351 «برّ الوالدین اکبر فریضة»
نیکى با پدر و مادر بزرگترین فریضه است
ز مادر چو فرمان برى اى پسر،
چو پیوسته نیکى کنى با پدر، ادا کرده اى اوجب الواجبات
چنین است راه صواب و نجات
==
352 «بالایمان یکون النّجاة. بالدّعاء یستدفع البلاء»
ایمان موجب رستگارى است. دعا
رفع بلا میکند.
نجات تو از راه ایمان بود
نگهبانت البتّه یزدان بود
چو باشى پى رفع و دفع بلا،
ترا جوشنى لازم است از دعا
=
353 «بئس الشّیمة الامل یفنى الأجل و یفوّت العمل»
آرزومندى بد عادتى است، دوران عمر آدمى
را بسر مى آورد و عمل را تباه میکند.
مکن خویش را پاى بند امل
نخواهى اگر باز ماند از عمل
نخواهى اگر عمرت آید بسر،
نباشد ترا هیچ از آن ثمر
=
354 «بالعمل یحصل الثّواب لا بالکسل»
اجر با عمل بدست مىآید نه با سستى و تنبلى.
ثواب از عمل حاصل آید ترا
هم آن قدر و قدرت فزاید ترا
ز سستى چه زاید بجز درد و رنج
که یابد نکوشیده در کار، گنج
===
355 «بالطّاعة یکون الأقبال»
خوشبختى با فرمانبردارى خدا
بدست میاید.
چو خواهى که گردد بلند اخترت
زند پیک اقبال و شادى درت،
، برو تا توانى بطاعت گراى
که جنّت بطاعت ببخشد خداى
==
356 «بالاحتمال و الحلم یکون لک النّاس انصارا و اعوانا»
با برداشتن بار از دوش دیگران و بردبارى، مردم
یار و مددکار تو میشوند
ترا شیوه گر بردبارى بود
به یاران شعار تو یارى بود
، همه مردمان دوستانت شوند
، بسان گل بوستانت شوند
=
357 «بالرّضا عن النّفس تظهر السّوات و العیوب»
زشتیها و عیبها با خود پسندى
آشکار می شوند.
چو کس را بود خود پسندى شعار
شود عیبهایش همه آشکار
بدیهاى او نیز گردد عیان
بذمّش گشایند مردم زبان
=
358 «ترک الذّنب شدید و اشدّ منه ترک الجنّة»
ترک گناه سخت است و سختتر از آن گذشتن
از بهشت است
به سختى نباشد چو ترک گناه
از آن بر خدا برد باید پناه
بود ترک جنّت از آن سخت تر
گنهکار سرسخت بدبخت تر
==
359 «ترک الشّهوات أفضل عبادة و أجمل عادة»
ترک شهوت بالاترین عبادت
و نیکوترین خوى است
بود ترک شهوت بهین بندگى
نباشد از آن به برا زندگى
و ز آن نیست خوئى پسندیده تر
کند آز و شهوت تو را کور و کر
==
360 «تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا به فإنّه أبلغ العبر»
در آیات قرآن اندیشه کنید و از آن عبرت بگیرید زیرا
رساترین پندها است
در آیات قرآن، تدبّر سزد
بشر کى بکنه کلامش رسد
و ز آن پند و اندرز باید گرفت
که در عبرت است آن بغایت شگفت
===
361 «تعرف حماقة الرّجل فى أشر النّعمة
و کثرة الذّلّ فى المحنة»
نادانى انسان وقتى آشکار مىشود که در نعمت
ناسپاسى کند و در محنت خود را بسیار خوار دارد
به نعمت چو باشد کسى ناسپاس،
به محنت چو خوارى کشد بىقیاس،
