مشاعره 264
آن که پای ازسرنخوت ننهادی برخاک
عاقبت خاک شد وخلق براو می گذرند
سعدی
=
دربه در اندردیارکفرودین گشتم بسی
هیج کس راروح صدق وقلب آرامی نبود
جلال الدین همائی
=
دربهشت عافیت افتادم ازبی حاصلی
شدحصاربی بری ازسنگ طفلان بیدرا
صائب
=
آن که پرنقش زد این دایره مینائی
کس ندانست که درگردش پرگارچه کرد
حافظ
=
در بیستون زناله ی من گرصدافتد
نالد زدرد , کوه جدا, کوهکن جدا
جامی
=
آن که پیش لب شرین توای چشمه ی نوش
آفر ین گفته ودشنام شنیده ست منم
رهی معیری
=
مگر چشم مجنون برابر اندراست
که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
رابعه قزداری
=
توچشم لطف فروبسته ای زمن , ورنه
به دل امید نگاهی که داشتم دارم
پارساتویسرکانی
=
مگرخدازرقیبان توراجدا بکند
عجب خیال خوشی کرده ام , خدابکند
فروغی بسطامی
=
رمز خاموشی و اسرارسکوت جاوید
گفتگوئی ست که با یادسحردارد شب
علی اشرف نوبتی ( پرتو )
=
گردآور ی: م .الف زائر
مشاعره 263
توپادشاه کشور حسنی ومن گدای
باشدتفقدی به گدا پادشاه را
غلامرضا صدیق
=
آنچه ازمائده فیض دراین نه طبق است
رزق جمعی است که درپرده ی شب بیدارند
صائب
=
دربوستان حریفان مانندلاله وگل
هریک گرفته جامی بریادروی یاری
حافظ
=
یک عمر تاکه شهره به روشن دلی شوی
شو چون ستاره سحری هم رکاب صبح
صابرهمدانی
=
حاجی وطوف حرم ماوسر کوی دوست
کعبه کجا, ماکجا, کعبه ی ما کوی دوست
انوارهمدانی
=
توتازشرم فکندی به چهره زلف سیاه
فغان زخلق برآمد که آفتاب گرفت
ظهیرفاریابی
=
توتنها باتماشای خود ازآیینه خشنودی
دل آیینه تنها از تماشای تو می گیرد
فاضل نطری
=
دربوستان زحیرت نخل بلند تو
آگه نمی شوم کهگلی هست برنهال
بابا فغانی
=
لب فروبند زگفتارجدائی ای ماه
که ازاین گفته مرا لرزه براندام افتد
لرنژاد شیدا
=
دربهارازمن مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم تورا
هاتف ا صفهانی
=
گردآوری : م.الف زائر
مشاعره 262
یک صبحدم به صحن گلستان گذ شته ای
شبنم هنوز بررخ گل آب می زند
واقف خلخالی
=
دربسته نخواهد ماند بگذارکلیدش را
دردست تو بسپارم این بارکه می آیم
حسین منزوی
=
مگرتو روی بپوشی وفتنه بازنشانی
که من قرارند ارم که دیده ازتو بپوشم
سعدی
=
مگرتدارک این شوروشربرای بشر
همه به خاطر دندان زدن به سیبی نیست
حسین منزوی
=
توبه چندین نظرلطف نبینی ما را
مابه یک دیده زصد جا نگرانیم تورا
صائب تبریزی
=
آن که بیرون کرد دست حرص وآز ازآستین
پرورش داد ازجهالت اژدها درآستین
جلی
=
نقطه خال تو برلوح بصر نتوان زد
مگرازمردمک دیده مدادی طلبیم
حافظ
=
مگرتو یادزمن کرده ای که کوی به کوی
به مژده پیک سعادت به جستجوست مرا
دکترصدارت ( نسیم )
=
آن که بی یادش دمی ازغم نیاساید منم
وانچه درعالم به یاد اونمی آید منم
مانی شیرازی
=
مگرتو شانه زدی ز لف عنبرآسا را
که بادغالیه ساگشت وخاک عنبربوست
حافظ
=
گردآور ی: م.الف زائر
مشاعره 261
رقیب گفت دراین درچه می کنی شب وروز
چه می کنم ؟دل گم گشته بازمی جویم
سعدی
=
مگر ازگریه صفائی به دل خود بخشم
چمن سوخته ام , حسرت باران دارم
ابوالحسن ورز ی
=
مگرازهیئت شیرین تو می رفت حدیثی
نیشکر گفت کمربسته ام اکنون به غلامی
سعدی
=
یک سینه ی بی داغ محال است گذارد
این چهره ی چون لاله ستانی که تو داری
صائب
=
یک شب خیال چشم تودیدیم مابه خواب
زان شب دگر به چشم ندیدیم خواب را
سلمان ساوجی
=
آنکه برنسترن ازغالیه خالی دارد
الحق آراسته خلقی و جمالی دارد
سعدی
=
دربزم من رسید جامی زمی به دست
اومست می زده من مست چشم مست
محمد زهری
=
توبه جائی ننشستی که رقیبت ننشست
جزدل من که توجاکردی واو بیرون ماند
شادی هروی
=
دربسا ط خویشتن هرچند من آهی ندارم
سرفرازم زانکه سربرهیچ درگاهی ندارم
نقیب یزدی
=
مگر ای غنچه زتاراج خزان باخبری
کاینچنین ربه گریبانی وخونین جگری
نسیم
=
گردآوری : م.الف زائر