هزارگوهر
1 «اَلمُجاهِدونَ تُفتّحُ لَهُم اَبوابُ السّماء»
درهاى آسمان بروى پیکار کنندگان
در راه خداگشوده مىشود (ببهشت مىروند)
کند کس چو پیکار در راه حقّ،
بهر جا بود او هوا خواه حقّ،
شود باز بر او در آسمان
دهندش بفردوس اعلا مکان
2-«اَلجُنودُ عِزُّ الدّینَ وَ حُصونُ الوُلاةِ»
سپاهیان موجب عزّت دین و دژهاى فرمانروایانند.
سپاهى بود عزّ و نیروى دین
جوخاری است دردیده اهل کین
بودسنگرمحکم حاکمان
بمرز وطن باشد او پاسبان
3-العَوافى اِذا دامَت جُهِلَت وَ اِذا فُقِدَت عُرِفَت»
تندرستى وقتى پایدار باشد، قدرش معلوم نیست
و چون ازدست رود ارزشش شناخته مىشود
گرت تندرستى بود پایدار،
نگردد ترا قدر آن آشکار
چور وزی زدست بیرون شود
ترا دل ز فقدان آن خون شود
================
4 «الذّنوب الدّاء و الدّواء الاِستغفار وَ الشِّفاء اَن لا تَعود»
گناهان دردند، دواى آن طلب آمرزش از خدا
و شفاى آن بازنگشتن بگناه است
گناهان چو بیماریند و مرض
ترا گر علاج است و درمان غرض
بوددارویش مغفرت خواستن
، شفایش خود از جرم پیراستن
5 «اَلعاقِلُ اذا سَکتَ فَکَرَ و اِذا نَطَقَ ذَکَرَ وَ اِذا نَظَرَ اعتَبَرَ
دانا بگاه خاموشى مىاندیشد و وقت گفتن َ
بیاد خدا است و هنگام دیدن پند مىآموزد
چو بیند، بگیرد خردمندپند
ز ظاهر فریبى نیفتد به بند
چوخاموش باشد بفکر اندراست
چو گوید، بتسبیح و ذکر اندر است
6 «اَلحَجَرُ الغَصبُ فىِ الدّار رَهنُُ عَلى خَرابِها»
سنگ غصبى در خانه، گرو ویرانى آن است.
یکى سنگ غصبى چو در خانه بود
ترا آرمیدن در آنجا چه سود
بودرهن آن خانه برانهدام
ستاند بسى زود آن، انتقام
7 «اَلعِلمُ یَرشُدُکَ وَ العَمَلُ یَبلُغُ بِکَ الغایَةَ»
دانش رهبر تو است و عمل ترا بآخرین پایه کمال مىرساند
بود دانشت رهبر و رهنماى
بدانش شناسى تو ذات خداى
شودکامل ازعلم ودانش عمل
گرت نیست دانش، بر واى دغل
8 «التّبهّج بِالمعاصى اَقبَحُ مِن رُکُوبِها»
شادى بر گناهان زشتتر از انجام آن است
نشاید شدن شادمان از گناه
نخواهى گر افتى بروز سیاه
بود شادمانی به وقت گنه
بتر ز اصل آن بهر گم کرده ره
9 «السّیّد مَن تَحَمّلَ اَثقالَ اِخوانِه وَ احسَنَ مُجاوَرَةَ جیرانِه»
آقا کسى است که بار برادرانش را بر دوش کشد
و به همسایگانش نیکى کند.
سرى را سزد رتبت سرورى
کسى را بود بر کسان برترى
که برتن کشد باریاران خویش
به مسایه نیکى کند هر چه بیش
==
ایمان با شناخت قلبى و اقرار بزبان و عمل
با اعضاء بدست مىآید
ز ارکان ایمان تو پرسى اگر
سه باشد، بگویم ترا سر بسر
نخستین به دل معرفت بایدت
دو، اقرار، سوم، عمل شایدت
11 «اَلمالُ وَبالُُ عَلى صاحِبِهِ الّا ما قَدّمَ مِنهُ»
مال براى صاحبش وبال است مگر آنچه از آن
(براى آخرتش) پیش فرستاده باشد
بود مال بر صاحب آن وبال
مگر داده باشد براه سؤال
مگردررضای خداوند خویش
فرستاده زان مال چیزى به پیش
===
12 «اَلاَمرُ بِالمَعروفِ اَفضَلُ اَعمالِ الخَلق»
بالاترین کار مردم امر بمعروف است
کنى دعوت از خلق بر راه راست،
به نیکى گرائى، چو بى کمّ و کاست،
ترابهترین شیوه این است وبس
نگرددگرفتاربدچون توکس
=
13 «الَأمل کَالسّرابِ یَغرُّ مَن راهُ وَ یَخلِفُ مَن رَجاه»
آرزو مانند سراب است بیننده اش را مىفریبد
و امیدوار بخودش را مأیوس مىسازد
سرابى فریبنده است آرزو
چو جوینده نزدیک گردد باو،
شوددور وبفریبد اوراسراب
امیدش شود لا جرم نقش آب
14 «اِنتباهُ العیونِ لا یَنفَعُ مَعَ غَفلَةِ القُلوُبِ»
با بىخبرى دل بیدارى چشمان سودى ندهد
چو باشد تو را کور چشم درون
چه خواهى تو دیدن بچشم برون
تورادیده عقل گر روشن است
پى دفع هر بد بهین جوشن است
15 «اَلصّبر صَبرانِ صَبرُُ عَلى ما تَکَرهُ وَ صَبرُ عَلى ما تُحِبُّ»
صبر دو تا است، یکى صبر بر چیزى که آنرا
نمى خواهى و دیگرى صبر بر آنچه آنرا مىخواهى
دو صبر است صبر اى پسندیده خوى
چنو کیمیائى نیابى، مجوى
یکی صبر برآنچه داری تو دوست
دگر صبر بر آنچه منفورت او است
=
16-اَلمَنعُ الجَمیلُ اَحسَنُ مِنَ الوَعدِ الطَّویلِ»
بخوبى کسی را محروم کردن
بهتر از وعده دراز دادن است.
نخواهى چو کردن نیازى ادا
چه بهتر که باشد بلطف و صفا
شود وعده بخششت گر دراز
نکوتر که از آن کنى احتراز
17 «اَلکریمُ مَن صانَ عِرضَهُ بِمالِهُ»
جوانمرد کسى است که با مالش آبرویش را نگه دارد
بنزد جوانمرد پاکیزه خوى
به از مال باشد بسى، آبروى
نگه دارد او آبرو رابه مال
مبادا شود مال بر او وبال
18 «اَللّئیمُ مَن صانَ مالَهُ بِعِرضِهِ»
فرومایه کسى است که با آبرویش مالش را نگه دارد
هر آن کس که اندر ره حفظ مال
بهر جا کند عرض خود پایمال
هماناکه پست وفرومایه است
نه انسان عاقل به این پایه است
=
19«َالصّدَقَةُ تَستَدفِعُ البَلاءَ وَ الَنِقَمَة»
صدقه گرفتارى و بلا را از بین مىبرد
کند صدقه رفع بلا و عذاب
شود نقشه اهرمن نقش آب
چو با صدقه آرى دلى را بدست،
رهى از گرفتارى و از شکست
20 «اَلحِقدُ مِن طَبایِعِ الأشرارِ. اَلحِقدُ نارُُ کامَنةُُ لا نُطفى اِلّا بِالظّفَرِ»
کینه توزى از سرشتهاى بدان و آتشى است پنهان
که جز با پیروزى کینه توز خاموش نگردد
بود کینه توزى ز خوى بدان
چو آتش به خاکستر اندر نهان
به پیروزى کین کش بى تمیز،
شود آتش کینه خاموش نیز
=
21 «اَلمَرءُ بِفَطَنتهِ لا بِصورَتهِ. اَلمَرءُ بِهِمّتِهِ لا بِقِنیَتهِ»
مردانگى مرد بزیرکى و هوشیارى اوست
نه بصورت او، مردانگى مرد به همّت اوست نه بمال او
به هشیارى و زیرکى مرد باش
نه با صورت از دیگران فرد باش
به عزم قوى مرد شو، نى بمال
که بر مال خواهد رسیدن زوال
22 «اَلشّریرُ لا یُظُنُّ بِأحدِِ خَیراََ لَأِنَّهُ لا یَراهُ بِطَبعِ نَفسَهُ
» شریر کسى را خوب نمى پندارد زیرا
در وجود خود خوبى نمى بیند
نبیند بجز زشتى و بد، شریر
چو نیکى نباشد ورا در ضمیر
نیندیشد او خوبى از بهر کس
چه زاید جز آلودگى از مگس
23 «اَلمَنزِلُ البَهىُّ اَحَدُ الجَنَّتَینِ»
خانه نیکو و روشن یکى از دو بهشت است.
بود خانه روشن، اى خوش سرشت،
بنزدیک اهل خرد، چون بهشت
بپرهیز از خانه تار و تنگ
مکن تا توانى در آنجا درنگ
24 «اَلعارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَاَعتَقَها وَ نزّهَها
عَن کُلِّ ما یُبعِدُها وَ یوبِقُها»
عارف کسى است که نفسش را بشناسد و آزاد کند
واز آنچه او را از خدا دور مىسازد یا بهلاکت
مىرساند، پاک گرداند
بود عارف آن کس که خود را شناخت
ز بند هوى نفسش آزاد ساخت
ز غیر خدا لوح دل را زدود
رها خود ز بند هلاکت نمود
=
25 «اَلدّنیا سِجنُ المؤمنِ وَ المَوتُ تُحفَتُهُ وَ الجَنّةُ مَاواهُ
دنیا زندان مؤمن و مرگ ارمغان او
و بهشت جایگاهش میباشد
جهان است زندان مؤمن همى
نخواهد در آن زیستن جز دمى
بود تحفه اش مرگ و مأوا بهشت
چنینش خداوند یکتا سرشت
26 «اَلحَریصُ فَقیرُُ وَ اِن مَلَکَ الدّنیا بِحَذافیرها
آرزمند اگر همه دنیا را هم مالک گردد باز نادار است
حریص ار بگیرد تمام جهان،
شود مالک او بر زمین و زمان
فقیر است بیچاره از فرط آز
، همیشه بود دست حرصش دراز
27 «اَلعِلمُ خَیرُُ مِن المالِ اَلعِلمُ یَحرُسُکَ وَ اَنتَ تَحرُسُ المالَ»
دانش از مال بهتر است زیرا دانش نگه دار
تو است ولى تو نگه دار مالى
بود بهتر از مال دانش بسى
ز دانش بهر جا که خواهى رسى
ازیرا که دانش نگهبان تو است
ولى مال در زیر فرمان تو است
==
28 «اَلدّهرُ یَومانَ یومُُ لَکَ وَ یَومُُ عَلیکَ فَاِذا کانَ
لَکَ فَلا تَبطُر وَ اِذا کَانَ عَلَیکَ فَاصطَبِر
دنیا دو روز است روزى بسودت و روزى بزیانت، روزى
که بسود تو است تند ممتاز و روزى که بزیان
تو است شکیبا باش
دو روز است دنیاى دون اى پسر
برى سود یک روز و روزى ضرر
بروزى که سود است آهسته ران
صبورى نما پیشه، روز زیان
29 «اَلصّبرُ صَبرانِ صَبرُُ فِى البَلاء حَسَنُُُ جَمیلُُ
وَ اَحسَنُ مِنهُ الصّبرُ فِى المَحارِم
» صبر دو صبر است، صبر در گرفتارى که خوب و زیباست
و از آن بهتر صبر از ارتکاب حرام است.
دو صبر است صبر ار تو خواهى تمام
یکى در بلا و یکى از حرام
بوقت بلا صبر نیکو بود
بوقت گنه بهتر از او بود
30 «اَلأنسُ فى ثَلاثَة اَلزّوجةُ الموافِقَةُ وَ الوَلَدُ البارُّ وَ الأَخُ الموافِق»
آسایش در سه چیز است: همسر سازگار، فرزند خوب و دوست موافق
ترا باشد آسایش اندر سه چیز
اگر باشى اى دوست اهل تمیز
نخستین، بود همسر سازگار
دو، فرزند نیک و سه، شایسته یار
=
31 «اَلعالِمُ الّذى لا یُمِلّ مِن تَعَلّمُ العِلمُ»
دانشمند کسى است که از آموختن بستوه نیاید.
بود عالم آن کس که ز آموختن
هم از توشه دانش اندوختن
نگردد ملول و نیاساید او
بهر روز دانش بیفزاید او
32 «اَللّسانُ میزانُ الإنسانِ»
زبان ترازوى سنجش انسانیّت آدمى است
ترازوى انسان زبانش بود
زبان آفت جسم و جانش بود
هم از او بود فخر نام آورى
ز فرهنگ و دانش پیام آورى
33 «اَلعارِفُ وَجهُهُ مُستَبشِرُُ مُتَبَسّمُُ وَ قَلبُهُ وَجِلُُ مَحزونُُ»
خدا شناس گشاده رو و خندان و دلش ترسان و اندوهناک است
دل مرد عارف بود خوفناک
ز اندوه و حزن است آن چاک چاک
ولى روى او شاد و خرّم بود
نه در آن اثر هیچ از غم بود
=
34-اَلکَلامُ کَالدّواء قَلیلُهُ یَنفَعُ وَ کَثیرُهُ یُهلِکُ»
سخن مانند دوا است که کمش سودمند
و زیادش کشنده است.
