مشاعره 250
درآستانه دریای دیدگان تو , شرم
گشود ه بال ترازمرغکان دریائی است
حسین منزوی
=
تواگرچنین لطیف ازدر بوستان درآئی
گل سرخ شرم دارد که چراهمی شکفتم
رودکی
=
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کارخدائی
حافظ
=
یک جهان دل راپریشان ساختن انصاف نیست
شانه درآن زلف خم درخم نمی باید زدن
صائب
=
نقش طمع زآینه ی دل چو پاک شد
دل تیز ه ازغبارتمنانمی شود
قدسی مشهدی
=
د رآسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
حافظ
=
آن کس که تورادارد ازعیش چه کم دارد؟
وان کس تورا بیند ای ماه چه غم دارد؟
مولوی
=
درآفتاب قیامت چه کارخواهی کرد
اگربه سایه گریزی ز آفتاب این جا؟
صائب تبریزی
=
آن کس که داشت عمری رازونیازبامن
بنگرکه باکه دارد رازونیاز امشب
کیومرث مهدوی
=
باخیال گلرخی سردرکفن خواهیم کرد
تاقیامت عیش دریک پیرهن خواهیم کرد
میرزا نورالله
=
گردآوری : م.الف زائر
زندگیتون سراسر از امید و خوشبختی، دلتون سبز و لبتون خندون، پیش منم بیاین مرسیییییییییییییی
56168