پیش از این قطره باران، همه دریا بودم
پیش از این غفلت دل اگه و دانا بودم
باغ فردوس برین جایگه روز نخست
عاریت بود مرا روز و شب آنجا بودم
یار میآمد و با نغمه مرغان سحر
نکته میگفت و منش عاشق شیدا بودم
هر طرف جام مییی شاخ گلی، پنجرهای
راستی را که عجب ساده و زیبا بودم
خلق چون آیت و عالم همه چون آینهای
أو در آئینه و من غرق تماشا بودم
ناگهان وسوسة نامی و نان آمد و برد
از کفم هرچه که بود، آنچه که آنجا بودم
آشنائی رخش و روضة رضوانم بود
آگهی رفت و من آن آدم تنها بودم
بانگی آمد که بروم بردر ما بند نیست
پای رفتن نبدم، غرق تمنا بودم
خلق میخفت برآن عالم پرغفلت خویش
من از این هبط و خطا گریة دنیا بودم
شب فرودآمد و مرغان همه درخواب شدند
من چو یعقوب غمین یکسره برپا بودم
آهوی گمشدة ماندة از مادر خویش
مرغ بشکسته پر عالم بالا بودم
آسمان کن مددی باغ برین گم کردم
طوطی خوشسخن عالم أعلی بودم
ای زمین، راه فلک بازنما، گم شدهام
من نه این شبپره سیمرغ من عنقا بودم
جان پروانه در این پیله نگنجد «باراک»
همتی تا روم آنجا که از آنجا بودم
(۲)
آخر ای بندة من، راه نمایان سازم
رهنمای همة مردم جویا بودم
عاقبت پرده برون افتد و این پشت بهار
کارگاه هنری هست من اینجا بودم
خواب بودی تو و من نقشه گل میدادم
بیخبر بودی و من برکت دنیا بودم
آسمان شب ما دیدی و غافل رفتی
من چون ناقوس فلک یکسره برپا بودم
همچو آن شبپرگان هرطرفی بال زدی
آمدی عاقبت اینجا که همینجا بودم
برهمین نقطه بمان سرحد دل خانهماست
آخر گوچه دل مزرع گلها بودم
من آن سودرسان، برکت انسان و جهان
چشم دل بازکنی، فاش و هویدا بودم
با من از تیرگی حبس درون باز رهی
پی گمگشته نرو یکسره پیدا بودم
بامن از هیچکس، هیچکجا، هیچ مترس
ارغنون شب تنهایی موسی بودم
یاور هر دل بشکسته و هرچشم پراشک
شعله پرداز دل مریم و زهرا بودم
تا نگرید زنی از تهمت بد بار دگر
بازتاب نفس پاک مسیحا بودم
تا ننالد سیهی از غم تبعیض زمان
پاسدار حرم هاجر تنها بودم
خلق عالم به حقیقت همه فرزند منند
من ز فرزندکشی، های! مبرا بودم
سخن از خاک وطن در برما هیچ مگو
صاحب إقلیم همه مردم دنیا بودم
خالق ارض و سما زرد و سیه گبر و یهود
صاحبالدین همه رهبر آنها بودم
برسر خاک زمین امت من پاره شدند
بری از خطکشی ما و منیها بودم
وقت آن آمده گل برسر شمشیر زنید
عاشق گفتگوی مردم دانا بودم
های ای خلق زمین ناله تبه میسازد
دوست دارم دل و با گریه هم آوا بودم
گفتی ای یاور دل خسته دلم دستم گیر
دستگیر تو از آن موسم یلدا بودم
اول کار خود از عاقبت اندیشه نما
اگه کار تو آخر آنها بودم
اینک این راه من آن راه خطا آزادی
کز أزل عاشق آزادی جانها بودم
و اینک این جنگ و جفا حاصل افکار شماست
طلب توسعه جمله دلها بودم
با همه خلق ستم دیده مظلوم بگو
میرسم، میشکنم، جانب آنها بودم
(۳)
از گدایی تن پست رها میشوم
بری از حرص و حسد کبر و ریا میشوم
بگذرم از سر این کو تهی فم جهان
با تو بر وسعت آن عالم زیبا میشوم
گر از آن عالم بالا نظرم بنمائی
با تو ای روح وفا صلح و صفا میشوم
پیش از این چون و چرا شیوه هرکارم بود
برسر مهر تو بیچون و چرا میشوم
گرم از بام فلک پنچرهای بگشایی
قمری خوش غزل بام شما میشوم
همچنان مرغ مهاجر که به مقصد برسد
غرقه رقص پر و شور و نوا میشوم
اگر آن کوکب تابان به شبم باز آید
همچو پروانه از این پیله جدا میشوم
میروم شاد سبکبال به هر چشمه و باغ
همچنان قاصدک از خویش رها میشوم
خیر با هم سرآن خانه موعد رویم
من از این قصه ادم همه غوغا میشوم
بانگی آمد که خداوند و ملک میآید۱
خواب بودم همه بیدار و سراپا میشوم