حرکت نوگرایی در غزل امروز فارس
دکتر کاووی حسنلی
1 - درآمد
هنگامی که نیما با پیگیری مداوم خود، طرحی تازه در شعر فارسی درافکند و پیشنهادهای جدیدی را برای شعر ایران مطرح کرد، برخی از ادیبان و شاعران سنتگرای ایرانی به خشم آمدند، برآشفتند و در انجمنهای کهنهگرای خود برای خاموش کردن صدای او محفلها گرفتند و توطئهها چیدند. اما از آنجا که حق با نیما بود، صدای او آرام آرام گسترش یافت و روز به روز بر پذیرندگان نظرات او افزوده شد.
فریاد بلند نیما آنقدر مؤثر بود که پردههای گوش برخی از همان شاعران سنتگرا را لرزاند و اندکی از جذمیتهای آنها را در هم شکست. اگر شاعرانی چون وحید دستگردی، حبیب یغمایی، رعدی آذرخشی، لطفعلی صورتگر، جلالالدین همایی و مانند آنها، هیچ تغییری را در روشهای سنتی برنتافتند، شاعرانی دیگر همچون پرویز ناتلخانلری، محمدحسین شهریار، مهرداد اوستا، مشفق کاشانی، حسین منزوی، سیمین بهبهانی و مانند آنها با تأثیرپذیری از جریانهای نوگرای شعر معاصر، هر کس به اندازهای، در قالبهای سنتی شعر فارسی نوآوری کردند و فضاهای تازهای تجربه شد.
در زمان نیما شعر فارس همراهیِ لازم را با نیما نکرد، دکتر مهدی حمیدی (متولد 1293 شمسی) با قصیدهای که علیه نیما سرود ظاهراً به عنوان سرسختترین مخالف نیما شمرده شد. حمیدی در یکی از ابیات قصیدهاش گفته بود:
سه چیز هست در او: وحشت و عجایب و حمق سه چیز نیست در او: وزن و لفظ و معنا نیست
البته دکتر حمیدی در روش خود استاد بود و برخی از سرودههای او از همان زمان انتشار تاکنون همواره، از سرودههای عالی به شمار آمده و توجه بسیاری از اهالی سخن را جلب کرده است: سرودههایی چون: در امواج سند، بتشکن بابل، مرگ قو و مانند اینها.تنها کسی که در فارس دستکم در دورهای از عمر خود به بخشی از پیشنهادهای نیما عمل کرد و خود را به عنوان شاعری نوگرا به ثبت رساند فریدون توللی (متولد 1298 شمسی) بود. توللی از سال 1317 شیفتهی افسانهی نیما شد و تحت تأثیر این علاقه نام فرزند اول خود را "نیما" گذاشت. اما بعد از مدتی، حتی با کوتاهی و بلندی مصراعهای نیما نیز نتوانست موافق باشد و پس از شهریور 1320 به مخالفت با نیما پرداخت و رفتار نیما را در به هم ریختن تساوی مصراعها انحرافی در شعر فارسی به شمار آورد و راه خود را جدا کرد. با اینهمه، زبانِ دلنشین و ساده، و تصویرهای تازهی شعر توللی، او را در فهرست شاعرانِ نو قرار داده است.
یکی از آشکارترین ویژگیهای شعر امروز ایران گوناگونی شیوهها و تنوع روشهاست. شتاب شگفتانگیز پیشرفت در تکنولوژی ارتباطات و گسترش بیوقفهی آن در سراسر جهان، ناپایداری شرایط اجتماعی و فرهنگی جوامعِ مختلف را در پی داشته است.
حسِ نوجویی، نوگرایی و تنوعطلبی نیز بر شتاب تحولات و دگرگونی شیوهها افزوده و گونههای مختلفی از شعر را پدید آورده است.
فارس که از سدههای بسیار دور همواره با شعر و ادب زیسته و بدان نام برآورده است، امروزه نیز شاهد جریانهای مختلف شعری است. از سنتیترین گونههای شعر تا پیشروترین آنها امروزه در شیراز پدید میآید.
چنانچه بخواهیم گونههای مختلف شعر امروز را در شیراز و در فارس شناسایی و بررسی کنیم، به مجالی بسیار گسترده نیازمندیم. ناگزیر در این مجال اندک تنها، حرکت نوگرایی در غزل فارس را به کوتاهی بازنگری و گزارش میکنیم.
2- دستهبندی غزل معاصر فارس
در یک دستهبندی کلی غزلهای معاصر فارس را میتوان در سه گروه دستهبندی کرد: غزلهای سنتی، غزلهای نیمهسنتی و غزلهای جدید. بیگمان بسیاری از غزلهایی که در هر کدام از این دستههای سهگانه جای میگیرند، با هم تفاوتهای آشکار دارند، اما برای پرهیز از تقسیمبندیهای جزیی و برای بازخوانی بهترِ کارنامهی غزل فارس، این دستهبندی از نگاه نگارنده، شایستهتر به نظر میرسد.
* * *
2-1- غزل سنتی
بخشی از شعر معاصر فارس در همان حوزههای سنتی شعر فارسی و در ادامهی شیوهی دورهی بازگشت پدید آمده است. اینگونهی شعری از نظر مقدار و حجم شعر بیشتر از همه و از نظر تأثیر و ماندگاری کمتر از دیگر انواع شعر است.
معاصر بودن جنبههای مختلف دارد: برخی از شاعران اندکی معاصرند، برخی تقریباً معاصرند و برخی بسیار معاصرند. بیگمان کسانی که در همهی حوزهها و عرصهها آشناییزدایی و نوآوری میکنند، از دیگران معاصرترند.
برخی از شاعرانِ معاصر فارس با اشتیاق به شعر گذشتهی فارسی و با پرهیز از ورود به جریانهای تازهی شعری، همان شیوههای گذشته را پیروی و در آنها طبعآزمایی کردهاند. در بیشتر این سرودهها هنوز فضاهایی چون کاروان، وادی، ابل، زنگِ درآ و مانند آن و تصویرهایی چون کمان ابرو، قد سرو، موی میان و ... وجود دارد.
در جلد دوم کتاب "سیمای شاعران فارس در هزار سال" ـ تألیف استاد حسن امداد ـ 173 نفر از شاعران معاصر فارس معرفی شدهاند که بیش از دوسوم این شاعران، همان شاعرانی هستند که در دستهی شاعران سنتی جای میگیرند، کسانی چون صورتگر، پیروی، ازخاک، کاشانی، نورانیوصال، سیدعلی مزارعی، علیاصغر عرب و ... و امروزیترها، کسانی همچون: هوشنگ فتی، صدرا ذوالریاستین، ناصر امامی، مباشر، جمالی و ... .
البته شکی نیست که شعر شاعران پیشگفته کاملاً شبیه به هم نیست و برخی از آنان در بعضی از غزلهای خود، در حدود واژگان و ترکیبها، صورتهای خیالی و گاهی محتوا و مضمون، نوگراییهایی کردهاند، اما هنگامیکه کارنامهی غزلسرایی آنها بررسی میشود، ـ به ویژه در حوزهی زبان ـ در این دسته در کنار هم جای میگیرند.
آقای امداد هنگام معرفی استاد شادروان، عبدالوهاب نورانیوصال مینویسد: "مضامین اشعارش اغلب نو و ابداعی و قصاید و قطعات او از استحکام و جزالت برخوردار است ... وی در سرودن اشعار به سبک تازه از خود مهارت و استادی نشان داده است و اشعارش در این سبک شامل افکار و اندیشههای نو و مضامین و ترکیبات تازه میباشد."
برای آنکه صحت داوری استاد امداد دربارهی غزل نو و میزان نوگرایی نورانیوصال در غزل نشان داده شود! دو غزل از اشعاری را که آقای امداد برای نمونه در زیر توضیحات خود آوردهاند، بازخوانی میکنیم:
با عشق تبهگشته به میخانه نشستیم
داغی به دل سوخته چون لاله نهادیم
آزرده و آتشزده در خرمن امید
چون برگ خزاندیده ندانسته سرانجام
افسانهی ما تا به کجا میکشد آخر
چون شمع، به خاکستر پروانه نشستیم
افتاده ز پا بر سر پیمانه نشستیم
در گوشهی غم با دل دیوانه نشستیم
هستی شده بر باد به ویرانه نشستیم
چون طفل، کنون گوش به افسانه نشستیم
سیمای شاعران فارس، ص 936
همانگونه که دیده میشود هیچگونه تازگی ـ حتی در ضعیفترین گونههای آن ـ در این غزل دیده نمیشود. شاعر در این غزل، نه در زبان، نه در خیال، نه در ساختار، نه در معنا و نه در هیچ عنصر دیگری نوگرایی نکرده است. واژهها ترکیبات و مضمونهایی چون "عشق تبهگشته" (به ویژه ترکیبِ تبهگشته)، "شمع و خاکستر و پروانه"، "داغ و لاله و پیمانه"، "آتش زدن در خرمن امید و در گوشهی غم با دل دیوانه نشستن"، "همچون برگ خزاندیده بر باد رفتن و به ویرانه نشستن" و "طفل و افسانه" از کهنترین و نخنماشدهترین مضمونها و تعبیرات هستند و هیچ بویی از زندگی معاصر در این سروده به مشام نمیرسد. غزل زیر نیز همانند غزلِ بالاست.
دلربایی تا به پایش جان و دل ریزیم نیست
گرچه ما را غنچهی مقصود هرگز وا نشد
نیست شمعی ورنهچون پروانه در سودای او
پای رفتن نیست ما را تا بپردازیم جای
صحبت شیرینلبی گر نیست، سوز هجر کو
مرگْ بهتر، گر فروغی در سپهر دل نتافت
روز دمسردی فراز آید چو شمع سوخته
گر نباشد نغمهی مرغی چمن ماتمسراست
گرچه ما را نیست از دیدار مردم چارهای
آتش از برق نگاهش در دل انگیزیم نیست
همتی تا چون نسیم از جای برخیزیم نیست
هیچمان اندیشه تا از شعله پرهیزیم نیست
دست شوقی تا به دامانی درآویزیم نیست
درد فرهادی چه شدگرعیش پرویزیم نیست
چون نباشد گل، هراس از باد پاییزیم نیست
آه آتشناک واشکی تا به رخ ریزیم نیست
وای زین ماتمسرا، پایی که بگریزیم نیست
رغبتی در دل که با اینان درآمیزیم نیست
سیمای شاعران فارس، ص 937
حتی شاعر نوسرایی، همچون پرویز خائفی، که از شاعران نامدار فارس است، غزل را بیشتر در همان شیوهی سنتی میسراید و در بیشتر غزلهای او نوآوریِ قابل توجهی دیده نمیشود، خائفی در پیوند با غزل در دورهی معاصر میگوید:
"شعر امروز با غزل امروز جداست. یعنی میتوان غزل نو گفت، ولی نمیتوان در فرم غزل و در قالب، شعر نیمایی را دنبال کرد و شاعر زمانهی خود بود. با وزن دورهای و تهی کردن رگ و پی غزل هم از خون و مغز و عصارهی وزن، هم نمیتوان راهی به دهی برد و اگر افراد معدودی از خواص به جهاتی مهر تأیید بر آن زدهاند، جامعهی فارسیزبان، غزل بیوزن را یا با وزن آنچنانی را ـ با پایبندی اجباری به قوافی با رغبت نمیپذیرد. شاعر امروز و حتی شاعر توانای غزلپرداز اگر میخواهد نگرش و بینش شعر امروز را داشته باشد، بیشک باید شعر نیمایی را بشناسد و اندیشهاش را در وزنهای شکسته ارائه دهد."
از همین رو وقتی کتابِ "یاد و باد" یا "کی شعر تر انگیزد" از خائفی را ورق میزنیم کمتر به غزلهایی همچون: "صبح"، "باور خاک"، "شعر تاریخ" و "شعر فردا" در همین مجموعهها برمیخوریم، که به مرز غزلهای نیمهسنتی پا نهادهاند.
و این خود موضوعی جالب توجه است که بجز پرویز خائفی شاعرانِ نوسرایی همچون منصور اوجی، اورنگ خضرایی و میمنت میرصادقی، در غزلهای خود، چندان به نوآوری علاقه ندارند و غزلهای آنها در مرز میان غزلهای سنتی و نیمهسنتی قرار میگیرد.
2- 2- غزل نیمهسنتی (غزل نئوکلاسیک)
غزل برخی از شاعران فارس نوتر از غزل شاعرانِ پیشگفته است. این شاعران تلاش کردهاند تا بجز نوگراییهایی که در حوزهی خیال و مضمون دارند از ماندن در زبانِ کهنهی شاعران گذشته پرهیز کنند و خود را از آن فضا بیرون بکشند.
این دسته از شاعران نیز همسان و همانند نیستند نوگرایی و نوجویی برخی از آنها بسیار بیشتر از برخی دیگر است. اما باز هم مطالعهی پروندهی کاملِ شعری این شاعران، آنها را در این دسته گرد آورده و در کنار هم نشانده است. نگاه این شاعران به شعرهای آزاد معاصر نگاهی تلخ و منجمد نیست، بلکه در کارنامهی شعری بیشتر اینان شعر آزاد هم وجود دارد.
از این گروه میتوانیم کسانی را چون: هاشم جاوید، اورنگ خضرایی، حسن اجتهادی، پرویز خائفی، غلامحسن اولاد، شاهپور پساوند، نصرالله مردانی، کاظم شیعتی، شهرام شمسپور، محمدحسین همافر، عزیز شبانی، شاهرخ تندرو صالح، خسرو قاسمیان، و از جوانترها، رحمانیان، محسن رضوی، محمدامین فصحتی، غلامرضا کافی و دیگران نام ببریم.
در شعر این گروه قالب غزل از قالبهای دیگر گذشته برجستهتر شده است. تفاوت این سرودهها با سرودههای کاملاً سنتی، بیشتر در شیوهی سادهی بیانی، نزدیک شدن به زبانِ مردم، صور تازهی خیال و جزیینگری و فردگرایی است. اما شکل ذهنی بسیاری از این غزلها همانند غزلهای سنتی است و پیوند طولی ابیات این غزلها همچنان ضعیف مانده است. و زندگی واقعی امروز کمتر در شعر نمود یافته است.
یکی از شاعران این گروه غلامحسن اولاد است. برای آنکه میزان علاقهی ذهنیِ این دسته از شاعران غزلسرا، به نوگرایی بهتر نشان داده شود، بخشی از نظر ایشان را ـ در پیوند با نوگرایی ـ باز میخوانیم:
"مردم اگر از تعابیر مکرر و هممنظر خسته شدهاند، نه به خاطر این است که دشمنی مادرزادی با این مفاهیم دارند، کاربرد واژههایی نظیر کمان و کمند، چلیپا، نرگس، هلال ماه و شمع و پروانه و ... از یک دیدگاه و درحالتهای موازی و راکد و توصیف تسلسل ایده و برداشت از یک روی سکه به قصد انجام مانوری واحد و مشترک در شعر و نشناختن دیگر جنبهها، خواص و حالات و اسرار اشیا، مفاهیم، پدیدهها و عدم کاربرد تاکتیکهای استاتیک و پرهیز از کیفیت دیگر اطوار و احوال و ابعاد ناشناختهی آنها و معانی پنهان و آشکار و در نتیجه بروز احساسات مشاع نسبت به یک انگیزه در زبان استعاره و بیخبری از مناسبات درونی اجزا و مبانی این مفاهیم، خوانندهی اینگونه شعرها را خسته کرده و میکند.
مناظر، مقولات، مجردات و موضوعات را در یک راستا، با یک اندیشه و در یک خط مشابهت همموضع به کار گرفتن، میراثی است که طی روزگاران بر اذهان تنبل و دست و پا چلفتی کمبضاعت به لرد نشسته است، و آن قماش از شاعران که در سرزمین غزل دست به عصا و با احتیاط ره میپویند جرأتِ نگرش و بازیافتن همهی قابلیتها و ویژگیها و ارزشهای مخفی مفاهیم و جاذبههای آنها را در ارتباط با تغییرات و دگرگونیهای کمی و کیفی آیات و نشانههای طبیعت ندارند و ذهنشان با کنش و واکنش آزمون شده و پیشپرداخته خوگر شده است. ماه از نظر اینان در دو جبهه بیشتر نمیتواند نمود داشته باشد. یکی بدر تمام که معادل صورت معشوق است و دیگر نماد گوشهای از آن که ابروی یار را تداعی میکند، حالا اگر شاعری خطر کرد و گفت:
بچهها نعرهزنان سنگ به نافش بستند ماه از ابر چو گردید، پدیدارترین
باید کفارهی این گناه را امر طبیعی تلقی کند، کمند وقتی خوب است که موی معشوق باشد و رسالت کمان در آن است که ابروی نازنینی را به رخ آدم بکشد. نرگس هم میان این همه گل، وظیفه دارد، بیماری و خماری چشم محبوبی را به یاد آورد، سینه یا انار است یا لیمو ... حال اگر منِ شاعر بگویم: دو کبک مشکل ما را به سینهات گفتند:
دو کبک مشکل ما را به سینهات گفتند بهوش باش که آسان ز جامهات نپرند
باید آمادهی مقابله با عوارض جانبی آن باشم ... لابد پرش منِ شاعر از حد مقررات ذهنی و معیار متعارف سلیقه و پسند او خارج است. مگر نه این که شاعر کلاسیک عادت کرده است به تعبیرات، توصیفات، ایهامات و استعارات مألوف و مأنوس وفادار بماند. او حق کشف و شهود و ابداع و اشراق سوای آنچه پیشینیان را مطلوب و مقبول میبوده، ندارد ... طرح این پیشگفتار حاکی است که من به آزمون اسلوب شیوه و فضایی تازه، در شکل و محتوای غزل رو آوردهام و اگر چه در آغاز این راه پر پیچ و خم هستم، میدانم که "شرط اول قدم آن است که مجنون باشی." طبیعی است در هر بدعتی خطر است و هر خطر تلفاتی در پی خواهد داشت. من بر لبهی تیغ ایستادهام و دنیا را تماشا میکنم. مفاهیم و معانی در نگاه من محسوس، زنده و ملموسند. عناصر و عوامل خارجی، اشیا، انگیزهها، پدیدهها و احلام در جهانبینی من با خواص و حالات و امکانات و رستگاریهایی غیر از آنچه در ماهیتشان است پدیدار و متشکل میشوند."
