ابن فارض وحافظ
دکتر حمید طاهری
قسمت سوم
بررسی و تحلیل خمریه ابن فارض
خمریه ابن فارض بالغ بر چهل و یک بیت است . قصیدهای مقتضب و محدود بدون زمینهسازی تشبیبی و تغزلی ، به صورتی که شاعر در آغاز به توصیف باده میپردازد. در این شعر همانند دیگر خمریات از ساغر و جام و میکده و دختر رز سخن رفته است و مضامینی دلکش و شاعرانه و تصاویری ماهرانه آفریده شده است.امّا توصیف غالب ، توصیف می است و شگفتیهای آن.
ابن فارض از بیت هفتم تا بیستم شگفت کاریهای می را برمیشمارد. در بیت اول شبهه خلط می انگوری با می محبت را رفع میکند و میگوید :
( بودم آن روز ازطایفه دُردکشان
که نه از تاک نشان بود نه ار تاکنشان )
در بیت دوم نیز با مدد از تخیّل زیبا و به کار گیری عناصر تصویر سازی چون ماه ، خورشید ، هلال و ستاره ، آسمانی بودن باده توصیفی خود را با تأکید به خواننده منتقل میسازد.صرف نظر از قالب ، اندام درونی شعر ابن فارض را همچون جویباری میبینم که از سرچشمه باریک و زلال طبع شاعر میتراود و در طی مسیر بستری پهن و فراخ میسازد ، با غواصی در پهنای این جویبار، دُرر اندیشه ، احساس ، تفکر و عاطفه شاعر را میتوان صید کرد.
آثار و ویژگیهایی که ابن فارض برای باده الهی بر میشمارد چنین است :
شراب محبت طرب انگیز است به گونهای که با استشمام آن خیل غم و اندوه از سرای دل رخت برمیبندد.
جرعه افشانی از این می بر خاک مردگان ، روح و زندگی را به آنان بازمیآورد و اگر علیلی را در سایه درخت آن باده بیفگنی ـ علیلی که تمام حکیمان از درمان آن اظهار عجز کردهاند ـ بیماری از وجود او رخت برمیبندد و شفامییابد. اگر زمینگیری را به میخانه آن می نزدیک سازی برپا میخیزد و به راه میافتد و شخص لال از یاد نوشیدن آن می به گفتار میآید.
بوی خوش آن می اگر در شرق عالم پراکنده گردد ، زکام گرفتگی فرد زکامی در غرب عالم رفع میشود. آن می وقتی بر دست نوشنده جای خوش میگیرد، او را از گمراهی باز میدارد زیرا آن می چون کوکب هدایتی است که در شب تار میدرخشد.
تجلی آن می بر کور مادرزاد همچون دم مسیحا اورا بینا میسازد و صدای شُرشُر و پالونه آن کر را شنوا میسازد. این می سم کشنده مار دنیا راکه آمیخته خون سالک طالب گشته از وجود او دور میسازد و فیض خاکبوسی یار را به آن عطا میکند. ترسیم حروف آن می، جنزده را نجات میدهد.
از دیگر ویژگیهای می محبت آن است که میتواند شجاعت را به خیل سپاهیان جنگاور بازگرداند و شخص بیعزم یا سست اراده را صاحب عزمی استوارمی گرداند و سبب تهذیب اخلاق نوشندگان می شود. این می بخیل و حریص را به اکرام وامیدارد و جواد و کریمش میسازد و صاحب غیظ و خشم را حلیم و بردبار میکند. کسی که لب با لب جام محبت آشنا سازد صاحب تمام خصلتهای نیک آن میگردد.
صفا و پاکی این می بر صفای آب و لطافتش بر لطافت هوا و نور و درخشش بر نور آتش غالب و روحش برتر از روح انسانی است. این می قدیمیتر از تمام مخلوقات است و هستی برای آن هست شده است.
محاسن این باده واصفان را به وصف آن راهنمون میگردد و مایه زیبایی نظم و نثر میگردد و مهمتر اینکه نخوردن این می ـ برخلاف باده انگوری ـ گناه است و بر سالکان طریق گوارا است.
نوشندة این می بهتر است آن را خالص و ناب و بدون آلایش و آمیختگی بنوشد و بهتر آن که نغمه و پردهای خوش قرین آن سازد.
