501 «شرّ النّاس من لا یعفو عن
الهفوة و لا یستر العورة»
کسى که از لغزش دیگران نگذرد و عیب پوشى نکند
از بدترین افراد است
نبخشى تو گر لغزش دیگران،
نپوشى اگر عیب و نقص کسان
نباشد بتر از تو کس اى شریر
، تو در دست نفس پلیدى اسیر
=
502 «شرّ الأمور السخط للقضاء. شرّ
الأمور الرّضا عن النّفس»
خشمگین بودن از تقدیر خدا و
خودپسندى بدترین کارهاست
نباشد بتر از غضب هیچ کار
ز تقدیر و فرمان پروردگار نه از خود پسندى است کارى بترکه مغرور آخر در افتد بسر
=
503 «شرّ الثّناء ما جرى على السّنة
الأشرار. شرّ الفقر المنى»
بدترین ستایش آنستکه بزبان بدان جارى
شود. آرزومندى بدترین فقرهاست
ستایش نکوهش بود اى بصیر،
چو جارى شود بر زبان شریر
بود بدترین فقرها آرزو
چو هرگز نخواهى رسیدن باو
=
504 «شرّ الإیمان ما دخله الشّکّ. شرّ
اخلاق النّفس الجور»
ایمانى که با شکّ همراه باشد بدترین ایمان است. جور
و ستم از بدترین خویهاى نفس است
بایمان چو گردد قرین شکّ و ریب،
از آن نیست بدتر بنقص و به عیب بود بدترین خویها ظلم و جور
بهر جا، بهر کس، بهر طرز و طور
=
505 «شرّ النّاس من یرى انّه خیرهم»
بدترین مردم کسى است که خودش
را بهترین آنها ببیند
چو کس خود بچشم بزرگى بدید،
بر او از تکبّر بسى بد رسید چو خود برتر او داند از دیگران،
تو او را بتر از همه خلق دان
=
506 «شرّ اخوانک من داهنک فى
نفسک و ساترک عیبک»
کسى که در امر خواهش نفس با تو چاپلوسى کند
و عیبت را بپوشد از بدترین دوستان تو است
گرت دوستى عیب پنهان کند
بارضاى نفس، ار تو شادان کند، ، بتر نیست اندر رفاقت از او
رفیقش مخوان باشد او چون عدو
=
507 «شرّ النّاس من کافى على الجمیل بالقبیح
و خیر النّاس من کافى على القبیح بالجمیل»
بدترین مردم کسى است که نیکى را با بدى پاداش دهد
و بهترین آنها آنکه بجاى بدى خوبى کند.
به نیکى دهى گر بدى را جزا،
توئى بهترین بندگان خدا به پاداش نیکى چو کردى بدى،
نباشى تو انسان چو دیو و ددى
=
508 «شرف المؤمن ایمانه و عزّه بطاعته»
بزرگى مؤمن بایمان او است و عزّتش
بفرمانبردارى از خدا است
بزرگى مؤمن بایمان بود
ز ایمان نجات هر انسان بود هم از طاعت او بود عزّتش
نباشد از این بیشتر لذّتش
509 «شین العلم الصّلف. شین السّخاء السّرف»
زشتى علم از لاف زدن و گزاف است. زشتى
سخاوت از زیاده روى است
شود دانش و علم زشت، از گزاف
تو گر اهل فضلى مزن هیچ لافسخاوت ز اسراف گردد تبه
ندانى که اسراف باشد گنه
=
510 «شیمة الأتقیاء اغتنام المهلة
و التّزود للرّحلة»
فرصت را غنیمت شمردن و براى آخرت توشه
گرد آوردن روش پرهیزکاران است
چو کس وقت و فرصت غنیمت شمرد
سوى آخرت زاد و توشى ببرد، نمىباشد او غیر پرهیزگار
، بنزد خدا کى بود شرمسار
=
511 «شیمة العقلاء قلّة الشّهوة و قلّة الغفلة»
کاستن از شهوت و غفلت روش
خردمندان است
ز شهوت. ز میل و هوس کاستن
ز غفلت دل خویش پیراستن،، بود شیوه صاحبان خرد
خردمند را ناروا کى سزد
=
512 «شرافة الرّجل نزاهته و جماله مروّته»
بزرگى مرد بپاکى اوست و زیبائیش
بجوانمردیش
کمال و نکوئى نه از رنگ و رو است
بزرگ است آن کس که پاکیزه خوستمروّت، بود مرد را فرّ و زیب
چه اندر فراز و چه اندر نشیب
==
513 «شیئان لا یبلغ غایتهما العلم و العقل»
بکنه دو چیز نمىتوان رسید، دانش و خرد.