این عبارتها از پیشگفتار کتاب "بهار و تکهی مهتاب" ـ که مجموعهای غزل است ـ برگرفته شده است. از خواندن این پیشگفتار، به ویژه در سنجش با سرودههای همین کتاب، دست کم، چند نتیجه به دست میآید:
1- شاعر دغدغهی نوگرایی دارد و نوگراییهای او، در این مجموعه، به چند شیوه پدید میآید:
الف: در حوزهی مضمونسازی و صور خیال، همچون دو نمونهای که در گفتار خود ایشان مثال آورده شد؛ یا مواردی همچون:
خورشید علف میچرد از چشم غزالان گرد از بدن خستهاش اما بتکانید
بهار و تکهی مهتاب، ص 180
و
با تو با تو بیتو سرشار از تو در دریای دل قدر یک نخ آه تا سوزن بیندازیم نیست
همان، ص 183
که یادآور نازکخیالیهای سبک هندی است.
ب: در استفاده از واژههایی که در شعر گذشته به کار نرفتهاند؛ همچون:
تنجه:
ـ ستاره خاک تن خویش را به باغ تکاند که لاله تنجه زد و غنچه کرد شاخهی خواب
همان، ص 77
توان:
ـ بهار و تکهی مهتاب تا به دیسِ من است گرسنگی به توانِ هزار در سخن است
همان، ص 160
شلیک:
ـ صدای من ز لب باد میشود شلیک به چشم شب شکنم ردپای خوابی هست
همان، ص 158
ملکی:
ـ پاشنهی ملکی خود را کشید باد ز دریا خبر آورده است
همان، ص 171
پسانداز:
ـ دلشکسته به دست کسی نخواهم داد که در حیات من این آخرین پسانداز است
همان، ص 169
ج: در استفاده از تعبیرات عامیانه؛ چون:
برحسب تصادف:
ـ برحسب تصادف نه که آتش به دل افتاد بر ما همهی عمر همین شیوه ستم رفت
همان، ص 193
علاف مانده است:
ـ صدها سبد بهار سرِ دست هر چنار علاف مانده است نفس تا نمیزنیم
همان، ص 198
کش رفتن ـ جا زدن:
ـ کش رفتهایم از لب هر غنچه خندهای کز قاه قاهِ خندهی گل جا نمیزنیم
همان، ص 199
خرج کسی رفتن:
ـ آن روز که خون از مژه چون اشک قلم رفت آنقدر زدم داد ـ مگر خرج دلم رفت؟
همان، ص 192
چپک زدن:
ـ چپکزنان غزلم را کدام دختر خواند به خونم این همه چون تشنه شیخ و شابی هست
همان، ص 158
2- نوگراییهای شاعر در همین حدود باقی مانده است. برای نمونه دو غزل از غزلهای همین کتاب را که از جدیدترین شعرهای شاعر بوده و بر مبنای فهرست کتاب (ص 8-6) در سال 1368 سروده شده است؛ میخوانیم:
الف: غزل "در عالم نداری"
تا عطر تنت دست نسیم است بهار است
پرواز به بال غزل این اوج رهاییست
گل تنجه زد و باغ دگر بار جوان شد
معشوق من از کوچهی مهتاب گذر کرد
باغ تنت ای شاخهی شمشاد مریزاد
سرمشق به نرگس ندهد چشم تو هر چند
آوازهی عشق تو به ناهید رسیده است
چونخنجر خونریز هلاکوست دو بازوت
بر دوش توچون گلهی ابری یله داده است
تا آینه افتاد به دستت شدم از دست
خورشید کجا سر بزند چون تو درآیی
بنشین و بزنجامی و بوسی دو سهام بخش
بر اسب غزل طبع من امروز سوار است
قلب دل ما سوختگان پاک عیار است
شمشاد من آنک نه سزاوار حصار است
گر پاک فضا این همه از گرد و غبار است
در موسمگل،سبزچو درگشت وگذار است
میدانم و میداند و دانی که خمار است
خورشید در این معرکه امروزچه کار است
برگردن من باد که کار همه زار است
گیسوت که لغزندهتر از سینهی مار است
کابینه کجا قابل این طرفه نگار است
یک عالمه مهتاب در این خانه به دار است
امروز که روز غزل و بوس و کنار است
همان، ص 151
ب: غزل "ای عشق، آی عشق"
از هر درخت برگی و از هر غزل نمی
وقتی تو با منی سخن از خاک و باد نیست
دستت به گردن من و دستم به دامنت
دریای ابر، بقچهی نانت، غمت بر آب
عشق تو را به سینهی من جار میزنند
وقتی که قدغن است صدا، ای گریز پا
با شیههای که میکشد این مادیان باد
مهتاب، جای پای تو شب، دست میکشد
دادم اگر جوانی، آوردمت به دست
بگذار تا بهار کند باغ شبنمی
من آتش زلالم و تو آب زمزمی
در باغ سبز بر خنکای سپر غمی
زلفت به دوش طاقهی بارانِ نم نمی
در گوش من صدای تو سبز است هر دمی
بنشین کنار دستم و بنشان غمم کمی
گل میکند به خانهی ما دشتِ خرمی
در سینهات نمانده از آن روزها غمی
ای عشق آی عشق به پیری رسی همی
همان، ص 188
همانگونه که دیده میشود مضمون کلی این غزلها، میزان پیوند عمودی بیتها و نیز وجود واژههایی چون "آنک"، "طرفه نگار"، "همی" و ... شعرِ گذشتهی فارسی را یادآوری میکنند.
3- نتیجهی مهم این که، حتی در سال 1369 (زمان انتشار کتاب) ـ که شعر فارسی شاهد همهگونه سنتشکنی و نوآوری است و نزدیک به هفت دهه از ظهور انقلابی نیما گذشته است ـ ، بسیاری از شاعران سنتگرا یا خوانندگانِ عادتزده، به شهادتِ پیشگفتار این مجموعه (بهار و تکهی مهتاب) تحمل این سرودهها را نداشتهاند و همین میزان از نوگراییهای شاعر را هم بر نمیتابیدهاند.