حکایت کند این دو از جهل او
چنین است شخص نکوهیده خو
=
362 «تفضّل تخدم و اعلم تقدّم، تکرّم تکرم»
ببخش تا ترا خدمت کنند و بدان تا پیشوا شوى. مردم
را گرامى دار تا عزیز گردى
ببخش، ار تو باشى پى سرورى
بدان، خواهى ار عزّت و برترى
برو دیگران را گرامى شمار
که گردى معزّز تو اى هوشیار
=
363 «تجنّبوا البخل و النّفاق فهما من اذمّ الأخلاق»
از بخل و دو روئى بپرهیزید که این
دو از بدترین خویها است
بپرهیز از بخل و کذب و نفاق
مزن گام جز در ره اتّفاق
کز آنها بتر نیست خوى دگر
بیندیش یک لحظه، اى بد سیر
=
364 «تدارک فى اخر عمرک ما اضعته
فى اوّله تسعد بمنقلبک»
آنچه را از اوّل عمرت تباه کردهاى در آخر عمرت
جبران کن تا هنگام بازگشتت
خوشبخت شوى
چو کردى تبه اوّل عمر خویش
بجبران آن کوش آخر، تو بیش
، گرت باشد این شیوه و این شعار،
بهنگام رحلت شوى رستگار
=
365 «تاج الرّجل عفافه و زینته إنصافه»
افسر انسان پاکدامنى او و انصافش زینت
و زیور وى میباشد
بود افسر مرد پاکىّ او
ز عفّت پسندیدهتر نیست خو
هم انصاف او زیور او بود
که آن تاج، با زیب نیکو بود
==
366 «تعرف حماقة الرّجل فى ثلاث کلامه فى ما لا یعنیه
و جوابه عمّا لا یسئل عنه و تهوّره فى الأمور»
نابخردى انسان بسه چیز شناخته مىشود: گفتن حرف بىسود
و جواب آنچه نپرسیده اند
و بىباکى در کارها
نپرسیده گر شخص گوید جواب
چو بى سود راند سخن ناصواب،
، به بىباکى آرد بهر کار روى،
بود احمق النّاس بى گفتگوى
=
367 «تلویح زلّة العاقل له امضّ من عتابه»
لغزش خردمند را بکنایه بدو گوشزد کردن،
برایش از سرزنش آشکار دردناکتر است
چو دانا بلغزد اشارت بس است
نکوهش نه اندر خور هر کس است
اشارت نمودن باهل خرد،
همان کار گفتن بنادان کند
=
368 «تکبّرک فى الولایة ذلّ فى العزل»
تکبّر تو در دوران فرمانروائى، خوارى به
هنگام برکنارى است
چو اندر حکومت تکبّر کنى،
بزرگان تو کوچک تصوّر کنى،
گه بر کنارى شوى خوار و زار
شود بر تو مذموم پایان کار
=
369 «تجاوز عن الزّلل و اقل العثرات ترفع لک الدّرجات»
از خطاهاى دیگران در گذر و از اشتباهات خود
بکاه تا مقام تو بالا رود
تو از لغزش دیگران در گذر
مبادا که روزى در افتى بسر
تو را لغزش ار کمتر آید پدید،
شود پایگاهت بلند اى حمید
==
370 «تعلّموا العلم تعرفوا به و اعملوا
به تکونوا من أهله»
دانش بیاموزید تا بدان شناخته شوید و آنرا بکار بندید
تا دانشمند باشید
چو خواهى بدانش شناسا شوى،
به آموختن کى تن آسا شوى
عمل میوه باغ دانش بود
بعلم ار تو را این گرایش بود
=
371 «تفکّر قبل ان تعزم و شاور قبل ان تقدم و تدبّر قبل أن تهجم»
پیش از تصمیم گرفتن بیندیش و قبل از عمل
مشورت کن و پیش از یورش
پایان کار را بنگر
