هوالجمیل
هنگامی که برای اولین بار چشم بر این جهان گشود 29 آذر 1361
بود و شهر کازرون .
کازرون بود و شش ماهه نوزادی که رخت سفر به سوی قم بسته بود تا زندگی را در آنجا تجربه کند، بی آنکه بداند تا کی ؟!!!
قم بود و میهمان کوچولویی که سفرنامه اش درس هیچ مدرسه ای نشد جز دبستان اوسطی و راهنمایی نرجسیه و دبیرستان شهدای چهارمردان و بعد دانشکدهی عمران همدان و در حاشیهی این سفرنامه رفت و آمد های مدوام به زادگاهش کازرون .
غم که به سراغش می آمد در و دیوارو خط کش و نقاله و پرگار هم شاعر می شدند و با او شعر می سرودند ، تجربه های شعری اش را در مدرسه ارائه داد و بر هر دوست یا معلمی می خواند ، زیبایی را با زبانش در عمق جان او می ریخت .
حاصل حیات شعری او 30 عنوان برتر جشنواره های ادبی است از جشنواره های دانش آموزی گرفته تا کنگرهی دفاع مقدس و کنگره بندرعباس و شبهای شهریور و . . . و 4 دفتر شعر و دفترچهی خاطرهای که هر گز کامل نشد . اما سر انجام چه زود حروف آن جدول سه حرفی را پیدا کرد معمای جدول را حل کرد و 31 شهریور 1384 بی آنکه چشمش آسمان کازرون را ببیند به زادگاهش کوچید و آسمان کازرون شاهد خاکسپاریش گردید .
سال 1385 بود که 39 غزل نجمه زارع را انتشارات فرهنگ مردم منتشر ساخت تا بدانیم که : « عشق قابیل است »
بهار 1389 ، دومین اثر او با عنوان : «یک سرنوشت سه حرفی» توسط انتشارات "نشر شانی" به دوست داران شعر عرضه گردید. این اثر شامل 141 شعر از زنده یاد "نجمه زارع" میباشد.
یک شعر ازآن شاعره جوان
تو نیستی و این درو دیوار هیچ وقت...
غیر از تو من به هیچکس انگار هیچ وقت...
اینجا دلم برای تو هی شور می زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ وقت...
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمی شود،اخبار هیچ وقت...
حیفند روزهای جوانی،نمی شوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچ وقت
من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده ام برات سزاوار؟!…هیچ وقت
بگذار من شکسته شوم توصبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ وقت...
8 / 2 / 80
نویسنده: س . جمشیدی
یکشنبه 28 آذر1389
سلام
تقریبا 15 – 16 سال پیش با هم آشنا شدیم . سال های دبیرستان رو با هم گذروندیم . شیطنت ها و شادی های اون روزا رو با هم تجربه کریدم . با هم دانشگاه قبول شدیم ...
عاشق بود . هر کاری از دستمون بر میومد انجام دادیم تا بالاخره یه روز زنگ زد و گفت "ساغر ! خونواده ها راضی شدن"
یه روز زنگ زد و گفت "ساغر ! متن کارت عروسیمون رو تو بنویس" یه روز زنگ زد و گفت "دفاع پایان نامهء ارشدم بیا" یه روز ... یه روز ... یه روز ... تا چند روز پیش . روزهای تعطیلات با مناسبت و بی مناسبت . زنگ زد و گفت "ساغر ! سیامک توی کماست..."
پریشون خودمو رسوندم به بیمارستان که دیدم مادرش توی خیابون منتظرمه . تا منو دید مثل یه ابر سیاه بغضش صاعقه زد و رگبار اشک امونش نداد . گفت "ساغر ... تموم کرده اما شیوا نمی دونه . فقط تو می تونی بهش بگی. باید بگی که مرگ مغزی شده و دکترا واسه اعضای بدنش رضایت می خوان..." گفت " ما می ترسیم بهش بگیم" .
همهء اینها رو گفتند و گفتم و دو روز بعد صدای گم شده در شیون های شیوا بود که پشت تلفن بهم گفت "ساغر! متن کارت عروسیمون رو تو نوشتی ، نامهء خدا حافظی مون رو هم بنویس..."
من هیچ وقت اون طور با صدای بلند گریه نکرده بودم!
غروب بود و هوا بوی پَر کشیدن داشت
عجیب حال و هوای غزل شنیدن داشت
کنار ِ پنجره ، کنج قفس ، قناری من
سکوتِ حنجره اش نغمهء رهیدن داشت
چقدر دل نگران بودم و پُر از انکار
شبی که وحشت گنگی شبیه رفتن داشت
سلیس و ساده و شیوا دلیل آوردم
و گوش های خدا میل ناشنیدن داشت!
تو ناگهانی و یکباره رهسپار شدی
و کاش اشک من آن دم دل چکیدن داشت...
قسم به هرچه برایم مقدس است آن شب
صدای قلب من آهنگ ِ دل سپردن داشت
چه دل سپردنِ سختی به هرچه باداباد
به هرچه آن شبِ مبهم سرِ رمیدن داشت
غروب بود و هوا بوی پر کشیدن داشت
عجیب حال و هوای غزل شنیدن داشت ...
برای دوست داغدارم : شیوا .
شعری ارسالی از: آیدا
مدادش شکسته بود
و
دست هایش بسته
حنجره اش
از هجوم کلمات به خاک افتاده بود .
تک بیت های ناب
کتاب : برگ سبز
تالیف : سیدمحسن خلیق ر ضوی
شروع ابیات باحرف "چ"
چـوکاری برآید به لطف وخوشی
چه حاجت به تندی ولشکر کشی. سعدی
چونیکی کنی نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندرخورت . فردوسی
چون بسی ابلیس آدم رو که هست
پس بهر دستی نشاید داد دســـــت. مو لوی
چون سبکباران زصحرای قیامت بگذرد
هرکه ازدوش ضعیفان بیشتر بر داشت بار. صائب
چیزی که زحدوشان تست افزونتر
اندرپی آن بچشم حسرت منگــــــر. حالت