او بود فخر نام آورى‏

ز فرهنگ و دانش پیام آورى‏


33 «اَلعارِفُ وَجهُهُ مُستَبشِرُُ مُتَبَسّمُُ وَ قَلبُهُ وَجِلُُ مَحزونُُ»


خدا شناس گشاده رو و خندان و دلش ترسان و اندوهناک است


دل مرد عارف بود خوفناک
ز اندوه و حزن است آن چاک چاک


ولى روى او شاد و خرّم بود

‏ نه در آن اثر هیچ از غم بود

=


34-اَلکَلامُ کَالدّواء قَلیلُهُ یَنفَعُ وَ کَثیرُهُ یُهلِکُ»

سخن مانند دوا است که کمش سودمند

و زیادش کشنده است.


سخن اى سخنور بود چون دوا

که از اندک آن تو یابى شفا
نباشد به بسیار آن جز هلاک‏
ترا باید از آن بسى ترس و باک‏

==

35-اَلکَرَمُ ایثارُ العِر ضِ عَلىَ المالِ»


جوانمردى ترجیح دادن آبرو بر مال است


بنزد جوانمرد پاکیزه خوى،

به از مال و ثروت بود آبروى‏.

چو رفت آبرو، زان نماند نمى‏

چومال اررود بازگردد همی

36-«اَلمُنافِقُ وَقِحُُ غَبِّىُُ مُتَمَلِّقُُ شَقِىُُ»

آدم دو رو بى‏ شرم و کم هوش و چاپلوس

و سیه روزگار است


ندارد دو رو هیچ شرم و حیا

چو او چاپلوس است و دور از وفا.

ضعیف است ونادان وبدروزگار

بود در گلستان گیتى چو خار

==

37«اَلمؤمنُ شاکرُُ فِى السّرّاء صابِرُُ فِى البَلاء خائِفُُ فِى الرَّخاء»

مؤمن بهنگام خوشى شاکر و موقع گرفتارى شکیبا

و بوقت فراوانى نعمت بیمناک است


چو کس را بدل نور ایمان بود،

بسى شکر گوید، چو شادان بود

صبوری کند او به وقت بلا

چو منعم شود ترسد او از خدا
=
38«اَلصّبر اَفضَلُ سَجیّةِِ وَ العِلمُ اَشرَفُ حِلیَةِِ وَ عَطیّةِِ»

شکیبائى بالاترین خوى و دانش برترین زینت و نعمت است.


بصبر اندر آى و بدانش گراى


که دانش بود بهترین رهنماى‏

بودصبربهتر زهرخلق وخوی

تو والاتر از علم زیور مجوى‏
39«اَلإیمانُ صَبرُُ فِى البَلاء وَ شُکرُُ فِى الرَّخاء»


نشانه ایمان صبر بهنگام گرفتارى


و سپاس بوقت آسایش است

ز ایمان بود، صبر هنگام رنج

که با صبر بتوان رسیدن بگنج‏

نشان دگر باشد از آن سپاس

بهنگام نعمت , برِ حق شناس


=

40«اَلعالِم وَ المُتَعَلّمُ شَریکانِ فِى الأجرِ وَ لا خَیرَ فیما بَینَ ذلِکَ»

دانشمند و دانش آموز در پاداش آموزش شریکند

و بین این دو خیرى نیست



معلّم شریک است در اجر کار
بیا باش شاگرد یااوستاد
ابا دانش آموز، اى هوشیار
که در غیر آن هیچ خیرى مباد
===
41-«اَلجاهِلُ مَیّتُُ بَینَ الأحیاء» نادان مرده ‏اى است بین زندگان

بنزدیک اهل خرد بیگمان،

بود مرده، نادان تیره روان‏ دراو زنده باشد به جنبندگی

کجا ارزشى دارد این زندگى‏
42-«اَلعاقِلُ مَن غَلَبَ هَواهُ وَ لَم یَبع آخِرتَهُ بِدنیاهُ»

خردمند کسى است که بر خواهش نفسش پیروز شود
و آخرتش را بدنیایش نفروشد

کسى را خردمند خوانند و بس .
که غالب شودبرهوی وهوس

نه ازبهر دنیای بدعاقبت

فروشد بهر قیمتى آخرت‏


==

43 «اَلمالُ یَنقُصُ بِالنَفَقَةِ وَ العِلمُ یَزکو عَلى الإنفاقِ»
دارائى یا بخشش کاستى پذیرد و دانش
با انتشار فزونى یابد

بکاهد ز مال ار ببخشى از او
چنان کآب برداشتن از سبو
ز تعلیم دانش فزونتر شود
جهان را سراسر مسخّر شود

=


44 «اَلکَریمُ اِذَا احتاجَ اِلَیکَ اَعفاکَ وَ اِذا احتَجَتَ اِلیهِ کَفاکَ»
جوانمرد چون بتو نیازمند شود رهایت کند
و چون تو بدو محتاج شوى چاره سازت باشد

برى حاجت ار نزد مرد کریم،
شود چاره سازت بزر یا به سیم‏
کریم ار بسوى تو آرد نیاز،
نباشد ورا دست خواهش دراز

=


45 «اَلعَقلَ اَن تقولَ ما تَعرِفُ وَ تَعمَل َمِمّا تَنطِقُ بِه»

از دانائى است گفتن آنچه مى‏دانى
و بکار بستن آنچه مى‏گویى.

