مولاعلی (ع) .ترجمه انگلیسی وشعر. ابوالقاسم حالت

 

مَن حَفَرَبِئرَا لاَخیهِ  . وَقَعَ فیهِ.

 

He who digs a well for his brother  

 

falls in it himself.

 

کسی که  درراه برادرش  چاه کند. خود در آن افتد.

 

گمراه که خواهد ره کس  رابزند

 

این دام چوعنکبوت  برخویش زند

 

خودپیشتر ازاو فتد اندرته چاه

 

    هرکس به ره برادرش چاه کند.   

حقوق متقابل مردم وحاکمان

 

 

 

Yaser Mafi
 
و از فرموده او درود خدا بر او از ظلم برائت می جوید

به خدا سوگند! اگر شب را تا بام...
داد بر بسترى از خار سخت بیدار بمانم یا بسته به زنجیرم بر روى زمین بکشانند مرا دوست داشتنى تر از آن است که در روز شمار به دیدار خدا و پیامبرش روم در حالى که به یکى از بندگانش ستمى کرده یا پشیزى از مال مردم را به غصب گرفته باشم. چگونه بر کسى ستم روا دارم به خاطر نفسى که پیوسته روى در فنا دارد و سالها و سالها زیر خاک آرمیدن خواهد؟

به خدا سوگند! عقیل را در نهایت بینوایى دیدم. از من خواست تا یک صاع از گندم شما مردم را به او ببخشم در حالى که فرزندانش را از شدت فقر آشفته موى و گردآلود با چهره اى نیلین مىدیدم. چند بار نزد من آمد و خواهش خود مکرر کرد و من همچنان به او گوش مىدادم و او پنداشت که دینم را به او مىفروشم و شیوه خویش وامىگذارم و از پى هواى او مى روم. پس پاره آهنى را در آتش گداختم و تا مگر عبرت گیرد، به تنش نزدیک کردم . عقیل همانند بیمارى ناله سر داد و بیم آن بود که از حرارتش بسوزد. گفتم: اى عقیل! نوحه گران در عزایت بگریند. آیا از حرارت آهنى که انسانى به بازیچه گداخته است مى نالى و مرا از آتشى که خداوند جبار به خشم خود افروخته بیمى نباشد؟ تو از این درد مى نالى و من از حرارت آتش ننالم

و شگفتتر از این، آن مردى است که شب هنگام با ظرفى سربسته نزد من آمد و در آن معجونى بود که همواره از آن بیزار بوده ام. گویى به زهر مارش عجین کرده بودند
گفتم: این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ اگر زکات یا صدقه است بر ما خاندان پیامبر حرام است
گفت: نه این است و نه آن ، هدیه اى است
گفتم: مادرت در عزایت بگرید. آیا از راه دین خدا به فریب من آمده اى؟ آیا در خردت نقصانى پدید آمده یا دیوانه شده اى یا سفیه گشته اى یا هذیان مى گویى

به خدا سوگند! اگر همه هفت اقلیم عالم را و هر چه در زیر آسمان است به من دهند تا نافرمانى خدا کنم، آنقدر که پوست جوى را از مورچه اى بربایم نپذیرم
و این دنیاى شما براى من از برگى که ملخى مى خاید حقیرتر است
على را با نعمتى که روى در زوال دارد و لذتى که پایدار نمى ماند چه کار؟ از اینکه خردم به خواب بیخبرى رود یا به زشتى لغزشى مبتلا گردم به خدا پناه مى برم و از او یارى مى جویم

نهج البلاغه خطبه 224

ومن کلام له علیه السلام یتبرّأ من الظلم

وَاللهِ لاَََنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِمُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِی الاََْغْلاَلِ مُصَفَّداًاًک، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللهَ وَرَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَغَاصِباً لِشَیْءٍ مِنَ الْحُطَامِ، وَکَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَیَطُولُ فِی الثَّرَىحُلُولُهَا؟!

وَاللهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلاً وَقَدْ أمْلَقَحَتَّى اسْتماحَنِیمِنْ بُرِّکُمْصَاعاً، وَرَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ[الشُّعُورِ، غُبْرَ] الاََْلْوَانِ، مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَعَاوَدَنِی مُؤَکِّداً، وَکَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمَعِی، فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی، وَأَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقِی، فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً، ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ‌ک مِنْ أَلَمِهَا، وَکَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ :

ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُک، یَا عَقِیلُ ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَتَجُرُّنِی إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أَتَئِنُّ مِنَ الاََذَى وَلاَ أَئِنُّ مِنْ لَظىً!

وَأَعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفَوفَةٍفِی وِعَائِهَا، وَمَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِریقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِهَا، فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ أَمْ زَکَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَلاَ ذَاکَ، وَلکِنَّهَا هَدِیَّةٌ، فَقُلْتُ: هَبِلَتْکَ الْهَبُولُذک! أَعَنْ دِینِ اللهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی؟ أَمُخْتَبِطٌ[أَنْتَج أَمْ ذُوجِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُطک؟

وَاللهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاََْقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جِلْبَشَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لاَََهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِیٍّ وَلِنَعِیمٍ یَفْنَى، وَلَذَّةٍ لاَ تَبْقَى! نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَقُبْحِ الزَّلَلِ وَبِهِ نَسْتَعِینُ.

نهج البلاغه خطبه 224

About keeping aloof from oppression and misappropriation.

By Allah, I would rather pass a night in wakefulness on the thorns of as-sa`dan (a plant having sharp prickles) or be driven in chains as a prisoner than meet Allah and His Messenger on the Day of Judgement as an oppressor over any person or a usurper of anything out of worldly wealth. And how can I oppress any one for (the sake of a life) that is fast moving towards destruction and is to remain under the earth for a long time.

By Allah, I certainly saw (my brother) `Aqil fallen in destitution and he asked me a sa` (about three kilograms in weight) out of your (share of) wheat, and I also saw his children with dishevelled hair and a dusty countenance due to starvation, as though their faces had been blackened by indigo. He came to me several times and repeated his request to me again and again. I heard him, and he thought I would sell my faith to him and follow his tread leaving my own way. Then I (just) heated a piece of iron and took it near his body so that he might take a lesson from it, then he cried as a person in protracted illness cries with pain and he was about to get burnt with its branding. Then I said to him, "Moaning women may moan over you, O' `Aqil. Do you cry on account of this (heated) iron which has been made by a man for fun while you are driving me towards the fire which Allah, the Powerful, has prepared for (a manifestation of) His wrath? Should you cry from pain, but I should not cry from the flames?"

A stranger incident than this is that a man came to us in the night;with a closed flask full of honey paste but I disliked it as though it was the saliva of a serpent or its vomit. I asked him whether it was a reward, or zakat (poor-tax) or charity, for these are forbidden to us members of the Prophet's family. He said it was neither this nor that but a present. Then I said, "Childless women may weep over you. Have you come to deviate me from the religion of Allah, or are you mad, or have you been overpowered by some jinn, or are you speaking without senses? "

By Allah, even if I am given all the domains of the seven (stars) with all that exists under the skies in order that I may disobey Allah to the extent of snatching one grain of barley from an ant I would not do it. For me your world is lighter than the leaf in the mouth of a locust that is chewing it. What has `Ali to do with bounties that will pass away and pleasures that will not last? We do seek protection of Allah from the slip of wisdom and the evils of mistakes, and from Him we seek succour.

Nahj Al-Balagh Sermon 224
 

نجات غریق ... رسول یونان

     Bird_Freedom2.jpg   


 

شعری از رسول یونان


نجات،غریق


 


داشتم از این شهر میرفتم


صدایم کردی


جا ماندم


از کشتی ای که رفت و غرق شد


البته...


این فقط می تواند یک قصه باشد


در این شهر دود و آهن


دریا کجا بود


که من بخواهم سوار کشتی شوم و...


تو صدایم کنی


فقط می خواهم بگویم


تو نجاتم دادی


تا اسیرم کنی

لطف حق .. نوشته : سیما

 

 

لطف حق 

 

وبلاگ کلبه تنهائی 

نوشته : سیما 

 

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک  

جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد 

 تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، 

 تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج  

از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید،  

روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش  

را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد:  

«خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک  

می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید ک 

ه من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، 

 دیدیم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد  

کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست 

 دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان  

درد و رنج.

دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید 

 که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن  

رحمت خداوند.

برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم،  

خداوند پاسخ مثبتی دارد،

تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد  

«همه چیز ممکن است»،

تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»،  

خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،

تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد  

«من به تو آرامش خواهم داد»،

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد 

 «رحمت من کافی است»،

تو گفتی «من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم»،  

خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند 

 پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد  

«آن ارزش پیدا خواهد کرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»،  

خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد  

«من روحی ترسو به تو نداده ام»،

تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»،  

خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،

تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»،  

خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،

تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»،  

خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،

تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، 

 خداوند پاسخ داد

من هرگز توراتنها نخواهم گذاشت .  

 

این عو عو سگان شما نیز.... استاد رحمت الله بیگدلی

 
شعری از سیف فرغانی در برابر تهاجم مغولان 
 
 
گردآوری : استاد رحمت الله بیگدلی .
 
این عوعو سگان شما نیز بگذرد!
 
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
...
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

مولانا سیف‌الدّین ابوالمحامد محمد فرغانی
 
مولانا سیف‌الدّین ابوالمحامد محمد فرغانی از شاعران ایرانی قرن هفتم و هشتم هجری بود، وی اصلاًّ از فرغانه‌ی ماوراءالنهر بود که در دوره سلطه ایلخانان و مغولان در آسیای صغیر می‌زیست. وی در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت در سال ۷۴۹ هجری و در یکی از خانقاه‌های آقسرا وفات یافت.
 