و شاعر به دلیل سرودن این اشعار ـ همچون گناهکاری مجرم ـ باید "کفارهی این گناه را امری طبیعی تلقی کند ... و آمادهی مقابله با عوارض جانبی آن باشد." (همان، ص 11)
* * *
یکی از شیوههای نوگرایی، ترکیبسازی است. پس از انقلاب اسلامی برخی از شاعران غزلسرا، بیشتر تلاشِ خود را برای نوگرایی، بر ترکیبسازی متمرکز کردند و با آمیزش تازهی برخی از واژهها یا اضافه کردن واژههای تازه به همدیگر، ترکیبهای تازهای را در زبان شعر پدید آوردند؛ نصرالله مردانی یکی از برجستهترین شاعران ترکیبساز است. در کتاب "خوننامهی خاک" بسیاری از این ترکیبها را میتوان بازیافت. برای نمونه ـ بدون این که از میان سرودههای مردانی نمونهای ویژه را برگزینیم ـ ترکیبهای چند سطر اول نخستین سرودهی کتاب "خوننامهی خاک" را باز مینگریم:
نام نورانی تو در افق یاد شکفت
آب و آتش به هم آمیخت در آغاز حیات
سینهیسرد زمین صاعقهی عشق شکافت
بادهی سبز دعا در خم جوشندهی دل
ریخت هر قطرهی خون تا ز گلوگاه فلق
بر لب کوه جنون خندهی شیرین بهار
روح خورشید در آیینهی میعاد شکفت
غنچهی بستهی دل در دم میلاد شکفت
بر لبخشک زمان چشمهی فریاد شکفت
تا در اندیشهی ما شور تو افتاد شکفت
آفتابی شد و در ظلمت بیداد شکفت
نقش زخمیست کهازتیشهیفرهاد شکفت
خوننامهی خاک، ص 1
2-3- غزل جدید (غزل متفاوت)
همانگونه که پیش از این اشاره شد شاعرانی که خواستهاند در غزل نوآوری کنند، هرگز همانند هم نیستند، برخی از آنها، تنها در حد بیان مضامین و مفاهیم جدید نوگرایی کردهاند، و در حوزههای دیگر کاملاً سنتی ماندهاند، برخی از آنها به تصویرسازیهای تازه روی آوردهاند و در حد آفرینش صورتهای تازهی خیال از شعر گذشته فاصله گرفتهاند. برخی دیگر با فاصله گرفتن از مفهومهای کلی و روی آوردن به عینیتهای جهان پیرامون خود، کوشیدهاند تا سرودههایشان چونان آینهای روشن، تصویرهای زندگی امروز را بازتاب دهد. بیشتر این سرودهها بدون رخداد حادثهای در زبان پدید آمدهاند، اما برخی دیگر از سرودههای معاصر تنها همانندی که با شعر گذشته دارند، در وزن عروضی آنهاست و بجز عنصر وزن، هیچ همسانی با شعر سنتی ندارند.
بخشی دیگر از شعر امروز فارس به ویژه در یکی از دو دههی اخیر با زبانی و فضایی کاملاً تازه، اما در همان قالب سنتی پدید آمده است. برای روشنتر شدن موضوع چند غزل از سه دستهی یاد شده (سنتی، نیمهسنتی و نو) را بازنگری میکنیم:
الف: سنتی
دی در فراق روی تو بر من چنان گذشت کآهم چو دود از سر هفت آسمانگذشت
بر لوحگونه نقطهی اشـک آنقـدر چکیـد کاعدادش از شمـاره ی استارگان گذشت
گفتـم مگـر بـه صبـر شبـی را سحر کنم خود صبر نیز زین همه آه و فغان گذشت
چون لاله داغدارم و چـون غنچه تنگـدل گویی سموم مرگ بـه گلزار جان گذشت
جانم به لب برآمـد و عمرم به سر رسیـد هر دم که بـر من آن بت نامهربان گذشت
گـوینـد بـگـذر از سـر ایـن یـار بیوفـا از جان خویشتن به چه سان میتوان گذشت
حسن کاشانی، سیمای شاعران فارس، ص 872
در این غزل چیز تازهای دیده نمیشود؛ نه در حوزهی زبان (واژگان، ترکیبها، نحو و ...) نه در حوزهی خیال و نه در حوزهی معنا. این شعر مانند غزلهایی که از نورانیوصال، پیش از این آورده شد به گونهای است که میتوان تصور کرد در سدهی هفتم یا هشتم یا نهم یا موقع دیگری سروده شده باشد. در زبان امروز، واژههایی چون "دی"، "استارگان"، "سَموم" و "بُت نامهربان" و ... کاربرد ندارند. و حضور این واژهها در این غزل بر کهنگی فضای آن افزوده است. مضمونهایی تکراری، همچون: "گذشتن آه، همچون دود از سر هفت آسمان"، "مقایسهی قطرههای اشک با ستارههای آسمان"، "داغدار بودن همچون لاله و تنگدل بودن همچون غنچه"، "گذشتن سموم مرگ بر گلزار جان"، "تشبیه یار بیوفا به جان خویشتن" از کهنهترین و تکراریترین مضمونهای شعر گذشته هستند.
ب: نیمهسنتی
اگـرچه دسـت تو طرح سـراب مـیریزد بـه کوچـه از قدمت التهـاب میریزد
به هر نگاه تو سرمست میشوم ای خوب مگر زبرکهی چشمـت شراب میریزد
بخـوان کـه هـر سخنی از کنارههای لبت به گوش جان ودلم شعر ناب میریزد
مگـر به چشمهی خورشید رفتهای امروز کـه از محیـط تـنـت آفتـاب میریزد
سکوت چشم تو در زیـر هالـهی پلکت به باغ خاطرهها عـطـر خواب میریزد
بیـا کـه هـر نگهت قطره قطره در شامم سـتـاره مـیزنـد و مـاهتـاب میریزد
از آبـشـار بـلنـد و سـیـاه گـیـسـویـت به گاه شانـه کشیـدن گـلاب میریزد
بیا که بیتو فضای غمیـن و ابـری شهـر به جان خستـهی مـن التهاب میریزد
شهرام شمسپور، تا پشت چینهها، ص 6
در این غزل نیز مضمون، همان مضمون عاشقانهی گذشته است و زندگی امروز جاری نیست، ولی موضوع عشق فردیتر و جزییتر شده و واژهها و تصویرها به کهنگی غزل قبلی نیستند و زبانِ شعر امروزیتر شده است. در این شعر واژههای کهنهای چون: دی، استارگان، سموم و ... که در شعر پیشین بود، دیده نمیشود، اما ترکیبهایی چون "چشمهی خورشید"، مضمونهایی چون "مست شدن از نگاه" و واژههایی چون "نگه" (به جای نگاه) شعر گذشته را یادآوری میکنند.
نیمهسنتی
مسافران عطش از سراب برگشتند
چو لهجهای ز صراحت، شکفتهتر از تیغ
سوار ابر سکوت از ستیغ قلهی عشق
دریغ بود که با شعلههای سرکش شوق
چه تلخ بود که با چشمهای بیداران
چه آفتی به دل کوه و دشت پنهان بود
پیاده از سفر اضطراب برگشتند
بر اسبِ یاغی شب بینقاب برگشتند
چو سایه از گذر آفتاب برگشتند
به خشکسال زمین از سحاب برگشتند
به سوی تیرگی وهم و خواب برگشتند
که بیبهار ز پاییزِ آب برگشتند
حسن اجتهادی، سیمای شاعران فارس، ص 1192
در این غزل نیز واژههایی که تنها مربوط به زبانِ گذشته باشند یا صورتهای خیالی کهنه وجود ندارد و به جای آن ترکیبهایی چون "مسافر عطش"، "سفر اضطراب"، "لهجهی صراحت"، "شکفتهتر از تیغ"، "ابر سکوت" و ... فضای غزل را نو کردهاند. اما هنوز برخی از ویژگیهایی که در غزل جدید پدید آمده و در ادامهی این نوشتار خواهیم دید، به این غزل راه نیافته است.
غزل کوتاه زیر نیز در همین دستهی غزلهای نیمهسنتی جای میگیرد. نو بودن این غزل بیش از هر چیز وامدار ردیفِ تازه است: "در ازدحام سنگ"
آیینهی شکستهام در ازدحام سنگ
باور نمیکنی اگر بنگر به زخمها
با این همه شکستگی، نشکستهام هنوز
آنگونه میکشد مرا شوق وصال تو
روزی اگر رها شوم از دست زندگی
در راه تو نشستهام در ازدحام سنگ
بر بالهای خستهام در ازدحام سنگ
عهدی که با تو بستهام در ازدحام سنگ
کز خویشتن گسستهام در ازدحام سنگ
از چنگ مرگ رستهام در ازدحام سنگ
خسرو قاسمیان، از جنس خورشید، ص 40
ج: غزل نو
من مردهام نشـان کـه زمـان ایستاده اسـت و قلب مـن کـه از ضربان ایستـاده است
مـانیـتـور کـنــار جـسـد را نـگـاه کــن یـک خط سبـز از نـوسـان ایستاده است
چـون لختـهای حقیـر نشـان غمی بـزرگ در پیـچوتـاب یک شریان ایستـاده است
من رویتختنیست.مناینجاستزیرسقف چیـزی شبیـه روح و روان ایستاده است
شـایـد هـنـوز مـن بـشـود زندگـی کنـم روحـم هـنـوز دل نگـران ایستاده است
اورژانس کو؟ اتاق عمل کو؟ پزشک کو؟ لعنت به بخت من که زبان ایستاده است
اصــلاً نـیــامـدنــد بـبـیـنـنـد مــردهام شـوک الکتریکـیشـان ایـسـتـاده اسـت
فریـاد مـیزنـم و بـه جـایـی نمـیرسـد فـریـادهـام تـوی دهـان ایـستـاده است
اشـک کـسـی بـه خاطـر مـن درنیـامـده جز این سِرُم که چکه کنان ایستاده است
ای وای دیـر شد، بدنم سرد روی تخـت تـا سردخانه یک دو خزان ایستاده است
آقـای روح! رسـمـی شـده دادگـاهـتـان حـالا نـکیـر و مـنکـرتـان ایستاده است
آقـای روح! وقـت خـداحافـظـی رسیـد دست جسد به حـال تکان ایستاده است
مـرگـم بـه رنـگ دفتـر شعرم غریب بود راوی قلـم بـه دستِ رمان ایستاده است:
یک روز زاده شد و حدودی غزل سـرود یادش همیـشـه در دلمـان ایستاده است
یک اتفـاق سـاده و معمولـی اسـت ایـن یک قلب خستـه از ضربان ایستاده است
حمید روزیطلب
در این غزل ممنوعیتی برای ورود واژههای غیرشاعرانه وجود نداشته است، شکل ذهنی غزل و ارتباط عمودی ـ به ویژه به خاطر روایی بودن آن ـ حفظ شده است. زندگی امروز با اجزای آن در شعر جریان یافته و هیچکدام از تصویرهای آن از تصویرهای مربوط به زندگیهای قدیمی نیست.