بگوید چو دانست مرد خرد
نه خاموشى او را بهر جا سزد
بکار آرد او نیز گفتار خویش‏
که شاخ خرد زایدش بار بیش‏

=


46 «الشّرَفُ بِالهِمُمِ العالیَةِ لا بِالرِّمَم ِالبالیَةِ»

شرف در داشتن همّتهاى والا است نه

به استخوانهاى پوسیده (افتخار به گذشتگان)
به همّت بود آدمى را شرف

ز گوهر فزاید. چو قدر صدف‏

بستخوان پوسیده رفتگان

چه نازىّ و بالى تو اى ناتوان‏
47 «اَلعاقِلُ یَجتَهِدُ فى عَمَلِهِ وَ یُقَصِّرُ مِن اَمَلِهِ. اَلجاهِلُ

یَعتَمِدُ عَلى اَمَلِهِ وَ یُقَصّرُ مِن عَمَلِهِ»


خردمند در کار خود مى‏کوشد و از آرزویش مى‏کاهد. نادان
بر آرزویش تکیه میکند و در کارش کوتاه مى‏آید

خردمند کوشنده باشد بکار

بر اسب امل او نگردد سوار
کند بی خرد تکیه بر آرزو


نکوشد بکار و بکاهد از او


48 «اَلکَلامُ فى وِثاقِکَ ما لَم تَتَکلّمَ فَاِذا
تَکَلّمتَ بِهِ صِرتَ فى وثاقِهِ»
ما دام که سخن نگفته ‏اى سخن در بند تو است، چون
گفتى تو در بند آن افتى.
سخن تا نگوئیش در بند توست
چوناسفته درزیرلبخند توست
چو در سفتى و زود گفتى سخن،

در آئی به بندش چه مردی چه زن

=



49 «اَلصّلوة حِصنُُ مِن سَطَواتِ الشّیطانِ»
نماز سنگرى روئین در برابر حمله‏ هاى شیطان است
نماز است روئین دژ اهل دین


بیا اى برادر بحصن حصین‏


چو شیطان نیابد در این قلعه راه،


شوى ایمن از او در این پایگاه‏


50 «اَلخَوفُ مِن اللّهِ فِى الدُّنیا یُؤمِنُ الخَوفَ فِى الأخِرَة»


خدا ترسى در این سراى انسان را از ترس خدا

در آن سراى مصون دارد


بدنیا بترس از عذاب خداى


که در آخرت باشى از آن رهاى‏


کسى گر بود پیرو این شعار


بدنیا و عقبى شود رستگار

=




51 «اَللّسانُ مِعیارُُ اَرجَحَهُ العَقل وَ اَطاشَهُ الجَهلُ»

زبان ترازوئى است که خرد آن را سنگین
و نابخردى آنرا سبک سازد
زبان تو معیار باشد همى

سبک گردد او گاه و سنگین دمى‏
شود زود سنگین بسنگ خرد


بنا بخردى گر سبک شد، سزد

=


52 «اَللّئیمُ اِذَا احتاجَ اِلَیکَ احفاکَ وَ اِذَا احتَجَتِ اِلَیهِ عَنّاکَ»

ناجوانمرد چون بتو نیازمند شود بر تو سخت گیرد
و چون تو بدو نیازمند شوى آزارت دهد


شوى گر تو محتاج شخص لئیم،
در اندازدت در عذاب الیم‏
ور او را، فتد بر تو حاجت همى،

بسى سخت گیرد ز نامردمى‏


=



53 «اَلعاقِلُ مَن یَملِکُ نَفسَهُ اِذا غَضِبَ وَ اِذا رَغِبَ وَ اِذا رَهِبَ»

دانا کسى است که بهنگام خشم و
گرایش و ترک، مالک نفس خود باشد
بود عاقل آن کس که هنگام خشم
نپوشد ز سرکوبى نفس چشم
گه میل و رغبت نه جز این کند

‏ به بى‏ رغبتى نیز اینسان بود



54 «اَلفِکرُ فِى الأَمرِ قَبلَ المُلابَسَة یُؤمِنُ الزّلَل»

اندیشیدن پیش از انجام کار از لغزش
در امان بودن است
بیندیش و آنگه بکارى در آى

نه هر جا توان پاى بگذاشتن‏

نخواهى اگر اوفتادن ز پاى

‏ نه هر تخم را مى‏توان کاشتن‏


=


55 «اَلمُشاوِرَةُ راحَةُُ لَکَ وَ تَعَبُُ لِغَیرِکَ»


مشورت کردن براى تو راحت و براى دیگرى زحمت است



تو را مشورت راحت جان بود


ز لغزش همانا نگهبان بود


برنج اندر است اى پسر مستشار


مبادا شود بد سرانجام کار


=



56 «َالحَسودُ اَبَداََ عَلیلُُ وَ البَخیلُ اَبَداََ ذَلیلُُ»