سخن اى سخنور بود چون دوا
که از اندک آن تو یابى شفا
نباشد به بسیار آن جز هلاک
ترا باید از آن بسى ترس و باک
==
35-اَلکَرَمُ ایثارُ العِر ضِ عَلىَ المالِ»
جوانمردى ترجیح دادن آبرو بر مال است
بنزد جوانمرد پاکیزه خوى،
به از مال و ثروت بود آبروى.
چو رفت آبرو، زان نماند نمى
چومال اررود بازگردد همی
36-«اَلمُنافِقُ وَقِحُُ غَبِّىُُ مُتَمَلِّقُُ شَقِىُُ»
آدم دو رو بى شرم و کم هوش و چاپلوس
و سیه روزگار است
ندارد دو رو هیچ شرم و حیا
چو او چاپلوس است و دور از وفا.
ضعیف است ونادان وبدروزگار
بود در گلستان گیتى چو خار
==
37«اَلمؤمنُ شاکرُُ فِى السّرّاء صابِرُُ فِى البَلاء خائِفُُ فِى الرَّخاء»
مؤمن بهنگام خوشى شاکر و موقع گرفتارى شکیبا
و بوقت فراوانى نعمت بیمناک است
چو کس را بدل نور ایمان بود،
بسى شکر گوید، چو شادان بود
صبوری کند او به وقت بلا
چو منعم شود ترسد او از خدا
=
38«اَلصّبر اَفضَلُ سَجیّةِِ وَ العِلمُ اَشرَفُ حِلیَةِِ وَ عَطیّةِِ»
شکیبائى بالاترین خوى و دانش برترین زینت و نعمت است.
بصبر اندر آى و بدانش گراى
که دانش بود بهترین رهنماى
بودصبربهتر زهرخلق وخوی
تو والاتر از علم زیور مجوى
39«اَلإیمانُ صَبرُُ فِى البَلاء وَ شُکرُُ فِى الرَّخاء»
نشانه ایمان صبر بهنگام گرفتارى
و سپاس بوقت آسایش است
ز ایمان بود، صبر هنگام رنج
که با صبر بتوان رسیدن بگنج
نشان دگر باشد از آن سپاس
بهنگام نعمت , برِ حق شناس
=
40«اَلعالِم وَ المُتَعَلّمُ شَریکانِ فِى الأجرِ وَ لا خَیرَ فیما بَینَ ذلِکَ»
دانشمند و دانش آموز در پاداش آموزش شریکند
و بین این دو خیرى نیست
معلّم شریک است در اجر کار
بیا باش شاگرد یااوستاد
ابا دانش آموز، اى هوشیار
که در غیر آن هیچ خیرى مباد
===
41-«اَلجاهِلُ مَیّتُُ بَینَ الأحیاء» نادان مرده اى است بین زندگان
بنزدیک اهل خرد بیگمان،
بود مرده، نادان تیره روان دراو زنده باشد به جنبندگی
کجا ارزشى دارد این زندگى
42-«اَلعاقِلُ مَن غَلَبَ هَواهُ وَ لَم یَبع آخِرتَهُ بِدنیاهُ»
خردمند کسى است که بر خواهش نفسش پیروز شود
و آخرتش را بدنیایش نفروشد
کسى را خردمند خوانند و بس .
که غالب شودبرهوی وهوس
نه ازبهر دنیای بدعاقبت
فروشد بهر قیمتى آخرت
==
43 «اَلمالُ یَنقُصُ بِالنَفَقَةِ وَ العِلمُ یَزکو عَلى الإنفاقِ»
دارائى یا بخشش کاستى پذیرد و دانش
با انتشار فزونى یابد
بکاهد ز مال ار ببخشى از او
چنان کآب برداشتن از سبو
ز تعلیم دانش فزونتر شود
جهان را سراسر مسخّر شود
=
44 «اَلکَریمُ اِذَا احتاجَ اِلَیکَ اَعفاکَ وَ اِذا احتَجَتَ اِلیهِ کَفاکَ»
جوانمرد چون بتو نیازمند شود رهایت کند
و چون تو بدو محتاج شوى چاره سازت باشد
برى حاجت ار نزد مرد کریم،
شود چاره سازت بزر یا به سیم
کریم ار بسوى تو آرد نیاز،
نباشد ورا دست خواهش دراز
=
45 «اَلعَقلَ اَن تقولَ ما تَعرِفُ وَ تَعمَل َمِمّا تَنطِقُ بِه»
از دانائى است گفتن آنچه مىدانى
و بکار بستن آنچه مىگویى.
بگوید چو دانست مرد خرد
نه خاموشى او را بهر جا سزد
بکار آرد او نیز گفتار خویش
که شاخ خرد زایدش بار بیش
=
46 «الشّرَفُ بِالهِمُمِ العالیَةِ لا بِالرِّمَم ِالبالیَةِ»
شرف در داشتن همّتهاى والا است نه
به استخوانهاى پوسیده (افتخار به گذشتگان)
به همّت بود آدمى را شرف
ز گوهر فزاید. چو قدر صدف
بستخوان پوسیده رفتگان
چه نازىّ و بالى تو اى ناتوان
47 «اَلعاقِلُ یَجتَهِدُ فى عَمَلِهِ وَ یُقَصِّرُ مِن اَمَلِهِ. اَلجاهِلُ
یَعتَمِدُ عَلى اَمَلِهِ وَ یُقَصّرُ مِن عَمَلِهِ»
خردمند در کار خود مىکوشد و از آرزویش مىکاهد. نادان
بر آرزویش تکیه میکند و در کارش کوتاه مىآید
خردمند کوشنده باشد بکار
بر اسب امل او نگردد سوار
کند بی خرد تکیه بر آرزو
نکوشد بکار و بکاهد از او
48 «اَلکَلامُ فى وِثاقِکَ ما لَم تَتَکلّمَ فَاِذا
تَکَلّمتَ بِهِ صِرتَ فى وثاقِهِ»
ما دام که سخن نگفته اى سخن در بند تو است، چون
گفتى تو در بند آن افتى.
سخن تا نگوئیش در بند توست
چوناسفته درزیرلبخند توست
چو در سفتى و زود گفتى سخن،
در آئی به بندش چه مردی چه زن
=
49 «اَلصّلوة حِصنُُ مِن سَطَواتِ الشّیطانِ»
نماز سنگرى روئین در برابر حمله هاى شیطان است
نماز است روئین دژ اهل دین
بیا اى برادر بحصن حصین
چو شیطان نیابد در این قلعه راه،
شوى ایمن از او در این پایگاه
50 «اَلخَوفُ مِن اللّهِ فِى الدُّنیا یُؤمِنُ الخَوفَ فِى الأخِرَة»
خدا ترسى در این سراى انسان را از ترس خدا
در آن سراى مصون دارد
بدنیا بترس از عذاب خداى
که در آخرت باشى از آن رهاى
کسى گر بود پیرو این شعار
بدنیا و عقبى شود رستگار
=
51 «اَللّسانُ مِعیارُُ اَرجَحَهُ العَقل وَ اَطاشَهُ الجَهلُ»
زبان ترازوئى است که خرد آن را سنگین
و نابخردى آنرا سبک سازد
زبان تو معیار باشد همى
سبک گردد او گاه و سنگین دمى
شود زود سنگین بسنگ خرد
بنا بخردى گر سبک شد، سزد
=
52 «اَللّئیمُ اِذَا احتاجَ اِلَیکَ احفاکَ وَ اِذَا احتَجَتِ اِلَیهِ عَنّاکَ»
ناجوانمرد چون بتو نیازمند شود بر تو سخت گیرد
و چون تو بدو نیازمند شوى آزارت دهد
شوى گر تو محتاج شخص لئیم،
در اندازدت در عذاب الیم
ور او را، فتد بر تو حاجت همى،
بسى سخت گیرد ز نامردمى
=
53 «اَلعاقِلُ مَن یَملِکُ نَفسَهُ اِذا غَضِبَ وَ اِذا رَغِبَ وَ اِذا رَهِبَ»
دانا کسى است که بهنگام خشم و
گرایش و ترک، مالک نفس خود باشد
بود عاقل آن کس که هنگام خشم
نپوشد ز سرکوبى نفس چشم
گه میل و رغبت نه جز این کند
به بى رغبتى نیز اینسان بود
54 «اَلفِکرُ فِى الأَمرِ قَبلَ المُلابَسَة یُؤمِنُ الزّلَل»
اندیشیدن پیش از انجام کار از لغزش
در امان بودن است
بیندیش و آنگه بکارى در آى
نه هر جا توان پاى بگذاشتن
نخواهى اگر اوفتادن ز پاى
نه هر تخم را مىتوان کاشتن
=
55 «اَلمُشاوِرَةُ راحَةُُ لَکَ وَ تَعَبُُ لِغَیرِکَ»
مشورت کردن براى تو راحت و براى دیگرى زحمت است
تو را مشورت راحت جان بود
ز لغزش همانا نگهبان بود
برنج اندر است اى پسر مستشار
مبادا شود بد سرانجام کار
=
56 «َالحَسودُ اَبَداََ عَلیلُُ وَ البَخیلُ اَبَداََ ذَلیلُُ»
حسود همیشه بیمار و بخیل پیوسته خوار است
حسود است پیوسته در رنج و درد
ز بیمارى او را بود روى، زرد
بخیل است کم ارج و مطرود و خوار
ز بخل و حسد جان من شرم دار
=
57 «اَلحِرصُ لا یَزیدُ فِى الرّزقِ وَ لکِن یُذلُّ الفَقیرَ»
آزمندى روزى را نمى افزاید ولى فقیر را خوار مىدارد
نه با حرص روزى فراوان شود
نه کارى از این راه آسان شود
بخوارى در اندازدت اى فقیر
مشو دیو آز و طمع را اسیر
==
58 «اَلکمالُ فى ثَلاثِِ اَلصّبرُ عَلىَ النّوائِبُ
وَ التّورُّعُ فِى المَطالِبِ وَ اِسعافُ الطّالِب»
کمال آدمى در سه چیز است: شکیبائى در
گرفتاریها، پرهیز از خواهشها و
برآوردن نیاز خواهنده
کمال خرد باشد اندر سه چیز
یکى صبر بر مشکلات، اى عزیز
بر آوردن حاجت خواستار
خود از خواستارى نمودن فرار
59 «اَلمُحسِنُ حَىُُّ وَ اِن نُقِلَ اِلى مَنازِلِ الأَمواتِ»
نیکوکار زنده است اگر چه بگورستان برده شود
(و دفن گردد)
نمیرد نکوکار خدمتگزار
بماند اگر سالها در مزار،
کند نام نیکوى او کار او
نباشد کسادى ببازار او
===
60 «اَللّئیمُ اِذا قَدَرَ اَفحَشَ وَ ِاِذا وَعَدَ اَخلَفَ»
فرومایه اگر توانا شود ناسزا گوید و اگر وعده دهد
پیمان شکنى کند
لئیم ار توانا شود، بیم دار
بسی ناسزاگویدآن نابکار
نباشد به پیمان خود پاى بند
نبینی ازاوجززیان وگزند
=
61 «اَلدّهرُ ذو حالَتَینِ اِبادَةََ وَ اِفادَةَ فَما اَبادَهُ
فَلا رَجعَةَ لَهُ وَ ما اَفادَهََ لا بَقاءَ لَهُ»
روزگار را دو حالت است، گرفتن و دادن، آنچه
را بگیرد برنمىگردد، و آنچه را بدهد پاینده نیست.
جهان را دو حال است اى آدمى
دهد گاه و هم او ستاند دمى
چو گیرد نخواهد دگر داد پس
هر آنچ او دهد نیست پاینده بس
62 «اَصلُ الدّینِ اَداءُ الاَمانَةِ وَ الوفاءُ بِالعُهودِ»
پایه دیانت بر اداى امانت و بجاى آوردن پیمان استوار است
امانت بود پایه و اصل دین
مسلمان بود راستگوى و امین
وفاى بعهد است اصل دگر
تو را پاى بندى بدین است اگر
63 «اَلصّمتُ زَینُ العِلم وَ عُنوانُ الحِلمِ»
خاموشى زینت دانش و نشان بردبارى است.