اما در این غزل هم هنوز برخی از ویژگیها و شگردهای نو راه نیافته است؛ از آنجمله این که شکل نوشتاری غزل همانند گذشته با مصراعهای هماندازه است. لحنِ شعر ثابت مانده و صداهای گوناگون در آن شنیده نمیشود.
برخی دیگر از شاعران امروز کوشیدهاند تا در سرودههای خود از همهی گونههای نوآوری بهره بجویند.
شایستهی یادآوری است که شناسایی و معرفی گونههای مختلف نوآوری در غزل معاصر، هرگز به معنی تأیید همهی آنها نیست. زیرا چنانچه در جایگاه ارزشگذاری قرار گیریم، متوجه میشویم که رفتار نوگرایانهی بسیاری از شاعران جوان، بیریشه و خاماندیشانه و در نتیجه بیهوده و خطرناک است. به راستی برای شاعرِ معاصر بودن (به معنای راستین خود) چارهای جز شناخت شایسته و درک مناسب از دو عنصر مهم وجود ندارد: یکی زبان فارسی و دیگری زمان معاصر.
همانگونه که پیش از این گفته شد. میزان نوگرایی در سرودههای مختلف متفاوت است. برخی از سرودهها تنها در صور خیال نوگرایی میکنند، برخی در زبان، برخی در نگاه نو، برخی در ساختار و فرم و برخی دیگر در همهی حوزهها نوآوری میکنند.
در بعضی از غزلهای نو بسیاری از عناصر شعر آزاد معاصر حضور دارد؛ از جمله: شکستن هنجارهای زبانی، شیوهی بیان روایی، ترکیب و تألیف لحنهای مختلف، بیان نمایشنامهای، شکستن شکل مرسوم مصراعها و گسستهنویسی آنها، حضور پدیدههای زندگی امروز، ساختار منسجم در روابط طولی شعر و موارد دیگر.
براهنی ـ بیتوجه به اینگونه از سرودهها ـ در تفاوت زبان اشعاری که امروزه در قالبهای سنتی سروده میشود، در جایی گفته است:
"بزرگترین فرقی که شاعران به اصطلاح "کلاسیک" امروز ایران، با شاعران طرفدار نیما یوشیج دارند، این است که آنها اغلب ذهنی ادبی دارند یا زبان و بیان و شکل کارشان به کلی از ادبیات سرچشمه میگیرد و اینان ـ یعنی شاعرانی که به حق لقب "معاصر" میتوانند گرفت ـ با زبانی سر و کار دارند که با زندگی معاصر، همعصر و هموزن است، منظور از زبان معاصر، زبانی است که هماکنون ایرانیِ امروز بدان تکلم میکند، زبانی که ظرفیت شاعرانهی لبالب دارد و میتواند در دست شاعری باقدرت،کمال یابد و تلطیفگردد و بهصورت طلای ناب شعر درآید."
اگر اینچنین باشد که براهنی گفته است، برخی از سرودههای سیمین بهبهانی از بسیاری از سرودههای آزاد شاعران نامدار، زبانی سادهتر و امروزیتر دارد؛ برای مثال: بسیاری از شعرهای شاملو زبانی کهنگرا و ادبی دارد و بسیاری از سرودههای بهبهانی زبانی امروزی و اینجایی:
- نوشیدنی، گرم یا سرد؟
- یک قهوهی تُرک اگر هست.
- البته! در خانه،
صد شکر!
شک نیست، این مختصر هست
آوردم و نوش کردی
گفتی: ـ به فنجان نظر کن
در این تصاویر آیا
جز عشق نقشی دگر هست؟
با خنده گفتم که: - هان، عشق؟
سیمرغ شد،
کیمیا شد!
از این سه گم گشته
دیگر
جز نام حرفی مگر هست؟ ...
بهبهانی، سیمین، یکی مثلاً اینکه، ص 131
در فارس امروز شاعرانی مثل محمدحسین بهرامیان، علی نسیمی، هاشم کرونی، علی بهمنی، رضاعلی اکبری، پورشیخعلی، مجتبی صادقی، طاهره خنیا و دیگرانی مانند اینها غزل را متفاوت میسرایند. اگرچه همهی اینها و همهی سرودههایشان مانند هم نیست:
من/ شیشههای الکل و/ زن آخرین سلام
بیحرف، بیمقدمه، بیواژه، بیکلام
ـ آقا شما چقدر ...
سکوتی سیاه و بعد
کلمات گم شدند در آن شور و ازدحام
ـ خانم شما شبیه منی یا شبیه (تو)
یا شکل من در آینهی روبهرو، کدام؟!
خانم سی و دو حرف ف
ر
و
ریخت از لبت
شد رودِ کنگ و رفت فراسوی هر کلام
ـ خانم شما چقدر
سکوت سیاه من
گم گشت در تباهی آن روز ناتمام
من/ شیشههای الکل و/ زن/ چند نقطهچین
هاشم کرونی، کلوزآپ از باب اول کتاب مقدس، ص 35 و 36
اینگونه از غزل با نامهای گوناگونی خوانده شده است: غزل فرم، غزل متفاوت، غزل پستمدرن، غزل زبانی و ... .
اما میتوان ویژگیهای مشترک بیشتر این غزلها را اینگونه برشمرد:
ـ وقوعگرایی، توجه به مسائل جدید زمانه و پرداختن به روابط تازهی اجتماعی.
ـ ورود واژههای تازه به شعر (بومی، محاورهای، خارجی و ...).
ـ روی آوردن به شعر گفتاری و فاصله گرفتن از صورتهای تکراری خیال شعر گذشته.
ـ برجسته شدن عنصر روایت و داستانپردازی در غزل.
ـ هنجارشکنیهای پی در پی و آشناییزداییهای زبانی.
ـ بیان نمایشنامهای با تأکید بر گفت و گو و تغییر لحن و گفتار در غزل.
ـ به هم ریختن صورت منظم نوشتاری برای دیداری کردنِ مقصود.
ـ توجه به پیوند طولی بیتهای غزل.
ـ تأثیرپذیری از تصرفات زبانیِ شعر آزاد.
ـ محدود شدن وزن غزلها.
این بخش از شعر، امروزه متأسفانه دچارِ مشکلاتی شده است؛ یکی از آنها همسانسرایی و تقلیدِ مشمئزکنندهای که در بسیاری از این غزلهاست؛ تصویرهای تکراری "زن"، "بانو" یا "دختر" که روی صندلی نشسته یا کنار کیوسک تلفن ایستاده یا در ایستگاه قطار و قرار و مدار و شماره تلفن و ... و خوردن قرص و خودکشی و ... .
شعر گذشتهی ایران شعری فاخر، فخیم و معمولاً عفیف بود. برخی از شاعرانِ جوان امروز متأسفانه به بهانهی نوجویی و نوگرایی به مبارزه با آن نگرشِ عفیف گذشته پرداختهاند و به گونهای زشت و مبتذل مسایل رکیک جنسی و شهوانی را عریان باز میگویند، تا متفاوت گفته باشند. و در این مسیر برخی از دخترها از پسرها پیشی گرفتهاند و بعضی اوقات، جسورانه و بیپروا، اجزای اندامشان را در ویترین شعرشان به نمایش میگذارند.
سخن آخر آنکه:
شعر معاصر فارس، در حوزهی غزل، از سنتیترین گونهها تا جدیدترین آنها را تجربه کرده است. حرکت نوگرایی در غزل معاصر فارس، همراه با جریانهای نواندیشی در کشور، آرام آرام پدید آمده و نسل به نسل نوتر شده است.