حسود همیشه بیمار و بخیل پیوسته خوار است


حسود است پیوسته در رنج و درد
ز بیمارى او را بود روى، زرد


بخیل است کم ارج و مطرود و خوار

ز بخل و حسد جان من شرم دار

=
57 «اَلحِرصُ لا یَزیدُ فِى الرّزقِ وَ لکِن یُذلُّ الفَقیرَ»


آزمندى روزى را نمى ‏افزاید ولى فقیر را خوار مى‏دارد


نه با حرص روزى فراوان شود


نه کارى از این راه آسان شود


بخوارى در اندازدت اى فقیر


مشو دیو آز و طمع را اسیر


==


58 «اَلکمالُ فى ثَلاثِِ اَلصّبرُ عَلىَ النّوائِبُ

وَ التّورُّعُ فِى المَطالِبِ وَ اِسعافُ الطّالِب»



کمال آدمى در سه چیز است: شکیبائى در

گرفتاریها، پرهیز از خواهشها و

برآوردن نیاز خواهنده


کمال خرد باشد اندر سه چیز
یکى صبر بر مشکلات، اى عزیز


بر آوردن حاجت خواستار


خود از خواستارى نمودن فرار



59 «اَلمُحسِنُ حَىُُّ وَ اِن نُقِلَ اِلى مَنازِلِ الأَمواتِ»

نیکوکار زنده است اگر چه بگورستان برده شود

(و دفن گردد)


نمیرد نکوکار خدمت‏گزار
بماند اگر سالها در مزار،
کند نام نیکوى او کار او

نباشد کسادى ببازار او

===


60 «اَللّئیمُ اِذا قَدَرَ اَفحَشَ وَ ِاِذا وَعَدَ اَخلَفَ»

فرومایه اگر توانا شود ناسزا گوید و اگر وعده دهد

پیمان شکنى کند

لئیم ار توانا شود، بیم دار
بسی ناسزاگویدآن نابکار
نباشد به پیمان خود پاى بند

نبینی ازاوجززیان وگزند

=


61 «اَلدّهرُ ذو حالَتَینِ اِبادَةََ وَ اِفادَةَ فَما اَبادَهُ

فَلا رَجعَةَ لَهُ وَ ما اَفادَهََ لا بَقاءَ لَهُ»


روزگار را دو حالت است، گرفتن و دادن، آنچه

را بگیرد برنمى‏گردد، و آنچه را بدهد پاینده نیست.

جهان را دو حال است اى آدمى

دهد گاه و هم او ستاند دمى‏
چو گیرد نخواهد دگر داد پس‏


هر آنچ او دهد نیست پاینده بس‏


62 «اَصلُ الدّینِ اَداءُ الاَمانَةِ وَ الوفاءُ بِالعُهودِ»

پایه دیانت بر اداى امانت و بجاى آوردن پیمان استوار است

امانت بود پایه و اصل دین

مسلمان بود راستگوى و امین‏
وفاى بعهد است اصل دگر


تو را پاى بندى بدین است اگر


63 «اَلصّمتُ زَینُ العِلم وَ عُنوانُ الحِلمِ»

خاموشى زینت دانش و نشان بردبارى است.

بود خامشى زینت و زیب علم

نشان باشد از بردبارىّ و حلم
سلامت بخاموشى اندر بود


‏ ترا باید این جامه در بر بود


==


64 «اِحذَرِ الکَریم َاِذا أَهنتَهَ وَ الحَلیم َاِذا جَرحتَهُ


وَ الشّجاعَ اِذا اَوجَعتَهُ»




بترس از جوانمرد وقتى او را خوار داشتى و از
بردبار وقتى او را دل شکستى و از دلاور چون
او را دل آزرده ساختى


جوانمرد را کردى ار خوار و زار،
نمودى تو دلریش، ار بردبار،
دلاورگرآزرده دل ساختی

بترس ای براد رهمه باختی



65 «اِحذَرِ اللّئیمَ اِذا اَکرمتَهُ وَ الرّذلَ

اِذا قَدمتَهُ وَ السّفلََةَ اِذا رَفَعتَهُ»


بترس از ناکسى که وى را بزرگ داشتى و پستى

که او را مقدّم شمردى و فرومایه

که او را برافراشتى.


چو اکرام کردى تو بر ناکسى،
بر افراشتى سفله چون خسى،
مقدّم شمردى تو رذلى بکار،

بباید نمودن از این‏ها فرار



66 «اِحذَرِ الهَزلَ وَ اللّعِبَ وَ کَثرَةَ المَزاحِ وَ الضِحکِ وَ التّرَّهاتِ»

از بیهوده گوئى و بازیگرى و شوخى زیاد و خنده

و لاف و گزاف بپرهیز


ز بیهوده گفتن دهان را ببند


ببازیگرى خود مشو پاى بند


هم از کثرت خنده کن احتراز


براه گزاف اى برادر متاز

=


67 «اِحذَرِ الشّحّ فَاِنَّهُ یَکسِبُ المَقتَ وَ

یَشینُ المَحاسِنَ وَ یَشیعُ العُیوبَ»



از بخل بپرهیز که آن موجب دشمنى مى‏شود

و خوبى‏ها را زشت جلوه مى‏دهد
و عیوب را آشکار میکند.