بود خامشى زینت و زیب علم
نشان باشد از بردبارىّ و حلم
سلامت بخاموشى اندر بود
ترا باید این جامه در بر بود
==
64 «اِحذَرِ الکَریم َاِذا أَهنتَهَ وَ الحَلیم َاِذا جَرحتَهُ
وَ الشّجاعَ اِذا اَوجَعتَهُ»
بترس از جوانمرد وقتى او را خوار داشتى و از
بردبار وقتى او را دل شکستى و از دلاور چون
او را دل آزرده ساختى
جوانمرد را کردى ار خوار و زار،
نمودى تو دلریش، ار بردبار،
دلاورگرآزرده دل ساختی
بترس ای براد رهمه باختی
65 «اِحذَرِ اللّئیمَ اِذا اَکرمتَهُ وَ الرّذلَ
اِذا قَدمتَهُ وَ السّفلََةَ اِذا رَفَعتَهُ»
بترس از ناکسى که وى را بزرگ داشتى و پستى
که او را مقدّم شمردى و فرومایه
که او را برافراشتى.
چو اکرام کردى تو بر ناکسى،
بر افراشتى سفله چون خسى،
مقدّم شمردى تو رذلى بکار،
بباید نمودن از اینها فرار
66 «اِحذَرِ الهَزلَ وَ اللّعِبَ وَ کَثرَةَ المَزاحِ وَ الضِحکِ وَ التّرَّهاتِ»
از بیهوده گوئى و بازیگرى و شوخى زیاد و خنده
و لاف و گزاف بپرهیز
ز بیهوده گفتن دهان را ببند
ببازیگرى خود مشو پاى بند
هم از کثرت خنده کن احتراز
براه گزاف اى برادر متاز
=
67 «اِحذَرِ الشّحّ فَاِنَّهُ یَکسِبُ المَقتَ وَ
یَشینُ المَحاسِنَ وَ یَشیعُ العُیوبَ»
از بخل بپرهیز که آن موجب دشمنى مىشود
و خوبىها را زشت جلوه مىدهد
و عیوب را آشکار میکند.
تو را باید از بخل بودن بدور
کز آن دشمنى زاید و شرّ و شور
کند آشکارا عیوب تو را
بیالاید اخلاق خوب تو را
68 «اِحذَرُ کُلَّ عَمَلِِ اِذا سَئَلَ عَنهُ
صاحِبُهُ اِستَحیى مِنهُ وَ اَنکَرُهُ»
بترس از هر کارى که چون از آن سؤال شود
کننده اش حیا کند و منکر آن گردد.
چو پرسند مردم که کار تو چیست،
گرت جاى اظهار و اقرار نیست
و گر شرم دارى ز کردار خویش،
، نباید چنین کار گیرى تو پیش
69 «اِحذَر کُلَّ قُولِِ وَ فِعلِِ یُؤدّى اِلى فَسادِ الأخِرَةَ وَ الدّینِ»
از هر گفتار و کردارى که بخرابى آخرت
و دین منجر شود دورى کن
بود قول و فعل تو گر ناصواب،
شود دین و عقبایت از آن خراب،
بترکش بباید تو بندى کمر
که تلخ آید، از تخم تلخت ثمر
=
70 «اِحذَر کُلَّ اَمرِِ یُفسِدُ الاجِلَةَ وَ یُصلِحُ العاجِلَةَ»
بترس از هر کارى که آخرت را خراب و دنیا را آباد میکند
چو کارى کند آخرت را خراب،
تو را افکند عاقبت در عذاب
شود کار دنیایت از آن درست،
، مکن پیشه آن را ز روز نخست
71 «اِحذَر مُجالَسَةَ الجاهِل کَما تَأمَنُ مُصاحَبَةَ العاقِل»
همانطورى که از مصاحبت با دانا آسودهاى
از همنشینى با نادان بترس
برو تا توانى ز نادان گریز
مکن لیک دورى ز اهل تمیز
ترا باشد از سوى او ایمنى
ز نادان نیاید جز اهریمنى
72 «اِحذَر مُصاحِبَةَ الفُسّاقِ وَ الفُجّارِ وَ المُجاهدینَ بِمَعاصى اللّه»
از همنشینى با گناهکاران و تباهکاران
و کوشندگان در راه نافرمانى خدا بپرهیز
مشو همنشین با گنهکار پست
مده با تبهکار آلوده دست
چو سر پیچد از امر حقّ بنده اى،
نباشد ترا یار ارزنده اى
==
73 «اِحذَر نِفادَ النِّعَم فَما کُلّ شارِدِِ بِمَردود»
بترس از نابودى نعمت که هیچ گریزنده اى بازگردنده نیست
ز نابودى نعمت اى هوشمند،
مشو ایمن ار گوش دارى به پند
که هرگز گریزنده آینده نیست ز انسان غافل بتر، بنده نیست
74 «اَقلِلِ الکَلامَ وَ قَصِّرِ الآمالَ وَ لا تَقُل ما یَکسِبُکَ وِزراََ اَو یَنفِّرُ عَنکَ حُرّاََ»
کمتر بگو و از آرزوهایت بکاه و آنچه را برایت موجب گرفتارى
مىشود یاآزاده اى را از تو می گریزاندبرزبان میاور
سخن کم کن و آرزو نیز کم
نخواهى گر افتى تو در بند غم
مگوى آنچه افزایدت رنج و درد
گریزان کند از تو آزاده مرد
75 «اَحسِن اِلى مَن شِئتَ کُن اَمیرَهُ. اِستَغنِ عَمَّن شِئتَ کُن نَظیرَهُ»
با هر که مىخواهى خوبى کن. تا امیرش شوى.
از هر که مىخواهى بى نیاز شو، تا نظیرش شوى
به نیکى دل کس چو آرى بدست،
امیرش شوى جان من هر که هست
ز هر کس تو خود را کنى بى نیاز،
نظیرش شوى چون کنى چشم آز
==
76 «اِستَشِر عَدوّکَ العاقِِلَ وَ اَحذَر رَأىَ صَدیقِکَ الجاهِل»
با دشمن دانایت مشورت کن و از رأى دوست نادانت بگذر
چو خواهى بکارى تو شورا کنى
نکوتر که با مرد دانا کنى
گرت خصم باشد، چو عاقل بود،
بسى بهتر از یار جاهل بود
77 «اَصلِحِ المُسیئ َبِحُسنِ فِعالِکَ وَ دُلَّ عَلىَ الخَیرِ بِجمیلَ مَقالِکَ»
بدکردار را با عمل نیک خود اصلاح کن و با گفتار خوبت براه خیر هدایت نما.
بکردار نیک و بحسن شعار،
باصلاح بدکار همّت گمار
بگفتار خوب و باندرز و پند،
بخیرش هدایت کن اى هوشمند
78 «اُحصُدِ الشّرّ مِن صَدرِ غَیرِکَ بِقَلعَهِ مِن صَدرِکَ»
با ریشه کن کردن بدى از سینه خود آنرا از سینه دیگرى بر کن
چو خواهى که بیخ بدىّ و منى
تو از سینه دیگرى برکنى
ببرکندن آن تو از قلب خویش،
بپرداز تا مىتوانى ز پیش
==
79 «اِرضَ بِما قُسِمَ تَکُن مؤمِناََ. اِرضَ لِلنّاسِ ما تَرضاهُ لِنَفسَکَ تَکُن مُسلِماََ»
بقسمت خود راضى باش مؤمنى. آنچه را بخود مىپسندى
بدیگران هم بپسند مسلمانى
به قسمت چو راضی بودبنده ای
پسندد بخود چیز ارزنده اى
گر آن چیز بر دیگرى نیز خواست،
، چنو مؤمن و مسلمى برنخاست
80 «اَکثِر سرورَکَ عَلى ما قَدّمَتَ مِنَ الخَیرِ وَ حُزنَکَ عَلى ما فاتَکَ مِنهُ»
بر آنچه از خوبی ها پیش فرستاده اى شادى بیش کن
و بر آنچه از دستت رفته اندوهگین تر باش
چو خیرى توانى فرستى به پیش،
ترا شادمانى بر آن باد بیش
گرت خیرى از دست رفت اى پسر
بچشم تأسّف تو بر خود نگر
81 «اِفعَلِ المَعروفَ ما اَمکَنَ وَ ازجرِ المَسیئِ بِفِعلِ الحَسَنَ»
تا مىتوانى خوبى کن و بد کار را با کردار نیک از بدى باز دار
اگر نیک خواهى بهر دو سراى
بیا تا توانى به نیکى گراى
بکردار خوب و بحسن شعار
تو بدکار را از بدى باز دار
=
82 «اِبدَء بِالعَطیّة مَن لَم یَسئَلَکَ وَ اَبذُل مَعروفَکَ
لِمَن طَلَبَهُ وَ اِیّاکَ اَن تَرُدَّ السّائِل»
به نیازمند پیش از این که از تو تقاضا کند
ببخش، و بکسى که مىخواهد نیکى کن و سائل را مران
ببخش ار توانى تو پیش از سؤال
بدرویش و مسکین آشفته حال
بخواهنده نیکىّ خود کن عطا
مران سائلى را، بترس از خدا
83 «اِغتَنِم مَن استَقرَضَکَ فى حالِ غِناکَ لِتجعَلَ قَضاهُ فى یَومِ عُسرَتِکَ»
اگر کسى در حال توانگرى از تو وام خواست
غنیمت شمار، تا پس گرفتش را براى روز تنگت بگذارى
چو دارى، بده وام، خواهنده را
که این شکر نعمت بود بنده را
چو روزى شوى از قضا مستمند،
تو را وامهائى که دادى دهند
84 «اَطِل یَدَکَ فى مُکافاتِ مَن اَحَسنَ اِلیکَ
فَان لَم تَقدِر فلا اَقلَّ مِن اَن تَشکُرهُ»
دستت را در پاداش آنکه با تو نیکى کند دراز کن
و اگر نمىتوانى از سپاس او کوتاه میا
گرت کس گشاید ز نیکى درى
تو بگشا بجبران در دیگرى
و گر نیست دست تلافى ترا
بشکر فراوان نما اکتفا
==
85 «اِستَعیذوا بِاللّهِ مِن سَکَرةِ الغِنى فَاِنَّ
لَهُ سَکرةُ بَعیدَةَ اِلّإفاقَةِ»
از سرمستى توانگرى به خدا پناه برید
زیرا بهوش آمدن از آن دشوار است
ز سر مستى سخت جام غنا
نباشد پناهى بغیر از خدا
، که هشیارى از آن نه آسان بود
سزد بنده گر ز آن، هراسان بود
86 «اِغلَبوا الجَزَعَ بِالصّبرِ فَانَّ الجَزَعَ یُحبِطُ الأَجرَ وَ یُعَظّمُ الفَجیعَةَ»
با صبر بر بیتابى غالب شوید زیرا بیتابى پاداش
عمل را از بین مىبرد و گرفتارى را بزرگتر میکند
نخواهى تو بردن اگر اجر خویش
نخواهى مصیبت کنى گر تو بیش
چو بیتاب گشتى به صبر اندر آى
که آسان شود بر تو درد و بلاى
87 «اِقبَل عُذرَ مَنِ اعتَذَرِ اِلَیکَ»
پوزش کسى را که از تو پوزش مىخواهد بپذیر
بپوزش گرت کس گشاید زبان
تو بپذیرد و هرگز مر او را مران
که عذر است نزد بزرگان قبول
چنین است راه علىّ و رسول
==
88 «اَقلِل طَعامِکَ تُقلِل سَقاماََ. اَقلِل کَلامَکَ تَامَنَ مَلامَاََ»
از خوراکت بکاه کمتر بیمار مىشوى. سخن
کمتر بگوى، از نکوهش ایمن باش
چو خواهى نباشد ملامتگرت،
شود ایمن از هر مرض پیکرت،
تو کم گفتن و کم خورى کن شعار
ز افراط در هر کجا بیم دار
89 «اِغتَنِموا الشّکرَ فَاَدنى نَفعِهِ اَلزّیادَةُ»
سپاس خداى را مغتنم بشمارید، کمترین
سودش افزایش نعمت است
برو شکر نعمت غنیمت شمار
ز کفران مکن کار بر خویش زار
چو شاکر شوى کردگار کریم
گشاید برویت در هر نعیم
90 «اُبذُل مالَکَ لِمَن بَذَلَ وَجهَهُ فَانَّ بَذَلَ الوَجهِ لا یُوازیهِ شَیءُُ»
مال خود را به کسى که آبرویش را نزد تو مىریزد بده، زیرا
در مقام سنجش هیچ چیز برابر آبرو نیست
چو کس آبرویش نثار تو کرد،
بده آنچه خواهد تو اى نیکمرد
که اندر ترازوى اهل تمیز،
نبد بهتر از آبرو هیچ چیز
=
91 «ِاتّقوا اللهَ اَلَّذى اِن قُلتُم سَمِعَ وَ ِان اَضمَرتُم عَلِمَ»
بترسید از خدایى که چون بگوئید بشنود
و چون پنهان کنید بداند.