بکنه خرد کى رسد آدمى
نیاساید ار او ز دانش دمى چنو علم را نیز کى انتها است
علیم همه ملک هستى خدا است
==
514 «صیام القلب عن الفکر فى الأثام أفضل
من صیام المرء عن الطّعام»
روزه بودن دل از اندیشه گناهان بالاتر از روزه
انسان از خوراکى است.
چو بر روزه دل نمائى قیام،
به از روزه بودن ز شرب و طعامبود روزه دل بپاکىّ او
ز فکر بد و هر نکوهیده خو
=
515 «صوم القلب خیر من صیام اللّسان
و صوم اللّسان خیر من صیام البطن»
روزه دل از روزه زبان و روزه زبان
از روزه شکم بهتر است
ز صوم زبان صوم دل بهتر است
که آلودگیها بدل اندر است به از روزه جسم صوم زبان
که باشند مردم از آن در امان
=
516 «صوم النّفس عن لذّات الدّنیا انفع الصّیام»
پرهیز از لذّتهاى دنیا سودمندترین
روزه ها است
چه گویم من از بهترین صیام،
که زخم گنه را دهد التیام بود روزه دارىّ نفس شریر
ز لذّات دنیا چو باشى تو سیر
=
517 «صفتان لا یقبل الله سبحانه
الاعمال الّا بهما التّقى و الأخلاص»
دو صفت است که خداوند پاک اعمال انسان را
بدون آنها نمىپذیرد، پرهیزکارى و اخلاص
چو اخلاص و تقوى نباشد بکار
عمل نیست مقبول پروردگار، بود نیّت پاک روح عمل
نه جسم است بى جان عزیز، اى دغل
==
518 «صحبة الأخیار تکسب الخیر کالرّیح
اذا مرّت بالطّیب حملت طیبا»
همنشینى با خوبان سبب خیر است مانند باد، که
چون بر چیز خوشبو وزد بوى خوش همراه آورد
چو با راد مردان تو همدم شوى،
تو خود نیز در راه نیکى روى چو بادى که بر مشک و عنبر وزد
، از آن بر تو بوى معطّر رسد
=
519 «صحبة الأشرار تکسب الشّرّ کالریح
اذا مرّت بالنّتن حملت نتنا»
همنشینى با بدان بدى مىآورد مانند باد، که
چون بر گند وزد بوى ناخوش آورد
تو بد بینى از همدمى با بدان
بود یار نا اهل، آزار جان رسد
ندانى که باد ار وزد سوى گند،
بر تو زان بوى بس ناپسند
==
520 «صلة الرّحم تنمى العدد و توجب السّودد»
رعایت نمودن پیوند خویشى بر مال و اولاد
انسان مىافزاید و موجب سرورى مى شود
چو پیوند خویشى رعایت کنى
تو از بستگانت حمایت کنى،
، شود مالت افزون و اولاد نیز
شوى سرور و سرفراز اى عزیز
==
521 «صدقة السّرّ تکفر الخطیئة و
صدقة العلانیة مثراة فى المال»
صدقه پنهانى آتش گناه را خاموش میکند، و
صدقه آشکار بر مال مىافزاید.
شود بیش، از صدقه آشکار،
تو را ثروت و مال اى بختیار بود صدقه ات جان من گر نهان،
گناه تو پوشیده گردد از آن
==
522 «صوم النّفس امساک الحواسّ الخمس عن سائر
الماثم و خلوّ القلب عن جمیع اسباب الشرّ»
روزه نفس، به پرهیز حواسّ پنجگانه است
از همه گناهان، و پاک ساختن دل از تمام
اسباب بدى و زشتى
بود روزه نفس صوم حواس
چو باشى تو از هر گنه در هراس
زدائى دل خود ز هر شرّ و شور
بهر بد رسى گردى از آن تو دور
==
523 «صدیق الأحمق فى تعب. صدیق
الجاهل معرض للعطب»
دوست شخص احمق در رنج است. دوست
شخص جاهل در معرض هلاکت است
ترا گر بود احمقى، همنشین،
بجاهل چو باشى انیس و قرین توئى دائم اندر لب پرتگاه
، برنج اندرى گر کند اشتباه
=
524 «صدیق کلّ امرء عقله و عدوه جهله»
دوست هر کس خرد او و دشمن
هر کس جهل او است
ترا بهترین دوست باشد خرد
خردمند کى در ره کج رود بود دشمنت جهل و نادانیت
بزرگى اگر، او کند دانیت
=
525 «صمت تحمد عاقبته خیر من کلام تذمّ مغبّته»
سکوتى که پایان آن پسندیده باشد، بهتر از
سخنى است که فرجامش نکوهیده است
ز خاموشى اى مرد نیکو شعار،
شود گر پسندیده پایان کار،
بغایت بود بهتر از آن کلام،
که باشد نکوهیده نزد انام
===
