چیزى مخواه
==
746 «لا یکون الصّدیق صدیقا حتّى یحفظ أخاه فى ثلاث
فى نکبته و غیبته و وفاته»
دوست واقعا دوست نیست مگر رفیق خود را در سه
ترا دوستى باشد آنگه تمام،
که اندر رفاقت کنى اهتمام
به نکبت، به غیبت، بمردن همى،
نباشى تو از یار غافل دمى
747 «لا تستصغرنّ عدوّا و ان ضعف»
دشمن را کوچک مشمار اگر چه ناتوان باشد
عدو را نباید شمارى تو خرد
گرش کار شد زار و فرمان ببرد
مبادا که روزى شود چیره دست
در آن روز او بر تو آرد شکست
==
748 «لا نعمة أهنأ من الأمن»
هیچ نعمتى از امنیّت گواراتر نیست
گرامىترین نعمت روزگار،
بود امن و آسایش پایدار
نباشد بجائى چو امن و امان،
ز هر کار هر کس شود ناتوان
=
749 «لا یعاب الرّجل بأخذ حقّه و انّما
یعاب بأخذ ما لیس له»
انسان نباید بگرفتن حقّش سرزنش شود بلکه باید
بگرفتن آنچه مال او نیست نکوهش گردد
چو باشد کسى در پى حقّ خویش،
مزن از ملامت بر او زخم بیش
دگر خواست مال دگر کس برد
بهر لعنت و ناسزائى سزد
750 «لا یسود من لا یحتمل إخوانه»
آنکه بار دوستان و برادران دینى خود را
بدوش نکشد سرورى نیابد
بدل دارى ار نیّت سرورى،
و گر خواهى از دیگران برترى،
تو در خدمت دوستانت بکوش
بکش بار اخوان خود را بدوش
==
751 «لا خیر فى قوم لیسوا بناصحین
و لا یحبّون النّاصحین»
در قومى که یکدیگر را پند ندهند و
چو قومى نکوشد بانذار خویش،
نصیحتگران را براند ز پیش،
بخیرش نمىباش امیدوار
شود عبرت آن قوم در روزگار
752 «لا یجمع المال الّا الحریص و الحریص شقىّ مذموم»
مال جز با آزمندى جمع نمىشود و شخص آزمند
بدبخت و مورد سرزنش است
نه گرد آورد مال جز آزمند
نه ز آن بهرهاى باشدش جز گزند
چنو تیرهبختى مکن جستجو
753 «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق»
اطاعت از مخلوق نباید موجب سرپیچى
از امر خالق شود
مبادا تو در طاعت این و آن،
کنى سرکشى از خداى جهان
نیاید ز دست کسى هیچ کار
چو باشى به درگاه حقّ شرمسار
==
گردآوری : م .الف زائر
754 «لا یفوز بالجنّة إلّا من حسنت سریرته و خلصت نیّته»
ببهشت نمىرسد مگر کسى که
نیکو نهاد و پاک نیّت باشد
کسى را که پاکیزه باشد نهاد
ورا حسن نیّت خدا نیز داد،
بود جاى او بىشک اندر بهشت
نه کس بدرود غیر تخمى که کشت
755 «لا تقوم حلاوة اللّذة بمرارة الأفات»
شیرینى لذّت بتلخى آفات نمىارزد
به شیرینی لذت ای کامیاب
منه پاى بیرون ز راه صواب
که شیرینى لذّت دنیوى،
نیرزد بناکامى اخروى
=
756 «لا یدرک أحد ما یرید من الأخرة إلا بترک ما یشتهى من الدّنیا»
هیچکس بدانچه در آخرت دوست دارد نمىرسد، مگر آنکه آنچه
را در این دنیا مورد پسند او است واگذارد
نخواهى رسیدن بمقصود خویش
تو در آن سراى، اى پسندیده کیش
مگر آنچه محبوب باشد تو را،