و مهمتر این که نوشنده این می روزگار را رام خود میسازد و زندگی را از آنِ خود میکند و کسی که از این باده بهرمند نگردد ، عمر به بطالت در باخته و جای دارد که بر اتلاف عمر خویش بگرید.
کمی تأمل و اندیشه در توصیفات ابن فارض خواننده را بر این باور سوق میدهد که تمام ویژگیهای شراب الهی همان خصوصیات عشق پاک و بی رنگ خدایی است و بی تردید تمام توصیفات و خواص باده را میتوان در توصیفات شاعران از عشق یافت.
بین فرم و محتوای شعر ابن فارض تناسبی سخت مناسب وجود دارد. وزنش زیبا و فخیم است. ابیات بر حول محور خاصی ـ که همان وصف باده ربانی است ـ برآمدهاند و از موضوعات حاشیهای در شعراو اثری نیست. حُسن مطلع بسیار سازگاری بر تارک قصیده نشسته است و آن این که : شاعر مخمور از باده محبت و دردکشیدهای سرمست است که صلای سرخوشی و مستی بر باده نوشان محبت سرمیدهد و دراین صلا از ابزار و صورتهای خیال دلانگیز و متناسب بهره میگیرد.
رشته بسیار ظریف و در عین حال استوار و محکم ابیات و مضامین شعر را به نسقی خاص منظم ساخته است و در هیچ بیتی خروج و گریز ازمفهوم ومعنای اصلی که همان می است، مشاهده نمیشود.
ابزارهایی که شاعر در توصیف و آفرینش تصویر وخیال پردازی به کار میگیرد، تماماً محسوس ، آشنا و معروف مردم روزگار اوست و در کلام او از تمثیلها و تصویرهای غریب نشانی نیست. جام ، سبو ، می ، خورشید ، مار ، مارگزیده ، باغ ، بوته انگور ، میخانه ، نغمه ، آواز و ... همگی محسوساند و آشنا که در آفرینشهای هنری شاعر به میدان درآمدهاند.
احساسات و عواطف شاعر در تمام شعر قوی و ناب است. اطمینان و یقین وی در ارائه ی توصیفی حقیقی از باده ی الهی در بیت بیت قصیده آشکار است. ذکر جملهها به صورت شرطی همراه با پاسخ شرط در حالی که نشان از یقین دارد ، تنوع و حرکت را در شعر کُند میسازد.
ابن فارض در سرودن خمریه خود خرمنی از تجربه شاعران پیشین را پیش رو دارد. خمریههای ابونواس و توصیفات بسیار قوی او از باده و لذایذ شهوانی ، خمریههای ابن معتز و دیگر شاعران پیش از او گنجینهای از واژه و تعبیر برای وی مهیّا ساختهاند هرچند برداشت او از باده چیزی دیگر است.
رواج زهد و تصوف در روزگار ابن فارض از مهمترین زمینهها و سائقههای شاعر در ایجاد تحولی بزرگ در خمریه سرایی بوده است. تحولی در نگاه و اندیشه که بسیار متفاوت با نگاههای پیشین بوده است. وفور اطلاعات شاعر و حضور او در حلقه عرفا و آشنایی او با اصطلاحات فلسفی و کلامی او را در پروردن نگاهی نو به شراب یاری میدهد که خود نیز از نوآوریهای ابن فارض است.
روند توصیف در قصیده به گونهای است که بیت به بیت حجابهای ابهام از حقیقت بادة محبت کنار میرود و خواننده با هر بیت و توصیفی با حقیقت آن بیشتر آشنا میگردد. همان طور که گفته شد ابزار فلسفی و عرفانیی که شاعر به کمک میگیرد درکشف حقیقت شراب الهی بسیار مهم و مؤثر است به عنوان مثال ابیات 1 ، 23 ، 26 ، 29 و 30 را میتوان ذکر کرد.
تَقَدَّمَ کُلَّ الکائِناتِ حَدیثًها قَدیماً وَ لاشَکلٌ هُناکَ ولارَسمُ بیت 24
از اوصاف ناب و بدیعی که ابن فارض برای می نقل میکند آن است که : برای مستی از باده محبت ، بویی از آن کافی است تا شامه طالب را بنوازد و تنها نگاهی به می مست و مدهوش کننده است ، زیرا نوشیدن باده محبت کاری بس دشوار است و برای همه کس میسّر نیست. امّا در پایان ذکر میکند که بر نوشنده است تااز شراب ناب و نیالوده محبت بنوشد و اگر نتوانست ، آمیخته و ناخالص آن را غنیمت شمارد چرا که : « فعدلک عَن ظلم الحبیب هو الظّلم » ( روی گردانی از آب دهان حبیب ظلم است) .