برخی از غزلهایی که امروزه در فارس سروده میشوند، از همهی شگردهای نوآوری بهره بردهاند و از وزن آنها که بگذریم، هیچ تفاوتی با پیشروترین شعرهای آزاد ندارند.
یادداشتها:
1 امداد، حسن، سیمای شاعران فارس، ج 2، ص 932.
2 خائفی، پرویز، کی شعر تر انگیزد، ص 6.
3 اولاد، غلامحسن، (م. اندیش)، بهار و تکهی مهتاب، صص 13-10.
4 مردانی، نصرالله، خوننامهی خاک، انتشارات کیهان، 1364.
5 دستنویس این غزل را از خودِ شاعر گرفتهام.
6 براهنی، رضا، طلا در مس، ج 2، ص 1224.
فهرست منابع
1- امداد، حسن، سیمای شاعران فارس، انتشارات "ما"، 1377.
2- اولاد، غلامحسن، م. اندیش، بهار و تکهی مهتاب، انتشارات شیراز، 1369.
3- براهنی، طلا در مس، ناشر: مؤلف، 1371.
4- بهبهانی، سیمین، یکی مثلاً اینکه، نشر مرکز، 1379.
5- خائفی، پرویز، کی شعر تر انگیزد، انتشارات نوید، 1370.
6- شمسپور، شهرام، تا پشت چینهها، ادارهی فرهنگ و هنر فارس، 1350.
7- قاسمیان، خسرو، از جنس خورشید، انتشارات زر، 1379.
8- کرونی، هاشم، کلوزآپ از باب اول کتاب مقدس، شروع، 1383.
9- مردانی، نصرالله، خوننامهی خاک، انتشارات کیهان، 1364.
با سپاس از دوست گرامی آقای محسن رضوی که در تهیه اشعار و مقالات استاد حسنلی سعی تمام داشته اند. این مقاله از وبلاگ شخصی دکتر کاووس حسنلی انتخاب شده است./span>>/>
لینکستان فارس :
شعرستان کازرون
شعرستان جهرم
شعرستان مرودشت
شعرستان آباده
......تا حـــــرم عشق..........
تقــدیم به ثـامن الحجج
اشعا ر: استادسیدمحمدرضا هاشمی زاده
آقـــــا سلام ، عاشقـــم و دل شکسـته ام
از شاعــــران نسل پریشـــان ِ خسـته ام
زخمی ترین مســــافـــــر درد آشـنای تو
با یک سـبد سـتاره ی غم دسته دسـته ام
هر وقــــت آمدم زره دور..تــا حــــــرم
جز کولــــه بار گریــــه برایت نبسـته ام
قابــل نبوده ام که نخوانـدی دوبـــاره ام
چندی ست در هـوای زیـارت نشسته ام
بر گنـبد طلائی تو بــــــــــــا طواف دل
عاشق ترین کبوتر این خــــــیل بسـته ام
چنـدی است با تمام غــم و درد بی کسی
من نیز چون نمــــــاز مسافر شکسـته ام
ای آشنای ضــــــــــــــامن آهــو نگاه کن
من هم اسیر و زخمی و هم دلشکسته ام
آقا بحق مـــــــــــــــادر پهلو شکسـته ات
مــــــــن نیر درخیال شفاعت نشسته ام .
------
----
در غربـتی بـدون تــو از دست می روم
با این وجود عشق تــو تا هست می روم
چشم تــو را نشانــه گرفته ست چشم من
با یـاد تـو همیـشه از ایـن دست می روم
گـاهی بـدون ایـنــکه بدانــم چـه می کنـم
بی آدرس به کوچـه ی بن بست می روم
زخـمی تـریــن ِ عـقـده ی آتـشفــشـانی ام
بغـض مـرا که داغ تـو بشکست می روم
با ایـن همـــه کبـوتــــر دلهـــای نــامـه بر
عاشق تـر از همیشه به پیـوسـت می روم
اََمقََتُ الخَلایِقِ اِلیَ الله الفَقیرُالمزهُوّ وَالِشیخُ الزّانی
وَالعالِمُ الفاجِر
God hates most he who is poor but
proud ; old but adulterous ,and
learned but ibertine.
منفورترین مردم پیش خداوند گدای خودستا . پیر زناکار
ودانای خطاکار( گناهکار)یاجنایتکاراست .
آن دانائی که درخطامی باشد
وان پیرکه ازپی زنا می باشد
وان مرد گداکه خودستا می باشد
منفورترین خلق خدا می باشد.
دعاى صباح مولاامیرالمومنین علی (ع)
منظوم - ترجمه شعری " لسان الذاکرین "
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداى بخشاینده مهربان
پس به سجده برود و بگوید:
مؤ لف گوید: که علامه مجلسى (ره ) این دعا را در کتاب دعاى بحار و در کتاب صلوة با بیان ذکر نموده و فرموده که این دعا از ادعیه مشهوره است و من در کتب معتبره آنرا نیافتم مگر در مصباح سیّدبن باقى رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ و نیز فرموده مشهور خواندن این دعا است بعد از فریضه صبح و سیّد بن باقى روایت کرده آنرا بعد از نافله صبح و بهر کدام عمل شود خوب است .
===
ای اسم تو حادث و تو ازذات قدیم
مذکور درابتدای قران کــــــــــــریم
خودرابنشانِ تو بیابیم نشـــــــــــان
ای آکه توئی اله ورحمن ورحیـــم
ای رقص کنان چوذره بهرت خورشید
مهر توضیا بخش دل اهل امیـــــد
تاریک نشینان شب حرمان را
لطفت به زبان صبح درداده نوید
ای آنکه شب تیره فرستی بعدم
وزصبح کنی روی جهانرا خرم
آنی که صفات تو جمالست وجلال
وازفیض توهست نوروظلمت باهم
ای آنکه زبهرخاطراهل نظر
افراخته این گنبد اعلی منظر
ای صنع تو داده چرخ را زینت وفر
آراسته چون افسر شاهان بکهر
ای چهره مهر شعشانی ازتو
ای نورچراغ آسمانی ازتو
افروخته زبانه شمع سپهر
ای نور وجود کن فکانی ازتو
ای آنکه خودش راهبر بنده شده
ذاتش بخودش راه نماینده شده
خورشید دلیل ذات خودهست مدام
ای ازتو شعاع مهر تابنده شده
آنجای که مهر جانفزای تو بود
خورشید چو ذره درهوای تو بود
توواجب وخلق تست ممکن پس کی
هم جنس تو آفریده های تو بود
ای آنکه جلیلی و علیی و عظیم
بیچون وچگونه ای توای رب کریم
ماحادث و ذات توازلی و قدیم
هرگز نتوانه بکنه ذات تو رسیم
ای دل بغم عشق تو دلبند شده
چون گوی به چو گان تو دلبند شده
چون دیدن رویت نبود حد کسی
هرکس به کمالی زتو خرسند شده
ای علم تو ازازل هویدا بوده
بروجه اتّم محیط اشیابوده
درعلم توکان هست مقدس ززمان
هم رنگ هم است بوده ونابوده
ای لطف توام به فضل انشا کرده
درعالم جسم وجان هویداکرده
درخواب من این نشئه جسمانی را
دربستر امن وعافیت جا کرده
ای آنکه زخواب غفلت آگاهم کرد
نوری زکمال خویش همراهم کرد
گرجان دهمش بشکر این لطف کمست
کاحسان وعطابوفق دلخواهم کرد
ای آنکه مرا سلطنتش د اده پناه
درحال من ازچشم عطاکرده نگاه
چون راهنما درشب ظلمانی وجهل
خورشید جمال او بود درهمه گاه
ازرحمت خود افاضه کن خیروکمال
برروح نبی رهبرفرخنده خصال
چون راهنما درشب ظلمانی جهل
خورشید جمال تو بود درهمه حال
آن کز پی دستگیری کل امم
آویخته ازاوج عطاحبل کرم
خودهم که جهان بمهرش آمد زعدم
درآن میبود اعتصامش محکم
چون پاکی ذات واصل سرمایه اوست
پس ذروه صلب اصفیا پایه اوست
اوقامت طوبی است کزرفعت قد
سکان بهشت جمله درسایه اوست
آن پرده عصمت از ازل کرده قماط
وانگه زهمان قماط افکنده بساط
لغزیده بسی کسان دراین کهنه رباط
این بود که داشت استقامت بصراط
صلوات اله باد برآل رسول
آن راهبران راه اصحاب وصول
ازمابادا بمصطفایان عقول
هرصبح هزاران صلوات مقبول
ای آنکه بود نور تو جانرامصباح
فیض توهمیشه قفل دلرامفتاح
بگشای بروی مادرفیض صباح
یارب بکلید رحمت ونور وفلاح
ای خالق جباروبدیع ارواح
بگشای برحم خویش درهای صباح
آنگاه زرحمتت بپوشان مارا
افزون ترِ خلعت هدایای وفلاح
یارب بنشان دردلم ازبیم جلال
ازآب خشوع چشمها مالامال