526 «صلاح ذات البین أفضل من
عامّة الصّلوة و الصیام»
سازش دادن بین دو نفر بالاتر از یک
سال نماز و روزه است
فکندى چو بین دو کس آشتى
بدلها چو تخم صفا کاشتى، بود به ز یک سال صوم و نماز
، بدرگاه بخشنده بى نیاز
==
527 «صحبة الاحمق عذاب الرّوح. صحبة
الولىّ اللّبیب حیاة الرّوح»
همنشینى با نادان روح را مىآزارد. همنشینى
با دوست خردمند روح را زنده میکند بود صحبت احمق آزار جان
بپرهیز تا مىتوانى از آنچو با یار دانا کنى همدمى،
شود زنده روحت از او هر دمى
==
528 «صبرک على المصیبة یخفّف
الرّزیّة و یجزل المثوبة»
صبر تو بر مصیبت، از بلا مىکاهد
و بر اجر و ثواب میفزاید
چو اندر بلا صبر باشد تو را،
سبک گردد اندوهت اى مبتلا دو چندان شود اجرت اى سوگوار
ز خشنودى ذات پروردگار
==
529 «ضبط النّفس عند حادث الغضب
یؤمن مواقع العطب»
خویشتن دارى بهنگام بروز خشم انسان را
از پرتگاههاى مهلک مى رهاند
چو خود را نبازى بوقت غضب
نیفتى تو هرگز برنج و تعب
، رسیدى چو اندر لب پرتگاه،
ز لغزش رها گردى از یک نگاه
==
530 «ضلال العقل أشدّ ضلّة و
ذلّة الجهل أعظم ذلّة»
سختترین گمراهى گمراهى خرد و بزرگترین خوارى
خوارى نادانى است
بتر نیست از گمرهىّ خرد
خردمند را کجروى کى سزدنه از خوارى جهل خوارى بتر که جاهل سر انجام افتد بسر
=
531 «ضابط نفسه عن اللّذات مالک و مهملها هالک»
کسى که نفس خود را از لذّتها باز دارد مالک آن
و آنکه آن را رها کند هالک آن است
کنى نفس را گر بلذّت رها،
توئى هالک خود ز روى جفا ور او را زنى گاه شادى لگام، توئى مالک نفس و ثابت بگام
==
گردآوری : م.الف زائر
532 «ضرر الفقر احمد من اشر الغنى»
زیان ندارائى بهتر از ناسپاسى
هنگام توانگرى است
رسد بر تو از فقر گر صد ضرر
ز کفران نعمت بود خوبتر، بفقر ار نباشد کسى ناسپاس،
بهنگام نعمت بود حقّشناس
=
533 «ضادّوا الغضب بالحلم تحمدوا
عواقبکم فى کلّ امر»
با بردبارى با خشم بجنگید تا در هر
کارى عاقبت بخیر شوید
به نیروى حلم و بصبر و شکیب
، شود بر تو فرخنده پایان کار
بر اهریمن خشم بر زن نهیب
نگردى بنزد کسى شرمسار
=
534 «ضلال العقل یبعد من الرّشاد و یفسد المعاد»
گمراهى خرد انسان را از راه راست دور میکند
و آخرت را تباه مىسازد
ز گمراهى عقل گردد خراب،
معاد تو، با کرده ناصواب هم آنت کند دور از راه راست
ز نابخردى جز تباهى نخاست
==
535 «ضالّة الحکیم الحکمة فهو یطلبها حیث کانت»
حکمت گمشده شخص حکیم است، هر
جا باشد آنرا خواهد جست
همانا است حکمت بنزد حکیم
چو گم گشته اى برتر از زرّ و سیمکند جستجو هر زمان، هر کجا
بیابد سر انجام گم گشته را
=
536 «ضیاع العمر بین الامال و المنى»
تلف شدن عمر بین امیدها و آرزوها است
تبه گردد از آرزو زندگى
کجا مرد نادان کند بندگى نه دانا کند تکیه بر آرزو
نیاید دگر، رفت چون آب جو
==
537 «ضاع من کان له مقصد غیر اللّه»
هر کس سواى خدا مقصدى داشته
باشد نابود مىگردد
چو باشد ترا مقصدى جز خداى،
براه گنه اندر افتى ز پاى چو نیکو بود فکر و اندیشه ات،
ببرد، به سنگ ار زنى تیشه ات
=
538 «طوبى لمن صلحت سریرته و حسنت
علانیته و عزل عن النّاس شرّه»
خوش بحال کسى که باطن و ظاهرش خوب
و شرّش از مردم دور باشد
خوش آن کس که نیک است او را نهاد
بود ظاهرش خوب و دل نیز شاد بدورند مردم از آزار او
نباشد سر بار کس بار او
=
539 «طوبى لکلّ نادم على زلّته مستدرک فارط عثرته»
خوش بحال هر کسى که از لغزش خودش پشیمان
شود و در پى جبران خطاى گذشته اش باشد
خوش آن کس که نادم بود از خطا
دلش گردد آزرده از ناروا