بترس از خداى سمیع جهان
چو گوئى و خواهى که باشد نهان
به اسرارناگفته باشد علیم
بافعال ناکرده باشد حکیم
92 «اَطِع مَن فَوقَکَ یُطِعکَ مَن دونَکَ وَ اَصلِح
سَریرَتَکَ یُصلِحُ اللّهُ عَلانیَتَکَ»
بالاتر از خود را فرمان ببر تا پائینتر از تو فرمانبردارت
باشد، باطنت را خوب کن تا خدا ظاهرت را خوب کند
چو خواهى که فرمان برد زیر دست،
تو فرمان بر آن را که بالاتر است
تو چون باطن خود نمایى درست
باصلاح ظاهر خدا یار تو است
93 «اِکرَم وُدَّکَ وَ اصفَح عَدوّکَ یِتمَّ لَکَ اَلفضلُ»
دوست خود را گرامى دار و دشمنت را ببخش
تا بزرگى ترا بکمال برسد.
رفیقان خود را گرامى شمار
بیا باش در دوستى استوار
ببخشاى بر دشمن اى نیکنام
که تا بر تو گردد بزرگى تمام
==
94 «ِاحتَج اِلى مَن شِئتَ وَ کُن اَسیرَهُ»
نیازمند هر کس مىخواهى باش اسیرش مىشوى
مکن دست حاجت بهر سو دراز
مبر پیش هر بى نیازى نیاز
که چون کس تو را دستگیرى کند،
تو گردى اسیر او امیرى کند
95 «اِنفَرِد بِسِرِّکَ وَ لا تُودِعهُ حازِماََ فَیَزّلَ وَ لا جاهِلاََ فَیَخونُ»
تنها خودت رازت را نگه دار و آن را بدور اندیش مسپار
شاید بلغزد و بنادان مگوى که خیانت میکند
بکس راز خود تا توانى مگوى
چو گفتى، نماند ترا. آبروى
که، دانا نباشد مصون از خطا
که، نادان نیارد امانت بجا
96 «اَحیوا المَعروفَ بِامانَتِهِ فَانَّ المِنَّةَ تَهدِمُ الضَّیعَةَ»
کار نیک را با پنهان نگهداشتن آن زنده کنید، زیرا
منّت نهادن ارزش نیکى را از بین مىبرد
چو نیکى کنىّ و نسازى عیان
به پنهان نمودن، شود زنده آن
===
ز منّت، رود ارزش و قدر کار
بتر نیست از شخص منّت گذار
=
97 «اُستُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ یَستُرُ اللّهُ
سُبحانَهُ مِنکَ ما تُحِبُّ سَترَهُ»
تا مىتوانى عیب پوشى کن، خداوند پاک هر
عیبت را که خواسته باشى مى پوشد
شود عیب پوشى اگر پیشه ات
نباشد بد، از فکر و اندیشه ات
خداى جهان عیب پوشت بود
بدین پند اگر گوش هوشت بود
98 «اَلزَم ِالصَّمتَ فَاَدنى نَفعِهِ السَّلامَةُ. اِجتَنِبِ اَلهَذَرَ
فَاَیسَرُ جِنایَتِهِ المَلامَةُ»
خاموشى اختیار کن، کوچکترین سودش سلامت است. از
بیهوده گوئى بپرهیز، کمترین زیانش نکوهش است
چو خواهى سلامت تو خاموش باش
بدانش پژوهى همه گوش باش
زبان را ز بیهوده گفتن ببند
نکوهش نخواهى شد اى هوشمند
=
99 «اَلزَمِ الصّدقَ وَ اِن خِفتَ ضَُرّهُ فَاِنَّهُ خَیرُُ لَکَ
مِن الکِذبِ المَرجوِّ نَفعُهُ»
راست بگو اگر چه از زیانش بترسى زیرا آن برایت
بهتر از دروغى است که انتظار سودش را دارى
چو بیم زیان باشد از راستى
چو سودى بود در کژ و کاستى
از آن سود بهتر بود آن زیان
برو راستى پیشه کن اى جوان
==
100-اِختَرمِن کُلِّ شَئیِِ جَدیدَهُ وَمِنَ الاِخوانِ اَقدَمَهُم
ازهرچیزی تازه اش راانتخاب کن
ولی ازدوستان دیرینه اش را
کهن را رها سازو نورابگیر
که هرنوبود جان من دلپذیر
ولی یاردیرینه نیکوتراست
بهرزشت وزیباترایاوراست
=
101 «اِسعَ فى کَدحِکَ وَ لا تَکُن خازِناََ لِغَیرِکَ»
در کارت بکوش ولى تنها گنجور دیگران مباش
«خودت نیز از مالت بهره برگیر»
تو مىکوش پیوسته در کار خود
حذر کن ز سردى بازار خود
در بذل و انصاف بر خود مبند
نه گنجور کس باش، نى آزمند
102 «اِکرَم ضَیفَکَ وَ اِن کانَ حقیراََ وَ قُم عَن مَجلِسِکَ
لِابیکَ وَ مُعلِّمِکَ وَ ِان کُنتَ اَمیراََ»
میهمانت را گرامى دار اگر چه ناچیز باشد و پیش پدر
و استادت از جایت برخیز اگر چه امیر باشى.
برو میهمان را گرامى شمار
چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خوار
بپا خیز پیش اب و اوستاد
امیرى اگر، باش اى نیکزاد
==
103 «اِذا َارادَ اللُّه سُبحانَهُ صَلاحَ عَبدِِ اَلهَمَهُ قِلَّةَ الکَلام
وَ قِلَّةَ الطّعامِ وَ قِلّةَ المَنام»
وقتى خداوند پاک خیر بندهاى را بخواهد، کم گفتن،
کم خوردن و کم خفتن را بوى الهام میکند
چو بر بنده اى خواهد ایزد صلاح
به پیمودن راه خیر و فلاح
بخوردن، بخفتن، بگفتار هم،
کند ملهم او را بمقدار کم
104 «اِذا بَلَغتُم نِهایَة َالآمالِ فَاذکُروا بَغَتاتِ الآجالِ»
وقتى بمنتها درجه آرزوهاى خود رسیدید، از مرگهاى
ناگهانى یاد کنید
رسیدى چو بر غایت آرزو،
بدولت، بثروت، هم از آبرو
ز مرگ مفاجات اندیشه کن
برو خدمت خلق را پیشه کن
105 «اِذا اَردتَ اَن تَعظُمَ مَحاسِنُکَ
عِندَ النّاسِ فَلا تَعظُم فى عَینِکَ»
اگر مىخواهى خوبیهاى تو بنظر مردم بزرگ بیاید، خودت
آن را بزرگ مشمار
چو خواهى که حسنت شود جلوه گر
بزرگت شمارند، اهل نظر،
بچشم بزرگى تو منگر بدان
که مدح تو گویند دیگر کسان
==
106 «اِذا اَحسنتَ القَولَ فَاحِسنِ العَمَلَ لِتَجمَعَ
بِذلِکَ بُیَنَ مَزیَّة اللِّسانِ وَ فَضیلَةُ الإحسان»
وقتى سخن خوب گفتى، عمل را نیز نیکو کن
تا برترى گفتار و مزیّت احسان را با
هم جمع کرده باشى
عمل را نکو کن چو گفتى نکوى
گرت نیست کردار، کمتر بگوى
چو گفتار و کردار یکسان بود،
تو را مایه فخر و رجحان بود
107 «اِذا کَرُمَ اَصلُ الرّجُلِ کَرُمَ مَغیبُهُ وَ مَحضَرُهُ»
وقتى کسى خوش اصل باشد غیبت و حضورش خوب است
اگر خوب باشد کسى را سرشت،
چنان تخم پاکى که دهقان بکشت،
بود ظاهرش خوب و باطن نکوى
تو بد از حضور و غیابش مجوى
108 «اِذا فاتَکَ مِن اَلدّنیا شَیُُُُء فَلا تَحزَن
وِ اِذا اَحسنتَ فَلا تَمنُن»
هرگاه چیزى از دنیا از دستت رفت اندوهگین مباش،
و چون نیکى کردى منّت مگذار
چو چیزى ز دنیا برفتت ز دست،
مخور غم که بهتر از آن نیز هست
به نیکى نمى باش منّت گذار
چو باید تو را باشد احسان شعار
==
109«اِذا رَایتَ رَبَّکَ یُتابِعُ عَلَیکَ النِّعَم فَاحذَرهُ»
چون دیدى خداى پیاپى بر تو نعمت ارزانى مىدارد از او بترس
چو نعمت دهد دمبدم کردگار،
ترا بیم باید ز پایان کار
بدین سان تو را آزماید خداى
برو شکر نعمت بیاور بجاى
110 «اِذا فَقّهتَ فَتَفَقّهُ فى دین اللّهِ سُبحانَهُ. اِذا
اَتّقَیتَ فَاتَّقِ مَحارِمَ اللّهِ»
اگر خواستى اهل دانش باشى دانش دین خداى پاک را برگزین. چون
خواستى پرهیزکار باشى از حرامهاى خدا بپرهیز
تو گر خواستى اهل دانش شوى
سزد گر پى دانش دین روى
، ور آهنگ تقوى کنى اى فتى،
برو دور باش از حرام خدا
111 «اِذا صُنِعَ اِلَیکَ مَعروفَاََ فَانشُرهُ. اِذا
صَنَعتَ مَعروفاََ فَاستُرهُ»
وقتى در باره تو نیکى شود آنرا آشکار کن. وقتى
تو نیکى کردى آنرا پنهان دار.
چو کس با تو نیکى کند، آن بگوى
و گر خود کنى، رو از آن دست شوى
چو پنهان کنى کرده نیک را،
خدایت دهد بهتر از آن جزا
===
112 «اِذا شابَّ العاقِلُ شَبَّ عَقلُهُ. اِذا
شابَّ الجاهِلُ شَبَّ جَهلُهُ»
خردمند وقتى پیر شود عقلش جوان مىگردد. بیخرد
چون پیر شود نادانى از سر گیرد
چو عاقل شود پیر، گردد جوان،
ورا عقل و اندیشه، اى نکته دان
چو جاهل شود پیر و افتد ز کار،
جوان گرددش جهل اى هوشیار
=
113 «اِذا عَلِمَ الرَّجُلُ زادَ اَدَبُهُ وَ تَضاعَفَتَ خَشیَتُهُ»
وقتى انسان عالم شود ادبش افزون گردد
و ترسش از خدا دو چندان شود
ز دانش ادب بیش گردد ترا
بیفزایدت ترس و بیم از خدا
ادب زینت و زیب دانشور است
ادب جان و روح تو در پیکر است
=
114 «اِذَا اقتَرَنَ العزمُ بِالحَزمِ کَمَلتِ السَّعادَةُ»
وقتى عزم و همّت با دور اندیشى همراه گردد
نیکبختى بکمال رسد
چو همراه گردد برأى توحزم،
شود کارت انجام با عزم جزم
رسد نیک بختى باوج کمال
شود دولتت ایمن از هر زوال
==
115 «اِذا تَفَقَّهُ الرَّفیعُ تَواضَعَ. اِذا تَفَقَّهَ الوَضیعُ تَرفَعَ»
شخص بلند پایه وقتى دانش آموزد فروتن شود. شخص
فرومایه چون علم اندوزد تکبّر ورزد
بزرگ ار ز دانش شود بهره مند
تواضع بیفزاید آن سربلند
فرومایه گر دانش آرد بدست،
کند سرکشى بیش چون پیل مست
=
116 «اِذا قَصُرَت یَدُکَ عَن المُکافاةِ فَاَطِل لِسانَکَ بِالشُّکرِ»
وقتى دستت از پاداش کوتاه باشد زبانت
را بشکرانه دراز کن
.
چو اندر مکافات نیکىّ کس
به نیکى نباشد تو را دسترس،
، خدایش دهد اجر شایسته تر
سپاس است بهر تو بایسته تر
=
117 «اِذا رَاَیتَ مِن غَیرِکَ خُلقاََ ذَمیماََ
فَتَجَنَّبَ مِن نَفسِکَ اَمثالَهُ»
وقتى خوى زشتى در دیگرى دیدى عادتهاى
مانند آنرا از خودت دور کن
چو بینى بکس عادتى ناپسند،
سزد گر بیاموزى از آن تو پند
کنى دور مانندش از نفس خویش
چو دارى بتهذیب خود سعى بیش
==
118 «اِذا جَمَعتَ المالَ فَاَنتَ وَکیلُُ لِغَیرَکَ یَسعَدُ بِه وَ تَشقى اَنتَ»
وقتى مال جمع میکنى، تو در این کار وکیل دیگرى
هستى، او با آن خوشبخت مىشود و تو بدبخت مىگردى
چو مشغول باشى تو در جمع مال،
خرى بهر خود هر چه وزر و وبال،
ندانى تو بر دیگرانى وکیل
سعیدند آنان. تو باشى، ذلیل
=
119 «اِذا کُنتَ فى اِدبارِِ وَ المَوتُ فى اِقبالِِ فَما اَسرَعَ المُلتَقى»
وقتى تو در حال بازگشتى و مرگ در حال پیش آمدن، پس
دیدار چقدر نزدیک است
چو پیک اجل روى آرد به پیش
تو باشى به واپسگرائىّ خویش
نه دیرى بپاید که دیدار مرگ
شود حاصل اى مرد بى زاد و برگ
==
120 «اِذا کَملَ العَقلُ نَقَصَ الشَّهوَةُ. اِذا
قَوِیَتِ الأَمانَةُ کَثُرَ الصِّدقُ»
وقتى عقل کامل شود خواهش نفس کاهش یابد. وقتى
امانت استوار گردد راستى زیاد شود
چو پوید ترا عقل راه کمال،
رود شهوت اندر طریق زوال
چو کس را امانت بود بیشتر
رود در ره راستى پیشتر
=
121 «اِذا سادَ السّفَلُ خابَ الأَمَلُ»
وقتى فرومایگان سرورى یابند امیدها قطع گردد.
