مشاعره 163


مشاعره 163

تاچه درگوش درختان گفت باد صبحدم

کزطرب شد پایکوبان سرودست افشان چنار

صائب

=

رسم عاشق کشی وشیوه شهر آشوبی

جامه ای بود که برقامت او دوخته بود

حافظ

=

دل که درراه طلب ماند وبه مقصد نرسید

چه گنه داشت که آرنده پیغام ندید

محمدحسین موسوی زاده

=

دلادرملک شبخیزی گرازاندوه  نگریزی

دم صبحت بشارتها بیارد زان دیارآخر

حافظ

=

رزق اگر برآدمی عاشق نمی باشد چرا

اززمین گندم گریبان چاک می آید برون

صائب

=

نسیم ازگیسوانت رد شد وباران تورابوسید

طبیعت سهم خودرا ازتماشای تو می گیرد

فاضل نظری

=

دل که رنجید ازتودست ازدامنش برداشتم

تابه بینم  دامن ازدست تو چون خواهد کشید

عاشق اصفهانی

=

دل که شد ساکن کوی تو چه افتاد آنجا

که نکرد ازمن وازحسرت من یاد آنجا

لاادری

=

آن پری رو ازدرم روزی فراز آید نیاید

من همی خواهم که عمر رفته بازآید نیاید

شوریده شیرازی

=

دل گم کرده دراین شهر نه من می جویم

هیچ کس نیست که مطلوب مراجویا نیست

سعدی

=

گردآوری :  م .الف زائر



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد