مشاعره 262
یک صبحدم به صحن گلستان گذ شته ای
شبنم هنوز بررخ گل آب می زند
واقف خلخالی
=
دربسته نخواهد ماند بگذارکلیدش را
دردست تو بسپارم این بارکه می آیم
حسین منزوی
=
مگرتو روی بپوشی وفتنه بازنشانی
که من قرارند ارم که دیده ازتو بپوشم
سعدی
=
مگرتدارک این شوروشربرای بشر
همه به خاطر دندان زدن به سیبی نیست
حسین منزوی
=
توبه چندین نظرلطف نبینی ما را
مابه یک دیده زصد جا نگرانیم تورا
صائب تبریزی
=
آن که بیرون کرد دست حرص وآز ازآستین
پرورش داد ازجهالت اژدها درآستین
جلی
=
نقطه خال تو برلوح بصر نتوان زد
مگرازمردمک دیده مدادی طلبیم
حافظ
=
مگرتو یادزمن کرده ای که کوی به کوی
به مژده پیک سعادت به جستجوست مرا
دکترصدارت ( نسیم )
=
آن که بی یادش دمی ازغم نیاساید منم
وانچه درعالم به یاد اونمی آید منم
مانی شیرازی
=
مگرتو شانه زدی ز لف عنبرآسا را
که بادغالیه ساگشت وخاک عنبربوست
حافظ
=
گردآور ی: م.الف زائر