چو افتد بدست فرومایه کار
شود حال بر جمله خلق زار
رود آرزوها سراسر بباد
نبینى دگر خاطرى هیچ شاد
122 «اِذا ضَرَّتِ النّوافِل بِالفرائِضِ فاَرفُضوها»
وقتى مستحبّات بواجبات زیان رساند، مستحبّات را ترک کنید
بوقت عبادت بدرگاه ربّ،
مقدّم بود واجب از مستحب
گرت واجب از دست خواهد شدن
تو از مستحبّ جان من دم مزن
123 «اذا رَاَیتَ رَبَّکَ یُوالى عَلَیکَ البَلاءَ فَاشکُرهُ»
وقتى دیدى خداى پیاپى بر تو بلا مىفرستد شاکر باش
چو بینى رسد بر تو هر دم بلا
بکوش اى برادر بشکر خدا
که با یاد پروردگار کریم
برویت شود باز باب نعیم
===
124 «اِذا قَدَرتَ عَلى عَدوّکَ فَاجعَلِ العفوَ
عَلیَهِ شُکراََ لِلقُدرَة عَلَیهِ»
چون بر دشمن پیروز شدى بشکرانه
این پیروزى او را ببخش
چو بر دشمن خویش یابى ظفر
شوى ایمن از هر گزند و خطر،
بشکرانه قدرت، اى پهلوان،
ببخشاى بر دشمن ناتوان
125 «اِذا هَبتَ اَمراََ فَقَع فیهِ فاِنّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ اَشَدُّ مِن الوقوعُ فیهِ»
چون از کارى ترسیدى. در آن وارد شو، زیرا
سختى پرهیز از سختى آن کار بیشتر است
ز کارى چو ترست بود جان من،
برو خویشتن را تو در آن فکن
که سختىّ پرهیز بد بیگمان،
فزونتر ز سختىّ انجام آن
==
126 «اِذا مَلِکَ الأراذِل هَلَکَ الأَفاضِل»
چون ناکسان زمامدار شوند، بزرگان و
دانشمندان هلاک گردند
چو افتد بدست اراذل امور
شود عدل و انصاف منکوب زور
سر سروران اندر افتد بخاک
بسى نامداران شوندى هلاک
==
127 «اذا اَرَدتَ اَن تُطاعَ فَاَسئَلَ ما یُستَطاعُ.
اِذا لَم یَکُن ما تُریدُ فَاَرِد ما یَکون»
اگر مىخواهى دستورت اجرا شود آنچه را مقدور است بفرما. وقتى
چیزى را که مىخواهى نیست آنچه را هست بخواه
چو خواهى که امر تو مجرى بود
بخواه آنچه دانى مهیّا بود
، چو چیزى که خواهى فراهم نبود،
بخواه آنچه بهر تو دارد وجود
==
128 «اِذا مَطَرَ التّحاسُدُ اَنبَتَتِ التَّفاسُدُ»
وقتى باران حسد باریدن گیرد درخت فساد بروید
چو بارد حسد، همچو ابر بهار
درخت تباهى بیاید ببار
دهد او بسى خانمانها بباد
برد بهترین دوستىها زیاد
==
129 «اِذا اَحَبَّ اللهُ عَبداََ اَلهَمَهُ حُسنَ العِبادَةِ»
وقتى خداوند بنده اى را دوست داشته باشد، خوبى
عبادت را بوى الهام میکند
کسی را که دارد خداوند دوست،
بدنیا و عقبى سرافراز اوست
عبادت شودنز داوارجمند
به طاعت شود پیش حق سربلند
====
130 «اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبدِِ خَیراََ مَنحَهُ عَقلاََ قَویماََ وَ عَمَلاََ مُستَقیماََ»
وقتى خداوند براى بندهاى خیر بخواهد، باو
خردى استوار و عملى درست مىبخشد
چو بهر کسى خیر خواهد خدا
کند عقل محکم مر او را عطا
هم او را بانجام کار درست،
مؤیّد نماید ز روز نخست
131 «اِذا فارَقتَ ذَنباََ فَکُن عَلَیهِ نادِمَاََ»
وقتى از گناهى فراغت یافتى از
آن پشیمان باش
چو فارغ شدى از گنه اى اثیم،
تو را باید از آن بسى ترس و بیم
پشیمانى آن گاه پسندیده تر
تو را توبه بسیار زیبندهتر
=
132 «اِذا قامَ اَحَدُکُم اِلى الصّلوة فَلیُصَلِّ صَلاةَ مُوَدّعِِ»
وقتى یکى از شما بنماز مىایستد باید نماز بخواند
مانند نماز خواندن کسى که قصد وداع با نماز را دارد
(ز نظر توجّه بنماز)
چو خواهى که بر پاى دارى نماز،
بدرگاه بخشنده بى نیاز،
تو را باید آن سان زبان و بیان
که گویا است قصد تو تودیع آن
==
الزّاهِدُ النّاسَ فَاهرُب مِنهُ»
چون دیدى زاهدى از مردم مى گریزد او را
بجوى و چون دیدى جویاى مردم است از او بگریز
چو زاهد ز مردم گریزان بود،
بجویش که او اهل ایمان بود
ور او هست جویاى مردم بسى،
نباشد چنو دام گستر کسى
134 «اِذا اَحَبَّ اللّهُ سُبحانَهُ عَبداََ حَبَّبَ اِلیَهِ الاَمانَةَ»
وقتى خداوند بنده اى را دوست داشته باشد
حبّ امانت را در دل او مىافکند
چو محبوب خالق شود بنده اى
گراید باخلاق ارزنده اى
امانت بنزدش شود ارجمند
نه کس را رسد زو زیان و گزند
==
135 «اِذا استَخلَصَ اللهُ عَبدَاََ اَلهَمَهُ الدّیانَةَ»
هرگاه خداوند بنده اى را پاک و خالص گرداند
دین را بوى الهام میکند
چو خواهد خداوند ارض و سماء
کند پاک و خالص یکى بنده را،
بقلب اندرش افکند حبّ دین
شود اهل ایمان و صدق و یقین
==
136 «اِذا رَاَیتَ مَظلوماََ فََاَعنِهُ عَلى الظّالِمِ»
وقتى ستم رسیده اى را دیدى او را
در برابر ستمگر یارى کن
چو بینى ستم پیشه نابکار
کند با ستم، حال مظلوم زار
توانى اگر، یار مظلوم باش طرفدار مسکین و محروم باش
چون از نعمت خدا داده، بخشیدى شکر آن
را بجاى آورده باشى
چو نعمت دهد بر تو پروردگار
ببخشاى از آن تو اى بختیار
عطاى تو شکرانه نعمت است که در ناسپاسى بسى نقمت است
138 «اِذا لَم تکُن عالِما ناطِقاََ فَکُن مُستَمِعاََ واعیا»
اگر دانشمند سخنور نیستى، شنونده
نگهدارنده و دریابنده باش
ز دانش گرت نیست سرمایه اى
بنطق ار نباشد تو را پایه اى،
برو مستمع باش اى هوشمند نگه دار هر گفته ارجمند
139 «اِذا اَحَبّ اللّهُ بِعَبدِِ شَرّاََ حَبَّبَ اِلَیهِ
المالَ وَ بَسَطَ مِنهُ الامالَ»
وقتى خدا براى بنده اى بد بخواهد مال دنیا را نزد
او عزیز کند و آرزوهایش را دراز گرداند
چو بد خواست بر کس خداى جهان،
شود عاشق مال و امثال آن
رود در پى آرزوى دراز
نباشد دمى ایمن از دست آز
=
140 «اِذا مَدَحتَ فَاختَصِر. اِذا ذَمَمتَ فَاقتَصِر»
وقتى کسی را ستایش کنى باختصار بکوش. وقتى
کسی را نکوهش کنى سخن کوتاه گوى
زبان چون گشائى بمدح کسى
تو را به که کوتاه آیى بسى
و گر نیز کس را نکوهش کنى،
سزد گر زبان را فروکش کنى
==
141 «اِذا اَبصَرَتِ العَینُ الشّهوَةَ عَمَىِ
القَلبُ عَنِ العاقِبَةِ»
وقتى چشم شهوت باز شود دیده دل از دیدن
پایان کار کور گردد
چو چشم هوى و هوس گشت باز،
شود چشم دل کور، اى یکّه تاز
نبیند دگر هیچ پایان کار
نگیرد هوسران نادان قرار
==
142 «اِذا طََلبتَ الِعزَّ فَاطلُبُهُ بِالطّاعَة. اِذا طَلَبتَ
الغِنى فَاطلُبُه بِالقِناعَةِ»
اگر طالب عزّتى آنرا در فرمانبردارى خدا بجوى. اگر
مى خواهى توانگر شوى آنرا در قناعت جستجو کن.
چو خواهى که قدر تو گردد بلند
بطاعت بیفزاى اى ارجمند
ورت بى نیازى بود آرزو
برو در قناعت تو آن را بجو
143 «اِذا بَلَغَ اللّئیمُ فَوقَ مِقدارِه تَنَکّرَت اَحوالُهُ»
وقتى ناکس بیش از ظرفیّتش پیشرفت کند
احوالش ببدى گراید
فرومایه را گر شود قدر بیش
کشد پاى بیرونتر از حدّ خویش
شود زشت رفتار و اطوار او
دگرگون شود جمله کردار او
144 «اِذا قَدّمتَ الفِکرَ فى اَفعالِک َحَسُنَت عَواقِبُکَ وَ فِعالُکَ»
وقتى پیش از اعمالت بیندیشى، پایان کارت نیکو شود
چو در کارى اندیشه کردى ز پیش
نگردى پشیمان ز کردار خویش
شود بر تو فرخنده پایان کار
ز لغزش شوى زین سبب بر کنار
==
145 «اَعجَزُ النّاسِ مَن قَدَرَ عَلى اَن یُزیلَ اَلنَّقصَ
عَن نَفسِهِ فَلَم یَفعَلَ»
ناتوانترین مردم کسى است که بتواند نقص
را از نفس خود بزداید ولى نزداید.
چو کس را بود چاره نقص خویش
ولى پاى نگذارد از جهل پیش
نباشد ازو ناتوانتر کسى
به قدر است، کمتر ز خار و خسى
=
146 «اَعجَزُ النّاسِ مَن عَجَزَ عَنِ اِکتِسابِ الأَخوانِ وَ اَعجَزُ مِنهُ مَن
ضَیَّعَ مَن ظَفَرَ بِهِ مِنهُم»
ناتوان ترین مردم کسى است که نتواند دوستانى
بدست آوردو ناتوان تر آنکه دوستان بدست آورده را
هم از دست بدهد
===
بسى ناتوان باشد و زار، کس،
که بر دوستى نیستش دسترس
وز او ناتوانتر نباشد بیاد،
که او دوستان خود از دست داد
=
147 «اَعجَزُ النّاسِ اَمنُهُم لِوقوعِ اَلحوادِثِ وَ هُجومِ الاَجَلِ»
ناتوان ترین مردم کسى است که از پیش آمدهاى
روزگار و یورش مرگ از همه غافلتر باشد
نباشد کسى ناتوانتر از آن،
که غافل بود از گزند زمان
نیندیشد از حمله گرگ مرگ
نباشد پى توشه و زاد و برگ
===
148 «اَحَمقُ النّاسِ مَن اَنکَرَ عَلى غَیرَهُ
رَذیلَةََ وَ هُوَ مَُقیمُُ عَلَیها»
کودن ترین مردم کسى است که کار بدى را بر دیگرى
زشت شمارد ولى خودش بر آن پافشارى کند.
از آن نیست نادانترى در شمار
که او را بود کار زشتى شعار
اگر بیند آن عیب در دیگرى
گشاید زبان ملامتگرى
149 «اَحمَقُ النّاسِ مَن یَمنَعُ البِرَّ وَ یَطلُبُ الشُّکرُ
وَ یَفعَلُ الشّرّ وَ یَتَوَقّعُ الخَیرُ»
نادان ترین مردم کسى است که مانع خیر باشد
و سپاس بطلبد، بدى کند و توقّع خوبى داشته باشد
چو کس باز دارد کسى را ز خیر
بود انتظار سپاسش ز غیر
ز بد باشدش نیکوئى آرزو
نباشد چنو، احمقى زشتخو
150 «اَحمَقُ النّاسِ مَن ظَنَّ اِنَّهُ اَعقَلُ النّاسِ»
کم خردترین مردم کسى است که پندارد
خردمندترین مردم است
نباشد از آن، هیچ نادانترى،
نه در خود سرى ز آن بتر خود سرى
که پندارد او خود بعقل و خرد،
ز هر کس تو گوئى فزونتر بود
=
حینَ لا یَنبَغی اَلکَلامُ»
وقتى سخن گفتن سزاوار نباشد، خاموشى
بهتر از داد سخن دادن است.