بجبران جرم و گناهان پیش،
کند سعى و کوشش از اندازه بیش
=
540 «طوبى لمن خلا من الغلّ صدره
و سلم من الغش قلبه»
خوش بحال کسى که سینه خود را از کینه خالى کند
و دلش از آلودگى پاک باشد
خوش آن کس که صافى کند سینه را
برون آرد از قلب خود کینه رااز اندیشه بد کند اجتناب نه بگریزد از آب سوى سراب
==
541 «طوبى لمن کذّب مناه و أخرب دنیاه لعمارة اخراه»
خوش بحال کسى که آرزوى خود را دروغ پندارد
و بخاطر آبادى آخرتش دنیایش را خراب کند
خوش آن کس که نفریبدش آرزو
نریزد به پیش کسان آبرو
کند بهر آبادى آخرت،
تبه، کار دنیاى دون عاقبت
=
542 «طوبى لمن خاف الله فامن. طوبى لنفس
ادّت لربّها فرصتها»
خوش بحال کسى که از خدا ترسید و ایمن شد. خوش
بحال کسى که واجبات خود را بجاى آورد
خوش آن کس که مى ترسد او از خدا
بود در امان زان پس از ما سوى
خوشآن کس که واجب بجا آورد
نظر او بسوى خدا آورد
543 «طوبى لمن بادر الهدى قبل ان تغلق ابوابه»
خوش بحال کسى که بسوى رستگارى بشتابد، قبل
از آنکه درهاى آن بسته شود
خوش آن کس که سوى هدایت شتافت
چنو باب ارشاد را باز یافت که باب هدایت شود بسته زود
چو پیک اجل مرد را در ربود
==
544 «طاعة الغضب ندم و عصیان»
فرمان خشم بردن موجب پشیمانى
و سرکشى است
شوى نادم از پیروىّ غضب
منغص شود بر تو عیش و طرب
پى خشم البتّه عصیان بودفرو خوردن آن نه آسان بود
==
545 «طالب الأخرة یدرک أمله و
یأتیه من الدّنیا ما قدّر له»
جویاى آخرت بآرزویش مىرسد و از دنیا آنچه
برایش مقدّر شده باو داده مىشود
چو باشد کسى طالب آخرت
بمقصود خود او رسد عاقبت، ز دنیا برد بهره خویش نیز
بمیزان تقدیر، آن با تمیز
=
546 «طلب الأدب جمال الحسب»
آرایش و زیبائى نسب از
کسب ادب است
گهر را بود زیب و فرّ از ادب
چه نازى تو تنها باصل و نسب مکن تکیه بر فضل آباء خویش
ندارى اگر بهره از سعى بیش
=
547 «طعن اللّسان امضّ من طعن السّنان»
نیش زبان از زخم نیزه سوزناکتر است
بتحقیق باشد ز زخم سنان
بسوزندگى بیش، نیش زبان، چو زخم سنان به شود از دوا
ولى نیست زخم زبان را شفا
=
548 «طهّروا قلوبکم من الحسد فإنّه مکمد مضنى»
دلهاى خود را از حسد پاک کنید زیرا
حسد درد بى درمانى است
برو پاک کن دل ز لوث حسد
که بر حاسد انده فراوان رسد چنو نیست دردى بسى صعب و سخت
نباشد چو حاسد، کسى تیره بخت
==
549 «طول القنوت و السّجود ینجى من عذاب النّار»
طولانى کردن ذکر قنوت و سجود در نماز انسان
را از عذاب دوزخ رهائى مىبخشد
کشد بر درازا تو را گر سجود،
قنوتت اگر بیش از اندازه بود کند ز آتش دوزخت آن رها، ترا باشد ایمان و دین رهنما
==
550 «ظفر بجنّة الماوى من أعرض
عن شهوات الدّنیا»
هر کس از لذّتهاى جهان روى برتافت، ببهشت
جاودان دست یافت
شود گر کس از بند شهوت رها
به لذّات دنیا زند پشت پا، ، رسد عاقبت بر نعیم بهشت
خوش آن کس که دنیا به دنیا بهشت
551 «ظفر الهوى بمن انقاد لشهوته»
هر کس بنده شهوتش شد، هوى
و هوس بر او غالب گشت
بشهوت چو گردن نهد بنده اى،
بگرید و صد بار از خنده اى بر او چیره گردد، هوى و هوس
سرانجام آید به تنگ از نفس
==
552 «ظفر بالخیر من طلبه. ظفر
بالشّیطان من غلب غضبه»
هر کس پى خوبى رفت آنرا بدست آورد. هر کس
بر خشم خود غالب شد بر شیطان پیروزى یافت
رود گر کسى در پى کار نیک
رسد او بتوفیق کردار نیک ، چو بر خشم خود چیره گردید مرد،
به شیطان ظفر یابد اندر نبرد
==
553 «ظلم المرء فى الدّنیا عنوان
شقاوته فى الأخرة»
ستمگرى انسان در دنیا نشانه بدبختى
او در آخرت است.
