• نوشته : آتین آتینی   
  •  
  • پدر و پسری داشتند در کوه قدم می‌زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و داد کشید: آآآی‌ی‌ی!!
    صدایی از دور دست آمد: آآآی‌ی‌ی!!
    پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟
    پاسخ شنید: کی هستی؟
    پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!
    ...
    باز پاسخ شنید: ترسو!
    پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟
    پدر لبخندی زد و گفت: پسرم، خوب توجه کن…
    و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!
    صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!
    پسرک باز بیشتر تعجب کرد. پدرش توضیح داد: مردم می‌گویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام بدهی، زندگی عیناً به تو جواب می‌دهد. اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب به وجود می‌آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتماً به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد.  

مولاعلی (ع) .ترجمه انگلیسی وشعری. ابوالقاسم حالت

 

 

ثَوبُ التُّقی اَشرَفُ المَلابِس

 

Robe of chastity is the most elegant of all robes .

 

جامه پاکدامنی برازنده ترین جامه هاست .

 

آن خواجه که مال وجاه رابنده بود

 

دلداده جامه فریبنده بود

 

گوجامه پاکدامنی خواه که آن

 

بیش ازهمه برتنت برازنده بود.  

 

آب ماراخواهد برد . داستان کوتاه . منصوره خانعلی

  

 
 
Babak Mk  
آب ما را خواهد برد 
 
زن گفت : صندلی هایمان را بگذاریم روی شن ها . و تا جایی رفت که پایش خیس می شد . مرد صندلی را یک قدم دورتر گذاشت و نشست و سیگاری گیراند . زن به موج های کف آلود نگاه می کرد . موج ها به پایه صندلی می خوردند . زن پاهایش را بالا می گرفت . باز به موج ها نگاه می کرد تا به ساحل برسند . خم شد . یک مشت صدف و شن برداشت . بوی صدف ها را حس می کرد . به مرد نگاه کرد شلوارش تا ساق پا خیس شده بود . گفت : خوب بود پائین شلوارت را تا می کردی . سیاهی چشم های مرد تکان نمی خورد . سیگار بین دو انگشتش خاکستر شده بود . زن به مسیر نگاه مرد ، به مرد ، به دریا و باز به مرد نگاه کرد . مرد نبود . به هر طرف نگاه کرد مرد را ندید . بلند شد . کسی توی ساحل نبود . فقط صدای امواج را می شنید . موج ها بزرگ تر شده بودند . برگشت تا مرد را پیدا کند . مرد روی صندلی نشسته بود . صدای امواج با هیاهوی مردم درهم می شد . صدف و شن ها را توی آب پرتاب کرد . گفت : کجا رفته بودی ؟ مرد روی صندلی را یک قدم به عقب تر برد . زن به صندلی خود نگاه کرد . روی صندلی نشست . پایه ها توی شن فرو رفتند . زن به دریا نگاه می کرد و به آسمان . کاش هوا ابری نبود و به مرد نگاه کرد . روی صندلی لم داده و شلوارش تا زانو خیس بود . زن شن ها را از بند بند انگشتهایش پاک می کرد . احساس کرد صدایی نمی شنود . به اطراف نگاه کرد . کسی نبود .
 
قطره ای عرق روی کمرش سرید . موج ها با شدت بیشتری به ساحل می کوبیدند .آهسته بلند شد . آب دهانش را فرو داد . از گوشه چشمش به سمت راست نگاه کرد . هیچ صدایی نمی شنید . به طرف مرد برگشت . بسته سیگار روی صندلی افتاده بود . زن به طرف هتل دوید . جلو در ایستاد . نفس نفس می زد . پیش خدمت کنار گلدان بزرگ درخت موز ایستاده بود . به کفش های پارچه ای خود نگاه کرد . موکت سرخ خیس شده بود . آب از کفش هایشان حباب حباب بیرون می ریخت . پیش خدمت لبخندی زد و گفت : مهم نیست خانم . 
 
زن دست روی قلبش گذاشت و گفت : متاسفانه همسرم مرا تنها گذاشته و به اتاق برگشته است . پیش خدمت در را باز کرد و به دنبال زن وارد راهرو هتل شد . به کفش ها اشاره کرد و گفت : همین حالا برایتان صندل های خشک و راحتی می آورم . و رفت . زن به انتهای سالن نگاه کرد . با عجله صندل ها را پوشید . پیش خدمت دوباره لبخند زد و تعظیم کوتاهی کرد . زن پله ها را دو تا یکی بالا رفت . در اتاق نیمه باز بود . در را باز کرد. قلبش به شدت می طپید . مرد روی تخت به پشت خوابیده و دستش را روی پیشانی گذاشته بود .
 