بدانجا که گفتن سزاوار نیست،
تو را بهتر از خامشى کار نیست
به بیهوده مشکن تو قدر سخن
بیندیش اوّل دمى جان من
152 «اَعجَزَ النّاسِ مَن عَجَزَ عَن اِصلاحِ نَفسِه»
ناتوان ترین مردم کسى است که از اصلاح
نفس خود عاجز باشد.
چو کس با خبر باشد از عیب خویش،
بود عاجز از رفع آن لیک بیش،
نباشد چنو هیچکس ناتوان
ملامت کنندش نکوهش گران
=
153 «اَشبَه النّاسِ بِأنبیاءَ اللّهِ اَقولُهُم لِلحَقِّ
وَ اَصبَرهُم عَلىَ العَمَلِ»
شبیه ترین مردم به پیامبران خدا کسى است که
حقگوتر باشد و در اجراى حقّ بیشتر
پایدارى و تحمّل کند
چو کس را بود گفتن حقّ شعار
باجراى آن باشد او پایدار
به پیغمبران نیست چون او همال
پسندیده باشد مر او را خصال
===
154 «َاَمقَتُ العِباد اِلى اللّهِ سُبحانَهُ
مَن کانَ هِمَّتُهُ بَطنُهُ وَ فَرجُهُ»
دشمن ترین بندگان نزد خداى پاک کسى است
که همّتش مصروف پر کردن شکم
و اطفاى شهوتش باشد
کسى را که همّت بخوردن بود،
عنان را بشهوت سپردن بود
چنو نیست کس دشمن کردگار
تو را عار بهتر از این هر دو کار
=
155 «اَحَقُّ النّاسِ بِالإحسانِ مَن أحسَنَ اللّهُ اِلَیهِ
وَ بَسَطَ بِالقُدرَةِ یَدیهِ»
سزاوارترین کس به نیکى کردن کسى است
که خدا باو نیکى کرده و دستش را در
توانائى باز گذاشته.
چو بر بنده باشد خدا را نظر
مر او را دهد قدرت و سیم و زر
بشکرانه لطف پروردگار
سزد گر کند بذل و احسان شعار
==
156 «اَعقَلُ النّاسِ مَن کانَ بِعَیبِهِ بَصیراََ
وَ عَن عَیبِ غَیرِهِ ضَریراََ»
خردمندترین مردم کسى است که عیب خودش
را ببیند ولى عیب دیگرى را نبیند
نباشد از آن کس خردمندتر
که او باشد از عیب خود با خبر
نبیند هم او عیب دیگر کسان
و گردید او، چشم پوشد از آن
=
157 «اَخسَرُ النّاسِ مَن قَدَرَ اَن یَقولَ الحَقَّ فَلَم یَقُل»
زیان کارترین مردم کسى است که بتواند
حقّ را بگوید ولى نگوید
ندیدم زیان کارتر من از او
که از حقّ تواند کند گفتگو
ولى لب فرو بندد او از بیان
مبادا رسد بر وى اندک زیان
=
158 «أَقبَح شَیءَ الأِفکُ»
تهمت بستن به مردم بدترین چیزها است.
ز بهتان بدور است مرد خداى
مر او را بود راستى رهنماىکز آن زشتتر نیست خوى دگر
زند بر دل متهم او شرر
=
159 «اَعوَنُ الأَشیاءَ عَلى تَزکیَةِ العَقلِ اَلتَّعلیمُ»
یارى دهنده ترین چیزها براى افزایش خرد یاد دادن است
چو خواهى که عقلت شود بیشتر
روى در ره بخردى پیشتربتعلیم نادان تو همّت گمار
که شاخ خرد آورد برگ و بار
==
160 «اَعلَمُ النّاسِ مَن لَم یُزِلِ الشّکُّ یَقینَهُ»
داناترین مردم کسى است که شکّ یقینش
را از بین نبرد
چو باشد یقین کسى استوار،
بود در ره دین خود پایدار
نگردد بشکّ و بتردید سست
چنو عاقل و عالمى کس نجست
==161 «اَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أَکثَرُهُم خَشیَةََ لَهُ»
خداشناسترین مردم کسى است که
بیشتر از دیگران از خدا بترسد
چو کس بیشتر ترسد از کردگار
کندروشن ازیاداو قلب تار
نباشد چنو هیچکس حقّ شناس
همانند او نیست اندر سپاس
==
162 «اَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ سُبحانَهُ اَکثرَهُم لَهُ مَسئَلَةََ»
خداشناس ترین مردم کسى است که بیشتر از
دیگران از خدا سؤال و درخواست کند
کسى چون تو آگه ز ذاتش نشد
بدین گونه محو صفاتش نشد
چو باشى خدا را تو خواننده تر
بدرگاه او هر چه خواهنده تر
=
163 «اَحسَنُ اَفعالِ المُقتَدِرِ اَلعَفو»
بهترین کارهاى شخص توانا گذشت
از گناهان دیگران است
بهین شیوه شخص با اقتدار
نکوتر ز هر کار و از هر شعار
گذشت است و پوزش پذیرفتن است
دهان بستن از ناسزا گفتن است
=
164 «اَحسَنُ الادابِ ما کَفَّکَ عَنِ المَحارِم»
بهترین ادبها و دانشها آن است که ترا
از چیزهاى حرام باز دارد
گرت دانشى برد بر راه راست
ز قدر تو با کجرویها نکاست
تو را از حرام خدا داشت دور
بود بهترین دانش اى با شعور
=
165 «اَحسَنُ الاَقوالِ ما وافَقَ الحَقَّ
وَ اَفضَل المُقالِ ما طابَقَ الصِّدق»
بهترین گفتار آن است که با حقّ موافق باشد، و
برترین سخن آن است که با راستى مطابقت کند
کلامى چو با حقّ مطابق بود،
بصدق و درستى موافق بود،
نباشد از آن هیچ بهتر کلام
ترا باید این گونه باشد مرام
===
166 «اَحسَنُ الصّنائِعِ ما وافَقَ الشَّرائِع»
بهترین کارها آن است که برابر دستورهاى
شرع باشد
ترا گویم از بهترین کارها
هم از برترین رسم و رفتارها
بودکاربروفق احکام دین
چرا ترسى اندر دژ آهنین
-=
167 «اَحسَنُ المَقالِ ما صَدَّقَهُ حُسنُ الفِعالُ»
بهترین گفتار آن است که رفتار نیک مؤیّد
آن باشد
چو کردار خوب تو باشد گواه،
بصدق کلام تو اى نیکخواه،
بود بهترین گفته آن گفته ات
چه زیبا است آن گوهر سفته ات
=
168 «اَحسنُ الکَلامِ ما لا تَمُجُّهُ اِلأذانُ
وَ لا یَتعُبُ فَهمُهُ الاَفهامَ»
بهترین کلام آن است که بر گوش سنگین نیاید
و فهم از درک آن عاجز نباشد
چو سنگین نیاید کلامى بگوش
بود درکش آسان بفهم و بهوش
نکوتر نجوئى تو از آن کلام
تو را باید این گونه باشد مرام
==
169 «أَعظَمُ النّاسِ ذُلّاََ الطّامِعُ الحَریصُ المُریبُ»
خوارترین مردم شخص طمعکار حریص
بد گمان است.
نباشد کسى خوار چون آزمند
که باشد بشکّ اندر از چون و چند
نه پرهیز باشد ورا از حرام
نه اندیشد او هیچ از ننگ و نام
==
170 «أَعظَمُ النّاسِ سُلطاناََ عَلى نَفسهِ مَن
قَمَعَ غَضَبُهُ وَ اَماتَ شَهوَتُهُ»
مسلّط ترین شخص بر نفس خود، کسى است
که خشمش را سرکوب کند و شهوتش را بکشد
چو کس ریشه شهوت و خشم و کین
برون آرد از دل به نیروى دین،
چنو نیست بر نفس خود چیره کس
بهر چیز، او را بود دسترس
=
171 «أَعظَمُ الحِماقَةِ اَلاختیالُ فىِ الفاقَةِ»
بزرگترین نادانى تکبّر در حال فقر است
گدا گر تکبّر کند احمق است
بسى دور از راه و رسم حق است
نه از دیگرى شاید، این خوى بد گریزان بود هر کس از بوى بد
=
172 «اَفضَلُ السَّخاء اَن تَکونَ بِمالِکَ مُتبَرِّعاََ
وَ عَن مالِ غَیرِکَ مُتَوَرِّعاََ»
برترین بخشش آنست که مال خودت را در راه
خدا ببخشى و از مال دیگران بپرهیزى
چو در راه خشنودى کردگار
بپرهیزى از مال مردم اگر
بود بهترین بخشش اى خوش سیر
=
173 «اَفضَلُ الأَمانَةِ اَلوفاءُ بِالعَهدِ»
وفاى بعهد بهترین امانتدارى است
چو بر عهد و پیمان وفا باشدت،
تقرّب بسوى خدا باشدت
نباشد امانت از این بیشتر
نباشد کسى از تو خوش کیش تر
==
174 «اَفضلُ الذِّکرِ القُرانِ بِهِ تُشرَحُ الصّدور
وَ تَستَنیرُ السّرائِر»
قرآن برترین پند است، با آن سینه ها باز مىشود
و درونها روشن مىگردد.
همانند قرآن نباشد بذکر
چنو کس نخواند کسى را بفکر
شود روشن از آن درونهاى تار
دهد سینه را وسعت اى بی قرار==
175 «اَفضَلُ الأیمانِ حُسنُ الایقانِ»
بالاترین ایمان یقین درست در باره خدا داشتن است
بود زیور مرد مؤمن یقین
یقین است برتر ز هر کیش و دین
حذر کن تو از شک و تردید و ریب
که شکّاک را نیست ایمان بغیب
176 «اَفضَلُ العَطیَّة ِما کانَ قَبلَ مَذَلّةِ السؤالِ»
بالاترین بخشش آنستکه پیش از
خوارى خواستن باشد
چو بى ذلّت و خوارى خواستن،
نه با منّت از اجر خود کاستن
،ببخشى به بیچارگان هر چه بود
، تو را باشد این غایت لطف وجود
=
177 «اَفضَلُ الطّاعاتِ اَلغَروفَ عَنِ اللَّذاتِ»
بالاترین عبادتها از لذّتها دل برکندن است
ز لذّات دنیا چو دل برکنى،
ز مرغ هوى و هوس، پر کنى،
بود برترین طاعت و بندگى
شود بر تو آسان بسى زندگى
==
178 «اَفضَلُ النّاسِ اَنفَعَهُم لِلنّاسِ»
برترین مردم کسى است که بیشتر از
همه سودش بمردم برسد
چو باشى پى سود مردم بسى،
بخدمت ترا نیست، همتا کسى
توئى بهترین بنده کردگار
تو باشى سعید و توئى کامکار
=
179 «اَفضَلُ الجودِ ایصالُ الحقوقِ اِلى اَهلِها»
برترین بخشش رسانیدن حقوق بحقّ داران است.
چو حقّ را بذیحقّ رسانى تو زود
بمحتاج و مسکین دهى هر چه بود
، از این نیست برتر عطا و سخا،
همین است راه رضاى خدا
=
180 «اَفضَلُ العِبادَةِ اَلفِکرُ»
اندیشه کردن بالاترین عبادتها است
دمى فکر و اندیشه در کارها،
کند بر تو روشن بسى تارها
هم او برترین عبادت بودهم او رهگشاى سعادت بود
==
181 «اَشدُ الذّنوبِ عِند اللّهِ سُبحانَهُ
ذَنبُُ اِستَهانَ بِهِ راکِبُهُ»
سخت ترین گناهان در پیشگاه خدا گناهى است
که بنظر مرتکب آن کوچک آید
نباشد گناهى از آن سخت تر،
نه از آن گنهکار بدبخت تر که کوچک شمارد مر آنرا بسى،
نه او گوش دارد به پند کسى
=
182 «اَشَدُّ النّاسِ نَدماََ عِندَ المَوتِ العُلَماءُ غَیرُ العامِلین»
پشیمان ترین اشخاص هنگام مرگ
عالمان بدون عملند
پشیمانتر از عالم بى عمل
نباشد بهنگام مرگ و اجل
چو، بر دانش خویش او ظالم است
به تکلیف افزونترى عالم است
=
183 «اَشَدُّ القلوب غِلّاََ قَلبُ الحُقود»ِ
ناپاکترین دلها دل شخص کینه ورز است
نباشد بتر از دل کینه توز
نبینى چنو هیچ آتش فروز
کند خانمانهاى مردم خراب
کند نقشه دوستى نقش آب
==
184 «اَکرَمُ الشّیمَ اِکرامُ المُصاحِبِ وَ اِسعافُ الطّالِب»
گرامى داشتن دوست و بر آوردن نیاز خواهند
بهترین شیوه است.