اگر کس بدنیا ستمکار بود
و را زشت رفتار و کردار بود، شود تیره بخت او بروز جزا
، نه جز این بود ظالمان را سزا
==
554 «ظلم الضّعیف أفحش الظّلم»
بدترین ستمها ستم بر ناتوان است.
ستم بر ضعیفان نباشد روا
بلرزد ز بیداد عرش خدا که از هر ستم باشد آن زشتتر
سرانجام ظالم در افتد بسر
==
555 «ظنّ الإنسان میزان عقله
و فعله اصدق شاهد على اصله»
گمان انسان ترازوى عقلش و کردارش راستگوترین
گواه بر پاکى یا بدگهرى او است
ترازوى عقل تو، باشد، گمان
بیندیش و آنگه بران بر زبان گواه است کار تو بر گوهرت
بد، آرد سرانجام بد، بر سرت
==
556 «علم لا یصلحک ضلال، و مال لا ینفعک وبال»
دانشى که ترا اصلاح نکند گمراهى است و
مالى که برایت سودمند نباشد
گرفتارى است
تو را دانشى گر نسازد درست،
بود گمرهى، و آفت جان تو است
تو را نیست مالى اگر سودمند،
وبال است نى مال اى اهل پند
=
557 «علم لا ینفع کدواء لا ینجع»
علم بدون عمل مانند داروى بدون اثر است
چو از دانشى مر تو را سود نیست
دوائى است کش هیچ بهبود نیست
، درختى است کان را نباشد ثمر
ز نا کشته چون خورد خواهى تو بر
==
558 «علم بلا عمل کشجر بلا ثمر»
علم بدون عمل مانند درخت بى میوه است
چو دارى تو علمى عمل بایدت
چو کارى درختى، ثمر زایدت تو گر علم خود را نیارى بکار،
درختى بود عارى از برگ و بار
==
559 «عجبت لمن یرجو رحمة من فوقه
کیف لا یرحم من دونه»
عجب دارم از کسى که به مِهر بالاتر از خود
امیّدوار است، چگونه بزیر
دستش رحم نمىکند
عجب دارم از آنکه بر زیر دست،
در نیکى و خیر و رحمت ببست چرا دارد امّید آن شخص پست، به نیکىّ آن، کاو ز وى برتر است
=
560 «عجبت لمتکبّر کان امس نطفة
و هو فى غد جیفة»
عجب دارم از کسى که کبر مىورزد و حال آنکه
دیروز نطفه ناچیزى بود فردا نیز مردارى
پست خواهد شد
عجب دارم از آدم خود پسند،
چو دیروز بود او یکى قطره گند بفردا شود جیفه اى گند نیز بود قدر انسان بعقل و تمیز
=
561 «عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربّه»
عجب دارم از کسى که خودش را نمى شناسد، چگونه
خدایش را مى شناسد
عجب ز آن که نشناسد او خویش را
نداند تفاوت، کم و بیش راچسان او شناسد خداى جهان
ز روى یقین، نى بحدس و گمان
==
562 «عجبت لمن لا یملک أجله کیف یطیل امله»
عجب دارم از کسى که اختیار مرگ خود را
ندارد، چگونه آرزویش دراز است
چو مالک نباشد کسى بر اجل
چرا کاهلى ورزد اندر عمل، چرا باشدش آرزوها دراز
چرا او رود در پى حرص و آز
=
563 «عجبت لمن یعلم انّ للأعمال جزاء کیف لا یحسن عمله»
عجب دارم از کسى که میداند براى هر کارى
پاداشى است، چرا عمل خود را نیکو نمى کند
چو باشى تو آگه ز اصل جزا،
چو دانى بهر فعل باشد سزا، عجب دارم از آنکه در کار خویش،
نگیرى ره خیر و خوبى به پیش
==
564 «عجبت لمن ینکر عیوب النّاس و نفسه
اکثر شیء معابا و لا یبصرها» عجب دارم از کسى که عیوب مردم را بد مىشمارد
و خودش معایب بیشترى دارد ولى آنها را نمى بیند
عجب دارم از آن که عیب کسان،
بزشتى کند جارى او بر زبان ولى نقص او بیش از هر کس است
نداند ورا عیبجوئى بس است
==
565 «عجبت لمن عرف دواء دائه فلا یطلبه