چنان که از تنها اثر او -دیوان اشعارش- بر می آید وی در شهر کوچک - اقسرا - در جنوب شرقی دریاچه - توزگول - ترکیه به سر می برده است
 
مسکن من ملک روم مرکز محنت
آقسرا شهر و خانه دار هوان بود
 
اما از آن جا که اصل و منشأ وی از - فرغانه - در ماوراءالنهر بوده به - سیف فرغانی - اشتهار داشته و خود در اشعارش سیف فرغانی - و - سیف - تخلص کرده است
سیف فرغانی مانند بسیاری از مشایخ عهد خود که ایران را که به سبب هجوم و ازار مغول و تاتار ترک می گفته و در کشورهای همسایه گرد می آمده اند از زادگاه خود در تاریخ نامعلومی به آسیای صغیر رفته و همان جا مانده و در گذشته است.
 
علت گمنام ماندن این صوفی زاهد و متقی آن است که وی پس از ایران و اقامت در بلاد روم دیگر به وطن باز نگشته و درست در ایامی در گذشته است که آسیای صغیر زیر سیطره ایلخانان و بیداد مغولان ارتباط چندانی با بلاد ایران نداشته است.
 
سیف فرغانی نسبت به سعدی ارادت تمام داشت و او را استاد سخن می‌نامید و با آن استاد بزرگ نوشت و خواند داشته‌است . او در مدح سعدی بدینسان می‌سراید:
 
نمی‌دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
چو بلبل در فراق گل از این اندیشه خاموشم
که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
حدیث شعر من گفتن کنار طبع چون آبت
به آتشگاه زرتشت است خاکستر فرستادن
ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان‌پرور
بر ِاو جرعه‌ای نتوان از این ساغر فرستادن
تو کشورگیر آفاقی و شعر تو تو را لشکر
چه خوش باشد چنین لشگر به هر کشور فرستادن
 
سیف فرغانی چند گاهی را در تبریز گذراند و در آن‌جا با همام تبریزی آشنا شد.
سیف و شعر
 
موضوع قصیده‌های سیف فرغانی که معرّف مهارت او در سخن پارسی‌است، غالباً حمد خدا، نعت پیامبر اسلام و وعظ و اندرز و تحقیق و انتقاد از نابه‌سامانی‌های زمان و نیز در استقبال و جواب‌گویی به استادان مقدّم بر خود چون رودکی و خاقانی و کمال‌الدّین اسمعیل و سعدی و همام تبریزی‌است؛ خود سیف نیز اعتقاد داشت که شاعر استاد کسی‌است که بتواند از عهدهٔ نظیرگویی شاعران پیش از خود برآید. سیف تنها یک بار به مدح شاهان پرداخت و آن قصیده‌ای در ستایش غازان‌خان، ایلخان مغول بود که به اسلام گروید و این آیین را در قلمرو ایلخانی گسترش داد. وی در قالب‌های قصیده، قطعه، رباعی و غزل، شعر سروده است[ که از ۱۲ هزار بیت بیشتر است]؛ در قصیده‌های خود ردیف‌های دشوار را برمی‌گزید و در ترکیبات و مفردات از وارد کردن آثار لهجهٔ محلّی ابا نداشت.
 
وی در سخن از سبک خراسانی در قرن ششم هجری متأثر بود و به همین دلیل بود که وی را به سرزمین فرغانه و ولایت سمرقند منتسب می‌داشتند. کلام او ساده و روان است، و در آن واژه‌های عربی کم به کار رفته است- هر چند گاه ترکیب‌های عربی را با ترکیب‌های فارسی در بعضی از شعرهای خود درهم آمیخته، و گاه نیز حتی یک مصراع را تماماً عربی آورده‌است. مانند «روی از خلق بگردان که حق در اینست که توکلّت علی الله اینست».
 
باورها
 
غزل‌های سیف که شاید بیشتر متمایل به آن‌هاست، عادتاً وقف بر موعظه‌ها و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقت‌های عرفانی‌است و به شاعران دیگر نیز سفارش می‌کنند که از مدیحه‌گویی پرهیز کنند و قناعت پیشه کنند یا طبع خود را به غزل‌گویی و ستایش معشوق و یا وعظ و اندرز بگمارند.
 
بیان نقیصه‌های اجتماعی و برشمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقه فاسد جامعه، در اشعار سیف دیده می‌شود. این نقدهای صریح و جدّی، خالی از هزل و مطایبه است. سیف فرغانی مسلمان و از اهل سنت بود و در فقه مذهب حنفی داشت؛ در عین حال از قدیم‌ترین سخنورانی‌است که در مرثیه شهیدان کربلا شعر گفته‌است.