خیال و تصاویر هنری و محاکات شعری در قصیده ابن فارض از بسامدوپروردگی قابلی برخوردار است . استعاره ، تشبیه ، اغراق و کنایه از برجستهترین عناصر خیال شعر او محسوب میشود. ابیات 1 / 2 / 7 / 11 / 14 / 39 تصاویر شعری زیبایی را در بردارند . از آن جمله است :
لَها البَدْرِ کَاسٌ وَ هِیَ شَمسٌ یُدِیرُها هِلالٌ وَ کَمْ یَبدوا اِذا مُزِجَتْ نَجمُ بیت 2
آن می چون خورشید درخشان است که بدر ماه جام آن و هلال ( دست ساقی که بر کمر جام حلقه زده) چرخاننده آن است. چون آمیخته ( به آب ) گردد چه بسیار ستارگانی که بر آن هویدا میگردند.
ابن فارض توصیف خویش را از باده نو و منحصر به خویش میداند. او معتقد است که خمریههای پیش از او سینه و ریشه بر خاک داشتهاند امّا آنچه او وصف میکند تعلقی به خاک و خاکی ندارد :
یَقُولونَ لِی صِفها فَاَنتَ بِوَصفِها خَبیرٌ أَجَل! عِندی بِاَ وصافِها عِلمُ بیت 21
ابن فارض خاک وجود آدمی را سرشته به باده محبت میداند و مستی خود را
ازلی میخواند :
وَ عِندی مِنها نَشوَهٌ قَبلَ نَشأتی مَعی اَبَداً تَبقَی و اِنْ بَلِیَ العَظمُ بیت 35
بیش از سی و پنج مضمون با عنصر اصلی می و شگفت کاریهای آن در شعر ابن فارض ساخته و پرداخته شدهاند.
پایان قسمت سوم
شعری دروصف زینب (س)
سید محمدرضاهاشمی نژاد
هیچکس مانند زینب دین حق یاری نکرد.....
باکلام آتشین خویش دینـــداری نکرد
هیجکس مانند زینب شط خون کربلا......
.در کویر تشنه ی عالم چنین جاری نکرد
هیچ خواهر با برادر در ره احیای دین.....
.باتمام صبـــــر خود اینگونه همکاری نکرد
تا دل نو باو ها از درد واز غم نشکند... ..
خون دل میخورد اما اشک خود جاری نکرد
با تمام آن مصیبت ها که بر زینب رسید...
..در تمام آن سفر یک لحظه هم زاری نکرد
آنکه با پیغام خون در وسعتی ازشب نوشت..
.
..باهمان خون حسینی جلوه ی زینب نوشت......
...هاشمی زاده
ابن فارض وحافظ .
قسمت دوم .
دکتر حمید طاهری
امّا خواجه شمس الدین حافظ شیرازی ملقب به لسان الغیب از بزرگترین غزلسرایان قرن هشتم هجری است. حافظ از زمرة شاعرانی است که برای هر فارسی زبان و ادب دوستی آشناست و نیاز به معرفی ندارد. سبک کلام اوممتاز است و برجسته . بارزترین خصیصه کلام او ایهام است و هنرمندی است که در کلامش لفظ و معنی توأمان همدیگر را برگزیدهاند ؛ یعنی گزینش دو سویه لفظ و معنی هارمونی و تناسب شگفت انگیزی به شعر او بخشیده است ، سخن از شعر و شخصیت حافظ بسیار دراز دامن است و از آن جا که نگارنده قصد ارائه تصویری کامل از شرح احوال و سبک حافظ ندارد، برای جلوگیری از اطاله کلام از آن خودداری میکند.