و ان وجده لم یتداوبه»
عجب دارم از کسى که دواى دردش را مى شناسد، لیکن
آن را نمى جوید و اگر مى جوید چرا خود
را با آن مداوا نمى کند
شناسد چو کس داروى درد خویش
نجوید مر آن را ولى هر چه بیش
، و گر یابد آن را نبندد بکار،
، عجب باشد از آن سیه روزگار
==
566 «عجبت لمن یقنط و معه النّجاة و هو الاستغفار»
عجب دارم از کسى که از رحمت خدا نا امید است
در حالى که وسیله نجات با اوست
و آن استغفار است
بود همرهت چون کلید نجات،
که نبود بجز توبه اندر حیات،
دریغ است یأس تو با این کلید
عجیب است بودن ز حقّ ناامید
==
567 «عجبت لمن یرى انّه ینقص کلّ یوم فى نفسه
و عمره و هو لا یتأهب للموت»
عجب دارم از کسى که مى بیند هر روز از جان
و عمرش کاسته مى شود، لیکن
براى مردن آماده نمى گردد
عجب دارم از آن که در هر دمى،
رسد نقص بر جان و عمرش همى ولى نیست در فکر فرداى خویش
که تا هست خیرى فرستد به پیش
==
568 «عجبت لمن یشکّ فى قدرة اللّه و هو یرى خلقه»
عجب دارم از کسى که در قدرت خدا شکّ
دارد و حال آنکه آفریدگان را مى بیند.
عجب زان، که بر قدرت کردگار،
بشکّ اندر است آن فراموشکار ولى بیند آثار خلقت عیان
بهر گوشه از گوشه هاى جهان
569 «عجبت لمن یحتمى الطّعام لاذیّته کیف
لا یحتمى الذّنب لالیم عقوبته»
عجب دارم از کسى که از غذا بخاطر زیانش
مى پرهیزد، چگونه از گناه بخاطر کیفر
دردناکش دورى نمى کند
عجب ز آن که ممسک بود در غذا
نماید بکم خوردن او اکتفاچرا از گنه نیستش هیچ بیم
نمى ترسد او از عذاب الیم ولى بیند آثار خلقت عیان
==
570 «عجبت لمن ینشد ضالّته
و قد اضلّ نفسه فلا یطلبها»
عجب دارم از کسى که چیزهاى گمشده خود را
مى جوید، ولى نفس گمگشته اش را نمى جوید.
عجب دارم از آن نکوهیده خوى
که گم کرده ها را کند جستجوى، ولى نفس گمگشته، سازد رها
نجوید مر او را بدشت هوى
=
571 «عند تعاقب الشّدائد تظهر فضائل الإنسان»
هنگام پى در پى رسیدن سختیها ارزشهاى
معنوى انسان آشکار مىشود
بانسان چو پیوسته سختى رسد
ز جور فلک تیره بختى رسد،، شود جوهر مردى او پدید
نلرزد بهر باد چون شاخ بید
==
572 «عند الامتحان یکرم الرّجل او یهان»
هنگام آزمایش انسان گرامى
یا خوار مى شود
چو روزى رسد موسم امتحان،
بعلم و بعقل و بزور و توان شود مایه هر کسى آشکار
گرامى شود، یا شود خوار و زار
==
573 «عند زوال القدرة یتبیّن الصّدیق من العدوّ»
به هنگام از دست رفتن توانائى دوست
از دشمن شناخته مى شود
چو قدرت ز دست تو بیرون شود
دل از ناتوانى ترا خون شود،، شود دوست از دشمن آنگه پدید بسا بد که از دوست خواهد رسید
=
574 «عند الحیرة تنکشف عقول الرّجال»
عقل مردان هنگام سرگردانى
و درماندگى آشکار مى شود
بحیرت کشد چون سرانجام کار،
بدلها نماند چو تاب و قرار
شود مایه عقل مردان پدید
، نه هر کس تواند بدین جا رسید
==
575 «عند بدیهة المقال تختبر عقول الرّجال»
هنگام بدیهه گوئى و بى تأمّل سخن گفتن خرد
انسانها سنجیده مى شود
بگفتن کسى چون گشاید زبان
کند مطلبى بالبداهت بیان،، شود پایه عقل او آشکار کند عرضه از فضل، دار و ندار
==
576 «عند الإیثار على النّفس تتبیّن جواهر الکرماء»
