مشاعره 87
رحم اگر هست همان دردل مرگ است که او
این همه مرغ اسیر ازقفس آزادکنــــــــــــــد
لاادری
=
درقمارعشق آخر باختم دل ودین را
وازدم دراین بازی عقل مصلحت بین را
فروغی بسطامی
=
آسوده گرازسنگ شد ازارّه جدانیست
نخلی که دراین باغ ثمر هیچ ندارد
حزین لاهیجی
=
درقمارعشق باشد باختن نقش مراد
تاکسی رادل نرفت ازدست صاحب دل نشد
جلال اسیر
=
درقیامت که سرازخاک به درخواهم کرد
بازهم درطلبت خاک به سرخواهم کرد
دهقان سامانی
=
د رقیامت می شود شیرین زبان درکام ما
تلخی بادام ماراشورمحشر می برد
صائب
=
در کاردوعالم ما چون دل به یکی داد یم
جزدست یکی ماراد رکارنمی گنجد
فوادکرمانی
=
درکارعشق او که جهانیش مدعی ست
این شکر چون کنیم که مارارقیب نیست
حسین منزوی
=
تن نردبان جان بلند آشیان بود
بربام چرخ باید ازاین نردبان گذشت
کاظم رجوی
=
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت وگل به جوش آمد
حافظ
=
گردآوری : م.الف زائر
سلام سلام
.
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست
حافظ
.
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
سعدی
.
اگر روزی دو صد بارت بوینم
همی مشتاق بار دیگرستم
باباطاهر
.