تو را باید از بخل بودن بدور

کز آن دشمنى زاید و شرّ و شور


کند آشکارا عیوب تو را


بیالاید اخلاق خوب تو را

68 «اِحذَرُ کُلَّ عَمَلِِ اِذا سَئَلَ عَنهُ

صاحِبُهُ اِستَحیى مِنهُ وَ اَنکَرُهُ»


بترس از هر کارى که چون از آن سؤال شود

کننده ‏اش حیا کند و منکر آن گردد.
چو پرسند مردم که کار تو چیست،
گرت جاى اظهار و اقرار نیست
و گر شرم دارى ز کردار خویش،
، نباید چنین کار گیرى تو پیش‏

69 «اِحذَر کُلَّ قُولِِ وَ فِعلِِ یُؤدّى اِلى فَسادِ الأخِرَةَ وَ الدّینِ»

از هر گفتار و کردارى که بخرابى آخرت

و دین منجر شود دورى کن

بود قول و فعل تو گر ناصواب،

شود دین و عقبایت از آن خراب،

بترکش بباید تو بندى کمر


که تلخ آید، از تخم تلخت ثمر

=

70 «اِحذَر کُلَّ اَمرِِ یُفسِدُ الاجِلَةَ وَ یُصلِحُ العاجِلَةَ»

بترس از هر کارى که آخرت را خراب و دنیا را آباد میکند
چو کارى کند آخرت را خراب،


تو را افکند عاقبت در عذاب


شود کار دنیایت از آن درست،


، مکن پیشه آن را ز روز نخست‏


71 «اِحذَر مُجالَسَةَ الجاهِل کَما تَأمَنُ مُصاحَبَةَ العاقِل»


همانطورى که از مصاحبت با دانا آسوده‏اى
از همنشینى با نادان بترس

برو تا توانى ز نادان گریز
مکن لیک دورى ز اهل تمیز

ترا باشد از سوى او ایمنى‏

ز نادان نیاید جز اهریمنى‏


72 «اِحذَر مُصاحِبَةَ الفُسّاقِ وَ الفُجّارِ وَ المُجاهدینَ بِمَعاصى اللّه»

از همنشینى با گناهکاران و تباهکاران


و کوشندگان در راه نافرمانى خدا بپرهیز


مشو همنشین با گنهکار پست

مده با تبهکار آلوده دست

چو سر پیچد از امر حقّ بنده ‏اى،


‏ نباشد ترا یار ارزنده ‏اى‏


==
73 «اِحذَر نِفادَ النِّعَم فَما کُلّ شارِدِِ بِمَردود»
بترس از نابودى نعمت که هیچ گریزنده ‏اى بازگردنده نیست

ز نابودى نعمت اى هوشمند،

مشو ایمن ار گوش دارى به پند
که هرگز گریزنده آینده نیست ز انسان غافل بتر، بنده نیست‏

74 «اَقلِلِ الکَلامَ وَ قَصِّرِ الآمالَ وَ لا تَقُل ما یَکسِبُکَ وِزراََ اَو یَنفِّرُ عَنکَ حُرّاََ»


کمتر بگو و از آرزوهایت بکاه و آنچه را برایت موجب گرفتارى

مى‏شود یاآزاده ‏اى را از تو می گریزاندبرزبان میاور


سخن کم کن و آرزو نیز کم

نخواهى گر افتى تو در بند غم‏

مگوى آنچه افزایدت رنج و درد


گریزان کند از تو آزاده مرد


75 «اَحسِن اِلى مَن شِئتَ کُن اَمیرَهُ. اِستَغنِ عَمَّن شِئتَ کُن نَظیرَهُ»


با هر که مى‏خواهى خوبى کن. تا امیرش شوى.


از هر که مى‏خواهى بى‏ نیاز شو، تا نظیرش شوى


به نیکى دل کس چو آرى بدست،

امیرش شوى جان من هر که هست‏

ز هر کس تو خود را کنى بى‏ نیاز،

نظیرش شوى چون کنى چشم آز

==

76 «اِستَشِر عَدوّکَ العاقِِلَ وَ اَحذَر رَأىَ صَدیقِکَ الجاهِل»

با دشمن دانایت مشورت کن و از رأى دوست نادانت بگذر

چو خواهى بکارى تو شورا کنى
نکوتر که با مرد دانا کنى‏
گرت خصم باشد، چو عاقل بود،

بسى بهتر از یار جاهل بود


77 «اَصلِحِ المُسیئ َبِحُسنِ فِعالِکَ وَ دُلَّ عَلىَ الخَیرِ بِجمیلَ مَقالِکَ»

بدکردار را با عمل نیک خود اصلاح کن و با گفتار خوبت براه خیر هدایت نما.