هنگام مقدّم داشتن دیگران بر خود، ارزش
وجود بخشندگان روشن مى شود
گشاید کسى چون بایثار دست،
به محتاج و مسکین دهد هر چه هست، شود ارزش گوهر او پدید
نه هر کس تواند بدینجا رسید
= =
گردآوری : م.الف زائر
577 «عند کمال القدرة تظهر فضیلة العفو»
وقتى توانائى بکمال رسد، ارزش گذشت از
خطاى دیگران آشکار مى شود
چو قدرت بحدّ نهایت رسد
توانائى کس بغایت رسد،، هویدا شود قدر عفو و گذشت
چو باران که بارد بصحرا و دشت
=
578 «على الشّکّ و قلّة الثّقة باللّه
مبنى الحرص و الشّح»
بناى حرص و بخل بر شکّ و عدم
توکّل بخدا است
بود پایه آز بر شکّ و بیم
به قطع امید از خداى کریم مکن خویشتن خوار با حرص و آز
که روزى دهد داور بى نیاز
=
579 «عند فساد النیة ترتفع البرکة»
وقتى نیّت انسان بد شود خیر
و برکت از میان مى رود
تبه گردد از نیّت آدمى
نیندیشد از خیر و نیکى دمى،
، شود بسته بر او در لطف حقّ
به تنگىّ نعمت شود مستحق
===
580 «على العالم ان یتعلّم علم ما لم یکن
یعلم و یعلّم النّاس ما قد علم»
بر عالم است که آنچه را نمى داند بیاموزد و آنچه
را می داند بمردم یاد دهد
بیاموز بر دیگران دانشت
مبادا ز تعلیم آسایشت مکن اکتفا هیچ بر علم خویش
فراگیر هر روز، هر قدر بیش
=
581 «على قدر النّیّة تکون من اللّه العطیّة»
بخشش خداوند باندازه نیّت هر کس است
تو را گر بود نیّت خوب و پاک،
دلت باشد از نور حقّ تابناک، دهد نعمت ایزد تو را هر چه بیش
مگردان دمى نیّت خیر خویش
=
582 «على الإمام ان یعلّم اهل ولایته
حدود الإسلام و الایمان»
امام و پیشواى هر محلّ باید حدود اسلامى
و ایمان را به همشهریان خود یاد دهد
بهر جا که باشد سزد بر امام،
به تعلیم مردم نماید قیام که هر کس بیاموزد احکام دین
شود آگه از فقه شرع مبین
==
گردآوری : م.الف زائر
583 «علیک بالوفاء فانّه أوقى جنّة»
وفادار باش زیرا آن بهترین
سپر و حافظ تو است.
بیا تا توانى وفادار باش
ز بشکستن عهد بیزار باش
وفاى تو بهر تو چون جوشن است
ترا دیده دل از آن روشن است
=
584 «علیک بالاخلاص فانّه سبب قبول
الأعمال و افضل الطّاعة»
نیّت خالص داشته باش زیرا اخلاص شرط
قبول اعمال و ارزشمندى طاعت است.
بیا تا توانى باخلاص کوش
بوسواس شیطان مکن هیچ گوش
بدان قدر طاعت شود آشکار
عمل را پذیرد بدو کردگار
==
585 «علیک بالشّکر فى السّرّاء و الضّرّاء»
خدا را هنگام شادى و سختى سپاسگزار باش.
مشو غافل از شکر در هیچ حال
چو سختى رسد بر تو هرگز که مؤمن بسختىّ و غم شاکر است
منال خدا را مر او بنده چاکر است
گردآوری : م.الف زائر
==
586 «علیک بلزوم الصّمت فانّه یلزمک
السّلامة و یؤمنک النّدامة»
خاموشى گزین، زیرا آن ترا با سلامت قرین
و از پشیمانى ایمن مى دارد.
بیا خامشى پیشه خویش کن
ز بیهوده گفتن حذر بیش کن سلامت بخاموشى اندر بود
ملامتگرت نیز کمتر بود
==
587 «علیک بالحیاء فانّه عنوان النّبل»
حیا پیشه کن، زیرا شرمگینى نشان بزرگى است
بیا تا توانى حیا پیشه کن
ز گستاخ بودن تو اندیشه کن نشان بزرگى بود شرم تو
فزاید بقدر تو آزرم تو
=
588 «علیک بذکر اللّه فانّه نور القلب»
خدا را یاد کن، زیرا ذکر او روشنى دل است.
