مشاعره 209
تانشکنیم خود نشود کارمادرست
پنهان بود درستی ما درشکست ما
صغیراصفهانی
=
آن دم که شعرتازه ی من گوش می کنی
هنگامه ها بدان لب خاموش می کنی
گلشن کردستانی
=
یارب چه فرخ طالعند آنان که دربازارعشق
دُرّی خریدند وغم دنیای دون بفروختند
شیخ بهائی
=
دولت جان پرور است صحبت آموزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار
سعدی
=
رفت آن که رازعشق وحدیث دل
باخیل عاشقان به نگه می گفت
دکترکاسمی
=
تانشوی تشنه به تدبیرباش
سوخته خرمن چو تباشیرباش
نظامی
=
شب فراق که داند که تاسحر جند است
مگر کسی که به زندان عشق دربنداست
سعدی
=
تانقش خیال دوست باماست
ماراهمه عمر خود تماشاست
مولوی
=
تانگاه افکنده ای تسخیر شهری کرده ای
همچو بوی گل که تابرخاست بستان راگرفت
کلیم
=
تانور تو تابید به نور کلماتم
موسیّ تکلم شده ام درخودم امشب
قیصرامین پور
=
گردآوری: م .الف زائر