بکردار نیک و بحسن شعار،
باصلاح بدکار همّت گمار
بگفتار خوب و باندرز و پند،

بخیرش هدایت کن اى هوشمند


78 «اُحصُدِ الشّرّ مِن صَدرِ غَیرِکَ بِقَلعَهِ مِن صَدرِکَ»
با ریشه کن کردن بدى از سینه خود آنرا از سینه دیگرى بر کن

چو خواهى که بیخ بدىّ و منى
تو از سینه دیگرى برکنى‏
ببرکندن آن تو از قلب خویش،

بپرداز تا مى‏توانى ز پیش‏


==


79 «اِرضَ بِما قُسِمَ تَکُن مؤمِناََ. اِرضَ لِلنّاسِ ما تَرضاهُ لِنَفسَکَ تَکُن مُسلِماََ»

بقسمت خود راضى باش مؤمنى. آنچه را بخود مى‏پسندى

بدیگران هم بپسند مسلمانى


به قسمت چو راضی بودبنده ای
پسندد بخود چیز ارزنده ‏اى


گر آن چیز بر دیگرى نیز خواست،

، چنو مؤمن و مسلمى برنخاست‏


80 «اَکثِر سرورَکَ عَلى ما قَدّمَتَ مِنَ الخَیرِ وَ حُزنَکَ عَلى ما فاتَکَ مِنهُ»

بر آنچه از خوبی ها پیش فرستاده ‏اى شادى بیش کن

و بر آنچه از دستت رفته اندوهگین ‏تر باش


چو خیرى توانى فرستى به پیش،
ترا شادمانى بر آن باد بیش‏
گرت خیرى از دست رفت اى پسر

بچشم تأسّف تو بر خود نگر


81 «اِفعَلِ المَعروفَ ما اَمکَنَ وَ ازجرِ المَسیئِ بِفِعلِ الحَسَنَ»

تا مى‏توانى خوبى کن و بد کار را با کردار نیک از بدى باز دار

اگر نیک خواهى بهر دو سراى
بیا تا توانى به نیکى گراى‏
بکردار خوب و بحسن شعار

تو بدکار را از بدى باز دار

=

82 «اِبدَء بِالعَطیّة مَن لَم یَسئَلَکَ وَ اَبذُل مَعروفَکَ


لِمَن طَلَبَهُ وَ اِیّاکَ اَن تَرُدَّ السّائِل»


به نیازمند پیش از این که از تو تقاضا کند
ببخش، و بکسى که مى‏خواهد نیکى کن و سائل را مران
ببخش ار توانى تو پیش از سؤال
بدرویش و مسکین آشفته حال‏
بخواهنده نیکىّ خود کن عطا

مران سائلى را، بترس از خدا


83 «اِغتَنِم مَن استَقرَضَکَ فى حالِ غِناکَ لِتجعَلَ قَضاهُ فى یَومِ عُسرَتِکَ»
اگر کسى در حال توانگرى از تو وام خواست

غنیمت شمار، تا پس گرفتش را براى روز تنگت بگذارى
چو دارى، بده وام، خواهنده را
که این شکر نعمت بود بنده را
چو روزى شوى از قضا مستمند،

تو را وامهائى که دادى دهند


84 «اَطِل یَدَکَ فى مُکافاتِ مَن اَحَسنَ اِلیکَ


فَان لَم تَقدِر فلا اَقلَّ مِن اَن تَشکُرهُ»


دستت را در پاداش آنکه با تو نیکى کند دراز کن

و اگر نمى‏توانى از سپاس او کوتاه میا
گرت کس گشاید ز نیکى درى
تو بگشا بجبران در دیگرى‏
و گر نیست دست تلافى ترا

بشکر فراوان نما اکتفا


==


85 «اِستَعیذوا بِاللّهِ مِن سَکَرةِ الغِنى فَاِنَّ

لَهُ سَکرةُ بَعیدَةَ اِلّإفاقَةِ»



از سرمستى توانگرى به خدا پناه برید

زیرا بهوش آمدن از آن دشوار است
ز سر مستى سخت جام غنا

نباشد پناهى بغیر از خدا

، که هشیارى از آن نه آسان بود


سزد بنده گر ز آن، هراسان بود


86 «اِغلَبوا الجَزَعَ بِالصّبرِ فَانَّ الجَزَعَ یُحبِطُ الأَجرَ وَ یُعَظّمُ الفَجیعَةَ»

با صبر بر بیتابى غالب شوید زیرا بیتابى پاداش

عمل را از بین مى‏برد و گرفتارى را بزرگتر میکند
نخواهى تو بردن اگر اجر خویش

نخواهى مصیبت کنى گر تو بیش

چو بیتاب گشتى به صبر اندر آى‏


که آسان شود بر تو درد و بلاى‏


87 «اِقبَل عُذرَ مَنِ اعتَذَرِ اِلَیکَ»

پوزش کسى را که از تو پوزش مى‏خواهد بپذیر

بپوزش گرت کس گشاید زبان

تو بپذیرد و هرگز مر او را مران


که عذر است نزد بزرگان قبول‏


‏ چنین است راه علىّ و رسول

==

88 «اَقلِل طَعامِکَ تُقلِل سَقاماََ. اَقلِل کَلامَکَ تَامَنَ مَلامَاََ»