آنگاه زخوف هیبتت درهمه حال
چون نهرروان چشم مراکن سیال
ای واحد قهاروعزیز غفار
ازخوب بدخود آمدم درزنهار
این اشترنفس زشت وبدخوی مرا
ازحبل قناعتش درآوربه مهار
ای ساخته زابتدا برحمت اثرم
توفیق توگشته همت بال وپرم
کزرحمت تونکرد زاول خبرم
آن کیست که باشد سوی توراهبرم
گرحلم تو واگذاردم درهوسم
جزعفو تو نیست عون وفریاد رسم
ازدست هوسها چو نیفتم برروی
غیرازتو امید نیست ازهیچ کسم
گریاری تونباشدم ای رحمن
درمعرکه جهادنفس و شیطان
خذلان تو واگذاردم درعصیان
ناچارافتم بسوی رنج وحرمان
آیابینی که من روم یک گامی
سوی تو مگر بارزوی کامی
یاآنکه زدم دست دراسباب وصال
الا که به وقت هجر وبی آرامی
بدراه کند نفس چومارازهوی
واحسرت ازاین نفس من ای واعجبا
ازدست زیان نفس خودوااسفا
زانرو که دلیر گشته درامر خدا
ای آنکه رحیمی وکریمی وحمید
بردرگه رحمتت زدم دست امید
سوی تو گریزان شدم ازنفس وهوی
دست من ودامان تو ای رب مجید
مولای کریمی وحمیدی ومجید
آقای منی وتکیه گاهی وامید
ای غایت آرزوی من دردوسرای
دارم زتو امید بهشت جاوید
یارب بچه سان دور کنی غمگینی
کاید به پناه لطفت ارمسکینی
وازبیم گناهان بگریزدسویت
جزخدمت تونباشدش تسکینی
یاآنکه تو بی بهره چسان خواهی ساخت
آنراکه ترابوصف ارشاد شناخت
آهنگ جناب تو نمود ازسرسعی
تاآنکه بدرگاه توخودراانداخت
حاشاکه کنی دور م ازآن فیض وکمال
باآنکه تراست حوضها مالامال
بحرکرمت پراست بی نقص وزوال
درنیکی روزگارودرخشکی سال
تاهرکه شود داخل درگاه وصال
ازلطف به او فیض رسانی به کمال
دروازه لطف تو بود دایم باز
ازبهردل خسته ارباب نیاز
تو غایت مطلبی و امید دراز
کارمن سرگشته غمگین تو بساز
این است مهارنفس من ای جبار
برخواهش تو بسته امش برهمه کار
این بارگناهان که بدوشم دارم
انداخته ام برحمتت ای غفار
اینست هوسهای من ای رب کریم
گمراه مکن مقصد این نفس لئیم
بگذاشتمش سوی جناب لطفت
ای آنکه غفوری وودودی ورحیم
یارب زکرم صبح مرانازل دار
برروشنی هدایت دارقرار
بگشای سلامتی مراهم دردین
هم دردنیا بهره زلطفت غفار
آنگه زکرم شام مراکن سپری
برمن نرسد زکید د شمن اثری
درمهلکه هوای نفسم مگذار
مگذارمرا بنفس خود بادگری
ای آنکه برکل ممالک شاهی
قدرت داری برآنچه آنراخواهی
شاهنشاهی ببخشی وبستانی
برهرچیزی توقادری اللهی
ای حشمت ملک وملکداری ازتو
فیض دوجهان بخلق ساری ازتو
دراهل وفا عزت ویاری ازتو
براهل جفا ذلت وخواری ازتو
ای آنکه توهستی به همه شاهان شاه
دردست توهست خیرها یاالله
برهر چیزی توئی توانا ای دوست
ازچشم کرم نمابه این بنده نگاه
گاهی شب تاررا کنی اندرروز
گه هم شب تارمی کنی روزافروز
گه زنده زمرده اری و گه برعکس
ای بوده بروزی تو عالم فیروز
ای آنکه بجز تونیست معبودکریم
تسبیح وستایشت کنم ازتعظیم
آن کیست که داند صفت قدرت تو
آنگاه نترسد زتو ای رب کریم
ای برهمه خلق لطف واحسان ازتو
ای الفت فرقه پریشان ازتو
ای فالق اصباح وشکافنده صبح
ای ظلمت شب به صبح رخشان ازتو
ای کرده زسنگ سخت جاری انهار
وزابرکرم فشانده باران بسیار
افروخته برچرخ چراغ ازمه ومهر
بی آنکه مشقتی کشی درکردار
ای آنکه یگانه ای تو درعزوبقا
وزقهر تو کل خلق درمرگ وفنا
بفرست بفضل خویش صلوات و سلام
برحضرت پیغمبرو آلش به صفا
آنگه زکرم شنو نداهای مرا
بپذیرزلطف خود دعاهای مرا
امید مرا رواکن ازفضل وکرم
درجنت فردوس بده جای مرا
ای خوبترین کسی که او خوانده شده
دردفع بلا زهرکه درمانده شده
ای آنکه بهر سختی وهر آسانی
زامید عطای او دلم زنده شده
امید توئی درهمه دشواری وبیم
حاجت بتو آورده ام ای رب رحیم
نومیدمکن مرازبخششهایت
ای آنکه کریمی وکریمی وکریم
ای ارحم راحمان ازآن رحمت خاص
بفرست سوی سیدسادات خواص
هردم باد اهزارصلوات وسلام
براحمد وال او بصدق اخلاص .
دربارة شیخ اجل سعدی شیرازی بسیار گفته و نوشتهاند ولی هنوز یکی از هزار و مشتی از خروارِ آنچه باید گفت و نوشت تحقق نیافته است. او در دهة اول سده هفتم در خاک پاک شیراز به پهنة زندگی پا نهاده و در آخر همین قرن بدرود زندگانی گفته است. وی معاصر اتابکان فارس و مورد احترام خاص ابوبکر بن سعد زنگی بوده است. هر چند قرنهاست که در مزایای سخنان او و استقبال و تقلید و تتبع اشعارش گفتهها و شنودهها رد و بدل گردیده، هنوز در مورد شناخت شخصیت فرهنگی وی حق مطلب ادا نشده است و این کاری است که در آینده به شیوة تازهتری باید سامان پذیرد. سخن سعدی را جاذبهای است استثنایی؛ چه در نظم و چه در نثر. به گونهای که هر خواننده یا شنونده که تا حدی از زبان فارسی، آگاهی و ذوقی داشته باشد، مجذوب و شیفته آن میشود. بازگشایی کلیات سعدی، آدمی را در بهشتی از گفتههای معرفتآموز و عبرتانگیز وارد میکند که در هر گوشة آن چشمهساری از زلال گوارای معرفت جوش میزند و تشنه کامان ادب و فرهنگ را سیراب میکند. سعدی با مخاطب خود در این بهشت سخن طوری رابطه برقرار میکند که پنداری وی را از پیش میشناخته و از خواسته او آگاهی داشته است. قریحة تابناک سخنسرایی چون سعدی، وقتی با تحصیلات عالی و جهانگردیها و تحمل رنجها و آمیزشهایش با تیرههای گوناگون همگام میشود، از او شخصیتی میسازد که گنجینة خاطرش پر است از شناختها و ادراکات و آموختهها و یادهای مختلف و بدیهی است که دلپذیری زادگان طبع وی از برخورداری آنها سرچشمه میگیرد.همانگونه که در انسان جمال صورت و کمال معنی مطلوب است، در شعر سعدی هم معانی با الفاظ از جهت زیبایی و شیوایی و رسایی همچند است. از این رو بلند پایگی واژگان در پیوستگی با معانی متعالی، سخن او را جاودانه و دلانگیز ساخته است. سعدی، گاه در مسند ارشاد به تزکیة نفوس و اصلاح منشها و روشها میپردازد و زمانی همچون یک جامعهشناس زبردست و یک روانکاو آزموده در ژرفنای محیط اجتماع و اعماق روحیات مردم به کندوکاو دست مییازد و اوقاتی نیز در محفل انس به شرح و بسط داستانهایی از عشق و زیبایی و راز و نیازهای عاطفی گهر افشانی میکند. دیدگاه گستردة او دورترین گوشههای اجتماع را زیر نظر دارد و آنچه گفتنی دربارة خردهگیری از خُلق و خوی خَلق و انگیزش به خیز و پرهیز از شر در خاطر دارد، باز میگوید. سعدی مربی جامعه و راهنمای مردم به شاهراه مکارم اخلاق است و در این رهگذر ایمانی ژرف به ادای وظیفهای آسمانی دارد که بار آنرا بر دوش خود احساس میکند. چنان که جابهجا در ضمن قطعات و مثنویها، قصیدهها و حتی در غزلهای خود به این موضوع میاندیشد و از یاد نمیبرد. واقعاً مایة عبرت است که در ظرف هفت قرن، شعر سعدی سیطرة خود را در ادب فارسی چنان حفظ کرده که هیچکس از گویندگان زبان پارسی به کاخ آسمانخراش مقام و مرتبة او دسترسی نیافته است. شعر این حکیم و