بیندیش و آنگه بکار اندر آى
کند مشورت ایمنت از خطاى
به هنگام یورش تو تدبیر کن
ولى دورى از مکر و تزویر کن
=
372 «تجاوز مع القدرة و أحسن مع الدّولة تکمل لک السّعادة»
در حال توانائى از گناه دیگران در گذر و بهنگام
دولت نیکى کن تا سعادت تو کامل شود
تو را باشد ار قدرت و زور و زر
ز تقصیر و جرم کسان در گذر
، بهنگام دولت به نیکى گراى
سعادت کند بر تو کامل خداى
==
373 «ثلاث هنّ کمال الدّین: الأخلاص و الیقین و التّقنع»
سه چیز کامل کننده دین است: اخلاص، یقین
بخدا داشتن و قانع بودن
سه چیز است دین را کمال و جمال،
کز آن گردد ایمان مصون از زوال
بود اوّل اخلاص و دوّم یقین
سوم تا توانى قناعت گزین
=
374 «ثلاث هنّ زینة المؤمن: تقوى اللّه و صدق الحدیث و اداء الأمانة»
سه چیز مؤمن را مىآراید: خدا ترسى، راستى
در گفتار و بجاى آوردن امانت
سه چیز است کان زیب ایمان بود
سزد مؤمن ار واجد آن بود
خدا ترسى و راست گفتن دگر،
براه امانت شدن رهسپر
=
375 «ثلاث هنّ شین الدّین، الفجور و الغدر و الخیانة»
سه چیز عیب دین است: گناه، پیمان شکنى
و خیانت
شود زشت و معیوب دین از سه چیز
برو تا توانى از آنها گریز
، یکى نادرستىّ و دیگر گناه
ز پیمان شکستن شدن رو سیاه
=
376 «ثلاث یوجبن المحبّة، الدّین و التّواضع و السّخاء»
سه چیز ایجاد محبّت میکند: دین، فروتنى
و بخشندگى
محبّت فزونتر شود از سه چیز
نخستین بود دین، ز روى تمیز
، دو دیگر تواضع، سه بخشندگى
بدینها گوارا شود زندگى
==
377 «ثلاثة مهلکات، طاعة النساء و طاعة الغضب و طاعة الشّهوة»
سه چیز مایه هلاکت است: فرمان زن و خشم و شهوت بردن
سه چیز است اسباب رنج و هلاک
تو را باید از آن بسى ترس و باک
بود شهوت و طاعت خشم نیز
دگر طاعت امر زن اى عزیز
=
378 «ثلاث من کنّ فیه فقد کمل ایمانه العقل و العلم و الحلم»
سه چیز است که در هر کس باشد ایمانش
کامل شود: خردمندى، دانش و بردبارى
شود کامل ایمان ز عقل و خرد
ز علم و ز دانش چنان کاو سزد
دگر حلم، کان برد بارى بود
تورابهترازا« چه کاری بود
=
379 «ثمرة الکذب المهانة فى الدّنیا
و العذاب فى الاخرة»
نتیجه دروغ خوارى در دنیا و عذاب
در آخرت است.
دروغت بدنیا کند خوار و زار
ز کاذب تو امّید نیکى مدار
گرفتار گردد بروز حساب
سزاى دروغ است رنج و عذاب
380 «ثروة العاقل فى علمه و عمله. ثروة
الجاهل فى ماله و أمله»
دارائى خردمند بدانش و کردار او است. دارائى
نادان به مال و آرزوى او است
بود ثروت عاقل، علم و عمل
گریزان بود او ز طول امل
ولى ثروت بیخرد، مال او است
دگر ثروتش، کثرت آرزو است
=
381 «ثواب الصّبر أعلى الثّواب- ثواب الجهاد أعظم الثّواب»
پاداش صبر و جهاد بزرگترین
پاداشها است.