از خوراکت بکاه کمتر بیمار مى‏شوى. سخن
کمتر بگوى، از نکوهش ایمن باش
چو خواهى نباشد ملامتگرت،
شود ایمن از هر مرض پیکرت،


تو کم گفتن و کم خورى کن شعار

ز افراط در هر کجا بیم دار



89 «اِغتَنِموا الشّکرَ فَاَدنى نَفعِهِ اَلزّیادَةُ»

سپاس خداى را مغتنم بشمارید، کمترین
سودش افزایش نعمت است
برو شکر نعمت غنیمت شمار

ز کفران مکن کار بر خویش زار
چو شاکر شوى کردگار کریم


گشاید برویت در هر نعیم‏



90 «اُبذُل مالَکَ لِمَن بَذَلَ وَجهَهُ فَانَّ بَذَلَ الوَجهِ لا یُوازیهِ شَی‏ءُُ»
مال خود را به کسى که آبرویش را نزد تو مى‏ریزد بده، زیرا

در مقام سنجش هیچ چیز برابر آبرو نیست


چو کس آبرویش نثار تو کرد،

بده آنچه خواهد تو اى نیکمرد

که اندر ترازوى اهل تمیز،

نبد بهتر از آبرو هیچ چیز

=

91 «ِاتّقوا اللهَ اَلَّذى اِن قُلتُم سَمِعَ وَ ِان اَضمَرتُم عَلِمَ»

بترسید از خدایى که چون بگوئید بشنود

و چون پنهان کنید بداند.
بترس از خداى سمیع جهان
چو گوئى و خواهى که باشد نهان




به اسرارناگفته باشد علیم
بافعال ناکرده باشد حکیم‏
92 «اَطِع مَن فَوقَکَ یُطِعکَ مَن دونَکَ وَ اَصلِح

سَریرَتَکَ یُصلِحُ اللّهُ عَلانیَتَکَ»



بالاتر از خود را فرمان ببر تا پائین‏تر از تو فرمانبردارت

باشد، باطنت را خوب کن تا خدا ظاهرت را خوب کند

چو خواهى که فرمان برد زیر دست،

تو فرمان بر آن را که بالاتر است‏

تو چون باطن خود نمایى درست


باصلاح ظاهر خدا یار تو است‏



93 «اِکرَم وُدَّکَ وَ اصفَح عَدوّکَ یِتمَّ لَکَ اَلفضلُ»

دوست خود را گرامى دار و دشمنت را ببخش

تا بزرگى ترا بکمال برسد.

رفیقان خود را گرامى شمار
بیا باش در دوستى استوار
ببخشاى بر دشمن اى نیکنام‏

که تا بر تو گردد بزرگى تمام‏


==


94 «ِاحتَج اِلى مَن شِئتَ وَ کُن اَسیرَهُ»

نیازمند هر کس مى‏خواهى باش اسیرش مى‏شوى
مکن دست حاجت بهر سو دراز

مبر پیش هر بى‏ نیازى نیاز


که چون کس تو را دستگیرى کند،


تو گردى اسیر او امیرى کند



95 «اِنفَرِد بِسِرِّکَ وَ لا تُودِعهُ حازِماََ فَیَزّلَ وَ لا جاهِلاََ فَیَخونُ»

تنها خودت رازت را نگه دار و آن را بدور اندیش مسپار
شاید بلغزد و بنادان مگوى که خیانت میکند
بکس راز خود تا توانى مگوى
چو گفتى، نماند ترا. آبروى‏


که، دانا نباشد مصون از خطا

که، نادان نیارد امانت بجا
96 «اَحیوا المَعروفَ بِامانَتِهِ فَانَّ المِنَّةَ تَهدِمُ الضَّیعَةَ»

کار نیک را با پنهان نگهداشتن آن زنده کنید، زیرا
منّت نهادن ارزش نیکى را از بین مى‏برد

چو نیکى کنىّ و نسازى عیان
به پنهان نمودن، شود زنده آن‏
===
ز منّت، رود ارزش و قدر کار
بتر نیست از شخص منّت گذار

=


97 «اُستُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ یَستُرُ اللّهُ

سُبحانَهُ مِنکَ ما تُحِبُّ سَترَهُ»



تا مى‏توانى عیب پوشى کن، خداوند پاک هر

عیبت را که خواسته باشى مى‏ پوشد
شود عیب پوشى اگر پیشه‏ ات
نباشد بد، از فکر و اندیشه‏ ات
خداى جهان عیب پوشت بود

بدین پند اگر گوش هوشت بود



98 «اَلزَم ِالصَّمتَ فَاَدنى نَفعِهِ السَّلامَةُ. اِجتَنِبِ اَلهَذَرَ

فَاَیسَرُ جِنایَتِهِ المَلامَةُ»



خاموشى اختیار کن، کوچکترین سودش سلامت است. از

بیهوده گوئى بپرهیز، کمترین زیانش نکوهش است

چو خواهى سلامت تو خاموش باش
بدانش پژوهى همه گوش باش‏
زبان را ز بیهوده گفتن ببند

نکوهش نخواهى شد اى هوشمند

=



99 «اَلزَمِ الصّدقَ وَ اِن خِفتَ ضَُرّهُ فَاِنَّهُ خَیرُُ لَکَ

مِن الکِذبِ المَرجوِّ نَفعُهُ»



راست بگو اگر چه از زیانش بترسى زیرا آن برایت
بهتر از دروغى است که انتظار سودش را دارى
چو بیم زیان باشد از راستى
چو سودى بود در کژ و کاستى
از آن سود بهتر بود آن زیان

‏ برو راستى پیشه کن اى جوان‏

==

100-اِختَرمِن کُلِّ شَئیِِ جَدیدَهُ وَمِنَ الاِخوانِ اَقدَمَهُم


ازهرچیزی تازه اش راانتخاب کن

ولی ازدوستان دیرینه اش را


کهن را رها سازو نورابگیر

که هرنوبود جان من دلپذیر



ولی یاردیرینه نیکوتراست

بهرزشت وزیباترایاوراست

=




101 «اِسعَ فى کَدحِکَ وَ لا تَکُن خازِناََ لِغَیرِکَ»


در کارت بکوش ولى تنها گنجور دیگران مباش

«خودت نیز از مالت بهره برگیر»

تو مى‏کوش پیوسته در کار خود
حذر کن ز سردى بازار خود
در بذل و انصاف بر خود مبند
نه گنجور کس باش، نى آزمند


102 «اِکرَم ضَیفَکَ وَ اِن کانَ حقیراََ وَ قُم عَن مَجلِسِکَ

لِابیکَ وَ مُعلِّمِکَ وَ ِان کُنتَ اَمیراََ»


میهمانت را گرامى دار اگر چه ناچیز باشد و پیش پدر
و استادت از جایت برخیز اگر چه امیر باشى.

برو میهمان را گرامى شمار
چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خوار
بپا خیز پیش اب و اوستاد
امیرى اگر، باش اى نیکزاد


==

103 «اِذا َارادَ اللُّه سُبحانَهُ صَلاحَ عَبدِِ اَلهَمَهُ قِلَّةَ الکَلام

وَ قِلَّةَ الطّعامِ وَ قِلّةَ المَنام»


وقتى خداوند پاک خیر بنده‏اى را بخواهد، کم گفتن،

کم خوردن و کم خفتن را بوى الهام میکند

چو بر بنده ‏اى خواهد ایزد صلاح


به پیمودن راه خیر و فلاح


بخوردن، بخفتن، بگفتار هم،


کند ملهم او را بمقدار کم‏



104 «اِذا بَلَغتُم نِهایَة َالآمالِ فَاذکُروا بَغَتاتِ الآجالِ»
وقتى بمنتها درجه آرزوهاى خود رسیدید، از مرگ‏هاى

ناگهانى یاد کنید

رسیدى چو بر غایت آرزو،


بدولت، بثروت، هم از آبرو


ز مرگ مفاجات اندیشه کن‏



برو خدمت خلق را پیشه کن‏

105 «اِذا اَردتَ اَن تَعظُمَ مَحاسِنُکَ

عِندَ النّاسِ فَلا تَعظُم فى عَینِکَ»


اگر مى‏خواهى خوبیهاى تو بنظر مردم بزرگ بیاید، خودت

آن را بزرگ مشمار

چو خواهى که حسنت شود جلوه ‏گر

بزرگت شمارند، اهل نظر،

بچشم بزرگى تو منگر بدان‏


که مدح تو گویند دیگر کسان‏

==


106 «اِذا اَحسنتَ القَولَ فَاحِسنِ العَمَلَ لِتَجمَعَ

بِذلِکَ بُیَنَ مَزیَّة اللِّسانِ وَ فَضیلَةُ الإحسان»



وقتى سخن خوب گفتى، عمل را نیز نیکو کن

تا برترى گفتار و مزیّت احسان را با

هم جمع کرده باشى

عمل را نکو کن چو گفتى نکوى
گرت نیست کردار، کمتر بگوى‏
چو گفتار و کردار یکسان بود،

تو را مایه فخر و رجحان بود



107 «اِذا کَرُمَ اَصلُ الرّجُلِ کَرُمَ مَغیبُهُ وَ مَحضَرُهُ»

وقتى کسى خوش اصل باشد غیبت و حضورش خوب است
اگر خوب باشد کسى را سرشت،
چنان تخم پاکى که دهقان بکشت،

بود ظاهرش خوب و باطن نکوى‏

تو بد از حضور و غیابش مجوى‏



108 «اِذا فاتَکَ مِن اَلدّنیا شَی‏ُُُُء فَلا تَحزَن

وِ اِذا اَحسنتَ فَلا تَمنُن»



هرگاه چیزى از دنیا از دستت رفت اندوهگین مباش،

و چون نیکى کردى منّت مگذار

چو چیزى ز دنیا برفتت ز دست،
مخور غم که بهتر از آن نیز هست
به نیکى نمى‏ باش منّت گذار

‏ چو باید تو را باشد احسان شعار


==

109«اِذا رَایتَ رَبَّکَ یُتابِعُ عَلَیکَ النِّعَم فَاحذَرهُ»