برو یار خود را گرامى شمار
برو حاجت خواستاران برآرکزین شیوه برتر، ترا کار نیست
بتر هیچ از مردم آزار نیست
=
185 «اَشَدُّ النّاسِ عَذاباََ یَومَ القیامَةِ المُتخَطُ لِقَضاء اللّهِ»
شدیدترین عذاب در روز قیامت بکسانى مىرسد
که بر خواست خدا خشمناک باشند
چو از حکم و تقدیر دادار پاک،
کسى باشد اندر جهان خشمناک
، بروز قیامت عذاب خداى
،در آرد مر او را بسختى ز پاى
=
186 «اَوفَرُ النّاسِ حَظّاََ مِن الأخِرةِ اَقَلّهُم حَظّاََ مِنَ الدُّنیا»
کم بهره ترین مردم در دنیا، بهرهمندترین
آنان در آخرتند
چو کم بهره تر باشد اندر جهان،
کس از جمله یاران و از مردمان،
بردبیشتر بهره اندربهشت
چو دنیا، بدنیا پرستان بهشت
=
187 «اَذَلّ النّاسِ مَن اَهانَ النّاسِ»
فرومایه ترین افراد کسى است که مردم را خوار دارد.
چو کس دیگران را کند خوار و زار
بود ناسزا گفتن او را شعار
، ، فرومایه تر نیست از او کسى
بخوارى چنو نیست خار و خسى
188 «اَغنىَ الأغنیاءِ مَن لَم یَکُن لِلحِرصِ اَسیراََ»
توانگرترین توانگران کسى است که
گرفتار حرص و آز نباشد توانگرتر از هر توانگر کسى است،
که از آزمندى گریزان بسى است نگه دارد او آبرو را بمال
نگردد ز بخشیدن آشفته حال
189 «أَحکَمُ النّاسِ مَن فَرَّ مِن جُهّالِ النّاسِ»
داناترین مردم کسى است که از مردمان
نادان بگریزد
چو از جاهلان کس گریزان شود
چو عیسى بسوى بیابان شود،
بدانشورى نیست او را همال
نه اندر خرد باشد او را مثال
==
190-اَنعَمُ الناسِ عیَشاََمَن مَنَحَهُ اللهُ سُبحانَهُ
القَناعَهَ وَاَصلَحَ لَهُ زَوجَهُ
کامیاب ترین مردم درزندگی کسی یاست که خدای بز رگ
به او خوی قناعت عطافرموده وهمسرش
رابرایش سازگار ساخته .
چوخوی قناعت نماید عطا
یکی بنده راازکرامت خدا
هم اورادهد همسرسازگار
نباشد چنو منعم وبختیار
==
191- اَفضَلُ الناسِ فِی الدُنیا الاَسخِیاءُ وَفِی الاخِرَهَ الاَتقیاء
برترین مردم دردنیا بخشندگانند ودرآخرت پرهیزگاران .
گرامی ترین مردمان درجهان
نباشد بجز خیل بخشندگان
بعقبی بنزدیک پروردگار
بعزت نباشد چو پرهیزگار
==
192- اَعدَلَ الناسِ مَن اَنصَفَ مَن ظَلَمَهُ
عادل ترین مردم کسی است که به آنکه براو ستم
رواداشته باانصاف رفتارکند
ندیدم کس عادل ترازرآن که او
چو شد چیره برةالم زشتخو
به کیفر ره عدل گیرد به پیش
نیازارداورازاندازه بیش
==
193- اَجَلُ الاُمَراء مَن لَم یَکُنِ الهَوی عَلَیهِ اَمیراََ.
بهترین امیران کسی است که خواهش
نفس بروی چیره شده نباشد کسى را توان گفت الحقّ امیر
که در بند شهوت نباشد اسیر بود چیره بر نفس امّاره اش
نبندد هوسها در چاره اش
194 «اَسفَهُ السّفَهاء المُتَبَحِّجُ بِفُحشِ الکَلامِ»
نادان تر ازهمه نادانها کسى است
که از ناسزا گفتن شادمان شود
بدشنام چون کس شود شادمان،
گشاید بهر ناسزائى زبان،
ورا نیست اندر سفاهت نظیر نباشد چنین کس نصیحت پذیر
==
195 «اَجوَرُ النّاسِ مَن عَدّ جَورَهُ عَدلاََ مِنهُ»
ستمکارترین مردم کسى است که
بیدادگرى خود را عدل بشمار
نباشد از آن کس ستمکارتر
نه از او بود مردم آزارتر
که بیدادخودرانهد نام داد
، نباشد ورا نیکى اندر نهاد
==
196 «اَحضَرُ النّاسِ جَواباََ مَن لَم یَغضَب»
حاضر جوابترین مردم کسى است که خشمگین نشود
نباشد چنین هیچ حاضر جواب
که چون کس بدشنام گردد خطاب، ، بپاسخ نگردد بر او چیره خشم
بپوشد ز تقصیر هتّاک چشم
=
197 «اَظلَمُ النّاسِ مَن سَنَّ سُنَنُ الجَورِ
وَ مَحاسُنَنُ العَدلِ»
ستمکارترین مردم کسى است که رسم ستم را
بنا نهاد و آئین دادگرى را برانداخت
نباشد از آن کس ستمکارتر
نه ز او آدمى مردم آزارتر، که او رسم بیداد، بنیاد کرد
، هم او شیوه داد بر باد کرد
==
198 «اَوّلُ المُروَّةِ طَلاقَةُ الوَجهِ وَ اخِرُها اَلتَّودُّد»
جوانمردى اوّلش گشاده روئى و آخرش
دوستى با مردم است
جوانمرد را چهره خندان بود
به برخورد همواره شادان بود
کشد کارش آخر بمهر و صفا تو را نیمه ره نسازد رها
=
199 «ابخل النّاس من بخل بالسّلام»
بخیلترین مردم کسى است که از سلام
دادن امساک ورزد
چو کس بخل ورزد بذکر سلام
نباشد بر او آدمیّت تمام
، بر او چیره اهریمن نخوت است
سکوتش نه از سستى و رخوت است
==
200 «اَخزَم ُالنّاسِ رَأیَاََ مَن اَنجَزَ وَعدَهُ وَ
لَم یُؤَخِّر عَمَلَ یَومِهُ لَغِدهِ»
دور اندیشترین مردم کسى است که بوعده
خود وفا کند و کار امروزش را براى فردا نگذارد
نباشد از آن دور اندیش تر،
نه در راه عقل و خرد پیش تر،
کز امروز کارش بفردا نماند
وفا را به پیمان بآخر رساند
=
201 «اَفقََرُ النّاسِ مَن قَتَّرَ عَلى نَفسِهِ مَعَ الغَنى وَ
السَعَةِ وَ خَلَّفهِ لِغَیرهِ»
فقیرترین مردم کسى است که با وجود توانگرى
و وسعت بر عائله اش تنگ گیرد و مالش
را براى وارثش بگذارد
نداراتر از آن نباشد کسى،
که باشد ورا مال و ثروت بسى
ولى تنگ گیرد بر اهل و عیال
بارث او گذارد همه پول و مال
==
202 «اَشقَى النّاسِ مَن باعَ دینَهُ بِدُنیا غَیرِه»
بدبخت ترین مردم کسى است که دینش
را بدنیاى دیگرى بفروشد
نباشد از آن بخت برگشته تر
نه مفتون و مغبون و سرگشته تر
که دینش فروشد بدنیاى غیر
نباشد ورا در خط خیر سیر
=
203 «اَقطَعُ شَیءِِ ظُلمُ القُضاتِ»
بیدادگرى قاضیان برنده ترین رشته
نظم کارها است
به بریدن رشته هاى امور
به ترویج سستى و ضعف و فتور
ز بیداد قاضى نباشد بتر
زند بر دل صاحب حقّ شرر
204 «اَنفَعُ المالِ ما قُضِىَ بِهِ الفَرضُ»
مفیدترین مال آنست که با آن واجبات خود را ادا کنى
چو سازى بمالى ادا فرض خویش
بپردازى از آن همه قرض خویش
بدان سودمندى ترا نیست مال
بود باقى آن، کى پذیرد زوال
==
آفت شخص نیرومند، ناتوان شمردن دشمن است
بود آفت شخص با اقتدار
ورا غفلت از گردش روزگار،
عدو را شمردن بسى خوار و پست
نبودن در اندیشه، هیچ از شکست
=
206 «آفَةُ السَّخاء المَنُّ»
منّت گذاشتن آفت بخشش است
به بخشش منه منّت اى مرد راد
که اجر ترا داد خواهد بباد
ازیرا بود آفت بذل وجود
ترا زین نکوهیده خصلت چه سود
=
207 «آفَةُ العِبادَةِ الرّیاءُ»
خودنمائى آفت عبادت است
بود آفت هر عبادت ریا
ریاکار نبود ز شیطان جدا
نداند کند خلق را بندگى
بود مرگ بهتر از این زندگى
==
208 «اَفَةُ الکَلامِ اَلإطالَةُ»
پرگوئى آفت سخن است
سخن را ز پر گفتن آفت بود
بکوتاه گفتن لطافت بود
چو بسیار نوشى تو آب زلال
سرانجام افتى برنج و ملال
=
209 «اَفَةُ القُضاةِ اَلطَّمَعُ»
آفت قاضیان حرص و آز است
بود آفت قاضیان حرص و آز
مبادا شود دست قاضى دراز
به رشوت ستانیدن از اهل زور
شدن از ره عدل و انصاف دور
=
210 «اَفَةُ الرّیاسَةِ اَلفَخرُ»
بخود بالیدن آفت ریاست است
بود آفت سرورى کبر و ناز
مکن دست نخوت بهر سو دراز
به غیبت، نکوهش کنندت زیادچو معزول گشتى برندت زیاد
دلباختگى بدنیا آفت نفس آدمى است
بود آفت نفس، دنیاى دون
کند حب این پیر زالت زبون
نماند بکس تا سحر این عروس
اگر بیش خواهیش گردد عبوس
212 «آفَةُ النُجّحِ الکَسَلُ»
آفت رستگارى کسالت و کاهلى است
بود آفت کامیابى کسل
سلامت بکوشش بود اى دغل
تو را بهتر از کار سرمایه چیست
عمل را برادر همانند نیست
=
213 «آفَةُ العامَّةِ العالِمُ الفاجِر»
عالم زشتکار بلاى همگانى است
بود آفت خلق در روزگار
همى عالم غافل زشتکار
چو مردم کنندى باو اقتدانباشند از کید و مکرش رها
===
214 «آفَةُ العِلمِ تَرکُ العَمَلِ»
آفت دانش بکار نبستن آن است
بود آفت علم، ترک عمل
کجا تکیه کردن توان بر امل
عمل میوه علم و دانش بود
چه بهتر که اندر فزایش بود
=
215 «آفَةُ اللُّبِّ اَلعُجبُ»
خودپسندى آفت خرد است
بود آفت عقل، عجب و غرور
شود خودپسند از ره راست دور
گریزند از او جمله یاران اونماند کس از غمگساران او
=
216 «آفَةُ الَعمَلِ تَرکُ الأِخلاصِ فیهِ»
آفت عمل نبودن نیّت پاک در آن است
نباشد چو اخلاص اندر عمل،
ز آفت مصونش مدان اى دغل
بجنّت توان رفت با این کلید
تو از حسن نیّت شوى رو سپید
= =
217 «آفَةُ الدّینِ سوءُ الظَّنِّ»
بد گمانى آفت دین است
بود ظنّ بد آفت کیش و دین
شود زائل و باطل از آن یقین
بد اندیش را بد بود روزگار
ز خلق است پیوسته او شرمسار
=
218 «آفَةُ العُلماء حُبُّ الرّیاسَة»
دوست داشتن جاه و مقام آفت دانشمندان است
ریاست، بود آفت عالمان
تکبّر بود شیوه ظالمان
جهان پیش عالم نیرزد به خس
ورا دانش و بینش خویش بس
==
219 «آفَةُ الجُندِ مُخالِفَةُ القادَةِ»
اختلاف سران سپاه آفت ارتش است
چو اندر سپه اوفتد اختلاف
سران را نباشد بهم ائتلاف
رود اصل فرمان برى از میان
شود ارتش آنگه بسى ناتوان
==
220 «َاَلا اِنَّ اَسمَعُ الأسماعِ مَن وَعَى التَّذکیرَ وَ قَبِلَهُ»
بدان که شنواترین گوشها گوش کسى است که
پند را بپذیرد و نگه دارد
نباشد چنو کس نصیحت نیوش،
که او بشنود پند با گوش هوش
نگه دارد او گفته ارجمند
چو گوید شود بیشتر سربلند
= =
221 «اَلا وَ اِنّ الجِهادَ ثَمَنُ الجَنَّةِ فَمَن جاهَدَ
نَفسَهُ مَلَکَها وَ هىَ اَکرَمُ ثَوابِ اللّهِ لِمَن عَرَفَها»
آگاه باشید جهاد بهاى بهشت است پس آنکه با
نفسش پیکار کند مالک بهشت شود که براى
کسى که آنرا بشناسد گرامىترین
پاداش خدا است
بهاى بهشت است بیشکّ جهاد
چنو نیست اجر و ثوابى زیاد
به نزد هرانکس که آن راشناخت
به پیکارنفس فسونگر بتاخت
=
آگاه باش که بیناترین چشمها چشم کسى است
که متوجه خیر و نیکى باشد.