قصیده خمریّه»
شَرِبْنا عَلی ذِکْرِ الْجَیب مُدامةً
سَکِرْنا بِها مِنْ قَبْلِ اَنْ یُخْلَقَ الْکَرْمُ
لَها الْبدْرِ کَأسٌ وَ هِیَ شَمْسٌ یُدیرُها
هِلالُ وَ کَمْ یَبْدُو اِذا مُزجَتْ نَجْمُ
وَلَوْلا شَذاها مَا اهْتَدَیْتُ لِحانِها
وَ لَوْ لا سَناها ما تَصَوَّرهَا الْوَهُمُ
وَ لَمْ یُبْقِ مِنَها الْدَّهْرُ غَیْرَ حَشاشَةٍ
کاَنَّ خِفاها فی صُدُورِ الْنُّهی کَتْمُ
وِ اِنْ ذُکَِرت فِی الْحَیَّ اَصْبَحَ اَهْلُهُ
نَشاوی وَ لا عارٌ عَلَیْهِمْ وَ لا اِثْمٌ
و ِمِنْ بَیْنِ اَحْشاءِ الدِّنانِ تـَصاعَدَتْ
وَ لَمْ یَبْق مِنْها فی اَلْحَقیقَةِ اِلاّ اِسْمُ
وَ اِنْ خَطَرَتْ یَوْماً عَلی خاطِرِ اَمْرِیءٍ
اَقامَتْ بِه الاَفْراحُ وَ ارْتَحَلَ الْهَمُّ
وَ لَوْ نَظَرَ النُّدْمانُ خَتْمَ اِنائها
لأَسَکَرَهُمْ مِنْ دُونِها ذلِک الْخَتْمُ
وَ لَوْ نَضَحُوا مِنها ثَری قَبْرِ مَیَّتٍ
لَعادَتْ اِلَیْهِ الْرُّوحُ وَ اَنْتَعَشَ اَلْجِسْمُ
وَ لَوْ طَرَحوُا فی فَییءِحائطِ کَرْمِها
عَلیلاً وَ قَدْ اَشْفی ، لَفارَقََهُ اَلْسُّقْمُ
وَ لَوْ قَرَّبُوا مِنْ حانِها مُقْعَداً مَشی
و یَنْطِقُ مِن ذِکْری مذَاقَتِها الْبُکْمُ
وَ لَوْ عَبِقَتْ فِی الْشَّرْقِ اَنْفاسُ طِیْبَها
وَ فی الْغَرْبِ مَزْکوُمٌ ، لَعادَلَـهُ اَلْشَمُّ
وَ لَوْ خُضِبَتْ مِنْ کأْسِها کَفُّ لامِسٍ لَما
ضَلَّ فی لَیلٍ ، وَ فی یَدِه الْنَّجْمُ
وَ لَوْ جُلِیِتْ سِرّاً عَلی اَکْمَهٍ غَدا
بَصیراً ، وَ مِنْ راوُوقها یَسْمَعُ الْصُمُّ
وَ لَوْ اَنَّ رَکْبَا یَمَّمُوا تُرْبَ اَرضِها
وَ فی الْرَّکْبِ مَلْسُوعٌ لَما ضََرَّهُ الْسَمُّ
وَ لَوْ رَسَمَ الْرَاقی حُروُفَ اسْمِها عَلی
جَبین مُصابٍ جُنَّ اَبْرَأَهُ الْرَّسْمُ
وَ فَوْقَ لِواءِ اَلْجَیْشِ لَوْ رُقِمَ اسْْمُها
لَأَ سْکَرَ مَنْ تَحْتَ الْلَِواءِ ذلِکَ الْرَّقْمُ
تُهَذٍّبَ اَخْلاقَ الْنَّدامی فَیَهتْدَی
بِها لِطَریقِ الْعَزِم ، مَنْ لا لَـهُ عَزْمُ
وَ یَکْرُمُ مَنْ لَمْ یَعْرِفِِ اَلْجُودَ کُفُّهُ
وَ یَحْلُمُ عِنْدَ الغَیْظِ مَنْ لا لَـهُ حِلْمُ
وَ لَوْ نالَ فَدْمُ الْقَوْمِ لَثْمَ فِدامِها
لأکْسَبَهُ مَعنْی شَمائِلِها الْلَّثْمُ
یَقُولُونَ لی : صِفْها فَأنْتَ بِوَصْفِها