بصبر اندر است اجر و مزد عظیم
ز خشنودى کردگار کریم
بود برترین اجر، اجر جهاد
تو را زین دو پرهیز و دورى مباد
=
382 «ثلاث هنّ المروّة جود مع قلّة و احتمال
من غیر مذلّة و تعفّف عن المسألة»
سه چیز نشان مروّت است: بخشش در نادارى،
بردبارى بدون خوارى و چیزى
نخواستن از مردم
چو بخشش کند آنکه باشد ندار،
ز روى رضایت بود بردبار
ز خوارىّ خواهش بود برکنار،
، نشان مروّت بود این سه کار
=
383 «ثلاث لا یستودعن سرّا المرأة و النّمام و الأحمق»
بسه نفر نباید راز گفت: زن، سخن چین
و احمق
بزن راز گفتن نه نیکو بود
سخن چین بسى بدتر از او بود
باحمق مگو هرگز اسرار خود
که گردى پشیمان تو از کار خود
==
384 «ثمرة القناعة العزّ. ثمرة الطّمع ذلّ الدّنیا و الأخرة»
نتیجه قناعت گرامى شدن است. نتیجه آزمندى
خوارى دنیا و آخرت است.
درخت قناعت گر آرد برى
نباشد بجز عزّت و سرورى
، طمع مر تو را ذلّت آرد ببار
بدنیا و عقبى شوى شرمسار
==
388 «ثلاث من اعظم البلاء کثرة العائلة
و غلبة الدّین و دوام المرض»
سه چیز از بزرگترین گرفتاریها است: زیادى نانخور، بدهى
بسیار و دوام بیمارى
بود وام بسیار، دردى بزرگ
بتر زان، دوام مرض اى سترگ
چه گویم من از کثرت عائله
که از آن نباشد بتر غائله
==
389 «ثوب التّقى أشرف الملابس»
جامه زهد و پرهیزگارى بهترین جامه ها است
چه گویم من از بهترین جامه ها
براى تو، نى بهر خود کامه ها
که آن جامه زهد و تقوى بود
بقامت تو را بین چه زیبا بود
==
390 «ثیابک على غیرک ابقى منها علیک»
جامه ا ى را که بر پیکر دیگرى پوشى، برایت پاینده تر است
از آنکه خود آنرا بتن کنى
چو پوشى تو بر پیکر دیگران،
بمیل و رضا جامه رایگان
تو را باشد آن هر چه پاینده تر
شود بحر رزق تو زاینده تر
==
391 «ثلاث یمتحن بها عقول الرّجال هنّ المال
و الولایة و المصیبة»
با سه چیز خرد انسان سنجیده
مى شود: دارائى، فرمانروایى و گرفتارى
سه چیز است معیار عقل رجال
نخستین مصیبت، دوم جاه و مال،
، سه دیگر ولایت، که در رأس کار،
چه باشد ترا اى برادر شعار
=
392 «ثلاث فیهنّ المروّة غضّ الطّرف و
غضّ الصّوت و مشى القصد»
جوانمردى در سه چیز است: از حرام چشم
پوشیدن، پائین آوردن صدا و میانه روى.