ز دنیا کنى بهر عقبى رها
==
گردآوری : م.الف رائر
757 «لا خیر فى قلب لا یخشع و عین لا تدمع و علم لا ینفع»
در دلى که طاعت نباشد و چشمى
که نگرید و دانشى که سودى ندهد، خیرى نیست
چو چشمى نگرید براه خدا،
دل سخت و عارى ز نور صفا،
دگر دانشى کاندر آن سود نیست،
بگو بهره و خیر این هر سه چیست
758 «لا غنى مع سوء تدبیر»
با سوء تدبیر توانگرى وجود نخواهد داشت
نباشد چو تدبیر و عقل معاش
بجائى نخواهد رسیدن تلاش
، توانگر نخواهى شدن هیچگه
بعزّ قناعت نیابى چو ره
==
759 «لا فقر مع حسن تدبیر»
با حسن تدبیر نادارى در میان نخواهد بود
ترا حسن تدبیر باشد اگر،
چه غم باشدت اى برادر دگر
توانگر شوى گر تو باشى فقیر
برو دست درماندگان را بگیر
=
760 «لا تتکلّم بکلّ ما تعلم فکفى بذلک جهلا»
آنچه را مىدانى مگو زیرا براى نادانى همین بس است.
مگوى آنچه خوانىّ و دانى تمام
بدانش پژوهى تو کن اهتمام
که باشد بجهل تو این خود گواه
مبادا شود کارت از آن تباه
=
761 «لا تستحى من اعطاء القلیل فانّ الحرمان اقلّ منه»
از بخشیدن چیز اندک شرم مدار زیرا نا امید کردن
از آن کمتر است
مکن شرم، عطاى تو گر کم بود
که گل را طراوت ز شبنم بود
، بود اندک از هیچ بهتر بسى
خجل نیست از بخشش خود کسى
=
762 «لا یستحقّ اسم الکرم الّا من بدء بنواله قبل سؤاله»
جز آن کس که پیش از خواهش بخشش کند، کسى
شایسته نام کرم نیست
نباشد سزاوار نام کرم
جز آن کس که در بذل بسیار و کم
، ببخشد بمحتاج پیش از سؤال
، نباشد برش خوار چیزى، چو مال
==
گردآوری : م.الف زائر
763 «لا تردّن السّائل و ان اسرف»
سائل را مران اگر چه اندازه نگه ندارد
مران از در خویشتن سائلى
ور اسراف ورزد، مگو باطلى
گر او را دهى چیزى اى نیک خو،
نباشد به از قیمت آبرو
==
764 «لا تذکر الموتى بسوء فکفى بذلک اثما»
مردگان را ببدى یاد مکن زیرا براى گناه
همین بس است
بزشتى مکن یاد از آن که مرد
که او خوب و بد همره خویش برد
همینت کفایت کند بر گناه
بغیبت مکن نامهات را سیاه
==
765 «لا تفرحنّ بسقطة غیرک فانّک لا تدرى
ما یحدث بک الزّمان»
از در افتادن و لغزش کسى شادمان مشو، زیرا
نمىدانى که روزگار براى خودت چه پیش مىآورد
ز افتادن کس مشو شادمان
چه دانى که فردا چه زاید زمان
نباشد بتر کس ز بد خواه خلق
بترس اى بد اندیش از آه خلق
==
گردآوری: م .الف زائر
766 «لا تسىء الخطاب فیسوءک نکیر الجواب»
کسى را ببدى خطاب مکن زیرا جواب زشت
تو را ناپسند خواهد آمد
بزشتى مکن هیچکس را خطاب
کزو زشت خواهى شنیدن جواب
نخواهى تو گر رنجه انگشت خویش،
مزن بر سر هیچکس مشت خویش
=
767 «لا ترغب فیما یفنى و خذ من الفناء للبقاء»
چیزى را که نابودى پذیرد مخواه و از دنیاى فانى
براى سراى باقى توشه برگیر
بچیزى که فانى است کمتر گراى
شود آماده از بهر دیگر سراى
تو زاد سفر را فراهم نماى
ز فانى بگیر و بباقى فزاى
768 «لا تستکثرنّ الکثیر من نوالک فانّک اکثر منه»
بخشش زیاد خود را بزرگ مشمار، زیرا
خود از آن بزرگترى
عطاى تو بسیار باشد اگر،
بچشم حقارت تو در آن نگر
تو والاترى از عطاى عظیم
برو قدر خود را بدان اى کریم
=
گردآوری : م.الف زائر
فصل نوزدهم کلماتى که با «ما، م» آغاز مى شوند
769 «ما اقبح البخل مع الإکثار»
بخل در حال توانگرى خیلى زشت است
توانگر چو امساک ورزد خطا است
بغایت نکوهیده و نابجا است
ورا بذل و بخشش پسندیده تر
قناعت به درویش زیبنده تر
770 «ما اقبح العقوبة مع الاعتذار»
وقتى گناهکار پوزش مىطلبد
گنهکار چون پوزش آرد بکار،
ز کردار خود باشد او شرمسار،
چه زشت است کیفر کشیدن از او
بود عفو او قیمت آبرو
==
771 «ما اَبعَدَ الخَیرَ مِمَّن هِمَتُهُ بَطنُهُ وَ فَرجُهُ»
کسى که همّتش در سیر کردن شکمش و
آرام ساختن شهوتش باشد خیلى از خیر بدور است
ترا همّت ار شهوت و خوردن است
نه این زندگانى به از مردن است
، چه دور است خیر از تو اى چارپا
چو مردى چه دارى که ماند بجا
==
772 «ما اَحسَنَ بِالإِنسانِ اَن یَقنَعَ بِالقَلیلِ
وَ یَجودَ بِالجَزیلِ»
چقدر خوب است که انسان به کم
بسازد و زیاد ببخشد
خوش آن کاو بسازد به کم در جهان
بود از قناعت بسى شادمان
ببذل و به بخشش گشاید چو دست،
بمحتاج و مسکین دهد هر چه هست
773 «ما أَمِنَ عَذابَ اللّهِ مَن لَم یَامَنِ النّاسُ شَرَّهُ»
کسى که مردم از شرّش مصون نباشند از
عذاب خدا ایمن نیست
نباشد مصون از عذاب خداى،
هر آن کس که شیطان شدش رهنماى
کسى نیست ایمن از آزار او
سر بار مردم بود بار او
774 «ما کَذَبَ عاقِلُُ وَ لا زَنى مؤمِنُُ»
هیچ عاقلى دروغ نمىگوید و هیچ
مؤمنى زنا نمىکند
نگردد خردمند گرد دروغ
چراغ دروغ است بس بىفروغ
نه مؤمن زنا میکند اى رفیق
نه این است آئین اهل طریق
==
775 «ما شاعَ الذّکرُ بِمِثلِ البَذلِ»
هیچ چیزى مانند بخشش انسان
را بلند آوازه نمى کند
چو خواهى که نام تو گردد بلند،
بهر جا شوى شهره و ارجمند،
در این ره چو بخشش ترا یار نیست
خنک آنکه جز بخششش کار نیست
=
776 «ما حَصَلَ الاجرُ بِمِثلِ الصَّبرِ»
هیچ چیزى مانند صبر تحصیل اجر نمى کند
چو خواهى باجر فراوان رسى
بدین آرزو کى تو آسان رسى
بهین شیوه صبر و تحمّل بود
بهر کار نیکو، تأمّل بود
===
777 «ما اَذَلَّ النّفسَ کَالحرِصِ وَ
لا شانَ العِرضَ کَالبُخلِ»
هیچ چیزى مانند طمع انسان را خوار نمى کند
و مانندامساک و بخل به آبرو صدمه نمىزند
کند نفس امّاره را آز، خوار
بتر نیست از آن در این رهگذار
نه چون بخل چیزى برد آبرو
مبادا کسى را چنین خلق و خو
===
778 «ما اَدرَکَ المَجدَ مَن فاتَهُ الجِدُّ»
کسى که از سعى و کوشش باز ایستد
به بزرگى نرسد
چو خواهى رسیدن بعزّ و شرف
ترا درّ مقصود آید بکف،
میاساى از کار و کوشش دمى
که سعى است سرمایه آدمى
==
779 «ما عَقَلَ مَن طالَ اَمَلُهُ»
کسى که آرزویش دراز باشد
خردمند نیست
کسى را که باشد دراز آرزو،
نباشد خردمند و فرزانه او
چو بر آرزو تکیه کردن خطا است
عمل برترین رهبر و رهنما است
780 «ما عَقَلَ مَن عَداطَورَهُ»
کسى که از مرز خودش تجاوز کند
خردمند نیست
چو از مرز خود پاى بیرون نهى
قدم بر سر نار گلگون نهى
، ترا از خرد هیچ سرمایه نیست
که عاقل بغفلت بدین پایه نیست
===
781 «ما هلک من عرف قدره»
کسى که قدر خودش را شناخت هلاک نشد
چو کس قدر خود را بخوبى شناخت
به بیش و کم و زشت و زیبا بساخت،
، براحت رسید و برست از هلاک
ز سیر حوادث نشد بیمناک
=
782 «ما علم من لم یعمل بعلمه»
کسى که بعلم خود عمل نکند عالم نیست
عمل چون بدانش نباشد قرین،
نباشى تو اندر خور آفرین
تو عالم نئى جان من جاهلى
که از نفس خود این چنین غافلى
=
783 «ما ظفر من ظفر الإثم به»
کسى که گناه بر وى چیره گردد پیروز نیست
چو پیروز شد بر تو دیو گنه
باندیشه بد برفتى ز ره،
، تو را نیست پیروزى اندر حیات
نه فرجام فرخنده، بعد از ممات
==
784 «ما اصلح الدّین کالتّقوى. ما اهلک الدّین کالهوى»
هیچ چیزى مانند پرهیزکارى دین را اصلاح
ز تقوى بسامان رسد کار دین
باصلاح ایمان بود بهترین
شود دین و ایمان تبه از هوى
بتر نیست از آن، فسادى ورا
=
785 «ما استجلبت المحبّة بمثل السّخاء و الرّفق و حسن الخلق»
هیچ چیز مانند بخشش و مدار او
بنرمىّ و لطف و بجود و سخا،
باخلاق محمود و مهر و صفا،
دل مردمان را توان کرد صید
نباشد نکوتر از این بند و قید
786 «ما اخذ الله سبحانه على الجاهل ان یتعلّم حتّى
اخذ على العالم ان یعلّم»
خدا از نادان پیمان نگرفت که دانش فرا گیرد مگر
وقتى که دانا را متعهّد به یاد دادن علم کرد
ز نادان چو بستد خداوند عهد،
که اندر تعلّم کند جدّ و جهد،
نخست او ز دانا گرفتى ضمان
که تعلیم دانش کند هر زمان
==
787«ما قدّمت من دنیاک فمن نفسک
و ما اخّرت منها فلعدوّک»
آنچه از مال دنیایت پیش فرستادى مال تو است
و آنچه باقى گذاشتى از آن دشمنت
ز دنیا چو چیزى فرستى به پیش،
برى بهره از آن بعقبى تو بیش
بود جملگى بهره دشمنان
==
788 «ما لا ینبغی ان تفعله فى الجهر
فلا تفعله فى السّرّ»
آنچه را انجام آن بطور آشکارا شایسته
چو ز انجام کارى تو در آشکار
نمائى حذر یا شوى شرمسار،
، به پنهانى آن را میاور بجاى
که گر کس نبیند، ببیند خداى
==
789 «ما اَقَبح بِالإنسانِ اَن یَکونَ ذا وَجَهینِ»
دو روئى براى انسان چقدر زشت است
چه زشت است و مذموم خوى نفاق
چه نیکو بود آدمى را وفاق
دو روئى ز ضعف است و از خبث و بیم
نباشد منافق مصون از جحیم
==
790 «ما عَزَّ مَن ذَلَّ جیرانَهُ»
کسى که همسایگانش را خوار کند
ارجمند نگردد
چو همسایه را ساختى خوار و زار،
بر آوردى از روزگارش دمار،
نباشى عزیز و توئى نیز خوار
ترا باید از کرده خویش عار
=
791 «ما امن المؤمن حتّى عقل. ما
کفر الکافر حتّى جهل»
تا کسى خردمند نباشد مؤمن نمى شود. تا
کسى نادان نباشد کافر نمى شود
چو خواهى که دین تو باشد درست،
خرد بایدت اى برادر نخست
چو کافر شود کس، ز جهل است و بس
ورا دانشى نیست در دسترس
=
792 «ما الإنسان لو لا اللّسان الّا صورة
ممثّلة او بهیمة مهملة»
اگر زبان گویا نباشد انسان جز صورت
بنطق آدمى به ز حیوان بود
زبان گر نباشد، نه انسان بود
نباشد بجز نقش دیوار اوى
نه جز چارپائى نکوهیده خوى
==
793 «ما عذر من ایقن بالمرجع»
کسى که ببازگشت بسوى پروردگار یقین
دارد، خیانت و پیمان شکنى نمى کند
چو باشد کسى را به محشر یقین
مر او را بود پاى بندى به دین
گریزان بود از خیانتگرى
، ز بد عهدى و هر بد دیگرى
=
794 «ما عقد ایمانه من لم یحفظ لسانه»
کسى که زبانش را نگه ندارد ایمانش
را استوار نکرده است
زبانت نباشد چو در اختیار،
ترا نیست ایمان و دین استوار
بهر جا روى شرمسارت کند
ز گفتار بیهوده خوارت کند
==
795 «ما ایقن بالله من لم
یرع عهوده و ذممه»
کسى که قراردادها و پیمانهاى خود را
رعایت نکند بخدا یقین ندارد
کسى را که پیمان نباشد درست،
براه وفا باشد او سخت سست،
ندارد یقین او بپروردگار
بجز مکر و غدرش نباشد شعار
==
796 «ما من شیء یحصل به الامال
ابلغ من ایمان و احسان»
هیچ چیز بهتر از ایمان و احسان انسان را
به آرزوهایش نمى رساند
چو خواهى رسیدن بهر آرزو،
جز ایمان نباشد ترا کار ساز
جز احسان نسازد در چاره باز
=
797 «ما اقبح بالإنسان باطنا علیلا و ظاهرا جمیلا»
چقدر زشت است که انسان باطنى بد
و ظاهرى خوب داشته باشد
ترا باشد ار سیرتى ناپسند
فراوان رسد بر تو از آن گزند
، چه زشت است زیبائى ظاهرت،
نباشد اگر باطن طاهرت
==
798 «ما من شیء أجلب لقلب الإنسان من لسان
و لا اخدع للنّفس من شیطان»
هیچ چیز بیش از زبان دل انسان را بسوى خود نمى کشد
و مانند شیطان شخص را نمى فریبد
نباشد رباینده تر بیگمان،
دل آدمیزاده را از زبان
نه بر نفس او کس چو شیطان پست،
بحیلت تواند رساندن شکست
===
799 «ما احسن الجود مع الاعسار»
چه خوش است بخشش در حال ندارى
چو در تنگدستى سخا باشدت،
رضا بر رضاى خدا باشدت
چه خوش باشد این جود و بخشندگى
، خدایت بود یار در زندگى
=
800 «ما احسن العفو مع الاقتدار»
چه خوش است عفو در حال قدرت
چو باشد تو را قدرت انتقام،
بنه خنجر کینه را در نیام
ندانى گذشتت چه زیبا بود
خنک آنکه اینجا شکیبا بود