نفس عمیقی کشید و در را محکم بست . لنگه صندل را که پرت کرد . به لبه ی تخت خورد . مرد دستش را از پیشانی بر داشت . زن یک جفت کفش از توی کمر در آورد و پوشید . صندل ها را برداشت و به سالن رفت . از پیش خدمت تشکر کرد و بیرون رفت . پاهایش ماسه های نرم را حس می کردند . 
 
روبه روی پنجره اتاقشان ایستاد و به پنجره نگاه کرد . پرده اتاق را می دید . روی نیمکت نشست .
نسیم می ورزید . بوی ماهی و دریا را بیشتر حس کرد . ناخن هایش را می جوید . بلند شد . راه رفت و به هتل برگشت . کفش هایش را روی موکت جلوی در مالید . به پیش خدمت نگاه نکرد . یکی یکی پله ها را بالا رفت . پشت در ایستاد . نفس عمیقی کشید ، وارد اتاق شد . مرد روی تخت نخوابیده بود . توی حمام و دستشویی را نگاه کرد . قلبش به شدت می طپید . چراغ اتاق را روشن کرد . روی تخت خوابید . دستش را روی چشم ها گذاشت . شقیقه هایش را با انگشت مالید . صدای نفس های مرد را شنید . دستش را از روی چشم ها برداشت مرد کنارش خوابیده بود . چشم ها را بست و باز کرد . بلند شد . مرد نبود . پرده ها را کنار زد . دریا را می دید امواج بزرگ تر شده و صندلی ها روی آب شناور بودند .

منصوره خانعلی 30/2/82
 
 

داستان . قضاوت ..

 

 

داستان کوتاه جدید و زیبا از قضاوت زود

 

 

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد ..

 

 

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد . دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد : پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد . کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند…

 

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند . زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند . باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید . او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید .

 

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید ؟

 

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند


رکورد شکنی شاهنامه . خبرآن لاین

 

 

«شاهنامه» رکورد جهانی را شکست

   «شاهنامه» رکورد جهانی را شکست

 
فرهنگ > ادبیات  - یک صفحه از «شاهنامه» شاه طهماسب روز چهارشنبه به قیمت هفت میلیون و 400 هزار پوند (12 میلیون دلار) فروخته شد و رکوردی جدید در حراج آثار اسلامی در جهان ثبت کرد.

به گزارش خبرآنلاین، این صفحه مصور که بخشی از اثری حماسی است فریدون را در لباس اژدها نشان می‌دهد، او با این کار می‌خواهد پسرانش را آزمایش کند.

این صفحه بخشی از مجموعه استوارت کری ولچ، صاحب‌نظر مشهور آمریکایی و مجموعه‌دار آثار هنری اسلامی و هندی بود.

این صفحه از «شاهنامه» در حراجی آثار مجموعه ولچ در سوتبی در لندن فروخته شد. حراجی آثار ولچ در دو بخش صورت می‌گیرد و بخش دوم این حراجی ماه مه در لندن برگزار می‌شود.

مسئول حراجی درمورد «شاهنامه» گفت: «این اثر در جهان به عنوان یکی از برترین آثار مصور دستنویس در تمامی دوران‌ها و فرهنگ‌ها و یکی از بزرگترین آثار جهان شناخته می‌شود.» این درحالی بود پیشتر انتظار می‌رفت این اثر بین دو تا سه میلیون پوند به فروش برود.

رکورد قبلی اثر هنری اسلامی در یک حراجی نیز سال گذشته با فروش فرشی ایرانی متعلق به قرن هفدهم میلادی به قیمت شش میلیون و 200 هزار پوند شکسته شده بود.

حراجی سوتبی در سال 2008 موفق شد کلیدی متعلق به قرن دوازدهم را که گفته می‌شد کلید کعبه، خانه خدا است به قیمت 9 میلیون و 200 هزار پوند به فروش برساند اما متخصصان در صحت و اعتبار کلید شک داشتند و به همین دلیل این معامله لغو شد.

ولچ سال 2008 درگذشت. او شاخص‌ترین فرد در معرفی شاهکارهای اسلامی و هندی به غرب بود.

 رویترز / 6 آوریل