مشاعره 123
یک سنگ ندیدیم همانا که ندارند
طفلان خبرازعادت دیوانه دراین شهر
الفت کردستانی
=
رخ برافروز که فارغ کنی ازبرگ گلم
قدبرافراز که ازسروکنی آزادم
حافظ
=
مرابی جرم کشتن دل نسوزد آن قدرهرگز
که گاه جان سپردن غیرراپهلوی او بینم
هدایت طبرستانی
=
مراپیزی اگر چون مرده درکافور خواباند
زکار عشق کی دست ودل من سرد می سازد؟
صائب
=
دست وپاکردم بسی چون موج دردریای عشق
هرچه خواهی داشت این دریا ولی ساحل نداشت
قدسی مشهدی
=
توقلب سپه را به آیین بـــــــــــــــــــــدار
من اکنون پیاده کنم کارزار
فردوسی
=
رخت به جلوه گری آفتاب رامانــــــــــــــد
فروغ گرم نگاهت شراب رامانــــــــــــــد
فریدون مژده
=
دستگیری نتوان داشت توقع زغریق
اهل دنیا همه درمانده تر ازیگدگرند
صائب
=
دست وفا درکمر عهد کن
تانشوی عدشکن جهد کن
نظامی گنجوی
=
ندای عشق تو دیشب در اندرون داد ند
فضای سینه حافظ هنوز پرزصداست
حافظ
=
گردآوری : م.الف زائر