خَبیرٌ ، اَجَلْ ! عِنْدی بِاَوْصافِها عِلْمٌ
صَفاءُ وَ لا ماءٌ ، وَ لُطْفٌ وَ لا هَواً
وَ نُورٌ وَ لا نارٌ وَ روُحٌ وَ لا جِسْمٌ
مَحاسِنُ تَهْدِی الواصِفینَ لِوَصْفِها
فَیَحْسُنٌ فیها مِنْهُمُ الْنَّثْرُ وَ الْنَّظْمُ
تَقَدَّمَ کُلَّ الْکائِناتِ حَدیثُها قَدیماً
وَ لا شَکْلٌ هُناک وَ لا رَسْمُ
وَ قامَتْ بِها الأشْیاءُ ثُمَّ لِحِکْمَةٍ
بِها اِحْتَجَبَتْ عَنْ کُلِّ مَنْ لا لَهُ فَهْمُ
وَ هامَتْ بِها روُحی بِحَیْثُ تَمازُجاً
اِتِّحاداً وَ لا جِرْمٌ تَخَلَّلَهُ جِرْمُ
فَخَمْرٌ وَ لا کَرْمٌ وَ آدَمُ لی اَبٌ
وَ کَرْمٌ وَ لا خَمْرٌ وَلی اُمُّها اُمُّ
وَ لُطْفُ الأَوانی فی الْحَقیقَةِ تابعٌ
لِلُطْفِ الْمَعانی وَ الْمعانی بِها تَنْمُو
وَ قَدْ وَقَعَ الْتَّفْریقُ وَ الْکُلُّ واحِدٌ
فَاَرْواحُنا خَمْرٌ وَ اَشْباحُنا کَرْمٌ
وَ لا قَبْلَها قَبْلٌ وَ لا بَعْدها
وَ قَبْلِیَّةُ الاَ بْعادُ فَهِیَ لَها خَتْمُ
وَ عَصْرُ الْـمَدی مِنْ قَبْلِهِ کانَ
عَصْرُها وَ عَهْدُ اَبینا بَعْدَها وَ لَها الْیَتْمُ
وَ یَطْربُ مَنْ لَمْ یَِِدْرِها عِنْدَ ذِکْرِها
کَمُشْتاقِ تُعْم کُلَّما دُکِرَتْ نُعْمُ
وَ قالوا شَرِبْتَ الاْ ثمَ ، کَلاّ وَ اِنَّما
شَرِبْتُ الًّذی فی تُرْکِها عِنْدِیَ الِاثمُ
هَنیئاَ لأَهْلِ الدَّیْرِ کَمْ سَکَرُوا بِها
وَ ما شَرَبُوا مِنها ، وَ لکِنَّهُمْ هَمُّوا
وَ عِنْدی مِنْها نَشْوَةٌ قَبْلَ نَشْأتی
مَعی اَبداً تَبْقی ، وَ اِنْ بَلِیَ الْعَظْمُ
عَلَیْکَ بِها صِرْفاً وَ اِنْ شِئْتَ مَزْجَها
فَعَدْلُکَ عَنْ ظَلْمِ الْحَبیب هُوَ الْظُّلْمُ
وَ دُونَکَها فی الْحانِ و اسْتَجْلِها
بِهِ عَلی نَعَمِ الالْحانِ ، فَهِیَ بِها غُنْمُ
فَما سَکَنَتْ وَ الْهَمَّ یَوْماً بِمَوْضعٍ
کَذلِک لَمْ یَسْکُنْ ، مَعَ الْنَغَمِ الْغَمُّ
فَلا عَیْشَ فی الدُّنْیا لِمَنْ عاشَ صاحِیاً
وَ مَن لَمْ یَمُتْ سُکْراً بِها فاتَهُ الْحمُ
وَ فی سَکْرَةٍ مِنْها وَ لَوْ عُمْرَ ساعَةٍ
تَرَی الدَّهْرَ عَبْداً طائِعاً و لَکَ الْحُکُمْ
عَلی نَفْسِهِ فَلْیبْکِ مَنْ ضاعَ عُمْرُهُ
وَ لَیْسَ لَـهُ فیها نصیبٌ وَ لا سَهْمُ
«
ترجمه خمریه ابن فارض »
1 ـ به یاد دوست بادهای نوشیدیم که بدان باده سرمست گشتیم پیش
از آن که درخت انگور آفریده شود.