مشو غافل از یاد پروردگار
خوش آن کس که او را بود ذکر، کار ترا روشنىّ دل از آن بود
بهین جوشن از شرّ شیطان بود
=
589«علیک بمقارنة ذى العقل و الدّین فانّه خیر الاصحاب»
با خردمند و دیندار دوست و همراه شو
زیرا او از بهترین یاران است
خردمند را گر بود دین درست
مر او را بود کیش و آئین درست
، بود بهترین یار، شو همدمش
، غنیمت شمار، اى برادر دمش
کتاب هزارگوهر - سیدعطاء الله مجدی
590 «علیک بالسّکینة فإنّها افضل زینة. علیک
بالرّضى فى الشّدة و الرّخاء»
آرام و موقّر باش زیرا آرامش و وقار بالاترین زینت
است. بهنگام سختى و آسایش راضى باش
بود بهترین زیب و زیور، وقار
کتاب هزارگوهر- سیدعطاء الله مجدی
591 «على العالم ان یعمل بما علم، ثمّ یطلب
تعلّم ما لم یعلم»
عالم باید بدانچه میداند عمل کند، سپس در صدد
دانستن آنچه نمىداند برآید
نباشد درخت تو بى برگ و باراز آن پس بیاموز مجهول را
کتاب هزارگوهر- سیدعطاء الله مجدی
592 «عاص یقرّ بذنبه خیر من مطیع یفتخر بعمله»
گناهکارى که به گناهش معترف باشد بهتر از بنده
فرمانبردارى است که بعملش بنازد
چو عاصى بجرم خود اقرار کرد،
چون فرمان برى، فخر بسیار کرد
بود بهتر عاصى از آن بیگناه
، که از خود پسندى در افتد بچاه
=
593 «علیک بالعدول فى الصّدیق و العدوّ
و القصد فى الفقر و الغنى»
نسبت بدوست و دشمن دادگستر باش و در
حال دارائى و نادارى میانه روى کن
بهر کار باید تو را عدل و داد
چه در دشمنىّ و چه اندر وداد
بهر کار رفتن براه وسط
که خیر الامور است از این نمط
==
594 «عجبت لمن نسى الموت
و هو یرى من یموت»
عجب دارم از کسى که مردن را فراموش می کند
در صورتى که کسى را که مى میرد مىبیند
کند گر فراموش کس مرگ را،
نبیند گر افتادن برگ را،
نبیند اگر مردن این و آن،
عجیب است شخصى چنین سر گران
==
595 «عادة النّبلاء السّخاء و الکظم و العفو و الحلم»
خوى نجیبان بخشش و فرو خوردن خشم
و گذشت از خطاى دیگران و بردبارى است
بود عادت نیک مردان سخا
فرو خوردن خشم و عفو و رضا
دگر بردبارىّ و حلم و وقار
بهنگام سختى و راحت، قرار
=
596 «عادة اللّئام المکافاة بالقبیح عن الإحسان»
خوبى را ببدى پاداش دادن خوى ناکسان است
چو کس با تو نیکى کند بد مکن
بتر خویش از دیو و از دد مکن
که این خلق و خوى لئیمان بود
نه این شیوه، کار کریمان بود
=
597 «عظم الجسد و طوله لا ینفع اذا کان القلب خاویا»
بزرگى تن و بلندى قامت با تهى بودن
دل (مغز) سودى ندارد
چو خالى بود دل ز نور خرد،
تنومندى تن چه سودى دهد
بزرگى بعقل است و تدبیر و راى
بطاعت بدرگاه یکتا خداى
==
598 «عبد المطامع مسترق لا یجد ابدا العتق»
بنده آزمندیها برده اى است که
هرگز رهائى نخواهد یافت
چو باشد کسى بنده حرص و آز،
مر او را بود آرزوها دراز،
از این بند هرگز نگردد رها
چنو نیست درمانده و بینوا
599 «عبد الشّهوة اذلّ من عبد الرّقّ»
بنده شهوت خوارتر از بنده زر خرید است
هر آن کس بود بنده شهوتش
نباشد چو بر نفس خود رحمتش،
، بتر باشد از بنده زر خرید
بخوارىّ و خفّت چنو کس ندید
=
600 «عداوة الأقارب امضّ من لسع العقارب»
دشمنى کردن خویشاوندان نسبت بانسان
از نیش کژدم سوزناکتر است
کند دشمنى با تو گر خویش تو،
چو بیگانه بگریزد از پیش تو
ورا نیش بدتر ز کژدم بود
، مخوانش تو از خویش، گو گم بود
=
گردآوری : م.الف زائر