.
ای غمت ..
عطارنیشابوری
ارسال : وبلاگ شاخه نبات
ای غمت روز و شب به تنهایی
مونس عاشقان سودایی
بس که خفتند عاشقان در خون
تا تو از رخ نقاب بگشایی
عشق را سر برهنه باید کرد
بر سر چار سوی رسوایی
عشق با نام و ننگ ناید راست
ندهد عشق دست رعنایی .
مَن حَفَرَبِئرَا لاَخیهِ . وَقَعَ فیهِ.
He who digs a well for his brother
falls in it himself.
کسی که درراه برادرش چاه کند. خود در آن افتد.
گمراه که خواهد ره کس رابزند
این دام چوعنکبوت برخویش زند
خودپیشتر ازاو فتد اندرته چاه
هرکس به ره برادرش چاه کند.
چو پان و امام زاده
چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنو مندی رسید
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد
که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود
به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد
و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.گفت:
ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من
بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم
نصف گله را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو،
پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید
نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم
غلط زیادی که جریمه ندارد.
کُلُّ یَحصِدُ مازَرعَ وَیُجزی بِما صَنَعَ .
One reaps what he sows; and is rewarded
as to how he behaves .
هرکس درو می کند آنچه راکه می کاردو جزامی بیند
به آنچه عمل می کند.
زشتی بینی اگر به زشتی گروی
نیکی بینی چوراه نیکی بروی
درمزرعه عمل تو چون برزگری
هرتخم که کشته ای همان می دروی .
جلوههایی از رسم عاشقی در
غزلهای سعدی
محمدامین فصحتی «سینا»
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، این ستاره همیشه درخشنده آسمان شعر و انسانیت، شگردهای گوناگونی را برای هرچه بیشتر دلپذیر شدن غزلهای خود به کار میبندد، علاوه بر حس بالایی که بر غزلهای جناب شیخ حکمفرماست و نیز سادگی همراه با استواری در بافت جملات در هر غزل، شگردی محتوایی نیز پیش چشم اوست که در بیشتر غزلهایش کاربرد دارد و به رسم عاشقی راوی در این قالب شعری مربوط میشود. رسم عشق ورزی سعدی بر این منوال است که هم به قهر و هم به لطف معشوق خرسند است و از این بابت نه تنها گلهای ندارد و خشمی از خود نشان نمیدهد بلکه از فحوای کلام چنین بر میآید که عاشقی دست به سینه در نهایت خضوع و فروتنی و رضا و تسلیم هر گونه حکم معشوق را میپذیرد، این شیوه سبب میشود که مخاطب ارتباطی عمیق با راوی برقرار کند و به تعبیری این روند محتوایی را در حالتی مقایسهای بسنجد و در مجموع با آن همذات پنداری کند. یکی از نمونههای بارز این گونه از شگرد سعدی در غزل، در غزل معروفی با این مطلع دیده میشود:
خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند
در بیتهای بعدی این غزل، ادب، تسلیم و رضا موج میزند و جالب اینکه سعدی درخواستی را که از معشوق دارد مستقیماً بیان نمیکند چرا که در غیر این صورت کلام لطفی نداشت، همچنین «نیز» در مصراعهای زوج این غزل که جزء ردیف است بار معنایی بالایی دارد و منظور سعدی را یعنی همان خواهش غیر مستقیم، به خوبی و با سرعت به مخاطب میرساند:
پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند
نام من گر برود بر دهنت باکی نیست
پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند
تا اینکه در بیت آخر تواضع سعدی به سر حد کمال میرسد و حتی درخواست غیر مستقیم خود که همان وصل معشوق باشد را در نهایت ادب و رضا تخطئه میکند:
سعدیا! گر نکند یاد تو آن ماه، مرنج
ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند
شاعر خرسند و ثابت قدم در رضا و تسلیم تحت هیچ شرایطی احترام گذاشتن به معشوق را از یاد نمیبرد:
به تیغ اگر بزنی بی دریغ و برگردی
چو روی باز کنی بازت احترام کنند
او در کار معشوق دخالت و اظهارنظر نمیکند چرا که «رشتهای بر گردنش افکنده دوست، میبرد آنجا که خاطرخواه اوست»:
می ندانم خطر دوزخ و سودای بهشت
هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند
جلوههای عرفان و معرفت با بیتهای فروتنانه سعدی پیوندی سخت برقرار میکند:
مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
مَبُر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
فوران اخلاق شاعر در این موارد از رضا و تسلیم تبدیل به فضیلت پایبندی و تعهد نسبت به پیمان عاشقانه او با معشوق میشود.
و اما غزل معروفی از جناب سعدی با این مطلع را نباید از یاد برد که سخت با موضوع این مقاله در ارتباط است:
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
بیشتر بیتهای این غزل دربردارنده آمیزهای از رضا و پایبندی را در خود حفظ کرده است:
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست، دوست تر از جان ماست
مالک مُلک وجود حاکم رد و قبول
هرچه کند جور نیست ور تو بنالی خطاست
تیغ برآر از نیام، زهر در افکن به جام
کز قَبِل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگذاری به قهر
حکم تو بر ما روان زجر تو بر ما رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامُش کند مدعی و بی وفاست
سعدی از اخلاق دوست هرچه برآید نکوست
گو همه دشنام ده کز لب شیرین دعاست
در هر حال، شیرینی غزلهای سعدی را باید در این گونه از بیتهای بلند و به یاد ماندنی او نیز جویا شویم که در واقع این تسلیم و رضا و ادب به شخصیت انسانی خودِ شیخ مربوط میشود و اینجاست که باید صراحتاً گفت سعدی رسم عاشقی را به نیکی میداند و به مخاطب خود
نیز میآموزد.