نه از دیدنش هیچ زیبنده تر
که باشد نگاهش بدنبال خیر
کند در ره خدمت خلق سیر
==
223 «اِن رَغَبتُم فِى الفَوزِ وَ کَرامَةِ الآخِرَةِ
فَخُذوا فِى الفَناء لِلبَقاء»
اگر آرزومند رستگارى و ارجمندى آخرت مىباشید، از
سراى فانى براى دار باقى توشه برگیرید
ترا باشد ار آرزوى بهشت،
شود حاصل اى شخص نیکو سرشت
چو گرد آورى زاد عقباى خویش
، تو از هستى و مال دنیاى خویش
=
224 «اِن َصَبَرتَ اَدرَکتَ بِصَبرِکَ مَنازِلَ الأَبرارِ وَ اِن جَزَعتَ
اَورَدَکَ جَزَعَکَ عَذابَ النّارِ» اگر صبر کنى با صبرت بجایگاه نیکان مىرسى و
اگر بیتابى کنى، بیتابیت ترا
بآتش دوزخ مىرساند
چو اندر مصیبت صبورى کنى،
ز بیتاب گشتن تو دورى کنى
،دهندت بنزدیک ابرار جاى
رهاند ترا از جهنّم خداى
==
225 «اِن اَحبَبتَ اَن تَکونَ اَسعَدَ النّاسِ
بِما عَلِمتَ فَاعمَل»
اگر دوست دارى خوش بختترین مردم باشى
بدانچه مىدانى عمل کن
چو خواهى که باشى بدنیا سعید
رسد بر تو از بخت هر دم نوید
، بعلم و بدانش مکن اکتفا،
بیا در عمل کوش بهر خدا
==
226 «اِن تَبذُلوا اَموالُکُم فى جَنبِ اللهِ َفَاِنّ اللهَ مُسرِعُِ الخَلَفِ»
اگر دارائى خود را در راه خدا صرف کنید، خداوند
بزودى شما را عوض مى دهد
کنى در ره حقّ اگر بذل مال
ز محتاج و مسکین بپرسى تو حال
، خدایت دهد زود اجر جزیل
چه باشد نکوتر ز ذکر جمیل
==
227 «اِن صَبَرتَ جَرى عَلیکَ القَلَمُ وَ انتَ مأجورُُ»
اگر صبر کنى آنچه بر قلم قدرت خدا جارى شده، بر
تو مىگذرد و باجر مىرسى
گرت صبر باشد، قضا بگذرد
خدا گر بخواهد، بلا بگذردترا باشد آن گاه اجر کثیر
چو باشى باحوال دنیا بصیر
=
228 «اِن جَزَعتَ جَرى عَلَیکَ القَلَمُ وَ اَنتَ ما زُورُُ»
اگر بیتابى کنى قضا و قدر بر تو مىگذرد و تو گناه کارى
چو بیتاب باشى، نسازد قضا،
دمى کار و تکلیف خود را رها
گنهکار گردى چو طىّ گردد آن
مگو ناسزا بر زمین و زمان
=
229 «اِنَّما الجاهِلُ مَنِ استَعبَدتهُ المَطالبِ»
به راستى نادان کسى است که خواهشها
او را بنده خود سازند
چو کس بنده خواهش خود بود،
ورا سعى در کاهش خود بود
بتحقیق بى بهره است از خرد
مر او را نکوهش فراوان سزد
=
230 «اِنَّما العاقِلُ مَن وَعَظَتهُ التَّجارِبُ»
به راستى دانا کسى است که تجربه ها
او را پند آموزند
چو از تجربت پند گیرد کسى
چشد سرد و گرم جهان را بسى،
، بتحقیق او را خرد رهبر است
خرد بر سر آدمى افسر است
==
231 «اِنَّما الدُّنیا شَرَکُُ وَقَعَ فیهِ مَن لا یَعرِفُهُ»
به راستى دنیا دامى است که هر کس آن
را نشناسد در آن افتد.
فریبنده دامى است دام جهان
نباشد از آن هیچ کس در امان
جز آن کس که بشناسد از دانه دام
کند توسن نفس امّاره رام
==
232 «اِنَّما الکَرَمُ بَذلَ الرّغائِبِ وَ اِسعافُ الطّالِبِ»
به راستى که جوانمردى ببخشیدن چیزهاى
خوب و برآوردن نیاز خواهنده است.
کرامت بحاجت روا کردن است
بخواهنده، خواهش ادا کردن است
ئببخشیدن هر چه نیکو است، او
نیاوردن خم بابرو است، او
==
233 «اِنَّما الکَیِّسُ مَن اِذا اَساءَ استَغفَرَ وَ اِذا اَذنَبَ نَدِمَ»
به راستى زیرک کسى است که وقتى بدى کند
آمرزش بطلبد و چون مرتکب
گناه شود پشیمان گردد بود زیرک آن کس که وقت گناه،
پشیمان، برد سوى خالق پناه
و گر بد کند پوزش آرد بکار
بود بخشش از بدى انتظار
=
234 «اِنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأَرضِ الخالِیَةِ مَهما اُلقِىَ
فیها مِن کُلِّشَىء قَبَلتُهُ»
براستى دل جوان مانند زمین بکر و نکاشته است
که هر زمان تخمى در آن افکنده شود
مى پذیرد.
بود نوجوان را نیالوده فکر
دلش چون زمینى است خالىّ و بکر توانى در آن تخمها کاشتن
همان را که کارى تو، برداشتن
==
235 «اِنَّمَا المَجدُ اَن تُعطِىَ فِى الغُرمِ وَ تَعفوَ عَنِ الجُرمِ»
به راستى بزرگى آن است که وقتى زیان بینى
ببخشى و از گناه دیگران درگذرى
بزرگى است، بخشش بوقت زیان
گنهکار را نیز، دادن امان
نبودن پى کین و کیفر کشىبوحشت فتادن ز آدم کشى
==
236 «اِنَّمَا اللَّبیبُ مَن استَسَلَّ الأَحقاد»
براستى خردمند کسى است که شمشیر برکشد
و کینه ها را بکشد
خردمند تیغ از میان برکشد
هر آن کینه در دل بود برکشد
ز زنگ بدى سینه صافى کند به نیکى هم او جهد کافى کند
=
237 «ِانَّمَا النّاسُ عالِمُُ وَ مُتَعَلِّمُُ وَ ما سِواهُما فَهَمَجُُ»
مردم یا دانشمندند یا دانشجو و بجز این دو بقیّه
مانند پشه کور هیچ و پوچند
برو دانش آموختن کن شعار
اگر نیستى عالم اى هوشیار
که جز این دو هیچند و پوچند و کور بود جاهل از آدمیّت بدور
==
238 «اَینَ مَن حَصَّنَ وَ اَکَّدَ وَ زَخرَفَ وَ نَجَّدَ»
کجا است کسى که قلعه هاى استوار بنا نهاد
و آن را طلا کارى کرد و بیاراست
کجا رفت آن کاو نمودى بنا،
ز پولاد و آهن بسى قلعه ها
برافراشت آن را بسوى فلک
بر آن نقشها از طلا کرد حکّ
==
239 «اَینَ مَن کانَ مِنکُم اَطوَلَ اَعماراََ اَو اَعظَمَ اثارَاََ»
کجا رفتند آن کسانى که عمرشان بیش از
عمر شما و آثارشان بزرگتر از آثار شما بود کجایند آنان که آثارشان
گواه است بر قدرت و کارشان،
نباشد چو آنان بطول حیات
نبودى سرانجامشان جز ممات
==
240 «اَینَ مَن بَنى وَ شَیَّدَ وَ فَرَشَ وَ مَهَّدَ وَ جَمَعَ وَ عَدَّدَ»
کجاست کسى که بنائى ساخت و آن را استوار
نمود و در آن فرش بگسترد و مال جمع و آماده کرد
کجا رفت آن کس که بر پاى داشت،
بنائى و آن را بسى برفراشت
بیاراست آن را و کرد استوار زر آورد گرد و نمود او شمار
==
241 «اِنَّ لِأنفُسَکُم اثماناََ فَلا تَبیعوها اِلّا بِالجَنَّة»
براستى که نفس شما با ارزش است، پس آنرا
جز با بهشت سودا مکنید
فراوان بود قدر نفست، اگر،
نسنجى تو آن را به سیم و بزر
نه بفروشیش جز بنقد بهشت
چو باشى خردمند و نیکو سرشت
242 «اِنَّ بِشرَ المؤمِنِ فى وَجهِهِ وَ قوَّتَهُ
فى دینهِ وَ حُزنَهُ فى قَلبِه»
به راستى که مؤمن گشاده رو است و توانائیش
بدینش و غمش در دلش میباشد غم مؤمن اندر دل او بود
ز دینش ورا زور و نیرو بود بصورت بود شادیش آشکار
نگردد بروز بلا بیقرار
==
243 «اِنَّ الیَومَ عَمَلُُ وَ لا حِسابَ وَ غَداََ حِسابُ وَ لا عَمَلَ»
به راستى که امروز روز عمل است نه حساب و فردا
(قیامت) روز حساب است نه عمل
ترا باشد امروز روز عمل
نه دیرى بپاید، که آید اجل
دگر روز، روز حساب است و بس
نباشد ترا بر عمل دسترس
==
244 «اِنَّ التَّوَکُّلَ مِن صِدقِ الأیقانِ»
براستى که توکّل بر خدا از درستى
یقین است. توکّل بتحکیم ایمان بود
هم از صحّت و صدق ایقان بودتو را گر توکّل بود بر خدا
، نترسى ز تقدیر و حکم قضا
==
245 «اِنَّ وَلىُّ مُحمّدِِ (صَلّى الله عَلیه وَآلهِ وَسَلَّم) مَن
اَطاعَ اللّهَ وَ اِن بَعُدت لُحمَتهُ»
براستى دوست محمّد "که درود خدا بر او باد"، کسى است
که خدا را فرمان برد اگر چه از نظر خویشى
از او دور باشد بنزد محمّد بود دوست. آن،
که فرمان برد از خداى جهان
اگر دور باشد ز خویشى چه باک
دل او ز ایمان بود تابناک
246 «اِنَّ عَدوَّ مُحمّدِِ (صَلّى اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّم) مَن عَصَى اللّهَ
وَ اِن قَرُبتَ قَرابَتَهُ»
براستى دشمن محمّد" که درود خدا بر او باد"، کسى
است که خدا را نافرمانى کند اگر چه از نظر
خویشى باو نزدیکتر باشد
که عاصى ز فرمان یزدان بود
، چه سود ار بخویشى بود پیشتر
، چو اندر ره کج رود بیشتر
==
247 «اِنّ اللّهَ تَعالى یُدخِلُ بِحُسنِ النیَّةِ وَ صالِحِ السَّریرَةِ
مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ الجَنَّةَ»
به راستى که خداى بزرگ هر یک از بندگانش را
که بخواهد بخاطر حسن نیّت و صفاى باطنش
ببهشت مىفرستد باخلاص و با نیّت و قلب پاک
درون کسى چون شود تابناک،
، چو خواهد، خداوند حىّ قدیم
، مر او را بجنّت نماید مقیم
==
248 «اِنَّ اَنفاسَکَ اَجزاءُ عُمرِکَ فَلا تُفنِها اِلّا فى طاعَةِِ تُزلِفُکَ»
براستى که نفسهایت پاره هاى عمر تواند، پس آنرا
سپرى مکن مکر در راه طاعتى که
ترا بخدا نزدیک کند
شود کوته عمر تو از هر دمى
بپایان میارش تو اى آدمى مگر در ره طاعتى کان تو را
،مقرّب نماید به پیش خدا
===
249 «اِنَّ مِن العِبادَةِ لینُ الکَلامِ وَ اِفشاءُ السّلامِ»
براستى که بنرمى سخن گفتن و آشکار کردن
سلام نوعى عبادت است
عبادت بود نرمش اندر کلام
دگر آشکارا نمودن سلام
به تندى تو بیهوده مگشا دهان
که پیک درون تو باشد زبان
=250 «اِنَّ بِذَوِى العُقولِ مِن الحاجَةِ اِلىَ الأَدَبِ
کَما یَظَمأ اَلزُّرعُ اِلىَ المَطَرِ»
به راستى که خردمندان نیازمند ادب و دانشمند، بدانسان
که کشتزار تشنه باران است.
بود عاقلان را بدانش نیاز
شود از ادب آدمى سرفراز
بدانسان که از یمن ابر بهار،
شود تازه و بارور، کشتزار
==
گردآوری : م .الف ز ا ئر