بپوشد جوانمرد چشم از حرام
کند کوته آهنگ خود در کلام
ز افراط و تفریط باشد بدور
براه تعادل رود در امور
=
393 «ثلاث لا یهنّا لصاحبهنّ عیش الحقد
و الحسد و سوء الخلق»
سه چیز است که زندگى را بر صاحب آن ناگوار
میکند: کینه ورزى، رشکبرى و بد خویى
منغّص کند عیش انسان سه چیز
شود خنجر طعنه ز آن نیز تیز
، یکى کینه ورزى، دگر خوى بد،
سه، آلوده گشتن به لوث حسد
=
394 «جالس العلماء، یزدد علمک
و یحسن ادبک و تزک نفسک»
با دانشمندان همنشین باش تا دانشت زیاد شود
و بکمال ادب برسى و نفست بپاکى گراید
برو باش با عالمان همنشین
شود دانشت بیش اى اهل دین
کمال ادب حاصل آید تو را
ز اهریمن نفس گردى رها
==
395 «جمال الرّجل فى الوقار. جمال الحرّ تجنّب العار»
زیبائى انسان بوقار است. زیبائى آزاد مرد
بدورى از ننگ است
وقار است آرایش مرد و زن
بخوارى مده تا توانى تو تن
هر آزاده را فرّ و زیب و جمال،
بدورى ز ننگ است اى با کمال
=
396 «جود الرّجل یحبّبه الى اضداده و بخله یبغضه الى اولاده»
بخشش انسان را محبوب دشمنانش مىسازد و
بخلش فرزندانش را دشمن او میکند
چو خواهى که محبوب اعدا شوى
ببخشش تو باید مهیّا شوى
، چو کوشى ببخل و بامساک بیش،
شود دشمنت جمله اولاد خویش
==
397 «جهاد الهوى ثمن الجنّة. جهاد النّفس أفضل جهاد»
جنگیدن با هوى و هوس بهاى بهشت است. جهاد
با خود بالاترین جهاد است
چو آئى بجنگ هوى و هوس
کنى نفس امّاره را در قفس،
، بپاداش خواهى بجنّت رسید
جهادى از این خوبتر کس ندید
==
398 «جمال السّیاسة العدل فى الأمرة و العفو مع القدرة»
دادگسترى به هنگام حکمروائى و از گناه دیگران
در گذشتن در دوران قدرت، بهترین
سیاست است
جمال سیاست بود عدل و داد
دگر عفو در قدرت، اى مرد راد
ز بیداد ویران شود مملکت
جهان گردد آباد از معدلت
399 «جمیل القول دلیل وفور العقل. جمیل
الفعل ینبىء عن طیب الأصل»
گفتار نیک دلیل بر زیادى عقل است. کردار
نیک حاکى از پاکى گوهر و تبار است
ز پاکىّ گوهر بود کار نیک
ز عقل کثیر است گفتار نیک
چو گفتار شد پاک و کردار پاک،
شود کوکب طالعت تابناک
=
400 «حسن البشر اوّل العطاء و اسهل السّخاء»
خوشرویى نخستین بخشش و آسانترین
دهش و سخاوت است.
نخستین عطاى تو خوشرویى است
که خوشروئیت به ز خوش گویى است
تو را باشد آسانتر از هر سخا
چنین است کردار اهل صفا
=
401 «حلاوة الدّنیا توجب مرارة الأخرة و سوء العقبى»
شیرینى دنیا تلخى آخرت و
بد فرجامى را بدنبال دارد
بشیرینى لذّت این جهان،
مشو هیچ مغرور اى کامران
که اندر پیش تلخى آخرت،
بود همره زشتى عاقبت
402 «حصّنوا الأعراض بالأموال»
شرفتان را با مالتان حفظ کنید.
نگه دار با مال خود عرض خویش
که باشد گرامى شرف همچو کیش
در این ره نه امساک زیبا بود
چو رفت آبرو، شخص رسوا بود
==
403 «حصّلوا الأخرة بترک الدّنیا و
لا تحصّلوا بترک الدّین الدّنیا»
با ترک دنیا آخرت را بدست آورید ولى با
ترک دین تحصیل دنیا نکنید.
بر آن باش با ترک دنیاى پست،
تو دار بقا را بیارى بدست
ولى دار فانى تو با دین مخر
که سودت سرانجام گردد ضرر
404 «حصّنوا الدّین بالدّنیا و لا تحصّنوا الدّنیا بالدّین»
دین را بوسیله دنیا نگهدارید ولى
دنیا را با دین نگه ندارید
سزد گر به دنیا، کنى حفظ دین
نباشد جز این مؤمن راستین
پشیمان نگردى، شنو این سخن
و لیکن به دین حفظ دنیا مکن
=
405 «حصّنوا اموالکم بالزّکوة»
با پرداخت زکات دارائى خود را حفظ کنید
نگه داردت مال و ثروت، زکات
زکات است واجب چو صوم و صلات
چو پاکیزه گردد ترا مال از آن،
نکوتر شود هم ترا حال از آن