2 ـ ماه شب چهارده برای آن می پیالهای است در حالی که خود آن می آفتابی است که انگشت هلال مانند ساقی آن را به گردش درمیآورد و هربار که این باده با آب آمیخته گردد ،حبابهایی چون ستاره برآن پدیدار میگردد
. 3 ـ اگر بوی خوش آن می نبود ره به سوی خانة خمّار نبرد می و اگر پرتو نور
آن می نمیشد وهم به تصور آن قادر نبود.
4 ـ روزگار از ان می جز دُرد و تهماندهای برجای نگذاشته است که گویی پنهانی
آن می نیز در سینههای خردمندان پوشیده و پنهان گشته است.
5 ـ پس اگر نام آن می در محلة قومی ذکر گردد ، اهل آن مست گردند در
حالی که از این مستی نه برایشان ننگی است و نه گناهی
. 6 ـ و آن می از درون خمها متصاعد گشت و به حقیقت از آن جز نامی باقی نماند.
7 ـ و اگر روزی یاد آن باده بر خاطر کسی گذر کند غمها از دل او رخت
برمیبندند و شادیها در دل او رخت اقامت میافکنند
۸ ـ و اگر همنشینان آن باده نظر بر مُهر ظرف آن باده افکنند ، هر آینه آن
مُهر بدون نوشیدن آن باده آنها را مست گرداند.
9 ـ و اگر همنشینان ان باده جرعهای به یاد دوست بر خاک قبر آن دوست بپاشند ،
هر آینه روحش به جسم برمیگردد و جسمش به اهتزار درآید.
10 ـ و اگر بیماری را در زیر سایه درخت آن باده افکنند ، در حالی که رو به هلاک
است و امیدی به شفای او نیست ، هر آینه بیماری از او رخت برمیبندد.
11 ـ و اگر شخص زمینگیری را به خانة خمّار نزدیک گردانند ، به راه میافتد و از
یاد و ذکر چشیدن آن لالان به سخن درآیند.
12 ـ و اگر انفاس بوی خوش آن باده در شرق عالم پراکنده گردد شم و بویایی
به زکام گرفتهای که در غرب عالم به سرمیبرد بازمیگردد.
13 ـ و اگر نوشندة آن باده جام در دست گیرد ، هرآینه در هیچ شبی راه خود
را گم نخواهد کرد چون که گویی در دستش ستارة درخشانی دارد
. 14 ـ و اگر این باده در خفا بر کور مادرزاد جلوه کند ، بینا گردد و اگر صدای پالونه
آن می به گوش کران برسد ، شنوا میگردند.
15 ـ و اگر در میان شترسوارانی که قصد خاکبوس آن باده را دارند ، مارگزیدهای باشد ، سّم آن مار بر او اثر نخواهد کرد
. 16 ـ و اگر راقی یا دعانویس حروف نام آن باده را برپیشانی مجنونی بنگارد ، آ
ن نگارش او را شفا خواهد داد.
17 ـ و اگر نام آن باده بر فراز پرچم لشکری نوشته شود حتماً آن نوشته
سپاهیانی را که در زیر آن لوا هستند ، مست میگرداند
. 18 ـ نوشیدن این باده اخلاق باده نوشان را پاک میگرداند و آنها را به راه ثبات
عزم و اراده رهنمون میگرداند
. 19 ـ انسان بخیلی که دستش با بخشش آشنایی ندارد به یاری آن باده ب
خشنده میگردد و کسی که بردباری ندارد به وسیله آن می بردبار میشود.
20 ـ و اگر نادان قومی به فیض بوسه دهان پالاینده خم یا جام آن می نایل گردد ،
هر آینه آن بوسه حقیقت خصلتها و ویژگیهای آن می را به او برساند.
21 ـ به من می گویند این باده را وصف کن زیرا تو به وصفش آگاهی . گفتم آری
من به اوصاف آن می آگاهم
. 22 ـ آن می همه صافی و پاکی است امّا نه همانند صفای آب ( که به غباری
کدورت پذیرد) و همه لطافت است امّا نه به لطافت هوا ( که به بخاری تیره گردد)
و همه نور است امّا نه مانند نور آتش ( که با ظلمت دودش آمیزش است)
و همه جان است امّا نه جانی که تعلق به جسم تیره دارد
. 23 ـ سخن این باده از قدیم برهمه موجودات پیشی گرفت که در آن جا نه شکلی ،
نه رسمی و نه اثری بود
. 24 ـ و اشیا به وسیله آن باده برپا شدند آنجا که برای حکمتی به خاطر آن
می از دید هر کسی پنهان مانده بودند.
