مشاعره 224
یارمن نیست بجز دیده خونبارکه آن هم
گهی اختربفشاند گهی اختربشمارد
نامی خلجستانی
=
دیرگاهی ست که چون آینه حیران توام
چشم خود دوخته برچهره ی تابان توام
احمد کمالپور
=
مشو درروزگار دولت ازافتادگان غافل
به زیرپانظرکن تاچراغت روشنی دارد
صائب
=
دیرگاهی است که دور ازتو دل ازمن دوراست
تاتو دور ازمنی یازمن دل روشن دوراست
دیجور خراسانی
=
ترسم ندمد صباح محشر
ازبس که شب غمم درازا ست
عاشق اصفهانی
=
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
حافظ
=
ترک ماکردی برو همصحبت اغیارباش
یارما چون نیستی باهرکه خواهی باش باش
وحشی بافقی
=
ساقی اندیشه فردا مطلب ا زمن مست
نامه ی صبح که خوانده ست که چون خواهد شد؟
شهرآشوب
=
دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست
فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست
سعدی
=
ترکی که همی برسمن ازمشک نشان کرد
یکباره سمن برگ به شمشاد نهان کرد
امیرمعزی
=
گردآوری : م الف زائر