چون دیدى خداى پیاپى بر تو نعمت ارزانى مى‏دارد از او بترس

چو نعمت دهد دمبدم کردگار،
ترا بیم باید ز پایان کار


بدین سان تو را آزماید خداى‏

برو شکر نعمت بیاور بجاى‏
110 «اِذا فَقّهتَ فَتَفَقّهُ فى دین اللّهِ سُبحانَهُ. اِذا

اَتّقَیتَ فَاتَّقِ مَحارِمَ اللّهِ»


اگر خواستى اهل دانش باشى دانش دین خداى پاک را برگزین. چون


خواستى پرهیزکار باشى از حرامهاى خدا بپرهیز


تو گر خواستى اهل دانش شوى

سزد گر پى دانش دین روى


، ور آهنگ تقوى کنى اى فتى،


‏ برو دور باش از حرام خدا

111 «اِذا صُنِعَ اِلَیکَ مَعروفَاََ فَانشُرهُ. اِذا

صَنَعتَ مَعروفاََ فَاستُرهُ»


وقتى در باره تو نیکى شود آنرا آشکار کن. وقتى

تو نیکى کردى آنرا پنهان دار.

چو کس با تو نیکى کند، آن بگوى


و گر خود کنى، رو از آن دست شوى


چو پنهان کنى کرده نیک را،


‏ خدایت دهد بهتر از آن جزا

===


112 «اِذا شابَّ العاقِلُ شَبَّ عَقلُهُ. اِذا

شابَّ الجاهِلُ شَبَّ جَهلُهُ»


خردمند وقتى پیر شود عقلش جوان مى‏گردد. بیخرد

چون پیر شود نادانى از سر گیرد
چو عاقل شود پیر، گردد جوان،

ورا عقل و اندیشه، اى نکته‏ دان‏

چو جاهل شود پیر و افتد ز کار،


جوان گرددش جهل اى هوشیار


=


113 «اِذا عَلِمَ الرَّجُلُ زادَ اَدَبُهُ وَ تَضاعَفَتَ خَشیَتُهُ»


وقتى انسان عالم شود ادبش افزون گردد

و ترسش از خدا دو چندان شود
ز دانش ادب بیش گردد ترا

بیفزایدت ترس و بیم از خدا


ادب زینت و زیب دانشور است‏


ادب جان و روح تو در پیکر است‏


=


114 «اِذَا اقتَرَنَ العزمُ بِالحَزمِ کَمَلتِ السَّعادَةُ»

وقتى عزم و همّت با دور اندیشى همراه گردد

نیکبختى بکمال رسد


چو همراه گردد برأى توحزم،


شود کارت انجام با عزم جزم‏


رسد نیک بختى باوج کمال‏


شود دولتت ایمن از هر زوال‏


==


115 «اِذا تَفَقَّهُ الرَّفیعُ تَواضَعَ. اِذا تَفَقَّهَ الوَضیعُ تَرفَعَ»

شخص بلند پایه وقتى دانش آموزد فروتن شود. شخص

فرومایه چون علم اندوزد تکبّر ورزد


بزرگ ار ز دانش شود بهره ‏مند

تواضع بیفزاید آن سربلند


فرومایه گر دانش آرد بدست،


کند سرکشى بیش چون پیل مست‏

=


116 «اِذا قَصُرَت یَدُکَ عَن المُکافاةِ فَاَطِل لِسانَکَ بِالشُّکرِ»

وقتى دستت از پاداش کوتاه باشد زبانت

را بشکرانه دراز کن

.

چو اندر مکافات نیکىّ کس

به نیکى نباشد تو را دسترس،


، خدایش دهد اجر شایسته تر


سپاس است بهر تو بایسته ‏تر


=


117 «اِذا رَاَیتَ مِن غَیرِکَ خُلقاََ ذَمیماََ

فَتَجَنَّبَ مِن نَفسِکَ اَمثالَهُ»


وقتى خوى زشتى در دیگرى دیدى عادتهاى

مانند آنرا از خودت دور کن

چو بینى بکس عادتى ناپسند،

سزد گر بیاموزى از آن تو پند

کنى دور مانندش از نفس خویش‏


چو دارى بتهذیب خود سعى بیش‏


==

118 «اِذا جَمَعتَ المالَ فَاَنتَ وَکیلُُ لِغَیرَکَ یَسعَدُ بِه وَ تَشقى اَنتَ»

وقتى مال جمع میکنى، تو در این کار وکیل دیگرى

هستى، او با آن خوشبخت مى‏شود و تو بدبخت مى‏گردى


چو مشغول باشى تو در جمع مال،
خرى بهر خود هر چه وزر و وبال،


ندانى تو بر دیگرانى وکیل‏

سعیدند آنان. تو باشى، ذلیل‏

=


119 «اِذا کُنتَ فى اِدبارِِ وَ المَوتُ فى اِقبالِِ فَما اَسرَعَ المُلتَقى»

وقتى تو در حال بازگشتى و مرگ در حال پیش آمدن، پس

دیدار چقدر نزدیک است


چو پیک اجل روى آرد به پیش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد