مولیر مفهوم توقیف نمایش را خوب می دانست
| |
مولیر - نمایشنامه نویس مشهور فرانسوی - در طول فعالیت هنری خود بارها با توقیف نمایش هایش مواجه می شد و این مفهوم را خوب درک می کرد. | |
به گزارش خبرنگار تئاتر " مهر"، ژان باپتیست پولکن مشهور به مولیر در 15 ژانویه ( 25 دی ) 1622 در پاریس متولد شد. پدرش تاجری بود که به دربار لویی سیزدهم رفت و آمد داشت و به عنوان تاجر سلطنتی برخی از وسایل مورد نیاز درباری ها را برای آنها تهیه می کد. با این حال خانواده آنها از امکانات مالی چندان گسترده ای برخوردار نبود. مولیر 10 ساله بود که مادرش را از دست داد و این مساله روح را به شدت آزرد. او همزمان با تحصیل در کنار پدر مشغول کار و تجارت شد. برای تحصیل مقدماتی به مدرسه کلرمون رفت. پس از آن مدرسه حقوق را برگزید و با ارایه دانشنامه از این مدرسه دانش آموخته شد. مدتی برای کسب درآمد به شغل پدر ادامه داد و به همین در دربار شغلی گرفت و پس از مدتی به عنوان پیشخدمت مخصوص لویی سیزدهم به کار پرداخت. در سال هایی که به عنوان پیشخدمت مخصوص در دربار خدمت می کرد با تئاتر آشنا شد که آن زمان هنر مورد علاقه طبقه اشراف و متوسط جامعه محسوب می شد. آشنایی او با خواهران " بژار " که در آن زمان یک گروه کوچک تئاتری را تشکیل می دادند به طور کلی مسیر زندگی او را مشخص کرد. او با این گروه به فعالیت پرداخت و استعداد و قدرت خلاقیت خود در نگارش و به صحنه بردن نمایش را کشف کرد. به همین دلیل به طور کلی تجارت و کار در دربار را رها کرد و با ارسال نامه ای به پدرش از او درخواست کرد تا تمامی ارثیه مادرش را به او ببخشد تا به این وسیله بتواند، تماشاخانه ای خریداری کند و به فعالیت های تئاتری خود تمرکز ببخشد. اما خرید این تماشاخانه و نبود استقبال کافی از نمایش های این گروه که به گروه تئاتر " نامدار " تغییر نام داده بود، مولیر را با مشکلات شدید مالی و عدم توانایی در بازپرداخت بدهی ها مواجه ساخت. چنان که طلبکارها او را به زندان انداختند. | |
|
leurs remèdes,et non pas de leurs
maladies.
Molière
تقریباً تمام آدم ها از راه های درمانشان می میرند نه
از بیماری هایشان.
ازکتاب : بیمارخیالی
==
باتشکرازمریم عباس بیگی دانشجوی کارشناسی ارشد زبان فرانسه که درتهیه این مطلب مارایاری کرده اند.
گاوچرانی برای انجام کارهای خود مجبور شد به شهر بیاید، در نیمه راه گرما و گرسنگی امان او را برید. گاوچران در شهری که به غریبهآزاری شهره بودند، مجبور به توقف شد. به داخل کافهای رفت و درخواست غذا و آب کرد. مرد شروع کرد به خوردن غذا و پس از آن که از کافه خارج شد،دریافت که اسبش را ربودهاند. گاوچران دوباره به کافه بازگشت و با همان تبحر در هفتتیرکشیاش، چند تیر هوایی شلیک کرد و پرسید: چه کسی اسب مرا دزدیده است؟ از کسی صدایی درنیامد. گاوچران خطاب به جمعیت حاضر گفت: من یک لیوان دیگر آب میخورم و تا آن وقت بایـــد اسب من جلو در باشد وگرنه آن کاری را که در تگزاس انجام دادم، خواهم کرد. همه خود را جمع و جور کردند. گاوچران لیوان آب را آرامآرام نوشید و به سوی در خــــروج رفت و دید که اسبش آماده و زین کرده در کنار کافه به میلهای بسته شده است. کافهچی که از این رفتار گاوچران متعجب شده بود آرام به کنار او خزید و گفت: جان من بگو که تو در تگزاس چه کرده بودی؟ گاوچران گفت: آنجا هم اسب مرا دزدیدند و مجبور شدم بقیه راه را پیاده بروم. مترجم: آرش میریخانی codex23x |
فقر
میخواهم بگویم......
فقر همه جا سرک میکشد......
فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست......
فقر چیزی را "نداشتن" است ولی آن چیز پول نیست، طلا و غذا نیست......
فقر، همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند......
فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت هست، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند......
فقر، کتیبه سه هزارساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند......
فقر، پوست موزی است که از پنچره اتومبیل به خیابان انداخته میشود......
فقر، همه جا سرک میکشد......
فقر، شب را بی غذا سر کردن نیست......
فقر، روز را "بی اندیشه" سر کردن است
دکتر علی شریعتی
برگرفته ازوبلاگ :
جنین دیروز
دلـم تنگ است ، حیرانـم ، چـــرایش را نمی دانــــم
پریشـــــانم ، پریشـــــانم ،چــــرایش را نمی دانـــــــم
نه در خوابــــــم که بیـــــدارم ، ولی کابوس می بینم
هراس افتــــاده بر جانــــم ، چــــرایش را نمی دانــــم
کســــی انگـــار قلبـــم را درون مشــــت می گیــــــرد
به خــود دلتنــگ می مانـــم ،چــــــــرایش را نمی دانـم
کســــی انگــــار می خواهــــــد ببیند اشکهایــم را
ببینــــد سخــت گریانــــم ،چــــــــرایش را نمی دانــم
پسندش نیست این چشمان راز آلود خــــــــاموشم
من این را خـوب می دانم ، چــــــرایش را نمی دانم
دلــــــش را ، این سیاه ســـــــرد سنـــــگی را
نمی خــــــــواهم برنجانم ،چرایش را نمی دانم
ولی با این همه این عشق ، این دیـر آشنـــا را من
همیشه سخت خواهـــــانم ، چـرایش را نمی دانم .
بقره : وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ
عَهْدًا فَلَن یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿ 80 ﴾ جزء 1
و گفتند> :جز روزهایى چند، هرگز آتش به ما نخواهد رسید . بگو>
مگر پیمانى از خدا گرفته اید؟ که خدا پیمان خود را هرگز خلاف نخواهد کرد
آنچه را نمى دانید به دروغ به خدا نسبت مى دهید؟
And they say: The fire (of punishment) will not touch
save for a certain number of days. Say: Have ye
received a covenant from Allah truly Allah will not
break His covenant or tell ye concerning Allah that
which ye know not?
یهودان بگفتند جزچند روز
نسوزیم درآتش قهروسوز
به آنان بگو برچنین ادعا
مگرعهدبستید باکبر یا؟
که هرگزخداوند ازآن قرار
تخلف نورزد درانجام کار ؟
ویااین که ازروی جهل وخیال
بگوئید اینهاست از ذوالجلال