25 ـ روحم شیفته آن باده گشت به طوری که با آن آمیخت و یکی شد
امّا نه مانند جرمی که در جرم دیگر فرو رفته باشد.
26 ـ این باده پیش از تاک و آدم موجود بود و مادر می مادر نیکی برای من بود.
27 ـ لطافت ظروف می در حقیقت تابع لطافت آن می است و معانی به
وسیله آن زیاد میگردند
. 28 ـ جام و می یکی هستند و جدایی و دوگانگی بین آن دو واقع شده پس ارواح
ما باده و پیکرهایمان چون تاک هستند
. 29 ـ قبل و بعد از می زمانی متصور نیست و ذات آن می در جهان صاحب
کر و فر و شکوه است
. 30 ـ پیش از روزگار غایت فشردن آن باده بوده است و دوران پدرمان
حضرت آدم (ع) بعد از آن بوده است
در حالی که خود آن می یتیم است ( یعنی پیش از آن چیزی یا کسی نبوده
که می از آن به دنیا آید)
. 31 ـ آن می محاسنی دارد که واصفان را به وصفش هادی است. پس آن
نظم و نثر گویندگان در وصف آن باده نیکو میآید.
32 ـ کسی که آن باده را نمی داند به هنگام یاد آن باده سبکبار میشود و
به اهتزار درمیآید ، همانند شیفته نعم (نام معشوقهای است) که هنگام
یادکرد نعم سبکبار میگردد.
33 ـ و گفتند : (ای نوشنده می) گناه (می) نوشیدی گفتم : نه هرگز، چیزی
نوشیدم که به نظر من ننوشیدن آن گناه است.
34 ـ گوارا باد آن باده محبت بر سالکان دیر که چه بسیار با آن مست شدند و
حال آن که از آن ننوشیدهاند بلکه تنها قصد و اراده نوشیدن آن را داشتهاند
. 35 ـ و در من از آن می پیش از نوجوانیم مستی است . این مستی برای همیشه
با من همراه است اگر چه استخوانم پوسیده باشد.
36 ـ آن باده را در حالی که خالص است برگیر و اگر خواستی آن را آمیخته گردان
که عدول تو از آب دهان معشوق ستم است.
37 ـ پس آن می را در میخانه بستان و طالب جلوه می در میخانه باش با صدای
خوش نغمهها . پس آن می با نغمهها غنیمت است.
38 ـ آن می در یک لحظه و یک مکان با غم همدم نمیشود همچنانکه غم با
نغمهها و ترانهها در یک جا و یک لحظه جمع نمیگردد.
۳۹ ـ و در یک مستی از آن باده خوشگوار ـ اگر چند به اندازه ساعتی باشد ـ
روزگار را میبینی که بنده تو گشته و تو فرمانروا و حکمرانی.
40 ـ پس در حقیقت زندگی واقعی در دنیا از آنِ کسی است که مست آن باده
گردید و برای هوشیاران زندگی واقعی متصور نیست و کسی که مرده مستی
آ ن باده نگشت ، استوار کاری و دوراندیشی را از دست داد.
41 ـ کسی که از این باده بیبهره ماند ، عمرش را ضایع ساخت و جای آن است
که بر عمر تلف کردة خویش بگرید.
تک بیت های ناب
کتاب : برگ سبـــــــــز
تالیف : سید محسن خلیق رضوی
شروع ابیات باحرف " ح"
حافظ ارخصم خطاگفت نگیریـــــم براو
وربحق گفت جدل باسخن حق نکنیم . حافظ
حال درماندگان کسی دانــــــــــــــــــــد
که به احوال خود فـــــــــــــــــرو ماند. حالت
حدیث دوست بادشمن نگو.یـــــــــــم
که هرگز مدعی محرم نباشـــــــــــــد. سعدی
حساب خود نه کم گیرونه افــــــــــزون
منه پای ازگلیم خویــــــــــــــش بیرون. پروین اعتصامی
حق همسایگان بزرگ شمــــــــــــار
باطلی گرکنند یادمیــــــــــــــــــــــــار. اوحدی
========