عارف بزرگ، افکار جامعه پارسیزبانان را در گذشتِ سدهها زیر نفوذ خود قرار داده و صفای معنوی بخشیده است. این چه شخصیتی است که از طفل دبستانی تا کارشناس ارشد دانشگاهی، از عاشق شب زندهدار تا آوازهخوان نرمآوا و از آهنگساز موسیقی تا خطیب منبری همه از خوان نعمت این مرد بزرگ بهرهها برده و آموزههای ذوقی، ادبی، فرهنگی و اجتماعی کسب کردهاند. پیدا آمدن وجود بیمانند سعدی در سدة هفتم، یعنی قرنی پرآشوب و متنزل، نه تنها او را یک نابغة بزرگ ادبی برای همه زمانها و بزرگترین شاعر و نویسنده ایران تا امروز به ما میشناساند، بلکه نامش را در رده بزرگترین شاعران و متفکران جهان قرار میدهد و پیوسته در نخستین صف مفاخر ملی ایران به شمار میآورد. همانطور که گفته شد، امتیاز سعدی بر دیگر شاعران ایران، افزون بر فصاحت و بلاغت، تنوع آثار والا از جهت تطابق لفظ عالی و معنای متعالی است که خواننده را با خود از سویی به سویی میکشاند و در هر جا حظی تازه به او ارزانی میدارد. هر چند برخی از نظرات و عقاید سعدی در خور همان عصر زندگانی اوست و با معیار آن زمانی باید سنجیده شود، ولی بیشتر گفتههای وی در کمالیات و پرورش افکار و تزکیة اخلاق انسانی و امور زندگی، هنوز هم میتواند مورد بهرهبرداری قرار گیرد و درس زندگی و نسق خوب زیستن را در کلیتی قابل پذیرش به مخاطبان خود عرضه نماید. در میان شاعران ایران کسی را به جامعیت سعدی نمیتوان یافت که هم در شعر و نثر سرآمدِ همگان باشد و هم در انواع شعر از تکبیت، قطعه، غزل، مثنوی، قصیده، ترجیحبند، ملمع و رباعی دستی توانا و بیرقیب داشته باشد. از جمله آثار سعدی، کتاب گلستان است که بهشتی است از گلهای گوناگون شامه نواز و از جهات مختلف تاکنون مانندهای برایش نیافتهاند و هر که از او تقلید کرده کاری نه چندان سزاوار ارائه کرده است. این کتاب مجموعهای از حکایات و حکم و امثال است که مشتمل بر باز نمودن واقعیاتی است در جامعهای که سعدی در آن میزیسته و در بر دارندة پندهای دلپذیر و عبارات فاخر و حکیمانه و معانی ژرف است و جای شگفتی است که خاصیت نصیحت که مزهای ناخوشایند دارد، از زبان سعدی بسیار شیرین افتاده است. نثر گلستان را نثری سهل و ممتنع خواندهاند که خالی از درشتی و پیچیدگی است و همواره کتاب درسی فارسی خوانان در سطوح مختلف بوده است. سعدی در این کتاب تعدی دارد که بیطرفانه طرز تفکر و روشهای عملی و نظری همزمانان خود را ضمن حکایات و اشعاری که چاشنی آنها کرده باز نماید. بنابراین گلستان، افزون بر نصیحت گویی، صبغة جامعهشناسی دارد و بازگویی اعتقادات جامعه لزوماً عقیده شخصی خود او نیست. کتاب دیگر او بوستان یا سعدینامه است که در بحر متقارب سروده شده و به منزله کارگاه آدمیسازی است. وی در این کتاب در ضمن حکایات، اوصاف انسان واقعی را باز میگوید و آرزومند است که آدمیان چنان باشند که در کتاب بوستان مورد ستایش قرار گرفتهاند. این کتاب را به نام پادشاه عصر ابوبکر بن سعد زنگی سروده و مخاطب بسیاری از حکایات عبرتانگیز که با صراحت و شجاعت بیان شده است، در واقع همان اتابک است که رموز کشورداری و عدالتپروری را جابهجا به او گوشزد میکند. و اما قصیدههای سعدی قطع نظر از ویژگیهایی که خاص قصیده است و نمایندة استادی و مهارت گوینده در سخنرانی؛ از جهت محتوا و مطلب نسبت به قصیدههای آن عصر از لونی دیگر است. زیرا پر است از نصیحتگویی و تعریض به صاحبان قدرت و دعوت به عدالت و پرهیز از ستمکاری که سبک نوینی در قصاید مدحیّه و بینظیر است و روشن میسازد که سعدی مدحگویی را هرگز خوش نداشته و آنچه مدح گفت، عبرتآموزی و تعلیم مردمنوازی و دعوت به خیر و احتراز از ستمکاری قدرتمداران است. در این قصیدهها خطاب به پادشاه زمان چنان با شجاعت ادبی و بیپروا سخن میگوید که امروز هم در دموکراسیترین کشورهای پادشاهی، کسی با شاه اینگونه برخورد ادبی نمیکند. مثلاً در خطاب به پادشاه وقت میسراید: ای پادشاه وقت چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری گر پنج نوبتت به در قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری علم آدمیت است و جوانمردی و ادب ورنه ددی به صورت انسان مصوری یا درباره «انکیانو» حکمران مغولی فارس میفرماید: ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار این همه هیچ است چون میبگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیــر و دار آدمی را عقل بایـــد در بـــدن ورنه جان در کالبد دارد حمـار دولت نوئین اعظم شهریــــار باد تا باشــــد بقای روزگار خســرو عــامل امیر نامـدار انکیانو ســرور عالـــی تبار منجنیق آه مظلـــومان بــه صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار و اما غزلیات سعدی، به هفت آرایه عروس ادبیات فارسی است که در طی سدهها هر چه سعی کردهاند نتوانستهاند نظیری بر آن پیدا کنند. سعدی غزل را به اوج فخامت و دلپذیری رسانیده و آن را مِلکِ طِلق خود گردانیده است. بدیهی است که این در نتیجه طبع عاشق پیشه سعدی است که هر جا هست، عشق از او دستبردار نیست و بدیهی است که عاشق صادق غزلهایش از این دست به ادب پارسی زینت میبخشد و آن را گرانمایه میکند. اساساً غزل برای راز و نیازهای عاشقانه در ادبیات فارسی رخ گشوده و بهرهبرداری از آن در مقاصد دیگر از نوع تصرفات بعدی است. بنابراین، سعدی غزل را بیشتر در همین مقصود دوستداری و خواستاری مورد استفاده قرار داده و بسی نیکو از عهده برآمده است. از جمله آثار سعدی که کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است، قطعات او در گلستان، اواخر کلیات است که گنجینهای از حکمت و معرفت است و در نفوس مستعد تأثیر فراوان به جای میگذارد. این قطعهها با واقعبینی محض سروده شده و برای رشد فکری و اجتماعی افراد جامعه و حسن معاشرت بسیار سودمند است. جای آن دارد که این قسمت به شکل کتاب کوچکی جداگانه چاپ شود و در دسترس مشتاقان سخن سعدی قرار گیرد. * * * باری، انگیزة این جانب در نگارش این سطور دربارة شیخ اجل، چاپ جدید کلیات اوست که با همت و کوشش فاضل محترم آقای «فضلاله دُروش» با تقطیع اشعار و اعرابگذاری واژهها به نیکوترین وضعی با جلد عالی و کاغذ مرغوب به وسیله نشر «نگاه» منتشر شده و مورد استقبال دلبستگان به شعر سعدی قرار گرفته است. با این ترتیب این کلیات جای خالی یک کلیات معتبر از شاعر بلند آوازة ایران، سعدی شیرازی را پر میکند. من با اظهار خوشوقتی بسیار و قدردانی از کوششهای تابفرسای آقای فضلاله دُروش، امیدوارم روح پاک و معنوی سعدی، دعای خیری همراه مصحّح محترم و ناشر گرامی بفرماید. تهران ـ مهر ماه 1389 |